موسیقی زبان حافظ
شاعر چيزي جز زبانش نيست و ما هر چه بخواهيم بگوييم بايد راجع به زبان او بگوييم چراكه اين متن است كه روبهروي ما است. تفاوت «نقد نو» با ديگر نحلهها بر سر اين بود كه تمام تاكيد خود را بر روي متن گذاشت و ميگفت هرچه ميخواهيد بفهميد بايد از متن بفهميد. اين حرفي بود كه نقد نو ميزد و در واقع كتاب «سعدي» من هم در همين خط است، گرچه به تمامي در مكتب نقد نو نماندم چراكه معتقدم نقد نو اغراقآميز است و به هر حال زمان و زندگي شخصي و داشتن اطلاعات ديگر از شاعر، كمك ميكند كه به درك بهتري از كار او دست يابيم.
به هر حال با دو رويكرد كاملا متفاوت ميتوان در مورد يك شاعر صحبت كرد، از يك سو رويكرد محتوايي كه پيرامون عقايد عرفاني و مذهبي يا عقايد اجتماعي و در كل جهانبيني شاعر به بحث ميپردازد و از سويي ديگر، رويكردي فرمال. بحثهاي من بيشتر با همين رويكرد بودهاست. در شعر چگونگي بيان مهم است و نه مضموني كه در آن بيان ميشود. در ديوان حافظ مجموعا 20يا بيست و چند مضمون وجود دارد و فكر ميكنم آقاي خرمشاهي فهرستي هم از اين مضامين ارايه داده باشد. اين تعداد مضموني كه در اشعار حافظ وجود دارند ابدا تازه نيستند اما هركدام از آنها يك نحوه بياني دارند كه وقتي خوانده ميشوند معلوم است كه اين شعر از حافظ است و اين نحوه بيان است كه اهميت دارد. اشعاري كه بار هنري كمي داشتهاند اما داراي محتوايي سياسي، اجتماعي يا ايدئولوژيك بودهاند زماني در دهانها گرديدهاند اما پس از مدتي ديگر هيچ اثري از آنها نميتوان يافت چراكه شعر نبودهاند. رويكرد اساسي هنر، رويكرد فرمال است و البته اين رويكرد، به معناي جدايي فرم و محتوا نيست و اساسا بحث جدايي فرم و محتوا در هنر بحث غلطي است.
من ميخواهم با همين رويكرد فرمال به حافظ بپردازم و بحثي را مطرح كنم كه در ايران هنوز به شكل سيستماتيك شروع هم نشدهاست و آن بحث موسيقي زبان است. در غرب اين موضوع از سوي توسط منتقدان مورد توجه بودهاست و آنها به بررسي وزن شعرهايشان در يك بازه زماني مثلا 50ساله و تغييراتي كه موسيقي زبان در نزد هر شاعر كردهاست پرداختهاند. موسيقي زبان به دو صورت ميتواند عمل كند، در حالت اول به گونهاي مستقل كه اصلا كاري به محتوا ندارد و در اينجا شعر مثل يك قطعه موسيقي مطرح است. براي مثال اشعار فولكلوريك اينگونهاند و موزيك در آنها مهم است و نه محتوا. عزرا پاند شعري دارد كه فقط يك صوت است و به عبارتي از زبان، يك نوع موسيقي ساختهاست. اما نوعي موسيقي ديگر هم داريم كه در خدمت تشديد معنا است و با معنا در ارتباط است. براي مثال شعر معروف «خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است...» از منوچهري، نمونه اين نوع موسيقي زبان است كه در آن صداي خشخش برگ و خردشدن برگهاي خشك و وزيدن باد از شعر شنيده ميشود. در اينجا موسيقي در خدمت حرفي است كه شعر ميخواهد بزند. اين موسيقي در همه زبانها ديده ميشود. فكر ميكنم از دكتر خانلري شنيدهاند كه خارجيها از موسيقي زبان ما بسيار تعريف ميكنند. اين حالت موزيكال را در زبان ايتاليايي ميتوان ديد.
اما در مورد حافظ و زبان غزل بايد توجه كنيم كه اين زبان غزل به سادگي ساخته نشده است، اين زبان از زمان رودكي شروع شده و تا به زمان حافظ و خاصه پيش از او به سعدي برسد، دايما پالوده شدهاست و خيلي چيزهايي كه در زبان مثنوي، قصيده يا مسمط وجود دارد، اصلا اجازه ورود به زبان غزل را پيدا نميكنند و حافظ نيز از آنها استفاده نكرده است و بهندرت كلمه مغلق در شعرش ديده ميشود. چراكه بسياري چيزها اجاره حضور در زبان غزل را نمييابند در حالي كه ميتوان در قالبهاي ديگر آنها را يافت. ما در شعر حافظ چهار هجاي ساكن را كه پشت هم آمده باشند، نميبينيم يا بهندرت ميبينيم كه حافظ كلمات را در شعرش ناقص كرده يا تشديد روي آنها گذاشته باشد تا شعر درست خوانده شود. حافظ به دقت و درستي، بلندي و كوتاهي هجاها را در شعر رعايت كردهاست تا شعري كاملا موزون به دست دهد. اين بلندي و كوتاهي هجاها هم سرشار از نكته است، مثلا اين هجاهاي بلند در شعر نقش فوقالعادهاي دارند. وقتي سعدي ميگويد: «سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي/ چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي»، اين هجاي بلند در «چه خيالها» خود دلالت بر كثرت خيال ميكند و اين كار را ما در شعر حافظ به وفور ميبينيم. در همان غزل اول ما اين امر را ميبينيم: «شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل/ كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها.»
افسوس و افسوس كه شعر قديم ما در قالب همان عروض كفهترازويي را ميماند، البته ما حدود 400 وزن داريم و شايد هيچ زباني به اندازه زبان ما اين تعداد وزن عروضي نداشته باشد. اما هر شاعري از همه آنها استفاده نكرده است و خود حافظ هم از همه آنها استفاده نكردهاست. امروز نميتوان چند صفحه از شاهنامه يا مثنوي را پشت سر هم خواند مگر آنكه علاقهاي بسيار يا كاري تحقيقي در ميان باشد، چراكه يكنواختي وزن آنها خواننده را خسته ميكند. اي كاش اين جراتي كه نيما نشان داد در بلندي و كوتاهي مصراعها و در تنوع اوزان و كارهايي كه ميشود با وزن كرد و شاعران مدرن ما كردهاند، در پيش از او هم وجود داشت.
9 قرن فرهنگ نویسی پارسی
فرهنگنامهها همواره يكي از ابزارهايي بودهاند كه انسان را به شناخت بسياري از ناشناختهها ياري كردهاند. فرهنگنامههايي كه از يكسو زيرشاخه علم نوپای زبانشناسی ما محسوب ميشوند و از سويي ديگر ميتوان بهعنوان مهمترين منابع ادبي ما هم از آنها نام برد و كنارگذاشتن فرهنگ لغتهايي كه بهنظر ميرسد از اواسط قرن پنجم هجري تاكنون نگاشته شده از پيكره ادبيات، يعني گمكردن كليدهايي كه بسياري از قفلها را براي هميشه بسته نگه ميدارد. پس به همين خاطر نگاهي مياندازيم به تاريخ فرهنگنويسي ايران از آغاز تا اكنون.
***
دكتر محمد معين در مقدمه فرهنگ خود مينويسد كه «شواهدي در دست است كه از اواسط قرن پنجم هجري، تلاشهايي در امر فرهنگنويسي براي زبان فارسي انجام گرفته است و بنا به سخن دكتر وثوقي احتمال دارد كه تلاشهايي بيش در فرهنگنويسي، قبل از قرن پنجم هم در ايران صورت گرفته باشد، اما در حوادث تاريخي و... ازبين رفتهاند و امروزه هيچ سند مكتوبي از آنان نداريم.گرچه در کتابخانه آتن اگر به جستجویی درباره ایران دست یازید ، به سرعت نام کسانی از دانشمندان یونان یافت می شود که با ایرانیان تبادل نظر می کرده اند یا در دانشگاه اسکندریه مصر و یا کتب عبری ، نشان از کنکاش ها و مباحثات آنان با دانشمندان ایرانی وجود داردو یا وجودترجمه های چینی ، هندی،عبری، یونانی و فارسی به همدیگر ، نشان از وجود مترجمانی حرفه ای دارند و حتی در عهد ساسانی که به قول رشید یاسمی ، عده ای از مهاجرین یونانی به فرمان سکندر در ایران اقامت گزیدند و شاید نظر سید صادق گوهرین درست باشد که ملتهای ایران و روم و مصر و مغرب و اندلس و سایر ملل اسلامی به علت وحدت اقتصادی مجبور بودند که با هم آمیزش و مراوده داشته باشند.
در دوران ساسانيان گرچه زبان فارسي – قبل از هجوم اعراب – در ايران، زبان رسمي بوده است؛ چه بسا كه مانند چين و يونان ما هم فرهنگهايي داشتهايم و يا حتي از سلسله صفاريان به بعد كه زبان عربي و فرهنگ اسلامي هم به سرزمين ما آمد اين احتمال وجود دارد كه قاموسها به عربي و فارسي توسط نويسندگان و اهل قلم آن زمان به رشته تحرير درآمده باشد. و علی اصغر حکمت معتقد است که از قرن دوم هجری به بعد ایرانیان در رشته های مختلف علوم اسلامی ، نهضت عظیمی را به وجود آوردند و در تدوین لغت و ادب ، پیشقدم بوده اند و آثار ادبی ایرانیان باستان به وسیله ایرانیان مستقیما در زبان عربی راه یافت.
اما به ناچار، براساس شواهد تاريخي، به معرفي فرهنگهاي مشهور فارسي ميپردازيم:
ریشه نام دریای کاسپین (مازندران)
در مورد ریشه این واژه نظریات مختلفی وجود دارد:در فرهنگ پارسی باستان، این دریا به نام «وارکَ شْ» مرکب از دو واژه «وُاوُ» همان معنای «فراخ و پهن» و «کَ ش» به معنی «کرانه و ساحل» است. «وُاوُ» همان معنای «پراخ» در اوستاست که با گذشت زمان تبدیل به فراخ و پهن شده است.
«کَ ش» همان «کَ سَ» است که در زبان پهلوی به «کرت» و در زبان فارسی امروزی به کرانه تبدیل شده است و لذا عدهای بر این باورند که کاسپین از همان «وارک ش» است که از دو واژه «کَ سَ» و «پین» گرفته شده است که به معنی کرانه پهن و فراخ است.
عده ای میگویند: کاسپین برگرفته از نام قوم کاسپی است که در این منطقه زندگی میکردند.
عده ای میگویند: کاسپی جمع «کاس»، «پی» علامت جمع است و کاسیان همان کاسپی ها هستند که در سرزمین لرستان کنونی میزیند.
عده ای دیگر میگویند: کاسپین همان «کاسبین» هست و همان کاسبیه که در زبان گیلکی «کاس» به معنای چشم زاغ و «بیه» در گذشته رودخانه یا ساحل آن را میگفتند. بیه پس مغرب سفیدرود بود و بیه پیش گیلان شرقی نامیده میشد. ظاهراً افرادی که در ساحل دریای مازندران زندگی میکردند، مردمانی سفیدپوست، پریده رنگ و زاغ چشم بودند. به این دلیل به این دریا کاسپین گفته شده است.
به هر حال جنوب دریای مازندران زیستگاه اقوام تاریخی کاس بوده که به دو شعبه کاسپی ها و کاسی ها تقسیم میشدند. بدین ترتیب مشخص میشود که نام کاسپین بر این دریا اطلاقی درست است و قوم کاسپی ها بر منطقه بزرگی از ایران حتی تا قزوین سکونت داشته اند و بنابراین نام این قوم بر این دریا به جای ماند. عدهای نیز بر این باورند که قزوین معرب همان کاسپین است، لذا دریای کاسپین را دریای قزوین نیز گفتهاند. البته درمورد وجه تسمیه قزوین نظریات دیگری نیز هست.
سیری در اندیشه مولانا
«مولوي» لقبي است كه به جلالالدين محمد، عارف و شاعر و حكيم و صاحب مثنوي معروف ميدهند. نام وي محمد و لقبش جلالالدين و گاهي خداوندگار و مولانا خداوندگار بوده و كلمه مولوي از قرن نهم براي وي به كار رفته و به نامهاي مولوي، مولانا، مولاي روم، مولاي رومي، مولوي روم، مولاناي روم، مولاناي رومي، جلالالدين محمد رومي، مولانا جلالالدين محمد، مولا جلالالدين محمد و مولوي رومي بلخي شهرت يافته و از برخي از اشعارش تخلص او را خاموش، خموش و خامش دانستهاند.
وي هم از حيث بلندي افكار و شورانگيزي اشعار و هم از حيث مقدار شعري كه از او باقي مانده است، يكي از بزرگترين شاعران جهان محسوب ميشود...
تاملي بر زاويه ديد قصههاي غزليات شمس
مولانا به دليل ذوق قصه پردازي، نه تنها در مثنوي، بلكه در غزل نيز قصه پردازي كرده و مجموعاً89 قصه كوتاه و بلند را در غزليات شمس يادآور است. چنانكه گاه در يك غزل دو يا سه قصه آوردهاست. بررسي زاويه ديد اين قصهها ما را با هنر مولانا در داستان پردازي آشنا ميكند. مولانا در زاويه ديد قصههاي غزليات شمس، بيشتر از مثنوي و ساير آثارش نوآوري كرده واز شگردهاي هنري و بديعي در روايت قصه بهرههايي برده كه در نوع خود كمنظير است و هنر مولانا را در داستان پردازي نشان ميدهد. به گونهاي كه ردّپاي بسياري از جريانات نوين ادبي را در زاويه ديد اين قصهها ميتوان پيگيري كرد. مثلاً دگرديسي و تغيير زاويه ديد، زمان پريشي در روايت به صورت «بازگشت به پهلو»، زاويه ديد دوم شخص و استفاده از زاويه ديد دروني كه بسيار بديع و هنري و كم سابقه و نشان دهندة هنر مولانا در داستان پردازي است.(علي گراوند،1386)
مقايسة محتوايي فيه مافيه و مقالات شمس
دوران حضور«شمس» را ميتوان پرشورترين و بااهميتترين بخش از زندگي مولانا شمرد. روزگاري كه شخصيت حقيقي يكي از بزرگترين شاعران عارفمسلك ادبيات ما در آن شكل گرفت. بيشترين بخش از كهنترين آثار مربوط به زندگاني مولانا از قبيل«مناقب العارفين» افلاكي و رسالة احمدسپهسالار نيز به بيان فراز و فرود اين ماجرا و شگفتيهايآن اختصاص يافته است.
نخستين تاثير ادبي اين رويداد، پيدايي غزلهاي پرسوز گداز و مكتوبات منظومي بود كه مولانا ميسرود و از قونيه به حلب ميفرستاد. تاثير كلام شمس را در مثنوي نيز به نيكي ميتوان ديد. تنها يادگار مكتوبي از شمس تبريزي بر جاي مانده است كه به اعتقاد اهل تحقيق، بخش عمدهاي از آن را مولانا با دست خويش نوشته است. در باب جستجو و بيان شباهت هاي مثنوي و غزليات مولانا با مقالات شمس، تلاشهايي به انجام رسيده است. مولوي شناسان براين اعتقادند كه:«گويي فيه و مافيه شرحي است كه مولانا بر مثنوي نگاشته است».
از اين روي كشف پيوندهاي موجود در ميان فيه مافيه و مقالات شمس، ميتواند ما را درشناخت بيشتر و بهتر يكي از بزرگترين منظومههاي عرفاني يعني «مثنوي معنوي» نيز ياري دهد و سرچشمههاي فكري سرايندهي آن را بيش از پيش آشكار گرداند.(رحيم كوشش ، 1386)
آزادي انسان در انديشه مولانا
مهمترين ركن انديشه مولانا، انسان است. مولانا ميخواهد انسان را از واديهاي ژرف و تنگناهاي مضيق و خوفناك و باريك گذر دهد تا او را تهذيب نمايد و به افقهاي حيرت انگيز انسانيت برساند. بنابراين انسان مركز جهان بيني مولاناست.
اين انسان بايد از تمام وابستگيها و تعلقات خويش رها شود تا بتواند مراتب وجودي خويش را اعتلا بخشد. سخن مولا اينست كه انسانها بايد به سرچشمههاي اصلي معرفت برسند و خويشتن را خليفة الله سازند، اما اين انسان در بند تعلقات، چگونه ميتواند به معرفت حقيقي برسد؟ در نظر مولانا انسانها در زندان هاي مختلف اسيرگشته، نميتوانند موانع و حجابهاي گوناگون را براي رسيدن به معرفت حقيقي رفع كنند. بنابراين، انسانها بايد حجاب ها را بشناسند و كشف و رفع نمايند.( سعيدبيگدلي و مريم صادقي،1386)
پزشكي در آثار مولانا
هر كه اساس طب نظري و حملي را بداند، چه شغل طبابت داشته و چه نداشته باشد، طبيبيكامل است. برخي از شعرا ، عرفا و صوفيان بزرگ از جمله مولانا جلال الدين محمد بلخي را بايد طبيباني تمام عيار دانست كه حرفة طبابت نداشته ولي چون مفاهيم علمي و عملي آن را به خوبي ميدانستهاند، از نكات و رموز پزشكي براي بيان مفاهيم معنوي و اجتماعي بهره گرفتهاند. مولانا درس طب را در دايره حكمت در مدرسهها و مكتبهاي علمي قونيه و احتمالاً دمشق آموخته است. اين خراساني بزرگ پاكزاد، زبان پارسي را كه زبان مادري اوست، زبان عشق ميداند و بسيار امكان دارد كه از گنجينه طب فارسي كه در زمان او گسترش جهان شمول و پايداري نيك بنياد يافته بود، بهرهگرفته باشد.
مولانا در يك رباعي ضمن اشاره به نبض و مشاهدة ادرار و سودازدگي براي تشخيص بيماري از طبيبي ملقب به زين الدين ياد مي كند كه به نظر ميرسد همان «سيداسماعيل جرجاني» است( دكتر حسن تاجبخش، 1386):
رفتم به طبيب و گفتم اي زينالدين
اين نبض مرا بگير و قارورو ببين
گفتا كه هواست با جنون گشته قرين
گفتم هله تا باد چنين باد چنين
مشتركات زباني و محتوايي شعر مولانا با شعر معاصر
مهمترين مضموني كه تا امروز درباره آن كمتر بحث شده و زمان اندكي براي اظهارنظر درباره آن مصرف شده،نوانديشي و نوگفتاري در شعر هردو دوره است. قابل ذكر است كه خصوصيات مشترك فراواني را در محتوا و عروض شعر دو دوره ميتوان جستوجو كرد كه بدانها پرداخته نشده است.
ادبيات امروز كوشيده است تا عناصر مختلف را در تار و پود خويش قرار دهد. عناصري مثل: جهل ستيزي، ستمگريزي، پرهيز از گزافگويي، حذف يا محدودساختن مدح و ستايش، روي گرداني از تشريفات كلاسيك، سرپيچي از تملق گويي وچاپلوسي و سرانجام حق گويي و بسياري از اين عناصر به صورت برجسته وجود دارند. به ويژه كه در آثار مولانا بسياري از اين عناصر به صورت برجسته وجود دارند. گرايش ساده گزيني و نزديك شدن به زبان گفتاري و محاوره عادي نيز كه در شعر امروز قابل مشاهده است، گاهي در اشعار مولانا ديده ميشود. يكي از خصوصيات برجسته شعر امروز ايران، گستاخي و بيباكي وجسارت است كه به صورت آشكار و پوشيده و مبهم اظهار ميشود، ما در شعر مولانا و حافظ نيز اين گستاخي و بيباكي را آشكارا ميبينيم. شعر و ادبيات امروز به زمينههاي جهانگردي و جهان وطني نظر دارد و به شخصيت آدمي ميانديشد. انسان در شعر معاصر ايران مقامي بالا و والا دارد. شعر امروز ميكوشد تا معيارهاي اخلاقي و انساني و شخصيت انسان حفظ شود. اين موضوع در شعر مولانا، حافظ و سعدي بسيار قابل توجه است.
از ديگر خصوصيات شعر مولانا كه ميتوان گفت در ميان اشعار تمام شعرا تازگي دارد، ضرباهنگ است. هنگامي كه غزلهاي حافظ و سعدي يا پروين اعتصامي را ميخوانيم، زيبايي وخيال را به ويژه در شعر حافظ و سعدي حس ميكنيم. ولي اشعار آنها با تمام زيبايي فاقد حركت است؛ در حالي كه شعر مولانا از حركت و ضرباهنگ خاصي برخوردار است و ميتوانيم آنهارا با ضربه ساز همراه كنيم. مولوي در مثنوي نيز داراي زباني تازه و نو است. در پشت اين زبان تازه، تعليم و تربيت و جهان نگري هم وجوددارد. مولانا علاوه بر شعر در نثرنيز سخناني تازه ونو دارد.يعني در آثار مثنوي مولوي، رگههايي بسيار از نوانديشي و نوع گفتاري ميتوان يافت؛ چنان كه در فيه ما فيه قابل ملاحظه است.
(جعفر حميدي ، 1388)
شكل شعر مولوي
هماهنگي و انسجام در ميان همه اجزا و ابيات غزلها كه از آن به «وحدت حال» توان نام برد. در ديوان شمس بيش از ديوان غزلهاي عطار وسعدي و ديگران جلوهگر است. با ملتزم نبودن به موازين زيباشناسي و رعايتهاي لفظي و فني، اين وحدت حال را بيشتر شكل داده است.
قالب شكني يكي ديگر از ويژگيهاي شكل شعر مولانا است. وي در بسياري از غزلها ناگهان رديف را به قافيه و ياقافيه را به رديف تبديل ميكند و در رعايت اركان عروضي بيقيد شگفتي نشان ميدهد؛ مثلا غزلي را كه در بحر «هزج» آغاز كرده، در وسط كار ناگه به بحر «رمل» تبديل ميكند و بعد دوباره به همان بحر هزج برميگردد. چنان كه درغزل به مطلع «زهي عشق زهي عشق! كه ما راست خدايا! به اين شيوه دست زده است.
كوتاهي وبلندي بيش از حد معمول غزلها نيز يكي ديگر از خصوصيات شكل شعر اوست كه گاهي از مرز نود بيت ميگذرد. زماني از سه يا چهار بيت تجاوز نميكند. با اين حال تعداد بحور شعري در اشعار مولوي بيش از ديگر شاعران است. با اين توضيح كه به چهل و هفت بحر از بحور عروضي شعر سروده است و حال آنكه بحوري كه در استخدام شاعران ديگر درآمده، از بيست و هفت برتر و بالاتر نميرود.
رباعيات: كه درميان آنها اندشيهها و حالها و لحظات درخور مقام مولانا را ميتوان سراغ گرفت.
فيه ما فيه: اين كتاب تقريرات مولانا به نثر است وآن را سلطان ولد به مدد يكي از مريدان پدر تحرير كرده است.
مكاتيب: كه شامل نامههاي مولانا است.
مجالس سبعه: سخناني است كه مونالا بر منبر گفته است.
( علياكبر دهخدا 1373).
مولوي، تعاليم و آراي خودرا مانند يك اهل كلام، اما نه با استدلال خشك و جدي بلكه به ياري قياسهاي تمثيل و تشبيهات شاعرانه ارائه ميدهد و تاييد و اثبات ميكند. او قضايايي چون حقيقت توحيد، حقيقت روح، كيفيت حشر و نشر، حدود جبر و اختيار و كثرت و وحدت كه با استفاده از شيوههاي ادبي چنان هنرمندانه و ملموس بيان ميشود كه عقل و دل هر دو را شيفته ميسازد. عشق را كه محور تعاليم خود ميداند و آن را سبب تزكيه دل و تهذيب نفس و معراج روح و مودي به كشف حقيقت ميداند به كمك حكايات و تمثيلات بابياني روشن و موثر در مثنوي خود عرضه ميكند. شيوه استدلال مولوي بيشتر بر تمثيل و حكايات خطابي تكيه دارد كه لازمهي بلاغت منبري و شيوهي خاص مجالس وعظ و تذكر است. اما او اين بلاغت واعظانه را با شور و شاعرانه درميآميزد و مشهودات و متواترات را با ذوقي كم نظير كه خاص اوست، با قياسات منطق و اشكال تجربي استدلال درميآميزد وهمين است كه او را متفكري بزرگ و هم هنرمندي والا جلوه ميدهد. (كامل احمدينژاد ، 1386)
نویسنده » مهندس سيدرضا عظيميحسيني
برگرفته از روزنامه اطلاعات . چاپ آبان ماه 1390
---------------------------------
منابع و مأخذ:
1ـ احمدنژاد، كامل، شيوه استدلال مولوي در مثنوي، همايش بينالمللي بزرگداشت مولانا، تهران 6 و 7 آبان 1386 ص 5
2ـ بيگدلي، سعيد، صادقي، مريم، آزادي انسان در انديشه مولانا، همايش بينالمللي بزرگداشت مولانا، تهران، 6 و7 آبان 1386 ص 86
3ـحميدي دكتر سيد جعفر، خصوصيات مشترك زباني و محتوايي مولانا با شعر معاصر، اطلاعات 15 بهمن 1388 ص 6
4ـ دهخدا علي اكبر، لغتنامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، ج 13، 1373 ص 19287 ـ 19285
5 ـ ديباج دكتر موسي، هرمنوتيك شرقي مثنوي، اطلاعات 9 مهر 1388 ص6
6ـ صاحبالزماني دكتر ناصرالدين، گزيدهاي از ادبيات فارسي، كتاب زمان، چاپ رواج، 1352 ص 227 ـ 209
7ـ طباطبايي مجد، غلامرضا، مولوي «عارف وشاعر» انتشارات زرين، ج اول، 1374، ص 316
8ـ فاضلي قادر، شرح شمس، به مناسبت بزرگداشت شمس و مولوي درخوي، اطلاعات 13 و 14 مهر 1388 ص 6
9ـ فيض كريم، جستاري درحيات وهويت مولانا «هستي در هستي»، اطلاعات
31 ارديبهشت 1388، ص 6
10ـ كوشش رحيم، مقايسه محتواي فيه ما فيه مولانا و مقالات شمس، همايش بينالمللي بزرگداشت مولانا، تهران، 6 و 7 آبان 1386 ص
11ـ گراوند علي، تأملي بر زاويه ديد قصههاي غزليات شمس، همايش بينالمللي بزرگداشت مولانا، تهران، 6 و7 آبان 1386 ص 3
12ـ معين، دكتر محمد، فرهنگ فارسي معين، انتشارات اميركبير ج 6، 1371، ص 2049 ـ 2048
پادشاهان سخن پرداز ایران
دکتر ابوالفتح حكیمیان
در این مقاله گروهی از پادشاهان ایران - از آغاز تا پایان سلسله ی قاجار- كه در زمینه ی شعر فارسی ذوق آزمایی كردهاند معرفی میشوند:
بهرم گور و ماجرای نخستین شعر فارسی:
بهرام گور پادشاه معروف ساسانی كه در تاریخ به بهرام پنجم مشهور است از ۴۲۰ تا ۴۳۸ ه میلادی سلطنت كرده است. از زندگی پرتنعم و جنگاوری ها و خوش گذرانی های او داستان های بسیار گرد آمده كه بخش عمده ی آن ها از کتاب های پهلوی نقل شده است .
اگر گفته ی همه ی مؤلفان و پژوهشگران تاریخ ادبیات ایران و تذكرهنویسان پذیرفته آید كه نخستین شعر فارسی- و لو درهم شكسته و بدون آهنگ عروضی- از آن اوست، پس بهرامگور را باید نخستین شاعر شعر (پهلوی با دری آمیخته به عربی) دانست كه در مقام سلطنت به نظم كلام پرداخته است. نورلدین محمد عوفی صاحب كتاب مشهور لبابالباب گوید:
«اول كسی كه شعر پارسی گفت بهرام گور بود… وقتی، آن پادشاه در مقام نشاط و موضع انبساط این چند كلمه ی موزون به لفظ را راند: منم آن شیر گله، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور، كنیتم بوجبله
اما تا زمان عوفی و کتاب لبابالباب بیت مزبور مراحل تكامل بسیار طی كرده، به تدریج به وزن عروضی انتقال یافته است و گرنه آن چه برای نخستینبار در المسالك و المالك ابن خرداذبه آمده است با این بیت قابل مقایسه نیست، وی در ذیل شلنبه گوید:«بهرام گور گفته است: منم شیر شلنبه و منم ببر یله» .
شمسالدین محمد قیسالرازی مصنف المعجم فی معاییر شعر هایالجعم گوید:«و همچنین ابتداء شعر پارسی را به بهرام گور نسبت میكنند. . . و آن چه عجم آن را اول شعر های پارسی نهادهاند و به وی نسبت كرده اینست:
منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله / نام من بهرام گور و كنیتم بوجبله
و در برخی کتاب های فرس دیدهام كه علمای عصر بهرام، هیچ چیز از اخلاق و احوال او مستهجن ندیدند الا قول شعر. پس چون نوبت پادشاهی بدو رسید و ملك بر وی قرارگرفت، آذرباذزرادشتان حكیم پیش وی آمد و در معرض نصیحت گفت: ای پادشاه بدانك انشاء شعر از كبار معایب و دنی عادت پاذشاهانست. . .
بهرام گور از آن بازگشت و پس از آن شعر نگفت و نشنود و فرزندان و اقارب خویش را از آن منع كرد .»
دولتشاه بن علاءالدوله سمرقندی در تذكره یالشعراء خود كه در حدود سال ۹۸۲ نوشته شده است، مینویسد: «علماء و فضلا، به زبان فارسی قبل از اسلام، شعر نیافتهاند… اما در افواء افتاده كه اول كسی كه شعر گفت به زبان فارسی بهرام گور بود و سبب، آن بود كه او را محبوبه[ای] بود كه وی را دلارام چنگی میگفتهاند… و بهرام، بدو عاشق بود و آن كنیزك را دایم به تماشای شكارگاه بردی و دوستكامی و عشرت، به هم كردی. روزی بهرام به حضور دلارام در بیشه به شیری درآویخت و آن شیر را دو گوش گرفته بر هم بست و از غایت تفاخر، بر زبان بهرام گذشت كه: منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله و هر سخنی كه از بهرام واقع شدی دلارام به مناسبت آن جوابی گفتی. بهرام گفت:جواب این داری؟ دلارام مناسبت این بگفت: نام، بهرام ترا و پدرت بوجبله. پادشاه را آن طرز كلام به مذاق افتاد».
* همان گونه كه دیده میشود در انتساب نخستین بیت فارسی به بهرامگور اختلافی در روایات نیست و آن چه هست مربوط به واژه های تشكیلدهنده بیتی است كه بر زبان بهرام گور یه معشوقهاش دلارام رانده شده است.
جلالالدین ملكشاه :
سلطان جلالالدین ملكشاه بن الب ارسلان سلجوقی به سال ۴۴۷ ه زاده شد. به سال ۴٦۵ه به سلطنت رسید و به پایمردی وزیرمقتدر و دانشورش نطامالملك، صاحب كشوری پهناو رشد. وی از دهم رمضان سال ۴۷۱ه تقویم جلتا را در سراسر مملكت گسترده ی سلجوقی به رسم داشت و در سال ۴۸۵ه در بغداد در گذشت. آرامگاه وی در اصفهان و رباعی ملیح زیر با ردیف «دیده من» ازوست:
بوسی زد یار، دوش بر دیده من او رفت و ازو بماند تر، دیده من
زان داد برین چهره نگارینم بوس كاو چهره خویش دید در دیده من
سلطان سنجر:
آن چه درباره ی جلالالدین ملكشاه سلجوقی گذشت از آتشكده آذر نقل شد. فخری هروی مؤلف تذكره روضه یالسلاطین مینویسد: «از سلاطین، كسی نظم نگفته است تا زمان سلطنت آل سلجوق» وی مقاله ی خود را با نام «سلطان سنجر بن سلطان ملكشاه» آغازكرده است و درباره ی سنجر می گوید: «چهل سال پادشاهی كرد چنان كه عالم از سر[ختا] تا اقصای روم و مصر و شام و عراق و یمن در تحت فرمان او بودند و او به غایت پادشاهی مبارك قدم و درویش و عادل و خوش خوی و خوش خلق بود و در نظم، طبع خوب داشت و رعایت این طایفه بسیار میكرد و در ملازمت او ز اهل نظم، اوستادان نیك خواه بودهاند و قصاید غرا به نام او انشا نموده… اما چون از باران حوادث، بنای دولت سلطان سنجر روی به انهدام آورد خورشید اقبالش از اوج كمال توجه به حضیض زوال كرد… مغلوب و گرفتار گردید … [و چون ] از قید نجات یافت… این بیت های را گفته:
به ضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعهگشای جهان مسخر من شد چو تن مسخر رای
بسی قلاع گشودم به یك گشودن دست بسی سیاه شكستم به یك فشردن پای
چو مرگ، تاختن آورد هیچ سود نداشت بقا بقای خدای است و ملك ملك خدای
سلطان سنجر به سال ۵۵۱ ه در مرو در گذشت .
ركنالدین طغرل:
(۵٦۴- ۵۹۰). ركنالدین بنارسلانشاهبنطغرلبنمحمدبنملكشاهبنالبارسلان آخرین شهریار از سلاجقه ی عراق بود. طغرل پادشاهی دلیر و پهلوان، ولی سبكسر و كامران بود و از خرد و تدبیر بهرهای نداشت. صاحب راحه یالصدور درباره ی وی گوید:«به زور بازو،، مغرور بودی.گرز او سی من بود چنان كه بهیك زخم ، مرد و اسب را بكوفتی و حمایل هفت منی به كاربردی …و هر وقت این [رباعی] كه خود گفته بود بر یبان براندی و خواندی:
من میوه شاخ سایه پرورد نیم در دیده خورشید جهان گرد نیم
گر بر سرخصمان كه نه مردان منند مقناع زنان بر نكنم، مرد نیم
و مؤلف آتشكده آذر گوید: «از بیاعتباری زمانه، امور مملكت به كف كفایت دیگری گذاشته انزوا اختیار نمود كه شاید دمی به استراحت زید، از ناسازی آسمان، همین معنی باعث گسستن رشته سلطنتش گردید… این رباعی از وی ملاحظه و ثبت افتاد :
دیروز چنان وصال جان افروزی امروز چنین فراق عالم سوزی
فریاد كه در دفتر عمرم، ایام آن را روزی نویسد این را روزی
اتابك مظفرالدین زنگی:
اتابك مظفرالدین سعدبن زنگی از اتابكان فارس و پنجمین حكم ران آن سلسله بود كه از سال ۵۴۳ ه در فارس و دیگر نواحی جنوبی ایران حكومت داشت. بیت اول رباعی زیر ازو و بیت دوم از عمیدالدین ابونصر اسعدبن نصر… وزیر از فضلا و اعیان اوایل سده ی هغتم است:
در رزم، چو آتشیم و در بزم، چو مورم بر دوست، مباركیم و بر دشمن، شوم
از حضرت ما برند، انصاف به شام وز هیبت ما برند، زنار به روم
سلطان اتسز:
لفظ ترکی معادل «آدسز» یعنی بینام كه بنا بر توجیه دهخدا در لغت نامه، تفأل برای ماندن و نمیرایی بوده است. اتسزبن محمدبن انوشتكن سومین فرمان روای سلسله ی خوارزمشاهی بود كه از ۴۷۰ تا ٦۲۸ ه در خوارزم و تا ٦۱٦ در ماوراءنهر و اغلب نواحی ایران حكومت داشتند. وی درسال ۵۲۱ ه پس از درگذشتن پدر، به فرمان سنجربن ملكشاه، حكومت خوارزم را یافت و نخستین كسی است كه درفرمان روایی خوارزم، استقلالی به هم رسانید و ازین بابت میان او و سنجر چند نوبت كار به جنگ كشید و چون تاب ایستادگی در برابر او نیاورد در حال هزیمت، این قطعه را انشا كرد:
مرا با فلك طاقت جنگ نیست ولیكن به صلحش هم، آهنگ نیست
اگر بادپای است یكران شاه كمیت مرا نیز، پا، لنگ نیست
ملك شهریار است و شاه جهان گریز از چنین پادشه ننگ نیست
به خوارزم آید به سقین و روم خدای جهان را جهان، تنگ نیست
اتسز، پادشاهی دانش دوست و ادبپرور بود. رشیدالدین وطواط ، كتاب حدائقالسحر را در علم بدیع به نام او پرداخته است. اتسز یك سال، پیش از سنجر یعنی در سال ۵۵۱ ه در گذشت .
ملك شمسالدین:
سرسلسله ی آل كرت و اول شهریار از ملوك آن دودمان است كه بر تخت سلطنت نشست. امیران كرت از نژاد غوریان بودند و پس از ضعف ایلخانان، بر خراسان مستولی شدند و سرانجام، دولت آنان به دست امیر تیمور گوركانی برچیده شد. صاحب تذكره آتشكده ی آذر، سه رباعی زیر را به نام او نقل كرده است:
- با دشمن، من، چو دوست بسیار نشست با دوست نشایدم دگر بار نشست
پرهیز از آن عسل كه با زهر آمیخت بگریز از آن مگس كه بر مار نشست
- میخواره اگر غنی شود عور شود وز عربدهاش جهان پر از شور شود
در حقه لعل آن زمرد ریزم تا دیده افعی غمم كور شود
- هر گه كه من از سبزه طربناك شوم شایسته سبز خنگ افلاك شوم
با سبزخطان، سبزه خورم در سبزه زان پیش كه همچو سبزه در خاك شوم
همان گونه كه دیده می شود در رباعی اخیر صنعت اعنات (لزوم مالایزم) با آوردن واژه های سبز و سبزه به كار رفته است.
شاهشجاع :
جلالالدین ابوالفوارس شاه شجاع پسر امیرمبارزالدین مظفربه در سال ۷۳۳ ه از مادر بزاد، در سال ۷۵۹ ه بر تخت نشست و در سال ۷۸۷ ه در گذشت. وی ممدوح خواجه حاقظ شیرازی بود تا آن جا كه لسانالغیب صرفنظر از چند مورد كه از او یاد كرده در یكی از غزلیاتش بدین گونه بر«فر و دولت» او سوگند خورده است :
به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع كه نیست با كسم از بهر مال و جاه، نزاع
باری صاحب تذكره آتشكده ی آذر گوید: «بعد از آن كه پدر خود مظفر را از حلیه بصر عاری ساخت و ….. لوای سلطنت برافراشت با برادرش شاه محمود مخاصمه داشت. در بین مخاصمه ایشان، محمود مراد [ شاه شجاع، رباعی زیر را به همین مناسبت انشا كرد]:
محمود برادرم شه شیر كمین می كرد خصومت از پی تاج و نگین
كردیم دو بخش، تا برآساید ملك او زیر زمین گرفت و من روی زمین
شاه شجاع را با سلطان اویس جلایر كه در عراق عرب سلطنت داشت مكاتبات واقع شده این قطعه را ضمن نامهای برای وی فرستاد:
ابوالفوارس دوران منم شجاع زمان كه نعل مركب من تاج قیصر است و قباد
منم كه نوبت آوازه صلابت من چو صیت همت من در بسیط خاك افتاد
چو مهر تیغگداز و چو صبح عالمگیر چو عقل راهنمای و چو شرع نیك نهاد
نبرده عجز به درگاه هیچ مخلوقی كه در بنای توكل نهادهام بنیاد
به هیچ كار جهان روی دلنیاوردم كه آسمان در دولت به روی من نگشاد
برو تو جای پدر همچو من به مردیكوش كه چرخ، كار تر ابر مزار خویش نهاد
سلطان اویس پاسخی تلخ و گزنده بر این قصیده فرستاد كه نقل آن در این جا زاید به نظر رسید.
