نیما یوشیج

نیما در سال 1276 هجری شمسی در دهکده ای به نام یوش ، واقع در مازنداران چشم به جهان گشود.. خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت ولی دلخوشی چندانی از آخوند ده نداشت چون او را شکنجه می داد و در کوچه باغها دنبال نیما می کرد .
پس از آن به تهران رفت و در مدرسه عالی سن لویی مشغول تحصیل شد .... در مدرسه از بچه ها کناره گیری می کرد و به گفته خود نیما با یکی از دوستانش مدام از مدرسه فرار می کرد و پس از مدتی با تشویق یکی از معلمهایش به نام نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی یافت و به شعر گفتن به سبک خراسانی مشغول گشت.
در سال 1300 منظومه قصه رنگ پریده را سرود که در روزنامه میرزاده عشقی به چاپ رساند ... در همان زمان بود که مخالفت بسیاری از شاعران پیرو سبک قدیم را برانگیخت.... شاعرانی چون: مهدی حمیدی ، ملک الشعرای بهار و..... به مخالفت و دشمنی با وی پرداختند و به مسخره و آزار وی دست زدند .
نیما سبک خاص خود را داشت وبه سبک شاعران قدیم شعر نمی سرود و در شعر او مصراعها کوتاه و بلند می شدند .
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه های مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه های چون: مجله موسیقی ، مجله کویر و...... پرداخت.
از معروف ترین شعرهای نیما می توان به شعرهای افسانه ، آی آدمها، ناقوس ، مرغ آمین اشاره کرد.
نیما در 13 دی 1328 چشم از جهان فروبست...

فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!

پروین اعتصامی

پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.
در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش تواناییهای ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است.

رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علیرغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی که در خورد او بود رسانید.

پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست.

یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.

ادامه نوشته

گذري بر خط و الفباي اوستايي

زبان اوستايي يكي از زبانهاي كهن در شاخه ايراني خانواده زبانهاي هند و ايراني (آريايي) است كه خود شعبه اي از زبانهاي هند و اروپايي به شمار مي آيد.يكي از كهن ترين زبانهاي هند و ايراني كه سند نوشتاري از آنها در دست است ، زبان اوستايي است كه در طول يكصدو پنجاه سال اخير ، نه تنها توجه ايران شناسان ، بلكه در مقياس وسيع تر ، نظر دانشمندان پژوهنده زبانهاي هند و اروپايي را به خود معطوف داشته است.

سرزمين مادر و پايگاه اصلي قبائل هند و ايراني به احتمال زياد ، خطه آسياي ميانه بوده است.تقسيم اين قبائل به شعبه هاي هندي و ايراني ، ناشي از كوچهاي پي در پي آنان بود.نخستين بار گروهي از آنها از راه افغانستان امروزي به سوي هند كوچ كردند ( قبائل هندي ) و پس از آنها قبائلي كه در آسياي ميانه باقي مانده بود ، به سوي سرزمينهاي ايران كه افغانستان كنوني را در بر مي گرفته است كوچيدند (قبائل ايراني)

زيستگاه جديد قبائل ايراني از كوههاي قفقاز و صحراهاي آسياي ميانه در شمال تا كرانه هاي درياي عمان و خليج فارس در جنوب و از افغانستان و بخشي از فلات پامير و دهانه رود سند در خاور تا سرزمينهاي ميان رودان (بين النهرين ) در باختر امتداد مي يافت و طبعا انگيزه پديد آمدن گويشها ي گوناگون مي شد كه سپس مراحل تكامل را طي مي كرد و به گونه زبانهاي كامل و مستقل در مي آمد.

 از برخي از اين گويشها هيچ آگاهي نداريم و از برخي ديگر (كه زبانهاي مادي و سكايي را پديد آوردند ) تنها ردّ پاهايي در نامهاي خاص كسان و جاها و سرزمينها برجا مانده است كه زبانهاي ديگر از آنها به عاريت گرفته اند.تنها از دو زبان ايراني كهن ، نوشتارهايي به دست ما رسيده است: اوستايي و پارسي باستان .

يكي از اين دو زبان در سنگنبشته هايي به خط ميخي «از داريوش يكم » ، «خشايارشاه » و ديگر شاهان ايراني سده هاي ششم تا چهارم پيش از ميلاد برجامانده است.زبان اين سنگنبشته ها ، زبان مادري (بومي ) اين شاهان بود كه از سرزمين پارس (فارس كنوني ) برخاسته بودند و از اين رو ، اين زبان به درستي « پارسي باستان » نام گرفته است.مدركهاي بازمانده از زبان پارسي باستان كه از روزگار رواج اين زبان به دست ما رسيده ، البته بسيار ارزشمند است؛ اما متاسفانه اين نوشتارها فراوان نيست.

ادامه نوشته

تاجيکان ايراني نژاد ازبکستان

برگرفته از گاهنامه بررسی‌های آسیای میانه، سال ۱۹۹۶ ميلادی، شماره (۲)۱۵ صفحات ۲۱۳ تا ۲۱۶.*

نويسنده: ريچارد فولتز (Richard Foltz)، از اعضای مرکز مطالعات خاورميانه‌ای، دانشگاه هاروارد

 ترجمه از انگليسی به فارسی از: مانی پارسا

با سپاس از ميهن دوستان و پژوهشگران هم ميهن ما در تاجيكستان از پايگاه ارزنده تاجيك مديا 

 

در چارچوب عقيدتي كشور كمونيستي شوروي، گذشته اسلامي ازبكها همچون قلمرويي تاريك از واپسماندگي ارباب-رعيتي ترسيم مي گشت. اكنون كه تحصيلكردگان ازبك به تازگي از زنجير اين طرز باور رسته اند سرگرم بازنويسي تاريخ خود شده و كوشش در تعريف و پافشاري بر هويت و كيستي ازبكي دارند. هويتي كه بتوان به آن باليد.

با وجود اينكه هسته اصلي آموزه هاي ماركس و لنين گرايانه به ظاهر كنار گذاشته شده ولي بسياري از آثار آن هنوز پابرجاست. بويژه آنچه كه به درك مليت به شيوه شوروي ها مربوط مي شود.

اكنون سياست رسمي ازبك ها اين شده كه ميخواهند ادعا كنند همه چيز و همه كس در درون مرزهاي شان بدون توجه به زمان، از آن آنها بوده و براي نمونه به پيشاني چهره هاي تاريخي مانند تيمورلنگ، الغ بيگ، ظهيرالدين بابر و حتي پورسينا !!! برچسب «قهرمانان ازبك» ميچسبانند. در چنين وضعي براي جامعه دانش پژوه داراي اهميت است تا رويكردي انتقادي و باپروا نسبت به مسائل چيستي و مليت ازبك بخود بگيرد.

از قربانيان اصلي جنبشهاي هويت ملي معمولآ مردم اقليت هر كشور مي باشند و تاجيكان ازبكستان از اين روند جدا نيستند.

جو كنوني چيره بر ازبكستان جو دهه ۱۹۲۰ را همخواني و تداعي ميكند، زماني كه جمهوري، تازه بدست بلشويك ها بنياد شده بود و گزارشهاي سرشماري مردم تا اندازه اي به بيراهه كشيده شده بود كه به مرز بي ربط بودن ميرسيد و علت آن آميزه اي بود از سرگرداني درباره بكار بردن نام ها و گرايش افراد به نامگذاري مليت خود به هر طريقي كه سودمندتر به چشم مي آمد.

 

سياست رسمي كنوني دولت ازبكستان در قبال جمعيت تاجيك هاي (ايراني الاصل ) را مي توان بخوبي در نمونه هايي مانند بستن بنياد نوپاي آموزش زبان پارسي تاجيكي سمرقند در سال ۱۹۹۲ و حجم بسيار كم مطبوعات پارسي تاجيكي حتي در سامانهايي كه بيشتر مردم تاجيكند مشاهده كرد.

ادامه نوشته

حضرت خواجه شمس الدین محمد حافظ

 

لسان الغیب خواجه شمس الدین محمد حافظ را به جرات میتوان یکی از نورهای آسمانی دانست که خداوند آن را در سرزمین عرفان , معنویات و ادبیات جهان یعنی ایران زمین نهاده است . شاعری که صوفی منشانه و در اوج افتادگی سخن از عشق و معشوق می زند . گاه عشق زمینی و گاه عشق آسمانی و حل شدن در ذات حضرت حق . چنان زیبا و رندانه سخن میگوید که انسان شیفته کلامش میشود و نور حق را در غزلیاتش به روشنی می بیند . آنچه تا امروز در مورد حضرت حافظ گفته شده است شاید فقط ذره ای از این اقیانوس بی همتا باشد که شاید سالهای پس از ما حق مطلب در مورد وی بیان شود . آنچه مسلم است حافظ به ستاره ای بی بدلیل در آسمان خداشناسی و عرفان ایران زمین تبدیل شده است و در سرزمینی که حضرت مولانا , عطار نیشابوری , خیام فیلسوف , حضرت شمس تبریزی , بایزدید بسطامی , حسین ابن منصور حلاج و . . . همچون گوهرانی تابناک می درخشیدند ظهور کرد و سرآمد زمان شد . در این سخن کوتاه گوشه ای از سخنان گوته شاعر بزرگ آلمانی را در مورد حضرت حافظ میخوانیم و تنها به گوشه ای کوچک از اوج بزرگی لسان الغیب شیرازی اشاره میکنیم :  

ای حافظ سخن تو همچون ابدیت بزرگ است . زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو همچون گنبد آسمان , تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با آغاز و پایانش فرقی نمی توان گذاشت , زیرا همه آن در نهایت جمال و کمال است . تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطی که از آن , هر لحظه موجی از پس موج دیگر بیرون می تراود . دهان تو همواره برای بوسه زدن و طبعت برای نغمه سرودن و گلویت برای باده نوشیدن و دلت برای مهر ورزیدن آماده است .

اگر هم دنیا به سر آید , ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری , هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم . همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم , زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است . ای طبع سخن گوی من , اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر , زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای .

تقلید

حافظا آرزو دارم از سبک غزلسرایی تو تقلید کنم . همچون تو قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاریها گفته ات بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آنگاه لباس الفاظ زیبا را بر تن آن بپوشانم . هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان , معنایی جدا داشته باشد . آرزو دارم همه این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ای شاعر شاعران جهان سروده باشم .

ای حافظ , همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافی است , از گفته شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است .

ای حافظ مقدس , تو را لسان الغیب نامیدند ولی سخنت را چنانکه باید وصف نکرده اند , عالمان خشک واژه پرداز نیز کلامت را به میل خود برداشت میکنند . زیرا از سخن نغز تو جز آن مهملات که خود میپندارند در نیافته اند . لاجرم دست به تفسیر سخنت می گشایند تا شراب آلوده خویش را به نام تو سر کشند , ولی تو بی آنکه راه و رسم زاهدان ریایی پیشه کنی , راز نیک بختی آموخته و صوفیانه ره به سرچشمه سعادت برده ای , این است آنچه فقیه و محتسب در حق تو اقرار نمی خواهند کرد

ادامه نوشته

نگاهي‌ به‌ شعر معاصر فارسي‌ ازبكستان‌

بيان‌ نقش‌ شاعران‌ و نويسندگان‌ ماوراءالنهر كه بخشي از ملت تاريخي ايران بزرگ محسوب مي شوند در شكل‌دهي‌ به‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ در درازناي‌ تاريخ‌ اين‌ زبان، در سالهاي‌ پس‌ از ورود اسلام‌ به‌ جهان‌ ايراني‌ توضيح‌ واضحات‌ است، اما جدايي‌ سرنوشت‌ سياسي‌ اين‌ دو قوم‌ پس‌ از تشكيل‌ سلسله‌ صفويه‌ در ايران‌ و ازبكان‌ شيباني‌ در ماوراءالنهر در قرن‌ دهم‌ هجري‌ / شانزدهم‌ ميلادي‌ كه‌ در قرن‌ بيستم‌ ، همزمان‌ با انقلاب‌ اكتبر 1917 روسيه‌ و پا گرفتن‌ حصار آهنين‌ كمونيست‌ به‌ گرداگرد اين‌ منطقه‌ به‌ اوج‌ خود رسيد و دست استعمار پليد روس و انگلستان كه محور اساسي جداي منطقه خراسان بزرگ ( تاجيكستان - افغانستان - جنوب ازبكستان - تركمنستان - كشمير ) از ايران زمين بود موجب گسستگي اقوام مختلف ايراني در فلات ايران شد و شاعران، نويسندگان‌ و عالمان‌ و محققان‌ دو سوي‌ جيحون‌ را از يكديگر بي‌خبر ساخت.بر فرزندان‌ رودكي‌ در ماوراءالنهر، در شهرهاي‌ باستاني‌ سمرقند، بخارا، ترمذ، فرغانه‌ و تاشكند در طول‌ حاكميت‌ نزديك‌ به‌ يك‌ قرن‌ سلطه‌ سياه‌ كمونيست‌ چه‌ گذشت؟ آيا با شكسته‌ شدن‌ پيوند پوشالي‌ كمونيست‌ در اين‌ مناطق‌ در سال‌ 1991 دريچه‌اي‌ رو به‌ گذشته‌ نياكان‌ اين‌ مردمان‌ باز نشد؟ ما در اين‌ مجال‌ اندك‌ سعي‌ خواهيم‌ كرد چشم‌انداز نسبتاً‌ روشني‌ از شعر معاصر فارسي‌ قرن‌ بيستم‌ با تكيه‌ بر وضعيت دو دهه‌ اخير در اين‌ مناطق‌ ترسيم‌ كنيم.

 

كليد واژه ها : ماوراءالنهر،ازبكستان، ادبيات تاجيك، شعر معاصرفارسي . 

درآمد

تحولات‌ عظيم‌ سياسي‌اي‌ كه‌ در طول‌ قرن‌ بيستم‌ در منطقه‌ ماوراءالنهر حادث‌ شد، اين‌ منطقه‌ را در سه‌ مقطع‌ حساس‌ و سرنوشت‌ساز تاريخي‌ قرار داد كه‌ در نهايت‌ با تعريف‌ واحدهاي‌ جديد جغرافيايي‌ در منطقه، هويتهاي‌ مشخص‌ فرهنگي‌ و اجتماعي‌ تازه‌اي‌ براي‌ آن‌ ايجاد كرد:

1 . سالهاي‌ 1900 - 1924 م‌

2 . سالهاي‌ 1924 - 1991 م‌

3 . سالهاي‌ 1991 - 2000 م

        در مقطع‌ تاريخي‌ نخست‌ (1900 – 1924م)، در سه‌ واحد جغرافيايي‌ و سياسي‌ فرمانداري‌ نظامي‌ تركسان‌ به‌ مركزيت‌ تاشكند؛ خان‌نشين‌ خوارزم‌ به‌ مركزيت‌ خيوه‌ و اميرنشين‌ بخارا به‌ مركزيت‌ بخارا زبان‌ فارسي‌ به‌ عنوان‌ زبان‌ ادبي‌ و در منطقه‌ اخير؛ يعني‌ بخارا و برخي‌ شهرهاي‌ بزرگ‌ مناطق‌ ديگر از جمله‌ سمرقند و ترمذ و خجند، زبان‌ مادري‌ ساكنان‌ آن‌ بود. در اين‌ سالها، بخارا و سمرقند وخجند مركز تحولات‌ ادبي‌ در حوزه‌ فارسي‌زبانان‌ ماوراءالنهر بود. نخستين‌ شاعران‌ نوگراي‌ ماوراءالنهر نيز در همين‌ مناطق‌ به‌ خلق‌ آثار خود پرداختند. فطرت‌ بخارايي‌ (مقتـ 1937 م)، عيني‌ (ف‌ 1954 م) منظم‌ (ف‌ 1934 م) ، عجزي‌ سمــــرقندي‌ (ف‌ 1926 م)، سيد احمد وصلي‌ (ف‌ 1925 م) و اسيري‌ خجندي‌ (ف‌ 1916 م) از آغازگران‌ شعر معاصر فارسي‌ در ماوراءالنهر بودند ، به‌ويژه‌ نقش‌ فطرت‌ در پيدايش‌ شعر و نثر عصر بيداري‌ ماوراءالنهر كه‌ با تحول‌ جدي‌ محتوا و بن‌مايه‌هاي‌ شعري‌ از جمله‌ وارد كردن‌ مفهوم‌ وطن، استقلال، آزادي، شيوه‌ نوين‌ تعليم‌ و تربيت‌ همراه‌ بود، و نيز اشعار انقلابي‌ عيني‌ در تهييج‌ افكار عامه‌ مردم، شايسته‌ يادكردي‌ جداگانه‌ است( نمونةادبيات تاجيك ، 531 ؛ جستارها ،93 ـ 126) 

    در مقطع‌ تاريخي‌ دوم‌ كه‌ از 1924 تا 1991 به‌ مدت‌ 67 سال‌ به‌ طول‌ انجاميد پنج‌ واحد جغرافيايي‌ جديد قزاقستان، قرقيزستان، تركمنستان، ازبكستان‌ و تاجيكستان‌ در اين‌ منطقه‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ تقسيم‌بندي‌ آن‌ اساساً‌ به‌ مؤ‌لفه‌هاي‌ نژادي‌ و زباني‌ و سياسي‌ تكيه‌ داشت‌ تا پيشينه‌ تاريخي‌ فرهنگي‌ و ادبي‌ آن. در اين‌ سالها هر چه‌ از عمر جمهوريهاي‌ شوروي‌ مي‌گذشت‌ از اهميت‌ زبانهاي‌ بومي‌ كاسته‌ مي‌شد و در مقابل، جايگاه‌ زبان‌ روسي‌ در سيستم‌ دولتي‌ و فرهنگ‌ خانواده‌ها مستحكم‌تر مي‌شد، حتي‌ برخي‌ از تاجيك‌ زبانها و نمايندگان‌ آنها كه‌ ميراث‌دار اصلي‌ زبان‌ فارسي‌ در منطقه‌ بودند از اينكه‌ بگويند "من‌ افتخار دارم‌ كه‌ تاجيك‌ روس‌ زبان‌ هستم" ابائي‌ نداشتند. (خراسان‌ است اينجا‌،284)

  در اين‌ سالها زبان‌ فارسي‌ علاوه‌ بر جمهوري‌ تاجيكستان‌ كه‌ از سال‌ 1924 م با نام‌ تاجيكي‌ به‌ عنوان‌ زبان‌ ادبي‌ و دولتي‌ به‌ حيات‌ خود ادامه‌ مي‌داد، در ساير جمهوري‌ها تقريباً‌ به‌ طور كامل‌ از نظام‌ دولتي‌ خارج‌ شد، جز در جمهوري‌ ازبكستان‌ كه‌ به‌ دليل‌ قرار گرفتن‌ شهرهاي‌ بخارا، سمرقند، ترمذ و فرغانه‌ در آن‌ كه‌ به‌ شكل‌ سنتي‌ در طي‌ هزاران‌ سال‌ از مراكز ادب‌ فارسي‌ بودند، در بين‌ تاجيك‌ زبان‌ اين‌ مناطق‌ به‌ صورت‌ محدود در نظام‌ تعليم‌ و تربيت‌ و خانواده‌ها باقي‌ ماند. با اين‌ تذكر كه‌ بسياري‌ از شخصيت‌هاي‌ فرهنگي، نويسندگان‌ و شاعران‌ اين‌ مناطق‌ در اين‌ سال‌ها به‌ جمهوري‌ تازه‌ تأ‌سيس‌ تاجيكستان‌ مهاجرت‌ كردند و دوشنبه‌ به‌ عنوان‌ پايتخت‌ كشور جديد، مقام‌ و موقعيت‌ نخست‌ را در حوزه‌ جريانهاي‌ ادبي‌ به‌ خود اختصاص‌ داد، تمام‌ شاعراني‌ كه‌ در سالهاي‌ پس‌ از انقلاب‌ 1917 م از ورود به‌ دايره‌ ادبيات‌ شوروي‌ سرباز زده‌ بودند، مغضوب‌ شدند. كساني‌ همانند تمهيد سمرقندي‌ (ف‌ 1975 م) سال‌هاي‌ زيادي‌ از عمر خود را در زندان‌هاي‌ شوروي‌ سپري‌ كردند و بخش‌ اعظم‌ آثارشان‌ در مقابل‌ چشمان‌ شاعر درآتش‌ سوزانده‌ شد و كساني‌ امثال‌ خوبي‌ سمرقندي‌ (ف 1976 م)، وافي سمرقندي‌ (ف‌ 1971 م) و دهها شاعر ديگر مجبور به‌ مهاجرت‌ از وطن‌ و اقامت‌ در عربستان‌ و افغانستان، تركيه‌ و مصر شدند. (اوراق‌ ناسوخته،‌ 5 - 7؛ ارمغان، 7 – 10)

 شعر معاصر فارسي ازبكستان در دوران استقلال

فترت‌ واقعي‌ زبان‌ و ادب‌ فارسي‌ در اين‌ مناطق‌ كه‌ از سالهاي‌ دهة‌ سي‌ قرن‌ بيستم‌ شروع‌ شده‌ بود، در سالهاي‌ شصت‌ به‌ اوج‌ خود رسيد، اما در سالهاي‌ دهة‌ هفتاد و هشتاد اين‌ قرن كه به مقطع تاريخي سوم (1991 ـ 2000م) و استقلال اين مناطق انجاميد ، همزمان‌ با تكامل‌ شخصيتهاي‌ نسل‌ معاصر زبان‌ و ادب‌ تاجيكي‌ در تاجيكستان، چهره‌هاي‌ نسبتاً‌ موفقي‌ در درون‌ خاك‌ ازبكستان‌ نيز در حال‌ رشد بودند. جاني‌ بيك‌ قوناقف‌ (1941 - 1990 م) مطرح‌ترين‌ شاعر اين‌ نسل‌ است. ادبيات‌ معاصر فارسي‌ ازبكستان‌ مديون‌ نام‌ وي‌ است، همان‌ كسي‌ كه‌ نسل‌ جديد شاعران‌ فارس‌ تاجيكستان‌ اين‌ كشور پس‌ از سالهاي‌ 1985 م، خود را مديون‌ تلاشهاي‌ او در راه‌ احياي‌ مجدد زبان‌ مادري‌ مي‌دانند.

در حقيقت‌ اعلام‌ پروستريكا و گلاسنوست‌ در اتحاد جماهير شوروي‌ در سال‌ 1985 م‌ نقطه‌ آغازين‌ تحولات‌ نوين‌ادبيات‌ دوران‌ استقلال‌ جمهوري‌اي‌ ماوراءالنهر در سال‌ 1991 م‌ بود.(ادبيات فارسي در تاجيستان ، 226 ـ 242) در اين‌ سالها، همزمان‌ با درخشش‌ فعاليت‌ ادبي‌ چهره‌هاي‌ جسور و شجاع‌ معاصر تاجيكستان‌ از جمله‌ مؤ‌من‌ قناعت‌ (تولد 1932 م)، بازار صابر (تولد 1938 م)، لايق‌ شيرعلي‌ (1941 - 2000 م) عسكر حكيم‌ (تولد 1946 م) و گلرخسار صفي‌اوا (تولد 1947 م) در جمهوري‌ تاجيكستان، نسل‌ نو و جديدي‌ از شاعران‌ و نويسندگان‌ ماوراءالنهر در درون‌ جمهوري‌ ازبكستان، در شهرهاي‌ باستاني‌ سمرقند، فارِش، ترمذ، تاشكند و فرغانه‌ در حال‌ شكل‌گيري‌ بود؛ نسلي‌ كه‌ براي‌ روشن‌ نگاه‌ داشتن‌ شعلة‌ نام‌ نياكان، سمندروار از آتش‌ سر بر كشيده‌ بود و با چشماني‌ باز گام‌ در راهي‌ مي‌گذاشت‌ كه‌ پدرانش‌ هزاران‌ سال‌ در آن‌ جاده‌ راه‌ پيموده‌ بودند. اگر در سالهاي‌ فترت، دوشنبه‌ و خجند به‌ جاي‌ سمرقند و بخارا و ترمذ و فرغانه‌ به‌ مركز ثقل‌ تحولات‌ ادبي‌ آريايي‌ نژادان‌ ماوراءالنهر تبديل‌ شدند، در دهه‌ 80 و 90 اين‌ قرن، نسل‌ جديدي‌ در مناطق‌ ياد شده‌ با استفاده‌ از شرايط‌ استقلال‌ و آزادي‌ قد برافراشت‌ و خود را براي‌ رساندن‌ به‌ قله‌هاي‌ افتخار پيشينيان‌ آماده‌ كرد.(كهكشان آرزو، 3-6 )

هم‌ اينك‌ شاعران‌ و اديبان‌ جمهوري‌ ازبكستان‌ در پنج‌ محيط‌ ادبي‌ قابل‌ مطالعه‌ هستند، ضمن‌ آن ‌كه‌ روزنامه‌هاي‌ تاجيك‌ زبان‌ "آواز تاجيك" (تأ‌سيس‌ 1924 م) "صداي‌ سوخ‌ (تأ‌سيس‌ 1951 م)، "آواز سمرقند" (تأ‌سيس‌ 1990 م)، "سمرقند" (تأ‌سيس‌ 1991 م)، "صداي‌ سرخان" (تأ‌سيس‌ 1991 م)، "بخاراي‌ شريف"‌ (تأ‌سيس‌ 1992 م) در ايجاد محيطهاي‌ ادبي‌ نام‌ برده‌، داراي‌ اهميت‌ فراواني‌ هستند:

1. محيط‌ ادبي‌ تاشكند با شاعران‌ و نويسندگان‌ مشهور خود‌‌ عبدا... سبحان‌ (تولد 1955) و پيمان‌ (تولد 1955)؛

2. محيط‌ ادبي‌ سمرقند با نمايندگان‌ مشهور خود، حيات‌ نعمت‌ سمرقندي‌ (تولد 1949 م)، ادش‌ استد (تولد 1946 م) اكبر پيروزي‌ (تولد 1947 م)، حضرت‌ صباحي‌ (تولد 1948 م)، محبوبه‌ نعمت‌زاده‌ (تولد 1949 م)؛ شهزاده‌ (تولد 1975 م)، دلشاده‌ (تولد 1975 م)، پريسا (1980 م)؛

3. محيط‌ ادبي‌ سرخان‌ دريا با شاعران‌ و اديبان‌ نمايان‌ خود، روشن‌ احسان‌ (تولد 1945 م)، جليل‌  خالباي‌  (تولد 1946 م)،  سليمان‌ خواجه‌  نظر (تولد 1947 م)،  شادي‌  كريم ‌ (تولد 1953م)، عبدا... رحمان‌ (تولد 1954 م)، سعيده‌ سينوي‌ (تولد 1963 م)، جعفر محمد (تولد 1968 م)، چهارشنبه‌ دهنوي‌ (تولد 1950 م) و اسدا... شكوراف؛

4. محيط‌ ادبي‌ فرغانه‌ با نمايندگان‌ معروف‌ خود، محمد شادي‌ (تولد 1959 م) و ظفر صوفي‌ فرغاني‌ (تولد 1964 م)؛

5. محيط‌ ادبي‌ بخارا با نمايندگان‌ خود، امين‌ جان‌ شكوراف‌ (تولد 1933 م) و اسد گل‌زاده‌ (تولد 1937 م).

ادبيات‌ معاصر فارسي‌ تاجيكي‌ ماوراءالنهر در ازبكستان‌ در شاخه‌ شعر، در قالبهاي‌ سنتي‌ و نو داراي‌ نمونه‌هاي‌ ارزنده‌اي‌ است. اين‌ ميراث‌ در قالبه‌اي‌ غزل، دوبيتي، دوبيتي‌ نو، رباعي، مخّمس، و به‌ ندرت‌ در قالبهاي‌ مثنوي‌ و قصيده‌ ديده‌ مي‌شود.

بازيابي‌ و بازخواني‌ هويت‌ ملي‌ در آيينه‌ زبان‌ مادري، خويشتن‌شناسي‌ و دعوت‌ به‌ بيداري‌ ملي، پژواك‌ زخمهاي‌ ملت‌ در تاريخ‌ گذشته‌ آن‌ ،به‌ ويژه‌ در يكصد سال‌ اخير؛ افتخار به‌ ميراث‌ غني‌ و شكوهمند نياكان، يادكرد و تذكار مفهوم‌ وطن‌ با تأ‌كيد بر ادوار فرهنگي‌ و اقليمي‌ و ذكر ارزشهاي‌ آن‌ در حفظ‌ هويت‌ زباني‌ و ملي‌ مردمان‌ ماوراءالنهر به‌ ويژه‌ مناطق‌ باستاني‌ سمرقند، بخارا، فرغانه‌ و ترمذ، ثبت‌ لحظه‌هاي‌ عاشقانه، عارفانه‌ و بازگشت‌ به‌ سنتهاي‌ ديني‌ و مذهبي و نگاه‌ اسطوره‌گرايانه‌ به‌ قهرمانان‌ شاهنامة‌ فردوسي‌ از عمده‌ترين‌ بن‌ مايه‌هاي‌ شعر معاصر فارسي‌ تاجيكي‌ ماوراءالنهر در جمهوري‌ ازبكستان‌ است. اين‌ ميراث‌ اگر چه‌ به‌ شدت‌ رنگ‌ و بوي‌ جغرافياي‌ ماوراءالنهر را به‌ خود گرفته‌ است‌ و در بسياري‌ از موارد، خصوصاً‌ در نثر آن‌ متأ‌ثر از اين‌ محيط‌ است، در شعر به‌ راحتي‌ با ساير همزبانان‌ خود در جهان‌ ايراني، در تاجيكستان‌ و ايران‌ و افغانستان‌ ارتباط‌ برقرار مي‌كند. به‌ همين‌ دليل‌ به‌ آساني‌ مي‌تواند از زبان‌ و سبك‌ و سياق‌ شاعران‌ فارس‌ تاجيك‌ زبان‌ مناطق‌ ياد شده‌ وام‌ بگيرد. تأ‌ثير شاعران‌ تاجيكستان‌ و ايران‌ در شاعران‌ اين‌ محيط‌ امري‌ مشهود است. نيما يوشيج، سهراب‌ سپهري، نادر نادرپور، احمد شاملو، فروغ‌ فرخزاد از ايران، لايق شير علي، بازار صابر، زلفيه‌ عطايي، مؤ‌من‌ قناعت‌ و فرزانه‌ خجندي‌ از تاجيكستان‌ از نامهاي‌ آشنا در اين‌ محيط‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند.( چشم انداز شعر معاصر تاجيستان ، 265 ـ 317)

زبان‌ شعر و نيز ادبيات‌ نوين‌ فارسي‌ تاجيكي‌ ماوراءالنهر در سه‌ ساحت‌ واژگان، دستور و تلفظ‌ (نظام‌ آوايي‌ و واجي) با فارسي‌ ايران‌ داراي‌ تفاوتهاي‌ آشكاري‌ است. اين‌ تفاوت‌ها به‌ ويژه‌ وقتي‌ كه‌ به‌ خط‌ سيريليك‌ نمايانده‌ مي‌شود بيشتر چهره‌ مي‌نماياند.(زبان فارسي فرارودي] تاجيكي[،شصت و  دوـ هشتاد و دو ؛ جويبار لحضه ها ، 383 ؛ فارسي ايران و تاجيستان ،30-158 ) سيطره‌ و سلطنت‌ شعر كلاسيك‌ بر ضمير ناخودآگاه‌ و خودآگاه‌ شاعران‌ اين‌ مرز و بوم‌ همانند پيوندي‌ نامرئي، مغناطيس‌وار تا حد بسيار زيادي‌ الفاظ‌ و نحوة‌ چينش‌ آنها را در نحو زبان، به‌ سمت‌ خود كشانده‌ است، بنابراين‌ در بسياري‌ از موارد با فارسي‌ معيار ايران‌ تفاوتهاي‌ فاحشي‌ ندارد ؛ اما زبان‌ شاعران‌ معاصر تاجيكي‌ با تحولاتي‌ كه‌ در يكصد سال‌ اخير به‌ ويژه‌ پس‌ از سال‌ 1924 م‌ - كه‌ اين‌ زبان، عنوان‌ زبان‌ تاجيكي‌ به‌ خود گرفت‌ - با توجه‌ خاصي‌ كه‌ به‌ زبان‌ عامة مردم‌ از خود نشان‌ داد، به‌ شدت‌ با زبان‌ معيار ايران‌ تفاوت‌ پيدا كرده است .

تجربه‌هاي‌ صور خيال‌ در شعر معاصر فارسي‌ تاجيكي‌ ازبكستان‌ اگر چه‌ از ميراث‌ ارزندة‌ شعر ايران‌ و تاجيكستان‌ بهره‌ها برده‌ است، هنوز در ابتداي‌ راه‌ است‌ و لاجرم‌ خام‌ و ناپخته. اين‌ شعر از آنجا كه‌ به‌ خوبي‌ از سرچشمة‌ زلال‌ ميراث‌ غني‌ و عظيم‌ گذشته‌ خود سيراب‌ نشده‌ است، گويي‌ براي‌ نخستين‌ بار خلق‌ شده‌ است. اگرچه‌ اين‌ شعر در بسياري‌ از موارد به‌ شعار تبديل‌ شده، و با نظم‌ هم‌چشمي‌ مي‌كند؛ به‌ دليل‌ رويكرد شاعران‌ آن‌ به‌ زبان‌ نياكان‌ تا حد تقدس‌ قابل‌ ستايش‌ است؛ به‌ ويژه‌ آنكه‌ شاعران‌ و اديبان‌ اين‌ منطقه‌ با توجه‌ ژرف‌ خود به‌ ميراث‌ نياكان‌ و زبان‌ آنان، ظرفيت‌ نوزايي‌ و قدرت‌ گسترش‌پذيري‌ مجدد آن‌ را پس‌ از يك‌ فترت‌ طولاني‌ دهها ساله‌اي‌ دو چندان‌ كرده‌اند. بي‌شك‌ فرزندان‌ رودكي‌ در سالهاي‌ آينده‌ حرفهاي‌ ناگفته‌ فراواني‌ براي‌ عرضه‌ در ماوراءالنهر خواهند داشت.

نتيجه       

همزمان با اعلام پروستريكا و گلاسنوست در اتحاد  جماهير شوروي سابق و گشودن شدن دريچة آزادي به روي جمهوريهاي پيش گفته در ماوراءالنهر در سال 1985م كه از آن به عنوان نقطة آغازين تحولات نوين ادبيات دوران استقلال در سالهاي 1991م بدين سو ياد مي شود ؛ شاعران فارس تاجيك زبان شهرهاي باستاني ماوراءالنهر كه به هنگام تشكيل جمهوريهاي پنج گانه در قالب جمهوري ازبكستان قرار گرفته بودند با استفاده از فضاي ايجاده شده در اين دوران و نيز با نگاهي جستجو گرانه به ميراث نياكان خويش كه رودكي سمرقندي پدر شعر فارسي بر تارك آن مي درخشيد ؛ دورة جديدي از زندگي شعر فارسي را در اين منطقه از جهان ايراني آغاز كرده اند . در اين ميان سهم شاعران و اديبان محيطهاي ادبي سمرقند ، ترمذ ، فرغانه و تاشكند بيش از ديگران است . اين دوره با افزايش پيوندهاي اين شاعران با همزبانان خود در ساير نقاط جهان ايراني درتاجيكستان ، افغانستان و ايران روز به روز در حال گسترش است .

  نویسنده و پژوهشگر دكتر ابراهيم خدايار عضو هيات علمي مركز تحقيقات زبان و ادبيات پارسي دانشگاه تربيت مدرس

خوزستان گهواره تمدن ایران زمین

به دنبال آن می گردم؟! نه ! جایش را می دانم اما هویتش فراموش شده است...

در پس کوچه های تاریخ سرک میکشم تا شاید رد پایی از آن بیابم افسوس!! چه سود که تاریخ گاهی تنها ویرانه ای از آن به جا می گذارد.گامهایم را روی خاکی میگذارم که ذره ذره اش مقدس است..

ایران من! سرزمینم است، من در گوشه ای از آن ایستاده ام که از دیر باز به آن پارسوماش می گفتند! می دانم کمتر کسی آن را میشناسد،جایی که اولین ها در آن زیاد رخ داده است! ولی افسوس که باز هم با نامش آشنایی ندارید، من یک ایرانی ام، وطنم اینجاست ، بوسه بر خاکش میزنم که شاهد تمام تاریخ است..

 

من یک بختیاری ام ! از تیره هفت لَنگ! چشمانتان را ببندید تا باهم سفری به دل تاریخ داشته باشیم ، آنجا که مردمان ساده و سختکوشش برای کشورشان جان دادند و باز هم افتخار کنیم که میهنمان ایران است...

 به سنگ هایی نگاه میکنم که محکم و استوار روی هم به بلندای یک دیوار ایستاده اند تا مبادا زمان یاد آن ها را ویران کند . دیوارهای نیمه سنگی , شاید برای شما معنایی نداشته باشد اما وقتی در میانشان قدم میزنی احساس شادی و لذت و غرور سراسر وجودت را میگیرد ؛ مگر میشود ایرانی بود و از دانستن تاریخ با داستانها,   پهلوانها ودلاوریهایشان لذت نبرد؟ در اینجا , شما چیزی جز ویرانه و دیوارهای سنگی نمی بینید اما من اینجا آتشکده ای خاموش را میبینم که گرچه اکنون زنده نیست اما آتشش همیشه در دل ماست.. آتشکده ای که ، نامش خلاف نامهای رایج است و اسمش را به یادگار به شهرش داده است.

 

آتشکده سرمسجد!