بایسنقر سلطان:
(۸۰۲ـ ۸۳۷ ه). وی پسرشاهرخ و نوه ی تیمور گوركانی بود، دولتشاه سمرقندی در حق او آورده است: «جمتا داشت با كمتا…… و از سلاطین روزگار بعد از خسرو پرویز، چون بایسنقرسلطان، كسی به عشرت و تجمل، معاش نكرد، شعر تركی و فارسی را نیكو گفتی و فهمیدی، به شش قلم، خط نوشتی. شبی از فرط شراب، به فرمان ربالارباب، به خواب گران فنا گرفتار شد و سكنه هرات به سبب آن وفات، سكته پنداشتند و وقوع این واقعه…….. در دارالسلطنه هرات در باغ سپید بود در شهور سنه سبع و ثلاثینو ثمانمائه (۸۳۷) و عمر او سی و پنج سال بوده».
صاحب مجالسالنقایس، دو بیتی ذیل را از او نقل كرده است:
ندیدم آن [مه] و اكنون دو ماهست ولی مهرش بسی در جان ما، هست
گدای كوی او شد بایستقر گدای كوی خوبان پادشاهست
شاه اسماعیل بهادر«خطائی»:
شاه اسمعیل بهادر پسرسلطان حیدربنسلطان جنیدبن شیخ ابراهیم كه با شش واسطه به قطبالعارفین شیخ صفیالدین اردبیلی و با شانزده واسطه دیگر به امام موسی میرسد سردودمان صفوی یا سلسله ی صفویه بود. وی در سال ۸۹۲ از مادر بزاد، درسال ۹۰۵ با قیام به سلطنت رسید و به سال ۹۰۸ لقب شاه را برای خود برگزید.
شاه اسماعیل به سرودن شعر فارسی اقبال چندانی نداشت و بیش تر شعرهای او به تركی است. زنده یاد تربیت گوید: «دیوان مرتب و چندین مثنوی به عناوین ده نامه و مصیحتنامه و مناقبالاسرار و بهجه یالاحرار دارد».
شاه اسماعیل كه در شعر، «خطایی» تخلص میكرد پس از تسلط بر بیش تر ولایت های ایران كنونی، دین جعفری را اشاعه داد و در سال ۹۳۰ در سراب، جهان را بدرود گفت و در اردبیل، مدفون شد.
از آثار اوست:
- بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد كرد فریاد كه: فرهاد دگر پیدا شد
- دل، كشته آن موی كه بر روی تو افتد جان كشته آن چین كه بر ابروی تو افتد
بی خوابم از آن خواب كه در چشم تو بینم بیتابم از آن تاب كه بر موی تو افتد
در غیبت من گفت رقیب آن چه توانست روشن شود آن روز كه با روی تو افتد
شاه طهماسب حسینی:
صاحب تذكره ی «مجمعالخواص» درباره وی آورده است: «این پادشاه مرحوم، مانند نیاكان خود دلیر بود و همت بلند داشت. پنجاه و سه سال سلطنت كرد. در نیمه اول آن به هركشوری كه روی میآورد دشمن در برابر وی تاب مقاومت در خود نمیدید و اگر ایستادگی میكرد شكست میخورد و در نیمه دوم، معارضان هند و روم با پای خود به درگاهش میشتافتند و بدان جا پناهنده میشدند و بزرگان تركستان و فرنگستان برای وی تحف و هدایا میفرستادند. چنان استعداد ذاتی داشت كه سخنانش از سر تا پا لطایف و ظرایف بود و اگر میخواست میتوانست در تمام عمر، به كلام موزون سخن گوید. منظومه ذیل را در مدح امیربیكمهر، بالبدیهه گفته است:
ای بلند اختر سپهر شرف وی گرامی در خجسته صدف
رانده در قلزم فصاحت، فلك كار فرمای صد نظامالملك
نیست در زیر چرخ چون تو وزیر شرف روزگار بنده امیر»
رباعی زیر نیز از اوست:
یكچند به یاقوت تر آلوده شدیم یكچند پی زمرد سوده شدیم
آلودگیی بود به هر حال كه بود شستیم به آب توبه و آسوده شدیم
سال مرگ شاه طهماسب صفوی حسینی را ۹۸۴ ه نوشتهاند.
شاه اسماعیل دوم «عادلی»:
شاه اسماعیل ثانی كه درشعر، عادل یا عادلی تخلص میكرد بنا بر مشهور،فرزند چهارم از میان فرزندان متعدد شاه طهماسب بود كه به سبب رفتار ناهنجار و غیرمردمی، از جانب پدر به مدت بیست سال در قلعه «قهقهه» زندانی شد و چون جای پدر نشست فرمان قتل جمیع شاه زادگان را صادركرد. صاحب تاریخ عالمآرای عباسی نوشته است: در مدت یك سال كه برای تعیین ساعت سعد جلوس جای پدر نشست «سلاطین اطراف از بیم خونریزش…… از رعب او آرام و خواب نمییافتند بسكه بی رحم و سفاك و بدگمان و بیباك بود. نهال عمر اكثری از جوانان سلسله صفوی را بیگناه از پای درآورد تا به دیگران چه رسد؟». شگفتا كه چنین سلطانی نه تنها در شعر، خود را عادل یا عادلی میخواند در عنوان احكام و فرمان ها و مناشیر خود نیز «هوالعادل» قلمی میكرد.
اما مؤلف تذكره مجمعالخواص گوید: «ارشد اولاد شاه طهماسب بود. پادشاهی خوشذوق و علیه شأن و هیبتناك بود و طبع نقاشی داشت. با این كه ظاهر مهیبی داشت در باطن خیلی ملایم و خوشخلق بود. پیش از [آن كه] به سلطنت برسد بسیار كارهای بیباكانه ازو سر زد و [شاه طهماسب] به ملاحظه افكار عمومی مدت بیست و یك سال در قلعه قهقهه حبسش كرد…… چون پادشاه در گذشت بر جای او نشست. در آغاز سلطنت رعبش چنان بر دل ها مستولی بود كه در مدتی متجاوز از دو سال به سر حدها حاكمی اعزام نشد و با این حال كسی جرأت نكردكه راه نافرمانی پیماید… این رباعی ازوست:
دوران، ما را ز وصل، شادان نكند جز تربیت رقیب نادان نكند
هرگز نرساند دل ما را به مراد كاری به مراد تا مردان نكند»
رباعی دیگری كه مؤلف مجمعالخواص به نام شاه اسماعیل دوم ضبط كرده است در تاریخ عالمآرای عباسی از قول یكی از ظرفای اردوی معلی در پاسخ رباعی دیگری آمده كه منسوب به خان احمد گیلانی است و به هر حال رباعی، اینست:
آن روز كه كارت همگی قهقهه بود از رای تو راه مملكت صد مهه بود
امروز درین «قهقهه» با گریه بساز كان قهقهه را نتیجه این «قهقهه» بود
همچنین مؤلف مجمعالخواص گوید: «و این بیت را از زبان خودش شنیدم:
من و عشق اگر چه باشد همه حاصلم ز خوبان ز امید، نا امیدی ز مراد، نامرادی»
شاه اسماعیل دوم در سیزدهم رمضان یا سوم ذیالحجه سال ۹۸۵ ه با توطئه خواهرش پریخان خانم و به دستیاری سران قزلباش مسموم شد و در گذشت.
سلطان محمدخدابنده «فهمی»:
پیش از آشنایی با آثار سلطان محمدخدابنده جا دارد توضیح دهم كه در ادب منظوم و منثور فارسی سده ی دهم و پس از آن «فهمی»به عنوان تخلص افراد زیر آمده است:
۱ـ طهماسب قلی میرزا طهرانی رازی كه از درباریان شاه طهماسب بود و غزل را نیكو میسرود. وی چندی نیز در هند به دربار اكبرشاه تقرب داشت.
۲ـ مولانا فهمی كاشانی كه از طریق كرباسفروشی روزگار میگذرانید و در اقسام گوناگون شعر، دست داشت تا آن جا كه برخی پس از محتشم، او را بر دیگران برتر میشمردند.
۳ـ فهمی هرموزی از مردم جزیره ی هرمز یا هرموز بوده و رباعی را نیكو میسروده است.
۴ـ میرشمسالدین خبیصی از سادات خبیص كرمان (شهداد امروز) و از مشاهیر سده ی دهم بود. در ریاضیات و نجوم و رمل دست داشت و نویسنده و شاعر زبردستی بود. شاهطهماسب در مسایل شعری به دستور او رفتار میكرد و وی در منصب صدارت شاه طهماسب كلیه عواید شخصی خود را به طلاب و تنگدستان میبخشید.
۵ـ فهمی سمرقندی از شاعران ماورءالنهر و در معما و غزل فارسی، استاد عهد خود بوده است.
٦ـ فهمی استرآبادی از شاعران مستعد دربار اكبرشاه بود و در جوانی از ایران به هند عزیمت كرد. شماری غزل و رباعی از او در دست است.
۷ـ میرفهمی بدخشی از سادات محتشم بدخشان كه غزل فارسی را نیكو میسرود.
۸ـ میرفهمی بخارایی از سادات بخارا بوده و مردی دانشمند به شمار میرفته است. وی نیزغزل فارسی را نیكو میسرود.
۹ـ شاه قاسم قزوینی از طایفه جبله قزوین كه در اقسام شعر دست داشت و فهمی تخلص میكرد. وی به سال ۹۹۹ ه در گذشته است.
۱۰ـ شاه محمدخدابنده: پسر بزرگ شاه طهماسب اول و پدرشاه عباس كبیر، پادشاهی بود صاحب جود و كرم و در فن نقاشی و آداب شعر و اصطلاحات موسیقی مهارت و اطلاع فراوان داشت. مؤلف تاریخ عالمآرای عباسی گوید در شعر، «فهمی» تخلص اختیار كرده بود و صاحب مجمعالخواص رباعی و بیت های زیر را از آن پادشاه نقل كرده است:
- دلدار، مرا به رغم اغیار امشب داده است به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح! چراغ عیش ما را نكشی ز نهار دم خویش نگهدار امشب
- چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید هلال عید بود كز فلك در آب نماید
فغان كه نیست چنان محرمی كه نامه شوقم ز روی لطف نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی «فهمی» به واجبی شود آگه ازین غزل دو سه بیتی گر انتخاب نماید
سال مرگ وی را ۱۰۰۴ ه ضبط كردهاند.
شاه عباس بزرگ:
شاه عباس اول (ماضی) ملقب به كبیر شب دوشنبه اول رمضان سال ۹۷۸ ه در هرات زاده شد و در غره محرم سال ۹۹٦ ه در عمارت چهل ستون اصفهان به تخت سلطنت نشست. وی پادشاهی بزرگ، با صلابت، مدبر و سخت گیر بود. به اعتقاد تاریخ نویسان مشهور، نام دارترین و بزرگمنشترین شهریاران پس از اسلام ایران است. وی نه تنها خود به فارسی و تركی شعر میسرود بل كه درباره ی شعر شاعران دیگر اظهار نظر میكرد و آنان را گرامی میداشت.
با آن كه صادقی افشار كتاب دار شاه عباس و مؤلف مجمعالخواص كه در نوشتن این مقاله از تذكره ی وی بهره بردهام گوید: «پادشاه مزبور….. به شعر گفتن تنزل نمیكند» بیت های زیر را از وی یاد كرده است:
ز غمت چنین كه خوارم ز كسان كنار دارم من و بیكسی و خواری به كی چه كار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سر گرانی كه به سینه كوه حسرت من بردبار دارم
مگشا زبان به پرسش بگذار تا بمیرم كه ز جور بیحد تو گله بی شمار دارم
میرزا محمدنصرآبادی در تذكره ی خود قطعه زیر را كه روشنگر تاریخ بنای تكایای چهارباغ اصفهان است نقل كرده است:
كلبه [ای] را كه من شدم بانی مطلبم تكیه سگان علیست
زین سبب فیض یافتم ز اله كه مرا مهر با علی ازلیست
خانه دلگشا شدش تاریخ چون كه از كلب آستان علیست
وی همچنین گوید: «از شخص معتبری مسموع شدكه آن سلطان با ایمان غزلی طرح كرده بود و امرا همه گفته بودند و شاه، این بیت را فرمودند:
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه، داغ / یك چراغم داغ دارد یك گلم در خون كشد»
زنده یاد تربیت در كتاب دانشمندان آذربایجان، دو غزل زیر را كه دارای وزن و مقطع واحدی است ازو نقل كرده است. مأخذ غزل بدان گونه كه نصرالله فلسفی در «زندگانی شاه عباس اول» نقل كرده، «عرفات عاشقین» اثر تقیالدین محمد اوحدی است و به ترتیبی كه خواهیم دید شاه عباس در شعر، «عباس» تخلص میكرد:
محبت آمد و زد حلقه بر در و جانم درش گشودم و شد تا به حشر مهمانم
نه « هست»هستم و نه «نیست»ام نمیدانم كه من كیم؟ چه كسم؟ كافرم؟ مسلمانم؟
اگر مسخر كفرم كه بست زنارم؟ و گر متابع دینم كجاست ایمانم؟
ازین كه هر دو نیم بلكه عاشقم عاشق محبت صنمی كرده نا مسلمانم
اگر چه هیچم و از هیچ كمترم اما یگانه گوهر دریای بحر امكانم؟
دو روز شد كه دگر عاشقم به جان عاشق به نو گلی كه برد نقد دین و ایمانم
عجب كه از الم عشق، جان برد عباس كه درد بر سر درد است و نیست درمانم
تو دوستی و منت دوستدار از جانم به دوستی كه به جز دوستی نمیدانم
ز هیچ كمترم و كمترم ز هیچ اما یگانه گوهر بحر و محیط عرفانم
خدا پرستم و اسلام من محبت است اگر ترا نپرسم مدان مسلمانم
به پیش دیده حق بین تفاوتی نكند اگر چه مور ضعیفم و گر سلیمانم
محبت تو به دینم فكنده صد رخنه ز دوستی تو بر باد رفته ایمانم
عجب كه از الم عشق، جان برد عباس كه درد بر سر درد است و نیست درمانم
غزل زیر نیز به نام او درعرفات عاشقین آمده است و ما آن را از زندگانی شاه عباس اول نقل میكنیم:
هر دو كه میگریزد از دوست بیگانه مخوان كه آشنا اوست
نظاره برون ز قرب و بعد است هر [جا(۱)] كه دل است دیده با اوست
بی تخم نهال گل نروید الا گل دوستی كه خودروست
ای كاش كه باز پس توان یافت از عمر هر آنچه رفته بی دوست
ز شوق تو حبیب من زدم چاك با پیرهنم دریده شد پوست
بیت های زیر نیز از شاه عباس اول در تاریخ ها و تذكرهها نقل شده است:
ز قهرش گاه میسوزم به لطفش گاه میسازم دل دیوانه خود را به راه دوست میبازم
به جز مهر تو در دل كفر و ایمان را نمیدانم بدین عشقی كه مندارم به دردخویش میسازم
بدین دردی كه مندارم نمیدانم چهسان سازم بدین قهری كه بر من می كنی بر چرخ مینازم
بیت های پراكنده:
- چو شوخ دلبر من بر سر عتاب هزار بار دل و جان به پیچ و تاب در آید
- مگر كه حضرت ایزد ترحمی بنماید برای این دل دیوانهای كه خواب ندارد
- ذات ما را نرسد نقص زانكار حسود كه نسبنامه ما مهر نبوت دارد
- هر كس برای خود سرزلفی گرفته است زنجیر از آن كمست كه دیوانه پر شده است
- زیبا صنمی نهاده در زلف ایمان مرا به رهگذر دام
گر بت اینست و كیش بت این بر می گردم ز دین اسلام
- به نیم آه دلی نه فلك خراب شود زهم گشادن درهای آسمان سهلست
- ملك ایران چو شد میسر ما ملك توران شود مسخر ما
آفتاب سریر اقبالم میرسد بر سپهر، افسر ما
- شراب ما همه خونست و نقل مجلس سنگ نوای ناله مطرب صدای توپ و تفنگ
- ما موسی و طور ما دل انور ماست ابراهیمیم و طبع ما آذر ماست
هستیم خلیل وقت و صد چون نمرود آزرده نیش پشه لاغر ماست
همان گونه كه دیده میشود سرودههای شاه عباس بر خلاف نظر برخی تذكرهنویسان و تاریخ نویسان گزافهگوی نه تنها متضمن آن بلاغت و فصاحت نیست كه مثلن از انوری و فردسی و دیگران، گوی برتری و تفوق بر باید كه عاری از لطافت شعری نیز هست و این نكته را اسكندر بیك تركمان مؤلف عالمآرای عباسی منصفانهتر و به گونهای سر بسته تذكار داده است: «به شعر های فارسی دانا بوده، شعر را بسیار خوب میفهمد و تصرفات مینمایند و گاهی به نظم شعر هایی نیز زبان میگشایند» مع هذا توان گفت شاه عباس در سایه قریحه ی ذاتی و هوش سر شار خود، بد و نیك شعر شاعران را بیدرنگ در محك اندیشه میكشیده و ارزیابی میكرد و در این مورد داستان هایی پرداختهاند كه ما فقط به نقل یكی از آن ها از تذكره نصرآبادی مبادرت میورزیم: «روزی [ملاشكوهی همدانی] به اتفاق میرآگهی در قهوهخانه عرب كه پسران زلف دار در آن جا میبودند نشسته بود كه شاه عباس ماضی به قهوهخانه میآید از ملاشكوهی میپرسد كه چكاره [ای؟] میگوید كه شاعرم. شعر ازو طلبید این بیت را خواند:
ما بیدلان به باغ جهان همچو برگ گل پهلوی یكدیگر همه در خون نشستهایم
شاه تحسین میفرمایند و میگویند كه عاشق را به برگ گل تشبیه كردن اندكی ناملایم است.
شاه عباس شب پنجشنبه ۲۴ جمادیالاولی سال ۱۰۳۸ ه در مازندران چشم از جهان فرو بست.
شاهعباس دوم:
لطفعلی بیكآذر در «آتشكده» گوید: «شاه عباس ثانی خلف شاه صفیاست، پادشاهی عتا قدر بوده و این مطلع، ازوست:
به یاد قامتی در پای سروی ناله سر كردم / چو مژگان، برگ برگش را به آب دیده تر كردم»
بیت زیر نیز در تذكره ی نصرآبادی به نام او آمده است:
صبا از شرم نتواند به روی گل نگه كردن كه رخت غنچه را واكرد و نتوانست ته كردن
فتحعلی شاه قاجار:
فتحعلی شاه قاجار كه از دادگری و عدالتپروری او تاریخ نویسان به نیكی تمام یاد كردهاند به خاقان صاحبقران شهره یافته است. مؤلف تذكره مصطبه خراب كه خود از ملك زادگان قاجار بود درباره ی او آورده است: «الحق در مدت چهل سال ایام حكومتش ابنای زمان صغیرا و كبیرا مرفهالحال در سایه عدالتش آسوده و همواره ابواب رأفت و رحمت بر روی ایران گشوده است انصافن پس از بهرامگور و استیلای عرب و عجم سلطانی با این فراعت و عیش تا زماننا هذا نزیسته…..».
محمود میرزا قاجار مؤلف تذكره سفیه یالمحمود ذیل عنوان «خاقان» پس از ذكر شرح كشافی از خدمات و غزوات فتحعلی شاه، تمام آثار منظوم او را در مجلس اول نقل كرده است و این همه، روشنگر قریحه ی ذاتی و احساس شاعرانه ی این پادشاهست . در زیر دستچینی از سرودههای او به عنوان حسن ختام نقل میشود:
تغزل در مدح علی :
چشمت ز سحر، جادوی بابل نشان دهد زلفت نشان ز سنبل باغ جنان دهد
تیر كرشمهات همه دم خون به دل كند لعل لبت توان به دل ناتوان دهد
رحمی و گرنه عاشق زارت به صد زبان شرح شكاریست به شه انس و جان دهد
شیر خدا علی ولی آنكه هیبتش تب لرزه بر تن اسد آسمان دهد
آید نیم خلقش اگر سوی بوستان گلبن گل بهار به فصل خزان دهد
خواهد اگر ضعیفنوازی ز معجزه آن كو تواند آنكه به هر مرده جان دهد
هم مور را شكوه سلیمان عطا كند هم پشه را صلابت شیر ژیان دهد
تركیببند شاهانه در منقبت خاندان پیامبر:
در حیرتم كه چرخ، چرا غرق خون نشد در ماتم حسین، زمین واژگون نشد؟
چون آفتاب یثرب و بطحا غروب كرد رخسار آفتاب چرا قیر گون نشد؟
چون فخر كاینات نگون شد ز پشت زین بنیاد كائنات چرا سرنگون نشد؟
افتاد آسمان امامت چو بر زمین ساكن چرا سپهر و زمین بیسكون نشد؟
جان جهان ز جسم جهان رفت و اینعجب این جان سخت، از تن یاران برون نشد؟
آن تیره شب دریغ كه در دشت كربلا بر رهنمای خلق، كسی رهنمون نشد؟
«خاقان»به ماتم شه دین گفت با فغان معدوم از برای چه این چرخ دون نشد؟
دردا كه زندگی به دو عالم حرام شد
كاین چرخ سفله دشمن دین را بكام شد
گردون بسوخت زاتش غم جان فاطمه شرمی نكرد از دل سوزان فاطمه
از تند باد كینه مروانیان دریغ پژمرده گشت نو گل بستان فاطمه
غلتان به خاك معركه چون صید بسملاست آن گوهری كه بود به دامان فاطمه
از تیرهای كاری شست مخالفان شد چاك چاك پیكر سلطان فاطمه
دیدی كه عاقبت چه رسید از سپهردون از شست اهرمن به سلیمان فاطمه؟
از عرش، رستخیز دگر گردد آشكار در روز رستخیز ز افغان فاطمه
«خاقان»به پای عرش برین گفت جبرئیل و احسرتا ز دیده گریان فاطمه
از تندباد حادثه نخل دین شكست
از آن شكست، پشت رسول امین شكست
پنهان به خاك تیره چو شدماه مصطفی رخسار ماه تیره شد از آه مصطفی
شد سرنگون زگردش این چرخ واژگون از تند باد حادثه خرگاه مصطفی
از بهر ماتم شه دین، فخر اوصیا بودند دیو و دد همه همراه مسطفی
از زخم خنجری كه به آن شاه دین رسید گویا درید شمر، جگر گاه مصطفی
شا منخسف ز گردش این چرخ واژگون خورشید مشرقین زمین ماه مصطفی
دل خون شود ز دیده گریان فاطمه و احسرتا ز ناله جانگاه مصطفی
«خاقان»به روز حشر شفیعت شود حسین یارب به حرمت علی و جاه مصطفی
«خاقان» ز سبیل حادثه دین راخراب دید
زان ظلمها كه شافع یومالحساب دید
بفشرد پای در ره صبر و رضا حسین با حق نمود وعده خود را وفا حسین
بادا فدای خاك رهش صدهزار جان چون كردجان به امتعاصی فدا حسین
در روزگار، زینت آغوش مصطفی در روز حشر، پیشرو اوصیا حسین
خاكم به سر كه از ستم روزگار گشت غلتان به خاك معركه كربلا حسین
آه از دمی كه شكوه كند پیش دادگر در روز رستخیز سر از تن جدا حسین
«خاقان»در این معامله خاكم بسر شود
چون دادخواه روز جزا دادگر شود
از دود ظلم، تیره رخ آفتاب شد بنیاد دین ز سیل حوادث خراب شد
از تند باد حادثه در خاك كربلا از آتش جگر دل آن شه خراب شد
از بیم این خطا كه سر از چرخ سفله زد عرش برین ز واهمه در اضطراب شد
در دشت ماتم اشك یتیمان چو بحر گشت در بحر غم سرادق عصمت حباب شد
«خاقان» زآب كوثر آتش بهدل فتاد تا با خبر ز تشنگیش بو تراب شد
شیرخدا كجاست كه در دشت كربلا
از چنگرگ، یوسفخود را كند رها؟
ای ساكنان عرش، زدل ناله بركشید این داوری ز شمیر، بر دادگر كشید
آن نالهای كهدر غم یحیی كشیدهام در ماتم حسین بن بیشتر كشید
آتش بهجان زحسرت خیرالنسا زنید از دل فغان به یاری خیرالبشر كشید
در ماتم و عزای شهیدان كربلا ای طایران قدس، ز خون بالو پر كشید
ایسكنان خاك چو «خاقان» درین عزا افغان ز دل به گنبد افلاك بر كشید
در ماتم حسین به تن جامهها درید
فریاد الامان به در كبریا برید
یارب همیشه دیده خورشید، تارباد تا روز حشر، سینه گردون فكار باد
داد از زمین و چرخ كه بیداد كردهاند این بیمدار باشد و آن بیقرار باد
پیوستهچشم زال فلك از خدنگ غم تاریك همچو دیده اسفندیار باد
شد تشنهكام كشته، چو سلطاندینحسین در خرمن فلك ز حوادث شرار باد
چون از پی شفاعت ما جان نثار كرد «خاقان» به مرقد شه دین جان نثار باد
منت خدای را كه فلك هست چاكرم
شاهنشه جهانم و درویش این درم
گلجین بیت های پراكنده:
- اشك راقاصدكویشكنمای نالهبمان زانكه صدبار برفتی، اثری نیست ترا
- خواستبیرونكندازسینهغمتراخاقان دل به دامان آویخت كه: همسایهماست
- عالمی در شادی و ما را غم است این غم ما از برای عالم است
- دلم بهمرتبهایتنگشدكهمیترسم خدا نكرده غمت از دلم برون آید
- طرحابرویتوكزروزازل ریختهاند بر سر سو، كمانی است كه آویختهاند
- مگودرهجرمن، چونزندهماندی؟ كه من خود مردم از این شرمساری
- نهفتهبودبهظلمتولیدهان توكرد عیان بهصورتخورشید،آب حیوان را
حق طلبي زنان در شعر معاصر
جداي از حضور نقش آفرين شعراي زن درتمام اعصار، قرن حاضر براي زنان ،قرني بي بديل بوده وحتي شايد بتوان با غرور و افتخار ادعا نمود كه در تاريخ ادبي كشورمان ، قرن حاضر ، قرن زنان شاعر است . هر فرد اهل مطالعه اي كه اندك سوادي در ادبيات داشته باشد به راحتي مي¬تواند حداقل از ۱۰ شاعر بزرگ و موفق زن در قرن حاضر يادكند . اما جاي بسي تعجب است كه چرا برخي از دانش آموزان و دانشجويان ما از وجود اين سرمايه ها و مفاخر فرهنگي و ادبي در كشور مادري خود، تا اين اندازه بي اطلاع اند .
اما جاي بسي تعجب است كه چرا برخي از دانش آموزان و دانشجويان ما از وجود اين سرمايه ها و مفاخر فرهنگي و ادبي در كشور مادري خود، تا اين اندازه بي اطلاع اند .
با توجه به كمبود مجال ، قطعاً نمي¬توان به تمام شعراي بزرگ زن در اعصار مختلف تاريخي اشاره نمود . بنابراين ابتدا به صورت گلچين و فهرست وار به بيش از ۲۰ بانوي شاعر ايراني اشاره مي¬شود و پس از آن وارد بحث اصلي مقاله ي حاضر مي¬شويم .
۱- رابعه قُزداري يا همان رابعه بنت كعب (شاعر سده چهارم هجري)
۲- مهستي گنجوي (شاعر اواخر سده پنجم و اوايل سده ششم هجري)
۳- جهان ملك خاتون (شاعر سده هشتم هجري)
۴- مهري هروي (شاعر سده نهم هجري)
۵- رَشحِه بيگُم (شاعر دوران قاجار )
۶- عالم التاج قائم¬مقامي ( شاعر اواخر دوران قاجار و اوايل دوران پهلوي )
۷- زندخت شيرازي (شاعر اواخر دوران قاجار و اوايل دوران پهلوي )
۸- پروين اعتصامي (شاعر اواخر دوران قاجار و اوايل دوران پهلوي )
۹- فَخر عُظمي اَرغون (شاعر اواخر دوران قاجار و اوايل دوران پهلوي )
۱۰- سيمين بهبهاني ( شاعر معاصر)
۱۱- ترانه خلعتبري ( شاعر معاصر)
۱۲- ژاله اصفهاني ( شاعر معاصر)
۱۳- فروغ فرخزاد ( شاعر معاصر)
۱۴- پوران فرخزاد ( شاعر معاصر)
۱۵- پروين دولت آبادي ( شاعر معاصر)
۱۶- شاداب وجدي ( شاعر معاصر)
۱۷- شهربانو باوند ( شاعر معاصر)
۱۸- لعبت والا ( شاعر معاصر)
۱۹- ميمنت ميرصادقي ( شاعر معاصر)
۲۰- توران شهرياري ( شاعر معاصر)
۲۱- سپيده كاشاني ( شاعر معاصر)
۲۲- رباب تمدن ( شاعر معاصر)
۲۳- طاهره صفار زاده ( شاعر معاصر)
۲۴- بتول اديب سلطاني (شاعر معاصر)
و
۰
۰
۰
با عنايت به برخي محدوديت ها و با اعتراف به نقصان دانش ادبي خويش و با يادآوري اين نكته كه ، شهرت برخي از شعراي بزرگ فوق، جهاني بوده و معرّف همگان مي¬باشند ، دراين قسمت تنها به بررسي موارد محدودي از اشعار حق¬طلبانه و اجتماعي ۳ بانوي شاعر پرداخته مي¬شود. بانو عالم التاج قائم مقامي ، بانو فَخرعُظمي اَرغون ، بانو ژاله اصفهاني.
۱- بانو عالم التاج قائم مقامي
اين بانوي فرهيخته از اقوام ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني، صدر اعظم مشهور دوران محمد شاه قاجار بود . از اين رو در خانواده اي اصيل و فرهنگ دوست پرورش يافت. ايشان درحدود سالهاي ۱۲۵۹ تا ۱۳۲۲ خورشيدي زيستند و با تخلص ''ژاله'' در عالم ادبيات و شعر درخشيدند. در دوران معاصر به جرات مي¬توان عالم التاج قائم مقامي را نخستين شاعر زني دانست كه با زباني صريح ، از دردهاي زنان جامعه¬ي خود پرده برداشت و بسياري از سنت هاي زن ستيز جامعه¬ي عقب افتاده¬ي آن زمان را به باد انتقاد گرفت .
با نگاهي ¬به اشعار او به راحتي مي توان به اين نكته پي برد كه اصلي ترين دغدغه هاي اين بانوي فرهيخته، رفع تبعيض از زنان ، عدالت جويي و مبارزه با سنّت هاي غلط موجود در جامعه بوده است. جالب اينجـاست كه بدانيـم چنــد سال پيش از فراگيــر شدن تب مشروطه خواهي و عدالت طلبي در جامعه ي روشنفكري آن زمان ، اين بانوي آزاد انديش در اشعار خود به روشني و وضوح با تبعيضات و بي عدالتي ها به مبارزه برخواسته بود .
دراين بخش ، به دليل محدوديت حجم مقاله ، تنها به دو نمونه از اشعار ايشان مي¬پردازيم :
گفـت وگو از زيـستن كردم ولـي فـــرق دارد زيستــن با زيستــن
جانِ خواهر، اخـتلافي بس بزرگ بود و هست از زيــستن تا زيستن
مر زنان را بهـر عشـرت هاي مرد هيــچ حقـي نيــــست الاّ زيستن
سگ صفت با زشت و زيبا ساختن گربـــه وش با پيـر و برنـا ساختن
زيستــن با قيــد ها ، با شرط ها قصه كوته ، با دو صد (( ها)) زيستن
همان طوركه ملاحظه شد در عصر تاريك قاجار، اين زنِ آزاده بر مي¬خيزد و اين چنين به بي عدالتي ها و معادلات نادرست موجود در جامعه¬ي آن زمان مي¬تازد و خواهران و هم جنسان خود را به تفكر وا مي¬دارد .
درجايي ديگر با شهامت و جسارت به پديده ي قتل هاي ناموسي حمله مي¬كند . همان طوركه
مي¬دانيم درحدود يك صد سال پيش در جامعه¬ي ايران، به دليل بي سوادي گسترده ، معضلاتي چون قتل هاي ناموسي بسيار گسترده تر و چشم گير تر از زمان حال بود و اگرچه درآن زمان اين موضوع به صورت قانوني مكتوب وجود نداشت ، اما در عرف و در ميان مردم شيوع بسيار گسترده اي داشت. از اين رو شاعر شجاع ما در اين باره مي گويد :
مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن رواست زانكه او مرد است وكارش برتر از چون و چراست
ليك اگر اندك هــوايي در سـر زن راه يافت قتل او شرعـاً هم ار جايـز نشد ، عرفـــاً رواست
گمان مي¬كنم اشاره به همين مختصر ، براي نشان دادن عظمت اين بانوي فرهيخته كافي باشد و اميد است كه ديگران درخصوص او بيشتر و بهتر بنگارند .
۲- بانو فَخرعُظمي اَرغون
به راستي جاي شگفتي است كه چرا تاكنون تحقيقي جامع وكامل، درقالب يك كتاب مستقل ، درخصوص اين اَبَر بانوي ايراني به عمل نيامده است !
اين بانوي فرزانه و دانشمند ، درعصري كه اكثريت قريب به اتفاق زنان ايران به دليل برخي قيود ، قادر نبودند به تنهايي شرق به غرب شهر خود را طي كنند ، ازطرف خانواده¬ي آزاد انديش خود براي تحصيلات عاليه به سوئيس فرستاده شدند .يعني در اواخر عصر قاجار ! در سوئيس پس از آموختن زبان فرانسه به تهران بازگشتند و با ورود به مدرسه¬ي عالي آمريكاييان درتهران، با زبان و ادبيات انگليسي نيز آشنا شدند . عشق به علم آموزي موجب شد تا پس از آن به فراگيري زبان عربي ، فقه و برخي علوم اسلامي نيز بپردازند .
دركنار اين علوم از هنر نيز غافل نماندند و در نواختن تار به درجه استادي رسيدند . ايشان درطول عمر پربارخويش ،يعني در فاصله سالهاي ۱۲۷۷ تا ۱۳۴۵ خورشيدي، درنقش هاي گوناگوني چون شاعر، سخنران ، مترجم ، نويسنده و مبارزِ اجتماعي به روشنگري پرداخته و قطعاً درعصر خود جزو پيشروترين زنان ايران ، بلكه سراسرخاورميانه بودند .
اين بانوي فاضل و آزاده نيز از خود اشعاري اجتماعي و حق طلبانه به يادگارگذاشته اند كه¬ نگارنده درحد سواد اندك خويش به مختصري از آنان اشاره مي¬نمايد .
متاسفانه همان طور كه مي¬دانيم در روزگاري نه چندان دور، درجامعه¬ي ما مرسوم بود كه زنان را با القاب زشتي چون (ضعيفه) ياد¬كنند . پاسخي¬كه اين بانوي حكيم به اين رسم ارتجاعي ميدهد ، بسيار زيركانه و دندان شكن است. ايشان در شعري مي¬فرمايند :
صبا ز قول من اين نكته را بپرس از مرد چرا ضعيفه در اين مملكت نام من باشد
اگر ضعيفه منم ، از چه رو به عهده¬ي من وظيـفه¬ي پـرورش مـــرد پيلتــن باشد
و درجايي ديگر براي مبارزه با جهل و بي سوادي كه ريشه¬ي تمام مصيبت هاست، زنان جامعه¬ي آن زمان ايران را اينگونه به علم آموزي تشويق مي نمايند :
جمال زن ، نه همين زلف پرشكـن باشد نـــه عارض چوگــل و غنچــه ي دهــن باشد
۰
۰
۰
بكــوش اي زن و برتن زعلـــم ، جامه بپـوش خوش آن زمان كه چنين جامه ات به تن باشد
به چشم ''فخري'' ،دانش ز بس كه شيرين است هميشـه درطلبش همچــــو كــوهكــن باشد
قطعاً شجاعت و جسارت اَبَر زناني چون بانو فَخرعُظمي اَرغون ، نه تنها در رفع تبعيض عليه زنان موثر بوده ، بلكه در مقياسي وسيع تر، در بسط و گسترش عدالت خواهي در سراسر جامعه نيز اثرگذار بوده است .
۳- بانو ژاله اصفهاني
دكتر ژاله اصفهاني در سال ۱۳۰۰ خورشيدي در اصفهان متولد شد و۸۴ سال پس از آن در لندن و در غربت درگذشت و درطول اين مدت از او بيش از ۱۰ دفتر شعر منتشرشده است و به دليل مضمون اشعارش ، درميان اهل شعر و ادب به (شاعر اميد) شهرت يافته است .چراكه اميد به آينده اي بهتر و تلاش وكوشش براي ساختن فردايي نيكوتر ، در اكثر اشعار او ديده ميشود .
با توجّه به اين كه ايشان از دانشگاه مسكو در رشته ادبيات فارسي به درجه¬ي دكترا نايل آمده بودند ، پژوهش هاي بسيار ارزنده اي نيز دراين رشته از خود برجاي گذاشته اند كه به دليل بي ارتباطي پژوهش¬هاي مذكور با عنوان مقاله¬ي حاضر، به آنان پرداخته نمي¬شود ، اما به دو نمونه¬ي مختصر از اشعار اين شاعر مي¬پردازيم .
در ديوان اشعار اين شاعر بزرگ، شعري وجود دارد با عنوان (( بگو اي رود )) .دراين شعر زيبا، شاعر با صدايي رسا به كشتار انسان ها درگوشه گوشه¬ي جهان مي¬تازد و آن را محكوم مي¬كند. در بخش پاياني اين شعر چنين آمده است :
بگو اي رود توفاني
بگو اي شاهدِ صدها نسلِ انساني
دراين دنيا
گناهي هست شرم آور تر از كشتار انسان ها ؟
دربخش ديگري از ديوان اشعار او ، شعري عميق و زيبا ديده مي شود تحت عنوان (( نيشخند )) . با وجود اينكه شعر مذكور سالها پيش سروده شده است ، اما كاملاً با زمان حال و تحولات جهان عرب همخواني دارد . دراين شعر پرمحـتوا، شاعـر، ديكتاتـورها را به باد انتـقاد مي گيرد و آنان را افرادي بي منطق معرفي مي¬نمايد . با توجه به اينكه در مدت زماني كمتر از يكسال شاهد سقوط چهار ديكتاتور به ترتيب در تونس ، مصر ، ليبي و يمن بوده ايم ،يادآوري بخش كوچكي از اين شعر جالب توجه است.
اگر خودكامگان
بد و خوب خود را مي¬ديدند
درطلوع خويش
غروب خود را مي¬ديدند
و در ادامه اين شعر ، شاعر با پرداختن به گفتگويي ميان ماري آنتوانت و لويي ، يعني آخرين ملكه و پادشاه فرانسه ، كم خردي و جهل آنان را به تصوير مي كشد و با حالتي طنزگونه ، آنان را به سخره مي گيرد .
در پايان اين مقاله تمايل دارم تا به بخشي از كنوانسيون حقوق كودك كه مرتبط با بحث حاضر بوده و دولت جمهوري اسلامي ايران نيز بدان پيوسته است ،اشاره نمايم :
ماده ۲۹ اين كنوانسيون براي آموزش و پرورش دركشورهاي جهان ۵ هدف ¬را مشخص نموده و
مي¬گويد آموزش و پرورش زماني موثر و مفيد است كه به اين اهداف دست يابد .در بند ۴ از ماده ۲۹ اين كنوانسيون چنين آمده است :
كشورهاي عضو، اتفاق نظر دارند كه آموزش افراد زير ۱۸سال بايد در راستاي اهداف زير باشد :
آماده سازي كودك براي يك زندگي مسئولانه در جامعه اي آزاد و با روحيه¬ي تفاهم ، صلح ، مدارا ، مساوات بين زن ومرد ، دوستي ميان همه مردمان ، گروه هاي قومي ، ملي و مذهبي و افرادي كه منشاء بومي دارند.
اميد است تا از اين پس در كتب درسي كودكان ما ، در مقاطع دبستان ، راهنمايي و دبيرستان ، بيش از پيش به نقش زنان درعرصه هاي گوناگون اجتماعي پرداخته شود تا ديگر شاهد بي اطلاعي و عدم آگاهي نسبت به نقش پررنگ زنان درعرصه هاي فرهنگي و اجتماعي ، در ميان برخي از جوانان نباشيم.
رواج آثار شاعران ایران در هندوستان
اشاره: متن زير از نوشتاري نسبتا مفصل از آقاي دكتر ابوالقاسم رادفر گلچين شده است كه به طور گذرا به رواج آثار سه شاعربلندپايه ايران در ديار هند ميپردازد.
سعدي
حضور سعدي و آثارش در شبهقاره از زمان خود وي چنان گسترش داشته كه آثار او به عنوان كتاب درسي در حوزهها و مدارس و مكتبخانهها و حلقههاي وعظ و خطابه به عنوان آثار ادبي و اخلاقي مورد استقبال همگان بوده است. وجود نسخههاي فراوان خطي و چاپي، شرحها و فرهنگهاي مختلف، تحقيقات و پژوهشهاي متعدد درباره زندگاني و آثار و افكار اين شاعر و نويسنده بزرگ در شبه قاره نشاندهندة نفوذ و پايگاه عميق زبان و ادبيات فارسي در شبه قاره است. فقط در سده نوزدهم و بيستم، به زبان بنگالي سه ترجمه از آثار شيخ سعدي انجام گرفته و تاكنون بالغ بر 60 اثر به تقليد از گلستان سعدي نوشته شده است.
مولوي
از بين شاعران ايراني شايد هيچ شاعري ـ جز سعدي ـ از لحاظ وسعت دامنه تأثير در خارج از ايران، به پاي مولوي بلخي نرسد؛ زيرا عمق انديشه و سلطه معنوي كلام مولانا در سراسر قلمرو فرهنگ فارسي، هندي، عربي و تركي چنان تأثيري بر افكار مردم و صاحبان انديشه گذاشته است كه اثر آن نه تنها در فلسفه و عرفان، بلكه در ادبيات آن سرزمينها هم كاملاً احساس ميشود.
بنا به نقل دكتر ابوالبشر، فقط 21 اثر درباره مثنوي معنوي و شرح و تفسير آن از اوايل قرن نوزدهم تاكنون به زبان بنگالي نوشته شده است. مثنوي مولانا همواره در مجالس ذكر عارفان و درويشان خوانده ميشود و هنوز هم اين كار ادامه دارد و از قديميترين ايام از نفوذ شعر مولانا و تاثيري كه بر روح و دل سالكان و مريدان داشته، مطالب زيادي در كتابها و زندگينامههاي افراد كه گاه باعث تحول روحي و انقلاب دروني آنان گرديده، ذكر شده است. حتي مشايخ صوفيه براي تهذيب نفس مريد و آموزش نكات دقيق عرفان به سالكان درس مثنوي ميدادند.
مؤلف پنج گنج درباره شاه نورالله صاحب هندوستاني مينويسد: هميشه درس مثنوي ميداد و مضامين را خوب شرح و بسط ميفرمود. اهل دكن او را مولاناي مثنوي ميگفتند. اكثرمشايخ دكن در مثنوي از ايشان سند اخذ كردند. شاه برهان الله قندهاري و شاه ميران صاحب حيدرآبادي مثنوي را درس به درس نزد ايشان خواندند. ايشان در منزلش از بعدازظهر تا عصر مثنوي درس ميداد.
مثنوي سه سال بعد از مرگ مولانا به وسيله شاگردش احمد رومي به هند رسيد. اشعار عرفاني مولوي نه تنها در افكار مسلمانان، بلكه در افكار هندوان و ساير مذاهب نيز موثر بوده است.
حافظ
استقبال گرم و باشكوه از كلام لسانالغيب در شبه قاره بدانجا رسيد كه تا يك نسل قبل، در شبه قاره هيچ فرد باسوادي پيدا نميشد كه آثار سعدي و حافظ و احتمالاً مولوي را نخوانده باشد و نمونههايي در خاطر نداشته باشد. حتي خانهاي نبود كه در آن نسخهاي از ديوان حافظ يافته نشود. در زبان بنگالي 19 ترجمه تنها در دو سده اخير از اشعار حافظ صورت گرفته است. به زبان پنجابي 7 ترجمه و به زبان اردو بالغ بر 24 ترجمه وجود دارد. به زبانهاي كشميري، آسامي و هندي نيز ترجمه شده است.
البته حضور حافظ در ميان مردم شبه قاره منحصر به اينها نميشود. انبوه نسخ خطي و چاپي، تحقيقات فراوان مستقل، ترجمهها، شروح، تقليدها از يك طرف، و نفوذ عميق افكار حافظ در انديشه متفكران از طرف ديگر است. گفته شده پدر رابيندرانات تاگور صبحها پيش از هر كار، ابياتي از حافظ و صفحاتي از اپانيشادها را ميخواند.
گل و گیاه در اشعار فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در 15 دی ماه سال 1313 خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نظامی و سختگیر و مادرش خانه دار و کمابیش سنّتی بود. چهار برادر و دو خواهر داشت و خود فرزند سوّم خانواده بود. با تمام کردن دبستان، به دبیرستان خسروخاور رفت. شانزده ساله و در کلاس نهم بود که با پرویز شاپور، نوۀ خالۀ مادرش که تقریباً 14 سال از او بزرگتر بود و دانشگاه را تمام کرده بود، ازدواج کرد. در 29 خردادماه 1331 که هفده سال و نیم داشت پسرش کامیار را به دنیا آورد و در 17 آبان 1332 که هنوز نوزده ساله نشده بود از شوهرش جدا شد (1،2) و حقّ سرپرستی فرزندش را برای همیشه از دست داد (3). در سال 1335 سفری 14 ماهه به ایتالیا و آلمان کرد تا به قول خودش بهتر بتواند نفس بکشد، فریاد بزند و بخندد. در سال بعد به چند کشور دیگر اروپایی رفت. از شهریور 1337 به فیلمسازی روی آورد و زیر نظر ابراهیم گلستان به تولید فیلم های کوتاه پرداخت که برخی از آنها برندۀ جوایزی معتبر گردید. در سال 1341، پسر خردسال یک زوج جذامی در جذامخانۀ تبریز را بفرزندی خواند و به تهران آورد. سه چهار سالی قبل از مرگش با خوردن قُرص دست به خودکُشی زد. سرانجام در بعد از ظهر 24 بهمن 1345، در سی و دو سالگی، هنگام رانندگی، براثر تصادف جان خود را از دست داد و در گورستان ظهیرالدوله، بالاتر از تجریش در جادۀ دربند، به خاک سپرده شد (1،2). "فروغ بضاعتی اندک از شعر کهن و تسلّطی بسیار بر اوزان عروض داشت" (4). اشعار او بیشتر دربارۀ خودش است: یاد کودکی و نوجوانی، تلخیهای خانواده، و فاشگویی در عشقورزی. "حجاب رمز و راز از گِرد خود برگرفت تا از مرد کشف حجاب کند و به او حیاتی نو بخشد" (5). فروغ با شکستن قیدهای همسری و مادری به آزادی دلخواهش رسید و تازه فهمید که این آزادی چقدر پوچ و مبتذل بوده است و برای رهایی از رنج اینگونه زیستن به پاخاست و تولدی دیگر یافت (6). از فروغ پنج مجموعه شعر برجای مانده: اسیر (1331، با تغییرات 1334)، دیوار (1335)، عصیان (1336)، تولّدی دیگر (شامل سروده های 1338 تا 1342) و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، که پس از درگذشت او انتشار یافت. در این نوشتار، به سَبک و روال دیگر کارهای این نگارنده در مورد گلها و گیاهان در اشعار شاعران، ابتدا نام و مشخصات گونۀ گیاهی و ویژگی های مورد توجّه شاعر، و سپس بخشی از شعر، حاوی نام گونۀ گیاهی، آورده شده، در حدّی که معنی مُحَصّلی از آن بخش به دست آید. برخی از واژهها معنی شده و در بعضی موارد شواهدی از شعر قدیم فارسی نیز ارائه گردیده است. در زیر هر شعر، نام مجموعه در سمت راست، نام شعر در وسط، و شمارۀ صفحه در سمت چپ آورده شده است (1). گونه های گیاهی به ترتیب الفبایی آمده اند (7).
کورش بزرگ در حماسه های ایسلندی
دکتر کاوه فرخ
به دلیل چهره برجسته کوروش بزرگ در منابع یونانی و کتاب مقدس یهودیان نویسندگانی از سراسر دنیا در مورد او بدست به تالیف شعر و داستان اقدام کردند. یکی از این کشورها که ممکن است کمتر انتظار آن را داشته باشیم ایسلند است. جزیره ای نسبتا دور افتاده در شمالغربی اروپا. در قرن های هفدهم، هجدهم و نوزدهم میلادی سه نویسنده ایسلندی اشعاری حماسی در رثای کوروش سرودند.
حماسه کوروش پارسی/ Rimur af Cyrus Persakongi- نگارش: جان سیگموندسون (1637)
حماسه کوروش پارسی/Rimur af Cyrus Persakongi- نگارش: گوموندور بیورنسون (1767)
حماسه کوروش شاه/ Rimur af Cyrus Kongi- نگارش: داوی نیلسن (1843)
این غیر از تالیفات دیگری است که بخش هایی از آن ها به این شخصیت محبوب تاریخی پرداخته اند. به عنوان مثال می توان از “حماسه کوروش بزرگ” نام برد که بازنویسی بخشی از یک کتاب ایسلندی بزرگتر که اکنون مفقود شده است و هنوز در26 نسخه در کتابخانه ملی ایسلند وجود دارد . با در نظر داشتن اینکه نسخه های فراوانی هم از دست رفتند، نشان از محبوبیت کوروش در میان مردم این کشور است
آوازه و تاثیر سعدی در جهان
اسماعیل آذر در کتاب «ادبیات ایران در ادبیات جهان» در بخشی با عنوان «سعدی در قلمرو جهان» می نویسد: «آندره دوریه» در سال ۱۶۳۶ یعنی در اوایل قرن هفدهم برای اولین بار گزیده ای از «گلستان» سعدی را در پاریس ترجمه کرد و به چاپ رسانید. این ترجمه سبب شد تا فرانسویان پیش از هر شاعر دیگری با سعدی آشنا شوند. ۶۸ سال پس از ترجمه «گلستان»، «گالان» «هزار و یک شب» را ترجمه کرد و «آندره دوریه» پس از «گلستان» سعدی، «قرآن مجید» را ترجمه کرد. مطالب یاد شده اهمیت سعدی را در اروپا و خاصه در کشور فرانسه مشخص می کند. در آلمان «فردریش اکسن باخ» و«ادام اولئاریوس» در سال ۱۶۵۴ به ترجمه آثار سعدی همت گماشتند.
«استفن سولیوان» گزیده ای از «گلستان» را ترجمه کرد و در اختیار انگلیسی زبان ها قرار داد و در آمستردام، «ژانتیوس» متن فارسی را با ترجمه لاتین منتشر کرد. همزمان با ترجمه های یاد شده، «دوئیسبرگ» ترجمه هلندی آن را منتشر کرد. اما باید دانست که آثار سعدی در قرون ۱۸ و ۱۹ اوج گرفت و در کمال شهرت خود واقع شد. در انگلیس، «آدیسون» اولین خاورشناسی بود که مقاله ای با نام «تمثیل فارسی قطره آبی که به مروارید مبدل شد» نوشت. سال ۱۷۷۴ سه نفر از خاورشناسان آثاری را از «سعدی» منتشر کردند که همچنان بر شهرت او افزود؛ نخست «افسانه های اخلاقی و داستان های شرقی» توسط «آبه بلانشه»، دوم «تمثیل های منتخب از گلستان یا بستری از گل ها» توسط «استفن سولیوان» و سرانجام «اشعاری متضمن ترجمه هایی از زبان های آسیایی» اثر «سر ویلیام جونز».
در سال ۱۷۸۹ «آبه گودن» «گلستان» سعدی را برای سومین بار در فرانسه ترجمه و منتشر کرد. ترجمه «تانکوانی » نیز از ترجمه های مطرح بود؛ چراکه او در سال ۱۸۰۷ به اتفاق ژنرال «گاردان سمله» ترجمه جامعی از «گلستان» ارایه کرد که مزیت آن بر ترجمه های پیشین، دقت مترجم آن بود. «آندره شنیه» شاعر و مترجم بدفرجام هم می خواست ترجمه ای از «گلستان» به دست گیرد که در گیر و دار مسایل سیاسی به قتل رسید. در آغاز قرن نوزدهم، نویسنده ای به نام «پواسن دولاشابوسی یر» نمایشنامه منظومی با نام «گلستان» یا «محلل سمرقند» نوشت. نمایشنامه در سه پرده بود و لحن طنز گونه داشت. این نمایشنامه تحت تاثیر «گلستان» سعدی نوشته شده بود و در آن مفاهیمی به چشم می خورد که «پواسن» گاهی مستقیم آنها را ترجمه کرده و در ضمن نمایشنامه خود آورده است. شخصیت نخست در این نمایشنامه «گلستان» نام دارد که این «گلستان» به عنوان شخص سعدی مورد توصیف و ستایش قرار می گیرد. این نمایشنامه بر ذهن و زبان نویسندگان و شاعران بعد از خود تاثیر گذاشت و توجه شیفتگان رمانتیک را به خود جذب کرد. ویکتور هوگو قائد رمانتیک های فرانسه از اولین شخصیت هایی بود که تحت تاثیر سعدی و دیگر شاعران و نویسندگان شرق، خاصه ایران، کتاب «شرقیات» خود را به رشته تحریر درآورد.
با وجودی که «هوگو» زبان فارسی نمی دانست، اما دوستانی مانند «ژول مول» و «ارنست فوئینه» داشت که تجربه ها و اطلاعات آنها را در کار می کرد و از آنها بهره می برد. پس از «هوگو»، «آلفرد دو موسه» تحت تاثیر «سعدی» یکی از بهترین آثار خود را «سرگذشت سار سفید» نام نهاد و در سال ۱۸۵۳ منتشر کرد. در قرن نوزدهم، رمانتیک ها از جمله «آلفرد دو موسه»، «ویکتور هوگو» و «دبورد والمور» سعی می کردند تا داستان ها و حکایت های شرقی را در آثار خود نقل کنند و از سوز وگداز های عاشقانه پرهیزی نداشته باشند. «لوکنت دولیل» با توجه به «گلستان» و «بوستان» سعدی قطعه ای با نام «گل های اصفهان» سرود. در پایان قرن نوزدهم یعنی دوره رمانتیک های اروپایی، شاعران و نویسندگان جمعیت خاطر خود را از دست داده بودند. انسجامی که لازمه کار بود، کم وبیش از هم پاشیده و هرکس راهی برای خود گزیده بود. یکی از آنها «اوژن مانوئل» بود که در نیمه دوم قرن نوزدهم، یعنی سال ۱۸۸۸ داستان هایی را با نام «شعرهای خانه و مدرسه» به رشته تحریر درآورد. مانوئل در داستان های یاد شده خیلی روشن و شفاف از «سعدی» یاد می کند و سیر کارش نشان می دهد که او سخت تحت تاثیر «سعدی» است.
«آندره بلسور» نیز یکی دیگر از نویسندگان و شاعران البته نه چندان مطرح است که چکیده تفکر سعدی را در «گلستان» اخذ کرده و مطالب اجتماعی و انتقادی خود را براساس آن طرح کرده است. «میریام هاری» شاعر دیگری است که سفری به شیراز کرده و سخت تحت تاثیر مطالبی قرار گرفته که بر روی سنگ مزار سعدی نوشته شده است.همچنین «پرنس بیبسکو» از شاهزادگان رومانیایی که در کشور فرانسه بالیده بود، با شور و شیفتگی روانه ایران می شود، به اصفهان می رود و تحت تاثیر جاذبه های ایران قرار می گیرد. از شاعران دیگری که به طور عمیق تحت تاثیر «سعدی» است و آرزو می کند که بتواند چون او گلستانی دیگر خلق کند، «کنتس دونوآی» است. او هم اهل رومانی بود و در کتابی که در سال ۱۹۰۷ در پاریس با نام «شگفت زدگی ها» پدید آورد، چنان به «سعدی» پرداخته و از او و آثارش سخن به میان آورده که گویی روحش با او آمیخته است. او خیال و حقیقت را به هم پیوند داده و توانسته است شیرین کاری های «گلستان» سعدی را با کلام خود در هم آویزد.
«موریس بارس» نویسنده بلند آوازه عصر حاضر نیز چنین می اندیشد. او که از روزگار کودکی در «گلستان» سعدی پرورش یافته بود، چندان که به گفته خودش، همه آسیا را در آن «تنفس» می کرد (... هنوز هم من گل سرخ را بسیار دوست دارم؛ زیرا از شیراز آمده است)، توانست بر نویسندگانی چون «هانری دو مونترلان» و «برادران تارو» تاثیر بگذارد و پیوند فکری آنها را با «سعدی» برقرار کند. «موریس بارس» نیز رهبر «اتحادیه وطن پرستان فرانسه» بود که در ارتباط با ماجرای دریفوس با رهبر «اتحادیه طرفداران حقوق بشر» که «امیل زولا» بود، درگیر تعارضاتی شدند. البته فرآیند آن بر بسیاری از مکتب های ادبی قرن بیستم تاثیر گذار بود. از شاعران و نویسندگان دیگری که تحت تاثیر «سعدی» بوده، «لئون گی یو دوسه» است.
او در آثار خود از چند ایرانی یاد می کند که خود نشانگر تاثیر افکار ایرانی بر شاعر است. لئون حدود نیم قرن شعرهایی سرود و داستان هایی نوشت که در همه آنها از نام و آثار «سعدی» بهره داشت. آثار او به شرح زیر است: «در گلستان سعدی» که در ۱۹۵۹ منتشر شد و شامل داستان هایی بود که وی از «سعدی» یا دیگر سخنوران ایرانی خوانده بود؛ دیگر، «حصار گل ها» در دو بخش «عشق و مرگ» و «گل و خار»؛ همچنین «راه سعدی» که در این کتاب از حدود ۵۰ حکایت «سعدی» بهره برده است؛ «بوستان غرق در گل» که دارای هفت باب است؛ «گلزار سعدی» که بعدها در کتاب اصلی او «در گلستان سعدی» ادغام شد، از آثار این نویسنده است؛ همچنین «بوستان سعدی» صورت کامل تری از کتاب «بوستان غرق در گل»؛ «قصه های لافونتین من» که در ۱۹۵۹ منتشر شد و شامل حکایاتی برگرفته از «سعدی» و برخی داستان سرایان اروپایی است.
آنچه در آثار «سعدی»، «گی یو دوسه» را مجذوب می کرد، ارزش اخلاقی حکایات او و نیز رقت احساسات و نکته سنجی و ظرافت طبع او بود. شاعر، «سعدی» را سراینده سرود عشق و ایران را سرزمین گل و زیبایی می داند. بین شاعرانی که اصالت فرانسوی ندارند، باید از «ژان کبس» بلژیکی یاد کرد. او توانست تا حد زیادی با آثار «سعدی» الفت بگیرد و آنها را درک کند. سعی کرد به شیوه «سعدی» و با همان مضامین، گلستانی تدوین کند که هیچ گاه زوال نپذیرد و به قول سعدی، «گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند». در بین شاعران فرانسه که تحت تاثیر آثار «سعدی» قرار گرفته اند، «آراگون» جایگاه خاصی دارد. او کتابی به نام «الزا» دارد و در سراسر این اثر، بوی عطر ایران و رایحه تفکر «سعدی» آشکار است. در روزگار قرون وسطا، دو جهانگرد به نام های «مارکوپولو» و«سر جان ماندویل» در بازگشت به وطنشان مطالبی راجع به ایران ارایه دادند. اصولاً گزارش های ایران گردان بیش تر متوجه مضامین تاریخی، آن هم نه به شیوه ای صحیح بوده است. «سر آنتونی جنکینسون» در سال ۱۵۶۱ از سوی یک شرکت روسی به ایران آمد.
اطلاعاتی که او در سفرنامه خود از ایران به دست داد، مورد توجه شاعران بزرگی چون «شکسپیر» و «میلتون» قرار گرفت، ولی همچنان اطلاعاتی نبود که بتواند عمق وجود شاعران و نویسندگان انگلیسی را برانگیزد. در قرن هفدهم، برادران «شرلی» از ایران دیدن کردند و گزارش آنها هم مورد توجه بسیاری از شاعران و نویسندگان انگلیسی از جمله «توماس هربرت» قرار گرفت. اولین «دستور زبان فارسی» در کشور هلند و در شهر لیدن تدوین شد. کتاب یاد شده در نیمه اول قرن هفدهم منتشر شد. «دیدرو» و «ولتر» تحت تاثیر «سعدی» قرار گرفتند. «سر جان شاردن» سفرنامه خود را همراه با ترجمه ای از «بوستان» در سال ۱۶۸۷ به زبان انگلیسی و همچنین فرانسه منتشر کرد. حتا «ژوزف آدیسون» تحت تاثیر ترجمه یاد شده، کتابی به نام «داستان کوتاه فارسی» نوشت که توجه او به «سعدی» در این کتاب، ارادت او را به این شاعر ایرانی روشن می کند.
در سال ۱۷۷۱، «سر ویلیام جونز»، شخصیتی که برای نشر زبان فارسی تلاش بسیار کرد و خود عاشق این زبان بود، کتابی با نام «دستور زبان فارسی» تالیف کرد که بسیار مورد توجه و بهره برداری قرار گرفت؛ به طوری که شیفتگان زبان فارسی از این کتاب به عنوان مـاخذ معتبری استفاده می کردند. در این کتاب، شعرهایی از «سعدی» نیز ترجمه شده بود. در اواخر قرن هجدهم، سال ۱۷۹۱ «فرانسیس گلدوین» پاره هایی از حکایت های «سعدی» را که جنبه اخلاقی داشت، در قالب کتابی به نام «پند نامه» ترجمه کرد. بعد از او، شخصی به نام «هارینگتون» تصمیم گرفت تا آثار فارسی و عربی «سعدی» را ترجمه کند. در مسیر این کار، شخصی به نام «مولوی محمدرشید» زحمات بسیاری در این راه متحمل شد. «ساموئل روسو» مجموعه ای را فراهم آورد که ظاهراً دستور زبان «ویلیام جونز» را کامل می کرد، ولی در این مجموعه، ترجمه اشعاری را به طور منتخب از شاعران ایرانی از جمله «سعدی» آورده بود که البته همه ترجمه ها از خود او نبود و به اصطلاح و به احتمال قوی گلچین کرده بود. «جیمز دمولین» «گلستان» سعدی را کتابی می داند که در برقراری عدالت در نظام های حکومتی می تواند موثر واقع شود. «رولاندسون» نیز تحلیل گفتار های «گلستان» را در اوایل قرن نوزدهم، یعنی سال ۱۸۲۸ منتشر کرد.
آشنایی با موسیقی ایرانی
موسیقی ایران، شامل دستگاهها، نغمهها، و آوازها، از هزاران سال پیش از میلاد مسیح تا به امروز سینه به سینه در متن مردم ایران جریان داشته، و آنچه دلنشینتر، سادهتر و قابلفهم تر بوده است امروز در دسترس است، بخش بزرگی از آسیای میانه، افغانستان، پاکستان، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکیه، و یونان متأثر از این موسیقی است و هرکدام به سهم خود تأثیراتی در شکل گیری این موسیقی داشتهاند، از موسیقیدانها یا به عبارتی نوازندگان موسیقی در ایران باستان میتوان به «باربد» و «نکیسا» اشاره کرد.
موسیقی امروز ایران از دورهٔ آقا علیاکبر فراهانی (نوازندهٔ تار دورهٔ ناصرالدین شاه) باقی ماندهاست که توسط آقا غلامحسین (برادر آقا علیاکبر) به دو پسر علیاکبرخان به نامهای میرزا حسینقلی و میرزا عبدالله، آموخته شد و آنچه از موسیقی ملی ایران امروزه در دست است، بداههنوازی این دو استاد میباشد که به نام «ردیف موسیقی» نامیده میشود.
ردیف در واقع مجموعهای از مثالهای ملودیک در موسیقی ایرانی است که تقریباً با واژهٔ رپرتوار در موسیقی غربی هممعنی است. گردآوری و تدوین ردیف به شکل امروزی از اواخر سلسلهٔ زند و اوایل سلسلهٔ قاجار آغاز شدهاست. یعنی در اوایل دورهٔ قاجار سیستم مقامی موسیقی ایرانی تبدیل به سیستم ردیفی شد و جای مقامهای چندگانه را هفت دستگاه و پنج آواز گرفت.
از اولین راویان ردیف میتوان به خاندان فراهانی یعنی آقا علی اکبر فراهانی - میرزا عبدالله - آقاحسینقلی و... اشاره کرد. ردیفهایی که اکنون موجود میباشند: ردیف میرزا عبدالله - ردیف آقاحسینقلی - ردیف ابوالحسن صبا - ردیف موسی معروفی - ردیف دوامی - ردیف طاهرزاده - ردیف محمود کریمی - ردیف سعید هرمزی - ردیف مرتضی نیداوود - و... میباشند. و هماکنون ردیف میرزا عبدالله - صبا و دوامی کاربری بیشتری دارند و بیشتر در مکاتب درس موسیقی آموزش داده میشوند.
![]()
دستگاه
نگارهای از زنی کمانچهنواز بر روی کاخ هشتبهشت اصفهان، از سال 1669 م.هر دستگاه موسیقی ایرانی، توالیای از پرده های مختلف موسیقی ایرانی است که انتخاب آن توالی حس و شور خاصی را به شنونده انتقال میدهد. هر دستگاه از تعداد بسیاری گوشه موسیقی تشکیل شدهاست و معمولاً بدین شیوه ارائه میشود که از درآمد دستگاه آغاز میکنند، به گوشهٔ اوج یا مخالف دستگاه در میانهٔ ارائه کار میرسند، سپس با فرود به گوشههای پایانی و ارائهٔ تصنیف و سپس رِنگی اجرای خود را به پایان میرسانند.موسیقی سنتی ایران شامل هفت دستگاه و پنج آواز است. هفت دستگاه ردیف موسیقی سنتی ایرانی عبارتاند از:
دستگاه شور
دستگاه سهگاه
دستگاه چهارگاه
دستگاه همایون
دستگاه ماهور
دستگاه نوا
دستگاه راستپنجگاه
آواز
آواز معمولاً قسمتی از دستگاه مورد نظر است که میتوان آنرا دستگاه فرعی نامید. آواز از نظرفواصل با دستگاه مورد نظر یکسان یا شبیه بوده و میتواند شاهد و یا ایست متفاوتی داشته باشد. بهطور مثال آواز دشتی از متعلقات دستگاه شور و از درجه پنجم آن بوده و به عنوان مثال اگر شور سل را در نظر بگیریم، دارای نت شاهد و ایست ((ر)) میباشد. بدین ترتیب در آواز شور ملودی با حفظ فواصل دستگاه شور روی نت ((ر)) گردش میکند و در نهایت روی همان نت میایستد. بهطور کلی هر آواز پس از ایست موقت روی ایست خودش، روی ایست دستگاه اصلی (در اینجا شور) باز میگردد. آوازهای متعلق به دستگاه موسیقی ایرانی ۵تا هستند و عبارتاند از:
آواز ابوعطا، متعلق به دستگاه شور (درجه دوم)
آواز بیات ترک (بیات زند)، متعلق به دستگاه شور، (درجه سوم)
آواز افشاری، متعلق به دستگاه شور، (درجه چهارم)
آواز دشتی، متعلق به دستگاه شور، (درجه پنجم)
آواز بیات اصفهان، متعلق به دستگاه همایون، (درجه چهارم)
موسیقی در ایران باستان
موسیقی یکی از فرازهای شهریگری(تمدن) ساسانی به شمار آمده و داده های موجود نمایانگر رواج و گستردگی آن در میان مَهان و همچنین توده های مردم است. در پیرامون والایی جایگاه هنر موسیقی در زمان ساسانیان همین بس که, اردشیر یکم همه ی کسانی که کارشان به گونه ای به موسیقی پیوند داشت را در یک طبقه ی ویژه جای داده و این سامانه(سیستم) در زمان شاهان دیگر نیز کمابیش پاسداری شده است.
مانی پیامبر ایرانی, «پایه و جایگاه آواز را بسیار بلند می شمرد و با کوشش فراوان موسیقی دینی را در آیین خود رواج و گسترش داد»(تاریخ ادبیات, ریپکا, ص 94) و مزدک موسیقی را به عنوان یکی از نیروهای مینوی شناخته, رامشگر(سرپرست موسیقی) را یکی از چهار بزرگان و نزدیکان اَرجدار پادشاه –در کنار موبدان موبد, هیربدان و اران سپهبد- جای داده بود.(تمدن ایرانی, ص 211)
رساله ی پهلوی خسرو کواتان وردیک(خسرو پسر کواد و غلام) که به ریختاری داستانی پرداخته شده است, نشان می دهد که موسیقی یکی از دلبستگی های انوشیروان بوده است.
هرودوت و گزنفون از وجود موسیقی دینی و جنگی در میان هخامنشیان گزارش هایی می دهند.(تاریخ اجتماعی ایران, راوند, ج1, ص 761) پس از گزارشهایی که از بن مایه های کلاسیک یونانی درباره ی موسیقی در دست داریم, به سراغ شاهنامه ی فردوسی می توان رفت که در آن به خُنیا(موسیقی) و ابزار خُنیا و رامش اشاراتی شده است. برای نمونه می توان از دو داستان در پیرامون زندگانی بهرام گور یاد نمود که با بررسی آنها می توان پی برد که روستاییان و توده ی مردم نیز با موسیقی و ابزارهای شادی آور و رامش آشنا بوده اند. در داستان نخست -که با زیرعنوان «داستان بهرام گور با چهار خواهران»- پرداخته شده, بهرام به هنگام بازگشت از شکار, شامگاهان آتشی را از دور می بیند و اسب بدان سو می راند و پس از رسیدن، شماری را در جلوی آسیای ِ کنار روستا می بیند که جشنی آراسته و چهار دختر به پایکوبی سرگرم هستند:
همه ماه روی و همه جعد موی**همه چرب گوی و همه مشک بوی
به نزدیک پیش در آسیا***به رامش کشیده نخی بر گیا
به تماشا می ایستد تا پیرمرد آسیابان به پیشگاه او آمده و می گوید: اینها دختران من هستند که به این سن رسیده اند و به شُوند(دلیل) تنگدستی, شویی پیدا نکرده اند و بهرام هر چهار دختر را به همسری می پذیرد.(شاهنامه, ژول مول, ج5, ص 98-265) در داستان پسین –که عنوانش«رفتن بهرام گور به نخچیر و خواستن دختران برزین دهگان» است- می خوانیم که بهرام گور به دنبال بازشکاری خود, در کنار روستایی به باغی می رسد:
زمینش به دیبا بیاراسته***همه باغ پر بنده و خواسته
سه دختر براو برنشسته چو عاج***به سر برنهاده زپیروزه تاج
سپس آشکار می گردد که باغ داراک(اموال) دهگان پُرمایه ای به نام برزین است. برزین به پیشگاه پادشاه آمده و به یاری دخترانش بزمی شاهانه می آراید و دختران خود را چنیین میشناساند:
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن *** سوم پای کوبد شکن بر شکن
و بهرام در پایان این سه دختر دهگان توانگر را نیز به همسری برمی گزیند.
(همان, ص 14-309)
از بازگویی های موجود در بن مایه های تازی و پارسی چنین برمی آید که بهرام گور برای آنکه مردم از رامشگر بی بهره نباشند چندین هزار تن – از 400 تا 12 هزار در بن مایه های گوناگون- رامشگر از هند به ایران آورده است. حمزه ی اصفهانی این پُرسمان را چنین بازگو می نماید:
«بهرام گور فرمان داد که مردمان نیمی از روز را کار کنند و نیم دیگر را به آسایش و خوردن و خوش گذرانی بپردازند و بی خُنیاگران و کولیان شراب ننوشند. بدین سان خُنیاگران گران ارجدار شدند و مُزد هر دستی از آنان به سد درهم رسید. بهرام روزی گروهی از مردم را دید که خوش گذرانی نمی کردند. گفت: مگر من شما را از پرهیز ِ خوشدلی و پایکوبی بازنداشتم؟ آن مردم در پیش او به خاک افتاده و گفتند: رامشگران خواستیم به زیاده از سد درهم, ولی نیافتیم. فرمان داد تا دوات و خامه(قلم) و صحیفه آوردند و به پادشاه هند نامه نوشت و از وی رامشگران و خُنیاگران خواست. وی دوازده هزار تن فرستاد. بهرام آنان را به شهرها و پیرامون کشور خود بپراکند, و شمار آنان به تناسل بیشتر شد که گروهی اندک از فرزندان ایشان هم اکنون برجای مانده اند و آنان را زط خوانند»(تاریخ پیامبران و شاهان, ص 3-52)
فردوسی در این باره می گوید که, بهرام هر کدام از ایشان را گندم و گاو و خر داد تا کشاورزی کنند و توده ی مردم را رایگان رامشگری کنند. ولی آنان که اهل کار برزیگری نبودند, گندم و گاو را خوردند و تنها خر برایشان ماند و بهرام چون چنین دید, گفت که باروبنه بر خر نهید و رود و بربط برگیرید و دوره گردی کنید و خوش باشید و توده ی مردم را نیز خوشدل نمایید. این تیره در شاهنامه و چند بن مایه ی دیگر لولی یا لوری نامیده شده اند و نیای مردمی بشمار می آیند که امروزه با نام کولی/لولی/چینگانه/قره چی/ غربال بند/ قرشمال و ... در ایران و سراسر جهان پراکنده اند.(نک: کولی و زندگی او, یحی ذکا; لولیان, زرین کوب, نهشرقی نه غربی, انسانی ص 82-474; زط=جات=کولی, احمد محیط طباطبایی, مجله ی آینده ی فروردین, خرداد 1366; واژه نامه ی دهخدا, ماده های لوری, لولی, کولی)
پادشاهی خسروپرویز دوره ی زرین هنر موسیقی و موسیقی دانان و رامشگران ایرانی بشمار می آید. نگاره هایی که از زمان خسروپرویز برجای مانده همواره رامشگران و خُنیاگران را در کنار و همدم پادشاه نشان می دهند. سنگ نگاره های تاق بستان گروه هایی از زنان نوازنده سرگرم به نوازندگی را در بزم های شکار شاهانه به نمایش می گذارد. چندین ظرف سیمین زمان ساسانی نیز دارای نگاره هایی از رامشگران زن و مرد هستند.