اینجا مسجدسلیمان است جایی که زمانی آن راپارسوماش و اَنشان می خواندند.جایی که زادگاه بزرگ مردانی چون سردار اسعد بختیاری , سردار بهادر بختیاری و ... بوده است. شاید به شوند قرار گرفتن درآب و هوای گرم خوزستان  همیشه میزبان خوبی برای پذیرایی از مهمانانش نباشد اما بهار و زمستان دل انگیزی دارد. از قرون وسطی به آن تُلغُر و تا آغاز فعالیتهای اکتشافی صنعت نفت به آن جهانگیری می گفتند و با حفر چاه شماره یک به میدان نفتون تغییر نام داد.سپس به آن اَنشان نام نهادند .(انشان مذکور در کتیبه معروف کوروش بزرگ باید همین حدود باشد که نیای کوروش پس از گروگان گرفتن پسر پادشاه عیلام – آشور بانیپال- به این اقامتگاه رفته است که با شوش بیش از 60 کیلومتر فاصله ندارد.)

پارسوماش واژه ای است کمابیش بین مردم مسجد سلیمان (بیشتر افراد کهن سال) رواج دارد . پارسوماش از قوم پارس یا پارسه که از نژاد آریایی بودند و برای اولین بار در این شهر اسکان دایمی یافتند که به آن ( پارسوا ) می گفتند و چون قوم سیماش قبلا در این جا ساکن بود به مسجد سلیمان پارسوماش هم نام دادند.طلوع دوباره این نخستین شهر پارسیان با فوران چاه شماره یک خاورمیانه در سال 1287 خورشیدی (1908 م) و فعالیت شرکت نفت دارسی آغاز شد که فصل جدیدی در حیات سیاسی – اجتماعی – اقتصادی کشورمان بوجود آورد.چاه های نفت یکی پس از دیگری حفر گردید که جمعا 316 حلقه چاه نفت به بهره برداری رسید.این رشد اقتصادی باعث شد که مقامات خارجی – داخلی زیادی رو به سوی این شهر آورند و اولین خط راه آهن خاورمیانه – اولین کارخانه تقطیر و برق خاورمیانه – اولین جاده ارتباطی – اولین خیابان آسفالت – نخستین مسکن مدرن – نخستین بیمارستان مدرن و مجهز خاورمیانه – نخستین لوله کشی آب و گاز خاورمیانه – اولین فرودگاه و...در آن بوجود آمد.

با این همه "نخستین " ولی از آن چیزی جز یک نام نمی دانیم! که انگلیسی ها به شوند سختی تلفظ آن را با نام M.I.S  مخفف   (Management – Information – System) می شناسند. پشت هر ماشین , کتاب ویا لباس اگر این نام را دیدید بدانید به همان معنای مسجد سلیمان است!بختیاری ها , ساکنان اصلی مسجد سلیمان هستند وآن طور که در کتیبه ها و از سنگ نوشته های بدست آمده پیداست , سابقه پیدایش این ایل1   بزرگ را به زمان پادشاهی کوروش بزرگ هخامنشی نسبت می دهند. برخی بر این عقیده اند که اینان در منطقه ای که به آن باختر تاریخی می گفتند به سر می بردند سپس به مرور زمان نام این قوم (ساکن درمسجد سلیمان ) بختیاری نام گرفت.(بخت آر نام محلی است که کم کم مبدل به بختیار شده است.)

ایل بختیاری به دو طایفه هفت لَنگ و چهار لنگ تقسیم میشود که زیر شاخه های زیادی دارد.لَنگ در اینجا به چم راس گوسفند، شتر ، گاو  می باشد که خدایان و کلانتران ایل در گردهم آیی مقرر کردند که آن بختیاری هایی که مادیان بیشتر و مراتع بیشتری دارند مالیات بیشتری بپردازند و آن که کمتر دارد کمتر(7>4) .

با توجه به کشفیات موجود از قبیل وجود  ساختمان ها  , مسکوکات و اشیاء فلزی از ادوار گذشته به خوبی نشان داده می شود که در دوره پیش از اسلام تا تسلط اعراب این منطقه دارای فرهنگ و سوابق درخشان تاریخی بوده است.این مردم ایرانی الاصل از هرگونه آمیزش و اختلاط با نژاد های غیر ایرانی خود را مصون نگه میداشته اند. با آنها اگر هم کلام شوی شیرینی خاصی در زبانشان است زبانی که پس از حمله اعراب به ایران دستخوش دگرگونی های کوچکی شد! گویششان تقریبا پهلویست آنطور که فردوسی بزرگ گوید: زبان کیان پهلوی بوده است.

 

 

آثار تاریخی

شواهد و مدارک تاریخی  زیادی دال بر این است که این شهر دارای آتشکده های فراوان بوده که تنها آتشکده  سرمسجد ، برد نشانده و تخت گاه از بین بقیه , که متروک و ویران شده اند باقی مانده اند.

 

برد نشانده (قدیمی ترین عبادتگاه ایرانیان)

هیئت باستانشناسی فرانسه در بهار سال 1342 شمسی در "برد نشانده" که در 23 کیلومتری شمال مسجد سلیمان قرار دارد آتشکده ای را شناسایی کردند . معبد در 25 کیلومتری محلی که پلکانی به سطح بالای کوه هدایت می کند واقع شده  و عبارت  از یک پایه مربع 5متری است که از سنگهای بزرگ بنا شده.حدود 700 متر طول و2500 متر عرض دارد. این محوطه  شامل 3قسمت می باشد : 1- کاخ محل اقامت بزرگان 2- تختگاه مقدس یا نیایشگاه (در شرق ) 3- یک قصبه در شمال.ساختمان آن متعلق به دوره پارس ها و هخامنشیان است و نقوش بر جسته روی آن به عهد اشکانی بر می گردد.اشیایی چند که هنگام حفاری بدست آمد ، نشان می دهد که پایه اصلی در دوره هخامنشی ساخته شده ، از این رو این باستانی ترین عبادتگاه کیش دیرین ایرانیان است.کشف یک عبادتگاه در هوای آزاد که متعلق به 25 قرن پیش باشد موفقیت جالبیست برای آشنایی به گذشته ایران. معنی نام محل "سنگ برجسته " است. زیرا بَرد به زبان بختیاری به چم سنگ است.در نزدیکی سطح برد نشانده , قدیمی ترین استخر ایرانیان قرار دارد که این محل را "شهر استخر" می نامیدند.برد نشانده دارای سه رشته پلکان است .همچنین مجسمه هراکلیوس (خدای قهرمان) به ارتفاع 2متر در حالی که شیر نئومه را خفه میکند در این آتشکده از دل خاک بیرون آورده شده است.

 

قلعه بَردی

قلعه بردی (قلعه سنگی ) اولین اقامتگاه دایمی و زادگاه اصلی کوروش بزرگ هخامنشی است.این ساختمان در زمان ایلامی ها بنا گردید.دیوارهایی به بلندی 30 فوت دارد و مشرف به نهری است که اطرافش را درختان بلندی فرا گرفته است.این بنای باستانی در نزدیکی قلعه ریت (لیت) قرار گرفته و از سنگ های بزرگ بدون ملاط ساخته شده . از دیگر سو در کنار دره قرار گرفته و دارای آسیاب زمستانی می باشد که تنها دیوارهای آن سالم بجا مانده اند.

 

آتشکده سرمسجد

پرفسور گیرشمن باستان شناس و ایران شناس معروف فرانسوی برای پنجمین بار برنامه حفاری علمی خود را در ایوان مقدس سرمسجد انجام داد و آنچه که در ذیل میخوانید ترجمه ای از نوشته ایشان است:

با دقت و پژوهش  بسیار به وجود آتشکده ای از عهد هخامنشیان پی بردم. این محراب که متعلق به قرن هفتم تا هشتم قبل از میلاد است ، شامل یک سکو به اندازه 20×25 پا (در کتاب نگرشی بر ایل بختیاری و طایفه شهنی نگارش داریوش شینی آمده 20×25 متر) می باشد.این محراب با سنگهای بزرگ بر روی یک بر آمدگی مشرف بر دره ای که 15پا  از آن فاصله دارد بنا شده است.از بخش شرقی محراب که شامل آتشکده بوده برای عبادت ایرانیان استفاده می شده است.در قسمت غربی آتشکده سه معبد دیگر نیز ساخته شده که یکی به هراکلیوس ، دیگری به خدایی مجهول و سومین و بزرگترین به آتنا  اختصاص داده شده است.

یک پلکان به عرض 25 متر مومنان را به روی صفحه نزدیک محل مقدس هدایت می کند و از آنجا که در پایان مراسم نمی بایست از همان راه که آمده اند باز گردند یک پلکان دیگر در گوشه دیگر یال شرقی برای پایین رفتن ساخته اند.امروز هم زنان روستاهای اطراف بر بالای سکوی آتشکده سرمسجد رفته یا درون اتاق زیر زمین که جای نگهداری آتش بوده شمع می افروزند و حاجت طلب می کنند. این سرنوشت مقدس مسجد سلیمان همواره ملازم آن منطقه بوده است پس از صدها سال که این آتشکده اخیر در خدمت آیین مزدا بوده است و آتشگاهش محل آمدوشد مومنان زرتشتی بود با آمدن مسلمانان به یکباره ویران و متروک شد!!!اما یاد این پایگاه مقدس همچنان برجاست و به همین مناسبت آنجا را تا به امروز مسجد سلیمان نامیده اند.(مردم دوران مقارن قرون وسطی هرگاه به ساختمان بزرگ بر می خوردند که از گذشته آن به درستی آگاهی نداشتند آن را به سلیمان یا اجنه نسبت می دادند.)

 

چرا پس از آن همه تاریخ پر افتخار مسجد سلیمان این گونه مورد بی مهری واقع شد؟ سیمایش پراز حرف های نگفته است و سکوت سنگینی بر آن حکمفرماست .مارا چه میشود با خاک ایرانمان؟اندوهی بزرگ بر دلم نشسته به یاد فردوسی بزرگ و یعقوب لیث صفاری (که روانشان شاد باد ) افتادم  که سروده :

     بسی رنج بردم در این سال سی                                         عجم زنده کردم بدین پارسی

 این وظیفه هر پارسی زبان و ایرانی نژادی است که تاریخ کشورش را زنده نگاه دارد. و این سرودی است که سکوت این شهر آن را می سُراید :

سالها مشعل ما پیشرو دنیا بود                                         چشم دنیا همه روشن به چراغ ما بود

استاد شهریار (چکامه ای که برای مسجد سلیمان سروده)        

 

 

1-      ایل واژه ای ترکی است به چم طایفه و ملت . در زبان تازی به چم عشیره است.

 

یاری نامه :

1-      تاریخ مسجد سلیمان____________ نگارش دانش عباس شهنی

2-      کتاب تاریخ بختیاری____________نگارش علیقلی خان سردار اسعد و عبدالحسین لسان السلطنه سپهر ملک المورخین به اهتمام جمشید کیان فر

3-       نگرشی بر ایل بختیاری و طایفه شهنی ______نگارش داریوش شینی2

4-      تاریخ سیاسی اجتماعی بختیاری_____ نگارش پرفسور جن.راف.گارثویت ترجمه مهراب امیری

5-      نگاهی به خوزستان_____________نگارش ایرج افشار سیستانی

6-      نگاهی به تاریخ خوزستان_________نگارش نیره زمان رشیدیان

7-      جغرافیای محلی خوزستان_________نگارش عفت سواد کوهی

8-      تاریخ بختیاری_______________ نگارش اوژن بختیاری

 

       2-      شینی = شهنی

 

فرتورها = از کتاب نگرشی بر ایل بختیاری و طایفه شهنی ______نگارش داریوش شینی

      تاریخ بختیاری____________نگارش علیقلی خان سردار اسعد

تاریخ مسجد سلیمان____________ نگارش دانش عباس شهنی

محمد فرخی یزدی

شاعرانی که بر سر عقیده جان باخته باشند در قلمرو ادبیات فارسی انگشت شمارند. محمد فرخی یزدی یکی از آنهاست که به سال ۱۳۰۶ ه.ق در یزد متولد گردید.
فرخی استعداد شعری و جوهر اعتراض را از همان ایام تحصیل در کار و کردار خود آشکار کرد و به سبب شعری که سروده بود از مدرسه اخراج شد. دیوان سعدی و مسعود سعد سلمان همدم جوانی او بود. به ویژه سعدی طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جوانی سر از حزب دموکرات یزد در آورد و به گناه شعری در ستایش آزادی ساخته بود, ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد لبهای وی را دوخت و به زندانش افکند. فرخی با دهان دوخته بر دیوار زندان نوشت:
به نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
به زندان ار شد مر بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار

سه چهار سالی از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت و یک سال بعد از انتشار روزنامه طوفان همت گماشت و طی مقالات آتشین و انتقادآمیز به جنگ استبداد و بی قانونی رفت. در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وکالت برگزیدند و فرخی جزو جناح اقلیت مجلس با هیأت حاکمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را که تعطیل شده بود, بار دیگر منتشر ساخت که باز به حکم دولت توقیف شد و فرخی تحت فشار قرار گرفت تا آنکه ناگزیر شد ایران را ترک کند و از راه مسکو به برلن برود.
فرخی در سال ۱۳۱۲ش. به تهران بازگشت و در کنار دیگر آزادی خواهان. با قرارداد۱۹۱۹ وثوق الدوله به مخالفت برخاست. یک بار در زندگی سیاسی خود از سوء قصد جان سالم به در برد, یک بار هم در زندان دست به خودکشی زد اما به این کار توفیق نیافت, تا اینکه در سال ۱۳۱۸ش. در زندان به طرز فجیعی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید.
غیر از مقاله های سیاسی آتشین, از فرخی دیوان مختصری حاوی غزلیات و رباعیات او برجاست که چندین بار در تهران چاپ شده است. گیرایی شعر او از عشقی و عارف و حتی نسیم شمال کمتر ولی از لحاظ اجتماعی پرارزش است. او بیشتر غزلسراست. محتوای غزل او نه عشق و عواطف شخصی بلکه سیاست و مسائل حاد اجتماعی است, فرخی سوسیالیست مآب و طرفدار کارگر و رنجبر است. مایه اصلی شعرش همان مسائلی است که سید شرف الدین, عارف, عشقی و بهار طرح کرده اند. او در عصر خود تنها شاعری بود که جهان بینی ثابت داشت و سرانجام بر سر همین امر هم جان باخت.
این سرود آزادی از فروخی است.

جان فدای آزادی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می روم به پای سر در قفای آزادی
در محیط ظوفانزای, ماهرانه در جنگست ناخدای استبداد با خدای آزادی
دامن محبت را گز کنی زخون رنگین می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی زجان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی

هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری در سال 1316در اصفهان به‌دنیا آمد. در سال 1321همراه با خانواده به آبادان رفت.
از سال 1321تا 1334در آبادان اقامت داشت که این دوره از زندگیش را باید شکل‌دهندهُ حیات فکری و احساسی او دانست. پدرش کارگر بنا، سازندهُ مناره‌های شرکت نفت بود، و ما مدام از خانه‌ای به خانهُ دیگر می رفتند. از سال 1334 تا 1352 هم در اصفهان زیسته است.گلشیری اولین داستانش را در سال 1337زمانی که در دفتر اسناد رسمی کار می کرد نوشت.
پس از گرفتن دیپلم، معلم شد، در دهی دورافتاده در سرراه اصفهان به یزد. گلشیری در سال 1338 تحصیل در رشتهُ ادبیات فارسی را در دانشگاه اصفهان آغاز کرد. آشنایی با انجمن ادبی صائب در همین دوره نیز اتفاقی مهم در زندگی او بود.
شرکت در جلسات انجمن صائب زمینه‌ساز آشنایی با برخی اهل قلم آن روز اصفهان شد که در نشست‌های ادبی دیگر تداوم یافت. آشنایی با برخی فعالان سیاسی در این جلسات او را وارد عرصهُ فعالیت سیاسی کرد که به دستگیری‌اش در اواخر سال 1340 انجامید. در پایان شهریور 1341 از زندان آزاد و در همان سال از دانشکدهُ ادبیات دانشگاه اصفهان فارغ‌التحصیل شد.
در این زمان دیگر چند شعر و یک داستان از او در مجلات پیام نوین، فردوسی، و کیهان هفته به چاپ رسیده بود. این نشست‌های ادبی که به دلیل حساسیت ساواک در خانه‌ها ادامه یافت، هستهُ اصلی جنگ اصفهان شد.
از شمارهُ دوم ابوالحسن نجفی، احمد میر علایی، ضیاء موحد و بعدتر تعدادی از نویسندگان و شاعران جوان به حلقهُ همکاران پیوستند. جنگ اصفهان که این جمع را به عنوان قطبی در ادب معاصر شناساند کمابیش با همین ترکیب تا سال 1360 در یازده شماره منتشر شد. گلشیری تعدادی از داستان‌های کوتاه و چند شعر خود را در شماره‌های مختلف جنگ به چاپ رساند. در سال 1347، این داستان‌ها را در مجموعهُ مثل همیشه منتشر کرد.
گلشیری و تعدادی از یاران جنگ اصفهان، در سال 1346، همراه با عده‌ای دیگر از اهل قلم در اعتراض به تشکیل کنگره‌ای فرمایشی از جانب حکومت وقت بیانیه‌ای را امضا کردند و با تشکیل کانون نویسندگان ایران در سال 1347 به عضویت آن درآمدند. در سه دوره فعالیت کانون در جهت تحقق آزادی قلم و بیان و دفاع از حقوق صنفی نویسندگان، گلشیری همواره از اعضای فعال آن باقی ماند. در دوره‌های دوم و سوم فعالیت کانون، به عضویت هئیت دبیران نیز انتخاب شد.
رمان شازده احتجاب را در سال 1348، و رمان کریستین و کید را در سال 1350 منتشر کرد. در اواخر 1352، برای بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نیز از حقوق اجتماعی، از جمله تدریس محروم شد. ناچار در سال 1353 به تهران آمد. در تهران با بعضی از یاران قدیمی جنگ که ساکن تهران بودند و عده‌ای دیگر از اهل قلم جلساتی هفتگی برگزار کردند. مجموعه داستان نمازخانهُ کوچک من (1354) ، و جلد اول رمان برهُ گمشدهُ راعی (1356) حاصل همین دوره بود. در سال 1354، نمایشنامه‌ای از او به نام سلامان و ابسال به روی صحنه آمد. این نمایشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال 1356، تدریس در گروه تئاتر دانشکدهُ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به صورت قراردادی آغاز کرد. در پائیز همین سال، گلشیری در ده شب شعری که کانون نویسندگان ایران‌با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان - انستیتو گوته - در باغ این انجمن بر پا داشت، سخنرانی‌ای با عنوان جوانمرگی در نثر معاصر فارسی ایراد کرد. در بهمن همین سال، برندهُ جایزهُ فروغ فرخزاد شد. در تابستان 1357، برای شرکت در طرح بین‌المللی نویسندگی به آیواسیتی در آمریکا سفر کرد. در چند ماه اقامت در خارج از کشور در شهرهای مختلف سخنرانی کرد و در زمستان 1357، پس از بازگشت به ایران، به اصفهان رفت و تدریس در دبیرستان را از سر گرفت.
گلشیری در بهمن 1358 معصوم پنجم را منتشر کرد. سال 1361 آغاز انتشار گاهنامهُ نقد آگاه بود. مطالب این گاهنامه را شورایی متشکل از نجف دریابندری، هوشنگ گلشیری، باقر پرهام و محسن یلفانی (بعدتر، محمدرضا باطنی) انتخاب می‌کردند. انتشار این نشریه تا سال 1363 ادامه یافت.
در اواسط سال 1362، گلشیری جلسات هفتگی داستان‌خوانی را که به جلسات پنج‌شنبه‌ها معروف شد، با شرکت نسل جوان‌تر داستان‌نویسان آغاز کرد. در این جلسات که تا اواخر سال 1367 ادامه یافت،نویسندگانی چون اکبر سردوزامی، مرتضی ثقفیان، محمود داوودی، کامران بزرگ‌ نیا، یارعلی پورمقدم، محمدرضا صفدری، اصغر عبداللهی، قاضی ربیحاوی، محمد محمدعلی، ناصر زراعتی، رضا فرخفال، آذر نفیسی، بیژن بیجاری، عبدالعلی عظیمی، علی موذنی، عباس معروفی، منصور کوشان، شهریار مندنی‌پور، منیرو روانی‌پور شرکت داشتند.
در این جلسات آثار منتشر شده‌ای از شهرنوش پارسی‌پور، سیمین دانشور، تقی مدرسی، محمود دولت‌آبادی، رضا جولایی، ابوالحسن نجفی، رضا براهنی، نجف دریابندری و اکبر رادی نیز با حضور خود آنها نقد و بررسی شد.
جبه‌خانه در سال 1362 و حدیث ماهیگیر و دیو در سال1363 منتشر شد. گلشیری از اواخر سال 1364، با همکاری با مجلهُ آدینه از اولین شمارهُ آن، و پس از آن، دنیای سخن، و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره (65 تا 66) دور تازه‌ای از کار مطبوعاتی خود را در حالی آغاز کرد که انتشار این نشریات سرآغاز فضای تازه‌ای در مطبوعات ادبی بود. سردبیری ارغوان که فقط یک شماره منتشر شد (خرداد 1370)، و سردبیری و همکاری باچند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (1371 تا 1372) ادامهُ فعالیت‌‌های مطبوعاتی او تا پیش از سردبیری کارنامه بود. در سال 1368، در اولین سفر به خارج از کشور پس از انقلاب برای سخنرانی و داستان‌خوانی به هلند (با دعوت سازمان آیدا)، و شهرهای مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال 1369 نیز برای شرکت در جلسات خانهُ فرهنگ‌ های جهان در برلین به آلمان سفر کرد. در این سفر در شهرهای مختلف آلمان، سوئد، دانمارک و فرانسه سخنرانی و داستا‌ن‌خوانی کرد. در بهار 1371 به آلمان، امریکا، سوئد، بلژیک و در بهمن 1372 هم به آلمان، هلند، بلژیک سفر کرد.
مجموعه داستان پنج‌گنج در سال 1368 (سوئد) فیلمنامهُ دوازده رخ در سال 1369، رمان‌های در ولایت هوا در سال 1370 (سوئد)، آینه‌‌های دردار (امریکا و ایران) در سال 1371، مجموعه داستان دست تاریک،دست‌روشن در سال 1374،و در ستایش شعر سکوت (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) در سال 1374 منتشر شد.
گلشیری تدریس ادبیات داستانی را که پس از اخراج از دانشگاه مدت کوتاهی دردفتر مجلهُ مفید ادامه داده بود، در سال 1369 با اجارهُ محلی در تهران و برگزاری کلاس‌های آموزشی و جلسات آزاد ماهانه از سر گرفت. در این دوره که به دورهُ تالار کسری معروف شد، ابوالحسن نجفی،م.ع. سپانلو و رضا براهنی نیز به دعوت گلشیری کلاس‌هایی برگزار کردند.
در کنار ادبیات و نقد معاصر، ضرورت شناخت متون کهن نیز از دلمشغولی‌های گلشیری بود. او به همراه دوستانی از اهل قلم در جلساتی هفتگی، که از سال 1361 آغاز شد و پانزده سالی ادامه داشت، بسیاری از آثار کلاسیک فارسی را بازخوانی و بررسی کرد.
در فروردین 1376، اقامتی نه‌ماهه در آلمان به دعوت بنیاد هاینریش بل فرصتی شد برای به پایان رساندن رمان جن‌نامه که تحریر آن را سیزده سال پیشتر آغاز کرده بود. در همین دوره، برای داستان‌خوانی و سخنرانی به شهرهای مختلف اروپا رفت و جایزهُ لیلیان هلمن/ دشیل همت را نیز دریافت کرد. در زمستان 1376، رمان جن‌نامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار یافت.
گلشیری سردبیری ماهنامهُ ادبی کارنامه را در تابستان 1377 پذیرفت و نخستین شمارهُ آن را در دی ماه همین سال منتشر کرد. در این دوره جلسات بررسی شعر و داستان نیز به همت او در دفتر کارنامه برگزار می‌شد. یازدهمین شمارهُ کارنامه به سردبیری او پس از مرگش در خرداد 1379 منتشر شد.
گلشیری در دوازدهم تیرماه 1378 جایزهُ صلح اریش ماریا رمارک را در مراسمی در شهر ازنابروک آلمان دریافت کرد.این جایزه به پاس آثار ادبی و تلاش‌های او در دفاع از آزادی قلم و بیان به او اهدا شد.در مهر ماه همین سال در آخرین سفرش در نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت شرکت کرد. سپس برای سخنرانی و داستان‌خوانی به انگلستان رفت.مجموعهُ مقالات باغ در باغ در پاییز 1378 منتشر شد.
به دنبال یک دورهُ طولانی بیماری، که نخستین نشانه‌های آن از پاییز 1378 شروع شده بود، هوشنگ گلشیری در 16 خرداد 79 در بیمارستان ایرانمهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهر شهر کرج به خاک سپرده شد.

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب

دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال 1301 هجری شمسی در بروجرد دیده به جهان گشود . دکتر زرین کوب تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد .سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود ،و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب،به شعر عربی هم علاقمند شد .گرچه تا پایان سال پنجم متوسطه در رشته علمی تحصیل می کرد با این حال کمتر کتاب تاریخ و فلسفه و ادبیاتی بود که به زبان فارسی منتشر شده باشد ،واو آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه در تنها دبیرستان شهر برای ادامه تحصیل به تهران رفت. اما این رشته ادبی را برگزید و در سال 1319 تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد،و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال 1320 ،دکتر عبدالحسین زرین کوب در امتحان ورودی دانشکده حقوق شرکت کرد.با آنکه پس از کسب رتبه اول ،در دانشکده ثبت نام هم کرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترک تهران شد . در همان ایام ،علی اکبر دهخدا که ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت ،از اینکه چنین دانشجوی فاضلی را از دست می داد ،اظهار تاسف کرده بود. سرانجام اشتیاق به تحصیل بار دیگر او ر ا به دانشگاه کشاند .در سال 1324 ،پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول ،و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر ،عبدالحسین زرین کوب در سال 1327 به عنوان دانشجوی رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شد،و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید و درسال 1334 از رساله دکتری خود با عنوان (نقد الشعر ،تاریخ و اصول آن) که زیر نظر بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده بود با موفقیت دفاع کرد .
دکتر زرین کوب در سال 1330 درکنار عده ایی از فضلای عصر همچون عباس اقبال آشتیانی ،سعید نفیسی ،محمد معین،پرویزناتل خانلری ،غلامحسین صدیقی و عباس زریاب ،برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره المعارف اسلام (E1)طبع هلند،دعوت شد .
دکتر زرین کوب در ایام تحصیل در تهران ،چندی نزد حاج شیخ ابوالحسن شعرانی به پرداخت و با مباحث حکمت و فلسفه ،آشنایی بیشتر یافت .از همان روزگار با فلسفه های معاصر غربی نیز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نیز علاقمند گردید. استاد که از قبل با زبانهای عربی ،فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود در سالهای جنگ دوم جهانی ،با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سرمی بردند،به آموزش این دوزبان پراخت .در سال 1323 نخستین کتاب او به نام (فلسفه ،شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران) در بروجرد منتشر شد ،در حالی که در این هنگام ،حدود چهار سال یا کمی بیشتر از تاریخ تالیف کتاب می گذشت .
دکتر زرین کوب پس از آنکه به الزام پدر دانشکده حقوق را ترک گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به کار معلمی پرداخت ،کاری که به تدریج علاقه جدی بدان پیدا کرد .در دوران معلمی ،از تاریخ و جغرافیا وادبیات فارسی گرفته تا عربی و فلسفه و زبان خارجی و حتی ریاضی و فیزیک و علم الهیات ،همه را تدریس کرد .دکتر زرین کوب پس از اخذ درجه دکترا ،از سوی استاد فروزانفر ،برای تدریس دردانشکده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال 1335 یا رتبه دانشیاری ،کار خود را دانشگاه تهران آغاز کرد و به تدریس تاریخ اسلام ،تاریخ ادیان ،تاریخ کلام و مجادلات فرق ،تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت .پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (1339 ش ) دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ،ودوره دکترا ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در دانشکده هنرهای درماتیک به افاضه پرداخت.در سالهای 1347 تا سال 1349 در آمریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کا لیفرنیا و پرنیستون به تدریس علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد .
دکتر زرین کوب در 24شهریور 1378 به دلیل بیماریهای قلب و چشم و پروستات در گذشت.

تاريخچه و نژاد لر

چيزی که واضح و روشن است ،اينست که بررسيهاي زبان شناسي و فرهنگي، نشان دهنده پيوستگي قومي لرها با ديگر اقوام ايراني به ويژه شعبه پارسي است. لران قديمي ترين قبايل آريايي ايران زمين مي باشند که از روزگاران کهن در نواحي غرب وجنوب غرب و در امتداد دامنه هاي زاگرس ساکن بوده و هستند .(۱)

*(نوشتاری از بابايادگار)*بر خلاف زبان لری که کتیبه های پارسی باستان نیکان ان هستند شما هیچ کتیبه یا نوشته ترکی در ایران به ان قدمت پیدا نمی کنید. در عراق هم به گویش مانند لری می گويند پاهلی و متکلمين را کردهای پاهلی می خوانند. همچنين در شرفنامه چهار قوم کرد را : لر و کلهر و گوران و کرمانج خوانده اند. و همانطور که زبان شناسان می دانند زبان لری ما بين زبان فارسی و زبان کردی است. انچه پان تورکها و پان عربها مي خواهنند بکنند اينست که اقوام ايرانی را از هم جدا کنند که خيال باطلی است زيرا کسی ايرانی تر از لر و کرد نيست.در ضمن بايد بگويم که هم اکنون نيز لرها ، کردها را برادر خود می دانند.



آريايی ها ((ايرانی ها-مادها-پارتها-پارسها،با فارسهای امروز اشتباه نشود، زیرا زبان لری و کردی بیشتر به پارسی باستان نزدیک هستند و زبان فارسی امروز بیشتر به زبان پارتها)) با اميخته شدن با اقوام کاسي و گوتی و لولوبی و ماننا و ايلامی قوم امروز ايرانی را پديد اورده اند.*

ادامه نوشته

دانلود نرم افزار کوروش بزرگ

http://www.4shared.com/get/mLIg4Zg4/Kurosh.html

از دانلود پشيمان نميشويد

سهراب سپهری

اهل کاشانم

پیشه ‏ام نقاشی است

گاه گاهی قفسی می‏سازم با رنگ, می‏فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی ‏تان تازه شود

چه خیالی, چه خیالی, ... می‏دانم

پرده ام بی‏جان است.

خوب می دانم, حوض نقاشی من بی ‏ماهی است.

سهراب سپهریپانزدهم مهرماه 1307 در کاشان متولد شد و چند ماهی پیش از کودتای 28 مرداد, در خردادماه 1332 دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا را به پایان رسانید؛ علاقه به شعر و نقاشی در سهراب به موازات هم رشد یافت چنان که پا به ‏پای مجموعه شعرهایی که از او به چاپ می‏رسید, نمایشگاه ‏های نقاشی او هم در گوشه و کنار تهران برپا می‏شد و او گاهی در کنار این نمایشگاه‏ ها شب شعری هم ترتیب می‏داد؛ تلفیق شعر و نقاشی در پرتو روح انزوایی و متمایل به گونه‏ای عرفان قرن بیستمی, هم به شعر او رقت احساس و نازک بینی هنرمندانه ‏ای می ‏‏بخشید و هم نقاشی او را به نوعی صمیمیت شاعرانه نزدیک می‏کرد.

تخیل آزاد, سوررئالیسم خفیف, جستجوی روابط متعارف اشیاء, مفاهیم آمیخته با خیال پردازی از مشخصه ‏های آشکار شعر سپهری است. همین ویژگی‌‏‌‏ هاست که در نظر برخی وی را به تمایلات سبک هندی و قابلیت مقایسه با بیدل دهلوی, شاعر عارف و خیال پرداز سده دوازدهم هند نزدیک کرده است

ادامه نوشته

صادق هدایت

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد. در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.
در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.
در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. او 48 سال داشت که خود را از رنج زندگی رهانید و مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد

جامی

جامی شاعر؛ ادیب و عارف ایرانی؛ مشهورترین شاعر پارسی گوی سده نهم هجری است. پدرش از دشت (حوالی اصفهان) به هرات مهاجرت کرد و عبدالرحمان در ۸۱۷ ه.ق در خرجرد جام تولد یافت. مدتی دشتی تخلص می کرد و سپس به مناسبت مولد خود و به سبب ارادتی که به شیخ جام داشت تخلص جامی را برگزید. در هرات و سمرقند علوم رسمی را تحصیل کرده و در آغاز جوانی با بزرگان فرقه نقشبندیه آشنا شد و دست ارادت به دامان سعدالدین محمد کاشغری و سپس ناصرالبدین عبیدالله معروف به خواجه احرار زد و در طریق تصوف سیر و سلوک کرد و از بزرگان فرقه مذکور گردید. جامی قسمتی از زمان شاهرخ؛ تمام دوره ابوالقاسم بابر و اوبسعید گورکان و قسمت اعظم سلطنت حسین بایقرا را درک کرد. با امیر علیشیر نوایی معاصر بود و پس از وفات جامی وی کتاب خمسه المتحیرین را به یادگار او ساخت. جز چند سفر کوتاه بقیه عمر را در هرات گذرانید و نزد سلاطین بزرگ معاصر بسیار محترم بود. جامی در هرات در ۸۹۸ ه.ق وفات یافت و بایقرا مراسم تشییع و سوگواری را درباره او به کمال رعایت داشت.
جامی آثار متعد و منثور و منظوم دارد. تاثیر افکار و اشعارش در هندوستان و ماواءالنهر و در ادبیات و افکار مردم سرزمین عثمانی بسیار بود. دیوانش مشتمل بر قصاید؛ مثنویات؛ غزلیات؛ مقطعات و رباعیات است و در اواخر عمر به تقلید امیر خسرو دهلوی آن را با نظمی جدید در سه قسمت مدون کرد. فاتحه الشباب ؛ واسطه العقد و خاتمه الحیاه که به ترتیب مشتمل بر اشعار اوان جوانی؛ اواسط زندگی و اواخر حیات اوست. اثر منظوم دیگر وی هفت مثنوی معروف به هفت اورنگ است. از آثار منثورش اشعه اللمات؛ بهارستان؛ نفحات الانس؛ شواهد النبوی؛ لوایح و لوامع است

استاد عباس سحاب

استاد عباس سحاب (پدر علم جغرافیای ایران) در سال هزار و سیصد و پانزده در خیابان شاه آن زمان تهران، نوجوانی دبیرستانی جمله ای از چند جهانگرد فرانسوی شنید که مسیر اصلی زندگی آینده وی را تعیین کرد. جهانگردان فرانسوی از بابت این مسئله که کشوری به بزرگی ایران هنوز یک نقشه راهنما برای پایتختش ندارد ایران و مردمانش را مورد سرزنش و تحقیر قرار داده بودند و او که حس میهن دوستی قوی داشت پاسخی به این تحقیر نداشته و این مساله سبب جریحه دار شدن غرور وی گردیده بود. پسرک تحت تاثیر این برخورد و با توجه به زمینه علاقه مندیش به جغرافیا تصمیم بزرگی را گرفت. او قصد داشت نخستین نقشه توریستی تهران را تهیه کند. این کار برای جوانی به سن و سال وی امری بسیار دشوار و غیر ممکن به نظر می آمد. اما عباس سحاب با تلاش بی وقفه و عزم راسخش می خواست خلاف این مساله را ثابت کند.

کار را با بیست و هفت ریال که تمام دارایی او بود آغاز کرد. با این دارایی یک شیشه مرکب چین، و یکی دو متر کاغذ کالک و چند قلم هاشور خریده و به کمک وسایل مختصری که در خانه داشت کارش را شروع کرد. روزها و شبها از پی هم می آمدند و او سرسختانه می کوشید. دشواریهای راه نمی توانست به عزم آهنین و اراده قوی وی فایق آید و سرانجام بعد از شش ماه توانست به آرزویش جامه عمل بپوشاند.
عباس سحاب با شش ماه تلاش بی وقفه و شبانه روزی خود نخستین نقشه توریستی شهر تهران را تهیه کرد و در این مدت شالوده و اساس موسسه جغرافیایی سحاب را در اتاق بیست متری واقع در زیرزمین خانه ای بنیان گذاشت که امروزه پس از گذشت پنجاه سال به معتبرترین موسسه خصوصی جغرافیایی کشور و یکی از معتبرترین موسسات جغرافیایی جهان تبدیل شده و نام وی نیز به عنوان پدر جغرافیا در ایران به ثبت رسیده است.

استاد عباس سحاب در سوم دیماه سال هزار و سیصد در روستای فم شهر تفرش دیده به جهان گشود. وی تنها فرزند ذکور شادروان، استاد ابوالقاسم سحاب بود. استاد ابوالقاسم از دانشمندان و فضلای آن منطقه در زمان خود بود که عمری را در خدمت فرهنگ و آموزش کشور گذراند و آثار با ارزشی را در زمینه های تاریخ و فرهنگ اسلامی، جغرافیا و علوم دینی از خود بر جای گذارد.

آثار معلوم و به جا مانده ایشان از هفتاد جلد تجاوز می کند که حدود سی و پنج جلد آن به چاپ رسیده است. علاوه بر این چندین رساله در علوم و ادبیات و تاریخ دین و تفسیر قرآن از او بر جای مانده است که اکنون به صورت مجموعه بسیار نفیسی در اتاق موزه مانند در موسسه سحاب نگهداری میشود.