نوازندگان و خوانندگان بخشی از هنرمندان بودند که در پهلوی پارتی: گوسان و در پهلوی ساسانی و فارسی میانه: خُنیاگر می نامیدند. این هنرمندان که بیشتر به هنرهای نوازندگی, خوانندگی, ترانه سرایی, ترانه خوانی, و گاسَم(احتمالا) داستان پرازی و داستان گویی آراسته بودند, بیشتر برای مردم هنرنمایی می کردند و برخی از ایشان که دارای استعداد و چیره دستی بیشتری بودند, به دربار راه می یافتند و نام آور می شدند(گوسان: معرب آن جوسان و جواسنه است, نک: مقاله ی احمد تفضلی مندرج در مجله ی راهنمای کتاب, سال11, شماره ی 7)
نام شماری از موسیقی دانان و خُنیاگران پُرآوازه ی دوره ی ساسانی چون سرکش, باربد, نکیسا, رامتین, سرکب و... از طریق بازگویی های گفتاری و دهان به دهان, به افسانه ها و استوره ها و بن مایه های تاریخی راه یافته و به روزگار ما رسیده است. در این میان باربد براستی نام آورترین همه ی آنهاست. بازگویی های موجود او را استاد همگی موسیقی دانان دوران خود بازمیشناساند و گفته اند که سخن او «برای استادان فند(فن), قانون بی چون و چرا به شمار می رفته است و دیگران همه خوشه چین خرمن او بودند»(ایران در زمان ساسانیان, ص 507)
نوآوری و اختراع دستگاه های موسیقی ایرانی را به وی پیوند داده و آهنگ هایی چون 7 خسروانی, 30 لحن و 360 دستان – با چیدمان(ترتیب) روزهای هفته(7), ماه(30) و سال(360)- را از ساخته های او برمی شمارند. همگی این آهنگ ها گویا به مناسبت های گوناگون و برای اجرا در نشست ها و بزم های خسروپرویز ساخته و پرداخته شده بوده اند و از این روست که آنان را خسروانیات نیز نامیده اند. می توان گمان برد که این آهنگ های شگفت منتسب به باربد, پیش از او نیز وجود داشته اند و او آنها را به ریختی فراگیر و بی کاستی درآورده است. نظامی گنجوی در فصل هفتم«صفت باربد مطرب» داستان خسرو و شیرین نام 29 لحن از سی لحن باربد را –هر یک را در بیتی- آورده است.(خسرو و شیرین, ثروتیان, 42-339) نظامی یکی از بزم های خسروپرویز -که شیرین نیز در آن بوده- را به ریخت چامه درآورده است که در آن باربد و نکیسا غوغا کرده اند. این چامه براستی یکی از فرازها و هنرمندانه ترین بخش های داستان پرداز گنجه و اران است.(خسرو و شیرین, ثروتیان, ص 42-339)
داستان های فراوان پیرامون هنر باربد و دیگر موسیقی دانان و هنرمندان بر سر زبانها بوده است که برای نمونه همچشمی و رقابت میان باربد و سرکش به دست فردوسی و ثعالبی رسیده و برای ما به یادگار مانده است. داستان چنین است:
سرکش رامشگر، سرپرست نوازندگان و خوانندگان دربار خسروپرویز بود. باربد خُنیاگر برای راه یابی به دربار, به پایتخت آمد, ولی سرکش پس از آگاهی یافتن از داستان او, برای نگه داشتن جایگاه خود سالاربار را با رشوه خرسند کرد تا او را به دربار راه ندهند. باربد که از راه یابی به دربار نومید گشته بود, با باغبان باغی که خسرو دو هفته از نوروز را در آن می گذراند, همدستی کرده و روزی که خسرو در باغ بود با جامه و بربط و رود سبز درون درخت سروی در نزدیکی جشنگاه شاه پنهان شد و غروبگاه هنگامی که پرویز سری گرم از باده داشت, در نهانگاه خود دستان نغزی که «دادآفرید» خوانده می شد زد. سرکش با شنیدن آن بیهوش شد و شاه و دیگر همراهان به هوش گشتند, ولی هر چه جُستند از او نشانی نیافتند. پس از آن و در هنگامی که جام دیگر به دست پرویز داده شد, باربد رود را دگرگون بیاراست و سرودی به نام «پیکار» برآورد. این بار نیز هر چه گشتند کسی را نیافتند.بار دیگر و در زمانی درخور آهنگی با نام «سبز بر سبز» ساز کرد و نواخت و سرانجام با خواهش خسرو به بیرون خرامیده و به پیش پادشاه رفت و داستان خود را بازگفت. سپس باربد را شاه رامشگران و نامداری از مهتران شد...
جایگاه باربد در دربار آنچنان والا شد که شیرین -سوگلی خسروپرویز- باربد را به میانجگری با شاه می فرستاد. در داستانها از میانجگری باربد سخنهای فراوان رفته است. برای نمونه زمانی که شبدیز -اسب دوست داشتنی و بی همتای خسروپرویز- می میرد, درباریان که از پیامدهای شوم رساندن این آگاهی ناخوشایند به شاه ِ سخت گیر بیمناک بودند, دست به دامان باربد شدند و او با ساختن سرود زیرکانه ای خسروپرویز را به جایی و حالی رساند که خود ناخواسته بر زبان آورد: گویی که شبدیز مرده است!
به نوشته ی ثعالبی باربد به دست سرکش رقیب خود مسموم می گردد و خسروپرویز پس از آگاهی از این ماجرا به سرکش می گوید: من خُرسند بودم که ساز باربد را پس از آواز تو گوش کنم و پس از آواز او ساز تو را بشنوم. هم اکنون چون تونیمی از شادی مرا از بین برده ای, شایسته ی مرگی. سرکش نیز در پاسخ می گوید: درست است که من نیمی از شادی تو را از میان برده ام ولی تو با این کار نیم برجای مانده را نیز از میان خواهی برد. ولی فردوسی روایت دیگری دارد و گوشزد می کند که پس از براندازی خسروپرویز و در بند شدن او باربد خود را در زندان به خسرو می رساند و آوازی مویه وار بر او می خواند و از سر وفاداری قول می دهد که پس از آن برکسی رود ننوازد و برای دل استواری پادشاه:
ببرید هر چهار انگشت خویش***بریده همی داشت در مشت خویش
چو در خانه شد آتشی برفروخت***همه آلت خویش یکسر بسوخت
(شاهنامه, ژول مول, ج7, 96-194)
افزار و آلات موسیقی فراوانی از رزمی و بزمی در این دوره رایج بوده و برخی از آنها همچنان برجای مانده و از میان نرفته اند. از این دسته می توان از افزاری چون تبیره/کوس/سنگ(سنج)/پرپت(بربط)/تنبور/نای/سورنای/چنگ/چغانه/رود/دف و .. نام برد.
از الحان موسیقی دوره ی ساسانی هم نویسندگان سده های اسلامی نام برده اند. نام نزدیک به 150 لحن و آهنگ امروزه برجای مانده است که از آن دسته می توان, تخت تاقدیس/گنج بادآورد/نوروز بزرگ/سازنوروز/باد نوروز/خون سیاوش/کین ایرج/ شبدیز و... را نام برد.(تاریخ تمدن ایران ساسانی, ص 4-13) باید بیاد داشته باشیم که موسیقی شرقی بی اندازه محافظه کار است و اگر به موسیقی ایرانی که هنوز هناییده ی(تحت تاثیر) موسیقی اروپایی قرار نگرفته گوش فرا دهیم, می توان گمان برد که موسیقی در زمان خسرو دوم –آغاز سده ی هفتم میلادی- چه بوده است.(ایران در زمان ساسانیان, ص205)
گذری بر موسیقی و سازهای ایرانی
در ایران باستان هنگام برآمدن و فرو رفتن خورشید گروهی به نواختن طبل و كوس و كرنا می پرداختند. در اوستا بخش یسناها آمده كه پزشكان بیماران خود را با موسیقی ایرانی درمان می كردند.
در آن دوران سه نوع موسیقی آئینی (دینی)، بزمی و رزمی مرسوم بوده است، همچنین در جشن های طبیعت و روزهای تاریخی و ملی نواها و موسیقی ایرانی ویژه ای اجرا می شد. در دوران هخامنشیان سرودها و ترانه هایی به نام هوره در جنگ ها و جشن ها اجرا می كردند كه امروزه در ایلام و سرزمین های غرب ایران با همین نام رایج است.
در دوران ساسانیان به ویژه بهرام گور و خسرو پرویز موسیقیدان هایی زیرنظر وزیر دربار «خرم باش» كار می كردند. در جشن های بزرگ، این نوازندگان و خنیاگران نواها و آهنگ های گوناگون اجرا می كردند. در شاهنامه آمده بهرام گور تعداد ده هزار لوری (خنیاگر) از هند برای شادی و پایكوبی مردم به ایران آورد.
نبد هیچ مانند بهرام گور
به داد و بزرگی و فرهنگ و زور
مشهورترین موسیقیدان های این دوران باربد، سركش، رامتین، بامشاد، آفرین و نكیسای چنگ نواز بودند. باربد برای هر روز هفته نوایی ساخت كه به هفت خسروانی معروف است. همچنین برای هر روز ماه سی لحن یا سی دستان و برای ۳۶۰ روز سال غیر از پنجه دزدیده، ۳۶۰ آهنگ یا ۳۶۰ دستان را ساخت. آهنگ جامه دران كه در ردیف موسیقی ایرانی است از ساخته های نكیسا است كه با چنگ نواخته است.
دستان دیگری به نام دستگاه راست است كه باربد آن را ساخت و امروز جز دستگاه های هفتگانه موسیقی ایرانی است، همچنین باید به آهنگ ها و دستان نوروز بزرگ، آرایش خورشید، ماه بركوهان (ماه بالای كوهسار)، كین ایرج، سوگ سیاوش و گنج باد، گنج كاووس، تخت تاقدیس، فرخ روز، سوگ شیدیز و باغ شیرین اشاره كرد.
موسیقی ایرانی دارای هفت دستگاه به نام شور، ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنجگاه است و آوازهای ایرانی دارای سه بخش: دستگاه، نغمه و گوشه است.
در ایران بعد از اسلام با اینكه موسیقی در اسلام نهی شده بود، با این حال دانشمندان اسلامی و موسیقیدانان بزرگ ایرانی درباره هنر موسیقی كتاب ها و نگارش هایی دارند.
▪ از آن جمله می توان به بزرگان موسیقی در دوره اسلامی اشاره كرد:
ـ نشیط فارسی: از پیشگامان و سازندگان موسیقی عربی در قرن اول هجری بوده است. (۸۰ هجری)
ـ ابراهیم موصلی (ارگانی) و پسرش اسحق موصلی متولد شهر ارگان فارس عودنواز بودند. ابراهیم شعر عرب را به آهنگ ایرانی آراست، گویند او نهصد نغمه موسیقی ساخته و پسرش نیز نوشته هایی در باب اصول موسیقی نگاشته كه امروزه چیزی در دست نیست. (۲۳۵- ۱۲۵ هجری)
ـ زریاب: یكی از موسیقیدان های ایرانی و شاگرد اسحق موصلی بوده و یكی از برجسته ترین خوانندگان و موسیقیدانان و نوازندگان عود در زمان هارون الرشید بود. یكی از آثار اوفی الاغانی است. (۲۴۶ هجری)
ـ ابوالعباس سرخسی یكی از نویسندگان ایرانی و از مردم سرخس بوده و درباره موسیقی دو كتاب از او باقی است. (كتاب الموسیقی الكبیر و كتاب الموسیقی الصغیر) (۲۸۶ هجری)
ـ ابوبكر زكریای رازی دانشمند بزرگ ایرانی كه در ری به تحصیل علوم گوناگون زمان خود می پرداخت و درباره موسیقی كتاب فی الجمل الموسیقی را نگاشته است. در جوانی نیز عود می نواخت. (۳۱۳هجری)
ـ ابن خردادیه جغرافیدان ایرانی بوده و نیایش زرتشتی بوده اند و درباره موسیقی آثاری مانند آداب السماع، طبقات المغنین (درباره خوانندگان) و رساله ای درباره سازهای زمان ساسانی نوشته است. (۳۰۰ هجری)
ـ ابونصر فارابی بزرگترین دانشمند قرن سوم و چهارم هجری است و در تمام علوم زمان خود استاد بود و او را معلم ثانی بعد از ارسطو می دانند. فارابی موسیقی را در بغداد آموخت و سماع طبیعی ارسطو را چهل بار خوانده است و سازی شبیه قانون نیز ساخته است و درباره موسیقی، آثارش عبارتند از: كتاب الموسیقی الكبیر- و المدخل الی صناعته الموسیقی و كتاب الموسیقی.
ـ ابوعبدالله خوارزمی در اثرش مفاتیح العلوم از اصول موسیقی و ابزار و سازها سخن گفته است. (۳۷۰ هجری)
ـ رودكی شاعر نامدار و موسیقیدان بزرگ ایرانی كه چنگ نیكو می نواخت. (۳۲۹ هجری)
ـ ابوعلی سینا دانشمند برجسته ایرانی معروف به شیخ الرئیس در زمان سامانیان می زیسته. او در حدود ۱۰۰ كتاب در رساله نوشته است و در بخشی از موسیقی سخن گفته است و یكی از نوشته های او درباره موسیقی المدخل الی صناعته الموسیقی است.
ـ صفی الدین ارموی یكی از دانشمندان بزرگ ایرانی است كه حدود سال ۶۱۳ هجری در ارومیه به دنیا آمد. عودنواز چیره دستی بود و آثارش در مورد موسیقی كتاب های الادوار و شرفیه درباره پرده بندی عود و گام های موسیقی است.
ـ قطب الدین محمودشیرازی نویسنده كتاب دره التاج كه بخش بزرگی از آن درباره موسیقی است و در سال ۷۱۰ هجری درگذشت. رساله او در تاریخ موسیقی ارزش زیادی دارد.
ـ الجرجانی. شهرت جرجانی بیشتر در علوم ادبی و حكمت است و درباره موسیقی كتاب مقالید العلوم و دانش های دیگر سخن گفته است و در سال ۸۱۶ هجری درگذشت.
ـ عبدالقادر مراغی، نقاش و خوشنویس و عودنواز ماهری بوده است. از آثار او كتاب مقاصد الالحان و جامع الالحان درباره علم موسیقی است. (۸۳۸ هجری)
ـ احمدالمسلم الموصلی یكی از موسیقیدان های ایرانی است كه كتاب درالنفی فی فن الموسیقی را درباره هنر موسیقی و موسیقی نظری نگاشته است. (۱۱۵۰ هجری)
برخی از سازهای ایرانی در دوره پیش از اسلام به سه دسته رده بندی شده اند:
▪ سازهای بادی مانند نی و سرنا و...
▪ سازهای كوبه ای (ضربه ای) مانند تنبك و...
▪ سازهای زهی مانند كمانچه و غچك و...
▪ ارغنون: بر وزن اندرون، ساز-ی ایرانی است مشهور و بسیار قدیمی. گویند این سازایرانی را افلاطون وضع كرده است. در نوشته ها آمده ارغنون ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و نوازنده است كه جملگی یك چیز را به یك بار و به یك آهنگ با هم بخوانند و بنوازند.
▪ بربط: ساز-ی ایرانی است مرغابی شكل كه كاسه كوچك و دسته بلند دارد و عرب ها آن را گرفته، كاسه چوبی را بزرگ، دسته را كوچك و كوتاه كرده و آن را العود نام نهاده اند.
▪ بیشه: سازی ایرانی است بادی كه بیشتر شبانان از آن استفاده می كردند.
▪ توتك: بر وزن موشك ، ساز-ی ایرانی است مانند نی كه چوپانان می نوازند.
▪ تنبور: بر وزن زنبور، ساز-ی ایرانی است مانند بربط. عرب ها به آن الطنبور می گویند.
▪ جلاجل: ساز-ی ایرانی است دف مانند همراه سنج و دایره.
▪ چغانه: بر وزن ترانه، ساز-ی ایرانی است كوبه ای شبیه قانون و برخی آن را همان قانون می دانند.
▪ چنگ: از سازهای ایرانی پیش از اسلام است كه در ادبیات فارسی و نقش های باستانی به چشم می خورد و در اروپا این ساز به هارپ معروف است.
▪ دنبره: سازی ایرانی است شبیه تنبور و معرب آن طنبوره است.
▪ دهل: سازی ایرانی است ضربه ای كه در زیر بغل گرفته می نوازند.
▪ رباب: سازی ایرانی است شبیه تنبور كه كاسه ای بزرگ و دسته كوتاهی دارد و روی كاسه پوست آهو می كشند.
▪ رود: نام سازی ایرانی است قدیمی كه در ادبیات فارسی همراه چنگ و رباب آمده است.
▪ زنگل: سازی است قدیمی كه دارای زنگوله ها و جلاجل هایی است.
▪ سرنای: سازی است بادی كه به آن نای رومی نیز گفته می شود.
▪ سنتور: سازی است خوش صدا كه بر صفحه چوبی آن ۹ تا ۱۲ خرك با سیم های زرد و سفید دیده می شود و با مضراب می نوازند.
▪ سه رود: سازی ایرانی است كه تركیب شده از سه ساز چنگ و رباب و بربط.
▪ شاخ و شانه: نام یك ساز ایرانی قدیمی است.
▪ شاشك: بر وزن ناوك، سازی است معروف كه به آن رباب نیز گویند.
▪ شاوغر: بر وزن گاوسر، سازی است بادی و نفیرش از كرنا كمتر است و به آن نای رومین نیز می گویند.
▪ شاه نای: كه مخفف آن شهنای است كه به سرنای رومی نیز معروف است.
▪ شش تا: نام سازی است كه به تنبور شش تار معروف است.
▪ شوشك: سازی است كه به آن رباب چهار رود نیز می گویند.
▪ شهرود: سازی است مانند موسیقار كه ایرانیان و رومیان در بزم و رزم نوازند.
▪ عجب رود: از سازهای بادی است و مانند نی می نوازند.
▪ عربانه: سازی ایرانی است شبیه دف و دایره و بعضی به آن دایره حلقه دار می گویند.
▪ عود: همان بربط ایرانی است كه عرب ها نام آن را العود نهاده اند.
▪ غیچك: نام سازی است معروف كه امروزه به آن كمانچه می گویند.
▪ قانون: نام ساز ایرانی بوده كه با دو حلقه یا زخمه با انگشتان می نوازند. امروزه به كشورهای عربی و تركیه راه پیدا كرده است. نوازندگان این ساز در دوران تیموریان و سلجوقیان و صفویه زیاد بوده اند كه می توان به حافظ قانونی، حافظ مضرابی و رحیم قانونی اشاره كرد كه نقش آنها در عالی قاپو اصفهان دیده می شود.
▪ موسیقار: سازی است كه از نی های بزرگ و كوچك به شكل مثلث به هم وصل است و دارای صدای جالبی است كه درویشان و شبانان می نوازند و نام پرنده ای نیز است.
▪ مولو: سازی است كه از شاخ آهو ساخته و دارای حلقه هایی نیز است.
▪ مهری: نوعی از ساز چنگ است و یكی از نام های چنگ است.
▪ نای مشك: نام سازی است بادی كه به آن نی انبان نیز می گویند.
▪ نی هفت بند و نی لبك نیز از سازهای بادی ایرانی هستند
آیین های موسیقیایی در فرهنگ ایرانی
زندگی اجتماعی در زمره نیازهای اساسی بشر است؛ نیایش جمعی، مبارزه، جشن و سرور، سوگواری و کار، بازتاب این نیاز اساسی است که بصورت قدرت جمعی، پناه بردن به دیگران و همدلی تبلور می یابد.
در موسیقی، اجرای آوازهای گروهی ابزار پاسخ دادن به این نیاز اساسی است که در فرهنگ های گوناگون بنا به شرایط تاریخی، اقلیمی و مذهبی به صورت های مختلف شکل می گیرد. در ایران آوازهای گروهی به دو گونه رواج دارد:
1- آوازهای گروهی که از درون فرهنگ کهن سنت ها و آیین های این سرزمین شکل گرفته اند، مانند سرودهای مذهبی زرتشتی، نوحه خوانی، آوازهای جمعی تعزیه و یا آهنگهای کار، جشن و سرور و سوگواری و ...
2- نوع چهار صدایی که از فرهنگ کلیسایی غرب تاثیر گرفته است.
آوازهای جمعی ایرانی در شکل اصیل خود (استفاده از فواصل و ریتمهای مخصوص) نوع دیگری از ترکیب موسیقیایی را طلب می کند که با شکل غربی آن متفاوت است. در موسیقی ایرانی اندازه فواصل و تداخل آن به صورت عمودی و افقی نیازمند قاعده ای است که در واقع در بطن این موسیقی وجود دارد، زیرا در موسیقی غرب نیز این قاعده از جوهر اصلی ملودی های آن به وجود آمده است. آواز در موسیقی سنتی ایران معمولاً به صورت تک خوانی اجرا می شود اما نوعی از هم خوانی یا هم خوانیِ تک خوان ها در تعزیه دیده می شود که از دوران صفویه به بعد متداول شده است.
آواز جمعی در این اجرا با الهام از شیوه های تعزیه، زورخانه، آواز سنتی و خانقاهی به شکل بدیعی ترکیب شده است.
شیبه خوانی (تعزیه) و تاثیر آن در حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی
نمایش مذهبی و یا در اصطلاح، شبیه خوانی و تعزیه تا عصر صفویه (905-1135 هـ. ق) هنوز در ایران مرسوم نشده بود، زیرا هیچ یک از مورخان و نویسندگان ایران در آثار خود از آن سخنی به میان نیاورده اند و جهانگردان و مسافران و نویسندگان خارجی که از ایران دیدن کرده اند، در سفرنامه های خویش نامی از آن نبرده اند.
برپا داشتن نمایش مذهبی یا تعزیه، ظاهراً از زمان پادشاهی کریم خان زند در ایران معمول شده است. نوشته اند: "در عهد وی سفیری از فرنگستان یه ایران آمد و در خدمت آن پادشاه، شرحی در تعریف تئاترهای حزن انگیز بیان کرد و کریم خان پس از شنیدن بیانات وی دستور داد که صحنه هایی از وقایع کربلا و هفتاد و دوتن ساختند و از این حوادث غم انگیز مذهبی نمایش هایی ترتیب دادند که به تعزیه معروف گشت."
شبیه خوانی یا تعزیه به درستی معلوم نیست از چه تاریخ در ایران مرسوم شده است. این نوع عزاداری که بیش تر جنبه عامیانه داشته و رواج آن در شهرهای کوچک قریه ها و قصبه های ایران بیش تر از شهرهای بزرگ بوده است، چنین به نظر می رسد که صورت سادۀ آن (شبیه سازی) که عنوانی نداشته در عهد صفویه معمول بوده و پس از سلسله صفویه، به صورت نمایش مذهبی روی صحنه آمده است.
گروهی معتقدند که در زمان فتح علی شاه روابط ایران با کشورهای خارجی، به ویژه روسیه تزاری، گسترش یافت و مأموران و سران دولت ایران در روسیه، با دیدن مجالس نمایش و تئاتر و اپرا، پس از مراجعت با ایران در صدد بر آمدند که آن را بصورت نمایش مذهبی درآورند و از این زمان شبیه سازی واقعه کربلا را مخالف و موءالف هر یک را برای اجرای نقشی مهیا ساخته، نمایش را معمول داشتند.
به هر حال، نمایش مذهبی از اوایل قاجاریه (1264-1344 هـ.ق) در ایران پای گرفت و نقش این هنر در حفظ و اشاعه موسیقی ملی ایران بسیار قابل ملاحضه است.
از خصوصیات تعزیه این بود که هر یک از بازیگران نقش خود را با خواندن شعرهای مذهبی در یکی از دستگاهها و آوازها و گوشه های موسیقی اجرا می کردند و هیچ گاه از زمینه آن دستگاه و آواز و گوشه خارج نمی شدند و مخالفان در جواب و سئوال با موافقان، در خواندن شعرها نیز رعایت بحر و قافیه را می کردند تا شعرها با هم جور و هم وزن و قافیه باشند- و در سئوال و جواب موفقان نیز این مسأله رعایت می شد. مثلاً اگر امام با یکی از اتباع و نزدیکان خود سوال و جواب می کرد، سئوال جواب در یک بحر و قافیه و در زمینه یک دستگاه یا آواز بود. خواندن شعرهای مذهبی با نواهای متنوع موسیقی در تمام ایران، در هر کوی و برزن، در بیشتر ایام سال و به وسیله مداحان و درویشان در تمام ایام سال معمول بودو در آشنا کردن عامه مردم با لحن ها و نواهای موسیقی ایران طبعاً بسیار موثر می افتاد. می توان گفت آوازهای مذهبی چون مناجات و اذان و نوحه و سینه زنی و روضه و مرثیه در حفظ و اشاعه لحن ها و نغمه های موسیقی ملی ایران نقشی تاریخی ایفا کرده اند. از میان، تعزیه یا شبیه خوانی که پس از روضه خوانی در ایران معمول شده نیز در حفظ و اشاعه و تکامل این موسیقی اثری غیر قابل انکار داشته است و ایرانیان که در حفظ آداب و رسوم سنن و هنر ملی خود کوشا بوده اند، از همین زهگذر موسیقی ملی را از دستبرد حوادث محفوظ داشته و از زوال آن جلوگیری کرده اند. "محشون، حسن. موسیقی مذهبی ایران. انتشارات سازمان جشن و هنر. شیراز 1350."
بررسی اختصاری موسیقی و ریتم در زورخانه
زورخانه چنین جایی است؛ جایی مقدس که سعدی علیه الرحمه از آن به این گونه یاد می کند؛ جایی که جز پاکان و پرهیزگاران در آن راه ندارند. "گود مقدس" نام شایسته ی آن است.
نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک
من "آلوده" بودم در آن جای پاک
گرفتم قدم لاجــــــــــَـــرَم، باز پس
که پاکیزه به، مسجد از خار وخس
بوستان سعدی
از بررسی های تاریخ گذشته ی ایران بر می آید که زورخانه نمادی است از نیایشگاههای مهری که نیاکان پاک ما در دور دست تاریخ، در گود هشت گوشه آن به نیایش خورشید (میترا یا مهر) که بنیاد هستی این جهان فانی از گرمای آن نیرو می گیرد، می نشسته اند و بَغِ مهر را نماد آن می دانسته اند. بعد از اسلام، گودهای مقدس به جایگاه ورزیدن و تربیت جوانمردان بدل شد و آنان در گودهای مقدس با نمادهای آلات و ابزار جنگ و نبرد آن روز، تمرین می کردند و ورزیده می شدند.
بطور معمول تمام حرکات و سخنانی که در زورخانه انجام و یا گفته می شود همراه با ریتم موسیقی و تمبک مخصوص زورخانه است (بجز در موارد دعا).
مرشد پاک و مطهر بر سرِ دَم می نشیند و پیشِ پایش آتشدانی است که در آن زغال افروخته شعله ور است - هم به یادگار مهر (میترا) و هم برای گرم نگه داشتن پوست ضرب که از کوک نیفتد -.
ضرب آهنگها و مقامهای آوازی که به هنگام اجرای "یک دست" ( یک دورۀ کامل) ورزش باستانی در زورخانه اجرا می شود به شرح زیر است:
1- شروع ورزش در گود مقدس با "سر نوازی"، که نوعی گرم کردنِ بدن و گردن است.
2- ضرب شنا که با انواع مدح و ثنا (در نعت حضرت رسول "ص" و امیر مؤمنان "ع") نیز همراه است و در انواع آن ریتم های 4/4، 2/4، 6/8، 6/12، و 6/16 اجرا می شود.
3- میل گردانی که در آن ریتم های 3/4، 3/8، 6/8 و 6/4 اجرا می شود.
4- سرنوازی و پا زدن که شامل پیش درآمد با کلام (در مایه ی همایون، شوشتری و دشتی) میانکوب و پای تبریزی است.
5- چرخ، شامل پیش درآمد (سه تایی و چهارتایی) و چرخ تک پر، سه پر و چرخ جنگی است.
6- پای آخر در وزن 6/8 و 6/16 با سرعت تند.
7- کباده گیری که نمادی از کمانگیری است و انواع مختلف آن با ذکر یاحیدر و ریتم های 6/16، 3/4، 2/4، 6/8 و 3/8 اجرا می شود.
مقامهایی که مرشد می خواند:
همایون یا شور با تاکید بر حجاز عرب است با اشعاری متناسب با مورد. مرشد ضمن اشعار، شمارش را نیز فراموش نمی کند. "علی بوستان"
تاثیر موسیقی جهانی ایران بر موسیقی اعراب شبه جزیره
محمدعلی شوشتران
برخی نویسندگان عرب زبان, دانسته یا ندانسته میکوشند همه دانشها و هنرهای رایج در عصر اسلامی را از آن قوم عرب و زاده اندیشه ایشان وانمایند و هیچگاه دوست نمیدارند اعتراف کنند که این دانشها و هنرها در ایران روزگار ساسانی شناخته و رایج و پیشرفته بوده است و همانها است که با دست گروهی از خود ایرانیان تازه مسلمان در قالب زبان عربی ریخته شده است و همانها است که پایه و مایه تمدن و فرهنگ عصر اسلامی گردیده است و حتی خشنود میشوند اگر بتواند پیشینه برخی وسایل تمدنی را به عبریان و سریانیان و یا حتی حبشیان نسبت دهد اما به ایرانیان نسبت ندهد...
در حالی که اگر فقط کمی دانش و انصاف داشته باشند می دانند که تمدن و هنر اسلامی فقط مرهون حوزه تمدن ایران بزرگ است و بدون ایران اعراب شبه جزیزه سخنی برای گفتن در جهان نداشتند . متاسفانه این امر نیز مانند سرقت مشاهیر ایران ( ابوریحان و پورسینا . . . ) - جعل نام خلیج فارس , ادعای مالکیت بر جزایر سه گانه ایران , حمایت از صدام حسین دیکتاتور بزرگ قرن در نبرد با ایران و . . . توسط اعراب فقط نشان از خلع هویتی و بدوی بودن این اقوام دارد . ولی آنچه آشکار است که هویت چیزی نیست که قابل سرقت باشد و بدون شک تا ایران هست آنان هیچ سخنی برای گفتن در منطقه ندارند و از این روی در تکاپوی ساختن هویت جعلی برای خود برآمده اند .
باری بی شک چنانکه نویسندگان قدیم و نیز دانشمندان بی طرف عرب زبان در عصر ما نوشته اند , در میان عربهای روزگار جاهلی از موسیقی جز "حدا" که برای شتران خوانده میشد و "نصب" که یک گونه حدا ولی با آهنگ تندتر است, چیزی شناخته نبوده است.
ابزارهای موسیقی نیز از بوقهای شاخی و دهلهای ساده و دفهای چهارگوشی زنان مویگر همگام مویگری بر مردگان می نواختند,برتر نبوده است.
برعکس آنجا , فن موسیقی در ایران تا آنجا به والایی گرایده بود و جنبه علمی داشت که برای نوشتن آوازها الفبای ویژه ای مانند نت نویی در امروز بوده و با آن الفبا چنانچه محمد بن اسحاق در گذشته به سال 378 هجری در کتاب الفهرست نوشته است , نوای پرندگان و شر شر آبها و غریو بادها و هراس جانوران را نیز می نگاشتند.
علی بن حسین مسعودی در گشته به سال 345 هجری شماره نشانه های این خط ایرانی را 160 نشانه نوشته است .باری هنر موسیقی در عصر ساسانی هم از جنبه علمی تا آنجا پیش رفته بوده است که هنگام ترجمه کتابهایی که در این هنر بوده است از فارسی به عربی مایه ها و راهها و بهره ها و بیشتر سازها به همان شکل فارسی یا با اندک شکستگی در واژه , به زبان عربی در آمده و به کار رفته و تا کنون رایج مانده است.
درباره پیشینه آواز خوانی در عرب ,همه تاریخ نویسان نوشته اند که ابن سریج خواننده معروف حجاز آوازه خوانی را از بنایانی یاد گرفته است که به فرمان الله بن زبیر برای نوسازی خانه کعبه از ایران به مکه آورده بودند . اینان به فارسی آواز می خواندند و ابن سریج آوازها را از آنان یاد گرفت و به عربی برگردانید.
آقای عباس عزاوٌی که از نویسندگان مشهور عراق است نوشته : آهنگهای موسیقی ایرانی در شهر مدینه بوسیله نشیط فارسی و طویس سائب خاثر که همه ایرانی مهاجر بوده اند رواج یافته و و معبد و ابن سریج در مکه شاگردان اینان بوده اند.
باری پس از آنکه موسیقی ایرانی در سده اول هجری رواج یافت و در مدینه و مکه آواز خوانانی نظیر طویس و ابن مسحج و معبد و سائب خاثر پدید آمدند , موسیقی مجاز شناخته و آزاد شد . آنگاه نوبت به بغداد میرسد.
عراق کانون فرهنگ و تمدن ایران در طول تاریخ و به خصوص در عصر ساسانی است و "دل ایرانشهر "نامیده میشده است .در اینجا بوده که نوابغی در فن موسیقی پدید آمده که بیشتر ایرانی اند. در پیشاپیش این نوابغ نام ابراهیم و پسرش اسحاق که از مردم شهر ارگان (ارجان نزدیک بهبهان کنونی) بوده اند مشهور است.
هنر موسقی ایرانی و هنرهای وابسته به آن رقص در محیط متمدن بغداد ( تیسفون مدائن ایرانیان ) تا آنجا پیش رفت که که حتی بانوانی از دودمان عباسی از این هنر بهره داشته اند.در این مورد داستان علیه دختر مهدی عباسی زبانزد همگان است.
در زمینه سازها , محمد بن نباته مصری نوشته است که نصربن حارث بن لکده پزشک مشهور عرب زبانی که در دانشگاه گنده شاپور (جندی شاپور ) خوزستان درس می خوانده است در همانجا نیز با موسیقی و آواز ایرانی آشنا شده و بربط نوازی را که یکی از وسایل درمان برخی بیماریهای درونی و روانی بوده , آموخته و و چون به مکه باز میگردد در آنجا بربط نوازی را رایج میکند.
خوزستان سرزمین کهن اقوام آریایی ایران , یکی از مهم ترین مراکز تمدن ایرانی است که موجب گسترش این هنر جهانی در نزد اعراب شبه جزیره شد . در منطقه باستانی چغامیش خوزستان آثاری از نخستین ارکستر جهانی کشف شده است که به حدود پنج هزار سال پیش برمیگردد . سنگ نگاره یک گروه نوازنده به همراه آلات موسیقی مشغول نواختن نواهای یکنواخت گروهی هستند در چغامیش به روشنی دیده میشود .
پژوهشی ساده در کتابهای موسیقی که به زبان عربی نوشته شده است آشکارا نشان می دهد که نود در صد نام آوازها و نام سازها در عربی ,ایرانی است و به همان شکل ایرانی و گاهی با اندک شکستگی در زبان عربی رایج مانده است. واژه خنیاگر که در عربی به شکل( خنیاکر) و ( هنیاکر ) به کار رفته و از آن مصورهایی به شکل "خنگره "و "هنکره " و فعلها ساخته و به کار برده اند, معنی موسیقی دان به طور مطلق نداشته است , خنیاگر به خوانندگان و نوازندگانی گفته شده که در بزمها و شادیها گونه ای موسیقی سبک (به اصطلاح امروزی بزن بکوب) می نواخته اند .اینگونه آوازها در فارسی ماحوزه و ماحوزی می گفته اندکه بیشتر در میخانه و خرابات خوانده میشد,همین واژه نیز در عربی رایج بوده . واژه (ماهور) که امروز نام یکی از دستگاههای شادی آفرین موسیقی ایرانی است صورتی از واژه (ماحوز) در این معنی است.
اینک به نام برخی از سازهای اصیل ایرانی اشاره می شود:
بربط:
این ساز در موسیقی عربی ساز اصلی به شمار می آمده و همه تعریفهای آوازها در کتابهای موسیقی از روی داستانهای (پرده ها) این ساز و چهار سیم آن بیان گردیده است . گاهی بربط را عود و مذهر هم ترجمه کرده اند. جای سرانگشت نوازنده را بر دسته بربط یا سازهای دیگر دستان می نامیده اندو این واژه را در عربی به (دساتین) جمع بسته اند. لفظ پرده در عربی بیشتر به معنی گام در موسیقی به کار رفته و آنرا به شکل "برده" جمع "بردوات" به کار برده اند.
شستا:
نام سازی است که دارای شش تار است و همان است که امروز آنرا "تار"می گوییم.
تنبور:
این واژه به شکل طنبور در زبان عربی راه یافته است و از مهم ترین سازهای عرفانی و مقدس ایران محسوب می شود .
چنگ:
واژه چنگ به دو شکل عربی شده است:
1) صنج که جمع آن "گصنوج" است که دو صفحه گرد فلزی است که از صدای به هم زدن آنها مایه هر آواز را نگه می دارند و آواز را پاره پاره می کنند.
2) جنک که جمع آن "جنوک"است.
رباب :
که به همین شکل در نزد اعراب به کار میرود و در افغانستان کنونی همه جایگاه بالایی دارد .
کمانچه :
که به دو شکل کمنجه و کمنجا وارد شده است.امروزه در کشورهای عربی به جای ویلون لغت فارسی کمان را به کار می برند.
سرنا:
که به شکلهای صورنا, سرنا, زرنا و صرنایه به کار رفته و نیز واژه صور که به معنی شیپور استسبک شده این کلمه فارسی است.
گاودم:
این ساز که یک ساز رزمی ایرانی بوده و نام آن در شاهنامه بسیار آمده است به شکل جاودم عربی شده است.
قانون:
این ساز که میگویند مخترع آن فارابی است به همین شکل و معنی در زبان عربی به کار رفته است.
سنتور :
نام سنتور در عربی به شکل "سنطیر"آمده است.
داره:
نام داره که به غلط در ایران (دایره و داریه )گفته می شود در عربی به شکل "طاره"و"طار" آمده.داره زن را "طاریه"میگفته اند.
و بسیاری سازهای زهی نامور جهانی دیگر همچون تار و سه تار و دو تار و . . . که همگی ریشه ایرانی دارد و سرشار از روحیه عرفان و معنویات می باشد
راوايان موسيقي ايران، ميراث دار فرهنگ، معنويت قومي و نماد خرد جمعي
محمدجواد بشارتي
فرهنگ به عنوان كليتي در هم تافته، مهم ترين، دستاورد بشري است. فرهنگ، كل پيچيده اي شامل دانش، اعتقادات، هنر، اخلاق و روحيات، حقوق، آداب و رسوم و هر گونه توانايي، قابليت و عادت هايي است كه به وسيله انسان به عنوان عضوي از جامعه كسب مي شود.
در ديدگاه ذهنيت گرايي، نيز فرهنگ مجموعه اي از دانش و اعتقادات است، كه به ادراكات و تجربيات انسان نظم بخشيده و شيوه عملي حيات مردم شناخته مي شود.1
با اين پيش فرض ها، بر يك نكته مي بايست تاكيد كرد. انسان در جامعه زندگي مي كند و هر جامعه، فرهنگ دارد. اين مورد سيستم اجتماعي _ فرهنگي را پديد آورده است كه به واسطه آن ويژگي هاي هر مجموعه جداگانه و خودگردان بشري، مانند يك قبيله يا يك ملت برشمرده مي شود. آشوري در كتاب تعريف ها و مفهوم فرهنگ تاكيد مي كند هر سيستم اجتماعي _ فرهنگي تمامي ساز مايه هاي اصلي فرهنگ بشري را در خود دارد. «يعني سازمايه هاي فني (تكنولوژيك)، اجتماعي و انديشه اي (ايدئولوژيك) را.»2
انديشه و رفتار نمادين، فرهنگ بشري را ارتقا مي دهد. «نماد گرايي با كليت فراگيري كاربرد آن، وسيله اي ست جادويي كه راه جهان فرهنگ را مي گشايد.»3 اين نمادگري، انسان را به سوي جهان آرماني سوق مي دهد تا آرمان هايش را در دين، هنر، علم و فلسفه، جست و جو كند.
موسيقي، به عنوان هنري انتزاعي در اين جهان آرماني، سهمي متعالي دارد. (نظريه فيلسوفاني نظير شوپنهاور). از اين منظر، يكي از دستاوردهاي مهم فرهنگ بشري، موسيقي است، در واقع چه از ديدگاه كلي فكر و چه با نگاه ذهني گرا، همچنين با رويكردهاي مختلف تعريف و مفاهيم فرهنگ از قبيل تعاريف توصيفي، روانشناختي، تاريخي، ساختاري و... موسيقي پديده اي فرهنگي محسوب مي شود كه با عناصر و اجزا فرهنگ، تعامل و كنش متقابل دارد. تمدن بشري، در طول تاريخ و در سير رشد و تكامل خود، سنت هاي كلاسيك يك سيستم اجتماعي _ فرهنگي را به ميراث فرهنگي بدل مي كند. با اين حال گروهي ميان سنت و ميراث تمايز قايل اند و ميراث را جنبه ابزاري و نمادهاي خارجي سنت (چون معماري، آيين ها و مراسم) برمي شمرند.4 با نگاهي دقيق تر به موضوع، مساله را مي توان، اين گونه در نظر گرفت كه سنت هاي فرهنگي، ميراث فرهنگي را پديد مي آورند. در اين نگاه، هر پديده با حضور ارجاع هاي نمادين در بستر يك پيشينه فرهنگي، ميراث يك سيستم اجتماعي _ فرهنگي محسوب مي شود. حال شايد بهتر بتوان پرسش نهفته در اين متن را كه مبتني بر حضور موسيقي به عنوان يك ميراث فرهنگي است، تبيين كرد.
در نگاه نخست، ميراث فرهنگي، ارجاعي تاريخي به نمودهاي خارجي تاريخي و فرهنگي گذشته است. در نگاه انسان ايراني، ستون هاي نيم مخروبه تخت جمشيد و يا نماي عمارت عالي قاپو، ميراثي از گذشتگان است. اين ميراث كه حسرت به گذشته متعالي نيز به دنبال دارد، با نگاهي توريستي به يك جريان قوي، دامن مي زند تا، جنبه هاي مهمي از فرهنگ بشري را كه امروزه نيز، همچنان زندگي مي كند، به فراموشي بسپاريم. برخورد موزه اي_ تاريخي، در نگرشي مسلط، در كشوري مانند ايران، ميراث فرهنگي را به سوي نهادي با وظيفه حفظ و نگاهداري اماكن تاريخي و آثار و اشيا كهن سوق مي دهد.
يك جمله اوليه در اين نگرش چنين است: آرامگاه حافظ را به عنوان ميراث فرهنگي حفظ كنيم. پرسش ثانوي پديد آمده بر اين اصل استوار است كه تكليف اشعار حافظ و حضور حافظ در فكر و فرهنگ ايراني چه مي شود؟ آيا حافظ ميراث فرهنگي است يا آرامگاهش؟ فرهنگ امروز اگر بسياري از اندوخته هايش را بر گذشته بنا مي كند، اين بنا بر انديشه حافظ استوار است و يا بر آرامگاهش؟
اين پرسش ها و ده ها پرسش ديگر، در موضوع، مدخلي براي نگرش به جهان هاي واقعي از مفهومي به نام فرهنگ و ميراث فرهنگي است. عبارت موسيقي به عنوان ميراث فرهنگي، دو مدخل ديگر نيز دارد. تنوع قومي و در نتيجه آن، تنوع فرهنگي، در جامعه ايراني، يك ويژگي بارز است.
بيانيه جهاني سازمان يونسكو درباره گوناگوني فرهنگي، بر اين مساله صحه گذاشته است. دوازده ماده اين بيانيه، هويت، تنوع و چگونگي فرهنگ را به عنوان ميراث مشترك انساني برشمرده اند. در بخش هايي از آن آمده است: «همان گونه كه تنوع زيستي براي طبيعت ضروري است، تنوع فرهنگي هم به عنوان مرجع تبادل، نوع آوري و خلاقيت براي انسان ها ضرورت است. تنوع فرهنگي دامنه انتخاب هايي را كه بر همه گشوده شده است، وسيع تر مي سازد. اين امر يكي از ريشه هاي پيشرفت است كه نه تنها به سادگي به عنوان سرآمد رشد اقتصادي شناخته شده، بلكه به عنوان ابزاري براي دسترسي بيشتر به عقلانيت رضايت بخش، احساسي، اخلاقي و هستي معنوي مورد توجه قرار گرفته است.»5
در بيانيه مذكور، ضمن برشمردن جنبه هاي مختلفي نظير دستيابي همگاني به تنوع فرهنگي، خدمات فرهنگي به عنوان ابزارهاي يك فرهنگ يكپارچه بر ميراث فرهنگي به عنوان سرچشمه خلاقيت تاكيد شده است. «خلاقيت بر بستري از رسوم و سنت هاي فرهنگي ترسيم مي گردد، اما شكوفايي آن مستلزم تماس و ارتباط با ديگر خلاقيت هاست.»6

تنوع اقوام موجود در ايران، تنوع موسيقايي گسترده اي را سبب شده است. اين تنوع، پراكنش فرهنگي (تبادل عناصر فرهنگ از نقطه اي به نقطه ديگر) فرهنگ پذيري، پهنه فرهنگي (رابطه فرهنگ و زيستگاه) و گونه فرهنگي (رابطه فرهنگ و پهنه جغرافيايي را پديد مي آورد.
ارتباط شگفت آور، اين مجموعه، يكي از بزرگ ترين و متنوع ترين فرهنگ هاي شفاهي آسيا را به وجود آورده است. در پديده اي نظير موسيقي، تنوع سازها، مجموعه اجرايي هر قوم با صورت بندي متفاوت اما با ريشه هاي مشترك، فرهنگ ملي قوم ايراني را شكل داده است. به واقع، در مورد موسيقي نواحي، با ميراث قابل توجهي از فرهنگ هاي گوناگون مواجهيم. از سوي ديگر، ارتباط و كنش ادبيات، زبان و اسطوره ايراني، اين كل يكپارچه را، پيوندي محكم تر داده است. به عنوان مثال شاهنامه خواني به عنوان يك سنت، لايه هاي مختلفي از اقشار مختلف اجتماع را درگير مي كند. شاهنامه خواني، عشاير و نواحي مختلف، سنت نقالي و شاهنامه خواني زورخانه، صورت هاي مختلفي از يك ميراث مشتركند.
بخش ديگري از حضور موسيقي به عنوان فرهنگ، جلوه هاي هنر سنتي به عنوان هنري معنوي است.
سيد حسين نصر، ضمن تاكيد بر عدم تفكيك پذيري ميان سنت و قداست ميان اين دو تمايز قايل مي شود. منشا صدور امر قدسي، عالم روحاني است. او موسيقي ايراني را به ويژه پس از اسلام با صبغه هاي معنوي تشريح مي كند و به ارتباط ميان عرفان و موسيقي اشاراتي دارد.
در گذشته، هنر سنتي با كانون هاي معنوي مرتبط بود و موسيقي نيز از اين قاعده مستثني نبود. هر چند امروزه گسست هايي را در اين زمينه، به وضوح مي توان مشاهده كرد.
علاوه بر اين، بيان معنويت در حوزه موسيقي، در انواع مختلفي از موسيقي ايراني (موسيقي رديف دستگاهي _ موسيقي نواحي)، اين پديده را ملموس تر مي نماياند. جنبه هاي مختلفي از حضور امر قدسي در ساحت موسيقي قابل بررسي است. به عنوان نمونه، موسيقي يارسان (اهل حق كرمانشاه)، موسيقي دراويش قادريه، نقشبنديه، و بخشي از موسيقي آييني در جنوب ايران، بازتاب، تداخل امر والا و هنر سنتي _ آييني به نام موسيقي است. لازم به ذكر است، تغييرات و بروز هنر جديد، در موسيقي ايراني نيز، روندي فاصله گرفته از مفاهيم ياد شده را در پي داشته است. باوجود اين، نمونه هاي برجسته اي از موسيقي ها با ساختاري برگرفته از فرهنگ ادوار كهن و رويكري معنوي _ فرهنگي به حيات خود ادامه مي دهند.
اين موضوع، خود، مبحث ديگري را در روند شكل گرفته از موسيقي، فرهنگ و معنويت مي نماياند. مدخلي كه ارجاع آن انسان است. راويان موسيقي در تفكر شرقي، تنها بيان كننده يك ميراث معنوي بازمانده از نياكان نيستند، بل خود در مركز اين تفكر قرار دارند. در گونه هاي موسيقي مورد نظر ما، راوي، انساني است كه در كنش و ارتباطي متقابل ميان فرهنگ و معنويت سير مي كند. در اين طرز تلقي تا راوي موسيقي خود به مفاهيمي كه بيان مي كند، معتقد نباشد، نمي تواند، مفاهيم را انتقال دهد. با اين نگرش، انسان نيز به يك ميراث بدل مي شود. اهميت راويان موسيقي در فرهنگ ايران، نه به عنوان يك موسيقي دان، كه به عنوان ميراث دار فرهنگ و معنويت قوم خود و به واقع نمادي از خرد جمعي يك فرهنگ اند. لذا با مرگ هر يك از آنان، قسمتي از اين خرد، در معرض فراموشي و حتي نابودي قرار مي گيرد.
«اگر تجديد حيات فرهنگ هاي بومي و مهم ترين حوزه آن، موسيقي هاي نواحي، غير ممكن و محال است، مي توان تاهنوز نفس گرمي از سينه دردآلود آوازخواني، و آواي زندگي بخشي از پنجه هاي فرتوت استادي در گوشه اي از اين سرزمين بر مي خيزد آنها را نشانه گرفت و گردآوري كرد تا اگر براي كسي _ از نسل امروز يا فردا _ انسان و فرهنگ ايراني موضوعيتي پيدا كرد، دست كم سوابق فرهنگ كهن سال شفاهي اين ملت در اختيار باشد.
-----------------------------------------------
منابع:
1 _ انسان شناسي فرهنگي، نوشته فرانگ واي ولو، ترجمه عليرضا قبادي، دانشگاه بوعلي، همدان، 1378 (ص 20 و 21)
2 _ تعريف ها و مفهوم فرهنگ، داريوش آشوري، آگه، تهران، 1380، (ص 91)
3 _ همان، (ص 86)
4_ تاملات ايراني، مجموعه گفت و گو، حسين كاجي، روزنه، تهران، 1380، (ص 293)
5 _ گزارش گفت و گو، ماهنامه علمي و خبري، مركز گفت و گوي تمدن ها، سال دوم، ش 8، (25)
6 _ همان، (ص 26)
7 _ هنر و معنويت اسلامي، سيد حسين نصر، دفتر مطالعات ديني هنر، تهران، 1375، (ص 82 _ 80)
8 _ ليلي كجاست، محمدرضا درويشي، ماه ريز، تهران، 1382، (ص 80)
برگرفته از : خبرگزاری میراث فرهنگی
موسیقی در دوران هخامنشیان
مشاهده می کنيد که پرهيز از استفاده از ساز و آلات در موسيقی مذهبی از ادوار گذشته تاريخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می خورد.
مسئوليت اجراي سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول "استرابو" دانشمند يونانی اين نغمه ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با يزدان بوده است. شايان ذکر است که امروزه بازمانده هايی از اين آئين کهن هنوز هم در فرهنگ ايران ديده مي شود.
هرودوت همچنين می نويسد :
"ايرانيان براي قرباني در راه خداوند و مقدسات خود، کشتارگاه و آتشکده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی پاشند. در عوض يکی از پيشوايان مذهبی حاضر می شود و يکی از سرودهای مذهبی را می خواند."
اما در دوران هخامنشی موسيقی نوع ديگری هم موجود بوده است. يکی از انواع ديگر، موسيقي رزمي یا جنگی بوده است.
گزنفون ديگر مورخ يونانی در کتاب "سيروپيديا" می نويسد :
"کوروش کبير به عادت ديرينه، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهيان او با صدای بلند آنرا خواندند و بعد از پايان سرود، آزادمردان با قدمهای مساوی و منظم به راه افتادند. کوروش در وقت حمله به دشمن سرود جنگي را آغاز کرد و سپاهيان با او هماهنگ شدند."
"کوروش براي حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنيدن صدای شيپور قدم بردارند و حرکت کنند، زيرا صدای شيپور علامت حرکت است."
اين سروده ها براي بر انگيختن حس شجاعت و دليری سربازان اجرا مي شد و گزنفون اضافه می کند که :
"کوروش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و اين همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به 'مرگ سياوش' خوانده می شد."
اين مراسم هنوز هم در بين بسياری از طوايف ايرانی وجود دارد و بنام "سوگ سياوشان" يا "سووشون" معروف است و بقايای اين آئين قديمی حتی در مراسم آئينی ايران بعد از اسلام نيز ديده مي شود.
از دوران هخامنشی سازهايی باقيمانده است از آن جمله مي توان به کرنا، ني، شيپور، کوس (نوعي ساز ضربی)، درای و سنج اشاره کرد.
در سال 1336 هجری شمسی در کاوشهای تخت جمشيد در حول و حوش آرامگاه اردشير سوم ، يک شيپور فلزي به طول 120 سانتی متر به دست آمد که شبيه کرنای است. قطر دهنه آن 50 سانتيمتر و جزو سازهای جنگي محسوب مي شود.
اما نوع ديگری از موسيقی بنام مجلسی نيز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسيقی مجلسی يا همان بزمی از دير باز در تمدن ايران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم بکار می رفت و سازهای ويژه و شيوه اجرای خاص خود را داشت.
گزنفون و هرودوت هر دو از اين نوع موسيقی نام برده اند و ديگر مورخ يونانی "آتنه" در اين باره نوشته است که :
"در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هايی در مجلس شرکت می کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن ها سهم اساسی داشتند."
هرودوت از وجود تعداد زيادی موسيقيدان در عصر هخامنشی ياد می کند و می نويسد که آنها در دربار نيز زندگی مي کردند و در روزهای جشن همچون مهرگان، سده، نوروز و ... به دربار خوانده می شدند و شادی و سرور برپا مي کردند.
گزنفون نيز می نويسد :
"کوروش براي کياخسار تعدادی از موسيقيدانها را برگزيد ... اسکندر مقدونی از خزانه کوروش 320 فقره از آلات موسيقی را بدست آورد ..."
و جالب اينجاست که در سفرنامه فيثاغورث نيز به مراسم تاجگذاری داريوش اشاره شده است :
"حدود 360 دختر خنياگر (نوازنده يا خواننده) به آوزاخوانی و نوازندگی می پرداختند
چنگ نوای فراموش شده ایرانی
دير زماني است كه ديگر نواي چنگ به گوش ايرانيان نمي رسد زيرا كه از نزديك به سيصد سال پيش، اين ساز خوش آوا از ميان چنگ هنرمندان موسيقي به سبب بي مهري ها آشوب هاي سياسي و اجتماعي به زمين نهاده شده و گرد فراموشي بر آن نشسته است و طي دو سه قرن به كلي نابود شده است، و اگر نمونه هايي از اين ساز گرانقدر و پر سابقه در گوشه هايي از اين خاك پهناور ماند ابزاري بود كه لوريان و كولي هاي آواره يا درمان كنندگان با موسيقي محلي (موزيكوتراپ) گاهي به علتي به دست مي گرفتند،
و اين ساز كه روزي امير نصر ساماني را به جوشش و غيرت واداشت و مولوي را به خود نزديك كرد و رودكي و فرخي با ياري گرفتن از آن به شعر خود زيبايي بيشتر مي دادند از ميان رفت و آنچه ماند در ايران به صورت نقش خاطره شد و در تاريخ آمد. ولي در غرب پيشرفته شد، تكامل يافت و به صورت «هارپ» جايي در اركستر و كنسرواتوار پيدا كرد. به گونه اي كه اكنون نيز جزيي جدايي ناپذير از موسيقي كلاسيك غرب به شمار مي آيد، در حالي كه روزگاري پيش از آن ايرانيان اولين كساني بودند كه در چنگ اوليه تغيير و تحول ايجاد كردند و در دو نوع به بازار هنر موسيقي عرضه داشتند.
چنگ در تاريخ مذاهب
در اساطير يونان آمده است كه آئولوس خداي بادها در يونان قديم چنگ را با مهارت تمام مي نواخته و به گونه اي گام ها را به نحوي اعجاب آور با يكديگر در مي آميخته كه به صورت يك نواي اصلي و يك ملودي زيبا به گوش مي رسيده است، خداي ديگري به نام آپولون نيز با مهارتي عجيب چنگ نوازي مي كرده به گونه اي كه با خدايي به نام مارسياس كه نوازنده ني بوده به مسابقه اي عجيب دست مي زند، پس از برنده شدن و كشتن مارسياس به سبب آن كه خود آپولون خداي شبانان نيز بوده ني را آلت موسيقي خاص چوپاني قرار مي دهد.
در مذهب يهود موسي (ع) از يوبال به نام پدر ايراني نوازندگان چنگ ياد مي كند و در تورات كتاب، دانيال باب سوم، آيه پنجم مي گويد: چون آواز كرنا، سرنا، شيپور، چنگ، سنتور، قانون و آلات ديگر موسيقي را بشنويد به خاك بيفتيد و به تمثالي كه بخت النصر نصب كرده است، كرنش كنيد.
از يادگارهاي به دست آمده از دوره قدرت عيلامي ها بر مي آيد كه چنگ در مراسم مذهبي آن عصر نقش مهمي داشته است. چنان كه در نقش حجاري كول فرعون در مال امير ايذه كه مربوط به دوره پادشاهي حاني است در مراسم آييني براي قرباني كردن، سه نوازنده چنگ به همراه نوازنده دف ديده مي شوند.
از متون نگاشته شده در زمان رونق مذهب زرتشت در ايران هم معلوم مي شود كه چنگ سازي بوده كه در آيين هاي نيايشي نقش مهمي داشته است، چندان كه از نوايي به نام خروش مغان (بانگ مغانه) در متون ادبي آن عصر نام برده شده است كه آن را با چنگ مي نواخته اند و مي خوانده اند. فردوسي در داستاني از بهرام تعريف مي كند كه: بهرام به سبب صداي خوش چنگي كه از خانه جواهرسازي ثروتمند مي شنود به خانه او وارد مي شود، چنگ نواز دختر آن جواهرساز است و شاه كه در لباس ناشناس بوده است از دختر مي خواهد كه باز هم بخواند، و او خروش مغان مي نوازد. هنري جورج فارمر موسيقي شناس اروپايي معتقد است كه خروش مغان به طور حتم يكي از گام هاي فيثاغورثي بوده كه از يونان به ايران رسيده است.
كهن ترين سند تاريخي مذهبي كه در مورد ساز چنگ به دست آمده است متعلق به كشفيات شهر «اور» در سرزمين كلده است، به اين معني كه در داخل آرامگاه يكي از پادشاهان سومري نقش برجسته اي پيدا شده است كه يك نوازنده چنگ و زني را در حال انجام حركات آييني نشان مي دهد. موسيقي سومري ها بنا بر شواهد موجود شامل نيايش خدايان و فرشتگان محافظ آنان و شكواييه و مرثيه بوده است، زيرا مردم خدايان يا فرشتگاني را مي پرستيدند كه آنان را در پناه خود مي گرفتند.
چنگ در تاريخ اجتماعي
آنچه مشخص شده است اين است كه چنگ ساز اصلي و ملي مصري ها بوده ولي همان طور كه گفته شد در يونان نيز وجود داشته است، حتي لسبين ترپايندر يوناني كه در سده هفتم پيش از ميلاد مي زيسته است و اشعاري شبيه به سروده هاي هومر دارد به چنگ اوليه كه داراي چهار وتر بوده، سه وتر ديگر افزوده و هفت درجه اصلي گام هاي موسيقي را به وجود آورده است.
بر اثر تبادل فرهنگ هاي ايران، يونان و مصر چنگ به ايران نيز آمد و جزو آلات موسيقي ايراني شد. كهن ترين سندي كه از حضور چنگ در ايران حكايت دارد همان نقش كول فرعون در منطقه مال امير ايذه است و پس از آن نقش كاشي هاي سنگي كشف شده در ويرانه هاي كاخ شاپور اول در بيشاپور است كه در يكي از آنها زني رامشگر در حال نواختن چنگ ديده مي شود.
در چند كاسه رنگي ساخت كاشان مربوط به سده هاي 6 و 7 قمري نقش بهرام در پشت شتري در حال تيراندازي نقاشي شده است و چنگ نواز او به نام آزاده (آزادوار) نيز در حال چنگ زدن روي شتر ديده مي شود. و اين خود سندي ديگر در تاييد شعر فردوسي است كه مي گويد بهرام در جواني عادت داشت كه با شتر به شكار برود و در همان حال خواننده اي چنگ نواز نيز پشت سر او چنگ مي نواخته است.
در كنده كاري سنگ طاق بستان كه خسرو پرويز را در مرداب ها در حال شكار گراز نشان مي دهد، نقش زنان چنگ نواز ديده مي شود. به اين ترتيب كه در يك قايق همراه خسرو پرويز چهار زن چنگ نواز مشغول نواختن هستند و در قايق خود خسرو پرويز نيز يك زن ايستاده و زني ديگر نشسته چنگ مي نوازد.
از اين نقوش مي توان با نظريه دكتر بيك و سرويليام جونز موافق شد كه معتقدند كه: «در موسيقي هنري به ويژه شمال هند بخشي وجود دارد به نام تُدي راگني كه براي حيوانات وحشي نواخته مي شده است و نه تنها شكارچيان را به وجد مي آورده بلكه براي جذب و اغواي شكار نيز طرح ريزي شده بوده است، و چون خنياگران ايراني در زمان بهرام از هند آورده شده بودند بي گمان اين شكل موسيقي به همراه چنگ با آنان وارد ايران شده است. و پس از آن ساز چنگ به دربار و محافل عمومي هنري ايران راه پيدا كرده است.
سند ديگري در موزه ايران باستان قرار دارد كه بشقابي است نقره اي از زمان ساسانيان و يك نوازنده چنگ و يك نوازنده ني را در برابر پادشاهي كه بر تخت نشسته است نشان مي دهد. اين بشقاب در سال 1324 خريداري شده است.
كريستين سن در كتابش به نام ايران در زمان ساسانيان بر اين باور است كه در آن عصر چنگ از سازهاي درجه اول موسيقي بوده است و گريگور ماژيستروس در مطلبي درباره درختان مي گويد: «من درخت رستم را ذكر مي كنم كه پيوسته از آن شاخه ها مي بريدند و از آن شاخه ها چنگ مي ساختند و آنها را به دست جوانان مي سپردند و آنان بدون هر گونه زحمتي نواختن آن را مي آموختند.
همان گونه كه فردوسي در اثر ماندگار خود در ضمن تاريخ ساسانيان ذكر مي كند، بهرام هر روز چنگ نوازان را در كاخ گرد هم مي آورده و از آنان آواز طلب مي كرده است. فردوسي همچنين مي گويد زمان تولد رستم پدربزرگش سام با همراهانش به نواي چنگ با سرور فراوان آوازي شاد را به صورت بديهه سر مي دهند.

چنگ در ميان اعراب و ايرانيان قبل و بعد از اسلام
نخستين كسي كه در ميان اعراب جاهليت به دانستن موسيقي معروف گشته و اعراب را به آوازها و الحان سازهايي چون چنگ، ني و تنبور آشنا كرد اعشي ميمون ابن قيس بود، كه در سال هشتم هجري فوت كرده است. وي اهل يمامه بوده و تمام شبه جزيره عربستان را چنگ به دست سياحت كرده بود. او كه با دربار ملوك حيره و ايران ارتباط نزديك پيدا كرده بود در زمان انوشيروان به مداين سفر كرد و آلات موسيقي و نوع موسيقي را از ايران اقتباس كرد. پروفسور نيكلسون مي گويد: «قيس در اين سفرها همه جا اشعار عالي و درخشاني مي سروده و مي خوانده است، به نحوي كه در معلقات براي خود جايي يافته است. اين شاعر و موسيقيدان عرب را صناجة العرب يعني چنگ نواز عرب ناميده اند. نام ديگر او اندازه گير شعر عرب بوده است.»
اَبوالخطاب مسلم ابن مُحْرَزْ معروف به ابن محرز يكي از آزادگان قوم بني مخزوم كه فرزند مردي ايراني و از پرده داران كعبه بوده است از معروف ترين چنگ نوازان عرب پس از اسلام است. وي تحصيلات اوليه را نزد ابن مسجح انجام داد و مدتي نيز از عزةالميلا خواننده عرب فنون مربوط به همراهي را آموخت و چون جذامي بود نمي توانسته در دربار يا مجامع عمومي ظاهر شود و هنرنمايي كند و زندگي را به سرگرداني در راه ها و شهرها مي گذراند. او بهترين آوازخوان و چنگ نواز عرب بوده است. صداي محبوب در زمان او آن بوده كه با صداي وي برابري مي كرده است. در كتاب الاغاني نقل شده است كه نغمه هاي ابن محرز چنين مي نمود كه نواي آواز او از بن قلب انسان بيرون مي زند به گونه اي كه ورد زبان همگان مي شد. با چنين تعريفي از ابن محرز بيگمان مولوي داستان پير چنگي خود را از او و زندگيش اقتباس كرده است.
به اين مساله نيز بايد اشاره كرد كه خلفاي اموي راه را براي ورود موسيقيدانان و رامشگران ايران و روم به حوزه خلافت مسلمانان باز كردند و سازهايي چون چنگ و تنبور بين مسلمانات عرب رواج يافت.
از معروف ترين چنگ نوازان عصر پيش از اسلام در ايران ابتدا به نام آزادوار چنگي كه از او با نام آزاده نيز ياد شده است بر مي خوريم كه معروف ترين زن نوازنده چنگ در عهد بهرام گور بوده است و منوچهري قدرت او را در موسيقي چنين بيان كرده كه:
دستان هاي چنگش سبزه بهار باشد نوروز كيقبادي آزادوار باشد
نكيسا موسيقيدان به نام عهد پادشاهي خسروپرويز است كه چنگ را با مهارت تمام مي نواخته و نظامي از او بدين گونه ياد مي كند كه:
نكيسا نام مردي بود چنگي نديمي خاص، اميري سخت سنگي
كزو خوشگوي تر در لحن و آواز نديد اين چنگ پُشت ارغنون ساز
رامتين، چنگ نواز مشهور ديگري است كه در عهد خسروپرويز مي زيسته و از او با نام هاي رامين، رام و رامي هم ياد كرده اند. حمدالله مستوفي رامتين را مخترع نوعي چنگ مي داند و با شواهدي كه از تاريخ داريم مي توان گفت كه رامتين در ساختمان چنگ متداول روزگار خود تصرفاتي كرده و بر تعداد تارهايش افزوده و جنس تارها را تغيير داده و در صندوق صداي آن نيز تغييراتي پديد آورده و چنگي ساخته است كه دقيق تر و كامل تر از چنگ هاي آن دوره بوده است. در كتاب پهلوي خسرو و ريدك (غلام خسرو) از چنگي انولي يا اندرواي نام برده شده است.
دیدگاه پورسینا درباره موسیقی
حسین پور سینا پور عبدالله معروف به ابن سینا دانشمند، فیلسوف و پزشک بزرگ سده ی چهار و پنجم هجری قمری از بزرگان و علمای موسیقیدان زمان خود بوده است. او مباحث اصلی موسیقی را با نهایت دقت تشریح نموده و در این مباحث پیرو فارابی میباشد، عقاید او را تشریح میکند و در بسیاری موارد دارای ابداعات و ابتکار است.
ابن سینا در تالیفات موسیقی خود در مباحث گوناگون وارد شده و آنها را مختصر، مفید و با دلا یل منطقی بیان کرده که نتنها به اصول فیزیکی و ریاضی تکیه میکند بلکه دامنه بحث را به فلسفه و علم النفس نیز میکشاند.
تالیفات موسیقی ابن سینا : ابن سینا سه کتاب موسیقی دو عدد به زبان عربی و یکی به زبان فارسی دارد که از همه مبسوط تر و مهم تر بیست هزار کلمه از فصل دوازدهم از بخش ریاضی کتاب الشفا و بعدی سه هزار کلمه در کتاب النجات است که خلاصه ای از همان کتاب شفا است و سومی به فارسی در کتاب دانش نامه که خلاصه ای از کتاب النجات است. از کتاب دانشنامه دو نسخه خطی در موزه بریتانیا است و از "شفا" هفده نسخه خطی به این قرار موجود است: یکی در کتابخانه سپهسالار، دو نسخه در کتابخانه مجلس، یک نسخه در کتابخانه حاج سید نصر الله تقوی، دو نسخه در کتابخانه مشکوه، یکی در کتابخانه استان رضوی، دو نسخه در کتابخانه بودلیان اکسفورد، یک نسخه در مکتب هندی لندن، یک نسخه دیگر در جامعه لید در هند، یک نسخه در کتابخانه جون رایلندز در منچستر، دو نسخه در کتابخانه مصری در قاهره، یک نسخه در کتابخانه جمعیه الملکیه السیویه در لندن و بالاخره یکی هم در کتابخانه اوبسالا در سوئد.
موسیقی شفای ابن سینا : این کتاب شامل شش بخش به قرار زیر است :
بخش اول ، 5 فصل به این ترتیب : 1 - مقدمه درباره روش تحقیق و تعریف صدا، 2 - تعریف موسیقی و علل ایجاد صوت و زیر و بمی وعلل آن، 3 - شناسایی ابعاد موسیقی ، 4 - ابعاد ملایم مرتبه اول، 5 - ابعاد ملایم مرتبه دوم
بخش دوم ، 2 فصل به این ترتیب : 1 - جمع و تفریق اعداد، 2 - مضاعف و نصف کردن ابعاد
بخش سوم ، 3 فصل به این ترتیب : 1 - راجع به اجناس، 2 - شماره اجناس، 3 - اجناس قوی
بخش چهارم ، 2 فصل به این ترتیب : 1 - جمع یا دستگاه، 2 - ایجاد اهنگ از نت های موسیقی
بخش پنجم ، 5 فصل به این ترتیب : 1 - نت های موسیقی، 2 - علم اوزان، 3 - وزن خوانی، 4 - اوزان چهار تایی و پنج تایی و شش تایی و اوزان معمولی، 5 - شعر و اوزان شعری
بخش ششم ، 2 فصل به این ترتیب : 1 - ترکیب یا تالیف آهنگ، 2 - اسباب های موسیقی
تعریف موسیقی : " موسیقی یکی از علوم ریاضی است که منظور آن مطالعه صدا های موسیقی و بحث در ملایمت و عدم ملایمت و همچنین کشش آنها و قواعد ساختن قطعات آن است. بنابراین علم موسیقی شامل دو بخش است و علم ترکیب نغمات مربوط به صدا های موسیقی و علم اوزان مربوط به زمانهایی که صدا های یک نغمه را از یکدیگر جدا مینماید . پایه این دو قسمت بر اصولی استوار است از علومی خارج از موسیقی اخذ میشوند که بعضی از این اصول از ریاضی و بعضی دیگر از فیزیک و علوم طبیعی و برخی از هندسه گرفته میشوند. "
تعریف صدا : " میگویم صدا یکی از پدیده های خارجی است که حواس ما درک میکند و احساس آن ممکن است خوشایند باشد و در این مورد صفتی از صدا در نظرم است که آن را به گوش مطبوع یا نامطبوع میکند و نه اثری که در نتیجه شدت غیر عادی آن حاصل میشود و تنها خاصیتی از اجسام مادی است که در همه امتداد ها ظهور میکند. "
قوانین ارتعاش : " در شرح علل زیری و بمی صدا، قوانین ارتعاش را در اجسام روشن میسازد، علل زیری و بمی صدا عبارتند از : اتصال شدید ذرات جسم و سختی آن (معرف به قابلیت ارتجاع) و کوچکی ابعاد آن و زیادی نیروی کشش درجه زیری و بمی با زیاد و کم شدن علل ان بستگی دارد و مثلا" تاری با کشش ثابت با تغییر طول, صدا هایی با زیری و بمی متفاوت ایجاد میکند و هر چه طویل تر باشد صدا بم تر است. "
تعیین به عدد و صدا : " این مورد با اندازهگیری مقادیر خواصی که به ان اشاره شد میسر است و همچنین مقایسه مقادیر خواص مشابه آن انجام میشود (یعنی از میان مولفه های موثر، همه بجز یکی ثابت اند) که این بیان در حقیقت راهی برای یافتن قوانین ارتعاشی سیمها در فیزیک کلاسیک است. "
شناسایی ابعاد : " هر گاه بعدی در نظر گرفته شود ممکن است اختلاف دو صدا آنچنان باشد که یکدیگر را برانند و به زحمت مجتمع شوند یا به هم بپیوندند و هم را نرانند که در این حالت بعد را ملایم و در حالت اول ناملایم گویند . لذا اختلافی که سبب ملایمت شده با اختلافی که موجب عدم ملایمت میشود فرق دارد و هر گاه بین دو صدا یک بعد شباهتی باشد , ملایمت مسلم است . "
درجه ملایمت ابعاد : ابعاد ملایم (consonant) و غیر ملایم (dissonant) را با نسبتهای مشخص معرفی میکند. ابعاد ملایم را آنهایی میداند که صداهای آن بالفعل یا بالقوه مشابه باشند انهایی که بالفعل مشابه اند که بانسبتهایی از اکتاو معرفی شوند و انهایی بالقوه مشابه اند که نسبتهایی به صورت یا به اصطلاح (superpariels) باشند.
جمع و تفریق ابعاد : در این مورد به پیروی از روش فارابی ضرب و تقسیم نسبتهای معرف آنها را به کار می برد و این عمل در حقیقت مبدا اختراع لگاریتم است.
ملودی و هارمونی : در تقسیم اجناس اهمیت مخصوصی به جنس قوی مرکب از دو پرده 9 تقسیم به 8 و بقیه 256 تقسیم به 234 از نیم پرده میدهد و مخصوصا" گوشزد میکند که 256:234 از نیم پرده کمتر است وبا وجود اینکه این بعد به خودی خود جز ابعاد غیر ملایم است (که ان را با عنوان مقدمه ای بر فیزیک فاصله های مطبوع و نامطبوع به طور کامل شرح دادیم) ولی وجود آن در دنباله دو بعد ملایم مطبوع است چنانکه میدانیم این جنس معرف گام ماهور ایرانی و ماژور موسیقی غربی است (هر چند این دو با هم فرق دارند). همچنین بین اجناس ملایم تر آنها را از نوعی میدانند که ابعاد آن به ترتیب 10 به 9 و 9 به 8 و 16 به 15 باشد و چنانکه مشهود است گام هارمونی از فواصل فوق ساخته میشود .
هارمونی : ابن سینا وجود هارمونی را به معنای امروزی میدانسته "صدا ها ممکن است با هم یا پی در پی نواخته شوند چنانکه میدانیم برای ساختن آهنگ صداهایی به کار میروند که پی در پی دنبال هم واقع شوند، وقتی چندین صدا با هم نواخته شوند در حکم یک صدا میگردند ولی چنانکه اخطلاط انها با اصول صحیح باشد باعث تقویت ملودی میگردد."
پیشینه سرود ای ایران ای مرز پر گهر
زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، «حسین گل گلاب» تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی «روح الله خالقی» (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.
«غلامحسین بنان» می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
«کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند!» سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:
ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم...
همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف «ای ایران» در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود.
سرود «ای ایران» دقیقا در ۲۷ مهر ماه سال ۱۳۲۳ در تالار دبستان نظامی (دانشکده افسری فعلی) و در حضور جمعی از چهرههای فعال در موسیقی ایران متولد شد.
شعر این سرود را «حسین گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ویژگیهای آن، اول این است که تکتک واژههای به کار رفته در سروده، فارسی است و در هیچیک از ابیات آن کلمهای معرب یاغیر فارسی وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژههاى خوشتراش فارسى است. زبان پاكیزهاى كه هیچ واژه بیگانه در آن راه پیدا نكرده است، و با این همه هیچ واژهاى نیز در آن مهجور و ناشناخته نیست و دریافت متن را دشوار نمىسازد.
دومین ویژگی سرود «ای ایران» در بافت و ساختار شعر آن است، بهگونهای که تمامی گروههای سنی، از کودک تا بزرگسال میتوانند آن را اجرا کنند. همین ویژگی سبب شده تا این سرود در تمامی مراکز آموزشی و حتی کودکستانها قابلیت اجرا داشته باشد.
و بالاخره سومین ویژگیای که برای این سرود قائل شدهاند، فراگیری این سرود به لحاظ امکانات اجرایی است که به هر گروه یا فرد، امکان میدهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسیقی نیز بتوان آن را اجرا کنند. آهنگ این سرود که در آواز دشتی خلق شده، از ساختههای ماندگار «روحالله خالقی» است. ملودی اصلی و پایهای کار، از برخی نغمههای موسیقی بختیاری که از فضایی حماسی برخوردار است، گرفته شده.
این سرود در اجرای نخست خود بهصورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسیقی آن سبب شد تا در دهههای بعد خوانندگان مطرحی همانند «غلامحسین بنان» و نیز «اسفندیارقرهباغی» آن را بهصورت تکخوانی هم اجرا کنند. در سالهای اولیه پس از انقلاب، این سرود برای مدت کوتاهی بهعنوان «سرود ملی» از رادیو و تلویزیون ایران پخش میشد، ولی اکنون تنها در مناسبتهای مختلف تاریخی، آن را میشنویم.
موسیقی در زمان ساسانیان
از جمله این آثار طاق بستان، یکی از آثار ارزشمند دوره ساسانی است که در پنج کیلومتری شمال شرقی شهر کرمانشاه بر پهنه کوه نقش بسته است. این طاق مضاعف شده در آب زلال چشمه سربرآورده از دل کوه؛ در میان درختان سرسبز، با یادگارهایی که بر پیکرش حک شده روح هر تماشاگر را به دورانی می برد که غریو پیروزی سرداران سپاه با صدای شیپورها و هیاهوی گروه های شکار سلطنتی ساسانی همراه با نغمه های چنگ و دف و مزامیر و نای تمام کوه و دشت را آکنده است.
حجاری های طاق بستان (بغستان) شامل سه قسمت است: اول نقش برجسته اردشیر دوم ( ٣٨٣ ۳۷۹م.) که صحنه ای است از تاج گذاری و پیروزی اردشیر دوم در حالی که اهورامزدا و مهر در دو سویش ایستاده اند و در زیر پاهای شاه و اهورامزدا پیکر شاه شکست خورده کوشان نقش شده است؛ دوم نقش برجسته شاپور سوم( ٣٨٨ ۳۸۳م.) و پدرش (شاپور دوم) که آن دو را روبروی هم در حالی که هریک دست بر قبضه شمشیر بلندی دارد به همراه دو کتیبه نشان می دهد؛ سوم و پرجاذبه ترین قسمت اثر حک شده در درون طاق نمایی است که بنا به نظر ارنست هرتفلد مربوط به دوره خسرو دوم ( ٥٩٠ ۶۲۸م.) و از نظر ک.ایرمان، باستان شناس آلمانی، ساخته پیروز پادشاه ساسانی است که بین سال های ٤٨٣ ٤٥٧م. می زیسته است.
تصور می شود خسرو دوم در نظر داشته مجموعه ای از طاق نماها را در سه ایوان احداث کند که به دلیلی نامشخص تنها کار احداث طاق بزرگ تر را که قرار بوده در وسط دو طاق دیگر بنا شود به پایان رسانده، یکی از دو طاق کوچکتر را نیمه کاره رها نموده و طاق سوم را اساساً بنا نکرده است.