بنا به گفته اعضا خانوده استاد ابوالقاسم در هنگام تولد فرزندش عباس در زمستان سال هزار و سیصد، رییس معارف ولایت ثلاث(ملایر، نهاوند، تویسرکان) و مقیم نهاوند بود و در شرایط دشواری خود را از نهاوند به روستای فم رسانید تا فرزند پسری را که خداوند بعد از نه دختر به او عطا نموده بود و آرزو داشت از وی شخصیت بزرگی بسازد از نزدیک ببیند. 

فریدون مشیری

فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش به واسطه ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش میرسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چندسال دوباره به تهران باز گشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم و با عنوان عمر ویران». مادرش اعظم السطنه ملقی به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدر و مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر میگفته و نجم تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است. مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد، اما او کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مئسول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی شدند.

ادامه نوشته

سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهران
- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران
- برنده ده ها جایزه علمی و آكادمیك به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالی
- از معدود شاعرانی كه اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.
- گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورك منتشر شده است.
- برخی از آثار او عبارتند از: جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، خطی زسرعت و از آتش،دشت ارژن و ...
- زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنان
- برنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸
- ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب»
- ترجمه ۱۰۲ شعر او دركتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» در آلمان
ز شب خستگان یاد كن شبی آرمیدی اگر
سلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگر
به حجت در این داوری ز دوزخ نشان می دهم
به دعوی، زخوش باوری بهشت آفریدی اگر
مهرانه خالقی:برای نوشتن از بهبهانی باید قبل از هر چیز نگاه دوباره ای داشت به غزلیات او چه این غزلیات گذشته از تمام ویژگی های دیگرشان نشان دهنده حساسیت شاعر به موضوعات سیاسی و اجتماعی پیرامونش است. شاید او تنها غزلسرای معاصر ماست كه اگر جنگ می شود برای جنگ و اگر زلزله رخ می دهد برای زلزله می سراید و در این میان محدودیت و دست و پاگیری قاعده وزن و قافیه نه تنها مجال او را تنگ نمی كند، بلكه گستره ای می شود برای او كه خود را متعهد به رخدادهای پیرامون خویش نشان دهد كه سیمین بهبهانی شاعر درون نیست و گرفتار انتزاعات و تراوشات ذهن نمی شود. بلكه شاعر برون است و پیرامون. او برخلاف بسیاری از زنان روشنفكر و نویسنده و شاعر معاصر، دغدغه خود را كمتر دارد و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او عرصه پرداختن به تعهدات و ضرورت های انسانی از جنس مردم است و نه خود. علاوه بر این شعر بهبهانی گرچه از لطافت و زنانگی به حد اعلا بهره می برد اما فیمینیسم وزنانه نیست و اگر جایی هم دغدغه اش زن بوده است، نه از زاویه تنگ نگاه های مرسوم كه از نگاه یك طبیبی كه درد و محل درد را می شناسد به موضوع و مشكلات زنان می پردازد و قصد رو درروكردن زنان با مردان و بهره بردن از این آب گل آلود - بر خلاف بسیاری از روشنفكران زن معاصر- را ندارد.
... سخن آنگه از آب گو، سرابی ندیدی اگر /
بدین خالی آسمان، میفروز خورشیدمان /
به پندار و وهم و گمان چراغی خریدی اگر /
و باید از آغازش بنویسیم. روزی كه به دنیا آمده است. باید بنویسیم سیمین بهبهانی (خلیلی) به سال ۱۳۰۶ در تهران، در خانواده ای صاحب فرهنگ و قلم متولد شد. «و اما گفتم كه زاده شدم در خانه بزرگ پدربزرگ؛ چون پیش از زادنم، مادرم همسر خود را به اشتغالاتش واگذاشته و به خانه پدری بازگشته بود. گویا مادر را تا آستانه مرگ كشیده بود نوزادی كه من بودم. زیرا نزدیك به دو منی وزن داشتم! مامای فرنگی خود را باخته بود و پدربزرگ با پای ناتوان بر بام خانه رفته و اذان گفته بود تا دخترش به سلامت فراغت یابد و یافته بود.
به دایه سپرده بودندم، زیرا مادر چنان ناتوان شده بود كه شیر نداشت. و این دایه دختر دایی مادرم بود. (گویا راست است كه می گویند: «در روزگار پیش، مناصب موروثی بوده اند»)
امیر تومان پیر كه دیگر كاری نداشت جز اندیشیدن به روزگار گذشته... سرگرمی تازه ای یافته بود: نوه نوزاد دومنی كه مجبور بودند روزهای عمرش را به دروغ بیفزایند تا از چشم زخم بیگانه آسیب نبیند. و البته دایه مهربان آنگاه كه زالوی فربه را به شیر بی اشتها می دید، تخم مرغی را با خطوط گرد زغالین سیاه می كرد و زیر فشار انگشت و پول خرد می شكست و گناه بی مبالاتی خود را به گردن «چشم شور» عمه و خاله بی گناه می انداخت و در باور او جز این گریزی نبود!» (۱)
بهبهانی اما در كودكی اولین ماتم را تجربه می كند. مرگ پدربزرگ. چنانچه می نویسد: «پدربزرگ را دیدم در بستر بی هیچ نگاهی در چشم و بی هیچ كلامی بر لب و بی هیچ نقل و كلوچه ای در دست. مادر شیون می كرد و زنان سیاهپوش نیز. و مرگ در باور من معنای گنگی یافته بود، بی آنكه به واژه آن اندیشیده باشم.»
و شاعر از همین جا طعم تلخ و گس مرگ را تجربه می كند. رؤیای كودكی از سر شاعر می پرد. نقل مكان و آغاز زندگی طاقت فرسای در غربت و ناتوانی. چه «پدر بزرگ میراثی بر جای نگذاشته بود و مادر ناچار بود برای اداره زندگی كار كند. در مدارس تازه پاگرفته آن روزگار به تدریس زبان فرانسه پرداخته بود. یك برادرش به دلایل سیاسی ناچار به گریز از مرگ محتوم و فرار از كشور شده بود و برادر دیگرش در زندان به سر می برد.»
وقت درس و مدرسه آغاز می شود. شاعر را به كودكستان می سپرند. «در گوشه باغی پیوسته به كلیسای انجیلی تهران، در خیابان قوام السلطنه. هنوز هم گاهی از برابر در ورودی آن می گذرم... هر روز صبح در كودكستان، دوشیزه دولیتل را -كه كوچك نبود و پیر هم بود - می دیدم كه در برابر خدای به چهار میخ كشیده می ایستد و نیایش می كند.»
در همین ایام است كه بیماری سختی به جان شاعر می افتد: «در زیر گوش راستم تورمی پدید آمده بود. هر روز كاسه ای تلخابه سیاه برابرم می گذاشتند كه: «بنوش!» اما تبم نمی برید.» بعدها این تلخی گله از همروزگارانش می شود و در این بیت می نشیند:
همچو برگ بید و بیخ كاسنی تلخند، لیك
تلخشان بیرون نكرد آسیب تب از پیكرم
«سرانجام، پزشك با نیشتر دمل را شكافت، روزهای پیاپی، تكه ای تنزیب را با محلولی می آغشت و بیرحمانه در جای نیشتر فرو می كرد تا زخم بهبود یافت... پزشك فریاد های كودكانه ام را به «كولی گری» تعبیر می كرد و به مادرم می گفت: «این دختر انتقام تو را از زمانه خواهد گرفت!» (۲)
«كولی گری» شاعر به صورت «كولی واره »ها در آمد و «انتقام» به این بیت بدل شد:
گر بسوزند استخوانم در نیستان همچو نی
گوید: «از ایشان گذشتم» ناله خاكسترم

ادامه نوشته

نبرد رستم و سهراب

نخست باید گفت که ماجراهای شاهنامه بیشتر اوقات تنها در برهه ی زمانی که در آن اتفاق می افتند قابل فهم هستند و معنی یکایک ماجراها را باید با دیدی از بالا آغاز کرد تا بتوان با ریزه کاری های این اثر جاوید شناخت پیدا کرد. در کتاب "شناخت شاهنامه" دوران ها و عصر های شاهنامه را بر مبنای سنت کهنی به چهار بخشِ اصلی تقسیم بندی کرده ام که مختصری از آن را دوباره در اینجا می آورم:

آفرینش: زمین، نبات، حیوان و انسان

پیشدادیان: پسران هبوط کرده الهی ، کیومرث ، سیامک ، هوشنگ و طهمورث.
1. عصر طلا: عصر پدران، جمشیدشاه (ضحاک و فریدون در تحول عصر طلا به عصر نقره).
2. عصر نقره: عصر مادران، مادرفریدون و فریدون، پسران فریدون، منوچهر و ماه آفرید، نوذر، زوطهماسب و گرشاسب. (پهلوانان سیستانی در تحول عصر نقره به عصر برنز پدید می آیند).
3. عصر برنز: عصر پهلوانان و نسل فرزندانِ دوره ی نقره، از کیقباد تا گشتاسپ و پیامبری زردشت. (ماجرای رستم و سهراب).
4. عصر آهن: عصر تاریخی، عصر تجار، دولت، فرهنگ، مذاهب و امپراتوری بزرگ ایران از بهمن تا یزدگرد سوم.

در اینجا دوباره و دوباره لازم به تذکر می دانم جدولی که در آن شاهنامه را بخش بندی کرده ام باید بخوبی مطالعه شود و حتی دوستان آن را از بر کنند تا توضیحات و دوران های اساطیری برای آنها راحت تر به معنا برسند. جذابیتی که با شناختِ کامل به دوران های جدولِ ذکر شده در میانِ خوانندگانِ شاهنامه بوجود می آید بی همتا است و من معتقدم که علاقه مندان به آن وسیله یک لحظه از خواندن تمامیِ متنِ شاهنامه دریغ نمی کنند.

پس از ماجرایِ آفرینش و گذر از عصرِ طلاییِ جمشید، با فریدون پا به عصر نقره ی مادران می گذاریم. پس از این دو دوره، عصر برنز کیانیان که ماجرای رستم و سهراب در آن رخ می دهد آغاز می گردد. از مهمترین ویژگی های عصر برنز آن است که پسرانِ عصرِ نقره یِ مادران برای به دست آوردنِ تختِ پادشاهی در عصر برنزِ کیانی با پدرانِ خود در کشمکش و بدخویی بسر می برند. این مسئله دوباره و دوباره و با ماجرا ها و طریقه های مختلفی در زندگی سیاوش (پسر کیکاوس) و سودابه، رستم و سهراب، لهراسپ و گشتاسب، گشتاسب و اسفندیار و بالاخره در پایان عصر کیانی با ماجرای بزرگ رزم رستم و اسفندیار تکرار می شود. مرگِ اسفندیار و پس از آن رستمِ پهلوان نشانگر سقوطِ عصرِ کیانیان و در هنگامه ی شروعِ عصرِ نیمه تاریخیِ آهن است. عصر برنز، عصر پسران است و ماجرای ها بر محورِ اصلیِ تلاشِ پسران قرار دارند، برای کسبِ تخت پادشاهی که جز این هم نمی تواند باشد. اما با وجودِ سنتِ پدرسالاریِ (و یا پسر کشیِ) فرهنگِ ایرانیان این انتقالِ قدرت از پدر به پسر همچنان که در بیشترِ ماجراهای ذکر شده ی عصرِ برنز دیده می شود به سادگی انجام پذیر نیست. در اوخر عصر نقره و با بوجود آمدنِ خانواده ی رستم و پدرانش، قدرتِ مطلقِ پادشاهی تقسیم شده و عملاً پهلوانان بخشِ عمده ای از آن را عهده دار می شود. مثلاً از این به بعد برای حل کردنِ مشکلاتِ سرزمین های ایرانی بر ضد دشمنان تنها رستم به عنوان پهلوان شاهنامه مشکل گشا است و پادشاه در این باب نقش دوم را بازی می کند

ادامه نوشته

دیپلماسی امیركبیر

بررسی و ارزیابی عهدنامه‌ها و پیامدهی آنها به‌عنوان یكی از نمونه‌هی برجسته عملكرد نمیندگان سیاسی كشورها، مي‌تواند معیاری در ین زمینه محسوب شود. مقاله پیش‌رو، با بررسی نقش امیركبیر در مذاكرات ارزنه‌ًْ‌الروم به‌عنوان نخستین حادثه‌ی كه طی آن دیپلماسی یران محك مي‌خورد، به‌صورت مصداقی، نظر فوق را قابل هضم و آشكار ساخته است.

 

نقش نخبگان و نمیندگان سیاسی كشورها در چگونگی برقراری روابط خارجی و نتیج آنها غیرقابل اغماض است. بررسی و ارزیابی عهدنامه‌ها و پیامدهی آنها به‌عنوان یكی از نمونه‌هی برجسته عملكرد نمیندگان سیاسی كشورها، مي‌تواند معیاری در ین زمینه محسوب شود. مقاله پیش‌رو، با بررسی نقش امیركبیر در مذاكرات ارزنه‌ًْ‌الروم به‌عنوان نخستین حادثه‌ی كه طی آن دیپلماسی یران محك مي‌خورد، به‌صورت مصداقی، نظر فوق را قابل هضم و آشكار ساخته است.

از میان سفرهی خارجی میرزاتقي‌خان قبل از صدارت، سفر به روسیه و یروان از جهت آشنیی او با ترقیات و توسعه صنعتی روسیه حائز اهمیت مي‌باشد زیرا در ذهن امیركبیر تاثیر به‌سزیی گذاشت و او را با دنیی خارج از یران آشنا ساخت. سفر سوم كه جهت مذاكره بر سر حل مشكلات ارضی و مرزی بین یران و عثمانی انجام شد، با توجه به ینكه نمیندگان انگلیس و روسیه هم در ین مذاكرات شركت داشتند، درحقیقت برخوردی دیپلماتیك بود كه امیركبیر را درگیر سیاستهی دول قدرتمند نمود. امیركبیر توانست در ین مذاكرات حافظ منافع یران باشد و نگذارد كه حقوق یران پیمال گردد.

به گفته ربرت كرزن، منشی مخصوص سفیر انگلیس،[1] میرزاتقي‌خان وری هرگونه قیاسی، معروف‌‌ترین و مهمترین فرد در میان نمیندگان چهار دولت بود كه در كنفرانس ارزنهًْ‌الروم گرد آمده بودند.

مذاكرات ارزنه‌ًْالروم كه بیش از چهار سال طول كشید، و پیمان ارزنهًْ‌الروم كه در سال 1263.ق بسته شد، آخرین دوره تحول تاریخی روابط یران و عثمانی است. ین مذاكرات در تاریخ روابط یران و عثمانی پرمعنا و بااهمیت است، زیرا ازیك‌سو، مجموع اختلافهی قرون گذشته دو كشور در پیمان ارزنهًْ‌الروم نمیان است، ازسوي‌دیگر آن عهدنامه پیه روابط جدید دو دولت را، حتی تا زمان به‌وجودآمدن دولت عراق پس از جنگ جهانی اول، بنیان گذارد. با وجود ین، گزارش درستی از آنچه در ین مجمع سیاسی گذشته، انتشار نیافته و سهمی كه میرزاتقي‌‌خان در گفت‌وگوهی آن داشته، درك نگشته و نیز ارزش آن در تحول تاریخی مناسبات دو كشور همسیه، شناخته نشده است.[2]

از ابتدی سلطنت محمدشاه تا ین یام، یك سلسله حوادث ناگواری در سرحدات دو دولت اتفاق افتاده بود كه در كنار اختلافات دیگر هیچ وقت نمي‌گذاشت بین دو دولت صلح و صفا برقرار شود، بلكه روز به روز شكیت و اعتراض، منازعات را شدت مي‌بخشید. اهم ین حوادث و اختلافات از قرار ذیل بود:[3]

ادامه نوشته

آبراهه سوئز در روایت ابوریحان بیرونی

رویا غلامپور

ابوریحان بیرونی در میان نویسندگان ایرانی و عرب تنها کسی است که  از دوره هخامنشیان آگاهی دقیق و ویژه ای دارد. نویسندگان دیگر، از سلسله هخامنشی گاه فقط از کورش و داریوش یادی می کنند و آنها را به سلسله های کیانی و یا بایلی می یوندند، ولی بیرونی دانشمندی است که سلسله هخامنشی و اشکانی را م شناسد و حتی در باره اخبار راجع به سالهای سلطنت سلسله اشکانی تردید می کند و به تاریخ ریاضی وار می نگرد.

روایتی که وی در کتاب تحدید نهایات الاماکن در باره حفر کانال سوئز آورده است، یکی از موضوعاتی است که هیچ یک از مورخان ایرانی و عرب ذکری از آن نکرده اند و در این مورد، در میان نویسندگان یونانی و رومی نیز فقط «هرودوت» ، «ارسطو»، «استرابو»، «دیودورسیسیلی» و « پلینیوس» سخن از کانال نیل بمیان آورده اند و ابوریحان بر آنچه اینان نوشته اند مطالب جالبی هم افزوده است.

بیرونی چنانکه خود ذکر می کند، قسمتی از مطالب جالبی هم افزوده است. بیرونی چنانچه خود ذکر می کند، قسمتی از مطالب خود را از کتاب های سریانی گرفته است و د.ور نیست که مطلب مربوط به حفر کانال نیل را هم از کتاب های سریانی و  یا از ترجمه های متون یونانی به سریانی گرفته باشد.

خبری که ابوریحان درباره کانال سوئز آورده چنین است:

آنگاه که سرزمین مصر دریا بود، پادشاهان ایرانی هنگام چیره شدن بر مصر اندیشه آن کردند که از  دریای فلزی به ان گذرگاهی بکنند و به زبانه میان دو دریا را از میان بردارند تا چنان شود که کشتی بتواند از دریای محیط در باختر به آن بیابد و از آنجا به خاور رو و این همه برای نیکوخواهی و مصلحت عامه بود.

نخستین کسی که با این کار برخاست ساسسطراطیس پادشاه مصر بود و سپس داریوش. مسافت درازی زمین را کندند که هنوز کنده آن برجاست و آب قلزم به هنگام مد به آن در می آید و هنگام جزر از آن بیرون میرود ولی چون بلندی آب قلزم را اندازه گرفتند از بیم اینکه بلند تر از آن نسبت به نیل سبب ویرانی رود مصر شود، از این کار دست کشیدند. سپس این کار را طلمیوس سوم به دست ارشمیدس چنان به پایان رسانید که زیانی از آن برنخیزد، ولی پس از آن یکی از پادشاهان روم برای جلوگیری از درآمدن ایرانیان به مصر آن اب را پر کرد».

نخستین خبری که در این روایت جلب توجه میکند اینست که بیرئنی از زمانی سخن میگوید که مصر دریا بوده. تبیین این مطلب در نخستین نگاه دشوار است، زیرا بیرونی از دورانهای معرفه الارضی سخن نمیگوید، سخن او مربوط به دوران پادشاهی مصر است، ولی پس از مروری در روایات هرودوت درباره مصر و بررسی تحقیقات باستانشناسی، صحت سخن بیرونی تایید میگردد. بدین شرح که:

ادامه نوشته

جشنِ نوگردانی ِ جهان و زندگی و آیین ِ نمادین ِ رستاخیز

جشن آغاز بهار و سال نو ِ ایرانی، این آیین کهنْ بنیاد و هزاران ساله، در سنجش با جشن ها و آیین های گردش ِ سال در میان ِ دیگر قوم ها و ملّت ها از یگانگی ی چشم گیری برخوردارست که بدان برتری می بخشد و آن را فراتر از یک جشن ساده ی ملّی می بَرَد و دَرون مایه ای بَشَری و جهانی و حتّا سرشت و مفهومی کیهانی را در نَماد پردازی هایش جلوه گر می سازد. این رویداد نَمادین و اسطوره وار را نمی توان به منزله ی یک عید عادی تلقّی نمود و با نگاهی برون نگر و در چهارچوب تنگ ِ جشن و سرورهای خانوادگی و دید و بازدیدهای چند روزه خلاصه و تعریف کرد.
برای راه یابی به هزارتوهای این سنّت ِ دیرپای ِ هزاره ها و دریافت ِ درست نَمادها و رازواره های آن، ناگزیر باید به پژوهشی ژرف در پیشینه و پُشتوانه های آن پرداخت و گنجینه های کهن را کاوید و لایه به لایه دید و بَررَسید.
در گاهان ِ پنجگانه ی ِ زرتشت و نیز در سرودها و متن های ِ نواوستایی -- این کهن ترین یادمان های بازمانده از نیاکان مان -- اشاره ی روشنی به آیین های ویژه ی نوروزی به چشم نمی خورد؛ امّا در برخی از نیایش سرودها و ستایش نامه هایی که این گنج شایگان فرهنگی فراگیر ِ آنهاست، می توان ردّ ِ پای پاره ای از کُنِش های ایرانیان به هنگام بَرگُزاری ی ِ این آیین ها را بازجُست و ریشه ها و خاستگاه های اسطورگی و سرشت فرهنگی ی آنها را بازشناخت. در بخش َیشت ها، در سرود بلندی به نام فَروَردین یَشت، گزارش شورمَندانه و رازگُشایانه ای از کارکرد و نَقش وَرزی ی َفروَردها (/ فَرَوَشی ها / فَرَوَهرها) ی ِ نیاکان و بازگشت میهمان وار و ناپدیدار آنها به جهان اَستومَند (جهان مادّی/ گیتی) و گذران ِ ده روزه شان در خانه و کاشانه ای که روزگاری در آن می زیسته اند و در کنار گرامیان  و دلبندان ِ دودمان، به وصف درآمده است که شرح ِ روشن تر و گویا تر و رساتر آن را در دفترهای ِ بازمانده از ادب ِ فارسی ی ِ میانه ( / پهلوی) و نیز در پاره ای از کتاب های کهن ِ فارسی ی ِ دَری می خوانیم. از آن میان، ابوریحان بیرونی پژوهنده و دانشمند بلندآوازه در سده ی پنجم هجری در کتاب مشهور خود آثارُ الباقیِه عَن ِ القُرون ِ الخالیِه  به گستردگی در این باره سخن می گوید و در جُستار خود برای شناخت رمز و راز این آیین ها و کنش های فرهنگی ی دیرینه، نه تنها گنجینه های کهن را می کاود و درهای آنها را به روی خوانندگان اثر گرانبارش می گشاید؛ بلکه از تداوم سُنّت های دیرینه در روزگار خود نیز خبر می دهد و آشکارا می گوید که مردمان دورانش، همچنان پذیرای میهمانان مینَوی ی ِ نوروزی اند و با همه ی توش و توان خویش می کوشند تا با پاکیزه گردانی و نوسازی ی همه ی افزارها و دست مایه های زندگی و آراستن و پیراستن خانه و کاشانه، انگیزه ی خشنودی و سرافرازی ی آن ارجمندان شوند که خویشکاری ی ِ بزرگ ِ هستی شناختی شان نَقش وَرزی در کار ِ نوکردن ِ جان و جهان و زندگی در نمایش ِ سالیانه و مُکاشفه وار ِ (Apocalyptic) رستاخیزست. در رساله ی نوروزنامه نسبت داده به حکیم عمر خیّام نیز با همین نگرش روشنگرانه به پیشینه ی نوروز و سویه ها و ویژگی های آیین های آن رو به رو می شویم و به بخش دیگری از رمز و رازهای آن پی می بریم.

ادامه نوشته

سامانیان

سامانیان (874 - 1004 م) یکی از دودمان‌های فارسی‌زبان در غرب آسیا بودند.

سامانیان نزدیک صد سال (از ۲۸۷ تا ۳۸۹ ه‍.ق) در قسمتی از ایران کنونی و بخش عمده‌ای از افغانستان و آسیای میانه فرمانروایی کردند.

انقراض حکومت طاهریان

انقراض حکومت طاهریان و ضعف و فتور تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمین های شرقی خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان اعمال قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و فراغی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‏ساخت، ولایت ماوراءالنهر که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، تحت رهبری امیران این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان (گرگان) ، طبرستان (مازندران) ، و سیستان، از جانب خلیفه یا به حکم استیلاء و غلبه، ضمیمه قلمرو آنها شد. با آن که استیلای این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان مستمر نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و ماوراء النهر در بخش عمده دوره امارت آنها، از مداخله مستقیم عمال خلیفه آزاد ماند و باقی مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در تمام این نواحی، حیاتی تازه یافت.

سامانیان

سامانیان که منسوب به سامان خداه، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و بد قولی سمرقند و مالک قریه سامان در آن نواحی بودند، از زمان خلافت مأمون در خراسان، یعنی اندک مدتی پیش از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراء النهر حکومتهای مستقل کوچکی را که به حکم خلیفه به آنها واگذار شده بود، به عهده داشتند. و نسب خود را به بهرام چوبین، سردار معروف عهد ساسانیان می‏رساندند.

نصر اول مؤسس سلسله سامانی

مؤسس این سلسله، نصر اول و عده‏ای از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاری های دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد.

زبان فارسی در دوره سامانیان

در دوره ایران سامانی، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در امور اداری زبان عربی را به کار می‌‌بردند و آن را شعار وحدت خلافت می‌‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعرانی ایرانی همچون رودکی «وفات در 329 ق / 940 - 1 م» و دقیقی «حدود 325 - 70 ق / 935 - 80 م» از نخستین کسانی باشند که با گونه‏ای از زبان ملی خود که از تکمیل و تلفیق لهجه‏های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی جدید رواج پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده است. فارسی جدید به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر کلمات عربی به آن راه یافت که این امر تا حدی نتیجه پیشرفت پیروزمندان جهانی دین اسلام بوده است.

پادشاهان سلسله سامانی

نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله با توالی و مدت حکومتشان، از این قرار است:

اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍.ق)

احمد بن اسماعیل، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍.ق)

نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍.ق)

نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍.ق.)

عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍.ق)

منصوربن نوح، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍.ق)

نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍.ق)

منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍.ق.)

عبدالملک بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۹ ه‍.ق)

صفاریان

یعقوب لیث صفاری

یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره‌ای حکومت چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست می‌‌آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جلد، زرنگ و عیار گردش جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهربن عبدالله در خراسان جکومت میکرد مردی از اهل بست بنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده‌ای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.

پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به حدمت خلیفه در امد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا می‌گیرد او به دفع خوارج می‌رود، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارنش از وی چنان فرمابرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکش‌های گرانبها نزد خلیفه‌ای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.

یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.

کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد

محمد بن واصل تمیمی بر فارس مستولی شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیذ شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان ، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد، بسیاری از اموال یغقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندی‌شاپور به مریضی قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیشروی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.» یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر مرض قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.

امیران صفاری

- یعقوب بن لیث صفاری - عمرو ان لیث صفاری - علی بن لیث صفاری - طاهر بن محمد بن لیث صفاری - خلف بن احمد (نوه دختری عمرو بن لیث)

طاهریان

طاهریان‌ اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب‌ بودند.

در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و بدلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.

طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته می‌شود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی می‌کردند.

در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در آذربایجان و طبرستان(مازندران) رخ داد باعث شد که انها از توجه به شرق ایران باز دارد.به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند. آخرین امیر طاهری محمدبن طاهرنیز فردی مقتدر نبود.در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد. و سرانجام در اواسط قرن سوم هجری به دست یعقوب لیث صفاری سرنگون شد.

امیران خانواده طاهریان عبارت اند از:

طاهر بن حسین معروف به ذویمینین

طلحه بن طاهر

علی بن طاهر

عبدالله بن طاهر

طاهر بن عبدالله

محمد بن طاهر بن عبدالله

گاهشمار ايراني

در ایران باستان روزهای هفته و ماه نام های ویژه ای داشته اند و برای روزنگاری و نامه نگاری و ثبت در دفترهای دولتی و اسناد این نام ها به کار گرفته می شده است .

این نو آوری در نام گذاری روزهای هفته و ماه در ایران زیبایی خاصی به تاریخ نگاری ایرانیان می داده است.

نکته جالب و قابل توجه در این نام گذاری باتوجه به فرهنگ آن دوران دارای ویژگیهای جالبی بوده که به خوبی روحیات و باورهای مردمان ایران که همان گرامیداشت شادی و شاد نگه داشتن جامعه وپویایی آن بوده است و به هیچ عنوان در این گاهشمار (تقویم) سوگواری و آیین های غمبار جایگاهی نداشته اند.

از  دیگر نکات جالب  این گاهشمار یاد آوری و توجه به طبیعت و فصلها و تغییرات آن و آیین ها و کارهایی که در آن فصل ایرانیان انجام می داده اند و سپاس گذاری از طبیعت و اهورامزدا چه از آغاز بهار و زنده شدن طبیعت (نوروز)گرفته تا سیزده بدر جشن ازدواج آدم و حوا (میشک و میشیانک) و جشن چهارشنبه سوری و دور ریختن و سوزاندن بدیها و پلیدیها و جشن هایی مانند جشن برداشت میوه در تابستان (چله تابستان) و یا جشن برداشت گندم و غله (مهرگان)و جشن سپاسگذاری بارش برف و باران (سده) را شامل می شده است.

یکی دیگر از نکات برجسته این گاهشمار ایرانی آشنایی ایرانیان با دانش ریاضی و ستاره شناسی است.

این تقویم تنها تقویم منطبق بر طبیعت جهانی می باشد که آغاز و پایانش و فصولش بر اساس گردش زمین به دور خورشید بوده و این آغاز فصول بهانه ای برای جشن گرفتن بوده است.

جالب است بدانیم که این تقویم از طریق آیین میترایسم که خواستگاهی ایرانی داشته است و توسط ارمنیان به یونان و اروپا برده شده بود و تا زمان پادشاهی کنستانتین در امپراتوری روم و تا سال۳۳۷ میلادی به عنوان تقویم رسمی اروپا و دنیای مسیحیت به کار گرفته می شده است.  

زنده نگهداشتن و گرامیداشت این گاهشمار دارای دو فایده (سود) و اهمیت برای ما ایرانیان می باشد:

نخست آنکه با زنده نگهداشتن این باورها و فرهنگ غنی می توانیم به خود باوری و بازگشت به خویشتن خویش برسیم تا از چنگ این اختلاط و سردرگمی فرهنگی ایرانی عربی و غربی رهایی پیدا کنیم و به یک فرهنگ والا و پر از مهر و مشترک بین تمام ایرانیان که در آن یاد آوری غم و یاد آوری خون ریزی و انتقام جایی ندارد و تنها در آن گسترش مهرورزی و دوستی بدور از لهجه و زبان و باور دینی و اعتقادی خاصی و تنها بر اساس اشتراکات جغرافیایی و طبیعی مردم ایران که همانا بزرگترین نقطه اشتراک ما یعنی سرزمین مادری ( ایران زمین ) است و جای هیچ گونه اختلاف را باقی نمی گذارد چرا که تنها از خانه مشترک و گردش روزگاران در این خانه سخن می گوید.از سرزمینی سخن می گویدکه از آب و خاکش و از محصولاتش که از گوشه گوشه آن بدست می آید روزی می خوریم و همگی جدا از آنکه از چه قوم و دین و تبار و باور باشیم .ذرات این خاک است که در جان و تن و خونمان جاریست و همگی یکسان و هم خون بوده و به مادرمان ایران که از شیره وجودش و از ذرات تن فرزندان راستینش که در خاکش آرمیده اند و دوباره تبدیل به میوه و غلات و گوشت شده اند  تغذیه نموده ایم و تبدیل به گوشت و خون ما نیز شده است ،احترام می گذاریم و سر تعظیم در برابرش فرود می آوریم و بر دستانش ( خاکش ) بوسه می زنیم.

و اما مهمترین سود زنده نگاه داشتن این گاهشمار(تقویم) و سایر باورهای ملی و ایرانی مشترک  ایجاد باور این نکته است که مردمان بزرگ  همچنان بزرگند و نسزاید که دیگران برای این مردم سرنوشت بسازند و در امور ما دخالت کنند.

هنگامیکه ملتی به بزرگی خود باور پیدا نماید و آگاه گردد که دارای ریشه و تمدن است هیچگاه زیر بار زور و ستم نمی رود و سرنوشت خود را به دست بیگانگان که تاریخ اثبات کرده است همیشه چشم طمع به خاک و منابع ما داشته اند ،نمی سپارد و نمی گذارد دوباره نکات تلخ تاریخ تکرار گردد.

امروز اتحاد و زنده نگهداشتن باورهای ایرانی و نه قومی و مذهبی و شوینیستی و نه باورهای گروهی خاصی از ملت و خودی و غیر خودی کردن هم میهنان ، می تواند تنها راه سربلندی و پیشرفت ما ایرانیان باشد.

ادامه نوشته

جشن فروردینگان     

نخستین جشن ماهانه در سال جشن فروردینگان نامیده می شود.

فروردین روز از فروردین ماه برابر با 19 فروردین در گاهشماری ایرانی نخستین جشن از جشن­های ماهانه (برابر شدن نام روز با ماه) در سال «جشن فروردینگان» یا «فرودُگ» نام دارد.
این جشن به یاد فروهر پاکان برگزار می گردد. در کنار این جشن ٬جشن های دیگری نیز در فروردین می باشند  همانند :
جشن نوروز (هرمزد روز از فروردین ماه برابر با یکم فروردین در گاهشماری ایرانی).
نخستین روز از فروردین ماه برابر است با روز جشن بزرگ نوروز در اعتدال بهاری و آغاز فصل بهار.
نوروز و آغاز سال نو، مناسبت­های جداگانه­ای هستند که با یکدیگر همزمان شده­اند.
در سُغد باستان (و امروزه در میان ارمنیان) از نوروز با نام «نوسَرد»، «نَوَسَرد» و «نوسَرِد» یاد می­شده است که به مانک «سال نو» می­باشد.
در زبان اوستایی نیز «سَرذَه» به مانک سال خورشیدی است. در بدخشان با نام «شگون بهار»، در شُغنان (تاجیکستان در کناره­ی رود «پنج») به نام «خِدِر ایام» (بزرگ­ترین روزها) و در بابل باستان و در نخستین روز ماه «نیسان» بنام جشن «اَکیتو»(سومری «زَگموگ») شناخته می­شده است.
با شکوه­ترین مراسم نوروزی، امروزه با نام­های «سِیرلاله»(جشن گل لاله)، «جَندَه بالا»(بالا کردن دَرَفش) در شهر مزار شریف افغانستان کنونی (آریانای باستان) و در نزدیکی بلخ کهن، همراه با برافراشتن درفشی برگرفته از درفش کاویانی ایران، برگزار می­شود.
نوروز بزرگترين جشن ملى ايرانيان سابقه اى هزاران ساله دارد.

جشن نخستین چهارشنبه سال .

این جشن در نخستین چهارشنبه سال برگزار می گردیده است.

جشن زادروز زرتشت (روزخرداد از فروردين ماه/۶فروردين خورشيدي) .

در چنين روزي در زمان فرمانروايي لهراسب اشو زرتشت از مادرش دُغْدو(دختر فْريْ هيمْ رَوا از خاندان اشراف و مذهبي) زاده شد. پدر او پوروشسب از دودمان سْپَنتْمان و معروف به دانش و اشويي بود. اشو زرتشت سومين فرزند از پنج فرزند پسر پدر و مادرش بود. او را با توجه به خاندان پدرش زرتشت اسپنتمان نام نهادند.
اشو زرتشت آموزش هاي نخستين را از پدر و ديگر دانشمندان نامدار شهر خود آموخت. نوشته شده است كه او ذهني تيز و روحيه اي كنجكاو داشت و در پانزده سالگي همه ي دانش زمان خود را آموخته بود.
پس از پانزده سال بررسي و تفكر درباره آفرينش و موشكافي در آن چه كه از استادان آموخته بود، بينش اشو زرتشت به آن جا رسيد كه بداند خدايان پنداري نادرست، و تنها يك آفريننده وجود دارد كه همه هستي ها از اوست. سرانجام، او در سن سي سالگي در روز خورداد و فروردين ماه در زمان گشتاسب كياني از جانب اهورامزدا به پيامبري برگزيده شد.

جشن سیزده بدر (روز تير از فروردين ماه /۱۳فروردين ماه خورشيدي).

فروردین ماه نیز که هنگام جشن و سرور و شادمانی و زمان فرود آمدن فروهرها است. و تیر روز از این ماه نخستین تیر روز از سال می باشد در میان ایرانیان باستان بسیار گرامی بوده و پس از دوازده روز جشن که یادآور دوازده ماه سال است، روز سیزدهم را پایان رسمی روزهای جشن نوروز می دانستند و با رفتن به کنار جویبارها و باغ و صحرا و شادی کردن در واقع جشن نوروز را با شادی به پایان می رساندند و به قول امروزی ها «حسن ختامی بود بر بزرگ ترین جشن سال».

جشن سروشگان (سروش روز از فروردین ماه برابر با ۱۷ فروردین) .

هنگام جشن «سروشگان» يا جشن «هفده‌روز» در ستايش «سْـرَئوشَـه» یا «سروش»، ايزد پيام آور خداوند و نگاهبان «بيداری»؛روز گراميداشت «خروس» و به ويژه خروس سپيدكه از گرامی ترين جانوران،در نزد ايرانيان به شمار می رفته و به سبب بانگ بامدادی، نماد سروش دانسته ‌شده است. 

 جشن نیایش شاه ورهرام ( ورهرام روز از فروردین ماه برابر با ۲۰ فروردین ) .

در گاهشماری ایرانی ورهرام به مانک پیروزی و ورهرام ایزد ، به مانک «پیروزی قابل ستایش»است٬نیز می باشند.

به امید زنده شدن آیین های باستانی و زنده نگهداشتن شادیها و یگانگی و همدلی و بزرگی ایران و ایرانیان

پژوهشی در برخی نامهای جغرافیایی کهن ایران

نگارنده بعد از سالها دست پنجه نرم کردن با تاریخ اساطیری ایران و نشان دادن تأثیر عظیم فرهنگ ایران باستان برروی ادیان معروف جهان به خانه مراجعت کرده و دنبال کار کسروی را با منابع و امکانات بیشر پیگیری می نمایم. در این جا از تکرار مطالب جغرافیای تاریخی ایران که ضمن تحقیقات تاریخ اساطیری ایران در مورد آنها صحبت نموده ام، صرف نظر کرده و به دنبال نامهای جغرافیایی بکر و بایر میهن می روم و امیدوارم که کسان دیگری نیز که دسترسی به لغات اوستایی و پهلوی دارند اجتهادی نموده و در بارهً نامهای کهن جغرافیایی و تاریخی میهن مان که در پردهً ابهام مانده اند، نظر دهند.

نطنز: معنی لفظی نام نطنز (که ظاهراً کسی در باب آن سخن نگفته است): سمعاني نيز در كتاب "انساب" همانند ياقوت در كتاب معجم البلدان، نطنز را "بليده" يعني شهر كوچكي از توابع اصفهان خوانده است. از اینجا معلوم میشود که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "نا" یا "نه" (حرف نفی) و "تنج" (که علی القاعده صورتی از تنز/طنز می باشد ) به معنی بزرگ و نیرومند بوده و در مجموع آن به معنی "شهر نه چندان بزرگ و گسترده"(بلیده) می باشد.

نام فصبهً کهن اربسمان این شهر در لغت پهلوی به معنی "جای بافتن ریسمان و پارچه" است.

به نظر می رسد نام شهر تنکابن مازندران نیز ریشه در همین واژهً اوستایی تنج داشته و در مجموع به معنی دارای آبهای فراوان بوده است.

اقلید: این نام را می توان صورت پهلوی نام پارسی مرکب "اگری ده" یعنی روستای دارای آتشکده شمرد. علی القاعده حرف "ر" اوستایی در پهلوی به "ل" قابل تبدیل بوده است.

میناب : از آنجاییکه نامهای کهن شهر میناب جنوبی هرمز (هرمزد) و تیوآب میناب (دارای رود مینوی توانا) بوده و در اعصار پیش از مغول مرکز تجاری بزرگ جنوب ایران با جهان خارج؛ لذا نام رود میناب (آرامیس خبر نئارخوس دریانورد یونانی اسکندر، اهورامزدای باستانی) به معنی رود دارای آب مینوی بوده است.می دانیم شهر بزرگ دیگری که در جنوب ایران نامش از هرمزد مشتق شده همانا رام هرمز شهر مردم اوخسیان (بختیاریهای باستانی) است. نامهای کهن شهرهای بزرگ مجاور میناب یعنی بندرعباس یعنی سورو و جرون (نام قدیمی جزیره هرمز) را به ترتیب می توان به معنی محل جشن و سرور یا محل لباس یا تورماهیگیری سالو و جایگاه گود و پائینی گرفت. ظاهراً نام همین شهر سورو (بندرعباس) است که در لشکرکشی های اسکندر، سالمونت (دارای نوعی تور/لباس سالو) ذکر شده است

ادامه نوشته

نوشته های دژنپشت و گنج شیزیکان

رویا غلامپور

فرهنگ و دانش ایران بسیار کهنسال است و پادشاهان و مردم ایران از دیرباز به دانش های گوناگون توجه بسیار داشتند و در گردآوردن کتابها و دانش ها می کوشیدند و کتابخانه های بزرگی از دانش های زمان خود بوجود آورده بودند.

در کتاب پهلوی دینکرت آمده است که دارای دارایان (داریوش دوم هخامنشی) فرمان داده بود تا از اوستای بزرگ که از دوران ویشتاسپ شاه بازمانده بود، دو نسخه تهیه کنند که یکی در دژنپشت و دیگری در گنج شیزیکان نگاهداری می شد.

دژنپشت بمعنی دژ یا ساختمان نوشته هاست که اسناد و نوشته های دولتی در آن نگهداری می شد و در استخر فارس جای داشت. جای این دژ به گمان باستان شناسان نامی ((هرتسفلد)) می بایستی ساختمان کعبه زرتشت در نقش رستم باشد.

این ساختمان گویا از دیرباز بعنوان یک مرکز اسناد تاریخی شناخته شده بود از اینرو بود که شاپوریکم شاهنشاه ساسانی شرح پیروزی های خود را بزبانهای پارتی و پارسیک و یونانی بر بدنه یکی از آرامگاهای پادشاهان هخامنشی بنا شده بود و آتشی که بر روی بام آن افروخته مس شد، شبها دیواره کوه آرامگاه را روشنی می بخشید و بعید نیست که یک نسخه از کتاب مقدس اوستا که بر پوست ها نوشته شده بود برای مقبرک ساختن محوطه آرامگاه ها در درون ساختمان کعبه زرتشت نگاهداری می شده است.

گنجینه دیگری که نسخه دیگر اوستا در آن نگاهداری می شد گنج شیزکان بوده است. این نام که در دینکرت آمده است بصورت شپیکان  sapikan و شپیکان saspikan نیز خوانده شده است، من به پیروی از دانشمند بنام « دارمستتر» برآنم که این نام را باید شیزیکان sezikan خواند. می دانیم که شهر « شیز» از دورانهای بسیار دور تاریخی جایی مقدس بوده است و پیش از آنکه آتشکده بزرگ آذر گشنسپ در کنار برکه آن برپا شود، آنجا نزد بومیان آن سرزمین، پرستشگاه اسب سپید بود و هنگامی که در دوره اشکانیان آذر گشنسپ در آنجا پدید آمد، این شهر، یک شهر معبد مذهبی گشت و بعدها پادشاهان ساسانی پیاده بزیارت پرستشگاه آن می رفتند و بزرگترین آتشکده جهان زرتشتی یعنی آتشکده شاهی در آنجا قرار داشت. چنین آتشکده ای مانند همه پرستشگاه ها می بایستی دارای گنجینه ای از زر و سیم و گنجینه بزرگی از کتاب بویژه کتاب مقدس باشد و گمان من براینست که آن پچین (نسخه) دیگر که داریوش دوم هخامنشی نویسانده بود، در گنج خانه این اتشکده نگهداری می شدهو در حوادث دوران لشکرکشی اسکندر، آن نسخه که در کتابخانه پادشاهی در استخر بود در آتش سوزی تخت جمشید و نقش رستم سوخت و آن دیگری که در گنج خانه آتشکده بود با همه اشیاء دیگر گنجینه به یغما برده شد و به یونان و اسکندریه فرستاده شد. بعدها نیز گنج خانه اتشکده بارها به غارت رفت، از جمله در زمان خسروپرویز و حمله هراکلیوس به شیز. ویرانه های این آتشکده امروز به نام تخت سلیمان هنوز بر جای است و پرستشگاه آن از دل خاک بیرون آورده شده است. تعداد زیادی از مورخان ایرانی و عرب از روستای بزرگ دوران هخامنشی یاد کرده اند که برگزیده ای از نوشته های آنها در اینجا آورده می شود:

« پس گجسته اهریمن دروند برای به تردید انداختن مردمان به این دین، آن گجسته اسکندر رومی مصرمانش را فریفت، به رنج گران و نبرد و و یرانی به ایران شهر فرستاد و او ایران دهیوپت را کشت و در پادشاهی (پای تخت) را بیاشفت و و یران کرد و این دین و نیز همه اوستا وزند که بر پوست گاوان پیراسته به آب زر نوشته، اندر استخر پاپیکان به دژنپشت نهاده بود، او پتیاره بدبخت، بی دین، دروند، بدکردار، الکسندر رومی مصرمانش، برآورد و بسوخت».

ادامه نوشته

خواندن و نوشتن نگارش تاجیکی

در تاجیکستان مردم برای خواندن و نوشتن از شیوه‌ی نگارش (خط) سیریلیک استفاده میکنند که به آن خط تاجیکی میگویند. این شیوه نگارش در خارج از تاجیکستان گاهی به غلط خط روسی نامیده میشود
در مورد دگرگونی‌های نحوه‌ی نگارش در تاجیکستان در جای دیگری در این سایت بیشتر گفتکو خواهیم کرد .
کوتاه اینکه مردم تاجیکستان در صد سال اخیر از سه شیوه گوناگون برای نوشتن استفاده کرده اند. قبل از انقلاب روسیه خط مردم تاجیکستان فارسی بود. بعد از آن تاجیکان برای مدتی از خط لاتین استفاده کردند. بعد از رایج شدن خط سیریلیک در روسیه‌ی بعد از انقلاب، استفاده از این خط بمرور در تمام کشور‌های وابسته به اتحاد شوروی اجباری گردید. از آن به بعد مردم تاجیکستان و میلیون‌ها مردم در کشورهای گوناگون از این خط بعنوان شیوه‌ی نگارش رسمی‌شان استفاده میکنند  .
بعد از جدايي ناخواسته تاجيكستان از ايران كه با توطئه هاي انگلستان و شوروي به حقيقت پيوست و سپس استقلال اين منطقه از شوروي ، مردم تاجیکستان خط سیریلیک را منطبق با زبان فارسی نياكان ايران اصلاح کرده و این خط را تاجیکی نامیدند. در تاجیکستان امروز در کنار خط رسمی تاجیکی از خط فارسی نیز بیش از پیش استفاده میشود فراگیری خواندن و نوشتن خط تاجیکی (سیریلیک) برای فارسی‌زبانان زیاد دشوار نیست. از آنجا که ما فارسی‌زبانان تلفظ و معنای کلمات فارسی را میدانیم، خواندن و نوشتن آن از راه خطی دیگر بسیار آسان است .

اگر خواندن واژه‌ی "الفبا" به آسانی از راه حروف لاتین قابل خواندن باشد چرا از راه حرف سیریلیک تاجیکی ساده نباشد . یاد گرفتن خط تاجیک چیزی جز یاد گرفتن حروف تاجیکی (سیریلیک) نیست. به جهت وابستگي هاي بسيار بين ايران و تاجيكستان كه در ادبيات كهن به عنوان يك ملت واحد ناميده ميشوند براي مردمان ايران دانسنتن زبان و شيوه نگارش اين سامان ضروري است تا در آينده براي پيوند دگرباره اين مناطق با ايران بزرگ موثر واقع گردد .

معماری و قوس های پیش از اسلام

در این اندیشه بودم که شماری از ایراندوستان شاید با معماری باستان آشنایی زیادی نداشته باشند و گر به یادمانهای تاریخی گام بگزارند خیلی با اندیشه و هوش به آن ننگرند تا آن را به سان رنج ها و زحمت و هوش و فراستی و اندیشه ای که بر آن رفته دریابند!!

از آسمانه (سقف) آغاز می کنم که هرجا انسان ساکن است و زندگی می کند بی شک آن سکونتگاه هم دارای آسمانه است.ولی کمتر کسی به بالای سرخود نگاه میکند با دقت!!!

 پوشش سقف در معماری باستانی دو گونه است 1- تخت 2- منحنی ( تاق، گنبد ، تاق و تویزه ، تاق آهنگ و...)

گونه تخت در کهن با چوب اجرا می گشت (پارسه) که جزئیات و روش ویژه ای دارد که در این نوشتار پی نخواهیم گرفت.

گونه منحنی ؛ نخستین نمونه که خیلی با آن برخورد داشتیم و پیش چشم هر بیننده ای هست تاق است!

این پوشش برای جاهایی که چوب کم بوده و دسترسی به خشت و گل این ساختمایه بوم آورد آسان بوده مورد توجه قرار می گرفته است. قدرت ایستایی آن ، و پوشش منحنی برای دهانه های بزرگ شوند کاربرد زیاد آن شده است.

پوشش منحنی در معماری باستان به سه گونه قابل مشاهده است :

1- چَفد (قوس)

2- تاق

3- گنبد

چفد : این پوشش در خیلی از شهرهای ایرانزمین نام گوناگونی دارد : تویزه – لنگه – باریکه – شاخه های منحنی شکل- چُغد – سَفد. و به زبان لاتین آرک یا آرگ نامیده می شود.

چفد یا قوس باریکه ای است که بین دو پایه یا دو دیوار اجرا می شود و به سان تیر باربر وزن تاق و سقف را به پایه ها منتقل می کند. معمولا در مکان تکیه گاههای قوس رانش ایجاد می شود.در معماری ایران ، برای تضمین تعادل قوس و خنثی کردن رانش آن از روشهای زیر استفاده شده است

ادامه نوشته

شاعران

ابواسحاق جویباری : ابواسحاق ابراهیمِ جویباری از پیشگامان چامه سرایی پارسی است.پیشه نخستین وی زرگری بوده است.

 ابوحفص سغدی  : ابوحفص حکیم پسر احوص سغدی شاعر ایرانی و ساکن سغد بود. گروهی سرایش نخستین شعر فارسی را از او می‌دانند

ابوزراعه معمری : ابو زراعه معمری جرجانی از شاعران قريب‌العهد رودکی بوده است

ابوسعید ابوالخیر : عارف و شاعر بزرگ ایرانی قرن 4 و 5 فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی در 1 محرم 357 هجری قمری در قریه مهنه در دشت خاوران چشم به جهان گشود در 4 شعبان 440 هجری قمری در زادگاه خود دیده از جهان فروبست « اسرارالتوحید » کتابی است تالیف محمد بن منور - یکی از نوادگان ابو سعید - در شرح حال ابوسعید ابوالخیر.

ابوسلیک گرگانی : ابوسَلیک گُرگانی از پیشگامان چامه‌سرایی به زبان پارسی دری بود.او همدوره با عمرو لیث صفاری بود.از ابو سلیک تنها ۱۱ بیت به جا مانده است

ابوشعیب هروی  : ابوشعیب صالح بن محمد معروف به ابوشُعَیبِ هَرَوی از شاعران دورهٔ سامانی بود

ابوشکور بلخی : ابوشکور بلخی از شعرای نام‌آوری است که به زبان فارسی و عربی شعر گفته است و در دربار سامانیان در بخارا به سر برده است. سال تولد او را ۳۰۳ دانسته‌اند. اولین کسی بود که مثنوی را سرود و منظومه ای بنام آفرین نامه منسوب به او است از قرار معلوم از کل دیوانش ۱۹۲ بیت موجود است.

 ابوطاهر خسروانی  : ابوطاهرطیب پسر محمد خسروانی از چامه‌سرایان کهن ایران است.

ابوطیب مصعبی : ادیب، سیاستمدار و شاعر ایرانی بود. وی روزگاری صاحب دیوان رسائل نصر بن احمد سامانی بود که شاید پس از عزل ابوالفضل محمد بلعمی نیز مدتی وزارت داشت و بگفته ثعالبی به امر نصر بن احمد کشته شد ابو طیب از شاعران توانائی بود که به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌سرود

ابوالحسن آغاجی  : ابوالحسن علی پسر الیاس آغاجی از بزرگان دربار سامانی بود.وی چامه سرا نیز بود. نام وی را به ریختهای آغجی و آغاچی نیز آورده اند.

ابوالخطیر گوزگانی  :

ابوالعباس ربنجنی  : ابوالعباس فضل پسر عباس ربنجنی از چامه سرایان سده چهارم است.

ابولعلای گنجه‌ای  :

ابوالعلاء شوشتری  : ابوالعلاء شوشتری شاعر ایرانی پارسیگوی (بی دیوان) سده چهارم هجری است.او در زمان سامانیان می‌زیست.

ابوالموید بلخی  : ابوالموید بلخی چامه ‌سرایی ایرانی سده ۴ و دوران سامانیان بود. او شاهنامهٔ بزرگی هم به نثر تدوین کرد که به شاهنامهٔ بزرگ مؤیدی معروف بود. قدیم‌ترین كتابی كه از این اثر نام برده تاریخ بلعمی است كه خود به تاریخ ۳۵۲ نوشته شده است. وی نخستین كسی است كه داستان یوسف و زلیخا را به نظم كشید آثار دیگر او گرشاسپنامه و اخبار نریمان شاید هم هر كدام جزئی از شاهنامه‌ی او بوده‌اند. و عجایب البلدان اثر دیگر اوست كه در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم مشهور بوده

اثیر اخسیکتی  : اثیرالدین ابوالفضل محمد بن طاهر اخسیکتی معروف به اثیر اخسیکتی شاعر مدیحه‌سرای سده ششم هجری بود. وی در قریه اخسیکت فرغانه متولد گردید وفات وی را با اختلاف 577 ه.ق. و 608 ه.ق. نوشته اند وی با خاقانی و مجیر بیلقانی نیز رابطه داشت.

ادیب صابر : شهاب‌الدین ادیب صابر شاعر ایرانی بود که ظاهراً  بدربار آتسز راه یافته بود غزلیات شیرین و موزون دارد و با شعرای مشهور آن زمان مانند رشید وطواط و خاقانی و عروضی و سنائی و انوری دوستی داشته به سال ۵۴۶ هجری درگذشت.گفته اند که او را در رود جیحون غرق کردند او در زمان سلجوقیان می‌زیست.اثر او دیوان قصاید ادیب صابر می باشد

ادامه نوشته

نقاشان ایران

آشتیانی : ( 1271 ) دکتر اسماعیل آشتیانی متخلص به شعله شاگرد اول نقاشی در مدرسه کمال الملک و معلم مدرسه صنایع مستظرفه صاحب تابلوهای معروف ، تریاکیها ، قهوه خانه ، تابلوی خواب درویش است .

بهزاد هراتی : ( 851 – 942 ) کمال الدین بهزاد هراتی نقاش معروف قرن دهم معاصر سلطان بایقرا و شاه اسماعیل اول بود .

رضا عباسی : ( 974 – 1044 ) رضا مصور عباسی از نقاشان چیره دست دوره شاه عباس کبیر و از مینیاتوریست های معروف بود

حسین بهزاد : ( 1313 ) استاد حسین بهزاد مینیاتوریست اهل اصفهان دارای تابلوهای بسیار زیبایی است پدرش فضل الله اصفهانی نقاش و قلمدان ساز بود از آثار بهزاد تابلوی رودکی – تابلوی صفی الدین و انواع تابلوها و مینیاتورهای معروف و مشهور است .

حیدریان : ( 1275 ) استاد علی محمد حیدریان شاگرد مرحوم کما الملک که بیشتر آثار نقاشی او در کاخهای سلطنتی دیده میشود .

صنیع الملک : ( 1283 – 1229 ) میزرزاابوالحسن غفاری صنیع الملک از نقاشان مشهور دوره ناصرالدین شاه تابلوی نقاشی او در موزه واتیکان موجود است صورتهای تالار نظامیه لقانطه و 84 تصویر ممتاز از رجال قاجاریه از اوست کمال الملک برادززاده اوست .

کمال الملک : ( 1264 – 1319 ) محمد غفاری فرزند میرزا بزرگ استاد و هنرمند نقاشی که شاگردانی مانند حیدریان ، اسمعیل آشتیانی ، صدیقی ، علی رخسار ، را تربیت کرد و در سال 1319 در نیشابور در گذشت . تابلوی او عبارتند از : از تابلو تالار آئینه – تالار کاخ گلستان – سردار اسعد – فلگیر بغدادی – حوضخانه صاحبقرانیه .

مصور الملکی : ( 1269 ) حسین مصور الملکی معروف به حاجی مصور الملکی در تمام رشته های نقاشی از جمله شرقی و غربی و آب و رنگ و تذهیب و نقشه قالی و مینیاتور استاد بود از آثار معروف او : آبادی تخت جمشید – سلام عید نوروز – داریوش کبیر – جنگ نادر شاه در هند .

ملک الشعرا : ( 1228 – 1311 ) محمود ملک الشهعرا فرزند محمد حسین خان عند لیب و ملک الشعرای دربار فتحعلیشاه در نقاشی و منبت کاری و مجسمه سازی استاد بود مقبره او در جوار قبر ناصرالدین شاه است .

تاریخ خط در منطقه فلات پهناور ايران بزرگ

در روایات زردشتی از داستانهای ملی ایران چنین آمده است که طهورث پیشدادی پس از آنکه بر اهریمن پیروز شد هفت گونه خط را که بکسی یاد نمیداد بزور از او فرا گرفت. در اسناد سریانی آمده است که زردشت کتاب اوستارا بهفت زبان سریانی و فارسی و آرامی و سگستانی و مروزی و یونانی و عبری نوشته است. آیا هر یک از این زبانها خطی نداشته‌اند؟ مامیدانیم که در ایران پیش از اسلام خط سریانی و خط ميخی برای پارسی باستان و خط آرامی و یونانی و عبری در میان یهود ایران رواج داشته است. پس میتوان گفت که برای زبان سگستانی(سیستانی) و مروزی(زبان مرو)نیز خطی بکار برده‌اند.

معمولا واضع خط را در جهان فنیقیان میدانند. این نکته تنها درباره‌ٔ ملل سامی درست است و ملل آریائی مخصوصاً در هند شاید پیش از فنیقیان خطهای دیگری اختراع کرده‌اند که از سلسلهٔ خطوط سامی مأخوذ از خط فنیقی نیست.

در ایران ما خط داستانی بسیار مفصل دارد و موضوع باندازه‌ای وسیعست که میتوان کتاب جداگانه‌ای در تاریخ خط در ایران نوشت. کسانی که درین زمینه اندکی ممارست بکنند فوراً بنکتهٔ مهمی برمیخورند و آن اینست که نیاکان بزرگوار ما درین مدت دو هزار و پانصد سال که ما تاریخ مدون و معروف داریم هرگز در هیچ خطی تعصب نورزیده‌اند و هر زمان که خط آسان‌تر و بهتری‌پیدا شده است در پذیرفتن آن درنگ نکرده‌اند.

اکنون قدیم‌ترین اسنادی که در دست ماست از دورهٔ هخامنشیان بخط میخی است. این نام را اروپائیان از روزی که با‌آن روبرو شده‌اند بروی آن گذاشته‌اند زیرا که این خط مرکب از خطوط افقی و عمودی و منکیرست که بالای آن پهن‌تر و پائین آن باریک‌ترست بشکل میخ. ناچار درین خط برای هر حرف و مخرجی چند خط افقی و عمودی و منکسر بانواع مختلف باید ترکیب کرد تا هرعلامتی با علامت دیگر اشتباه نشود وقهراً نوشتن باین خط وقت زیاد میگیرد و باری هر حرفی‌چندین بار باید دست راباینطرف و آن طرف حرکت دارد و گرداند.

این خط را نخست برای زبانهای بین‌النهرین یعنی زبان الامی و بابلی و آسوری بکار برده‌اند و چون الامیان در خوزستان امروز میزیسته‌اند و همسایهٔ پارسیان بوده‌اند مردم پارس یا پیش از تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و یا در آغاز این دوره این خط را برای زبان پارسی باستان هم پذیرفته‌اند و میتوان حدس زد که مادها نیزبرای خود آنرا اختیار کرده باشند زیرا که ایشان نیز با آسوریان و بابلیان همسایه بوده‌اند.

ادامه نوشته

عشق به حقیقت در ایرانیان باستان

پرفسور استنلی اینسلر*

ترجمه: حمیده احمدیان راد

هرودوت مورخ یونانی که همعصر داریوش بزرگ بود در تاریخش نوشته که پارسی ها به "راستی و حقیقت" بیش از هر چیز دیگری احترام می گذاشتند. او می افزاید که پارسی ها با احترام زیاد سخن می گفتند و این کار را غیراخلاقی می دانستند که از هر چیزی که انجام دادنش حرام و غیراخلاقی است حرف بزنند. طبق تفکرات آنها شرم آورترین چیز در جهان این است که دروغ بگویند.

 

این احترام به راستی در میان ایرانیان قدیم جالب توجه ترین ویژگی آنها بوده و در طول تاریخ این سرزمین هیچ خارجی ای نبوده که از این کشور دیدن کرده و در میان ایرانیان زندگی کرده باشد و تحت تأثیر عشق و احترام ایرانیان به حقیقت و راستی قرار نگرفته باشد. در گذر قرن ها, در کارهای یونانیان, چینی ها, هندی ها و عرب ها این عشق و احترام ایرانی ها به راستی بی نهایت مورد اشاره قرار گرفته. چنان که شاید منش برجسته و جالب توجه ایرانیان بوده.

 

آن چه که این بازدیدکنندگان خارجی نوشته اند خیالی, حرف های شاعرانه یا رؤیاهای آنان نیست که اختراع و پخش شده باشد. تعداد 1500 اسم در سنگ نبشته های قدیمی پیدا شده است که نه مال شاهان و شاهزادگان است و نه مال روحانیون و قاضی ها. بلکه نام کارمندان دون پایه و منشی هایی ست که کالاها را در انبار کالاها سرپرستی و نظارت می کردند. اهمیتش هم در همین است. آنها به ما دیدی درباره ساختار اجتماعی مردم عادی می دهند. بیشتر این اسم ها در اسناد و مدارک قدیمی شهرها و روستاها به دست آمده و ما اجازه می دهد تا ترکیب و ساختار جوامع اولیه را بشناسیم.

 

جالب است که از اسم هایی که در این سنگ نبشته ها پیدا شده بیش از 75 تای آنها نام راستی در خود دارد. ما با اسم مردانی مواجه می شویم که نامشان محافظ راستی, عاشق راستی, در فکر راستی, تحت تأثیر جلال و شکوه راستی, شادمان در راستی, ستون راستی, شکوفایی راستی, دارای اصالت راستی و ترکیبات مشابه معنی می دهد. در حالی که اگر به نام های رایج دیگر آن زمان نگاه کنیم می بینیم که عناصری با معنی اسب ها, قهرمان ها, شهرت, ثروت, جایزه, شانس خوب در خود دارند [که عناصری پیش پا افتاده اند]. این در حالی است که اسم بچه ها آن چیزی است که والدین برای بچه هایشان موقعی که متولد می شوند آرزو می کنند. بنابراین اسم های با عنصر راستی به ما نشان می دهد که بسیاری از والدین بودند که باور داشتند بیش از همه چیز اهمیت دارد که بچه هایشان عاشق راستی باشند و از راستی حفاظت کنند, راستی را شکوفا کنند, شوق راستی داشته باشند و... تا این که به دنبال منافع مادی و دنیوی باشند.

 

نامی که به وسیله والدین برای بچه هایشان انتخاب می شود اغلب بیان یک آرزوست و برتری نام های ترکیب شده با راستی نسبت به نام های دیگر در میان کارمندان پارسی قدیم آشکار می کند که آرزو و احترام به راستی در ورای هر چیز دیگر, حتی برای خانواده های پایین تر ارزش واهمیت داشته. همین نشان می دهد که راستی چه جایگاه عمیقی در نزد ایرانیان داشته. از طرفی هم فقط انسان های عادی در میان پارسیان قدیم نبودند که به راستی احترام می گذاشتند. بلکه براساس آن چه هرودوت مورخ یونانی می گوید شاهان هخامنشی خودشان هم عشق و ستایش شان به راستی و بیزاری و تنفرشان از دروغ و نیرنگ را بیان می کردند.

ادامه نوشته

مولانا جلال الدین محمد بلخی

 

جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا مولانای بلخی ( رومی اشتباه میباشد ) يکي از بزرگترين مشاهیر ایران و پدر عرفان جهان بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ در خراسان بزرگ ایران بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.

وي در سال 604 هجري در بلخ خراسان ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خد خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد. مولانا روحیه عرفان ایرانی و اندیشه پاک را از عطار و شمس فرا گرفت و به زیباترین شکل ممکن آن را زنده نمود و جهان را از این باور سیراب کرد .

پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين صائب تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد. جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران ايران و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران و عارفان ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است. اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره. جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار نیشابوری که از عارفان بزرگ ایران بودند ، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته. نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است. گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.

ادامه نوشته

ایران کعبه‌ی امید جوانان تاجیکستان بود

شهزاده سمرقندی (ژورنالیست شهروند ازبکستان)

نوزده سال از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌گذرد؛ اتفاقی که کشورهای برادر آسیای میانه را از مسکو کند و در استقلال اجباری رها کرد.در این گسستگی، تغییر عمده‌ای در ساخت سیاسی این کشورها به وجود نیامد، اما اصطلاح‌های کمونیستی و سوسیالیستی، اولین چیز‌های بودند که دستخوش تغییر شدند. کشورهای برادر اتحاد شوروی یکشبه، عنوان‌ جمهوری دموکراتیک کسب کردند.

 

مردم تاجیک در این مدتی که از دیوار‌های آهنین شوروی رها شدند چقدر خود را به آرمان‌ها‌ی‌شان نزدیک دیدند؟
یکی از آرمان‌های این مردم، پیوند دوباره با ایران و فرهنگ کهن پارسی بود. در دوران بازسازی، رسانه‌های محلی به‌طور پیوسته از دوری و دورافتادگی خود از گذشته می‌گفتند و می‌شنیدند.حالا که راه‌های سفر به این ایران باز است و سال به سال در این زمینه امکانات بیشتری فراهم می‌شود، مردم تاجیک تا چه حد از این فرصت استفاده می‌کنند و از ایران چه چیزهایی آموخته‌اند؟در همین زمینه با چند تن از تاجیک‌هایی حرف زده‌ام که تجربه‌ی کار در رسانه‌های محلی جهموری اسلامی ایران را دارند.

نورعلی نورزاد، استاد ادبیات در دانشگاه خجند است و برای تارنمای «فرهنگخانه» گزارش‌های فرهنگی می‌نویسد:

او می‌گوید: «بیشتر آموزه‌هایی که فرهنگیان تاجیک، بخصوص شاعران و داستان‌سرایان از ایران آموخته‌اند در دوران بعد از فروپاشی اتفاق افتاده است. این آشنایی بیشتر با ادبیات معاصر و همین‌طور با ادبیات کلاسیک صورت گرفته است. چون در زمان شوروی، تاجیک‌ها از شناخت واقعی ادبیات کلاسیک دور ماندند و نسخه‌های خطی آثار قدیمی، چندان در دسترس قرار نداشتند.

برای مثال حق مثنوی معنوی مولانا که شاهکار بی‌نظیر ادبیات عرفانی است، برای تاجیک‌ها غیر قابل دسترسی بود و با شرف ارتباط پیوندهای فرهنگی نو امکان فراهم شد که این آثار دسترس هم پژوهشگران و هم فرهنگیان شود. این باعث شد که در شعر معاصر تاجیک نیز تحولاتی به وجود بیاید. همین‌طور پژوهشگران تاجیک امکان آشنایی بیشتر و دسترسی بیشتر به سرچشمه‌های اصلی انتشارات ایران را پیدا کردند که این در تحقیق‌های علمی، ادبی و تاریخی آنها بی تاثیر نبوده است.»

 

ایران و ایرانیت

بی شک پیوند بین ایران و تاجیکستان، روی مردم تاجیک و هم‌چنین زبان و ادبیات آنها بی تاثیر نبوده است؛ حتی روی لهجه و گویش جوانان تاجیک تاثیرگذار بوده است. نسل جوان تاجیک بعد از فروپاشی دیوارهای آهنین توانستند خود را به ایران برسانند و در جمهوری اسلامی مشغول به کار و یا تدریس شوند. این سئوال وجود دارد که با تجربه‌ی زندگی در اتحاد شوروی، به آنها در ایران اسلامی چطور گذشته است؟

امید دربندی، شاعر و روزنامه‌نگار تاجیک که شش سال در مشهد به سر برده است و در طول این مدت در رادیوی محلی مشهد مشغول به کار بوده است می‌گوید:

«وقتی به ایران می‌رفتم نظرم چیز دیگری بود. فکر می‌کردم به کشور آرما‌ن‌های خودم سفر می‌کنم، اما وقتی به آنجا رفتم و دیدم که مذهب بر زندگی مردم اثر منفی دارد و مردم چقدر دل‌زده هستند نگاهم عوض شد. به‌هرحال آن ایران و ایرانیتی که در جست‌وجوی آن بودم پیدا نکردم. فرهنگ شیعی بود که بر ایران حکومت می‌کرد و من دنبال آن نبودم. محیط ایران مرا کمی مأیوس کرد. من دنبال ایرانیت بودم اما در آنجا ماجرا برعکس بود.

آنها بیشتر دنبال فرهنگ عربی بودند و سعی می‌کردند فرهنگ اصیل ایران را تحقیر کنند. این برای من بسیار ناخوشایند بود. وقتی ما از ایران نام می‌بریم بیش از همه به یاد فردوسی می‌افتیم و به یاد بزرگانی که در تاریخ ادبیات مشترک خود داشتیم، اما چیزی که در ایران دیدم تفاوت داشت. شاید اگر فردوسی هم در دوران ما زندگی می‌کرد، خیلی از موقعیت فعلی و از آن‌چه امروز در ایران اتفاق می‌افتد، اندوهگین می‌شدند.

در سال‌هایی که من در رادیو کار می‌کردم چشمم به یک ابلاغیه افتاد که در آن نوشته شده بود: شما نه خوب نوروز را بگویید و نه بد آن را. این خیلی برای من عجیب بود که در خاستگاه نوروز، جایی که نوروز این‌قدر ارج دارد، اینگونه دستورالعمل بیاید که نه خوب نوروزرا بگویید و نه بد نوروز را. شاید آنها بیشتر از حساسیت مردم نسبت به نوروز نگران بودند، اما هیچ گاه خوبی نوروز را هم نمی گفتند. این خیلی دلم را می‌شکست.»

 

ادامه نوشته

هویت ایرانی به سه روایت

هویت ایرانی، مانند هر پدیدار دیگر اجتماعی، به روایت های گوناگون تعریف و تصویر شده است. دراین میان، می توان به سه روایت عمده اشاره کرد که در پاسخ به این پرسش که ”منشاء پیدایش ملت ها چیست و به چه دورانی باز می گردد؟“ ارائه شده اند. این روایت ها به ترتیب زمانی عبارت اند از روایت ”ملت پرستانه“، روایت ”مُدرن و پُست مُدرن“ و روایت ”تاریخی‌نگر“. روایت نخست، که آن را ”ناسیونالیزم رومانتیک“ نیز می خوانند، ملت را پدیدار طبیعی تاریخ بشر می انگارد که منشاء آن به دوران پیش از تاریخ می رسد. در برابر این روایت، که از مقولۀ ناسیونالیزم افراطی است، روایت ”مُدرن و پُست مُدرن“ از نیمۀ قرن بیستم مطرح شد و رواج گرفت. این روایت ملت را پدیداری نوین می‌داند که ساخته و پرداختۀ دولت‌های ملی در عصر جدید است و عمر آن از قرن هیجدهم پیشتر نمی‌رود. از همین رو، میان هویت ملی، که ویژۀ دوران نوین است، و هویّت‌های پیش از آن، گسستی تاریخی وجود دارد.

روایت سوم، یا دیدگاه ”تاریخی‌نگر“، در این که هویّت ملی زادۀ دنیای جدید است با دیدگاه ”مُدرن و پُست مُدرن“ هم‌آواز است، اما گسست

بنیادین هویت ملی همۀ کشورها، به ویژه ایران را، با هویت گذشتۀ آنان، به استناد شواهد تاریخی بسیار نمی‌پذیرد. اختلاف بین این دو روایت را می‌توان، با تمایز نهادن بین ”هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی“ و ”هویت ملّی ایرانی“ حل کرد. ”هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی“ بر اساس شواهد بسیار در دوران ساسانی پدیدار گشته و به صُور گوناگون تا قرن نوزدهم چند بار بازسازی شده و در دو قرن اخیر به عنوان ”هویت ملی ایرانی“ ساخته و پرداخته شده است.

۱. روایت ملت‌پرستانه

نخستین روایتی که از هویت ایرانی در عصر نوین پدیدار شد و میان روشنفکران رواج گرفت بازسازی هویت ایرانی بر مبنای دیدگاه تخیلی و احساساتی ملت‌پرستانه یا ناسیونالیزم رومانتیک بود. این روایت، که از دیدگاه رومانتیک به منشاء پیدایش ملل می‌نگرد، از اواخر قرن ۱۸ در اروپا و آمریکا سر برآورد و نیروی محرک جنبش های ناسیونالیستی و وحدت ملی در اروپا و امریکا در قرن ۱۹ و در کشورهای آسیایی و آفریقایی در قرن بیستم گردید. در ایران نیز روشنفکرانی که با کشورهای اروپایی در تماس بودند و ناسیونالیزم رمانتیک را راه‌حل نهایی عقب ماندگی ایران می‌پنداشتند، از این منظر به آفرینش مفاهیم تازه‌ای چون ”ملت ایران“، ”وطن پرستی“، ”عشق به سرزمین پدری و مادری“ پرداختند. آنان، بازسازی هویت ایرانی در قالب هویت ملی را به مدد عناصری که قرن‌ها پیشینۀ تاریخی در فرهنگ ایرانی داشت به انجام رساندند. احساسات ”وطن پرستانه“ و ”ملت‌گرائی“ را در آثار پیشگامان این مکتب فکری می‌توان دید، از جمله میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلال‌الدین میرزا (پسر فتحعلی شاه) و میرزا آقا خان کرمانی. آثار این متفکران آکنده از احساس دلتنگی برای میهن باستانی و نمودار اشتیاق آنان به بزرگداشت اساطیر ایرانی، دین زرتشت و تکریم زرتشتیان، برتر شمردن ملیّت بر دین و وطن‌پرستی در معنای فداکاری و ازخودگذشتگی برای حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی سرزمین پدری و مادری و بیزاری از تازیان و مغولان و ترکان است که، از این دیدگاه، پایه و سرچشمۀ همۀ ناکامی‌ها و عقب ماندگی‌های ایران و ایرانی بوده اند. به عنوان نمونه، آخوندزاده در وصف اصالت نژادی خویش می‌گوید: گرچه علی‌الظاهر تُرکم، اما نژادم از پارسیان است. . . . زرتشتیان برادران و هموطنان و هم‌جنسان و هم‌زبانان ما هستند. ما فرزندان پارسیانیم و بر ما تعصب پارسیان فرض است. . . یعنی تعصب وطن و هم جنسان و هم‌زبانان فرض است، نه این که تعصب دین، بلکه چنان که شعار فرنگیان است، تعصب وطن علامت غیرتمندی و باعث نیکنامی است“.