حکاکی های بدنه طاق بزرگ که تمام سطح خارجی آن را از دو طرف به طور متقارن پوشانده شامل نقش دو درخت زندگی با برگ ها و گل های کنگر است. در گوشه های دو طرف بالای طاق، دو فرشته بالدار، که مظهر ربه النوع فتح و پیروزی است، دیده می شوند. در دیوار مقابل طاق، دو ردیف نقش به چشم می خورد: ردیف بالا مجلس اعطای فر کیانی را نشان می دهد و ردیف پایین نقش برجسته خسرو دوم را با لباس سواره نظام ساسانی سوار بر اسب و نیزه ای در دست راست به نمایش می گذارد.
در دو سمت بدنه طاق، دو تابلو با تصاویر مربوط به شکار نقش بسته است، در قسمت بالای تابلو سمت راست که مربوط به شکار گوزن است و در حدود بیش از صد زن و مرد آن را نقر کرده اند، تصویر پادشاه سوار بر اسب در حالیکه یکی از خدمه چتر پادشاهی بر سر او گرفته حک شده است، در مقابل وی زنان نوازنده در مکانی بلند با سازهای خود که احتمال دارد سازهایی غیر از چنگ، دف و نی باشد و در کنار او زنانی ایستاده در حال نواختن چنگ دیده می شوند.
در تابلو طرف چپ طاق، که مجلس شکارگاه خوک و گراز حجاری شده است، پنج قایق در مرداب روانند و بدنبال آنها در قایقی دیگر چند زن چنگ می نوازند.
پشت سر پادشاه نیز نوازندگانی دیده می شوند که دو نفر از آنها شیپور و دیگری سازی شبیه به تنبور در دست دارند. بر بالای قایق بر روی سکویی، تعدادی زن نشسته اند که برخی چنگ می نوازند و بقیه کف می زنند. به این ترتیب در این مجالس نیز همچون دیگر آثار باقی مانده از عهد ساسانی ( نوشته های ادبی، روایات تاریخی، کتیبه ها و آثار منقوش بر ظروف و موزاییک ها) می توان توجه فوق العاده پادشاهان ساسانی را به موسیقی نظاره گر بود.
عهد ساسانیان یکی از درخشان ترین دوره های موسیقی در ایران باستان است. پادشاهان ساسانی برای موسیقی و موسیقیدان جایگاهی والا قائل بودند و به موسیقی علاقه ایی وافر داشتند، به گونه ای که حتی به هنگام شکار نیز از لذت شنیدن موسیقی خود را محروم نمی کردند و همواره گروهی خنیاگر و رامشگر را با خود همراه می بردند.
از همین روست که در آثار باقی مانده از آن دوران، اغلب در کنار صحنه های مربوط به شکار، خنیاگران و نوازندگان را نیز می توان مشاهده کرد.
دکتر اون والان در رساله ای که در سال ١٩٢٢م. در پاریس به چاپ رساند و کریستین سن، خاورشناس دانمارکی، در دو کتاب خود موسیقی در عهد ساسانیان و ایران در زمان ساسانیان به نکات شایان توجهی درباره آلات موسیقی در دوره ساسانی اشاره کرده اند.
علم موسیقی به علت اهمیتی که در دوره ساسانی یافت، توانست به حد اعلای خود برسد، به گونه ای که کشیشان و روحانیان بزرگ مسیحی از امپراتوری رم شرقی برای فراگرفتن آهنگ های موسیقی ایرانی به پایتخت ایران می آمدند. پیشرفت این علم به آنچنان درجه ای رسید که دوره ساسانی را به عصر طلایی موسیقی ایران بدل نمود. در این زمان ایرانیان نه تنها موسیقی را با نت ثبت می کردند، بلکه برای آوانویسی نیز الفبایی داشتند که آن را ویسب دبیره می نامیدند. با این الفبا می توانستد هر نغمه و آوایی را در ارتبط با انسان، ساز و حتی طبیعت از غریو تندر، شرشر آبشار، خش خش شاخصار درختان تا صدای جانوران را نگاشته و نمایش دهند.
محمد پور اسحاق، معروف به ابن الندیم الوراق، که در سال ٣٧٨ هـ.ق برابر ١٠١٢م. در گذشته است، شمار نقش های این الفبا را تا ٣٦٠ نشانه عنوان کرده است.
قبل از این خط، اختراع نوع دیگری از الفبا را به زرتشت منسوب می کنند که کش دبیره نام داشته و با آن می توانسته اند زبان ملت های دیگر، صدای جانوران، نوای مرغان و آوازها را بنگارند...(ادامه در مطلب بعدی)
...تعداد حروف این الفبا را یک صد و شصت می دانند که هر حرف و صدا نشانه جداگانه ای داشته است. ابوتراب رازانی در کتاب موسیقی در دوره ساسانیان می نویسد:” ... ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی نمونه کاملی از موسیقی با نت ایرانی را از سیاحتنامه شاردن جهانگرد فرانسوی گرفته ودر آثار خود نقل کرده است“.
موسیقی ایران در این دوره به دستگاه هایی تقسیم می شده است که اعراب آن را اقتباس کردند و ”مقام“ نامیدند. مهدی برکشلی در کتاب اندیشه های علمی فارابی آورده است:”ریشه های گام های امروز مشرق زمین را نیز باید از موسیقی زمان ساسانیان دانست“.
باربد موسیقی دان، بربط نواز و خواننده عهد ساسانی دربار خسرو پرویز بر اساس لباب الالباب ”نواء خسروانی را در صورت آورد“. او، به نقل از مسعودی که وی نیز از ابن خردادبه نقل می کند، بزرگ ترین موسیقی دان زمان خسرو پرویز بوده ... و هرگاه واقعه ای ناگوار رخ می داد، به گونه ای که کسی را جرأت بیان آن نبود، وی را آگاه می کردند و او در آن باره آهنگی می ساخت و می خواند و می نواخت تا خشم پادشاه فروکش کند. معروف است که باربد به تعداد روزهای سال ٣٦٠ نغمه یا دستان و برای روزهای سی گانه ماه ٣٠ لحن و برای روزهای هفته ٧ آهنگ خسروانی ساخته بود و برخی از این نغمه ها هنوز هم در موسیقی ایرانی به نام گوشه وجود دارند.
از درخشش خنیاگری در ایران عهد ساسانی شواهد بسیاری در دست است. آنچنان که گفته اند اردشیر بابکان ”خنیاگران“ را در طبقه سوم مملکت قرار داد. در این طبقه پزشکان، دبیران، خنیاگران و شاعران و اخترشناسان قرار داشتند. در شرح دیگری درباره تقسیم بندی جامعه به هفت رده (این نیز به اردشیر منسوب است) آمده است که یک رده به آوازه خوان ها و خنیاگران و نوازندگان تعلق داشته است. در داخل این طبقات، درجات متمایزی وجود داشته بطوری که یک نوازنده درباری درجه دوم حق داشت از همراهی کردن یک آوازه خوان درجه یک حتی اگر به فرمان شاه بود، سرپیچی کند.
از آنجایی که مساله اصل و نسب در این رده اهمیتی نداشت، شایستگی و گذراندن آزمون های سخت حرفه ای با اثبات کمال هنری می توانست به بالاتر رفتن مقام خنیاگران و نوازندگان بیانجامد. عبد الکریم شهرستانی، متوفی در سال ٥٤٧ هجری، در کتاب ملل و نمل اشاره دارد که در آن دوره به علت اهمیت زیاد این هنر، برای آن وزیری مخصوص و وزارتخانه ای خاص در نظر گرفته شده بود.
به طور معمول شاه را گروهی از شاعران در مجالس شکار همراهی می نمودند و به علت علاقه وافر پادشاهان ساسانی به شکار، اغلب هر یک از ایشان مراسم شکار شاهانه را در غالب شعر توصیف می کردند. از آنجایی که غالباَ گروه های نوازنده و خواننده در دسته های بزرگ نیز در مجلس شکار شاهانه شرکت می جستند، ارکستر بزرگی برپا و این شعرها به همراه نوعی اختلاط سازهای گوناگون با استفاده از اصول هماهنگی یا هارمونی در مجلس خوانده می شد.
به نقل از فریدون جنیدی در کتاب زمینه شناخت موسیقی ایران ”خسروپرویز با گروهی مرکب از هزار و صد و شصت بنده ژوبین به دست پیاده، هزار و چهل مرد شمشیر به دست، هفتصد نفر بازدار (باز شکاری)، سیصد نفر سوار با پوز پلنگی های دهان به زنجیر و ... دوهزار نفر رامشگر به شکار می رفت.
پس اندر ز رامشگران دو هزار همه ساخته رود روز شکار“
در شاهنامه آمده است که بهرام گور نیز به هنگام شکار بر شتری نیرومند چهار رکاب استوار می کرد و خود بر رکاب های زرین آن برمی نشست و کنیزکی رامشگر چنگ نواز را بر رکاب های سیمین می نشاند تا در بیابان و به دنبال نخچیر از نوای او بهره مند شود.
آثاری از این دست در گچبری های عهد ساسانی که در ری یافت شده نیز دیده می شوند. همچنین تصاویر زیبایی نیز، بر روی سه ظرف نقره ای با صحنه هایی از شکار و بزم و رقص کنده کاری شده اند که در حال حاضر در موزه ایران باستان نگهداری می شوند.
نام اولین موسیقیدان بزرگ ایرانی از قبیل باربد، نکیسا، بامشاد و رامتین نیز از همان زمان برای ما به یادگار مانده است. همچنین نام بسیاری از الحان سازنده موسیقی و سازهای آن زمان.
دوره حکومت ساسانیان بالغ بر چهارصد سال بطول انجامید و این عصر را در میان اعصار تاریخ ایران پیش از اسلام، درخشانترین دوره موسیقی نام نهاده اند. در این دوره قدرت متمرکز به جای قدرتهای پراکنده در ایران حاکمیت یافت و با تمرکز قدرت و جذب تدریجی ارباب هنر به دربار، زمینه رشد، پیشرفت و پرورش هنرمندان، بویژه موسیقیدانان فراهم آمد.
بطوری که در تاریخ ایران آمده است این تنها نام مشاهیر هنری دوره ساسانی است که باقیمانده و از مشاهیر دوره های قبل، حتی نامی هم در بین نیست. تا جایی که عده ای به وجود نوابغ علوم و هنر در ایران تا پیش از این اعتقاد ندارند و ایرانیان قدیم را تنها افرادی که دارای استعداد نظامی و اقتصادی بودند، می شناسند.
با ظهور شخصیت هایی همچون مانی و مزدک، انواع ادبیات هنری (غیر شعری) و هنرهای ظریفه رشد پیدا کرده و طرفدارانی را به خود جلب کرد. در این میان می توان به نقاشی های مکتب مانی، کتابهایی نظیر کارنامه اردشیر بابکان، خداینامه (خواتای نامک) و دهها اثر دیگر که از آن دوره برجای مانده است اشاره کرد.
اردشیر بابکان طبقات مختلف موسیقیدانها را نیک می شناخت و برای هریک قانون مخصوصی وضع کرده بود. انوشیروان در رعایت قانون و حقوق هنرمندان سعی آشکار داشت و بهرام گور خود چکام سرایی چیره دست بود.
با تشویق و حمایت دربار ساسانی از موسیقیدانها، مردم نیز بتدریج علاقمند به موسیقی شدند، بطوریکه در این دوره موسیقیدانان از رفاه و احترام بسیاری برخوردار بودند. نام اولین موسیقیدان بزرگ ایرانی از قبیل باربد، نکیسا، بامشاد و رامتین نیز از همان زمان برای ما به یادگار مانده است. همچنین نام بسیاری از الحان سازنده موسیقی و سازهای آن زمان.
رواج موسیقی در عصر ساسانی با نام اردشیر بابکان تداعی می شود. اردشیر بابکان طی سلطنت خود که کمتر از بیست سال بود (۲۴۱ ۲۲۶ میلادی) ، ایران را به مدارج بالایی از نظم و اعتبار جهانی رساند.
تعیین نظام طبقاتی مردم و همچنین موسیقیدانها از ابتکارهای او بود. در این زمان خنیاگران و رامشگران که از دیرباز جزو طبقات متوسط و گاهی حتی پست جامعه بودند، به سطح درباریان ترقی داده شدند. او درباریان را به هفت طبقه تقسیم کرده بود که موسیقیدانان در طبقه پنجم محسوب می شدند.
● آرتور کریستین سن مستشرق اروپایی که در باره تمدن ایران در عهدد ساسانی تحقیقات زیادی انجام داده است با تحسین و تعجب می نویسد :
"در زمان حکومت ساسانیان و اردشی، خنیاگران (نوازندگان و سازندگان) در ردیف مامورین عالیربته دولت بودند."
● علامه عباس اقبال آشتیانی می نویسد :
"موسیقی در ایران قدیم، رونق بالنسبه کامل داشته است. اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانی در موقعی که درباریان و اعیان حضرت خود را به طبقات ممتاز تقسیم می نمود، مطربان و مغنیان را طبقه مخصوصی قرار داد و در میان طبقات ایشان را مقامی متوسط اعطا فرمود."
بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی بود، او در نوجوانی با فرهنگ و ادب و هنر کشورهای دیگر آشنا شد و طبق رسم اشراف زادگان آن زمان، بعد از یادگیری علوم و فنون مختلف، موسیقی آموخت.
بهرام مردی جنگاور بود که بی اندازه به موسیقی علاقه داشت. بطوریکه بعد از نشستن به تخت پادشاهی اولین کاری که کرد رسیدگی به وضع موسیقیدانان و تامین رفاه آنها بود. او موسیقیدانها را از لحاظ مقام و رتبه بالاتر برد و گروهی از آنها را به طبقه اول برنشاند. جانشینان بهرام تا انوشیروان نیز این رسم را برپا داشتند.
علاقه بهرام گور به موسیقی به حدی بود که هنرمندان بزرگ را با مطربان برابر می نشاند و به دلخواه خود تعیین رتبه می کرد. تا جایی که اسباب ناخشنودی عده ای را فراهم می ساخت! او هرکس را که مایه خوشنودی خود می دید برتر می نشاند.
"بهرام گور چهارصد نوازنده را از هند به ایران خواند، و این هنرمندان را بر سایر طبقات مقدم شمرد. این هنرمندان به نام لولی یا سوری نامیده می شدند. آنان شوخ و ظریف بودند و در هر کوی و برزن، شهر و روستا برای مردم ساز می نواختند و می خواندند."
حمزه اصفهانی اضافه می کند : "اینان در ایران ماندند و زاد و ولد کردند که طایفه زط همین ها هستند."
آهنگ و وزن در «گاتها»، سرودهای جاودانهی اشوزرتشت
واژهی «گات» در اوستا با حرفهای «گ.ا.ث» نوشته شده و فرهنگیان آن را به خط خود «گاتهه» یا Gatheha مینویسند و «گات» میخوانند. «گاث»، در زبان پهلوی «گاس» و در زبان دری تبدیل به «گاه» شده و به معنی ظرف زمان و مکان و بهگونهی مجازی به معنای، آهنگ و موسیقی است و معنی اخیر از روی خواندن «گاته» به آوای ویژه(از قبیل وداخوانی هندیان) برخاسته و پساوند برخی از آواهای موسیقی نظیر دوگاه، سهگاه، چهارگاه، راست پنجگاه و نیز گاههای(اندرگاهان) پارسیان که عبارت بوده است از نمازهای پنجگانه نوشته شده در «گاثه» که ابوریحان آورده است(اهنودگات، اشتودگات، سپنتمدگات، وهوخشترگات، و وهیشتوایشگات)، نیز گویای این معنی است.

در مزدیسنا آمده است که «گاه» هم در زبان پهلوی و هم در زبان پارسی دری معنی نزدیک بههم دارد و برخی نیز واژهی «گاتار» در موسیقی کردستان ایران و واژه «قطار»(نام گوشهای در آواز بیات ترک) را منسوب به سنت قدیمی «گات»خوانی دانست.
«یسنا» بخشی از مجموعه کتابهای سپندینه زرتشتیان یعنی «اوستا» است. و«گاتها» بخشی از یسنا و سرودهای جاودانهی اشوزرتشت میباشد که پنج بخش است:
۱- نخستین بخش«اهنودگات»، شامل قطعات سه مصراعی است و هر مصراع شانزده هجا دارد.
۲- دومین«اشتودگات»، شامل قطعات پنج مصراعی است و هر مصراع یازده هجا دارد.
۳- سومین بخش«سپنتمدگات»، شامل قطعات چهار مصراعی است و هر مصراع یازده هجا دارد.
۴- چهارمین بخش«وهوخشترگات»، شامل قطعات سه مصراعی است و هر مصراع چهارده هجا دارد.
۵- پنجمین بخش«وهیشتوایشگات»، شامل قطعاتی است که هر یک از آنها دو مصراع بلند نوزده هجایی و دو مصراع کوتاه دوازده هجایی دارند.
پژوهشها، وجود وزن منظم و حالت موزون را در این سرودها ثابت کرده است. از این پژوهشگران «وستردگارد» برای یافتن وزن اصلی «گاتها»ی ۲۸-۳۴-۴۲-۵۰-۵۲، «وستپال» و «هرمن تورپل» برای یافتن وزن «یشت»های ۹-۵-۱۰-۱۳-۲۲ کوشش کردهاند. از همه مهمتر، پژوهشهای استاد پیشین دانشگاه ویرجینیا، «جان دریپر» است که بیش از ۲۵ سال برای یافتن آهنگ یسنا کوشید. «دریپر» در سال۱۳۱۰خورشیدی به ایران آمد و بین ایران و هندوستان در سفر و پژوهش بود. او در یک نیایشگاه قدیمیدر «اودوادای» هند، اصلیترین نواهای زرتشتی را میشنود و یقین حاصل میکند که اینها سرودهای دست نخوردهای از هزاران سال پیش هستند. او از این سرودها نوار ضبط میکند و از دو تن از استادان کنسرواتوار ویرجینیا پروفسور «انگلیش» و پروفسور «ودد» میخواهد که دربارهی این نواها دیدگاه خود را بنویسند و نظر استادان از این قرار است: «سرودها بهگونهی تکخوانی است و با سازی همراه نیست. متن از یک ساختمان هجایی ساده درست شده است(هر نت در ازای یک سیلاب) ولی طول یا کشش صداها و کمیت صداها در متن یکسان نیستند.»
«جان دریپر» میافزاید: «از آنجا که پیشینه آداب و رسوم مذهبی پارسی در روزگار ساسانی(و بخش بیشتری از آن درپیوند با زمانهای باستانیتر است) تا اندازهای بسیار برجای مانده، میتوان برداشت کرد سبکهای موسیقی«گات»ها و«یشت»ها نیز به همان دیرینگی باشد.
«حسینعلی ملاح» مینویسد: «وزن این سرود(یسنای ۴۷)، ۴/۴ است ولی میتوان آن را برپایهی تقارنهای ریتمیک به اوزان دیگر هم نوشت و برای همین است که زیر نتها علامت وزن آن گذاشته نشده است. سرود در مقام بزرگ Mode Majer است و ارزش سرود بنا به لحن هر خواننده میتواند تغییر کند. محدوده آهنگ در فاصله دانگ است و مقامهای اصلی سرودها در همه جا یکسان است. از یکی از موبدان ایرانی خواستم این دو سرود(یسنای ۴۷ و یسنای ۴۴) را با آهنگ رایج در ایران بخواند. اختلاف در لحنها بود ولی مقام هر دو سرود یکی بود.»
توضیح یسنای ۴۷:
۱- این سرود در دستگاه ماهور(یا گام دو بزرگ)(Do Majeur) است.
۲-وزن سرود چهارضربی است(یعنی ۴/۴) ولی حرکت قطعه(یعنی تمپوی Tempo آهنگ) سنگین و فراخ(Andante ) است.
۳- آهنگ سرود، بیوزن نوشته شده و خطهای میزان که نقطهچین گذاشته شده از نگارنده است. دلیل این کار این است که نشان داده شود میتوان این سرود را به وزن چهارضربی نوشت.
کهن ترین همنوازی جهان در ایران
در کاوشی که بین سالهای 1961 تا 1966 میلادی در تپه «چغامیش» خوزستان (نزدیک دزفول) به دست پرفسور«دلوگاز» و«هلن. جی. کانتور» [1] صورت گرفته است، سندی پنج هزار ساله به دست آمده است که کهنترین همنوازی (ارکستر) جهان را در خود به یادگار دارد.
این باستانشناسان در مورد این تصویر گفته اند :
«... این نمونه های هنر تصویری با همه ی اهمیتی که از نظر حالت هنری، و آگاهی ما به زندگی این دوران دارند، دارای ارزش هایی هستند بسی از این بالاتر و اگر درست بگوییم سند نخستین دستاوردهای بشری هستند که ارزش جهانی داشته اند. یکی از این نمونه ها نخستین سندی است که بشر از موسیقی به شکل هنر سازمان یافته دارد، این تصویر یک گروه نوازنده را نشان میدهد که در واقع پیشرو ارکسترهای امروزی را مجسم میکند.

بر روی این تصویر چنگ بزرگی دیده میشود که پشت سر آن نیمرخ نوازندهای زانو زده است. افزون بر چنگ نواز، نفر دومی دیده میشود که با دستهای باز جلوی چیزی نیم دایره نشسته و طبل مینوازد.
نوازنده ی سوم دو چیز شاخ مانند به دست گرفته است. ما در آغاز میپنداشتیم قاشک باشد. ولی روی تکه ی دیگر به وضوح دیدیم که انتهای یکی از این شاخها به دهان نوازنده میرسد. بیگمان نوازنده، یک آلت موسیقی بادی، که شاید بوق بوده، مینوازد. یکی دیگر هم به دست دارد. نفر چهارمی که دستش را به گونه ها برده، درست همان حالت آوازخوان را دارد که بعدها در هنر مصری یافته شد و هنوز هم در خاورمیانه این حالت را میتوان دید.
بنابراین در این تصویر با «ارکستری» روبرو هستیم که دارای سازهای زهی و ضربی و بادی است و خواننده ای با آواز آنان را همراهی میکند. تازه ارکستر گوشه ای از صحنه است. نوازندگان جز طبل زن، به سمت راست برگشته اند. برابر آنها مردی روی بالشی نشسته و میزی در جلوی خود دارد که روی آن خوراکیها و افشره هایی چیده اند و خدمتکاری مشغول پذیرایی است.
صحنه نمایشگر ضیافتی است همراه با موسیقی و احتمالا این ضیافت به آیینهای دینی نیز بستگی داشته است.[2]
باید چند نکته را نیز به این نوشتار افزود :
نخست اینکه، در سمت چپ لوحه نشانی از بریدگی میبینیم، پس احتمالا سازهایی در طرفی که شکسته و اکنون وجود ندارد نیز وجود داشته است.
دو دیگر اینکه، این مراسم دینی نیست و بزرگی یا امیری را نشان میدهد که در حال رامش است.
سه دیگر آنکه، آنچه روبروی این مرد است «خوان»[3] است که ایرانیان روی آن غذا و شراب میخورده اند و نوشیدن نیز پس از صرف غذا بوده :
چونان خورده شد، خوان بیاراستند می رود و رامشگران خواستند
فردوسی
و این بیتی است که بارها در شاهنامه آمده است و اینک تصویر آن از پشت پرده های پنج هزار ساله ی روزگار بیرون میآید !
این تصویر یک راز بزرگ دیگر را نیز روشن میسازد و آن اینست که «چنگ»، سازی ایرانی است و چون در آن هنگام چنگ هفت وتری در ایران بوده پس نتهای موسیقی به ترتیبی که امروزه در جهان شناخته شده است در ایران حداقل پنج هزار سال مرتب شده بوده است !
----------------------------------------
پانوشتها :
[1] استاد باستان شناسی دانشگاه شیکاگو.
[2] مرزهای نو، ص. 26 خرداد 1349 به نقل از ماهنامهی یونسکو.
[3] «خوان» به معنی میز هنوز در واژههای «خوانچه» به معنی میز با پایههای کوتاه و پیشخوان به معنی میزی که جلوی دکانها میگذارند بر زبان ما جاری است. «میز» نیز واژهای ایرانی است و از «میزد»(مـیـَزد) گرفته شده است، و آن غذایی است که در جشنها و مراسم مذهبی داده میشده و «میزدپان» کسی بوده است که آن غذا را در جشن یا مراسم مذهبی میداده است و بعدها واژهی «میزدپان» به «میزبان» تغییر آوا داده است. میز به معنی خوان در سالهای اخیر از میزبان مشتق شد و در شعرها و نوشتههای باستانی همه جا از آراستن خوان سخن رفته است نه از آوردن خوان که معنی سفره از آن بیاید. رومیزی نیز در زبان فارسی «دستار خوان»(دستارخوان - دسترخوان) نامیده میشود.
دلی را، کش از آنجا نیست قوتی میان اهل دل، دستارخوان است
عطار نیشابوری
زمینه ی شناخت موسیقی ایرانی - استاد فریدون جنیدی
موسیقی ایرانی در زمان تمدن ایلام
سرزمین ایران را اگر نتوان خاستگاه یا پایگاه موسیقی ایرانی دانست بدون تردید میتوان آن را یکی از نخستین و مهمترین کانونهای این هنر زیبا و والا در ایران زمین به شمار آورد.
هزارهی پانزدهم تا دهم پیش از میلاد که بر اثر تغییر آب و هوا و خشک شدن تدریجی دریای پهناوری که بخش مرکزی فلات ایران را دربرگرفته بود، اقوامی که تا آن تاریخ در کوهستانها و غارها زندگی میکردند به دشتها فرود آمدند و شهرنشینی را آغاز کردند.
چنین بود که اقوامی مانند لولوبیها، گوتیها، کاسیها و ایلامیها یا ساکنان کوهستان ابرسن (زاگرس)، موفق شدند در حدود هزاره سوم پیش از میلاد تمدنی به وجود آورند و در آن میان، ایلامیها سرزمین پهناوری را که شامل بخش بزرگی از خوزستان، لرستان و سرزمین کوهستانی بختیاری میشد به تصرف خود درآورند و شاهنشاهی نیرومندی تشکیل دادند که مرکزش شوش بود.
«فارمر» موسیقی شناس انگلیسی به استناد کتیبههای سومری و اکدی به این نتیجه رسیده است که در دوران فرمانروایی «پزور اینشو شینَک»(سدهی ۲۷ پیش از میلاد) عدهای از موسیقیدانان ایلامی هر پُگاه و شامگاه در برابر معبد «لینشو شینَک» موسیقی اجرا میکردند.
اینشو شینَک که نامش در نامهای بسیاری از فرمانروایان ایلام دیده میشود، خدای مورد ستایش ایلامیها بود که مظهر قدرت و نگاهبان شوش محسوب میشد.
از آنجا که فارمر به اجرای موسیقی در معابد شوش اشاره کرده است میتوان احتمال داد که گونهای موسیقی مذهبی و شاید نظیر نقاره زنی و همراه با نیایش بوده است.
اگر نظر «هانری پرونیز» درست باشد و آواز «آنتی فونیک» (پرسش و پاسخ کلیسایی) متقارن سدهی چهارم میلادی از ایران و از راه «ادسا»(سوریه) به بیزانس رفته باشد، وجود شباهتی بین آواز گریگوریَن که به وسیله پاپ گریگوری مقدس (۶۰۴ میلادی) در کلیساها رواج یافت، یعنی دو دسته شدن خوانندگان کلیسا و خواندن آیههای مقدس به صورت پرسش و پاسخ به تناوب، با آنچه دستههای سینه زنی و عزاداران در مراسم سوگواری روزهای محرم در ایران اجرا میکنند کاملا محسوس است و بعید به نظر میرسد این شباهت تصادفی باشد و این است که میتوان احتمال داد همین روش بوده است که به تدریج تکامل یافته و با تبدیل به چند صدایی پایههای هارمونی را در موسیقی تشکیل داده است.
از موسیقی سازی یا همنوازی ایلام نگارهی جالب توجهی در حجاری برجستهی «کول فرعون» یا «فرح» وجود دارد که به عقیدهی فارمر پیشوایان مذهبی را در حال تقدیم قربانی نشان میدهد و سه موسیقیدان (ایلامی) نیز در این مراسم شرکت و همکاری دارند :
یکی احتمالا دف (یا دایره) میزند و دو نفر دیگر چنگ با جعبهی صوتی در بالا و پایین (وَن) مینوازند. چنگی که فارمر از آن به عنوان «وَن» یاد کرده است همان سازی است که در نگارهی زیبا و حجاری «طاق بستان» کرمانشاه، از میراثهای هنری گرانبهای دوران ساسانی، دیده میشود. وجه تسمیهی آن به «ون» مربوط به ساختنش با چوب درخت زبان گنجشک میشده است که در زبان پهلوی «وُن» یا «وون» میگفتهاند و در عربی به صورت «ون» (مشد) یا سنج و چنک درآمده است.
سند دیگری برای اثبات اصالت و دیرینگی موسیقی ایران و پایگاه والای ایلام، تندیسی است سفالین که در موزهی لوور پاریس نگاهداری میشود و نوازندهی ایلامی نیمه برهنهای را سرگرم نواختن تنبور دسته بلندی نشان میدهد و ظاهرا متعلق به هزارهی دویُم یا نخست ِپیش از میلاد است.
شیوه ی آهنگسازی ایران باستان
آهنگسازان باستان بنا به گفته ی «عبدالقادر مراغی» یک آهنگ را در چهار بخش می ساخته اند :
بخش نخست : قول، که در زمان وی، معمولا شعر آن را به زبان عربی برمی گزیده اند.
بخش دویم : غزل که با اشعار پارسی آراسته می شده است.
بخش سیُم : ترانه که همین دوبیتی ها از جمله آن است. البته ترانه را امروز معادل تصنیف می توان به شمار آورد.
بخش چهارم : فرود است که مانند قول بوده است.[1]
در انجمنی از شاعران و موسیقیدانان در تبریز سخن از «سی لحن باربد» در سی روز ماه می رود و همگان با شگفتی از آن یاد می کنند.
«عبدالقادر مراغی» می گوید که در این دوران من اینکار را خواهم کرد ! اهل فن که چنین کاری را بعید می دانستند با وی گفتگوی بسیار کردند، و در پایان خواجه رضوانشاه که خود موسیقی دانی برجسته بود، با وی شرط بست که در سی روز ماه رمضان که در پیش بود سی آهنگ بسازد و در عید فطر همگی آن ها را مجددا بنوازد. و برای آنکه احتمال اینکه وی آهنگ را از پیش ساخته، از بین برود، قرار گذاشتند که وی آهنگ ها را با اشعاری که آنان می گویند بسرایند.
«... اشعار عربی را مولانا جلال الدین فضل الله بر حسب فرمان اعلی نوشت، و ابیات فارسی را خواجه جمال الدین سلمان، پس من بدان اشعار در همان مجلس، نوبت مرتب کردم و پنج قطعه ساختم مشتمل بر آن صنایع که امتحان کرده بودند، و دیگر صنایع بر آن اضافت کردم و در همان مجلس به عرض رسانیدم به نوعی که همه مسلم دانستند، و انواع تحسین ها فرمودند، و حضرت سلطان این فقیر را در همان مجلس به مرحمت های شاهانه مخصوص گردانید ...»
در سی روز ماه رمضان وی سی آهنگ بساخت و در عید فطر نیز آهنگ ویژه ی آن روز را نواخت. به اضافه ی بیست آهنگ از روزهای پیش ... و
«خواجه رضوانشاه مبلغ صد هزار دینار که گرو بسته بود به دختر خود داد و عقد نکاح بسته، به خانه ی این فقیر فرستاد ...»
مراغی این سی آهنگ را در «کنزالاحال» نوشته بود، و شعرهای آهنگ روز نخست را این جا آورده است :
قول :
سعادتنا الیوم فی مقدم بسلطان ها خیر اهل الهوی
ایا اکرم الناس کن دائما علی البر و العدل و الاهتدا
غزل :
کوری چشم مخالف، حسینی مذهبم راه حق اینست، نتوانم نهفتن راه راست [2]
ترانه بدین رباعی بسته شد :
اهواک ولو ضنت من اجل هواک او اتلف بالعزام فالروح فداک
لا کنت اذا لماک فی الحب کذاک اجفو لتجا فیک و ارضی لرضاک
در بازگشت ترصیح بدین بیت شد :
ای شاه جهان، جهان بکامت بادا خورشید و مه و مهر غلامت بادا
تا مدت دوران فلک خواهد بود این سکه ی سلطنت بکامت بادا [3]
فرو داشت بر این بیت بود :
خلد الله ملک مولانا باسط الامن ناشر العدل
فروداشت بر این شعر مولانا خواجه شیخ الکججی بر حسب درخواست او، و چون شش مصراع است، هر مصراع بر یک آواز مرکب از دو پرده است !
1. آواز نوروزی، مرکب از پرده ی حسینی و پرده ی اصفهان :
گل چو بیرون آمد از خلوت سرای خویشتن
2. آوازه گواشت از پرده ی حجاز و بزرگ :
عالمی را دید مشتاق لقای خویشتن
3. آوازه سلمک از پرده ی عشاق و راست :
بر سریر شد سلطان خوبان چمن
4. آواز کردانیا از پرده ی عراق و زنگوله :
مست حسن خویش و مغرور از هوای خویشتن
5. آواز مایه، از نوا، و بوسلیک :
تا نگردی فانی اندر عاشقی همچون کجج
6. آواز شهناز، از پرده ی راهور و زیرافکند :
کی توانی حکم کردن بر بقای خویشتن
--------------------------------------------------------------------------------
پانوشت ها :
1. نگاه کنید به مقاصدالحان - رویه ی 104.
2. توجه دارید که در این بیت نیز از راه های مخالف و حسینی و راست نام برده، ضمن آنکه مفهوم دیگر نیز دارد.
3. شعر این شاعر بدبخت را با اندیشه ی بلند سعدی بسنجید که به پادشاه زمان می گوید :
نکاهد آنچه نبشته است عمر و نیفزاید پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای
نیاز باید و طاعت، نه شوکت و ناموس بلند بانگ چه سود و میان تهی چو درای !
--------------------------------------------------------------------------------
بن نوشت :
زمینه ی شناخت موسیقی ایرانی - فریدون جنیدی.
پخش اینترنتی »: پایگاه پژوهشی آریابوم
موسیقی ایرانی در دوران های صفویه، زندیه و قاجار
دوران صفویه
در دوران صفویه (907 تا 1148 هجری قمری) به رغم نگاره های بازمانده مانند «چهلستون»، «عالی قاپو» و ... آگاهی چندانی از موسیقی آن دوران در دست نیست.
«فارمو» به نقل از «اولیا چلبی» اختراع «شش تار» را در دوران صفویه به «رضا الدین شیرازی» نسبت می دهد و اضافه می کند که یک گونه ساز بادی به نام «بالابان» در شیراز رایج شد، یا سازی با سه سیم به اسم «قرادوزن» که شخصی به نام «قدور فرهادی» در اصفهان ساخت و «رباب» را «عبدالله فارابی» و «قیچک» یا «غیزک» را «قلی محمد» تکمیل و اصلاح کرد.
«انیس الارواح» تالیف «کاشف الدین محمد ابراهیم یزدی» و «بهجت الروح» از کتاب هایی است که احتمال می رود در دوره ی صفویه تالیف شده باشند.
در آن دوران جهانگردان بیگانه ای که به ایران آمدند، اشارات پراکنده ای در زمینه ی موسیقی آن زمان دارند که نمی تواند سیمای راستین این هنر ظریف و والا را نشان دهد. برای نمونه، «شاردن» در سفرنامه اش می گوید :
«ابوالوفا بن سعید از کسانی است که با نظام علمی موسیقی ایران آشنایی دارد و با آن که این نظام قدیمی رواج دارد اما در عمل از نظام ساده تری پیروی می شود».
جهانگردان دیگری مانند رافائل، پوله و کامفر نیز در سده ی هفدهم میلادی به ایران آمده و به رواج موسیقی در ایران اشاره کرده اند. همچنین سازهایی را که متداول بوده است نام برده اند؛ عود،رباب، چنگ، قانون، کرنا، کنگره، نفیر،شاخ ِنفیر، کوس، نقاره، طبل، باز، دنبل، دنبک، دُهُل، دایره و سنج.
ادوارد براون، ایران شناس معروف انگلیسی !! ضمن اشاره به موسیقیدانی «ابراهیم میرزا» برادر شاه اسماعیل صفوی (اسماعیل دوم، سومین فرد از سلسله ی صفوی) نام عمده ای از موسیقیدانان آن دوران را گفته است از جمله :«حافظ جلاجل باخزری» که ظاهرا در نواختن «چلچل» یعنی زنگ یا زنگوله مهارت داشته است، و همچنین «میرزا محمد کمانچه ای»، «شهسوار چهارتاری» ،«میرزاحسین تنبوره ای» و «سلطان محمد چنگی» زیرا در قدیم هر موسیقیدان را با نام ساز اختصاصی اش منسوب می کردند.
دوران زندیه و قاجاریه
در زمان «کریم خان زند»، بنیانگذار سلسله ی زندیه (1163 تا 1193 هجری قمری) «پری خان» شهرت داشته است. همچنان «جالانچی خان» (در تـُرکی معنی نوازنده یا سنتورزن دارد) در عهد فتحعلی شاه قاجار می زیسته و «مینا» و «زهره» که هر کدام دسته ای خنیاگر داشته اند. در دوران محمدشاه قاجار، «حاجی محمد»،«لـله حضور» خواننده، «زاغی تارزن» و «اکبری و احمدی ضربگیر» از هنرمندان نامدار اواخر دوران قاجاریه بوده اند.
در دوران ناصرالدین قاجار، چهارمین فرد از سلسله ی قاجاریه (1264 تا 1314 هجری قمری) موسیقی درباری و به تعبیری موسیقی مجلسی، گسترش کم نظیری پیدا کرد ولی ارزش هنر تا آن حد کاستی گرفت که به موسیقیدان «مطرب» می گفتند و موسیقیدانان یا نوازندگان درباری را که ظاهرا اعتبار بیشتری داشتند «عمله طرب خانه» نامیدند.
دومین خاندان هنر
پس از «خاندان موصلی» که نخستین خاندان هنر باید نامیده شوند، خاندان هنر دیگری در تاریخ موسیقی ایران ظاهر شد که سهم بزرگی در تکوین نظام دستگاهی و تنظیم هفت دستگاه در موسیقی ایرانی دارد. سر دودمان این خاندان، «آقا علی اکبر فراهانی» فرزند شاه ولی است که «عارف قزوینی» شرحی درباره ی وی در مقدمه ی دیوان اشعارش آورده است. عارف او را تربیت یافته ی دربار ناصری می داند و می گوید بی اندازه مورد تشویق و محبت شاه بوده است.
«گوبینو»ی فرانسوی در کتاب «سه سال در ایران» می نویسد :
«آقا علی اکبر را نوازنده ی تار معرفی می کنند و او را تندخو می شناسند و می گویند بایستی خیلی اصرار کرد تا او را مجبور به تار زدن نمود».