شیفتگی و تخیلات رمانتیک آخوندزاده به ویژه در این عبارات آشکار است: ”جگرم کباب شده، ای ایران، کو آن شوکت و سعادت.“ گله‌مندی آخوندزاده از ایرانیان و تشویق آنان به پرورش تعصب وطن، مرزهای مفاهیم وطن و ملت و ملیت در معنای امروزی کلام را، که کاملاً مفهومی فرنگی است، با مفهوم وطن نزد ایرانیانِ آن دوره را به خوبی نشان می‌دهد. نمونۀ دیگر، سرمقالۀ نخستین شمارۀ روزنامه دو‌زبانه ”وطن“ است که سبب شد ناصرالدینشاه فرمان تعطیل روزنامه را صادر کند:

    ”شعار ما ترقی و عدالت و مساوات است و جز این مرامی نداریم. از آنجا که وطن‌پرستی برای هر فرد از افراد یک ملت بزرگترین فضیلت‌هاست، ما نیز نام روزنامۀ خود را ”وطن“ (لاپاتری) گذاشته‌ایم. در ایران معمولاً غرض از وطن‌پرستی همان پرستش سرزمین مولودی را می‌دانند، درصورتی که وطن‌پرستی در معنی جامع، متضمن محبت به پادشاه و احترام به قوانین و مؤسسات و اطاعت از حکومت نیز هست.“ این احساسات میهن‌پرستانه که از اواسط قرن نوزدهم پدید آمده بود، در جریان انقلاب مشروطه شکوفا شد و با کتاب‌های درسی و روزنامه‌ها به طور وسیعی اشاعه یافت و بُن مایۀ ”هویت ملی“ در معنای امروزی آن گردید. احساسات ملی گسترده ای که در این دوران پدید آمده بود در جریان جنگ جهانی اول، که ایران را در معرض اشغال نیروهای درگیر در جنگ قرار داده بود، به شکل مقاومت در برابر تجاوز همسایگان شمالی و جنوبی، با حمایت امپراتوری آلمان متجلی شد. دولت مهاجرت به رهبری نظام‌السلطنه مافی و سیدحسن مدرس و گروهی از رجال ملی و نیز کمیتۀ ملیّون ایرانی در برلن به رهبری تقی زاده، و سپس انتشار فصلنامه‌های ملت‌گرای ”کاوه“ و ”ایرانشهر“ در برلن و آینده در تهران نماد شکل‌گیری ”هویت ملی“ در معنای امروزی آن بود.

با این مقدمات بود که ”هویت ملّی نوساختۀ“ ایرانیان وارد عصر پهلوی شد و با تشکیل ”دولت ملی“ در معنای کامل آن، که از آرمان‌های اصلی جنبش مشروطیت بود، روایت ملی‌گرای رمانتیک به تمام معنی در هویت ایرانی تبلور یافت. هم در این دوره بود که، زیر تأثیرآثار شرق‌شناسان غربی و به خصوص دانشمندان ایران‌شناس دوران هخامنشی، تحوّلی بزرگ در حافظۀ تاریخی ایرانیان پدید آمد. بدین معناکه تاریخ سنتی ایران، که از دوران پارتیان آغاز می‌شد و تا قرن نوزدهم تداوم می‌یافت، به یاری یک آگاهی تازه و منظم تاریخی، که ازعهد مادها و هخامنشیان آغاز شده و تاعصر پهلوی تداوم می‌یافت، بازسازی و تدوین شد. بدین گونه بود که پدیده تازه‌ای به نام ”ناسیونالیزم هخامنشی“ زاده شد.

در این میان، ارنست هرتسفلد، باستان‌شناس نام‌آور آلمانی، نقش مؤثری در اوائل عصر پهلوی در شکل‌گیری ”ناسیونالیزم هخامنشی“ ایفا کرد. وی، که نخستین بار در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ به ایران آمده بود، رساله‌های دکترا و استادی خود را در سال‌های ۱۹۰۷ و ۱۹۰۹ در بارۀ ”پاسارگاد“ و ”کتیبه‌های ایرانی“ گذرانده بود، در سال ۱۹۲۵ به دعوت انجمن آثار ملّی (تأسیس ۱۹۲۳) به ایران آمد و به عنوان تنها عضو خارجی انجمن برگزیده شد و مأمور تهیۀ فهرستی از آثار باستانی ایران گردید. هرتسفلد در سال‌های ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۱ به استادی باستان‌شناسی دانشگاه تهران نائل شد و در این سمت گروهی از استادان و دانشجویان ایرانی را با زبان‌های باستانی ایران و محافل علمی و دانشگاهی را با دوران هخامنشی آشنا کرد. کاوش‌هایش در تخت جمشید نیز او را در کار آموزش ایرانیان یاری رساند. در همین حال و هوا بود که معماری هخامنشی در بناهای دولتی مورد توجه واقع شد (از جمله در بنای شهربانی کل کشور)، سرودهای ملّی از یادواره‌های هخامنشی مایه گرفت (از جمله سرود ”ایران ای کشور داریوش“) و در کتاب‌های درسی زبان فارسی و تاریخ بر عصر هخامنشی تأکید شد (از جمله در تاریخ ایران باستان، نوشتۀ مشیرالدوله پیرنیا).

در همین دوران نام کشور، که در جوامع اروپایی از عهد هخامنشی به ”پارس“ معروف بود، به ”ایران“، که مایۀ آریائی داشت، برگردانده شد و با برپائی فرهنگستان زبان، آرزوی روشنفکرانی که خواهان پاکسازی زبان فارسی از واژه‌های بیگانه و به ویژه واژگان تازی بودند برآورده گردید. برخی از گام‌هائی را نیز که در اواخر این دوران برداشته شد می‌توان تلاشی، هرچند بی‌فرجام، برای تثبیت و تحکیم هویت هخامنشی باستانی مردم ایران شمرد، از آن جمله ملقّب ساختن محمدرضاشاه به لقب آریامهر (خورشید نژاد آریا)، برگذاری جشن های ۲۵۰۰ سالۀ پادشاهی و برگزیدن تاریخ شاهنشاهی به جای تاریخ هجری شمسی

ادامه نوشته

دانلود نوروزنامه

http://www.ariarman.org/Norooznameh.ppsx

آثار کهن آیین مهرپرستی ایرانی، در فرانسه

گروهی ازکاوُشگرانِ فرانسوی وابسته به بُنیادِ ملّیِِ پژوهش هایِ پیشگیرانهء باستانشناختی (INRAP)، پرستشگاهی را درآنژه (Angers)، شهری در غربِ فرانسه، کشف کردند که کریستیان گودینو، مورّخ و باستانشناسِ معروفِ فرانسوی، آن را کشفی استثنایی خوانده است. این پرستشگاه در اوایلِ قرنِ سوّمِِ میلادی برایِ پرستشِ میترا یا مِهر، یکی از آیین های باستانیِ ایرانی، ساخته شده بود.
تاکنون، باستانشناسانِ فرانسوی چندین پرستشگاهِ میترا در خاکِ فرانسه شناسایی کرده اند. این ایزد را در سانسکریت و پارسیِ باستان «میترا» و در فارسی «مِهر» می نامند. از همین رو، در فارسی به پیروانِ آیینِ میترا، مِهرپرست یا میترائیسم می گویند.

 

کارِ اصلیِ کاوُشگرانِ این بنیادِ پژوهشی، ردیابی و کشفِ میراثِ باستانشناختیِ فرانسه است در زمین هایی که در محدودهء طرح هایِ بزرگِ راه سازی یا ساختمان سازی قرار گرفته اند و عملیاتِ خاکبرداری و خاکریزی در آن ها آغاز شده است.


سالانه هفتصد کیلومتر مربّع از خاکِ فرانسه را با طرح هایی از این دست زیرورو می کنند. کاوُشگرانِ بنیاد، پرستشگاهِ میترا را در محلِ درمانگاهِ قدیمیِ سَن لویی در آنژه کشف کرده اند. این پرستشگاه را در زیرزمینِ ساختمانی در یک مخفیگاه ساخته بودند. حَدس می زنند که این ساختمان، سکونتگاهِ مردی ثروتمند بوده که به آیینِ میترا گِرویده بود و مخفیانه جایی را در زیرزمینِ خانه اش برای پرستشِ این ایزد باستانیِ هندوایرانی اختصاص داده بود. گویا در این پرستشگاهِ زیرزمینی، مِهرپرستان در پیشگاهِ مِهر (میترا) مراسمِ قربانی و ضیافت برپا می کرده اند. کاوُشگران در آنجا علاوه بر سازوبرگِ نیایش، تَندیسی یافته اند که بی گمان برایِ پرستندگان، نَماد و تجسُّمِ میترا بوده است. باستانشناسان هنوز نتوانسته اند کارکردِ بعضی اشیاء به دست آمده را در این پرستشگاه به درستی تعیین کنند.

 

ظرفی سفالی به شکلِ مشربه بیش ازهمه کنجکاوی برانگیخته است. بر رویِ آن نوشته اند: پیشکش به میترا، ایزد شکست ناپذیر. حدس می زنند که این ظرف را در فاصلهء میانِ سال هایِ ۱۶۰ و ۲۳۰ میلادی در یکی از کارگاه هایِ لُزو (Lezoux) در نزدیکی هایِ کلِرمون فران (Clermont-Ferrand) ساخته اند. «شهروند جِنیالیس» نام شخصی است که گویا سفارشِ ساختنِ این ظرفِ سفالی را داده بود تا آن را به میترا تقدیم کند. این نام بر رویِ ظرف حک شده است که نشان می دهد سفارش دهندهء ظرف، پیش از پُختنِ سُفال در کوره، نام وهدیه نامهء خود را بر رویِ ظرف نوشته بوده است. پس از نام جِنیالیس، سه حرف (amb) دیده می شود که به گُمانِ باستانشناسان ممکن است باقی ماندهء کلمه ای باشند. شاید سفارش دهنده، اَمبی یَن (ambien) یعنی اهلِ اَمی یَن (Amiens) بوده و در آنژه نمی زیسته است. بدین سان، این ظرفِ کوچکِ سفالی، روایتگرِ سرگذشتِ یکی از پیروانِ آیینِ میترا در قرنِ سوّمِ میلادی است که از اَمی یَن به راه افتاده بوده است تا پس از پیمودنِ ۶۰۰ کیلومتر راه به کارگاه هایِ سرامیک سازیِ معروفِ لُزو برسد و از آنجا دوباره راهی به مسافتِ۵۰۰ کیلومتر بپیماید تا به پرستشگاهِ میترا در آنژه برسد و هدیه اش را به خدایِ خویش تقدیم کند.

ادامه نوشته

نقش جمشيد شاه و فريدون در اسطوره های کهن ایران زمین


ادامه نوشته

معماری مادها

واژه ماد به زبان آشوری مادامی(در کتیبه های آشوری به مادها ؛ آمادا ، آمادی ، ماتای می گفتند و پسوند " آنه" را که پسوند مکان است در آخر کلمه آمادا اضافه کرده و محل پایتخت مادیها را " آمادانه " می خواندند که به زبان پارسی هخامنشی "هگمتانه" است.) به زبان ایلامی ماتاپه و به زبان عبری قدیم مادای و به زبان پارسی باستان ماد و به زبان یونانی مدی (Medoi) و به زبان پارتی مات نامیده می شده است. پادشاهی است که پیش از هخامنشیان در سرزمین ایران فرمانروایی می کردند. بنیانگذار پادشاهی ماد ، دهقانی ایرانی، نیک رفتار به نام دیااکو است ، از تاریخ و حکومت و شیوه معماری مادها چندان آگاهی نداریم و بررسي هنر معماري ماد با کمبود مدارک موجود کاري سهل و آسان نيست قطعا مادها هم مانند اسلاف خويش برخوردار از آثار معماري قابل بحثي بوده اند . مويد اين مطلب آثار بدست آمده از کاوشهاي اخير باستان شناسي تپه هگمتانه و همچنين معماري صخره اي است که از آنها به جاي مانده است .(ماد ها ساکن در آذربایجان ، کردستان ، لرستان ، و همدان بودند.)بر همين اساس معماري مادي را در دو بخش بررسي مي کنيم :

 

الف)معماري صخره اي : که در دامنه کوهها و صخره ها ايجاد گرديده اند .

ب)معماري معمولي به اين آثار در محلهايي بنام تپه نوشيجان ملاير گودين تپه باباخان تپه هگمتانه زيويه و ... قرار دارند که در کاوشهاي باستان شناسي بدست آمده است.

 

معماري صخره اي :ايجاد حفره و وسعت دادن آن فضاي مورد احتياج مثلا خانه و يا آرامگاهي ايجاد شود . حاصل اين عمل مبارزه جويانه انسان با کوه و صخره را که براي دستيابي به فضايي استوار و ماندگار انجام مي شود معماري صخره اي مي ناميم .

ادامه نوشته

پند ها , آموزه ها  و سخنان بزرگان ایران زمین

اشو زرتشت اسپنتمان

انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است. یسنای 46 – بند 6

 

حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی توسی

بترس از خدای و میازار کس                                          ره رستگاری همین است و بس

 

نسکهای باستانی ایران

هر روز با خویشتن چنین گفتن پسندیده تر است : امروز چه سود بود مرا در جهان ؟ چه زیانی رساندم به دیگران ؟ چه گناهی نمودم ؟ چه قدمی در راه نیک برداشتم ؟ چه قدمی ناپسند برداشتم ؟ چونان است که این گیتی مهمانسرایی زودگذراست . پس جاویدان آنجا ( آخرت ) باید بودن .

 

حضرت حافظ شیرازی

برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تو               راز این پرده نهانست و نهان خواهد بود

 

دکتر محمد مصدق

"چگونه ممکن است خون ایرانی در رگ ‌های کسی جاری باشد و مداخله اجنبی را در کشور تحمل نماید؟"
سیاست موازنه منفی در مجلس 14،حسین کی استوان،انتشارات روزنامه مظفر، بهمن 1327، جلد اول،ص75

ادامه نوشته

زبان  دری  را  از  بند  رها  سازیم

روزگاری که در شهرستان ( فاریاب ) میزیستیم  و من صنف دو یا سه لیسه ابو عبید جوزجانی بودم ؛  از زبان پدر می شنیدم که میگفت : با سررشته دار دیدم . یا به سر رشته داری میروم .  آن هنگام مستوفیت کنونی را سر رشته داری میگفتند . نمیدانم چه معجزۀ بوده  که این نام تا کنون در حافظه ام ماندگار  مانده است . شاید آن هماواییی زیبا و دلنشین : سررشته داری ! خداش اجر دهد هرکه این عمارت کرد !  (١)

 

من به این باورم   جنایت تنها این نیست که کسی را نابود کنی و او را از میان برداری ، بلکه این نیز جنایت است که بر هستی  فرهنگی کسی  یا گروهی یا ملتی دست ببری و آنرا از او بگیری ؛ چه دانسته چه ندانسته .

واژه ها ، گاهنامه های ملتها را میسازند و بازده و بازنمای مرده ریگ معنوی آنها هستند .

 زبان پر بار دری این چشمۀ جوشنده و زلال آفرینشی را ، از گذشته های دور تاکنون ، بار ها و بارها با گل و با خاشاک سد بسته اند . گاهی هم در آن زهر گنگی ومسخ شدن ( عجمی گشتن ) افگنده اند . این زهر ها از دستهای نا پاک دارو سازان نادان و  ویرانگران آگاه ، درین چشمه سار پاک پاشیده شده است و اینکه چگونه تا کنون از میان نرفته باید این را در بودن انبوهیی آفریننده گان و پاسداران آن ، کار کرد ها و دعاهای خیر پدران نیکی اندیش ما چون رودکی و دقیقی و فردوسی و پورسینا و البیرونی و بیهقی و آل سامان و آل محمود زابلی ، غوریان وتیموریان و .... دانست که تا هنوز نفسی در سینه و آوازی در گلو داریم . و اما  ؛

از چند دهه بدینسو  در کشور به گونۀ پیوسته از سوی نهاد ها و دستداران بالا نشین  ولی فتنه انگیز  دولتی ، کوشش می شود  زبان دری با داشتن جایگاه بلند و سراسری اش در میان مردم کشور ، به گونۀ  زبان دست دوم جا زده شود و با دستکاریهای ویرانگرانه سرنوشتش را دستخوش فاجعه سازند  . این را میگویم چرا که در این کشور پس از بر هم زدن انجمن ادبی کابل در سال (۱۳۱۹ش)، انجمنی  از دری زبانان را نداریم تا به این زبان با دلسوزی بپردازد وبه آن خدمت کند . در سالیانی که انجمن ادبی کابل نفس میکشید با آنکه رهبری آن به دست قبیله گرایان بود ، ولی در سالهای نخستین هنوز شوونیزم قبیله ، افسار گسیخته نبود و اندک حیایی در میان بود و فرهنگیان دری زبان میتوانستند به زبان و  ادبیات خودشان با دست باز کار کنند . ولی آیا در اکادمی علوم امروز بخش مستقلی با آگاهان و دانشمندانی که تاجیک تبار یعنی دری زبان باشند ، وجود دارد ؟ آنسان که در بخش پشتو هست  ؟. اگر هست کو کار کرد علمی آنان  ؟ کَی و در کجا واژۀ  مورد نیاز ما برابر با سرشت زبان دری ساخته شده است تا به جای  واژه بیگانه آنرا به کار میگرفنیم ؟ از کتاب و نسک چاپی در این زمینه میگذریم  . ( در این جا به کار هایی نظر دارم که از سوی دولتها باید انجام میشد . ورنه دانشمندان ما هم تک وتوک اینجا وآنجا کار هایی انجام داده و به چاپ رسانده اند .) پس هرگاه زبانی پشتوانۀ دولتی نداشته باشد این به معنای به نابودی کشاندن آگاهانه آن نخواهد بود ؟.

ادامه نوشته

شاپور دوم

در آشوبهای پس از شاهی هرمزد دوم ، سرانجام بزرگان تصمیم گرفتند ، جنینی را که در شکم یکی از زنان هرمزد دوم بود به شاهی برگزینند . و به ناچار تاج را از خوابگاه آن مادر بر فراز سرش بستند . چون کودک به دنیا امد نام او را شاپور گذاشتند ، و بدینگونه یکی از طولانی ترین و باشکوه ترین شاهنشاهی ایران در حدود 70 سال پدید آمد .  (309-379). از كودكي براي جنگ تربيت شد و ارادۀ خود را نيرومند ساخت، و در شانزدهسالگي زمام حكومت و ادارۀ ميدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله كرد، چندين ده را ويران ساخت، هزاران اسير را كشت، و باقي اسيران را با ريسماني كه از زخمشان گذراند به هم بست. در 337، براي تسلط بر راههاي بازرگاني به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و با چند فاصلۀ زماني از صلح ، آن را تقريباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرويدن روم و ارمنستان به دين مسيح به كشمكش كهن شدتي نو بخشيد، گويي خدايان با خشمي هومري به جنگ پيوسته بودند. طي چهل سال، شاپور با رشته‌اي دراز از امپراطوران روم جنگيد. يوليانوس او را به تيسفون پس نشاند، اما خود به وضعي ننگين عقب نشست. يوويانوس، كه با مانور ماهرانۀ شاپور شكست خورده بود، مجبور شد با او صلح كند (363) و ايالات رومي ساحل دجله و نيز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتي كه شاپور دوم درگذشت، ايران در دروۀ آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ايكر زمين با خون انساني تقويت شده بود .

آذر نرسی

آذر نرسی یکی از پسران هرمزد دوم از زن اول او بود که پس از او به قدرت رسید . لیک مقارن همان ایام ، شورش و جنگ داخلی درگرفت ، بزرگان که از حکومت وی ناراضی بودند ، پس از چند ماه او را از سلطنت خلع کرده یکی از برادرانش را کور کرده ، برادر دیگرش را که اونیز هرمزد نام داشت به زندان افکندند . اما هرمزد بعدها فرارکرده و به روم پناه برد .

هرمزد دوم

هرمزد دوم پسر نرسی بود که پس از وی به قدرت رسید . هرمزد پیش از رسیدن به قدرت بسیار ستمگر و تند خو بود ، لیک پس از رسیدن به قدرت بسیار دادگر و نیکخواه شد ، و مستوفی می نویسد : وی نخستین پادشاهی بود که به نفس خود در دیوان مظالم بنشست و دادگری کرد . هرمزد دوم با شاهدخت کوشانی ازدواج کرد . هرمزد دوم سپاهی به شام فرستاد و از غّان – بزرگ غّسانیان – خراج خواست . غسان که چنین دید ، از روم یاری خواست . لیک پیش از آنکه سپاه روم به شام آید ، غسان کشته شد . چگونگی آن دانسته نیست . سپس 4000 تن از اعراب گرد آمدند و به مرزهای ایران تاختند . روزی هرمزد دوم به قصد شکار به همراه 50 غلام خود ، بیرون شده بود که اعراب مزبور بر وی تاختند و او را زخمی ساختند . هرمزد زخمی بازگشت لیک در پایان همان روز در اثر آن زخم درگذشت . مدت حکومت هرمزد دوم حدود 7 سال از سال 302 تا 309 میلادی بود

نرسی

غالب پژوهشگران  نرسی را پسر شاپور اول دانسته اند ، لیک بسیاری دیگر او را پسر بهرام دوم دانسته اند . در آن هنگام که بهرام سوم حکومت را در دست داشت ، نرسی به کمک چمع زیادی از بزرگان و حکمرانان ، دست به شورش زد و در این کار تا جایی پیش رفت که دست به ضرب سکه زد ، ضرب اینگونه سکه ها دعوت مستقیم به ستیز بود . بعد از آن نرسی به قصد تصرف حکومت لشکر کشید و تیسفون را به تسخیر درآورد . ظاهرا" در آن زمان بهرام سوم در سیستان بوده و نتوانسته خود را به موقع به تیسفون برساند ، به هر حال سرنوشت بهرام سوم در خلال این رویدادهادانسته نیست . در كتبيه پايكولي1 ( Paikuli در سر راه گنجك به تيسفون در كردستان عراق واقع شده است ) كه نرسي به مناسبت يادبود غلبه اش بر بهرام سوم ،‌] در زماني كه قصد عزيمت به سوي پايتخت (تيسفون ) را از ارمنستان داشت‌،بزرگان ايران در اين محل به او ملحق شدند و او را به رسميت شناختند [ برپا داشته ، شرحي از وقايع پيروزي خود را بر بهرام سوم آورده است. در سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم چهره شاه با تاج ويژه خودش رو به راست نقش شده است و در حاشيه سكه با نوشتار پهلوي چنين نوشته شده است: Mazduyasn bagi Varahran malkan.
روي ديگر سكه هاي سيمين اين شاه ،‌در كنار نماد تاج گذاري (آتشدان و دو پيكره ) ،‌در يك سو واژه نورا Nura و در سوي ديگر خلاصه اي از نام شاه به صورت Varah و يا Varahran و ... نوشته شده است. نكته اي كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد اين است كه تشابه ظاهري در نوشتار نام «‌ورهران »‌و نام « نرسي » باعث اين شده است كه برخي از محققين سكه هاي بهرام سوم را به نرسي نسبت بدهند.
خانم دكتر ملك زاده بياني با معرفي مدالي از بهرام سوم،‌در مجله بررسي هاي تاريخي،‌شماره يك از سال پنجم،‌تا حدودي تصوير و تاج زيباي اين شاه ساساني را نمايان ساخت.در حاشيه اين مدال بيضوي شكل كه گوشه راست آن شكسته است با نوشتار پهلوي چنين آمده است: « زي و (يحيو ) مزديسن بغي ورهران ملكا... انيران » ، به معني :
« زنده باد مزدا پرست خدايگان بهرام شاه ... غير ايران ».بعد از شكست بهرام سوم از نرسي و فرار او از پايتخت در سال 293 ميلادي بنا به نظر كريستين سن ،‌ممكن است بهرام در بعضي از قسمت هاي شرقي ايران به شاهي باقي مانده باشد.2اينك سكه اي مسين از بهرام سوم را كه به احتمال بعد از خلع شدن از سلطنت در سرزمين‌هاي شرقي ضرب كرده است 3 را معرفي نموده و علت ضرب آن را نيز بررسي مي نماييم. تصوير شاه روي سكه مانند ساير سكه هاي ساساني رو به راست نقش شده است و تاج شاه اگر چه به عينه همانند تاج موجود بر سكه هاي سيمين ومدال منسوب به بهرام سوم نيست ، ولي شباهت زيادي با آن دارد. موهاي جمع شده شاه ، تاج با خطوط عمودي و ريش كوتاه در اين سكه‌، همانند مدال و سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم است
نرسی کوشید تا از نفوذ روحانیت کمک کند و با کرتیر نیز مخالفت می ورزید . در زمان نرسی دیوکله سین – امپراطور روم – در سال 296 میلادی به ارمنستان حمله کرد ، فرمانده سپاه وی گالریوس – سردار روم در دانوب – بود . اما در جنگ حّران ، رومیان کاملا" شکست خورده و تار و مار شدند و تنها گروهی از فراریان از جمله گالریوس و تیرداد – پسر خسرو ، پادشاه ارمنستان – خود را به فرات انداخته و جان به در بردند ، اما در جنگ بعد روم فاتح شد و زن نرسی – ارسان ، ملکه ایران - نیز به اسارت روم درآمد ، و نرسی تن به معاهده ای داد که طبق آن ایران از ارمنستان کوچک و و مجموعه ایالات واقع در مشرق دجله محروم گردید . در هیچ زمانی دولت روم چنین امتیازاتی از دولت ایران نگرفته بود  . نرسی بعد از این صلح ننگین دیگر نتوانست پادشاهی کند و چندی بعد نیز در غم و اندوه درگذشت . مدت حکومت نرسی حدود 9 سال از 293 تا 302 میلادی بود

بهرام سوم

بهرام سوم يا سكان شاه كه در زمان ولايت عهدي ،‌حكومت سيستان يا سكستان را در دست داشت ، بعد از مرگ بهرام دوم تنها توانست در مدت زمان كوتاهي (چهار ماه ) بر مسند قدرت شاهنشاهي ايران تكيه زند . فردوسي در خصوص مدت پادشاهي او از نسخه خطي موزه ايران باستان چنين آورده است: چو شد پادشاهيش بر چهار ماه بر او زار بگريست تخت وكلاه آنچه از پژوهش متن تاريخ بر مي آيد اين است كه يكي از شخصيت هاي مهم تاريخي در اوايل سلطنت شاهان ساساني ،‌موبد موبدان « كرتير » بوده است. قدرت كرتير در امور مذهبي و ساير امور مملكتي در طي مدت سلطنت هفت تن از پادشاهان ساساني رو به افزايش نهاد و بيشترين قدرت و اعمال نفوذ وي در امور مملكتي در زمان بهرام اول و دوم بوده است. بعد از مرگ شاپور اول ، دومين شاه ساساني‌، پسر وي هرمز اول قدرت را در دست گرفت و پس از آن برادر وي بهرام اول بر اريكه شاهي تكيه زد. با اعمال نفوذ كرتير بعد از بهرام اول پسر نوجوانش بهرام دوم شاه شد و نرسي پسر ديگر شاپور اول از سلطنت باز ماند. علل تاريخي اين مسئله مربوط به گرايش مذهبي نرسي بود و كرتير با به سلطنت رساندن بهرام دوم و حمايت از او مانع از اين انحراف گرديد و در عوض بر قدرت خويش افزود. با مرگ بهرام دوم و به سلطنت رسيدن بهرام سوم، نرسي كه در اين زمان در ارمنستان به سر مي برد، داعيه سلطنت كرد و با ضرب سكه به نام خود عملا علم طغيان و مخالفت برافراشت و در نتيجه جنگي كه بين آنان در گرفت،‌نرسي قدرت را به دست گرفت.
چو برگشت بهرام را روز بخت به نرسي سپرد آن زمان تاج و تخت
نكته اي كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد اين است كه تشابه ظاهري در نوشتار نام «‌ورهران »‌و نام « نرسي » باعث اين شده است كه برخي از محققين سكه هاي بهرام سوم را به نرسي نسبت بدهند.
خانم دكتر ملك زاده بياني با معرفي مدالي از بهرام سوم،‌در مجله بررسي هاي تاريخي،‌شماره يك از سال پنجم،‌تا حدودي تصوير و تاج زيباي اين شاه ساساني را نمايان ساخت.در حاشيه اين مدال بيضوي شكل كه گوشه راست آن شكسته است با نوشتار پهلوي چنين آمده است: « زي و (يحيو ) مزديسن بغي ورهران ملكا... انيران » ، به معني :
« زنده باد مزدا پرست خدايگان بهرام شاه ... غير ايران ».بعد از شكست بهرام سوم از نرسي و فرار او از پايتخت در سال 293 ميلادي بنا به نظر كريستين سن ،‌ممكن است بهرام در بعضي از قسمت هاي شرقي ايران به شاهي باقي مانده باشد.2اينك سكه اي مسين از بهرام سوم را كه به احتمال بعد از خلع شدن از سلطنت در سرزمين‌هاي شرقي ضرب كرده است را معرفي نموده و علت ضرب آن را نيز بررسي مي نماييم. تصوير شاه روي سكه مانند ساير سكه هاي ساساني رو به راست نقش شده است و تاج شاه اگر چه به عينه همانند تاج موجود بر سكه هاي سيمين ومدال منسوب به بهرام سوم نيست ، ولي شباهت زيادي با آن دارد. موهاي جمع شده شاه ، تاج با خطوط عمودي و ريش كوتاه در اين سكه‌، همانند مدال و سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم است. آنچه بيشتر از همه مهم به نظر مي رسد، نقش نقر شده بر پشت اين سكه و علت اين امر است. در پشت اين سكه نقش پيكره مردي سوار بر اسب را مي بينيم كه رو به راست ايستاده و حلقه اي را در دست راست خود گرفته است. اين نقش همانند نگاره ‌هاي تاج بخشي به جا مانده از دوره ساسانيان بوده كه در آن مظهر اهورا مزدا و يا در واقع موبد موبدان سوار بر اسب و يا پياده حلقه قدرت را به شاه تفويض مي نموده است. در اين سكه نقش پيكره اسب همانند پيكره هاي تاج بخشي بهرام دوم،‌اردشير اول و ... طراحي شده است. بر سمت راست سكه ،در پشت پيكره اسب با خط پهلوي خلاصه اي از نام بهرام به صورت (وره ران ) نقر گرديده است. به هر حال اگر قرايت نوشتار بر پشت اين سكه را خلاصه اي از نام ورهران بدانيم و تشابه ظاهري نقش چهره شاه را در اين سكه و سكه هاي سيمين و مدال منسوب به بهرام سوم را در نظر بگيريم ، نتيجه حاصله اين خواهد بود كه بهرام سوم در دوره اي كه از سلطنت كنار گذاشته شده بود نيز در بخش هايي از ايران به ضرب سكه پرداخته است. از جمله نقوشي كه بر پشت سكه به نظر مي رسد، در قسمت ربع اول پشت سكه نقش قيچي مانندي كه نماد دادوري كرتير بوده را مي توان متصور شد. علت اصلي ضرب چنين سكه اي تنها اين مي تواند باشد كه بهرام سوم از سكه به عنوان يك برگه تبليغي اعتراضي استفاده كرده و در اين گير و دار با به تصوير در آوردن نقش موبد موبدان ( كه در آن زمان كرتير بوده است) با حلقه قدرت‌،خويشتن را برگزيده ايزدان و شايسته سلطنت دانسته است و به عبارتي ديگر خواسته تا حقانيت خويش را بر جانشيني بهرام دوم در برابر نرسي ثابت نمايد. روي و پشت سكه در جاهاي مخلتف نوشتار ضعيفي به چشم مي خورد كه قابل خواندن نيست .اميد است با به دست آمدن نمونه هايي بهتر از اين نوع مسكوكات، نقاط مبهم اين موضوع نيز روشن گردد. مدت حکومت بهرام سوم حدود 4 ماه در سال 293 بود .

بهرام دوم

بهرام دوم پسر بهرام اول بود که پس از او به قدرت رسید . وی پیش از رسیدن به قدرت در زمان شاهی پدرش ، فرمانروای سیستان بود و لقب سکانشاه داشت . در زمان بهرام دوم کرتیر – موبدان موبد – به مقام والایی دست یافت و توانست ضربات قاطعی به پیروان مذاهب دیگر وارد آورد ، و دین زرتشت را استحکام فراوان ببخشد . به کرتیر اجازه داده شد تا درباره خدمات خود کتیبه هایی در جایی که پیشتر ، تنها جایگاه کتیبه ها و نقشهای شاهی بود ، پدید آورد . در زمان بهرام دوم کاروس امپراطور روم به ایران لشکر کشید ، و وقتی بهرام فرستادگانی را برای مذاکره درباره صلح به نزد او فرستاد. فرستادگان با پیرمردی روبرو شدند که بر روی زمین نشسته بود و غذایی مرکب از گوشت خوک نمک سود و خشک شده و چند دانه نخود سفت می خورد . و این همان کاروس بود که فقط به جبه ارغوانی که بر تن داشت شناخته می شد ، که امپراطور است . کاروس بدون اینکه فرصتی برای تعارفات معمول باقی بگذارد ، کلاه خود را از سر بی موی خویش برداشت و قسم خورد که اگر شاه ایران سر تعظیم فرود نیاورد ، ایران را چنان عاری از درخت و آبادی خواهد کرد که سر او عاری از مو است . او به قول خود عمل کرد و در همه جا مقاومت ایرانیان را در هم شکست ، تا به تیسفون رسید . اما رعد و برق شدیدی در گرفت و امپراطور را در خیمه اش مرده یافتند . او ظاهرا" گرفتار برق زدگی شده بود . سرباز رومی مرگ او را نشانه خشم خدایان دانستند و عقب نشستند و ایران زمین با این معجزه شگفت انگیز از شر سردار جاه طلبی چون کاروس نجات یافت . صاحب مجمع التواریخ و القصص درباره علت مرگ بهرام دوم می نویسد : پادشاهی شکار دوست بود و هم اندر شکار گاه و از آشفتن باد ، چوب سرا پرده بر سرش افتاد و بمرد . البته ممکن است نقش بزرگان مخالف در سستی چوبهای سراپرده اندک نبوده باشد . مدت شاهی بهرام دوم حدود 17 سال از سال 276 میلادی تا 293 میلادی بود .

بهرام اول

بهرام اول پسر شاپور اول و برادر هرمزد اول بوده است ، اما فردوسی او را پسر هرمزد اول دانسته . بهرام اول در زمان شاهی پدرش – شاپور – تا سال 262 میلادی ، حکوت گیلان و سرزمینهای کرانه دریای خزر را بر عهده داشت و عنوانش گیلانشاه بود . پس از سال 262 نیز شاه کرمان بود . پس از مرگ هرمزد اول ، بهرام اول و برادرش نرسی برسر رسیدن به حکومت به منازعه برخاستند . شاید این کرتیر بود که با نظر مساعد خود نسبت به بهرام اول ، اسباب رسیدن او را به قدرت  فراهم آورد و به همین دلیل کرتیر در زمان بهرام اول به مقامی بس بزرگ یعنی موبدان موبد دست یافت ، و در همین راستا بود که مانی و پیروانش در این زمان نابود گشتند . گویند بهرام اول با حیله مانی و پیروانش را به نزد خود خواند ، تا همه یارانش را بشناخت ، آنگاه دستور داد تا او را کشتند و پوست از تنش جدا کردند ، درون پوست را پر از کاه کردند و به یکی از دروازه های جندیشاپور بی آویختند ، نیز بهرام 12 هزار نفر از پیروان مانی را بکشت . بهرام در سال 276 میلادی درگذشت مدت حکومت او 3 سال از سال 274 تا سال 276 میلادی بود .

هرمزد اول

نام کامل هرمزد ، هرمزد اردشیر بوده . وی پسر شاپور اول بود که در سال 273 میلادی پس از درگذشت پدرش ، جانشین وی گشت . روایت می کنند در آن هنگام که اردشیر پاپکان بر مهرک نوشزاد غالب آمد و او را به همراه دودمانش کشت ، تنها یک دختر از او توانست جان سالم به در ببرد . وی به طور ناشناس فرار کرده ، به روستایی رفت و در نزد دهقانی بزرگ شد . روزی شاپور جوان به هنگام شکار ، بر سر راه به آن روستا رسیدند و در باغی که دختر مهرک به طور ناشناس در آن زندگی می کرد فرود آمدند . ، دختر مهرک که چنین دید خواست با دلو از چاه آب بکشد ، از آنجا که دلو بسیار سنگین بود ، شاپور به نوکرش دستور داد اینکار را انجام دهد ، اما نوکر موفق نشد و خود شاپور نیز این کار را به سختی انجام داد ، لیک دریافت که چنین نیرو و هنری فقط در افراد نژاد اصیل وجود دارد . شاپور پس از آگاه شدن از نام اصالت دختر پنهانی بدون آگاهی پدر با او ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که هرمزد اول بود . هرمزد به هنگام شاهی پدرش حاکم ارمنستان بود و لقب بزرگ ارمنستان شاه را داشت ، در کارنامه اردشیر پاپکان آمده که چون هرمزد به شاهی رسید ، توانست به ایران وحدتت ببخشد و از روم و هند باج و خراج گرفت و قیصر روم و فرمانروای کابل و شاه هند و خاقان ترک و دیگر شاهان برای درود به درگاه او آمدند . در زمان هرمزد کرتیر روحانی معروف و مقتدر ساسانی جایگاه ویژه ای یافت ، و گامهای اساسی در جهت کمک به رسمی کردن آیین زرتشت در کشور برداشت . هرمزد اول در هنگام درگذشت ، در حدود 40 ساله بوده است ، لیک از چگونگی درگذشت او آگاهی ای در دست نیست ، مدت حکومت او یکسال یعنی از سال 273 تا 274 میلادی بود .