و نیز می گوید اروپاییان که به موسیقی شرق هیچ توجه ای نداشته اند در موقع شنیدن ساز آقا علی اکبر دچار تاثر شده اند و گفته اند بر اثر مشاجره ای که با همسایگان درباره ی صدای ساز داشته، شب با تار مخصوص خود به نام «قلندر» به بالای پشت بام می رود و بامدادان او را مرده می یابند.
«آقا علی اکبر» برادرزاده ای به نام «آقا غلامحسین»، فرزند محمدرضا، داشت که نزد عمویش موسیقی و تار زدن را فراگرفته بود و پس از درگذشت آقاعلی اکبر سرپرستی فرزندان او را به عهده گرفت و به آن ها موسیقی و نوازندگی تار را آموخت.
«آقاحسینقلی» و «میرزاعبدالله» که فرزندان آقاعلی اکبر بودند و مایه ی اشاعه ی ردیف ها شدند، تربیت یافتگان آقاغلامحسین، پسر عموی خود بودند.
آقاحسینقلی (درگذشت 1334 هجری قمری) هنرمندی بود که عارف قزوینی در یادداشت های خود درباره ی وی می نویسد :
« تار هم پس از میرزاحسینقلی چراغش تقریبا خاموش شد».
ردیف آقاحسینقلی را با آن که مختصرتر از ردیف میرزاعبدالله است، پرکارتر و زیباتر توصیف کرده اند که قسمتی از آن (بخشی از شور و ماهور) را شادروان «موسی معروفی» به نت درآورده است.
به علاوه، در سفری که استاد به پاریس داشته اند، صفحاتی از ماهور، سه گاه، شور، همایون رهاب و ... پر کرده اند که با تار تنها یا تکنوازی است و می تواند نموداری از هنر این هنرمند والامقام باشد.[1]
یادگار آقاحسینقلی، برادران شهنازی بوده اند؛ علی اکبر، عبدالحسین و محمدحسن که «علی اکبر شهنازی» با استفاده از آموزش های پدر و عمویش؛ میرزاعبدالله، به عنوان معروف ترین استاد تار شناخته و مشهور شد.
میرزاعبدالله فرزند دیگر آقاعلی اکبر فراهانی در تار و سه تار استاد بود. بخشی از ردیف دستگاه چهارگاه او را شادروان «علی نقی وزیری» که مدتی شاگرد وی بوده اند از روی پنجه استاد به نت درآورد که تمام یا قسمتی از آن از بین رفته است ولی خوشبختانه چند صفحه گرامافون از آثار او ضبط شده است.[2]
میرزاعبدالله دو پسر و دو دختر داشته که همگی ذوق موسیقی را از پدر به ارث برده بودند. «احمد عبادی» کوچک ترین فرزند میرزاعبدالله که در سال 1372 هجری خورشیدی درگذشت از نوازندگان زبردست و مشهور سه تار دوران معاصر به شمار می رفت.
--------------------------------------------------------------------------------
پانوشت ها :
1. خالقی، 133 / 1 و سپنتا 49 تا 50.
2. سپنتا 44 تا 48.
بن نوشت :
تاریخ موسیقی ایران - تقی بینش
پایگاه پژوهشی آریابوم
زبان آذربایجان
دكتر منوچهر مرتضوی
سرزمین آذربایجان از روزگاردیرین دستخوش پیشآمدهای كمرشكن و آماج تیر حوادث بوده ولی هیچ یك از این پیش آمدها و حوادث به اندازه تغییر زبان ایرانی این سرزمین و غلبه بیگانگان بر زبان آذری تاثیرانگیز و پراهمیت نبوده است.
از مجموع تحقیقاتی كه تاكنون به عمل آمده این مساله به ثبوت رسیده است كه اگر امروز مردم آذربایجان به زبانی كه ممزوجی از زبان آذری و یك زبان بیگانه است سخن میگویند در روزگار گذشته، كه چندان از روزگار ما دور نیست، یعنی تا عهد صفویه به زبان آذری كه زبان صد درصد ایرانی بوده تكلم میكردهاند و بعد از این كه قالب زبان و جامعه گفتارشان تحت تاثیر عواملی كه بحث درباره آنها از حوصله این مقال بیرون است عوض شد، طرز فكر و تعبیر و روح و زبانشان همچنان ایرانی ماند و از تركیب استخوانبندی زبان بیگانه با مواد و روح زبان آذری زبانی خاص و ممتاز به وجود آمد كه اگر چه استخوانبندی تركی دارد ولی برای تركان به دشواری مفهوم است و از سوی دیگر، زبان آذری نیز محسوب نمیشود و به همین علت بهتر است آن را «زبان كنونی آذربایجان» بنامیم.
زبان آذری متروك شد ولی همچنان كه «آتشی كه نمیرد همیشه در دل» مردم آذربایجان فروزان است. آثار و طرز اندیشه و تعبیر ایرانی نیز از تار و پود زبان كنونی آذربایجان نمایان میباشد و اگر زبان كنونی آذربایجان را به منزله انسانی تصور كنیم، استخوان بندی و تركیب و شكل اعضایش تركی و رگ و پی و خون و گوشت و بالاتر از همه روحش ایرانی و آذری است. و اگر گل رفته و گلستان خراب شده است؛ بوی گل را از گلاب و بقایا و مواد زبان آذری و تعبیرات و اصطلاحات زیبا و طرز تلفظ آن زبان را (كه به غلط لهجه تركی میخوانند) در زبان كنونی میتوانیم بجوییم.
***
تحقیق در زمینه زبان دیرین آذربایجان و معرفی آثار و مواد زبان دیرین آذربایجان در زبان كنونی این سامان، علاوه بر این كه متضمن فواید ادبی و زبانشناسی است، از وظایف ملی محققان و پژوهندگان جوان به شمار میرود. كامل شدن تحقیقات در این زمینه و گردآمدن كلیه اسناد و مداركی كه موید و ثابت كننده سوابق زبان اصلی و دیرین آذربایجان و زمان تحقیقی یا تقریبی تحول قطعی زبان دیرین و به زبان كنونی آذربایجان باشد، و غلبه مواد لفظی و معنوی ایرانی را بر مواد تركی در زبان كنونی بنماید، تحولی را كه در عكس جهتی كه منجر به غلبهی زبان بیگانه بر زبان اصلی و ایرانی آذربایجان (زبان آذری) شد، یعنی در جهت ترویج و توسعهی زبان فارسی شروع شده تسریع خواهد كرد. طلیعهی این تحول به صورت رواج روزافزون زبان فارسی در آذربایجان و علاقهمندی جوانان این سامان به گردآوری مواد زبان دیرین آذربایجان در زبان كنونی آشكار شده است و به خصوص دانشكدهی ادبیات تبریز وظیفهی خود را از این لحاظ به نحو قابل تحسینی انجام داده و بسیاری از اسناد و مدارك مربوط به زبان دیرین آذربایجان در ضمن نشریات دانشگاه تبریز یا جداگانه نشر و معرفی و قسمتی از مواد ایرانی موجود در زبان كنونی آذربایجان جمعآوری شده است و امید میرود در آینده نیز گامهای بزرگی در این راه برداشته شود.
***
از مجموع تحقیقاتی كه تاكنون در مورد زبان آذربایجان (اعم از زبان دیرین یا زبان كنونی) به عمل آمده است نتایج زیر گرفته میشود:
1ـ مردم آذربایجان در گذشته به زبانی كه یكی از زبانهای ایرانی (یا لهجهای از لهجههای زبان ایرانی) بوده سخن میگفتهاند و ما این زبان را «زبان آذری» مینامیم.
2ـ زبان آذری مثل زبان كنونی آذربایجان و بیش از آن، دارای لهجههای مختلف و متعدد بوده است.
3ـ به شهادت جغرافینویسان و دانشمندانی چون یاقوت و مسعودی و ابنحوقل و مقدسی و ابنالندیم زبان دیرین مردم آذربایجان آذری یا پهلوی یا فارسی بوده است و از نوشتههای این دانشمندان برمیآید كه هر معنایی برای آذری قایل بشویم، در هر صورت جز شعبهای از شعب زبانهای ایرانی نبوده و نوشتههای حمدالله مستوفی (در نزهت القلوب) نیز، اگر چه یادی از چند قصبهی «ترك» یا «ممزوج» میكند، موید این است كه زبان عموم مردم آذربایجان پهلوی و ایرانی بوده است.
4ـ گویندگان آذربایجان مثل شاعران دیگر نقاط ایران به فارسی دری شعر میگفتهاند ولی گاهگاهی تفنن كرده، به زبان محلی و لهجه آذری شهر خود نیز شعر سرودهاند و این اشعار، كه نمونههای آن به لهجهی آذری تبریز و اردبیل و مراغه (احتمالا) در دست است، با صرفنظر از تحریفاتی كه به دست نساخ به عمل آمده و به فارسی دری نزدیكتر شدهاند، نمونه زبان آذری یا زبان دیرین آذربایجان به شمار میروند. به عنوان نمونهی اشعار آذری میتوان از غزل همام تبریزی و یازده بیتی از شیخصفیالدین و سه دو بیتی از اطرافیان شیخ و یك دو بیتی از ماما عصمت و یازده دو بیتی و سه غزل از كشفی و یك دو بیتی از یعقوب اردبیلی و یك دوبیتی از عبدالقادر مراغی یاد كرد.
5ـ چنان كه اشاره كردیم زبان دیرین مردم آذربایجان آذری، از شعب زبان ایرانی بوده و همان طور كه زبان كنونی آذربایجان دارای لهجههای متعدد است و زبان مردم تبریز یا زبان مردم اردبیل و مراغه از لحاظ طرز تلفظ و بعضی واژههای اختصاصی یا اصطلاحی تفاوتهایی دارد، زبان آذری نیز شعب متعدد داشته است و مردم شهرها و دههای آذربایجان به لهجههای گوناگون این زبان سخن میگفتهاند و به نظر میرسد. اختلافی كه بین لهجههای فرعی زبان كنونی آذربایجان وجود دارد معلول اختلافی باشد كه بین لهجههای زبان دیرین مردم نقاط مختلف این سامان وجود داشته.
6ـ تسلط قوم مغول و حكومت ایلخانان در آذربایجان، برخلاف تصور گروهی كه آن قوم را تغییر دهنده زبان ایرانی مردم آذربایجان و مروج زبان تركی میدانند موجب تغییر زبان آذربایجان نبوده است و منطقا نیز نمیبایست تسلط قوم مغول كه متكلم به زبان مغولی بودند موجب غلبه زبان دیگر (یعنی تركی) بشود. چنین به نظر میرسد كه تاثیر تسلط مغول از لحاظ زبان محدود به ورود مقداری لغات مغولی و اصطلاحات دیوانی، كه در كتابهای دورهی مغول و بعد از آن دیده میشود، بوده است و اگر تسلط مغول كمكی به غلبه و رواج زبان تركی كرده باشد جز این نخواهد بود كه مسلما تسلط قوم مغول كه از هر حیث به تركان نزدیكتر از ایرانیان بودند بر نفوذ تركان و اهمیت زبان آنان افزود و عوامل ایرانی را كه در برابر توسعه تدریجی زبان اقلیت نیرومند ترك در این سرزمین مقاومت میكردند، تضعیف كرد و به طور غیر مستقیم زمینه مساعد و مناسبی برای نفوذ و توسعه زبان بیگانه ایجاد كرد.
7ـ مقارن تشكیل سلسله صفویان، زبان تركی در آذربایجان جانشین زبان آذری شد و رسمیت زبان تركی در دربار صفویه و نفوذ و تقرب تركان در پیشگاه سلطان صفوی و عوامل دیگر موجب شد كه زبان ایرانی مردم این سامان جای خود را به زبان بیگانه تركی بسپارد.
8ـ اگر «اصطلاحات و عبارات اناث و اعیان و اجلاف تبریز» كه در چهارده فصل پایان رساله مولانا روحی انارجانی آمده مربوط به آغاز سده یازدهم هجری باشد، معلوم میشود كه تا زمان سلطان محمد خدابنده و حمزه میرزای صفوی هنوز كار زبان آذری یكسره نشده بود و اناث و اعیان و اجلاف تبریز به زبان آذری سخن میگفتند، ولی البته این رساله باید با دقت كامل مورد تحقیق قرار گیرد و از لحاظ «زبانشناسی» و «مقایسه با آثار دیگری از زبان آذری كه در دست است» و همچنین « از این لحاظ كه آیا در زمان تالیف رساله، مردم تبریز به همین زبان سخن میگفتهاند یا این كه این زبان مربوط به زمانهای گذشته است» بررسی شود.
9ـ اگر چه زبان آذربایجان عوض شده و در عهد سلاطین صفوی كه بانی وحدت سیاسی و مذهبی ایران بودند، آسیبی بزرگ به وحدت زبان ایران وارد آمد ولی زبان آذری یك باره و سراسر از بین نرفت. بلكه مواد لفظی و معنوی زبان دیرین آذربایجان در زبان كنونی باقی است و زمینه ایرانی زبان آذری در زبان كنونی آذربایجان كاملا جلوهگر می باشد.
10ـ در زبان كنونی آذربایجان واژههای آذری و فارسی (به طور كلی ایرانی) فراوان است وتقریبا همهی نامهای پیشهها و اصطلاحات كشاورزی و دامداری و خانهداری و صدی هشتاد اعلام جغرافیایی و اسامی امكنهی آذربایجان، ایرانی و فارسی میباشد و لغات تركی زبان آذربایجان بیش از سی درصد مجموع لغات این زبان را شامل نیست.
11ـ علاوه بر واژهها و اصطلاحات ایرانی (آذری و فارسی) كه در زبان كنونی آذربایجان وجود دارد بسیاری از تعبیرات و امثال مستعمل در زبان كنونی آذربایجان ترجمهی تعبیرات و امثال و تركیبات فارسی (به طور كلی ایران) میباشد.
12ـ چون اكثر مواد لفظی و معنوی زبان كنونی آذربایجان، ایرانی است و در حقیقت زبان كنونی آذربایجان از قالب تركی و مواد ایرانی (آذری، فارسی، عربی مستعمل در فارسی) و تركی (كه چنان كه گفتیم بیش از سی درصد مجموع مواد زبان را شامل نیست) تشكیل یافته است زبان فعلی آذربایجان با زبان تركی اصیل اختلافات فراوانی دارد تا جایی كه زبان آذربایجان برای تركان و زبان تركی برای مردم آذربایجان كاملا مفهوم نیست و بهتر است این زبان را زبان «آذری جدید» یا «تركی آذری» یا «زبان كنونی آذربایجان» بنامیم نه « زبان تركی» چنان كه به غلط مصطلح است.
13ـ علاوه بر مواد لفظی و معنوی ایرانی كه در زبان كنونی آذربایجان وجود دارد، و یادگار زبان دیرین این سرزمین و نمایندهی این حقیقت میباشد كه قالب و استخوانبندی زبان فعلی (قالب و استخوان بندی تركی) بر زبان اصلی و بومی مردم آذربایجان تحمیل شده است، هنوز گروهی از مردم آذربایجان به زبانهایی كه از شعب زبان ایرانی به شمار میروند سخن میگویند (زبان هرزنی و كرینگانی و خلخالی) ولی ذكر این نكته خالی از فایده نیست كه بعضی از زبان شناسان در این كه این لهجهها را بتوان از بقایای زبان آذری دانست تردید دارند.
***
چنان كه گفته شد در چند سال اخیر تحقیقات مفیدی درباره زبان آذربایجان (اعم از قدیم و جدید) شده است كه نتیجهی كلی از تحقیقات اجمالا ذكر شد.
تحقیقاتی كه تاكنون راجع به زبان آذربایجان شده پنج قسم است:
1ـ تحقیق زبانشناسی دربارهی زبان آذری قدیم.
2ـ تحقیقات كلی دربارهی تاریخچه و سوابق زبان قدیم آذربایجان.
3ـ تحقیقاتی كه دربارهی آثار باقیماندهی آذری قدیم به عمل آمده است.
4ـ تحقیق دربارهی لهجههای ایرانی كه امروز در آذربایجان وجود دارد.
5ـ تحقیق دربارهی مواد و آثار فارسی و آذری (به طور كلی ایرانی) در زبان كنونی آذربایجان.
مآخذی كه برای كسب اطلاعات مفصل از «زبان آذربایجان» میتوان به آنها رجوع كرد، تا جایی كه به نظر نگارنده رسیده و در نوشتن این مختصر از آنها استفاده شده، از این قرار است
1ـ الف: مقاله «زبان قدیم آذربایجان» از استاد هنینگ
The Anicent Language of Azerbaijan (Paper read before the philological Society on Dec. 4. 1953)
در Transactions of the Philological Socitey 1954, p. 158-17
2ـ الف: «زبان كنونی آذربایجان» تالیف دكتر ماهیار نوابی، از ص 28 تا 38 در این كتاب اختلاف تلفظ و تغییرات حروف و آواها در فارسی و آذربایجانی با یكدیگر سنجیده شده.
3ـ الف: رك فهرست مآخذی كه در پایان مقاله محققانهی «زبانها و لهجههای ایرانی» از دكتر احسان یارشاطر ذكر شده، مجلهی دانشكدهی ادبیات تهران، شماره 1 و 2 سال پنجم، ص 43 تا 46.
4ـ ب: «زبان تركی آذربایجان» از مرحوم عباس اقبال. مجلهی یادگار، سال 2 شماره 3 ص 9ـ1
5ـ ب: «زبان كنونی آذربایجان» تالیف دكتر ماهیار نوابی، مقدمه ص 3 تا 28.
6ـ ب: «آذری یا زبان باستان آذربایگان» تالیف مرحوم احمد كسروی. این رساله در سال 1309 و 1352 جداگانه و نیز در ضمن «كاروند كسروی» در سال 1352 به چاپ رسیده است.
7ـ ب: «فهلویات ماما عصمت و كشفی به زبان آذری» از ادیب طوسی، شمارهی سوم سال هشتم نشریهی دانشكده ادبیات تبریز، ص 241.
8ـ ب: G. Le strange, The Land or the Eastern Caliphate,
9ـ ب: «گویش آذری» پژوهشی از رحیم رضازاده ملك، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان ـ 6، مقدمه.
10ـ ج: «آذری یا زبان باستان آذربایكان» تالیف مرحوم كسروی.
11ـ ج: «فهلویات ماما عصمت و كشفی به زبان آذری ـ اصطلاح راژی یا شهری» از ادیب طوسی، شماره سوم سال هشتم نشریه دانشكدهی ادبیات تبریز.
12ـ ج: «فهلویات مغربی تبریزی»، از ادیب طوسی، شماره دوم سال هشتم نشریهی دانشكده ادبیات تبریز.
13ـ ج: « فهلویات زبان آذری در قرن هشتم و نهم» از ادیب طوسی، شمارهی چهارم سال هفتم نشریهی دانشكده ادبیات تبریز.
14ـ ج: « نمونهای از فهلویات قزوین و زنجان و تبریز (اصل و آوا نوشت و معنی غزلی ملمع از همام تبریزی با توضیحات لغوی) در قرن هفتم) از ادیب طوسی، شمارهی سوم سال هفتم نشریهی دانشكده ادبیات تبریز.
15ـ ج: «زبان مردم تبریز در پایان سدهی دهم و آغاز سدهی یازدهم هجری»، دكتر نوابی، شماره سوم و چهار سال نهم نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز.
16ـ ج: «رسالهی روحی انارجانی»، سعید نفیسی، «فرهنگ ایران زمین» جلد دوم دفتر چهارم، ص 372 ـ 329
17ـ ج: «سندی در باب زبان آذری» از مرحوم عباس اقبال، مجلهی یادگار سال 2 شماره 3 ، ص 50 ـ 43
18ـ ج: «یك سند تاریخی از گویش آذری تبریز» از محمد مقدم، ایران كوده، شمارهی 10.
19ـ ج: «گویش آذری» (متن و ترجمه و واژهنامه رسالهی روحی انارجانی) پژوهشی از رحیم رضازاده ملك، از انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان ـ 6، مقدمه و متن.
20ـ ج: ایضا برای رسالهی مولانا روحی انارجانی رجوع شود به: مقالهی «زبان قدیم آذربایجان» از استاد هنینگ، ص 157، شمارهی 2 و ص 176 شمارهی 50.
21ـ ج: «آثار موجود از زبان آذری» از ادیب طوسی (شامل توضیحات كلی و طبقهبندی آثار موجود از زبان آذری و فهرست واژههای باقیمانده از آن زبان)، شمارهی 4 سال نهم نشریهی دانشكده ادبیات تبریز.
22ـ د: «آذری یا زبان باستان آذربایگان» كسروی.
23ـ د: «نكتهای چند از زبان هرزنی» از منوچهر مرتضوی، شماره سوم دوره ششم نشریه دانشكده ادبیات تبریز.
24ـ د: « تاتی و هرزنی» تالیف عبدالعلی كارنگ، تبریز 1333.
25ـ د: «گویش كرینگان» تالیف یحیی ذكاء، 1332.
26ـ د: «گویش گلین قیه» توسط یحیی ذكاء، فرهنگ ایران زمین 1336 دفتر اول.
27ـ د: مقالهی « زبان قدیم آذربایجان» از استاد هنینگ كه ذكر آن گذشت به خصوص از صفحه 165 به بعد.
28ـ د: «زبانها و لهجههای ایران» توسط دكتر احسان یارشاطر، شماره 1 و 2 سال پنجم مجلهی دانشكدهی ادبیات تهران، صفحات 35 و 36 و 37 . 43.
29ـ د: «فعل در زبان هرزنی» از منوچهر مرتضوی، شماره زمستان سال 1341 و شمارهی بهار سال 1342 نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز.
30ـ ﻫ : « نمونهای چند از لغت آذری» از ادیب طوسی در دو قسمت:
الف ـ اسامی قری و شهرها و امكنه، شمارهی 4 سال هشتم و شمارههای 2 و 3 سال نهم نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز.
ب ـ كلماتی كه در زبان فعلی آذربایجان موجود است، شمارههای 3 و 4 سال نهم نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز.
31ـ ﻫ : «زبان كنونی آذربایجان» تالیف دكتر ماهیار نوابی.
32ـ ﻫ : «تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترك فارسی و آذربایجانی» از هوشنگ ارژنگی، نشریه دانشكده ادبیات تبریز: شمارههای 1 و 2 سال نهم و شماره 1 سال دهم نشریه.
33ـ ﻫ : «تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترك فارسی و آذربایجان» از رفیعه قنادیان، نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز، شمارهی تابستان سال 1342.
***
چنان كه گذشت زبان كنونی آذربایجان زبانی خاص و ممتاز است كه از تركیب قالب و استخوان بندی زبان تركی با مواد لفظی و معنوی و روح زبان دیرین ایرانی آذربایجان به وجود آمده است و به طور كلی از سه جنبه قابل مطالعه است:
1ـ از لحاظ «فونتیك» یا طرز تلفظ. طرز تلفظ زبان كنونی آذربایجان ممزوجی از طرز تلفظ آذری قدیم و تركی و فارسی میباشد و هر سه زبان در طرز تلفظ زبان كنونی تاثیر «فونتیك» داشتهاند. تاثیر زبان فارسی اختصاصی به زبان مردم آذربایجان ندارد و زبان فارسی دری كه زبان ادبی و كتابتی سرتاسر ایران (و از جمله آذربایجان چه در ادوار قدیم و چه در دوره رواج زبان فعلی) به شمار میرود، چه از لحاظ طرز تلفظ و چه از لحاظ مواد در كلیه لهجههایی كه زبانزد مردم نقاط مختلف ایران است. كمابیش تاثیر داشته و این تاثیر در زبان طبقه فاضله و با سواد آذربایجان كه با زبان فارسی سروكار مداوم دارند بیشتر محسوس است.
2ـ از لحاظ صرف و نحو یا استخوانبندی زبان. علت این كه زبان كنونی آذربایجان را، با وجود غلبهی مواد ایرانی بر مواد تركی در آن زبان. زبان تركی مینامند مربوط به همین قسمت یعنی داشتن صرف و نحو و استخوانبندی زبان تركی است.
3ـ از لحاظ مواد تشكیلدهندهی لفظی و معنوی زبان. از این لحاظ غلبه با مواد ایرانی (اعم از آذری و فارسی) است. برای مواد لفظی ایرانی كه در زبان كنونی آذربایجان وجود دارد باید به منابع و مآخذ مربوط به زبان آذربایجان. كه در بالا داده شده، رجوع شود.
از بین عناصر و مواد تشكیل دهنده هر زبان مواد و عناصر معنوی آن دارای اهمیتی خاص است. هر قومی طرز تعبیر و تشبیه و تمثیل خاصی دارد و همین طرز خاص تعبیر و تشبیه و تمثیل است كه از آن به « روح زبان» تعبیر میكنیم. روح زبان را به طور كلی میتوان در طرز «تعبیر و تشبیه و تمثیل» یا در تشبیهات و استعارات عام (منظور تشبیهات و استعاراتی است كه جنبه ادبی و ابداعی نداشته زبانزد عموم اهل زبان است) و تعبیرات و اصطلاحات و امثال خلاصه كرد.
علت این كه فراگرفتن قواعد صرفی و نحوی و لغات و مواد ظاهر یك زبان كافی برای تكلم فصیح و صحیح به آن زبان نمیباشد همین موضوع (ناآشنایی متكلم به روح زبان) است و اگر كسی به روح یك زبان یعنی طرز تعبیر و تشبیه و تمثیل آن زبان آشنا نباشد تكلم او بدان زبان خالی از تصنع نخواهد بود و گفتار او لطافت و رنگ طبیعی نخواهد داشت.
مردم ایران كه در نقاط مختلف این سرزمین پهناور زندگی میكنند و به لهجههای گوناگون زبان ایرانی سخن میگویند، صرفنظر از طرز خاص تلفظ و مصطلحات و تعبیرات مختص به خود دارای طرز تعبیر واحدی هستند و این وحدت طرز تعبیر معلول سه علت است:
نخست ـ این كه لهجههای مختلف ایرانی از آبشخور واحدی سیراب شدهاند و طبعا طرز تعبیر مشترك ایرانی كمابیش در همه آنها جاری میباشد.
دوم ـ به سبب تاثیر و ورود تعبیراتی و اصطلاحات لهجههای مختلف در یكدیگر.
سوم ـ از لحاظ تاثیر دامنهدار زبان دری (فارسی) در لهجههای گوناگون ایرانی، و همین تاثیر روزافزون است كه روز به روز از تعدد و امتیاز لهجههای میكاهد و لهجههای مردم ایران را به هم نزدیك میكند.
پس زبان مردم نقاط مختلف ایران با وجود اختلافاتی كه لازمه طبیعی لهجههای گوناگون است، دارای زمینه و رنگ واحد ایرانی میباشد و همین زمینه و رنگ ایرانی است كه به وضوح در زبان كنونی آذربایجان نیز جلوهگر است و روشنتر از هر دلیلی ریشه و بن و اصل ایرانی زبان آذربایجان را نمایان میسازد.
طرز تعبیر مشترك آذربایجانی و فارسی یا تعبیرات و اصطلاحات و امثال مشترك فارسی و آذربایجانی، آیینهای است كه از پیوستگی و وحدت زمینه زبان مردم آذربایجان با زبان دیگر نقاط ایران حكایت میكند و نماینده این حقیقت است كه مردم آذربایجان همان گونه میاندیشند و تعبیر میكنند و مثل میآورند كه مردم دیگر نقاط ایران. به عبارت روشنتر مردم آذربایجان نیز مثل مردم تهران و شیراز و خراسان گاهگاهی «سری به خانهی هم میزنند» و از «پیچیدگی كردن» خوششان نمیآید و «دست باز» را كنایه از «جود» میگیرند و «سوگند» را «میدهند» و «میخورند» و اگر كینهای در دل داشته باشند بالاخره «زهر خود را میریزند» و هر گاه سه گله داشته باشند «سرگلایه را باز میكنند» و كسی را كه گرسنه طبع است و آز جبلی و پایانناپذیر دارد با وصف «گرسنه چشم» توصیف میكنند و بین «غوره فشاری و آب غوره گرفتن» و «گریستن» رابطه تشبیهی قایلند و شعبده بازی را «چشمبندی» میخوانند و كسی را كه بدون داشتن استعداد فطری درصدد تقلید از بالاتر و بهتر از خود است و در نتیجه روش خود را نیز فراموش میكند به «كلاغی كه میخواهد روش كبك را یاد بگیرد و در نتیجه روش خود را فراموش میكند» تشبیه میكنند و اگر فارسی زبانان «از گل بالاتر نمیگویند» آنان نیز «از گل سنگینتر نمیگویند» و اگر آزمندان و بخیلان فارسی زبان «از آب كره میگیرند» آنان نیز « از آب سیاه سرشیر میگیرند» و «اشتهای ایشان نیز كور میشود» و از مردم «دو رو» بیزارند و مثل مردم دیگر نقاط ایران « مار را به دست دیگران (سید احمد) میگیرند» و چون عازم پیدا كردن جایی كه قبلا بدان جا نرفتهاند و آنجا را نمیشناسند باشند «سراغ میگیرند» و هم چنان كه مردم سرتاسر ایران «عرقچین» به سر میگذارند و با «عرقچین» عرق خود را خشك میكنند، آنان نیز « عرق را میچینند». همچنین تصورات و تعبیرات خرافی ایشان ( یعنی مردم آذربایجان) نیز با مردم سرزمینهای دیگر ایران یكی است و از صدا كردن آب، آمدن مهمان را استنباط میكنند و آب را دلیل روشنایی و شادمانی میدانند و از چشم زدن میترسند و از شور چشمی و تنگ چشمی متنفرند و اگر كف دستشان بخارد به فكر پول میافتند و بالاخره مثل مردم سرتاسر ایـران آرزومندند كه دشمنان ایـران «آروزیشان را به گور ببرند.»
گفتاری پیرامون واژه بانو
بانو ، زن بزرگزاده و ارجمند و عنوانی احترام آمیز در اول یا آخر نام زنان بزرگ . در کتیبه های ساسانی و ادبیات زردشتی فارسی میانه ، در لقب بعضی از ایزد بانوان هند و ایرانی و همراه نام همسران شاهان ، امیران و بزرگان دربار دیده می شود. در ادبیات فارسی ، بویژه در منظومه هایی مانند شاهنامه ، ویس و رامین و خسرو و شیرین ، به معنی زن بزرگ و ملکه کاربرد فراوان دارد. در تداول امروز، مرادف عنوان «خانم » و در زبان نوشتاری و رسمی ، خصوصاً، در خطاب به زنان شوهردار آورده می شود.
در قدیمترین کاربرد این عنوان ، در یکی از الواح تخت جمشید به خط عیلامی به صورت ba-nu-ka- (احتمالاً با تلفّظ بانوکا، ¦ ka ¦ nu ¦ Ba در لوحة شمارة 1708) است که ظاهراً عنوان ملکه آتوسا ( ¦ Hutaosa ، هوتس ) دختر کورش ، همسر داریوش و مادر خشایارشا، بوده است (هینتس ، ص 424؛ بنونیست ، 1966، ص 80). در فارسی میانه و پارتی به صورت «بانوگ » (با هزوارش ف T ـ ML و ف T ـ MR در کتیبه های پهلوی و TY ف MR در پارتی رجوع کنید به ژینیو، 1972، ص 20، 28ـ29، 58 و در > فرهنگ پهلویگ < ف MRT برگرفته از آرامی ¦ a t mar )، چندین بار در «کتیبه شاپور اول درکعبة زردشت »، در عنوان زنان دربار و به عنوان لقب ناهید ایزد بانوی نگهبان آب ؛ در «کتیبة کردیر در کعبة زردشت » در نام آتشکدة «اَناهیدْ بانوگ » (س 8؛ باک ، ش 18، ص 410؛ رجبی ، ص 66؛ شومون ، 1960، ص 356)؛ در «کتیبة نرسی در پایکولی » برای همین ایزد (هومباخ ، شِرْوُ، ص 35)؛ در متون زردشتی فارسی میانه به همین عنوان به صورت «اَرذویسوربانوگ » (اوستا.یشتها، ج 1، ص 159؛ داراب هرمزدیار، ج 1، ص 325ـ326)؛ در لقب سپندارمذ، پنجمین امشاسپند، ایزدبانوی نگهبان زمین ، مادر مخلوقات و نمایندة بردباری و شکیبایی اهورامزدا به صورت «کَدَگْ بانوگِ وَهِشْت » (کدبانوی بهشت رجوع کنید به دابار، ص 10؛ دارمستتر، ج 1، ص 128، حاشیة 5، ص 144، حاشیة 17)؛ بر روی دو مُهر از روزگار ساسانیان (ژینیو، 1986، ش 185) آمده است . در ادبیات فارسی در نامهای بازمانده از دوران افسانه ای و تاریخ ایران پیش از اسلام مانند «گُشَسب بانو» (دختر رستم ، همسر گیو و مادر بیژن )، «زربانو» (دختر رستم از خالة شاه کیقباد)، «شهربانو ارم » یا «بانو ارم » (دختر گودرز و همسر رستم )، «بانودخت » (مادر خسرو اول )، «شهربانو» (دختر یزدگرد سوم ) و «جهانبانو» خواهر او دیده می شود (یوستی ، ذیل همین نامها).
در اوایل دورة ساسانیان ، به شهادت «کتیبة شاپور اول در کعبة زردشت »، بانوگ در سلسله مراتب زنان بزرگ دربار در مرتبة سوم ، پس از «بانْبِشْنان ـ بانْبِشْن » (ملکة بزرگ )، «شهربانبشن » (ملکة کشور)، «بانبشن » (ملکة ایالتی ) قرار داشته و در نام این مقامات به کار رفته است : «بانوگان هَنْدَرْزْبَد»
(س 33 کتیبه ) اندرزبد و مشاور زنان ، عنوان شخصی به نام «یَزدْبَد» که مشاور و مرشد روحانی زنان دربار بوده است ؛ «نَرْسِه دُخْتِ سَگان بانوگ »، ملکة سکاها (س 26 کتیبه )؛ «چَشْمَگ بانوگ » (همانجا) زنی بزرگ از درباریان ؛ «مِرْدود بانوگ »، مادر شاپور (س 21 کتیبه رجوع کنید به شومون ، 1963، ص 198).
دربارة ریشه و پیشینه و معنای این واژه نظریات گوناگونی هست که هیچیک قطعی نیست ، امّا وجه مرجّح این است که این واژه به شهادت الواح عیلامی تخت جمشید (بنونیست ، 1966، ص 80، 83، 92ـ93) در ترکیب نام چندین زن و مرد دورة هخامنشیان (مانند § nus ¦ traba § , S § Irdabanus ) و نیز در اردوان nu ¦ -ba ¦ arta ، در ترکیب نام چند تن از شاهان اشکانی ، دیده می شود، با واژة سنسکریتی ـ nu ¦ bha (روشنی ، خورشید) که در ترکیب bhanu-mati (زن زیبا و شایسته ) وجود دارد (برگین ، ص 175؛ ویلیامز، ص 751؛ ترنر، ص 538؛ کپادیا، ص 316) و باستاک اوستایی ـ nav ¦ ba یا ـ nu ¦ ba در ساخت چندین واژة مرکب (بارتولومه ، ص 954؛ گلدنر، ص 67، بند 75؛ کپادیا، همانجا) از ریشة ¦ ba (درخشیدن )، نسبت دارد. از این ریشه در زبانهای ایرانی نوین «بُن » به معنی روز در زبان آسی (ابوالقاسمی ، ص 29، 32) و «بام » و «بامداد» به معنی صبح پگاه در فارسی و نیز در «بامی » یا «بامیگ »، صفت بلخ ، به معنی خاوری یا روشن دیده می شود. بنابراین ، به احتمال زیاد، بانوگ عنوانی با معنی اصلی «درخشان ، روشنی بخش » و معنی مجازیِ «بزرگ و زیبا» برای زنان بزرگ و والاتبار بوده است . کاربرد صفت و عنوان «کَدَگ افروز» به معنی خانه افروز یا روشنی بخش خانه برای «سرآمد زنان » (تفضلی ، ص 190؛ مینوی خرد ، ص 78ـ79) و نیز ترکیبات کنایی «هفت بانو» (سیّارات سبع ) و «شش بانو» (ماه و پنج سیارة عطارد، زهره ، مریخ ، مشتری و زحل ) و نیز وجود عنوانهایی با معانی مشابه برای زنان بزرگ در دیگر زبانها (مثلاً Erlaucht آلمانی به معنی فروزان و درخشان و بعداً به معنی شریف ) را می توان مؤید این فرض دانست .
نظریه های دیگر مانند یکی بودن اصل این واژه با جزء «بان » در مرزبان و نگهبان از ریشة ¦ Pa به معنی «پادن و پاییدن » (دهخدا، ذیل «بانو»؛ مظاهری ، ص 91) و نیز با «بان » صورت دیگر بام به معنی «خانه » (هُرْن ، ص 41؛ هرن و هوبشمان ، ص 229ـ232) و نیز به معنی «خداوند» و مؤنّث آن از طریق مقایسة «کدخدا» و «کدبانو» (بنونیست ، 1966، ص 2 ، به دلایل علمی زبانشناختی متکی نیست . نظر آیلرز ( ایرانیکا ، ذیل «بانو») مبنی بر این که واژة بانو به احتمال قوی صورت کوتاه شده و مصغّر بانبشن (در اوستایی به صورت ni -pa ¦ no ¦ /nma ¦ no ¦ ma d رجوع کنید به بنونیست ، 1969، ص 295؛ همو، 1929، ص 103) به معنی ملکه است با این اشکال بزرگ روبرو می شود که در این صورت «بان »، جزء اوّل آن ، باید به معنی خانه ( ¦ no ¦ no/nma ¦ ma d اوستایی ) باشد و این با ترکیب کدبانوگ با دو جزء به معنی خانه ناسازگار می شود.