شاپور اول

شاپور اول (241-272) تمام قدرت و كارداني پدر خويش را به ارث برده بود. سنگنبشته‌ها او را مردي با وجنات زيبا و نجيب وصف مي‌كند؛ اما اين بدون شك تهنيتي است رسمي. تربيتي عالي داشت و به دانش سفير يونان، چنان مسحور شده بود كه به اين فكر افتاد كه از سلطنت استعفا كند و فيلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام اديان آزادي كامل داد، به ماني اجازه داد تا در دربارش موعظه كند، و اعلام كرد كه «مغان، مانويان، يهوديان، مسيحيان، و ارباب ساير مذاهب در امپراطوري او از هر ايذايي مصون باشند.» با ادامۀ ويراستن اوستا، كه در دوران اردشير آغاز شده بود، موبدان را تحريض كرد كه آثار فلسفۀ مابعدالطبيعي، نجوم، و طب را، كه غالباً از هند و يونان گرفته شده بود، در اين كتاب مقدس ايراني بگنجانند. در حمايت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهي نظامي به عظمت شاپور دوم يا دو خسرو نمي‌رسيد، اما در سلسلۀ طولاني ساسانيان بهترين مدير بود. پايتخت جديدي در شهر شاپور ساخت كه ويرانه‌هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود كارون، يكي از ساختمانهاي بزرگ مهندسي كهن را برپا داشت. اين ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا كه پلي به طول 520 متر و عرض 6 متر تشكيل مي‌داد؛ براي ساختن اين سد، مسير رود موقتاً عوض شد،‌ بستر آن سنگفرش گرديد، و دريچه‌هايي در سد ايجاد شد تا جريان آب را منظم سازد. بنابر روايات، ‌شاپور براي طرح كردن و ساختن اين سد، كه تا قرن حاضر همچنان داير بود، از مهندسان و اسيران رومي استفاده كرد. شاپور با آنكه قلباً مايل به جنگ نبود، ناچار به آن دست ميزد، به سوريه حمله كرد، به انطاكيه رسيد، از ارتش روم شكست خورد، و قرارداد صلحي با روميان منعقد ساخت (244) كه به موجب آن تمام سرزمينهايي را كه سابقاً از روميان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همكاري ارمنستان با روميان خشمگين بود، به آن كشور وارد شد وسلسله‌اي طرفدار ايران در آنجا مستقر ساخت. (252). پس از آنكه جناح راستش بدين گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والريانوس را شكست داد و دستگير كرد (260)، انطاكيه را غارت كرد، و هزاران اسير گرفت تا در ايران به كار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور كرد تا بار ديگر فرات را مرز ايران و روم بشناسد .

سغديان

نام سغدیان به صورت سغدیانس نیز آمده ، وی پسر اردشیر اول از زنی بابلی و غیر عقدی به نام آلوگونه بود ، واز این جهت نیز یونانیها او را داریوش نوتوس یا داریوش حرامزاده خوانده اند ، سغدیان به اتفاق خواجه ای به نام فرناک ، شبانه برادرش خشایارشا دوم را در خوابگاهش کشت و خود قدرت را به دست گرفت . یکی از درباریان بسیار خوشنام و محبوب به نام باگورازوس مامور شد تا جنازه خشایارشا دوم و اردشیر و داماسپیا را که تقریبا" در فواصل نزدیک به هم مرده بودند ، به مقبره شاهان هحامنشی در پارس ببرد . اما همینکه باگورازوس به پایتخت بازگشت ، سغدیان که از دیرباز کینه او را در دل داشت ، به این بهانه که چرا بی اجازه بازگشته ، حکم اعدام او را صادر و بدینگونه باگورازوس سنگسار شد . با قتل باگورازوس و خشایارشا سپاهیان از سغدیان دلگیر شدند ، اما سغدیان کوشید تا ایشان را با پول و هدایا طرفدار خود سازد ، لیک نتوانست . از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد . مدت حکومت سغدیان هفت ماه بود  .  

اردشیر سوم

نام اصلی او اخس بود که پس از رسیدن به قدرت خود را اردشیر نامید ، اخس با سو استفاده از کهولت و ناتوانی پدر ، دست به قتل برادرانش – اریاسپ و ارشام – زد ، به همین سبب در میان یزرگان و مردم منفور شد ، بنابرین تا مدتی با مخفی نگاه داشتن مرگ پدر ، فرامین و احکام را به نام پدر صادر می کرد . سپس در یکی از همین فرامین که تحت نام پدرش صادر کرده بود ، خود را از سوی او ولیعهد مملکت خواند و پس از ده ماه چون دید که مقامش محکم شده درگذشت پدر را به اطلاع مردم رساند .روایت است اردشیر سوم به دلیل آنکه مدعی برای قدرت نداشته باشد دست به کشتار خاندان خود زد و شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای بسیاری را به قتل رساند . نیز عمویش را با 100 پسر و نواده در حیاطی محبوس کرده همه را تیر باران نمود (البته این روایات به دلیل دشمنی یونانیان و مصریان میتواند اغراق باشد ) .وی در زمان حکومتش شورشهای بسیاری سرکوب نمود از جمله شورش کادوسیان – شورش شهربانان – شورش فنیقیه و قبرس و مصر . در شورش فنیقیه تنّ – پادشاه صیدا – در اتحاد با منتور یونانی توانست برخی از سپاهیان دولت ایران را شکست داده ، از فنیقیه بیرون براند . در همان هنگام هر 9 شهر قبرس نیز که پادشاهانی تابع ایران داشتند شوریدند ، اردشیر سوم ، ایدریه – پادشاه کاریه – را مامور جنگ با شورشیان قبرس کرد . ایدریه نیز 40 کشتی و 8000 سپاهی را به سرداری فوسیون آتنی و اواگوراس به قبرس فرستاد. نیروی مزبور که تعداد زیادی افراد طماع نیز به طمع کسب آذوقه وافر قبرس به آن پیوسته بودند ، به محاصره سالامین – مهمترین شهر قبرس پرداخت . از سوی دیگر ، اردشیر سوم با سپاهیانش به قبرس نزدیک می شد . تنّ – پادشاه صیدا- با آگاهی از رسیدن قریب الوقوع سپاه عظیم شاه ایران ، دانست که توان پایداری نخواهد داشت . تسّالیون – گماشته محرم خود – را نزد اردشیر فرستاد و اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم سازد و به دلیل آشنایی با گدارهای نیل ، به عنوان راهنما ، در سپاه اردشیر که عازم مصر است ، خدمت کند . اردشیر سوم نیز از این پیشنهاد خوشحال گشت و پذیرفت . اما تسّالیون از اردشیر خواست که بر طبق عادات پارسی ، دست راستش را به نشانه عهد و پیمان در دست او بگذارد . شاه ایران از این حرف که نشانه بی اعتمادی او بود سخت خشمگین شد ، دستور داد تا سر از تن تسّالیون جدا کنند ، اما بعد ار اندکی از این تصمیم منصرف شد . تنّ نیز به همراه 500 نفر از سپاهیان خود ، به بهانه اینکه می خواهد به محل اجتماع فنیقیها برود ، از شهر خارج شده ، 100 نفر از بزرگان صیدا را نیز با خود برد . بدینگونه تنّ – پادشاه صیدا – به نزد اردشیر سوم آمد و آن 100 نفر بزرگان صیدا را نیز به شاه ایران تسلیم کرد . اردشیر تنّ را همچون دوست خود پذیرفت اما دستور داد تا آن 100 نفر را مانند یاغیان تیرباران نمایند . اهالی صیدا که از تسلیم تنّ و کشته شدن 100 نفر از بزرگان خود آگاه شده بودند ، هیچ چاره ای به جز تسلیم ندیدند . پس 500 نفر از معروفین را نزد اردشیر سوم فرستادند تا درباره تسلیم به مذاکره بنشینند . اردشیر سوم که می خواست زهر چشمی به اهالی صیدا نشان داده باشد ، با جلب نظر تنّ ، تمامی آن 500 نفر را از دم تیغ بگذرانند . سپس تنّ از سپاهیان مزدور یونانی مقیم صیدا خواست تا سپاه شاه ایران را به شهر راه دهند . بدینگونه شهر صیدا توسط پارسیان تسخیر شد . اردشیر سوم که پس از تصرف شهر ، دیگر نیازی به تنّ نداشت ، او را نیز به قتل رسانید . گویند اهالی شهر صیدا از شدت یاس تصمیم به خودکشی گرفتند . پس به خانه هایشان رفته درها را بستند ، منازل را آتش زدند و خودشان و زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند . تعداد کشتگان این واقعه به روایات مختلف از 40000 تا 400000 دانسته اند ، اردشیر سوم نیز خاکسترها و زمین شهر صیدا را به چندین تالان به اشخاصی فروخت که قصد داشتند با حفریاتی در آن شهر به اموالی دست یابند ، ایشان نیز از این راه به طلا و نقره بسیاری دست یافتند ، با دیدن آنچه که بر سر شهر صیدا آمد ، سایر شهرهای فنیقیه سخت متوحش شدند و همگی سر تسلیم در برابر شاه ایران فرود آوردند .از دیگر کارهای اردشیر بعد از فرو نشاندن شورشها ، فتح مصر بود . دیودور روایت کرده که باگواس خواجه که سخت مورد اعتماد اردشیر سوم بود و شاه ایران با مشورت او هیچ کاری انجام نمیداد ، به علت شقاوت بیش از حد اردشیر سوم ، طبیبی را آلت دست قرارداده ، به اردشیر زهر خورانید .حتی گفته می شود که کینه باگواس نسبت به اردشیر آنقدر زیاد بود . که پس از قتل او جسدش را ریز ریز کرده به سگها خورنید . مرگ اردشیر سوم در 338 پیش از میلاد رخ داده و مدت حکومت وی نیز 20 سال بوده .

اردشیر دوم

اردشیر دوم پسر بزرگتر داریوش دوم بود که در سال 404 قبل از میبلاد به قدرت رسید ، نام اصلی وی ارشک بود . اما چون به قدرت رسید ، نام اردشیر را بر خود نهاد . یونانیان به او لقب منمون به معنای با حافظه داده اند ، و معتقد بودند که اردشیر از حافظه بسیار قویی برخوردار است ، اما برخی دیگر گفته اند این لقب از آن جهت بوده که وی یاد آور نام پدربزرگش – اردشیر – بوده است . کوروش برادر کوچکتر داریوش دوم محسوب می شد و از کودکی و از کودکی دفتاری تند و پرخاش جویانه داشت ، و حال آنکه ، اردشیر از طبعی ملایم و رحیم برخوردار بود ، ملکه پروشات مادر اردشیر و کوروش به دلیل دلسردی از اردشیر  تصمیم داشت پسر کوچگتر خود کوروش را جانشین داریوش دوم نماید ، بنابرین به داریوش دوم همسرش  گفت از آن جهت که اردشیر  قبل از رسیدن تو به پادشاهی به دنیا آمده  از اینرو پسر  کوچکتر تو کوروش می بایست جانشین تو گردد ، اما داریوش  نپذیرفت ، و کوروش را والی لیدی و نواحی دریایی آن کرد و پس از چندی درگذشت . پس از درگذشت داریوش دوم ، اردشیر به معبد آناهیتا در پاسارگاد رفت تا در آنجا بر طبق مراسم مذهبی تاجگذاری کند ، در آنجا وی اطلاع یافت که کوروش صغیر قصد کشتن وی را دارد ، بنابراین او را دستگیر کرد و تصمیم به کشتن او داشت که ملکه پروشات دوان دوان رسید و چون گیسوانش را به دور گردن کوروش حلقه کرد نتوانستند او را بکشند و سپس با گریه و لابه عفو او را از اردشیر گرفت و کوروش را به سرعت روانه مقر خکومتی خود در لیدی نمود ، کوروش نیز بدون هیچ پشیمانی به لیدی بازگشت و در آنجا در پی فرصت برای تصرف حکومت ماند ، کوروش با جمع آوری سپاه به سرعت به سمت بابل پیشروی کرد اما خبری از سپاه ایران نیافت ، چون به ولایت بابل رسید ، پس از آنکه سه روز به صورت خطوط جنگی پیشروی کردند ، کوروش خیال کرد که اردشیر بابل را ترک کرده ، لیک در روز چهارم ناگهان سواری رسید و خبر داد که لشکر شاهنشاه در ظرف چهار ساعت ظاهر خواهد شد . کوروش فورا" سپاهیان یونانی را تحت فرمان کلئارخوس در طرف راست یعنی جانب فرات جای داد و خودش در قلب سپاه جای گرفت و 600 سوار سنگین اسلحه را نیز محافظ خود ساخت . سوی چپ سپاه را نیز تحت فرمان آریائوس قرارداد . در همان هنگام سپاه اردشیر که حدود 500000 تن بودند در رسیدند و در ناحیه کوناکسا – در 11 فرسنگی شمال بابل ، خان اسکندیه امروز – جنگ در گرفت . در آن جنگ ، کوروش به برادر خود اردشیر حمله کرد و او را زخمی ساخت ، به نظر می رسید که کوروش پیروز شده است . لیک ناگهان به دلیل اشتباه فاحش فرمانده سپاه یونانی کوروش – کلئارخوس – زوبینی در چشم کوروش فرو رفت و در دم نابود شد . پس از آن سر و دست کوروش را بریدند و سپاه اردشیر به تعقیب قشون کوروش پرداخت و قشون کوروش متفرق شد ، اما قسمت یونانی سپاهش برای احتراز از حملات پی در پی سواره نظام ایران به طرف دجله رفت در آنجا تیسافرن با خدعه سرداران سپاه یونانی را به خیمه خود دعوت کرد و با وجود سوگندی که خورده بود همه آنها را کشت ، در همان هنگام گزنفون که در سپاه یونانیان بود ریاست یونانیان را قبول کرد تا تعداد 10000 نفر باقیمانده سپاه را به یونان برساند ، و چنین هم کرد . در همین رابطه بود که گزنفون کتاب معروف خود به نام    عقب نشینی ده هزار نفره را نوشت . اردشیر در سال 394 قبل از میلاد سپاه اسپارت را نیز شکست سختی داد و نفوذ شاهنشاهی ایران در یونان به اعلی درجه خود رساند ، سرانجام اسپارت مجبور شد تا سفیرانی را برای انعقاد پیمان صلح به نزد اردشیر گسیل دارد و پیمان آنتالسیداس منعقد گردید .در سال 386 قبل از میلاد شورش قبرس را فرو نشانید ، شاهان هخامنشی تا زمان اردشیر دوم ، همواره در کتیبه هایشان تنها از اهورا مزدا یاد می کردند . لیکن اردشیر دوم در کنار نام اهورامزدا ، نام میترا و آناهیتا را نیز در کتیبه هایش بکار برد و به تقویت و گسترش پرستشگاه های میترا و به ویژه آناهیتا در کشور پرداخت ، اردشیر دوم به قول برخی از مورخین 360 زن عقدی و غیر عقدی داشت و از جمله با دو دخترش به نامهای آتوسا و آمستریس هم ازداوج کرد و صاحب 150 پسر و دختر شده بود . اردشیر که روزگار پیری خود را در میان توظئه های درباری و جنایات پسرانش می گذارنید ، به قدری شکسته و ناتوان شده بود که با شنیدن خبر مرگ یکی دیگر از پسرانش ارشام به دست دیگر برادرانش ، تاب مقاومت در خود ندید و از شدت درد و اندوه در سال 358 قبل از میلاد درگذشت .مدت حکومت او 46 سال بود .

داریوش دوم

از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا" نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد .پس از آن یکی دیگر از برادارن داریوش دوم به نام آرستی تس در نواحی سوریه بر او یاغی شد و با پسر بازمانده بگ بوخش ، به نام ارتیفیوس – که سپاهیان مزدور یونانی را در خدمت داشت همدست شد . داریوش یکی از سرداران خود به نام اردشیر را به جنگ ایشان فرستاد و اردشیر پس از دو بار شکست و سرانجام با دادن رشوه به سپاهیان یونانی توانست ارتیفیوس را تسلیم خود سازد و پس از مدتی آرستی تس نیز خود را تسلیم نمود ، و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده و بلادرنگ در خاکستر خفه کردند . داریوش پس از نابود کردن برادرانش به انقام از فرناک خواجه برخواست و دستور سنگسار او را داد . در زمان داریوش دوم مصر نیز دست به شورش زد و به مدت شش سال استقلال اعلام کرد اما سرانجام این شورش در سال 408 پیش از میلاد پایان یافت و مصر مجددا" مستعمره ایران گردید . داریوش دوم در سال 404 قبل از میلاد بر اثر بیماری درگذشت ، داریوش دوم به مدت 19 سال حکومت کرد . حکومت او با کشتار برادرانش آغاز شده بود ، وی در سراسر این مدت به روشنی نشان داد که هیچ شباهتی با همنام بزرگش داریوش کبیر ندارد ، عدم پایبندی به قولهایی که به مقلوبین می داد و در پیش گرفتن سیاستهای خشونت آمیز با درباریان و بزرگان ، شاید ناشی از هراس و بی اعتمادی بود که او از محیط دربار داشت ، درباری که زمام آن در دست زنان و خواجه سرایان بود ، سیاست داریوش دوم سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن بود ، با این همه داریوش دوم چیزی را از ایران از دست نداد .

خشايارشا دوم

 بعد از مرگ اردشير ( 424  ق. م ) يگانه فرزندش  خشايارشاي دوم  به تخت شاهي جلوس نمود دوران حکومت وي بسيار کوتاه به روایت کتزیاس 45 روز آخر سال  بود زيرا مورد حمايت طبقه نجبا و اشراف کشور واقع نشد  و یکی از برادران او به نام سغدیان که از آلوگونه ، زن غیر عقدی بابلی اردشیر بود به همدستی خواجه ای به نام فرناک ( فارناسیس ) ، شبی در حالیکه خشایارشا در حال مستی به خوابگاهش رفت ، به آنجا درآمده ، او را در خواب کشت . از آنجا که این واقعه به احتمال زیاد اندکی پس از در گذشت اردشیر اول رخ داده بود ، پس نعش خشایارشا دوم را به همراه نعش اردشیر یکجا برای نهادن در مقبره شاهان هخامنشی به پارس بردند

اردشیر اول

پس از مرگ خشایار شاه، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان :" آرتاخشترا") بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند. نلدکه گوید نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته دی نن بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دی نن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک می نویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایه ی احترام بود. واردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت.
اردشیر در نخستین سال شاهنشاهیش به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد.
شورش مصر
آگاهی از درگذشت خشایارشاه به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد( سال 99 هخامنشی). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره می بردند و چنین برمی آید که شورش پشتوانه ی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند.
اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه(نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود) را فرمان داد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های( جزیره های) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال 105 هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت.
هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بمانداز این راه( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همه ی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند.
برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت.
روزگار شاهنشاهی وی 41 سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یادکرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال 135 هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسرآنها خشایارشا بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست.

کامبیز ( کمبوجیه دوم )

شاهنشاهی کمبوجیه(29-37)(530-522 پیش از میلاد مسیح)
کورش دو پسر داشت یکی کمبوجیه که بزرگتر بود( گونه ی یونانی نام وی کامبیز است) و دیگری بردیا که کهتر بود. کورش کمبوجیه را جانشین خود کرد و وی را پس از مرگ گئوبروو گمارده ی کورش در بابل ، شاه بابل کرد. همچنین بردیا را به فرمانروایی بسیاری از کشورهای ایران خاوری گمارد.
کمبوجیه با فیدایمیا دختر هوتن، یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد. بردیا پس از برتخت نشستن، وی را به همسری خود درآورد و برپایه ی گاهنویسان یونانی وی کسی بود که دریافت آنکه برتخت نشسته، بردیا نیست.
کمبوجیه در جنگ واپسین کورش بزرگ با بیابانگردان، همراه وی بوده و پس از کشته شدن کورش به عنوان جانشین وی راهی پارس شده است. این احتمال هست که کمبوجیه برای جلوگیری از تاخت وتاز بیابانگردان چند ماه نیروهای خود را  درانجا نگاه داشته است.
باری پس از کشته شدن کورش ،کمبوجیه شاهنشاه شد و بردیا همچنان فرمانروای ایران خاوری ماند.
پیروزی بر مصر
با آگاهی از درگذشت کورش، فرعون مصر پسرش پسامتیک را برای بازیابی فلسطین و سوریه با سپاه بزرگی به آنجا فرستاد.
کمبوجیه لشکرکشی خود را پس از یک تدارک جنگی و سیاسی گسترده آغاز کرد.چشمه های مصری آمدن هخامنشیان را تهاجم چندین کشور نگاشته اند، هرودت نیز می گوید بیشتر مردم کشورهای پیرو هخامنشیان، سربازانی در لشکر وی داشتند.

ادامه نوشته

سياوش، قهرمان ملي ايرانيان


ادامه نوشته

رستم نماد قدرت ملی ایرانیان


ادامه نوشته

استفاده از عدد پي 3.14 در ساخت بناي تخت جمشيد

مهندسان هخامنشي راز استفاده از عدد پي 3.14 را دو هزار و 500 سال پيش كشف كرده بودند . آنها در ساخت سازه هاي سنگي و ستون هاي مجموعه تخت جمشيد كه داراي اشكال مخروطي است ، از اين عدد استفاده مي كرده اند .

عدد پي( ۳.۱۴) در علم رياضيات از مجموعه اعداد طبيعي محسوب مي شود . اين عدد از تقسيم محيط دايره بر قطر آن به دست مي آيد . كشف عدد پي جزو مهمترين كشفيات در رياضيات است . كارشناسان رياضي هنوز نتوانسته اند زمان مشخصي براي شروع استفاده از اين عدد پيش بيني كنند . عده زيادي ، مصريان و برخي ديگر ، يونانيان باستان را كاشفان اين عدد مي دانستند اما بررسي هاي جديد نشان مي دهد هخامنشيان هم با اين عدد آشنا بودند .

"عبدالعظيم شاه كرمي" متخصص سازه و ژئوفيزيك و مسئول بررسي هاي مهندسي در مجموعه تخت جمشيد در اين باره ،‌ گفت : بررسي هاي كارشناسي كه روي سازه هاي تخت جمشيد به ويژه روي ستون هاي تخت جمشيد و اشكال مخروطي انجام گرفته ؛ نشان مي دهد كه هخامنشيان دو هزار و 500 سال پيش از دانشمندان رياضي دان استفاده مي كردند كه به خوبي با رياضيات محض و مهندسي آشنا بودند . آنان براي ساخت حجم هاي مخروطي راز عدد پي را شناسايي كرده بودند .

دقت و ظرافت در ساخت ستون هاي دايره اي تخت جمشيد نشان مي دهد كه مهندسان اين سازه عدد پي را تا چندين رقم اعشار محاسبه كرده بودند . شاه كرمي در اين باره گفت : مهندسان هخامنشي ابتدا مقاطع دايره اي را به چندين بخش مساوي تقسيم مي كردند . سپس در داخل هر قسمت تقسيم شده ، هلالي معكوس را رسم مي كردند . اين كار آنها را قادر مي ساخت كه مقاطع بسيار دقيق ستون هاي دايره اي را به دست بياورند . محاسبات اخير ، مهندسان سازه تخت جمشيد را در محاسبه ارتفاع ستون ها ، نحوه ساخت آنها ،‌ فشاري كه بايد ستون ها تحمل كنند و توزيع تنش در مقاطع ستون ها ياري مي كرد . اين مهندسان براي به دست آوردن مقاطع دقيق ستون ها مجبور بودند عدد پي را تا چند رقم اعشار محاسبه كنن

هم اكنون دانشمندان در بزرگ ترين مراكز علمي و مهندسي جهان چون "ناسا" براي ساخت فضاپيماها و استفاده از اشكال مخروطي توانسته اند عدد پي را تا چند صد رقم اعشار حساب كنند . بر اساس متون تاريخ و رياضيات نخستين كسي كه توانست به طور دقيق عدد پي را محاسبه كند ، آ«غياث الدين محمد كاشانيآ» بود . اين دانشمند ايراني عدد پي را تا چند رقم اعشاري محاسبه كرد . پس از او دانشمنداني چون پاسكال به محاسبه دقيق تر اين عدد پرداختند . هم اكنون دانشمندان با استفاده از رايانه هاي بسيار پيشرفته به محاسبه اين عدد مي پردازند .

شاه كرمي با اشاره به اين موضوع كه در بخش هاي مختلف سازه تخت جمشيد ، مقاطع مخروطي شامل دايره ، بيضي ، و سهمي ديده مي شود ، گفت : "به دست آوردن مساحت ، محيط و ساخت سازه هايي با اين اشكال هندسي بدون شناسايي راز عدد پي و طرز استفاده از آن غيرممكن است ."
داريوش هخامنشي بنيان گذار تخت جمشيد در سال 521 پيش از ميلاد دستور ساخت تخت جمشيد را مي دهد و تا سال 486 بسياري از بناهاي تخت جمشيد را طرح ريزي يا بنيان گذاري مي كند . اين مجموعه باستاني شامل حصارها ، كاخ ها ،‌ بخش هاي خدماتي و مسكوني ، نظام هاي مختلف آبرساني و بخش هاي مختلف ديگري است .
مجموعه تخت جمشيد مهمترين پايتخت مقاومت هخامنشي در استان فارس و در نزديكي شهر شيراز جاي گرفته است .

نخستين سفير ايران باستان

 طلوع دولت هخانشي كه به وسيله كوروش کبير پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد (حدود 550 ق.م) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين كننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مركز يك تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد. 

كوروش کبير، پادشاه سرزمين انشان (انزان ، در حدود شوش نواحي ايلام جنوبي) و سر كرده سلحشور و محبوب طوايف پارسه (پارس) كه قلمرو او و پدرانش در آن ايام تابع حكومت پادشاهان خاندان ديااكو محسوب مي شد، با شورش بر ضد آستياگ و پيروزي بر او ، هگمتانه (اكباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.). وي، خزاين و ذخاير تختگاه ماد را هم وفق روايت يك كتيبه بابلي ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد. 

غلبه سريع او بر قلمرو ماد كه بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگراني شد . كوروش براي مقابله با اتحاديه اي كه با شركت ليديه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شكل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگيري با آنها يافت . 

پس از آن ، بلافاصله با سرعتي بي نظير، به جلوگيري از هجوم كرزوس پادشاه ليديه ، كه با عجله عازم تجاوز به مرزهاي ايران بود ، پرداخت . در جنگ ، كرزوس مغلوب شد و سارديس (اسپرده ، سارد) پايتخت او به دست كوروش افتاد (546ق.م.). اين پيروزي ، آسياي صغير را هم برقلمرو وي افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگيري با بابل و ظاهرا" براي آنكه هنگام لشكر كشي به بين النهرين مانند آنچه براي هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزيمتش به جنگ با آشور پيش آمد، دچار حمله سكاها نشود ، چندي در نواحي شرقي فلات به بسط قدرت و تامين حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز كرد و تقريبا" بدون جنگ آن را فتح كرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمينهاي آشور و سوريه و فلسطين هم كه جزو قلمرونبونيد- پادشاه بابل -  بود نيز ، به تصرف كوروش در آمد . اما، در گيريهايي كه در نواحي شرقي كشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشكر كشي به مصر ، كه در گذشته با ليديه و بابل برضد وي هم پيمان شده بودند ، مانع گشت

ادامه نوشته

مقام زن در ايران باستان

در ايران باستان هميشه مقام زن و مرد برابر و در كنار هم ذكرشده است، حتي گروهي از ايزدان مانند آناهيتا زن هستندو در ميان امشاسپندان ، امرداد و خرداد و سپندارمذ ، كه صفات اهورامزدا است زن ميباشند.


وآنچه در اوستا آمده است همه نشانه اي از همسنگي زن و مرد است، در فروردين يشت چنين آورده شده : اينك فروهر همه مردان و زنان پاك را مي ستائيم آنان كه روان هايشان در خور ستايش و فروهر هايشان شايسته است اينك فروهر همه مردان و زنان پاكدين را مي ستائيم.

در زمان شاهنشاهي هخامنشيان ، براساس لوح هاي گلي تخت جمشيد زنان هم دوش مردان در ساختن كاخ هاي شاهان هخامنشي دست داشتند و دستمزد برابر


دريافت مي نمودند، پيشه بيشتر زنان در دوره هخامنشيان صيقل دادن نهائي سنگ نگاره ها و همچنين دوخت و دوز و خياطي بوده است. بنابراين در شاهنشاهي بزرگ هخامنشي با برابري و تساوي خقوق زنان با مردان سر و كار داريم.


بايد خاطرنشان كرد كه زنان در زمان بارداري و با بدنيا آوردن كودكي براي مدتي از كار معاف ميشدند ، اما از حداقل خقوق براي گذران زندگي برخوردار مي گشتند و علاوه بر آن اضافه خقوقي بصورت مواد مصرفي ضروري زندگي دريافت مي نمودند، همچنين در گل نوشته هاي تخت جمشيد شاهد آن هستيم كه در كارگاههاي خياطي ، زنان بعنوان سرپرست و مدير بودند و گاه مردان زيردست زنان قرار مي گرفتند.

اما زنان خاندان شاهي از موقعيت ديگري برخوردار بودند ، آنان مي توانستند به املاك بزرگ سركشي كنند و كارگاه هاي عظيم را با همه كاركنانش اداره و مديريت مي كردند و درآمدهاي بسيار زياد داشتند ، اما بايد خاطرنشان كرد كه حسابرسي و ديوان سالاري هخامنشي حتي براي ملكه هم استثنا قائل نمي شد و محاسبه درآمد و مخارج از وي مطالبه مي كرد.

در يكي از گل نوشته ها ( لوح هاي گلي ) رئيس تشريفات دربار داريوش بزرگ دستور تحويل 100 گوسفند را به ملكه صادر مي كند تا درجشن بزرگ تخت جمشيد كه 2000 مهمان دعوت شده بودند ، بكار روند.


ادامه نوشته

آب‌شناسي  در ايران باستان

آناهيتا، ايزد آب‌ها، كه گردونه او را در آسمانها چهار اسب ابر و باران و ژاله و شبنم ميكشيدند، يكي از بزرگ ايزدان پيش از زرتشت بود، و نيايشگاههاي او در كنگاور (كرمانشاه) و بيشابور (فارس) نمايان است، در اوستا مورد ستايش بسيار بوده و هم مرتبه ميترا (مهر) و اورمزد (اهورامزدا) قرار مي‌گيرد. آب در آيين زرتشت پاك است و مظهر پاكي و بايد كه همچنان پاك باقي بماند. زرتشت از اهورامزدا درخواست مي‌كند كه رودها را از آبي به سترگي شانه اسب لبالب نموده و به پيروان خويش مي‌‌آموزد كه آلوده نمودن آب، به هر شكل و گونه‌اش، خلاف دين و اهريمني است. اينچنين است كه شناخت آب در ايران‌باستان با وابسته داشتن صفات ويژه به آن و ارجمند داشتن اين ماده زندگي‌بخش آغاز مي‌شود. هنوز هم بازمانده آيين‌هاي ايزد آب‌ها در جاي‌جاي ايران برگزار مي‌شود كه براي نمونه مي‌توان به مراسم جوي‌روبي و بيل‌گرداني در دامنه آتشكده آتش‌كوه در نيمور، محلات اشاره نمود.

در ايران‌باستان، صدها سال پيش از آنكه نخستين فرضيه‌هاي مربوط به آب‌شناسي ارائه شود، به گونه‌اي شگفت‌آور و باورنكردني، پاسخ يكي از مهمترين و دشوارترين مسائل مربوط به يافتن آب و آب‌هاي زيرزميني يافته شده بود. سنگ‌نوشته‌ها و لوح‌هاي باز مانده از ايران باستان، بيانگر اين است كه مردمان ايران‌زمين آب‌هاي زيرزميني را با كندن كاريزهاي دراز و بسيار عميق برآورده به روستاها و شهرهاي خود مي‌رساندند. اينكه نخست‌گاه اين كاريز كجا بوده و در چه مناطقي به آب مي‌توان دست يافت و اينكه كاريز چگونه بايد ساخته شود، شايد مهمترين مساله‌اي بوده است كه بشر از آغاز تمدن تا كنون در دانش آب‌ياري و آب‌رساني با آن روبرو بوده است. پرفسور هانري گوبلو كه بيش از 30 سال بر روي قنات‌هاي ايران بررسي و مطالعه انجام داده است در كتاب قنات، فني براي دستيابي به آب ،عظمت قناتهاي ايران را برابر با ديوار چين مي‌داند. مجموعه طول قناتهاي ايران بيش از چهارصد هزار كيلومتر، بيش از فاصله زمين تا ماه، و قنات گناباد به طول سي‌وپنج كيلومتر و ژرفناي بيش از سيصد متر و چاه‌هايي با فواصل منظم پنجاه متري، از زمان هخامنشيان، يك شاهكار بي‌نظير در سراسر جهان است. چندتن از دانشمندان امريكايي مانند اف.ديكسي در نوشتار يك كتابچه علمي براي سازماندهي آب، ام.ا.باتلر در كتاب آبياري به كمك قنات در ايران، سي.اف.تولمان در كتاب آب‌هاي زيرزميني، ژي.بي.كرسي در كتاب قنات و كاريز، ژي.بيژليبين‌كت در كتاب آب‌شناسي و هانري گوبلو در كتاب‌هاي آبياري در كاليفرنيا و قنات، فني براي دستيابي به آب خود همگي بر اين باورند كه قنات‌هاي لوس‌آنجلس و پاساداناي كاليفرنيا، همچنين قنات‌هاي شيلي و مكزيك، در زمان سلطه اسپانيايي‌ها، توسط مهندسان، متخصصان و كارگران ايراني ساخته شده است

ادامه نوشته

دانش پزشکی در ایران باستان

پزشکی، یکی از دانشهایی است که ایرا‌‌نيان در پيشرفت و گسترش آن نقش ارزشمندي را ایفا کرده اند. اين دانش در ايران باستان، از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده ‏و بر اساس شواهد موجود در زمان ظهور زرتشت، که خود نیز پزشكي برجسته بود، هزاران سال از شكوفايي دانش پزشكي در ایران زمین مي گذشته است.

اوستا که مجموعه کاملی از تاریخ و فرهنگ ایرانیان پیش از ظهور زرتشت تا دوره اوست، اشاره‌های بسیاری به دستورات مرتبط با بهداشت ، سلامت و پزشكي و همچنين پزشکان ایرانی دارد. علاوه بر اين در دیگر کتابهای پهلوی و پارسی مانند شاهنام و بندهش نيز به چنين مطالبي زياد برمی خوریم .

جمشید ، چهارمین پادشاه سلسله پیشدادی، نخستین کسی بود که استحمام با آب گرم و سرد را مرسوم کرد. افسانه ها مي گويند در دوره پادشاهی هفتصد ساله او ، نه گیاهی خشکید و نه جانداری بیمار شد.

ادامه نوشته

موجودی افسانه اي سر ستونهای پاسارگاد و تخت جمشید

شما هم این موجود را در سرستون های تخت جمشيد ديده اید

به تازگي موجودي با سری کاملآ شبیهه  سر ستونهای تخت جمشید در سواحل آمريكا پيدا كردند كه دانشمند ها را بسيار متعجب كرده . آن ها هنوز پي تحقيقاتي در روي اين جانور عجيب و غريب اند. اگر كمي به اين جانور دقت كنيد ميبينيد كه اين جانور شباهت زيادي به سر ستون تخت جمشيد دارد . پس مي فهميم در آن زمان در خليج هميشه فارس هم اين موجود زندگي ميكرده كه پس از مرور زمان نسل وي منقرض شده است . از دندان هاي اين موجود عجيب و قريب معلوم است كه او هم ميتواند يكي از سلطان هاي بزرگ دريا باشد ولي اندازه ي او بسيار كوچك تر از نهنگ و يا كوسه باید باشد .

و حتما حيواني درنده و قوي بوده . زيرا هخامنشيان در سنگ تراشي هاي خود هميشه نماد قدرت را می تراشیده اند .

بازم خدارو شکر که بعد از دو هزار و ششصد سال تونستن بفهمن که اسطوره ما ایرانیان (کورش آریایی) به چه دلیل دستور داده که سالن استراحتش ۱۰۰ تا ستون داشته باشه و تمام سر ستون هاش شکل این حیوان (شاید دریایی) باشد ، به راستي آيا در آن زمان غواصي  هم وجود داشته كه اين حيوان رو رؤيت كنه ؟؟؟

وضعیت راهها و جاده ها در دوران پادشاهی هخامنشیان

مولفان قدیم یکسره مبهوت و مسحور گستردگی سرزمین امپراتوری هخامنشی بوده اند . بسیاری از آنها پیرامون نظام ارتباطی در دوران امپراتوری گزارش داده اند و به اظهار نظر پرداخته اند و همگی میان انتظام ارتباطات با قابلیتهای قدرت مرکزی برای مداخله در امور کشورهای تسخیر شده رابطه مستقیم یافته اند.اگر بصورت کلی و بسیار تیتروار بخواهیم به این مهم تظری بیفکنیم بایستی بگوئیم بدستور داریوش کبیر برای آ گاهی و اطلاع وی از جدیدترین رخدادها در سراسر شاهنشاهی جاده های بسیاری ساخته شد و در این جاده ها چاپارخانه های بسیاری پدید آمد که در آنها همیشه اسبهای تازه نفس آماده بودند.پیکهای دولتی با رسیدن به این چاپارخانه ها اسبهای خود را عوض میکردند.و با اسبهای تازه نفس با سرعت به راه خود ادامه میدادند.یا اینکه پیغام یا نامه به چاپار دیگری داده میشد .به همین صورت این کار ادامه میافت تا نامه به مقصد می رسید.بدینگونه میتوان ایرانیان را نخستین بوجود آورندگان نظام پست در دنیا دانست.

 

راهها و چاپارخانه ها :

 الف- راهها :

 هرودوت از خوبی راه و اسباب آسایشی که در میهمانخانه ها برای مسافرین مهیا بوده بسیار تمجید کرده و نظم و ترتیب آن را ستوده است لیکن درباره انشعاب های منطقه ای نظام راهداری هخامنشی توصیف هردوت بسیار ناقص است و یا لااقل در گزارشی که داده است افق جغرافیائی او از سمت شرق فقط محدود به شوش و بابل بوده است و ظاهرا هیچ اطلاعی از جاده هائی که به پارس میرسیده اند و به طریق اولی از راههائی که از فلات ایران و آسیای مرکزی عبور میکرده اند نداشته است. بخصوص جای تاسف است که گزارش کتزیاس درباره این مسیرها ناپدید شده و در دسترس ما نیست.لوحه های پرسپولیس از این اعتبار برخوردارند که حتی اگر هنوز مجموعه اطلاعات مضبوط در آنها منتشر نشده است باز هم یک دیدگاه کلی از مرکز امپراتوری به مامیدهند.در این لوحه ها علاوه بر راه ارتباطی شوش به پرسپولیس که به دفعات مورد اشاره قرار گرفته راه باختریش ( 9 یا 10 بار ) هند ( 7 بار ) هرخواتیش و قندهار ( 11بار ) اریه ( 4 بار ) سگارتیه ( 2بار ) ماد ( یک بار ) بابل ( 1 یا 2 بار ) مصر( یک بار ) و سارد ( 3 بار ) تکرار شده اند. به این ترتیب معلوم میشود که سراسر خاک امپراتوری زیر پوشش جاده ها بوده است و با این توصیف مشخص است که جاده شاهی سارد به شوش ( توضیح در مورد این جاده در پائین آمده است ) را باید فقط به منزله جاده ای در میان راهها و جاده های دیگر شمرد. همچنین به یاری مورخین نظامی میتوانیم طول زمان جابجائی ارتش ها را محاسبه کنیم : از بابل تا شوش 22 روز و از شوش تا پارس حدود 30 روز و از شوش به هگمتانه از  طریق جاده شاهی که از بابل میگذرد 40 روز و همین راه از طریق مستقیم از ارتفاعات لرستان 9 روز و از هگمتانه به پارسه ( پرسپولیس ) 20 روز و... فاصله بوده است.به این ترتیب با استفاده از اطلاعات مضبوط در متون هرودوت و گزنفون و با افزودن اطلاعات مندرج در متون مولفان نظامی کلاسیک و عصر هلنی در مجموع میتوان شبکه راههای هخامنشی را با توجه به ایتکه منابع نظامی به جاده ها فقط از زاویه امکانات رساندن آذوقه و مهمات نظر می اندازند در ذهن مجسم کرد.

 

جاده شاهی :

 هردوت بشرح جزئیات (( درباره که از دریا تا شاه ادامه میابد )) یعنی جاده ای که شهر سارد را به شوش می پیوندد میپردازد و می نویسد که این جاده (( از کشورهای پرجمعیت و مطمئن عبور میکند.)) هرودوت برای هر منطقه تعداد پرسنگ ها ( که یک مقیاس مسافت پارسی و معادل 4/5 کیلومتر است ) تعداد مسافرخانه ها و سرپناه هائی را که در هر منزل و ایستگاه مستقر بوده است دا معین میکند و رودخانه ها و پست های مراقبت را که بصورت منظم در طول مسیر واقع اند را بر میشمارد و این همان جاده ایست که عموما به (( جاده شاهی )) معروف شده است و 2400 کیلومتر طول داشته است.

راههای پایتخت ها : مشاهده می شود که تمام پایتخت های امپراتوری ( پاسارگاد- پارسه- شوش- بابل- هگمتانه ) از طریق جاده های بزرگ از چهار طرف به یکدیگر متصل بوده اند. که شناخته ترین جاده ها در این شبکه جاده پارسه به شوش است.در فاصله میان شوش و هگمتانه جاده شاهی از کنار زاگرس مرکزی ( لرستان ) عبور میکرده است . زیرا جاده مستقیم که از سرزمین (( کوسی ین )) ها عبور می کرده است بنا به نوشته دیودور جاده ای (( ناهموار- تنگ و بد )) بوده است.بنابراین جاده بزرگ مسیری درازتر از طریق دشت بابل در پیش میگرفته و به سمت شرق منحرف تا از آنجا از طریق بیستون به فلات ایران بپیوندد. جاده دیگری از هگمتانه از طریق (( گاربه )) یا اصفهان امروز به سرزمین پارس و از آنجا در بوشهر به خلیج فارس متصل می شده است.از سوی دیگر تنوع ممالکی که در الواح از آنها اسمی به میان آمده است نشان می دهد که پایتخت های امپراتوری از طریق راهها به مجموعه ولایات متصل بوده اند. در شمال جاده بسیار قدیمی خراسان هگمتانه را از طریق راگه ( ری ) و دروازه های کسپی ین- هرکانی و پارتیه به باختر ( بلخ ) پیوند میداده است.در جنوب از مبدا پارس جاده ای به هرخواتیش ( قندهار ) و گنداره ( منطقه کابل ) می رفته است و از انجا راههای دیگری به باختر و دره سند در هندوستان می پیوسته اند. جاده شمال و جاده جنوب بوسیله یک جاده عرضی به یکدیگر متصل میشدند و این جاده کورش آن را طی کرد از طریق اریه ( هرات ) به زرنگه ( حوضه هیرمند ) و قندهار می پیوست.در مسیر مدیترانه دو مسیر اصلی را می شناسیم که از شوش تا اربل ( ساحل چپ دجله ) یکی بوده اند.و از اربل جاده شاهی هردوت از طریق دجله علیا و فرات علیا ارمنستان- کاپادوکیه- هلیس- فریگیه بزرگ و دره مئاندر به سارد می پیوسته است.از رابل مسیر دیگری بسوی دمشق و مصر می رفت که وجود آن در یک سند آرامی مشخص شده است. در میان منازل و مراحل این جاده شهرهای مشهوری مانند اربل و دمشق قرار داشته است.راه دیگر که نیز اهمیت داشت یک راه دریائی بود که ممالک شرقی ایران را به ممالک غربی آن اتصال میداد. توضیح اینکه راه ایران به مصر قبل از زمان داریوش کبیر چنین بود که از دجله و فرات گذشته و به سوریه میرفتند و از این جا در صور یا صیدا به کشتی نشسته به مصر در می آمدند یا از راه فلسطین و برزخ سوئز بوادی نیل میرسیده اند.داریوش کبیر دریای مغرب را به دریای احمر توسط یکی از شعب نیل اتصال داد و از این زمان کشتیها از دریای الجزائر و دریای مغرب به دریای احمر رفته و از باب المندب گذشته به دریای عمان وارد می شده اند. بدین صورت روابط مستقیم دریائی بین ممالک دریای مغرب با پارس و خوزستان و سایر جاهای ایران برقرار گشت که بعدها به این وادی یا کانال که داریوش کبیر هخامنشی دستور ساختن انرا داد نام سوئز نهادند.

ب- احداث و نگهداری جاده ها : دولت هخامنشی علاوه بر اینکه اهمیت زیاد براهها میداد اولین بار چاپارخانه هائی تاسیس کرد.

هرودوت گوید که واحد مقیاسها پرسنگ است و به مسافت هر چهار پرسنگ منزلی تهیه شده موسوم به ایستگاه.در این منازل میهمانخانه های خوب بنا و دائر گردیده است. در سرحد ایالات و نیز در آنجائی که ایالت بابل بکویر منتهی میشود قلعه هائی ساخته اند که ساخلو دارد.در منازل اسبهای تندرو تدارک دیده شده است. به این ترتیب که چابک سوارها نوشته های دولتی را از مرکز تا نزدیکترین چاپارخانه برده به چاپاری که حاضر است میرساند و او فورا حرکت کرده تا به چاپارخانه دوم برسد و باز تسلیم چاپار بعدی میکند بدین منوال شب و روز چاپارها در حرکتند و اوامر مرکز را به ایالات میرسانند. راجع بسرعت حرکت چاپارها هردوت گوید که نمیتوان تصور کرد جنبنده ای بر روی زمین به اندازه چاپارهای پارسی سریعتر حرکت کند.هرودوت چاپارهای دولتی را (( آگ گاروی)) مینماید . معنی آن معلوم نیست بعضی نویسندگان جدید عقیده دارند که این لفظ سامی است و بروم رفته و (( آن گاریه )) شده است. گزنفون تاسیس چاپارخانه ها را به کورش بزرگ نسبت داده و گوید که برای تعیین مسافت چاپارخانه ها از یکدیگر تجربه کرده اند که اسب در روز چقدر میتواند راه برود بی آنکه خسته شود و آنرا میزان قرار داده اند. وقتی می خواستند خبری بسیار زود به مقصد برسد آتش روی بلندیها روشن میکردند. چنانکه هردوت گفته چون مردونیه آتن را گرفت با آتش از راه جزائر سیکلاد شاه خشایارشا را که در سارد بود آگاه کرد.

تاریخچه نام ایران

ایران از روزگاران كهن تا كنون به نامهای ، آری ، آریان ، آریانا ، آریاویچ ، آریاویج ، آریه ، اران ، آریان ،‌آریان شهر ،‌ائیریانم وئجه ، ائیریه ، ائیریوشینه ، ایر ، ایران شثر ، ایران شهر ، ایران ویج، ایران ویچ ،‌ایران ویژ ، ایریا ، ایریاوه ، ایریاوه ، ایرج ، ایریوخشوثه ، پرس ، پرشا ، پرشیا، پرشیانا ، سرشناس بوده است.

واژه ایران برگرفته از نام (( آریانا )) یعنی سرزمین آریاییهاست . آریایی ها در هزاره دوم قبل از میلاد به فلات ایران وارد شدند . گروهی از آنان به هند رفتند و گروهی در این سرزمین كه به نام آنان ایران نام گرفته ، باقی ماندند.

واژه آریا در زبانهای اوستایی، فارسی باستان و سانسكریت به ترتیب به گونه های ( ایریه ) airya ( اریه ) ariya ( آریه ) arya به كار رفته است.
( اریه ) در نام ( اریامنه )airyarmmna پدر نیای داریوش بزرگ دیده می شود و ( ایریه ) در واژه اوستایی ( ایرینه ) airyana به معنی ( ایرانی ) و ( آریایی ) و در نامهای ( ایرینه وئجه ) airyana – vaejeh ، ایران ویچ و ایریو خشوثه Airyo-xo-xsutha ( كوهی كه آرش ، تیر انداز نامی ایران در زمان منوچهر پیشدادی از بالای آن ، تیری به سوی خاور انداخت ) و( ایر یاوه ) airyava ( یاری كننده آریا ) آورده شده است.

كلمه آریا به معنی نجیب ، اصیل ، شجاع و آزاده در نوشتارها به كاررفته به صورتی كه داریوش بزرگ هخامنشی در نبشته های نقش رستم و شوش ، از خود چنین یاد كرده است :
من داریوشم ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه سرزمین های همه نژاد ، شاه در این بوم ( زمین ) بزرگ پهناور ، پسر ویشتاسپ هخامنشی ، پارسی ، پسر پارسی ، آریا , آریایی ، آریا چهر ( آریایی نژاد ).

خشایارشاه ، پسر و جانشین او نیز در نوشته تخت جمشید ، از خود چنین یاد می كند:
من خشایار شا هستم ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه سرزمینهای پرنژاد ، شاه در این بوم بزرگ پهناور ، پسر داریوش ....)
آریایی هایی كه در هند مستقر شدند ، قلمرو خود را ارت ورت نام گذاشتند كه به صورت آریا ورته نیز گفته شده است . آریائی هایی كه به ایران آمدند ، بر اساس اوستا در سرزمینی به نام ائیریانم وئجو ( اوستایی ) یا ایرانویج ( eranvej) ( پهلوی ) زندگی می كرده اند . این كلمه از دو كلمه ایران و ویج(airyanam unejo) تشكیل شده است . ویج را بعضی به معنی تخمه و نژاد دانسته اند . بدین ترتیب ایرانویج به معنای نژاد ایرانی است و چون به مكانی منسوب شود به معنای محل زندگی ایرانیان خواهد بود.
ایران ویج در اوستا برترین سرزمین سپند است و در آنجاست كه جم بهشت آسودگی و ناز و نوش خویش را پی افكند . در ایرانویچ است كه زرتشت ، شست وخشور بزرگ دیده به دیدار جهان می گشاید و آیین خود را بنیاد می نهد.

( اریه ) ، ( ایریه ) رفته رفته به صورت ( ایر ) دگرگون شده و با پسوند نسبت پهلوی ikو یا ic به شكل نام ( اریك ) در ارمنی و ایرج در پهلوی و فارسی در آمده است.
ایرانیان در نبشته های پهلوی ساسانی ، خود را بدین نام و میهن خویش را ( ایران ) كه در پهلوی اشكانی اآریان ، ( در ارمنی eran ) یا ( ایرانشثر eransathr ) و در فارسی ایرانشهر می نامیدند.

در اوستا آریانه هم به معنای قوم ایرانی و هم محل سكونت آنان بوده است و لغت آریان نیز به صورت جمع آن بكار برده اند . در كتاب ( پیامبران و شاهان ) حمزه اصفهانی ، دانشمند سده 4 ه. ق یكبار از كشور آریان یاد كرده و یكبار آریان را از هفت تیره بزرگ روی زمین به شمار آورده است.

بنابر بر روایتهای كهن ، ایران از ایرج آمده است . ایرج و دو برادرش تور و سلم از فرزندان پادشاهی به نام فریدون هستند . این سه برادر به ترتیب در اوستا به صورت ائیریه ( Airya) توئیری ( Tuirya) و سی ریمه ( sairima) آمده است . سلم نیای همسایگان غربی ایران ، تور نیای همسایگان شرقی ایران و ایرج نیای ایرانیان شناخته شده اند . فریدون سرزمین اصلی خود را كه خونیرس نام داشته و در میانه جهن جای داشته به ایرج داده است و بدین ترتیب خونیرس همان ایران می باشد . صورت كامل این واژه اوستایی خونیرس یامی است كه به معنای سرزمین آفتاب تابان است . از روزگار ایرج كه به دست تور كشته شد ، میان ایرانیان و تورانیان جنگ در گرفت و در نتیجه لفظ تورانی بجای انیرانی ( غیر ایرانی ) معنا یافت.
از دوره هخامنشیان لغات چندی كه در بردارنده نام ایران است بر جای مانده است ، چنانكه نام پدر بزرگ داریوش ، آریامنه بوده و در كتیبه بیستون كلمه آریا نا خشاثرام ( aryana khsharthram) به معنای سرزمین آریایی ها بكار رفته و كلمه ائیریوشینه ( airyo shayana ) به معنای منزلگاه ایرانیان در فارسی باستان استفاده می شده است.
در همان حال یونانیان ، ایران را پرسیس ( persis ) نامیده بودند كه از نام فارس ریشه گرفته بود كه مسكن پارسان است . پارسیان در روزگار هخامنشیان حاكمان ایران بودند و به این دلیل یونانیان تمام سرزمین انان را بدین نام می خواندند . بعدها كلمه پرسیس در دیگر زباهای اروپایی نیز وارد شد و در زبان انگلیسی به صورت پرشیا ( Persia ) و در زبان فرانسوی پرس ( pers) بكار رفت.

در روزگار اشكانیان و ساسانیان ( دوره استفاده از زبان فارسی میانه ) كلمه آریانه قدیم به صورت اران ( eran ) در بین مردم رایج شد . این كلمه معمولا همراه با شتر (shatra) به معنای شهر و به صورت اران شثر بكار می رفت كه معنی آن ایرانشهر و مراد از آن كشور ایران است . پس ایرانشهر به معنای كشور ایران و ایرانشهری یعنی ایرانی البته نام ایرانشهر را به شهر نیشابور در خراسان نیز گفته اند.

ابو شكوربلخی ، در ستایش شاه سامانی ، می گوید:
خداوند ما نوح فرخ نژاد كه بر شهر ایران بگسترد داد

فردوسی نیز پس از او ، می سراید:
همه شهر ایران و توران و چین به شاهی بر او خواندند آفرین
همه شهر ایران بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند

ظهور کوروش آریایی از نگاه قوم یهود

در سال 586 ق م بخت النصر پادشاه اشوری بابل اورشلیم ( اورخالم ) را گرفت ومعبد حضرت سلیمان را ویران کرد کشتار بسیار کرد و مظالم بر قوم یهود روا داشت پس از ان هزاران هزار نفر از قوم یهود را اسیر کرده واز وطنشان به بابل کوچ داد . انها سالها در بابل در عین اسارت برای حفظ مذهب و معتقدات خود کوشیداند کمال مطلوب انها ازادی از دست حکومت ستمگر اشور ( نیاکان اعراب ) و بازگشت به وطن خود و تجدید بنای ان سرزمین ویران شده بود در رویای ساخت حکومتی که دیگر دچار سستی وانقراض نشود روز به شب و شب به روز میرساندن اشعیا نبی میفرماید: یهودا بدست اشوری ها خراب خواهد شد و بعد اشور هم از جهت ظلم و کبر پادشاهانش منقرض خواهد شد.

 

کتاب اشعیا نبی باب دهم: وای بر اشور که عصای غضب من است که بر آنان فرود می اید ای قوم من که در صیهون ساکنید از اشور مترسید اگر چه شما را به چوب بزنند و دست ستم گر خود را چون مصریان بر شما بلند کنند زیرا خواست من بر هلاکت ایشان خواهد بود(اشور و مصر)

وقتی یهودی ها در بابل بودن پیغمبران انها مژده می دادند که بزودی خداوند شخصی را بر انگیزد که بنیاد ظلم در جهان را فرو خواهد کشید و ملت یهود را از اسارت بیرون ارد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.

کتاب اشعیا باب سیزده: اشوریان و بابل که فخر کلدانی هاست دیگر اباد نشود الی الابدتهی از سکنه بماند دیگر اعراب خیمه های خود را در انجا نزنند و چوپانها در انجا نزیند شغالها در قصور خراب و خالی ان بگردند و مار ها در امارات ان بخزند بدانید که ناجی بزرگ خواهد امد زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب و فرزندان بنی اسرائیل دارد...اینها گوشه ای از پیشگویی های پیامبران یهود در رابطه با سقوط اشور و ظهور کوروش بود.

کتاب اشعیا نبی باب 41 :سخنان مرا بشنوید کسی از مشرق می اید کسی را که همه او را مرد خدا  می دانند (منظور کوروش)؟ کجاست که او قدم ننهد؟ خداوند ملل را به اطاعت او در اورد و شاهان را به پای او افکند خداوند شمشیرهای انان را در مقابل او خاک وکمانهای انان را کاه کرد کسی که از شمال بر انگیختم، او از طلوع افتاب اسم مرا میستاید او ظالمان را لگد مال میکند چنان که خاک را برای ساختن اجر لگد میزنند و چنان که کوزه گر گل کوره را در هم میفشارد این است بنده مقرب من که دست او را گرفته ام برگزیده من که روح من نسبت به او با عنایت است من نفس خود را به او دادم و او راستی را برای مردمان اورد او داد انها ا براستی بستاند خسته نشود ونرود تا انکه عدالت را بر روی زمین بر قرار کند...

در جایی دیگر خداوند در مورد کوروش چنین میگوید: او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید. (کتاب اشعیا باب 44)

ودر جای دیگر می اید: این اراده من است که در دست راست اوست تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمر های ظالمان را بگشایم و در ها را بر روی وی باز کنم و بدان که من همیشه پیش روی تو خواهم بود (خطاب به کوروش) جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و... تا بدانی که منم خداوند یکتا که تو را به اسمت خواندم هنگامی که مرا نشناختی به اسمت خواندم و ملقب ساختم منم خدای یکتا و دیگر نیست جز من خدایی من کمر تو را بستم تا از مشرق افتاب تا مغرب ان بدانند که سوای من احدی نیست .(اشعیا نبی باب 45)

در کتاب ارمیا و ناحوم مکتوب است که کوروش پس از فتح بابل فرمانی بدین مضنون صادر کرد: خدای یکتا خدای اسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده و امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در صیهون است بنا کنم پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد او به هورخلم که در یهود است برود و خانه یهوه که خدای یکتا و خدای حقیقی است را بنا کند هر که برود من حامی اویم وهر که باقی بماند در  پناه من است و...(کتاب عزرا باب اول)

اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شادی وشعف شدند چرا که کوروش در فرمان خود تصدیق میکرد که خدا به او امر کرده خانه ای در بیت المقدس بسازد انچه جالب توجه است این که کوروش در منشور حقوق بشر خود که به زبان بابلی است مردوک ( بل مردوخ ) خدای بزرگ بابلی را ستایش کرده ولی در این فرمان عبارتی را استعمال کرده که در بیانیه منشور نیست حال انکه کوروش میگوید: خانه یهوه  خدای یکتا خدای حقیقی  از این جا باید استنباط کرد که در ان زمان هم کوروش و هم پارسیان بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت می گذاشتن و درک کاملی از خدای اسمانی و یکتا داشته اند از این روست که خدای بنی اسرائیل را کوروش خدای حقیقی مینامد.در کتاب پیامبر بزرگ یهود دانیال حتی پیشگویی ها دقیقتر از قبل میشود و مشخصات و خصلت های کوروش بر شمرده میشود که از حوصله این بحث خارج است  این بود چکیده ای از مرام انسانی که دنیا او را ستایش میکند

پيدايش كوروش آريايي

جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...

ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...

این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!

ادامه نوشته

افسانه تولد كوروش آريايي

هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است.  از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد.  موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند. 

بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد.  کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است.  مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت.  پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد.  بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد. 

بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد.  اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است. 

کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد.  يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند.  او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد.  پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند.  موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند.  آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است.  بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد.  به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد. 

هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد.  هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت.  سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او  بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد.  موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند.  کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.  

چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است

نصايح زرتشت پيامبر

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند
اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباش
چالاك باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

تفسير نماد فروهر

شكل فروهر (FARVAHAR) نشان زمان هخامنشيان و شايد روزگاران پيش از هخامنشيان باشد و بر اساس فلسفه و اصول و تعليمات زرتشت پيامبر درست شده است.گزارش هر يك از قسمتهلي فروهر به شرح زير است:

شكل پيرمرد نشان آنست كه فروهر آدمي انسان را مانند پيرمردي جهانديده و در كمال تجربت و دانايي و پختگي ميخواهد.

دست راست برافراشته به بالا و جلو نشان توجه به خداوند بزرگ (اهورامزدا) ويا پيمودن راه راست از او پيروي و كاميابي و ياري خواستن است.

حلقه دست چپ نمايانگر عهد و پيمان و پايداري در آن است.

بالهاي گشاده داراي سه طبقه نشان آنست كه انسان بايد هميشه با انديشه نيك، گفتار نيك و كردار نيك به بالا بسوي پيشرفت بيشتر در پرواز باشد و هيچگاه سستي و زبوني و كاهلي را به خود راه ندهد.

حلقه ميان كمر نمايانگر زماني است كه انسان در ميان آن، جا گرفته و بايستي در اين جهان با نيروي پارسايي و خداشناسي زندگي كندكه وقتي از دايره روزگار رهايي يافت، فروهر پاكش به بهشت جاودان و جاي پاكان و پارسايان رهنمون سازد.

دو رشته پيوسته به حلقه كمر نمودار سپنتامينو و انگره مينو (نيكي و بدي) است و بايد كوشيد كه نيروي انگره مينو (بدي) را پشت سر نهاده و در جلو درصدد تحصيل نيروي سپنتامينو (نيكي) بوده تا همواره نيكي را گسترش و بدي را محو نماييم.

قسمت زيرين كه دامن مانند است و داراي سه طبقه ميباشد نشان آنست كه با انديشه بد، كردار بد و گفتار بد مبارزه كرده و آنرا به زير افكنده و پست و زبون ساخت و بياري انديشه نيك، گفتار نيك و كردار نيك بسوي سربلندي و سروري و پيشرفت پرواز نمود

ايران در زمان ورود آرياييها

هنوز به یقین خواستگاه‌ایرانیان مشخص نیست، تنها می‌دانیم‌ایرانیان کوچ نشینان سوارکار هند و اروپایی بودند که در آغاز هزاره قبل از میلاد، از جنوب روسیه، در راستای دریای خزر، به سوی جلگه‌های آسیای مرکزی روانه شدند. آنان قفقاز و ماوراالنهر را طی کردند و پس از نفوذ تدریجی که چندین قرن طول کشید، با تاسیس شاهنشاهی شکوهمندی برای فتح دنیا حرکت کردند. شاخه شرقی‌ایرانیان که از راه ماوراالنهر آمده بودند به سمت غرب‌ایران حرکت کردند و در آنجا با تمدنهایی چون‌ایلام، بین النهرین، آشورا و اورارتو(Urarto) که دارای تمدنهای چند صد ساله بودند، روبرو شدند. در نجد‌ایران که از پامیر تا زاگرس گسترده شده‌است، اقوام گوناگونی می‌زیستند که تحت سلطه سیاسی- فرهنگی اقوام‌ایرانی قرار گرفتند و با حفظ عناصری از فرهنگ بومی‌خود با فرهنگ قوم تازه وارد درآمیختند.

نخستین اشاره‌ای که در تاریخ به‌ایرانیان شده‌است در سال 843 پ.م در سالنامه‌های شلمانسر سوم، پادشاه آشوری است. او از اقوام ‌یاد می‌کند که خود را پارسه می‌نامد و در کرانه باختری دریاچه ارومیه زندگی می‌کند. پارساها در کنار دریاچه ارومیه از هر سو زیر فشار بوده‌اند، در شمال‌غرب از سوی اورارتوها و در شرق و جنوب از سوی مادها که خویشاوندانی بودند که پیش از آنها از شمال کوچیده بودند. به روایت سالنامه‌های آشوری، آنان در 836 پ.م مادها را می‌شناخته‌اند، پایتخت مادها، اکباتان، همدان امروزی بود. آنها نخستین قوم آریایی بودند که بیش از یک قرن و نیم (715 تا 550 پ.م) بر غرب، جنوب، شمال‌غربی و مرکز‌ایران کنونی فرمان راندند و با وجود رابطه خویشاوندی که با خاندان سلطنتی پارس، یعنی هخامنشیان داشتند در برابر‌این قوم از پای در آمدند و همه تجارب سیاسی و حکومتی خویش را به‌ایشان واگذاشتند. به نظر می‌رسد اقامت پارسیان در شمال‌غربی، به علت فشارهای آشور و اورارتو چندان طولانی نبوده است، آنان به تدریج به سمت جنوب شرقی در طول چینهای زاگرس سرازیر شدند.

پارسیان حدود 700 پ.م در کوههای فرعی سلسله جبال بختیاری، در شرق شوشتر در ناحیه‌ای، در دو سوی کارون مستقر شدند. بنابر لوحه‌های دیوانی به دست آمده از شوش، پارسها حدود 685 پ.م در سراسر‌ایلام حکومت داشتند. در واقع پارس خود جزئی از قلمرو پادشاهی‌ایلام به شمار می‌رفت. پارسها به رهبری هخامنش، حکومت محلی خود را تشکیل دادند. چیش پیش(Teispes) فرزند و جانشین هخامنش، پادشاه انشان(Anshan)، منطقه‌ای تا شمال شرقی سلسله جبال بختیاری یعنی پارسوماش(Parsumash) را اشغال کرد و تابعیت‌ایلام را ترک گفت. وی به ناچار، سلطنت مادها را به رهبری فرورتیش(Phraorte)- خشثریته(Khashathrita) به رسمیت شناخت. اما با شکست مادها از آشور و مرگ خشثریته، از تابعیت مادها نیز آزاد شد و‌ایالت پارس، فارس کنونی را به حکومت خود منضم ساخت. چیش پیش قلمرو خود را بین دو فرزندش اریارمنه (Ariaramne) و کوروش اول تقسیم کرد. کمبوجیه اول (Kabujya)، پادشاه پارسوماش، انشان و پارسه، فرزند کوروش اول با دختر استیاگس (Astyages)، پادشاه مادی، ازدواج کرد. و حاصل‌این ازدواج کوروش بزرگ است که پس از برکنار کردن پادشاه ماد، استیاگس، با تصرف پاسارگاد در 555 پ.م، نخستین سنگ بنای شاهنشاهی بزرگ پارس را بنا نهاد.

ادامه نوشته

ايران پيش از تاريخ

ما قبل تاریخ یا پیش از تاریخ به زمانی اطلاق می‌شود که انسان هنوز موفق به اختراع خط (نوشتار) نگردیده بود. از حدود ۳۶۰۰ سال ق. م. انسان موفق به اختراع خط گردید. پیش از این پنداشته می‌شد اولین مخترعین خط ابتدا سومریان (۳۶۰۰ پ. م.) و سپس ساکنان نواحی جنوبی میان‌رودان و تمدن ایلام در خوزستان باشند. با کاوش‌های جدید مشخص شد اختراع خط و نوشته، مربوط به تمدن جیرفت در ایران است بر اساس سنگ نوشتهٔ جدیدی که در نوامبر سال ۲۰۰۷ در کاوشگاه جیرفت یافت شد. دوره پیش از تاریخ خود به سه دوره تقسیم می‌شود که عبارت‌اند از: ۱- پارینه‌سنگی (عصر حجر قدیم). ۲- فرا پارینه سنگی. ۳- نوسنگی (عصر حجر جدید). در ایران تپه‌های باستانی بسیاری از دوره نوسنگی باقی مانده‌است از جمله تل باکون ٍ جری ٍ موشکی و... در فارس ٍ تپه شوش ٍ چغا بنوت ٍ چغا میش و... در خوزستان، گنج دره، سراب و آسیاب در کرمانشاه و در دیگر نقاط ایران.

دوران پارینه سنگی ایران به سه دوره پارینه سنگی آغازین، میانی، پایانی و یک دوره کوتاه بنام فرا پارینه سنگی تقسیم می‌شود. فرهنگهای مرتبط با پارینه سنگی قدیم ایران شامل فرهنگ ساطور ابزار الدوان و فرهنک تبر دستی آشولی هستند. کهنترین شواهد این دوره که مربوط به فرهنگ الدوان است در اطراف رود خانه کشف رود در شرق مشهد یافت شده‌است. این شواهد شامل تعدادی ابزار سنگی ساخته شده از کوارتز است که شامل تراشه و ساطور ابزار هستند. طبق نظر کاشفین این مجموعه حداقل ۸۰۰ هزار سال قدمت دارد. از فرهنگ آشولی نیز مدارک بیشتری در شمال غرب و غرب کشور بدست آمده‌است. برخی از مکانهای مهم گنج پر در رستم آباد گیلان، شیوه تو در نزدیکی مهاباد، پل باریک در هلیلان لرستان هستند. از دوران پارینه سنگی میانی که فرهنگ ابزار سازی آن موستری گفته می‌شود، شواهد بیشتری در غارها و پناهگاهها یافت شده‌است که اغلب مربوط به زاگرس مرکزی هستند. این دوره از حدود ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزار سال پیش شروع شده و تا حدود ۴۰ هزار سال پیش ادامه داشته‌است. انسان‌های نئاندرتال در این دوره در ایران می‌زیستند که بقایای اسکلت آنها در غار بیستون یافت شده‌است. مکانهای مهم این دوره غارهای بیستون، ورواسی، قبه و دو اشکفت در شمال کرمانشاه، قمری و گر ارجنه در اطراف خرم آباد، کیارام در نزدیکی گرگان، نیاسر و کفتار خون در نزدیکی کاشان، قلعه بزی در نزدیکی اصفهان و میرک در نزدیکی سمنان است. دوران پارینه سنگی جدید ایران از حدود ۴۰ هزار سال پیش آغاز و تا حدود ۱۸ هزار سال پیش ادامه یافته که مقارن با مهاجرت انسان هوشمند جدیدی به ایران است. آثار این دوره در اطراف کرمانشاه، خرم آباد، مرو دشت و کاشان یافت شده‌است. فرهنگ ابزار سازی این دوره تیغه و ریز تیغه برادوستی است. آثار دوره بعدی فراپارینه سنگی در غرب زاگرس و شمال البرز بدست آمده که فرهنگ زرزی خوانده می‌شود

ادامه نوشته

به مناسبت٦ شهريور آغاز شاهنشاهي اشكانيان

پارتيان از دودمان «پرني» و از تبار «دهه» بودند. آنها در استپ‌هاي ميان درياي مازندران و درياچه‌ي آرال، به بيابان‌گردي مي‌پرداختند.
نزديك به سال ٢٥٠ پيش از ميلاد، دو برادر به نام‌هاي «ارشك» و «تيرداد» به ياري پنج دودمان ديگر سرزمين‌هاي بخش بالاي رودخانه‌ي تجن را از «سلوكيان» پس گرفتند، تا آغازي باشد براي بركناري بازماندگان اسكندر مقدوني از ايران. دو سال پس از آن، ارشك در جنگ كشته شد و برادرش تيرداد، فرماندهي خيزش براي مبارزه با سلوكيان را در دست گرفت. بسياري بنيادگذاري شاهنشاهي اشكاني را به دست ارشك دانسته و بسياري ديگر آن را به دست تيرداد مي‌دانند. به هر روي آنها در سالهاي بين ٢٥٠ تا ٢٤٠ پيش از ميلاد، يك شاهنشاهي كوچك در «پارثوه» كه يكي از ايالات خاوري امپراتوري هخامنشي بود، را بنيادگذاردند. ناگفته نماند كه پارثوه به چم(:معني) «سوار جنگجو» است. تيرداد در ٣٧ سال شاهي خود، شهرهاي بزرگي همچون، «هكاتومپلوس(صددروازه)»، «اكباتان»، و «تيسفون» را از سلوكيان پس گرفت. پس از آن، ديگر ايالت‌هاي ايرني، يكي پس از ديگري، خود را از زيرسلطه‌ي سلوكيان بيرون آوردند. ايالت‌هاي مانند، اليماييد(خوزستان)، آذربايجان، ماد، بابل، كاراسن و سپاهان. مهرداد يكم(١٧١ – ١٣٨ پيش از ميلاد)، همه‌ي سرزمين‌هاي جدا شده ‌از سلوكيان را در زير يك پرچم گرد كرد و شاهنشاهي پارت را هرچه بيشتر نيرومند ساخت. در سال ١٢٣ پيش از ميلاد، «مهرداد دوم» كه بسياري او را شايسته‌ترن شاه اشكاني مي‌دانند، توانست مرزهاي شاهنشاهي را هرچه بيشتر گسترش دهد و بيابان‌گردهاي خاوري(:شرقي)، كه همان «سكاها» بودند را نابود سازد.

ادامه نوشته

آستيیاگ ( ايخ توويگو )

جانشين کياکسار ( هوخشتره )  در مدت ۳۵ سال سلطنت خود از يک طرف به سياست جهانگشايی را دنبال کرده و از سوی ديگر به سر و سامان دادن وضع داخلی کشور پرداخت . او چون بنا به قرارداد صلحی که پدرش با پادشاه ليدی بسته بود نمی توانست به آسيای صغير دست يابد سپاهيان خوذ را برای فتح بين النهرين و شمال سوريه گسيل داشت . حکومت آستيياگ در تاريخ ماد دوران اوج مادها را نشان ميدهد . در زمان حکومت اين پادشاه قلمرو مادها در شرق به نواحی مرکزی فلات ايران در غرب به رود هاليس و در جنوب تا خليج فارس گسترش يافته بود . آستيياگ در طول حکومت خود کوشش کرد تا از قدرت نامحدود اشراف بکتهد روی همين اصل با آنها به گونه ای خودکامه رفتار می کرد و در عين حال قدرت روحانيون ( مغ ها ) رو به فزونی می رفت . در چنين شرايطی قسمتی از اشراف ماد به رهبری يکی از خويشاوندان شاه و فرمانده ارتش به نام گارپاگا تماس هايی با شاه پارس يعنی کورش دوم برقرار کردند و به اين ترتيب کورش عليه پادشاه ماد به پا خواست .سه سال پس از اين قيام به سال ۵۵۰ قبل از ميلاد هنگاميکه آستيياگ  به پارس لشکر می کشيد ارتش تحت فرمان او عليه پادشاه ماد شوريده  او را دستگير کرده   و به کورش تسليم کردند اين مطلب را يک تاريخ نگار بابلی گفته اما بنا بگفته هرودوت فقط قسمتی از ارتش ماد که جزو توطيه کنندگان نبودند بسختی با پارس ها جنگيدند و ديگران آشکارا به آنها پيوستند . بهر حال کورش دوم پادشاه هخامنشی در اين نبرد پيروز شده و دولت هخامنشی جايگزين مادها شده

فرورتيس ( فرااورت )

پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نيای خود را داشت به تخت پادشاهی نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانیپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگی را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوری که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدی برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ می شدند ؛ برای مادهای مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار می رفتند . در نتيجه سعی مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهی به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره (  کياکسار ) که مديری قابل و سرداری فاتح بود به پادشاهی رسيد . شکستی که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازانی که روسای زمين دار جمع می کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمی آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهی از روی نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگانی که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سوارانی که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکريانی که به تير  و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشينی بسوی دشمن تيراندازی کنند

کياکسار ( هوخشتره )

نام هووخشتره به صورتهای کیاکسار ، کیاکزار ، کواکسارس و سیاکزار نیز ظبط شده است ، وی پسر خشثریت بوده است .آغاز سلطنت رسمی هوخشتره پس از سال 625 قبل از میلاد بوده است ، هوخشتره در همین سال به کین خواهی پدرش از آشور به آنجا تاخت اما مورد مقاومت سکاها به فرماندهی مادیس که متحد آشور بودند ، واقع گردید ، سرانجام روزی هوخشتره و گروهی از مادها جمع زیادی از سکاها را به میهمانی دعوت کردند و چون همه را مست کردند ، همه ایشان را به قتل رساندند ، و بدینگونه مادها توانستند قدرت از دست رفته خود را باز یابند ، به روایت هرودوت هوخشتره توانست سپاه را بر اساس نوع اسلحه به گروه هاای نیزه دار ، کماندار و سواره نظام تقسیم کند ، همین نظام بخشیدن به لشکریان توانست در جنگهای آینده ، کمک بزرگ و تعیین کننده ای برای او باشد آشور بانیپال حدود سال ۶۲۵ ق . م درگذشت ؛ در ايام فرمانروايی جانشين او ساراکس ؛ بنوپلسنر ؛ جاکم بابل سربر افراشته و خود را شاه خواند . وی نخست عليه مهاجمان ناشناخته ای که از دهانه های دجله و فرات می آمدند لشکر کسيد ؛ ولی بعلت ناتوانی بعدها مادی ها را به ياری خويش طلبيد و در نتيجه هوخشتره به او پيوست . نينوا در محاصره افتاد و هنگامی که پادشاه آشور مقاومت را بيهوده ديد ؛ خرمنی از آتش برافروخت ؛ خود و خانواده اش را در آن افکند و به هلاکت رساند . در نتيجه در سال ۶۰۶ پيش از ميلاد پايتخت آشور به اشغال سپاهيان دشمن در آمد و با خاک يکسان گرديد و چنانکه از لوح استوانه بنونيد پلسر ؛ حاکم بابل بر می آيد ديگر شهر ها و معابدی که پلسر را ياری نکرده بودند به سرنوشت پايتخت آشور گرفتار آمدند . از اين تاريخ مادها بر بخش بزرگی از آسيای غربی فرمانروايی يافتند . بنوکد نصر ( بخت النصر ) پسر و جانشين بنويد پلسر ؛ عقد اتحادی با آنها منعقد کرد و با ؛؛ آمی تيس ؛؛ دختر هوخشتره ازدواج کرد ؛ در حاليکه بابليان دشت ها را در تصرف خويش داشتند . مادها نيز از فرصت استفاده نموده تمامی سرزمين ايران را به تصرف خود در آورده و بتدريج از يکطرف به ارمنستان و از طرف ديگر تا مرکز آسيای صغيريعنی کاپادوکيه پيش رفتند . فتح تمامی اين مناطق برای مادها آسان تر بود ؛ زيرا کيمری ها ( سیمری ها )‌ و اسکيتها ( سکاها )‌ تمامی بلاد آباد و مناطق مذکور را غارت و ويران کرده بودند و پيش از آمدن مادها مناطق فوق چنان دستخوش هرج و مرج و بی نظمی شده بود که قدرت ايستادن در برابر مهاجمان خارجی را نداشت . پيشروی مادها در کنار رود هاليس ( قزل ايرماق کنونی )‌ که خود را با مملکت جنگجو و قدرتمند ليدی رودررو ديدند متوقف کرديد . پادشاه ليدی در آن زمان آلياتس نام داشت که از پادشاهان مقتدر آن زمان بشمار می رفت . البته جنگ ميان ليدی و ماد شش سال طول کشيد . و در اين مدت هيچ يک از طرفين بر ديگری پيروزی نيافت . در سال هفتم ؛ کسوفی پديد آمد که گويند تالس ميلتس فيلسوف يونانی آن را پيشگويی کرده بود ( ۵۸۵ ق . م ) طرفين از اين کسوف ترسيدند و دست از جنگ کشيدند و پس از گفتگويی چند و ميانجی گری پادشاه بابل بين دو طرف صلح برقرار شد و رودخانه هاليس ؛ مرز بين دو دولت  تعيين شد . يکسال بعد از انعقاد قرارداد با دولت ليدی هوخشتره در گذشت ( ۵۸۴ ق . م )‌ او می بايست شخصيتی پر توان و قدرتمند و همچنين سازماندهی برجسته بوده باشد ؛ زيرا ماد را که مغلوب آشوريان و سکاها بود ؛ به چنان پايگاهی رساند که بر هر دو دست يافته ؛ سکاها را از قلمرو خود بيرون و نينوا را فتح کرد و نيمی از آسيای صغير را به تصرف خود در آورد هرودوت می گويد که هوخشتره ؛ هسته های جداگانه ای از تير اندازان و سواران را که در گذشته همه با هم می جنگيدند تشکيل داد . هوخشتره در سال 585 قبل از میلاد پس از صلح با لیدی درگذشت

ديوکس ( ديااکو )

هرودوت تاريخ نويس يونانی می گويد : ديااکو پسر فرورتيش چنان آوازه ای در حسن دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستايی که در آن زندگی می کردند و سپس همه افراد قبيله اش برای رفع دعواهايشان ؛ به او مراجعه می کردند . وی چون قدرت خويش را دريافت  شايعه در افکند که بخاطر بازماندن از کارهای خصوصی خود نمی تواند تمام اوقاتش را به داوری ميان افراد صرف کند . از اين رو از کار داوری کناره گرفت . به دنبال اين اقدام دزدی و بی نظمی آغاز گرديد . روئسای طوايف و قبايل ماد دور هم گرد آمدند که چه کنيم که ديگر داوری چون ديوکس ( ديااکو ) بر ما داوری نخواهد کرد و هر روز دزدان و غارتگران بر ما هجوم می آورند و از مجازات عمل نمی ترسند ؛ پس از شوری که کردند به اين نتيجه رسيدند که از ديوکس ( ديااکو ) بخواهند تا به عنوان شاه به آنها حکومت کند و جلو اين دزدان و غارتگران را بگيرد پس به منزل وی رفته و تقاضايشان را با او در ميان گذاردند . ديوکس هم که دقيقا همين انتظار را داشت گفت من برای قبول اين کار چند شرط دارم که بايد عملی کنيد . اول اينکه برايم قصری بسازيد و برايم سربازانی محيا سازيد تا از من حمايت و پاسداری کنند . اين شروط را روسای قبايل قبول کردند و ديوکس ( ديااکو )‌ از اين تاريخ به بعد شاه مادها شد . اولين اقدام شاه جديد فراهم آوردن نگهبانانی برای خود و سپس ساختن پايتخت بود . وی برای اين منظور همدان را که يونانی ها اکباتانه ميگويند جهت پايتخت برگزيد . البته ديوکس ( ديااکو‌ ) از قرار معلوم اين شهر را بنا نکرد زيرا اين شهر در کتيبه تيگلات پلسر اول تخت عنوان امدانه ذکر شده است . اما پادشاه ماد بر جمعيت آن افزود ؛ نام هگمتانه  به معنی جای اجتماع می باشد و ظاهرا بدان اشاره دارد که طوايف مادی که در گذشته پراکنده بودند ؛ به گونه ای متراکم در آنجا جمع شدند . شهر جديد احتمالا از روی نمونه شهرهای جلگه ای بنا گرديد . اين شهر بر روی تپه ای ساخته شده و هفت ديوار تو در تو داشت که ديوارهای درونی به ترتيب مشرف بر ديوارهای بيرونی بودند ؛ بطوری که درونی ترين ديوار از بقيه ديوارها بلند تر بود . قصر پادشاه که خزاين او در آنجا نگهداری می شد ؛ درون هفتمين ديوار واقع شده بود . اين ديوار کهدرونی ترين ديوار هفتگانه به شمار می رفت ؛ کنگره های زرگون داشت و حال آنکه ديوارهای ديگر مانند برج بيروس نيمرود رنگهای روشن داشتند . اين کنگره ها و بويژه رنگ های آن در نزد بابليان نمادهای خورشيد و ماه و سيارات بودند اما در نزد مادها اين گونه رنگ آميزی صرفا وام گيری هنری بوده . ديوکس ( ديااکو ) ؛ در اين کاخ مراسمی برای بار نيز مقرر می داشت که احتمالا به تقليد از دستگاههای آشور بوده است . در اين کاخ کسی نمی توانست با شاه روبرو شود و دادخواست ها را پيامگذاران به شاه می دادند . بدين منظور اين آيين تشريفات وضع شده بود تا با دشوار کردن دسترسی به پادشاه ترس و اخترام در دل مردم القا کنند . ديوکس ( ديااکو ) در مدت پنجاه و سه سال پادشاهی ( ۶۵۵ - ۷۰۸ ق . م ) فرصت آن را داشت که قبايل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به مليت واحدی مبدل کند . اگر او همان ديااکويی نباشد که در کتيبه های آشوری از آن نام رفته لا اقل اين خوش اقبالی را داشته که آشوريان به وی نپرداختند ( نجنگيدن ) زيرا سناخريب در جنگ بابل  و ايلام  ( سوزيانا )‌ آن قدر گرفتار بودند که ديگر مجال انديشيدن به کوههای بلند و صعب العبور کردستان را نداشتند و تنها خطری که از جانب آشور ؛ مادها را تهديد می کرد ؛ اعزام نيروی آشوری يه اللیپی يعنی کرمانشاه کنونی بوده است . بقيه نقاط کشور همچنان در سکون و آرامش بود و خراجش را به صورتی منظم می پرداخت بطوری که آشوريان هيچ بهانه ای برای مداخله نيافتند

کوروش آریایی بزرگ انسان تاریخ بشریت

پادشاهي عدل گستر و پایه گذار منشور حقوق بشر در دنیا

از پارس برآمدم . از پارسوماش . این گفته من است . کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه . من کوروش فرمان دادم که بر مردمان ملال نرود . زیرا ملال مردمان ملال من است و شادمانی مردمان شادمانی من . بگذارید هرکس به آیین خویش باشد . زنان را گرامی بدارید . فرودستان را دریابید . و هرکس به تکلم قبیله خویش سخن گوید . گسستن زنجیرها آرزوی من است . ما شب و شقاوت را خواهیم زدود ، زندگی را ستایش خواهیم کرد . تا هست سرزمین من آسمانی باد . که در او رود های بسیاری جاری است . ما دامنه ها و دشت هایی داریم دریا وار . سحرآمیز ، سرسبز و برکت خیز . و شما را گفتم این بهشت بی گزند را گرامی بدارید . سرزمین من توان شکفتنش بسیار است . سرزمین من ، مادر من است . تا هست خنده شادی خیز کودکان خوش باد ، تا هست شهریاری بانوان و آواز خنیاگران خوش باد . تا هست رودها بسیار تر و بسیارتر باد . از اندوه و عزا به دور باد سرزمین من . تا هست هرگز دلتنگی به دیدارتان نیاید . تا هست اندوه آدمیان مرده باد . به یادتان می آورم بهترین ارمغان آدمی آزادی ست . باشد که تا هست از خان و مان ملتم عطر و ترانه برخیزد . مردمان ما شایسته آرامش و آزادی اند ، مردمان ما شایسته شادمانی و ترانه اند . مردمان ما شایسته عدالت و علاقه اند ، دودمانتان در آرامش ، زندگی هاتان دراز ، و آینده تان روشن تر از امروز باد ، این آرزوی من است

بهتر است بدانید

آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که اسب را به جهان هدیه کردند ایرانیان بودند.
آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره ­مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند.
آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که مس را کشف کرد ایرانیان بودند.

آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند.

آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان.

آیا می‌دانستید: اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند.
ادامه نوشته

ستارخان

در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است.

ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود.

ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود.

ادامه نوشته

ارد بزرگ

امیر همدانی (جامعه شناس و گردآورنده کتاب آرمان نامه ارد بزرگ) می گوید :
از هنگامی که با اندیشه های ارد بزرگ آشنا شده ام ، بی اغراق تاثیر گذارترین شخصیت زندگیم بوده است . نظریاتی همچون قاره کهن و کهکشان اندیشه او ، مرا از چالش درونی ام جدا ساخت و هر روز بیشتر مشتاق شناخت اندیشه هایش شدم .


فرزانه شیدا (سراینده مقیم کشور نروژ و نویسنده کتاب یازده جلدی بُعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ) می گوید :
چیزی که انسان نیازمند آن در طول راه سفر عمر خویش است و در درون « خویش» خود همواره در این باور زندگی میکند که امید و آرزو را می توان رنگی از حقیقت داد و بر اساس خواسته های زندگی خود گام برمی دارد و در راه سرنوشت انسان می بایست فانوس وچراغی از سخنان *ارد بزرگ ,این عالم بزرگ اندیشه را در سیاهی های دنیای ناشناخته ای که به شناخت آن نیازمندیم به همراه داشته باشد وحتی کلمه به کلمه ی آنرا به خاطر و دل بسپارد و هر کجا در جائی و منطقه ای از زندگی دچار سستی و نا امیدی شد به مرور دوباره ی افکار و ایده های ارد بزرگ بنشیند چرا که تمامی این جملات طلائی و این پندهای زّرین به «معرفت انسانی »در میدان خرد یک به یک , جنبه علمی و کاربردی ثابت شده ای را در علوم پایه زندگی داراست و بر این اساس می توان «*ارد بزرگ را اسطوره راه و اندیشه » نامید.

ادامه نوشته

محمد مصدق

دکتر محمد مصدق مردی بلند آوازه برای همه استعمار ستیزان در طی 50 سال گذشته بوده است همه میهن پرستان کشورهای مورد تهاجم کشورهای شوم و پلید اروپایی و آمریکا راه مصدق را برای گرفتن و احقاق حقوق خویش دنبال کردند . او میهن پرستی پاک بود برای همین نامش جاودان مانده و بر دلهای مردم ایران فرمانروایی می کند و دیدیم که مخالفین داخلی اش چه سیه روز و گم نام شدند به قول ارد بزرگ اندیشمند میهن پرست کشورمان در کتاب سرخ : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد . دکتر مصدق که از مردان معروف سیاسی ایران بود، در سال 1261 در شهر تهران پای به عرصه وجود نهاد. او که پدرش میرزا هدایت نام داشت، تحصیلات اولیه خود را در شهر تهران به اتمام رسانید. سپس برای ادامه و پیگیری تحصیلات عالیه در سال 1287به پاریس سفر نمود. او در این شهر توانست دوره مدرسه علوم سیاسی را به اتمام رساند. وی که برای کسب مدرک دکتری در رشته حقوق وارد دانشگاه نوشاتل سویس گردید و پس از گرفتن مدرک و اتمام تحصیلات به ایران بازگشت.

 

تقدیر و سرنوشت دکتر مصدق این بود که در ایران به تمام پستها و مشاغل حساسی که یک شخص سیاسی می تواند برسد، دست یابد. دکتر در ابتدای کار چون با بعضی مسائل در ایران، به ویژه قرار داد سال 1919 میلادی با انگلیس مخالف بود، تصمیم داشت دوباره به سویس بازگردد، ولی کابینه مشیرالدوله برای تصدی مقام وزارت دادگستری از وی دعوت به عمل آورد و این شروع کار بود. وی در پاییز سال 1299 به حکومت فارس منصوب گردید و سال 1300 به وزارت دارائی رسید. دکتر بعد از این سمت، در سال 1301 نیز در آذربایجان به مشاغل دولتی سطح بالا رسیده و مدتی بعد به دلیل مخالفت با حکومت مرکزی از این سمت استعفا داد. سال بعد وزیر امور خارجه ایران شد و در سال 1303 که با دوره پنجم قانون گذاری بود، به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی انتخاب شد.همین طور در دوره ششم نیز دوباره به این سمت دست یافت. بعد از اتمام دوره ششم به دلیل دخالت دولت در انتخابات مجلس، از سیاست کناره گیری نمود. دکتر مصدق بارها از سوی دولت و حکومت به زندان افتاد و یا تبعید شد. یکی از دفعاتی که ایشان را دستگیر نمودند، بعد از کناره گیری از سیاست در چهارم تیر سال 1319 بود، که به بیرجند اعزام شد و تا ماه آذر همان سال در زندان بود و دوباره به احمدآباد تبعید شد. دکتر در دوره های چهاردهم و شانزدهم همچنان از طرف مردم تهران به عنوان نماینده انتخابی و مردمی به مجلس رفت و در این زمان بود که برای احقاق حقوق مردم ایران به تشکیل جبهه ملی اقدام کرده تا بتواند در راه مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت ایران گامهای مثمر ثمرتری را بردارد و عاقبت موفق گردید در روز 29 اسفند 1329 قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس سنا گذرانده و در اردیبهشت سال 1330 برای به ثمر رساندن این قانون و نظارت هرچه بهتر بر انجام امور، مقام نخست وزیری ایران را قبول نمود

ادامه نوشته

ابوريحان محمد بن احمد بيرونى

ابوريحان محمد بن احمد بيرونى(351-427 خورشیدی)، دانشمند برجسته‌ى ايرانى، در رشته‌هاى گوناگون دانش، رياضى، جغرافيا، زمين‌شناسى، مردم‌شناسى، فيزيک و فلسفه، سرآمد روزگار خود بود.

زندگى‌نامه

در 18 دى‌ماه 351 خورشيدى در شهرکاث، از شهرهاى ولايت خوارزم، به دنيا آمد. پدرش، ابوجعفر احمد بن على انديجانى، اخترشناس دربار خوارزم‌شاه در رصدخانه‌ى گرگانج بود و مادرش، مهرانه، پيشينه‌ى مامايى داشت. چنان که خود گفته است، پدرش را در پى بدگويى حسودان از دربار راندند و به ناچار در يکى از روستاهاى پيرامون خوارزم ساکن شدند و چون براى مردم روستا بيگانه بودند، به بيرونى شهرت پيدا کردند.

آشنايى بيرونى با امير نصر منصور بن عراقى باعث راه‌يابى او به دربار خوارزم‌شاه و مدرسه‌ى سلطانى خوارزم شد که امير نصر آن را بنيان‌گذارى کرده بود. اما پس از چند سال در پى فروپاشى حکومت خاندان آل عراق بر خوارزم، به رى و سپس گرگان رفت و کتاب آثارالباقيه را در آن‌جا به نام شمس المعالى قابوس وشمگير نوشت.

بيرونى بين 38 سالگی به خوارزم بازگشت و مدتى را در دربار ابوالعباس مأمون ابن خوارزم بزيست. در زمان شورش خوارزم و لشکرکشى سلطان محمود غزنوى به خوارزم در آن‌جا بود و سلطان محمود او را در بهار46 ساله گی اش به غزنه برد. بيرونى در لشکرکشى‌ها محمود به هندوستان همراه او بود و در اين سفرها با دانشمندان هندى آشنا شد و با آنان به گفت و گو نشست. زبان سانسکريت آموخت و اطلاعات لازم براى نگارش کتاب تحقيق ما للهند را فراهم کرد. بيرونى در 77 سالگى  در غزنه درگذشت

ادامه نوشته

محمدبن زکریای رازی

رازی یکی از دانشمندان بزرگ ایرانی سده سوم هجری است.

نیمه دوم سده سوم (ه- ق) را جورج سارتون در تاریخ علم، هم بدین عنوان "عصر" محمدبن زکریای رازی (251- 313 ه ق) (865-925) نامیده است. عصر رازی دوره اولین جنبش نوزایی فرهنگی اسلامی به شمار می‌رود که در وسیع‌ترین محدوده زمانی خود فاصله میان سده‌های سوم و چهارم را در بر می‌گیرد. این دوره را که اوج "تمدن اسلام" دانسته‌اند، شاهد ظهور یک طبقه متوسط دولت مند و متنفذی بود که با برخورداری از اشتیاق و امکانات کسب دانش و موقع اجتماعی به پرورش و پراکنش فرهنگ کهن مدد رساند.

رازی یکی از بزرگترین آزاد اندیشان تمام دنیای اسلام نامید بوده است. وی بزرگترین پزشک دنیای اسلامی و یکی از بزرگترین پزشکان تمام زمانها بوده است. اما چیزی که باعث شد مسلمانان به شدت رازی را تکفیر کنند، دیدگاه های رازی در مورد ادیان بود. رازی هیچ آمیختگی و همگونی ای را در میان فلسفه و دین نمیدید. در دو کتاب روشنگرانه که یکی از آنها بعدا یکی از معروف ترین کتابهای کفر آمیز آزاد اندیشان اروپایی (سه دغلکار 1) را نیز بطور مستقیم تحت تاثر خود قرار داد، تنفر و ضدیت خود از ادیان مبتنی بر وحی را آشکار کرد. در اینجا دو نظریه بنیادی از این اثر را باز خواهیم گفت:

همه انسانها برابر هستند، و بطور برابری دارای استعداد استدلال شده اند، و نباید استعداد استدلال خویش را در برابر ایمان کور دست کم بگیرند و از دست بدهند. این استدلال است که انسان را قادر میسازد تا حقایق علمی را مستقیما دریافت دارد. رازی پیامبران را بطور اهانت آمیزی "بزهای ریش بلند" میخواند و میگوید این بزهای ریش بلند هرگز نمیتوانند ادعا کنند که دارای برتری فکری و روحانی خاصی نسبت به بقیه هستند. در ادامه میگوید این بزهای ریش بلند در حالی که مردم را با غرق کردن خود در دروغهایی که از خود تراوش میکنند به اطاعت کور کوران از "گفتار ارباب" فرا میخوانند؛ ادعا میکنند که با پیامی از طرف خدا آمده اند.*رازی

ادامه نوشته

ناصرخسرو

ناصرخسرو قباديانى(481-394 قمرى) از شاعران برجسته‌ى ايران است که با دانش‌هاى روزگار خود نيز آشنا بود. او طى سفرى هفت ساله از سرزمين‌هاى گوناگونى ديدن کرد و گزارش آن را در سفرنامه‌اى به يادگار گذاشت. در مصر با فرقه‌ى اسماعيليه آشنا شد و به خدمت خليفه‌ى فاطمى مصر، المستنصر بالله، رسيد. او براى فراخواندن مردم به مذهب اسماعيلى به خراسان بازگشت، اما مردم آن‌جا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمين کوهستانى يمگان در بدخشان گوشه‌نشين شد و به سرودن شعر و نگارش کتاب‌هايى در زمينه‌ى باورهاى اسماعيليان پرداخت.

زندگى‌نامه

ابومعين حميدالدين ناصرخسرو قباديانى مروزى، در سال 394 هجرى در روستاى قباديان مرو، که اکنون در تاجکستان است، ديده به جهان گشود. جوانى را به فراگيرى دانش‌هاى گوناگون پرداخت و در سايه‌ى هوش سرشار و روح پژوهشگر خويش از دانش‌هاى دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسى، کيهان‌شناسى، پزشکى، کانى‌شناسى، هندسه‌ى اقليدوسى، موسيقى، علوم دينى، نقاشى، سخنورى و ادبيات بهره‌ها گرفت. خود او در اين باره مى‌گويد:

به هر نوعى که بشنيدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور

نماند از هيچگون دانش که من زان نکردم استفادت بيش و کم‌تر

با اين همه، چون ناصرخسرو از خانوده‌اى برخوردار و ديوان‌سالار بود، در سال‌هاى پايانى فرمان‌روايى سلطان محمود غزنوى به کار ديوانى پرداخت و اين کار را تا 43 سالگى در دربار سلطان مسعود غزنوى و دربار ابوسليمان جغرى بيک داوود بن ميکائيل ادامه داد. پيوستن او به دربار سرآغاز کام‌جويى‌ها، شراب‌خوارى‌ها و بى‌خبرى‌هاى او بود و گاه براى خشنودى درباريان با گفته‌هاى هزل‌آلود خود ديگران را به مسخره مى‌گرفت. خود او پس از آن‌که از آن آلودگى‌ها کناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بيهوده اين گونه ملامت مى‌کند

ادامه نوشته

رودکی

زندگینامه
رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.
َ
برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.

از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند

ادامه نوشته

پور سینا

ابن سینا (شیخ الرئیس ابو علی سینا) یا پور سینا (980 - 1037) دانشمند, فیلسوف و پزشک ایرانی, 450 کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته است که تعداد زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتون او را مشهورترین دانشمند سرزمین‌های اسلامی می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهٔ زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب قانون است.

ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال 370 هجری قمری و در گذشته در سال 428 هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفته‌اند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجة‌الحق شرف‌الملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهم‌ترین کتاب‌های او عبارتند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.

«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگ‌ترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچ‌یک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزاي فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامه‌ای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگ‌ترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص125)

ادامه نوشته

سعدی

سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده‌اش از دین‌آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه‌های علمی آن شهر به دانش‌آموزی پرداخت. تا ۶۲۳ (هجری قمری) (۱۲۲۶ (میلادی)) سعدی به عنوان طالب علم در بغداد ماند و از محضر استادانی چون شیخ ابوالفرج جوزی و شیخ شهاب‌الدین سهروردی بهره برد. پس از دانش‌آموختگی تصمیم به ترک بغداد گرفت ولی چون ایالت فارس ناامن و محل تاخت و تاز مغولان بود، به شیراز بازنگشت و برای حج گزاردن و جهانگردی یک رشته سفرهای طولانی را در پیش گرفت.

در این که سعدی از چه سرزمین‌هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر است و به حکایات خود سعدی هم نمی‌توان چندان اعتماد کرد، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، یمن و افریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. او در این سفرهای سخت ماجراهای بسیار از سر گذراند که اسارتش به دست فرانک‌ها و بردگی در کار ساختمان برج و باروی شهر طرابلس از آن جمله است.

پس از حدود سی سال جهانگردی، وقتی سعدی به زادگاه خود بازگشت، مردی کهنسال بود (۱۲۵۵ (میلادی)) و ابوبکر بن سعد بن زنگی بر فارس حکومت می‌کرد. سال‌های باقیمانده عمر سعدی به موعظه و نگارش گذشت. با استفاده از تجربه‌ها و آموخته‌هایش کتاب بوستان را در سال ۶۵۵ (هجری قمری) (۱۲۵۷ (میلادی)) به نظم، و گلستان را در سال ۶۵۶ (هجری قمری) (۱۲۵۸ (میلادی)) به نظم و نثر نگاشت.

 

ادامه نوشته

معتبرترين مجله علمي دنيا " ايران " را منشاء تمدن بشري دانست

چندين دهه هست كه دانش اموزان سراسر جهان مي اموزند تمدن انساني بالغ بر 5 هزار سال پيش در كنار رودخانه هاي فرات در بين النهرين، نيل بزرگ و ايندوس هند ظهور يافت. اما اكنون دانش باستان شناسي اين احتمال را مطرح كرده است كه پيدايش تمدن بشري را بايد در «ايران» جستجو كرد.

 

به گزارش خبرگزاري مهر، باستانشناساني كه بر روي منطقه منحني شكل وسيعي ميان روسيه تا ايران و شبه جزيره عربستان كار مي كنند، مدارك و شواهد جديدي از شبكه پيچيده شهري در منطقه ايران پيدا كرده اند كه ممكن است روزگاري از رونق بالايي در اين منطقه از جهان و همزمان در 5 هزار سال پيش برخوردار بوده كه بدين ترتيب بايد نگرش جديد و متحول شده اي به ظهور تمدن بشري داشت.

 

آندرو لاور ، مقاله نويس مجله معتبر عليمي «ساينس» در شماره اخير اين نشريه به تشريح جزئيات اين كشف تاريخي پرداخته كه از سوي تيمي از محقان و باستان شناسان از جمله يوسف مجيدزاده باستان شناس ايراني صورت گرفته است تا در نهايت قطعات پازل معماگونه شكل گيري تمدن بشري، شكل واقعي و نهايي خود را پيدا كند.

 

ادامه نوشته

در باره کتاب آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان

تاريخ روز به روز پيش مى رود و ثبت مى شود و دانش و توانايى بشر نمى تواند حركت تاريخى را برخلاف روال معمول كند و يا بر سرعت آن بيفزايد. اما در اين ميان نظريه اى منتشر مى شود كه تحولى عظيم در گذشته تاريخى يك قوم ايجاد مى كند و مى گويد نشانه هايى وجود دارد كه قدمت حضور قوم آريايى به هزاره سوم پيش از ميلاد بازمى گردد. نظريه رايج اين زمان را هزاره دوم پيش از ميلاد مى داند ولى تحقيقات پانزده ساله دكتر جهانشاه درخشانى اين باور رايج را نقض مى كند. پانزده سال پژوهش براى اينكه باورى غلط از متون علمى و تاريخى زدوده و ثابت شود كه آريايى ها اقوام سرزمين هاى شمالى و مهاجر به فلات ايران نبودند، بلكه خاستگاه اين قوم و تمدن از ابتدا خاك همين سرزمين بوده است. دشوارى گفت وگو گاهى اوقات به طرف گفت وگو بازنمى گردد كه حاصل موضوع گفت وگوست. پژوهشگرى بيش از يك دهه با تمركز بر موضوعى خاص و بديع در اثبات نظريه خود كوشيده و شما قرار است در زمانى كوتاه به كندوكاو در آن نظريه بپردازيد. پايه و اساس اطلاعات شما هم متون و آرا و عقايدى است كه رساله جديد آنها را رد كرده است، بنابراين از شما كار چندانى برنمى آيد. پس بهتر آن است كه راوى صادقى باشيد.

دكتر جهانشاه درخشانى متولد ۱۳۲۳ خورشيدى در تهران، معمارى و شهرسازى را تا مقطع فوق ليسانس در دانشگاه اشتوتگارت آلمان خوانده است. بيش از بيست سال است كه به پژوهش هاى تاريخى و زبانشناسى در آلمان پرداخته و در اين ميان مدرك دكتراى خود را در رشته تاريخ و با تمركز بر تاريخ خاور باستان از دانشگاه دولتى ايروان گرفته. درخشانى كتاب ها و مقالاتى در رشته خاورشناسى و به ويژه تاريخ كهن ايرانيان نوشته و منتشر كرده كه آخرين اين پژوهش ها حدود پنج سال پيش به زبان آلمانى منتشر شد كه بازگوكننده همين نظريه مهاجر نبودن اقوام آريايى به فلات ايران است.





*نام و موضوع تحقيق و كتاب شما آنقدر در ايران ناشناخته است كه لازم است پيش از هر چيز خودتان درباره آن توضيح بدهيد.

نام کتاب مورد بحث "آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان" و موضوع آن بررسي تاريخ اقوام ايراني پيش از دوران تاريخي است، يعني دوراني كه از دیدگاه تاريخ‌شناسان دوران ناشناخته‌اي است و اقوام غير ايراني در ايران مي‌زيسته‌اند. اين كتاب درباره اقوام ايراني و ايراني‌زبان و آريايي‌تبار است كه در دوران پيش از تاريخ – يعني از هزاره چهارم تا دوم قبل از ميلاد – در اين سرزمين مي‌زيستند و زندگي آنها را بررسي مي‌كند.

*چه شد متوجه خلاء موجود در اين بخش تاريخ‌نگاري ايران شديد و اندیشه اين پژوهش از كجا شكل گرفت؟

پيشينيه اين پژوهش ناچيز و در حد صفر است. چرا كه بيشتر تاريخ‌نويسان بر اين اعتقاد هستند كه ايرانيان در آن دوران در ايران نمي‌زيسته‌اند و از جاي ديگر به ايران آمدند، به اين جهت اقوامي كه از پیش در ايران مي‌زيستند كاملاً ناشناخته‌اند. در حالي كه در ايران حتي از هزاره ششم قبل از ميلاد آثار تمدن به دست آمده است ولي در سطح جهاني درباره پيشينه اقوام ايراني، تاريخ، خاستگاه و حضورشان در صحنه تاريخ تا به حال كاري صورت نگرفته و درواقع تاريخ ايران از زماني آغاز مي‌شود كه اولين بار مورخين آشور در مورد مادها، پارس‌ها و آنگاه از هخامنشي‌ها گزارش كردند. در سطح جهان اين نخستين ‌باري است كه درباره اقوام ايراني در فلات ايران و خارج از آن و در دوران قبل از تاريخ، پژوهشي صورت مي‌گيرد.

*كتاب شما اين فرضيه رايج كه آريايي‌ها قوم مهاجر به فلات ايران بوده‌اند را نقض مي‌كند. اين تفكر كه‌ آريايي‌ها مهاجريني به فلات ايران بوده‌اند از كجا و با چه استدلالی شكل گرفته كه شما خلاف آن را مطرح مي‌كنيد؟

حضور آريايي‌ها در فلات ايران طبق نظر رايج در جهان از اواخر هزاره دوم قبل از ميلاد و كمي پيشتر پنداشته مي‌شود و همه‌جا همين‌طور مورد قبول بوده است، اما دلايلي كه براي اين مهاجرت – بدون ذكر مبدأ - عنوان مي‌شود پايه و اساس علمي ندارد. مثلاً عنوان مي‌شود كه در متن‌هاي آشوري نام قوم ماد و پارس اولين بار در قرن هشتم و نهم قبل از ميلاد ذكر مي‌شود، پس پنداشته مي‌شود که اين دو قوم باید كمي زودتر از آن به ايران مهاجرت كرده باشند. اين نظريه در اين كتاب رد مي‌شود. شواهدي هست كه حتي همین دو قوم ماد و پارس در دوران بسيار كهن، یعنی از هزاره سوم ق‌م در ايران حضور داشته‌اند. اين ايده مهاجرت در آغاز و در حقيقت برگرفته از اندیشه فاشيسم اروپايي است كه در اواخر قرن نوزدهم رواج پيدا كرده و مدعیست كه خاستگاه آريايي‌ها شمال اروپا بوده است، يعني نژادي سفيد‌پوست، زردمو و بور كه از آنجا به كشورهاي شرقي مثل ايران و هندوستان مهاجرت كرده‌اند. ولي تا به حال هيچ مدرك منسجمي كه نشان دهد آرياییان از اروپا به ايران آمده باشند عرضه نشده است و حتی خود اروپاییان هم ديگر به اين مسئله اعتقاد ندارند و در منابع جديدتر خاستگاه‌های ديگري نظير آسياي ميانه، جنوب روسيه و آسياي صغير يا حتی بين‌النهرين براي آريايي‌ها در نظر گرفته مي‌شود و فقط فلات ايران است كه تا کنون در اين مورد مطرح نبوده است. اکنون اين كتاب كه به زودي متن فارسي آن منتشر مي‌شود اثبات مي‌كند كه خاستگاه اصلي آريايي‌ها فلات ايران بوده و تمامی کوچ‌ها از این فلات به جاهای دیگر صورت گرفته است. در اين پژوهش حضور آريايیان در اين فلات از نظر زبانشناسي از هزاره چهارم، و از نظر باستان‌شناسي تا هزاره‌هاي نهم ق‌م پيگيري مي‌شود.

*در كتاب مطرح كرده‌ايد كه آريايي‌ها از اروپاي كنوني به ايران نيامده‌اند. آيا اين قوم از محل ديگري به ايران مهاجرت كرده‌اند يا خاستگاه آنها از ابتدا در ايران بوده است؟

در اين مورد بايد شواهد مختلفي بررسي شود. چون يك شاهد علمي مثل زبانشناسي يا باستان‌شناسي به تنهايي پاسخگو نيست. در اين كتاب از روش خاصي براي انباشت شواهد بهره گرفته شده و از بخش‌هاي مختلف دانش به ويژه دانش ديرينه‌شناسي از جمله دانش هواشناسي، كان‌شناسي، اسطوره‌شناسي و البته زبانشناسي و متن‌شناسي استفاده شده است. مجموع اين شواهد يك ايده و فكر را القا مي‌كند كه به هر حال اين اقوام در پايان دوره يخبندان كه حدود 10هزار سال قبل از ميلاد بوده، در ايران مي‌زيسته‌اند. با توجه به اينكه هر چه به گذشته برگرديم هوا سردتر بوده بنابراين، اين خاستگاه مي‌بايستي در جنوب ايران بوده باشد كه هوا گرم‌تر بوده است و به تدريج با گرم‌تر شدن هوا اين مردم به سوی شمال مهاجرت کرده و به مركز فلات ايران رسيده‌اند و سپس به علت گرماي بسيار زياد در میانه هزاره پنجم ق‌م به مناطق شمالي تا شمال اروپا مهاجرت كردهاند. شواهد علمی و تاریخی بسياري وجود دارد كه اين اندیشه درست است. چرا كه با تعقيب شواهد زبانشناسي و اسطوره‌شناسي مشخص مي‌شود كه كهن‌ترين ريشه‌هاي زبان آريايي كه هنوز در زبان‌هاي ايراني موجودند، در زبان‌هاي شمال اروپا يافت مي‌شوند. اسطوره‌هاي ايراني كه شباهت بسياري با اسطوره‌هاي هندي دارند، در بخش‌هاي آغازين بسيار نزديك به اسطوره‌هاي اروپا هستند. از سویی نمامی اقوامی که به صورت پراکنده در جاهای دیگر حضور داشته‌اند تنها در ایران متمرکز بوده‌اند. به اين ترتيب منابع کهن تأييد مي‌كنند كه براي مردم آريايي خاستگاهي جز فلان ايران نمي‌توان متصور شد ولي در آغاز تمدن پراكندگي آريايیان به سمت شرق و غرب آغاز مي‌شود. در فاصله كوتاهي اين اقوام تا فلسطين، سوريه و بين‌النهرين پيش مي‌روند. از طرف شرق هم تا فلات پامير و حتي تا نزديكي سرزمین كره پيش مي‌روند. در دوران بعد در راستای غرب به شمال اروپا تا مرز فنلاند و از سوی دیگر تا شمال آفريقا پيش مي‌روند. اين شواهد از طريق زبانشناسي و «وامواژه‌هايي» كه از زبان آريايي در اين زبان‌ها باقي مانده قابل پیگیری است كه در كتاب مفصلاً در اين‌باره صحبت شده است.

ادامه نوشته