این واژه که در فارسی میانه در ترکیب «کدگ بانو» (کدبانو) نیز فراوان دیده می شود و برخلاف بانبشن ـ که ظاهراً استعمالش متروک شده و تنها در ارمنی برجای مانده است ـ با همان معانی به فارسی رسیده و کاربردش با معانی «زن و همسر»، «زن بزرگ و محترم » و «شاهبانو» (بنیاد فرهنگ ایران . شعبة تألیف فرهنگهای فارسی ، ذیل همین واژه ) ادامه یافته است ، امّا در دورة اسلامی در عنوان زنان شاهان و بزرگان کاربردی محدود دارد و از همان آغاز و بخصوص از روزگار فرمانروایی شاهان ترک نژاد به بعد، بتدریج عنوانهای عربی ، ترکی و مغولی مانند سِتّی ، سیّده ، حرّه ، بی بی * ، آغا، خاتون ، بگم /بیگم ( رجوع کنید به بیگ * و بیگم ) و خانم جایگزین آن شده است ، با این حال در ترکیب بعضی نامها به صورت «بانو» و «بانویه » برجای مانده است ؛ مانند «بانو» نام خواهر هارون الرشید (ابن ابی اُصَیْبعه ، ص 243) و نام جدّة امیر خلف بن احمد، «بانویه » در نام خواهر یعقوب لیث (یوستی ، ذیل همین نام ) و مادر اسحاق کازرونی عارف قرن پنجم ، «ابن بانو» نام امیر بحرین در 290 (ابن مسکویه ، ج 3، ص 36)، «ارجمند بانو» (همسر شاه جهان )، «بهره ور بانو»، «پری بانو»، «تاجبانو»، «جهان زیب بانو» (دختر داراشکوه ، شاهزادة تیموری هند)، «گوهربانو»، «بانوبگم » (همسر همایون ، پادشاه تیموری هند)، «بانوترکان » (همسر محمدبن سعد از اتابکان یزد)، «بانو جهان » (همسر امیر مبارزالدین محمد میبدی ) (یوستی ، ذیل همین نامها). بانو در نام بعضی از آبادیهای ایران نیز همچنان مانده است ؛ مانند «بانو» در مهاباد و شهرکی در پارس ، «بانوده » در هزار پی آمل ، «بانوان » در بانه و سردشت ، «بانو صحرا» در کرج ، «بانو کُندال » در چاه بهار و «بانو گُشَسب » در گچساران (دهخدا و پاپلی یزدی ، ذیل همین نامها).
داشتن هویت ملی بدون زبان پارسی معنی ندارد
پروفسور سید حسین نصر
آنچه که هر ملتی را به هم پیوند می دهد . جهان بینی . منش ها . و کردارها. رفتارها .نحوه بیان و برخورد با افراد است که به طور کلی نحوه برخوردهای اجتماعی را تعیین می کند ...
در مورد ایران هیچ عاملی مانند زبان پارسی بیان کننده رفتارها و منش ها نیست . اگر انسان 300 کتاب در این باره مطالعه کند هیچ یک خلع کتاب گلستان سعدی را پر نخواهد کرد .همین کلمه ادب یک کلمه پهلوی است که وارد زبان عربی شده است .این کلمه هم معنای داشتن ادب را می دهد و هم معنای ادبیات . به همین جهت در ایران تداوم اجتماعی و هویت ملی بدون زبان و ادبیات پارسی قابل تصور نیست .هر چه قدر بخواهند برنامه های تلوزیونی و مسائلی ازین قبیل درست کنند . این قبیل مسائل تا 300 سال دیگر جای خزینه عریض و طویل زبان و ادبیات پارسی را نخواهد گرفت .
از طرف دیگر زبان پارسی بر خلاف نظر کسانی که در ابن چهل الی پنجاه سال پیش گفته اند و نوشته اند زبان بسیار آماده ای است برای بیان خرد . منطق و فلسفه .
اینجانب به لحاظ رشته درسی و مطالعاتی بارها به اساتید فلسفه بحث داشته ام اینان می گفتند چون زبان پارسی اختلاف میان معرفه و نکره وجود ندارد پس در این زبان نمی شود بحث دقیق فلسفی کرد . اینها اگر بیایند و یک بار (اساس الاقتباس ) خواجه نصیر الدین طوسی را بخوانند دیگر ازین حرف ها نمی زنند .
یکی از مشکلات اساسی ما در این 50 الی 60 سال پیش این بوده است که در حین احیای زبان پارسی ما به شعرای درجه پانزدهم نیز رسیده ایم ولی هنوز خیلی از آثار درجه اول زبان پارسی در زمینه های فکری .فلسفی و علوم هنوز چاپ نشده است یا اصولا اگر هم چاپ شده است چاپ سنگی است که به جز علمای طراز اول کسی نمی تواند آنها را بخواند .
درست است که زبان پارسی از لحاظ بیان زبان اندیشه در طی قرون و اعصار با زبان عربی سهیم بوده است ولی بلاخره گوی سبقت را به ویژه در این 100 سال اخیر ربوده است .
در این 100 سال گذشته عمده آثار فکری و فلسفی ما به زبان پارسی نگاشته شده است .
بنابراین داشتن هویت ملی بدون زبان پارسی برای ما غیرممکن است
امپراتوری زبان پارسی
دکتر محمود افشار
هر مرد سیاسی ایده آل و آرزوهایی دارد یکی از آرزوهای سیاسی من هم پس از حفظ تمامیت ایران مستقل امروز این است که در قلمرو زبان پارسی همیشه یگانگی و حسن تفاهم حکم فرما باشد . قلمرو زبان پارسی کجاست و خود زبان پارسی چیست که من این قدر دلباخته این و پای بند آنم ؟...
بیست و چند سال پیش که با کشتی از اروپا به ایران می آمدم یک نفر تاجیک اهل ماورا النهر با من هم سفر شد . همین که لب به سخن گشود و دانستم پارسی گوی است سفر دراز دریا را کوتاه گرفتم و حقیقتا لذتی که از مصاحبت او بردم فراموش نشدنی است . مثل اینکه در زمان ساسانیان می زیستم و با یکی از فرزندان رودکی مکالمه می کردم و اشعار نغز آن شاعر فصیح را با لهجه بخارائی می شندیم که می فرمود :
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای آن زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون با همه پهناوری خنک ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی شاه سویت میهمان آید همی
شاه سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
شاه ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
همچنین وقتی ملاقات یک نفر برادر افغانی مرا دست می دهد گذشته پرافتخار و با عظمت دربار محمود سبکتگین در غزنه در نظرم می آید ...ملک الشعرا عنصری را می بینم سر صف شاعران در جلو بارگاه یمین الدوله ایستاده این اشعار آبدار را می خواند :
چنین نماید شمشیر خسروان آثار چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد رود بدیده دشمن بجستن پیکار
نه رهنمای به کار آیدش نه اختر گر نه فال گیر به کار آیدش نه کارگزار
رود چنان که خداوند شرق رفت برزم زمانه گشت مرا او را دلیل و ایزد یار
حس می کنم که ما با افغان ها و تاجیک ها همیشه از یک اصل و نسب و دارای یک زبان و تاریخ و ادبیات مشترک بوده و مهمترین چیزی که ما را تاکنون به یک رشته یگانگی استوار داشته است همانا زبان پارسی که شیرین ترین زبان های جهان می باشد .
من اگر امپراتوری ایران امروز را از لحاظ لفظ مورد گفتگو قرار دادم و بی مورد دانستم اکنون می خواهم از جهت سیاست هم مخالفت خود را صراحتا با آن اظهار کنم به این معنی که باید از دل های خود این هوس و آرزو را به فرض اینکه وجود داشته باشد بیرون کنیم که باز حکومت ایران چنان شاهنشاهی را ایجاد کند که ایران و افغانستان و هندوستان و ترکستان و قفقاز و آسیای صغیر و عراق و غیره را فرضا شامل باشد زیرا به عقیده من این آرزوی سیاسی هوسی است که دیگر با مقتضیات زمان وفق نمی دهد .این نوع هوس همان ترکان بوالهوس را بس است که از مرز اروپا تا سر حد چین را جولان گاه اوهام سیاسی مالیخولیائی خود قرار داده افکار خام را در سر خود می پزند و بدون اینکه به نتیجه ای برسند همسایگان خود را می آزارند .
اما من به یک امپراتوری دیگر علاقه دارم و آن امپراتوری ادبی یعنی قلمرو زبان یا ادبیات پارسی است که شامل افغانستان و تاجیکستان و ایران و بلوچستان و کردستان می باشد . که بعضی از آنها ادبیات با عظمت کم نظیر پارسی را در قرون متمادیه مشترکا به وجود آورده - ادبیاتی که فقط اشتراک مساعی آنها توانسته است آن را بدین زیبایی بیاراید . اشتراک مساعی که باید پایدار بماند تا بتواند چنین آثار بزرگ و جاویدانی را حفظ کند و باز بوجود آورد . سران و تاجداران و صاحب منصبان این امپیر empire نویسندگان و شعرا و دانشمندان و کلیه زبان آوران این لسان شیرین بیان از اقوام و طوایف گوناگون اند که هر یک با لهجه یا لحن با نمک محلی خود سخن می گویند یا شعر می سرایند و می خوانند . قرن هاست در مجالس بزم ساز و آوازان - پای کوبان - و در میدانهای رزم کینه جویانه . از دوست و دشمن کام گرفته اند . این زبان دیگر شهرستان یا کشور خاص یا وطن مخصوص کسی نیست که ایجاد اختلاف کند ... اگر وطنی نیست نوعی از وطن است زیرا هر یک از ما چون وطن خود آن را دوست می داریم .
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهریست کورا نام نیست
چرا نام هم دارد و چه زیبا اسمی !
امپراتوری یا قلمرو زبان پارسی نام این وطن مشترک عمومی تمام پارسی گویان است .
قلمرو زبان پارسی نام این امپراتوری ادبی بزرگ است .
قلمرو زبان پارسی عنوان این جامعه خلاقی مشترک ما می باشد .
همه ما به یک نسبت به آن افتخارمی کنیم . عنصری و سنایی و فردوسی و سعدی یا رودکی و معزی به همه ما تعلق دارند و به یک اندازه از اشعار آبدار آنان بهره می بریم .
این امپراتوری کهن سال و آینده دار از دیرباز تاکنون بر جای مانده است و بر جای خواهد ماند چنانکه یکی برترین شاهان یا حکمرانان این امپراتوری یعنی شاهنامه فردوسی بزرگ نزدیک به هزار سال است که بر جای مانده و روز به روز بزرگتر و فراگیرتر می شود . چنانچه خداوندگار آن یعنی فردوسی بزرگ می فرماید :
بناهای آباد گردد خراب زباران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر سالها بگذرد بخواند هر آنکس که دارد خرد
و سعدی بزرگوار در باره یکی دیگر از ستون های این امپراتوری یعنی گلستان چنین می فرماید :
بچه کار آیدت ز گل طبقی از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
پیشینه واژه ایران و آریا
برپایه منابع کهن پارسیان . مادها و تیره های شرقی .سکاها . سرمت ها و هندیان جزو مردم آریایی (با فرهنگ و تبار آریایی ) به شمار می روند . به بیان دیگر : تنها مورد به کار گیری مجاز اصطلاح آریایی درباره تیره هایی است که در ازمنه باستانی اشان خویشتن را "آریا" می نامیدند . هندیان - ایرانیان - اسکیت ها - آلان ها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا می خواندند .
این اصطلاح به معنای هموندی از گروه (قومی) خودی و آزاده / نجیب زاده . عنوانی است که هندیان (سندیان)باستان . ایرانیان ویژه و ایرانیان بیرونی (سکاها - آلان ها - سرمت ها و .. ) برای نامیدن خود و بازشناختن خویش از گروه های قومی دیگر به کار می برده اند .
در شاهنامه چنین آمده است :
مر او را که بد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خوانند ایران خدای
ایران در بیت به مفهوم سرزمین آزادگان و ایران خدای به معنی پادشاه آزادگان (ایرانیان) است . هم چنین در بیت زیر منظور از توران خدای پادشاه توران است :
هیون فرستاده بگزارد پای بیامد به نزدیک توران خدای
در شاهنامه از آغاز آفرینش تا پادشاهی ایرج و تقسیم آریایی ها به سه بخش سرگذشت آریاییان را می خوانیم و پس از آن تاریخ ایران آغاز می شود
زبان پارسی رمز ماندگاری ملت ماست
ميعادگاه همه کساني که از دور يا نزديک دکتر خالقي مطلق را مي شناسند شاهنامه است، او کسي است که به درازاي سرودن شاهنامه، عمر بر سر تصحيح اين کتاب نهاده و اگر اکنون با متني نزديک به گفتار فردوسي روبه رو هستيم، حاصل تلاشهاي بي وقفه اين محقق برجسته است...

وي درباره اهميت شاهنامه پژوهي مي گويد: براي نوشتن تاريخچه ملت ايران بايد از شاهنامه شروع کرد، در واقع با شاهنامه هويت و مليت ايراني بنيانگذاري مي شود و مردم با مطالعه اين اثر ارزشمند گذشته پرافتخار خويش را مي شناسند.وقتي از استاد درباره چگونگي آشنايي وي با شاهنامه و تصميم براي تصحيح آن مي پرسم مي گويد: من با شاهنامه نيز مانند برخي ديگر از آثار ادبي به زبان فارسي در دوره دبيرستان آشنا بودم و ابيات آن را حفظ مي کردم و اين آشنايي در حد يک علاقه و دلبستگي ساده بود، ولي بعدها که براي ادامه تحصيل به آلمان رفتم، هنگام حضور در کلاسهاي ژرمانيستيک و آشنايي با حماسه هاي ديگر کشورهاي جهان از زاويه اي ديگر به اين اثر نگريسته و با کشف و نظر جديدي وارد عرصه شاهنامه پژوهي شدم، در واقع ديگر داستانهاي شاهنامه را براي تفنن نمي خواندم، بلکه هدفم آشنايي با زبان، افکار و آراي فردوسي و بينش پهلوانان و شخصيتهاي تأثيرگذار شاهنامه بود.
وي ادامه مي دهد: اين بينش جديد موجب شد موضوع رساله دکترايم را درباره زنان شاهنامه انتخاب کنم و پس از تعمق در اين اثر متوجه شدم تصحيح هاي شاهنامه مثل چاپهاي بروخيم، مل و مسکو اشکالات و نقصهايي بزرگ دارد و شاهنامه به طور جدي نيازمند يک تصحيح علمي است، بنابراين بلافاصله پس از به پايان رسيدن پايان نامه ام در سال 1970 ، بررسي نسخه هاي خطي شاهنامه را شروع و نزديک به 50 نسخه شاهنامه را بررسي نمودم که کاري بسيار وقت گير بود و تا سال 1981 م طول کشيد.
مي پرسم از چه روشي براي تصحيح شاهنامه استفاده کرديد؟ مي گويد: تصحيح من به شيوه علمي- انتقادي است، اين روش مثل شيوه ماشيني از يک نسخه پيروي نمي کند، بلکه نسخه کهن تر به متن و بقيه نسخه ها به حاشيه مي روند که در دستنويس نسخه فلورانس اين ضبط کهن در مجموع بيشتر است، نه اينکه اعتبار مطلق داشته باشد، البته تصحيحات انتقادي نيازمند توضيحات مفصلي است که من اين توضيحات را در 2500 صفحه با عنوان يادداشتهاي شاهنامه آورده ام که در آمريکا منتشر شده است.
***
دکتر خالقي مطلق درباره مشکلات و رنجهاي چندين ساله اش در تصحيح شاهنامه مي گويد: نسخه هايي که من از آنها استفاده کردم، در جهان پراکنده بود و از سوي ديگر تهيه ميکرو فيلم از آنها کار آساني نبود و من براي دستيابي اين نسخه ها به نقاط مختلف جهان سفر کرده و در مجموع براي تصحيح کتاب هزينه گزافي را صرف نمودم.
مي پرسم مؤسسات و دانشگاه هاي ايران از شما حمايت نکردند؟ مي گويد: وقتي من کارم را شروع کردم ( 1970 م) آغاز انقلاب بود و کسي به اين مسايل توجه نداشت، در واقع مسايلي ديگر در دستورالعمل دولت بود، از سوي ديگر هيچ يک از نسخه هايي که من از آنها استفاده کردم در ايران نبود، در هامبورگ هم دوست و همکاري نداشتم که به من کمک کند، اما خوشبختانه هنگامي که واقعاً احساس کردم با از دست دادن نيروي جواني، کم سو شدن چشمها، درد دست و کمردرد اين خطر وجود دارد که نتوانم تصحيح شاهنامه را به پايان برسانم، همکاراني يافتم و دفتر ششم را با همکاري دکتر محمود اميد سالار که در لس آنجلس زندگي مي کند و دفتر هفتم را با همکاري آقاي ابوالفضل خطيبي، عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسي به پايان بردم.
***
دکتر خالقي مطلق در حال حاضر نيز در حال تأليف متني بدون حواشي درباره شاهنامه است، در اين باره مي گويد: اين متن بدون حواشي، رونويسي از شاهنامه اي که تصحيح کرده ام نيست، بلکه تجديدنظري در اين تصحيح است، يعني مسايلي که با مرور زمان به آنها رسيده ام، زيرا عموم خوانندگان نيازمند متني علمي، تحقيقي، انتقادي و بدون حواشي هستند که به سخن شاعر نزديک باشد.
وي اظهار اميدواري مي کند که اين متن نيز حداکثر در طي سه سال آينده به اتمام برسد.
دوم: جايگاه زبان فارسي و پژوهشهاي ايران شناسي در غرب
دکتر خالقي مطلق به گفته دانشجوياني که از محضر ايشان بهره برده اند جزو برجسته ترين استادان دانشگاه هامبورگ به شمار آمده و بزرگترين دغدغه ايشان به جز شناسايي فرهنگ و زبان ايران زمين به مردم غرب، آشنايي نسل جوان ايراني ساکن آلمان با فرهنگ و اصالتهاي سرزمينشان بوده است.
خود استاد مي گويد: من در هامبورگ زبان و ادب فارسي و مسايل فرهنگ ايران را تدريس مي کردم و پس از بازنشستگي هم چند سال به درخواست دانشجويان و دانشگاه به تدريس ادامه دادم، ولي چندي بعد به دليل فعاليتهاي تحقيقي ام از تدريس صرف نظر کردم.
مي پرسم دانشجويان شما آلماني بودند، مي گويد: بيشتر دانشجويان من آلماني بودند ولي گروه کوچکي هم ايراني تبارهايي بودند که زبان اولشان آلماني بود و فارسي را به خاطر علاقه اي که به ميهن اصلي خويش داشتند مي آموختند.
مي پرسم استقبال از زبان و ادب فارسي در دانشگاه هامبورگ چطور بود؟ مي گويد: نسبت به ديگر دانشگاه هاي اروپايي که به تدريس زبان و ادب فارسي مي پردازند بهتر بود، البته نبايد توقع داشت در دانشگاه هاي خارج از ايران بويژه در اروپا و آمريکا تعداد دانشجوياني که زبان و ادب فارسي و اصولاً زبان و ادبيات کشورهاي آسيايي و آفريقايي را مي خوانند زياد باشد، البته من براي چهار کلاس خود حدود 50 تا 70 دانشجو داشتم که اين تعداد دانشجو در دانشگاه هاي اروپا که تعداد دانشجويان از 10 تا 15 نفر تجاوز نمي کند، رقم زيادي است.
***
از استاد درباره وضعيت تحقيقات ايران شناسي در اروپا مي پرسم جواب مي دهد: ايران شناسي از اواسط قرن نوزدهم در اروپا بويژه در کشور آلمان بسيار مورد توجه بود و اين روند در آغاز قرن بيستم نيز ادامه يافت؛ زيرا اروپاي قرن 19 به مسايل فرهنگي اهميت مي داد و در علوم نظري پيشرفته بود ولي با شروع جنگ جهاني دوم اين روند سست شد و توجه به مسايل نظامي و سياسي در اولويت قرار گرفت، بنابراين از اهميت رشته هاي علوم انساني و تحقيقات شرق شناسي و ايران شناسي و در همين راستا از اهميت زبان فارسي در غرب کاسته شد.
وي مي افزايد: البته وضع اقتصادي کشورهاي اروپايي نيز در اين مسأله بي تأثير نبوده و در نتيجه دانشگاه هاي غربي بودجه خود را صرف رشته هايي مي کنند که مورد نيازشان است.
مي پرسم به نظر مي رسد پس از پيروزي انقلاب اسلامي روند تحقيقات ايران شناسي در غرب باز هم کمرنگ تر شده است مي گويد: بله ولي در مقابل به دليل بهبود روابط ايران با کشورهاي آسيايي، آفريقايي و جهان اسلام تحقيقات ايران شناسي در اين کشورها مورد توجه قرار گرفته است.
***
دکتر خالقي مطلق درباره دلايل پايين بودن رتبه دانشگاه هاي ايران نسبت به دانشگاه هاي اروپا مي گويد: اين يک پروسه تاريخي است و نه فقط کشور ما، بلکه بيشتر کشورهاي آسيايي و آفريقايي نمي توانند از نظر علمي با دانشگاه هاي اروپا رقابت کنند و تغيير اين وضعيت نيز نيازمند زمان و برنامه ساختاري است، زيرا تصور اينکه مي توان دانشگاه هاي کشور را در يک زمان کوتاه متحول کرد اشتباه است.
وي اضافه مي کند: بايد از دوران کودکستان شيوه تفکر علمي را به کودکان آموخت و اين شيوه را در دوران دبستان و دبيرستان ادامه داد تا در دانشگاه ثمر بدهد، به عبارت ديگر اگر دانشجويان با شيوه تفکر علمي آشنا باشند، دانشگاه ها نيز خود به خود متحول خواهند شد.
سوم: زندگي خصوصي
دکتر خالقي مطلق هنوز هم در سن 72 سالگي، روزانه حداقل 8 ساعت به تحقيق و پژوهش مي پردازد. وي مي گويد: وقتي هنوز نيروي جواني ام تحليل نرفته بود، 70 ساعت در هفته کار مي کردم، ولي در حال حاضر به دليل مشکلات جسمي، 20 ساعت کمتر از آن موقع فعاليت مي کنم.
وي برنامه ريزي را يکي از اصول زندگي خود مي داند و مي گويد: من هميشه با برنامه ريزي دقيق کار کرده ام و با توجه به سالها زندگي در آلمان و تحصيل و تدريس در محيط علمي اين کشور، با برنامه کار کردن نوعي از تربيت علمي من شده است.
مي پرسم، بزرگترين هدف شما در زندگي چيست؟ در حالي که تبسمي بر لبانش نقش بسته مي گويد: هدف من کارم است، من با تمام وجود به کاري که مي کنم علاقه مندم و با اين کار زنده هستم.
***
دکتر خالقي دو فرزند دختر و پسر دارد و با اينکه هر دوي آنها در آلمان متولد شده و در همان جا به کار و زندگي مشغولند، علاقه خاصي به فرهنگ ايران و زبان و ادبيات فارسي دارند.
از ايشان مي پرسم چرا پس از پايان تحصيلات دانشگاهي خود به ايران بازنگشتيد؟
مي گويد: من عاشق ايرانم و مسلم است که دوري از وطن براي هيچ کس دلچسب نيست ولي گاهي زندگي انسان را وادار مي کند که دور از وطن باشد و اين سرنوشت بسياري از افراد بشر است.
مي پرسم تصميم نداريد به وطن بازگرديد؟ پس از مکث کوتاهي مي گويد: اين موضوعي است که هميشه در موردش فکر مي کنم ولي مشکلاتي در اين راه وجود دارد که اميدوارم بزودي برطرف شود و آن زمان برسد.
چهارم: سخن استاد با هموطنان
دکتر خالقي مطلق خطاب به ايران دوستان وهموطنان خويش مي گويد: ايران يک کشور باستاني و با فرهنگ است، اين مسأله را همه جهانيان قبول دارند، چرا خودمان قبول نداشته باشيم، قدر اين فرهنگ ارزشمند را دانسته و زبان و ادبيات فارسي را پاس بداريد، زيرا تمام هويت ايرانيان وابسته به زبان فارسي است و اگر خداي ناکرده اين زبان خدشه دار شود، بناي هويت، استقلال و وحدت ارضي ايرانيان به خطر مي افتد.
وي تأکيد مي کند: همه موجوديت ما به اين است که با زبان واحدي که پس از گذشت قرنها و فراز و نشيبهاي بسيار، همچنان زنده و پويا به حيات خود ادامه مي دهد با يکديگر صحبت مي کنيم و اين زبان رمز بقا و ماندگاري ملت ماست.
پنجم: استاد از زبان استاد
دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن درباره رنجها و تلاشهاي چندين ساله دکتر خالقي مطلق در راه تصحيح شاهنامه مي گويد: «گذاردن وقت عزيز و نورچشم بر سر چنين کاري در درجه اول نشانه آن است که شاهنامه براي خالقي مطلق يک کتاب بي همتا بوده است، وي سالها در شهر سرد هامبورگ، در کنار اجاق شاهنامه زانو زده، همان اجاقي که مردم ايران طي قرنها از آن گرمي جسته اند.»
حال که کار 40 ساله، استاد خالقي مطلق براي ويرايش شاهنامه به پايان رسيده است نگذاريم به سرنوشتي مانند فردوسي دچار شده و در گوشه اي باشد، بايد تا دير نشده قدر وي را دانسته و از خدمات ارزشمند اين چهره فرهيخته به تاريخ و فرهنگ ايران تجليل نماييم.
7 گروه تغییر اساسی که طی 100 سال اخیر در زبان فارسی ایجاد شد
یک عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی با بیسابقه توصیف کردن تغییراتی که در قرن اخیر در این زبان صورت گرفته است، آنها را به 7 گروه تقسیم کرد و گفت: بعضی از این تغییرات آگاهانه و بعضی غیرآگاهانه بوده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، پس از آنکه ابوالحسن نجفی در شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی آغازگر بحثهایی آسیبشناسانه پیرامون زبان فارسی شد، نصرالله پورجوادی هم این بحث را پی گرفت.
پورجوادی که پیشتر هم ضمن ابراز نگرانی از رواج واژههای غلط در رادیو و تلویزیون و رسانهها بر لزوم ورود فرهنگستان به این حوزه تاکید کرده بود، در ادامه بحثهای اخیر گفت: ما میدانیم که زبان فارسی دائماً در حال تغییر و تحول است. این زبان در قرنهای مختلف تغییراتی کرده است؛ از جمله در قرن سوم و چهارم و به خصوص بعد از حمله مغول.
وی با بیسابقه توصیف کردن تغییراتی که در قرن اخیر و به ویژه در 60، 70 سال گذشته در این زبان صورت گرفته است آنها را به 7 گروه تقسیم کرد و افزود: اولین دسته تغییراتی است که بر اثر ترجمه از زبانهای فرنگی صورت میگیرد؛ بعضی از این تغییرات آگاهانه است و بعضی غیرآگاهانه.
پورجوادی با ارائه مثالی ادامه داد: از جمله تغییرات آگاهانه جملهای است که فاعل آن بعداً معلوم میشود و این ساخت یکی از شیوههای نگارش در زبان انگلیسی است و مترجم عیناً همان ساختار زبان انگلیسی را میآورد در زبان فارسی. مثلاً میگویند: "درحالیکه میلنگید، بهرام از در وارد شد" به جای "بهرام در حالی که میلنگید از در وارد شد" یا "بهرام لنگ لنگان از در وارد شد". مثال دیگر به کار بردن اما در وسط جمله است. مثلاً این جمله: "کارمندان همه ساعت هشت سر کار میروند، من اما ساعت 9 میروم"، در حالی که در زبان فارسی سابقه نداشته است "اما" را در وسط جمله به کار ببریم و گمان میکنم اولین بار شاملو بود که در شعری اما را به این سبک به کار برد. گاهی هم این کار توسط مترجمان ناآگاهانه صورت میگیرد.
این عضو پیوسته فرهنگستان زبان فارسی گفت: یکی دیگر از بارزترین مثالهایی که میشود ذکر کرد ترجمهٔ a یا an از انگلیسی به یک در زبان فارسی است و شاید این جزو اولین اشتباهات دانشآموزان در کلاس انگلیسی باشد. مثلاً میگویند "This is a pencil" و چنین یاد میگیرند که بگویند "این یک مداد است". آنها a را به یک ترجمه میکنند، در صورتی که یک ترجمه a نیست و "این مداد است" کافی است.
وی ادامه داد: یکی دیگر از مسائلی که ناآگاهانه صورت میگیرد این است که الان همه فکر میکنند که ما فعل جمع را برای فاعل غیر ذیروح باید به کار ببریم. چون این مسئله در زبان انگلیسی قاعده است و فکر میکنند در فارسی هم بایستی همین طور باشد و اصرار دارند که آن را به صورت یک قاعده دربیاورند.
پورجوادی گفت: نکته دیگر به کار بردن یک کلمه است به جای کلمهای دیگر با یک معنای دیگر یا به صورت دیگر. مثال آن به کار بردن "نظر" است به جای توجه. این کلمه یکی از کلمات پربار فارسی است و بعضی فکر میکنند نظر با کلمه توجه مترادف است؛ مثلاً من گهگاه شنیدهام و گویا این روزها خیلی هم متداول شده است که میگویند "نظر زدن" در حالی که ما در گذشته این لفظ را نداشتیم (چشم زدن را داشتیم). نظر یک مفهوم مثبت است و در تصوف و عرفان هم آن چیزی که باعث رشد میشود نظر است: "یا رب نظر تو برنگردد" درحالیکه چشم زخم و چشم زدن منفی است یا بهجای اینکه بگویند "من توجه شما را به این موضوع جلب میکنم" میگویند "نظر شما را به این موضوع جلب میکنم".
این استاد زبان و ادبیات فارسی ادامه داد: نمونه دیگر تعبیرات کلیشهای هستند که ما عیناً آنها را ترجمه میکنیم؛ مثلاً میگویند "این یک چیز است و آن یک چیز دیگر" که امروز هم خیلی متداول شده است در حالی که اگر شما در متون فارسی دوره قدیم نگاه کنید همیشه میگفتهاند "این یک چیز دیگری است و آن چیز دیگر" یا "این دیگر است و آن دیگر". تفاوت در به کار بردن دیگر است که آن را در هر دو لنگه به کار میبردند.
وی اضافه کرد: یکی از نکاتی که شاید مترجمان به آن توجه نمیکنند این است که فکر میکنند که لفظ one در زبان انگلیسی همیشه معادل یک است در حالی که one در زبان انگلیسی نقشهای مختلف دارد که بعضی از آنها را نمیتوانیم در زبان فارسی به یک ترجمه کنیم اما مترجم به صورت مکانیکی هر جا که one میبیند آن را به یک ترجمه میکند و ما به تدریج نقشهایی را که one در زبان انگلیسی دارد، در قالب لفظ یک به فارسی منتقل میکنیم و انتظار داریم که دیگران هم آن را به این صورت به کار ببرند.
پورجوادی با تاکید مجدد بر ضرورت اعمال برخی تغییرات در زبان فارسی گفت: در تجربهای که در مرکز نشر دانشگاهی داشتم دو نکته را ذکر کردم: یکی نحوه جملهبندی کتابهای علمی و یکی هم کاربرد علائم اختصاری. نوع به کار بردن علائم اختصاری در زبان فارسی یک مقدار مشوش است و تا حدودی دارد تحت تأثیر زبانهای بیگانه قرار میگیرد و همه این مسائل فقط به دلیل ترجمه نیست و گاهی اوقات به دلیل تنوعطلبی و حس نوآوری است.
عضو پیوسته فرهنگستان زبان فارسی افزود: بعضیها فکر میکنند در جملههای خود دائماً باید یک چیز جدید بگویند و یک مطلب را مدام تکرار نکنند. یک مثال بارز این است که میگویند به بیان دیگر یا به سخن دیگر به جای اینکه بگویند "به عبارت دیگر".
وی گفت: شاید مترجمان فکر میکنند تنوع و نوآوری خوب است یا فکر میکنند واژهای یا اصطلاح و عبارتی عربی است و باید فارسی به جایش بگذارند و در اغلب اوقات توجه نمیکنند که لفظی را که دارند به کار میبرند دقیقاً مترادف نیست. مثلاً مُد شده است که به جای به هر صورت یا به هر وجه میگویند به هر شکل. شاید به دلیل اینکه فکر میکنند صورت یعنی رو و بنابراین شکل دقیقتر است.
این استاد زبان فارسی با ارائه مثالی دیگر در زمینه به کار بردن لفظ "توانمند" به جای "توانا" تاکید کرد: توانا از قدیم در زبان فارسی بوده: "توانا بود هر که دانا بود" ولی الآن کمتر کسی آن را به کار میبرد به خصوص در مواقعی که میخواهند یک مقداری شیک باشند لفظ توانا را به کار نمیبرند و به جایش توانمند را به کار میبرند. اشکال این کار در این است که شما یک لفظ را که سابقاً در زبان فارسی جاافتاده و پدر و مادردار بوده است کنار گذاشتهاید و لفظی را که برای یک معنای خاص قرض شده بوده، به جای آن گذاشتهاید و به کلی غرض اولیه را نقض کردهاید.
پورجوادی افزود: مثال دیگر چه هست و چه کسی هست است که به جای چیست و کیست به کار میرود و خیلی هم مُد شده است. من بعید نمیدانم که به دلیل رسمالخطی باشد که ما امروزه به کار میبریم و در آن استها را جدا میکنیم و چون است به صورت جدا گاهی اوقات خوشایند نیست، هست را به کار میبریم. این کاربرد اشکال دارد و اشکالش این است که بین هست و است تفاوت آشکار وجود دارد. "است" یک رابط است و "هست "یک فعل.
وی گفت: تغییر دیگر به علت تنبلی ذهنی است. کلماتی مانند مراد، مقصود و منظور جای خود را به هدف داده است و کلماتی چون دلپذیر، دلانگیز، دیدنی، شنیدنی، خواندنی و جز اینها جای خود را به کلمه جالب داده است و بهجای به منزله، بهمثابه و به حیث، فقط از به عنوان استفاده میکنند.
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی اضافه کرد: نکته دیگر تمایل به زیادهگویی است. مثلاً در جمله "این یک مسئلهٔ مهمی است" یک جمله زائد است. یا مثلاً مشکل را وقتی که مفعول آن دور میشود و گاهی اوقات میبینم دو تا را در یک جمله به کار رفته است؛ مثل اینکه اوّلی زیاد افاقه نمیکند و مجبور میشوند یکی دیگر بگذارند و این قبیحترین نوع حشو است.
این استاد زبان و ادبیات فارسی افزود: نمونه دیگر فراموش شدن معنای اصلی یک لفظ است مانند دست زدن و کف زدن. کف زدن تعبیر درستی است در حالی که دست زدن معادل touch انگلیسی است و معنای دیگری دارد. گمان میکنم این تغییر از آنجا شروع شده است که خوانندهها با عبارت "دست، دست" از شنوندههای خود میخواستند که کف بزنند.
پورجوادی همچنین با اشاره به توضیحات استاد ابوالحسن نجفی درباره اغلاط رایج در زبان فارسی، گفت: تقوای زبانی نیز از جمله عوامل ایجاد تغییر در زبان است. مثلاً به کار بردن افعال داشتن و نمودن بهجای کردن که استاد نجفی درباره آن توضیح دادند، یا به کار بردن سینه به جای پستان که بسیار غیرعلمی است و یا پوست کردن بهجای پوست کندن.
وی در پایان تاکید کرد: تمام این مثالها ایجاب میکند که تمام تغییراتی را که دارد در زبان فارسی صورت میگیرد، اصلاح کنیم. ما باید این تحولات را تقسیمبندی و شناسایی کنیم. این تحولات در هر زبانی در دنیای امروز صورت میگیرد و بسیاری از آنها باعث ابهام میشود. به هر حال زبان هرچه صحیحتر باشد و به اصل خودش نزدیکتر باشد، سالمتر است.
امرداد را مرداد نخوانیم !
یکی از مهمترین این نادرستی ها گویش (تلفظ) نام ها و واژه ها و ... است که به اندازه ای زیاد است که اگر هم گوش شنوایی گیر بیاوریم سالیان سال به درازا می انجامد تا آن را دگرگون و درست نماییم .در این شرایط که شوربختانه به دستگاه آموزشی و رسانه های ملی امیدی نیست بر ما ایرانیان است که بمانند مردمان پیش از خود و پدران خردمند خویش از فرهنگ کهن ایران پاسداری کنیم.
در این جستار یکی از بزرگترین این نادرستی ها که نام یکی از ماه های سال ما می باشد را وا می کاویم . در گام نخست نگاهی به پیشینه و چم (معنی) این نام می اندازیم :
"امردادا نام یکی از امپشاسپندان یا فرشتگان بزرگ آیین مزدایی است. امشاسپند امرداد در جهان مینوی نمودار جاودانگی و در جهان مادی ونگهبانی گیاهان را بر عهده دارد.در پیرامون اهورامزدا شش امشاسپند یا فرشته بلند پایه یافت می شود که سه تن از آنها زن ( سپندارمذ ، امشاسپند خرداد ، امشاسپند امرداد ). امشاسپند امرداد نگهبان سرسبزی و آبادانی ، پاسدار گیاهان و روییدنیها را به عهده دارد"
در گاتها درباره ی این امشاسپند آمده است :
« ما امشاسپندان زن و مرد را میستاییم اهورا مزدا ، به آنان خرداد ( شادی و سرزندگی ) و امرداد ( جاودانگی و بیمرگی ) را به آنان میبخشد که در این جهان پندار ، گفتار و کردارشان بر پایه آیین پاک و دین بهی است ( یسنا 47 بند6) »
در گزارش دفتر پهلوی ِ بندهشن، پیرامون نگهبانی امشاسپند ِ امرداد از گیاهان، چنین می خوانیم:
" امرداد ِ بی مرگی، سرور ِ گیاهان ِ بی شمار است. زیرا او را به گیتی، گیاه خویش است. گیاهان را برویاند و رمه ی گوسفندان را افزاید. زیرا آفریدگان از او خورند و زیست کنند. به فرش کرت ( روز رستاخیز ) نیز انوش ( بی مرگی ) را از امرداد آرایند. کسی که گیاه را آرامش بخشد یا بیازارد، آنگاه امرداد از او آسوده یا آزرده بود. او را همکار ر َشن ( ایزد عدالت ) اشتار ( ایزد بانوی راستی و درستی ) و زامیاد ( ایزد زمین ) است."
اینک ساختار این واژه را می نگریم :
Amurdad امرداد، اصل اوستایی این واژه اَمِرِتَاتَه ameretata است. واژهی امرتات، از سه بخش درست شده است: (اَ + مَر + تات). بخش نخست، اَ در زبان پارسي پیشوند نايش (نفی) است، بخش دوم، مَر از ریشهی مصدری به معنی مرگ و بخش سوم، تات پسوند رسایی و تندرستي است، و رويهم رفته معنی بیمرگی و جاودانگی است. به نظر می رسد امرداد هم ريشه با واژهي انگليسي Immortal است. این نام در اوستا، به ویژه گاتها صفتي است برای اهورامزدا، نماد جاودانگي و پایندگی او.اَمُرداد به معنی جاودانگی است که (مرداد= مرگ) در گاهشماری ایرانی پنجمین ماه سال است.امرتاته amertata و پهلوی اموردات است.
این ماه که اَمُرداد نام دارد و بیشتر مردم آن را کوتاه کرده و مُرداد می گویند. که به معنی بی مرگی است و اگر الف نخست آن را که پیشوند نفی است از قلم بیاندازیم معنی آن عوض شده و فرشته ی بی مرگی و جاودانگی به این شکل به معنی نیستی و مرگ تغییرشکل می دهد زیرا همان گونه که امرداد به معنی بی مرگی است مرداد به معنی مرگ است بنا بر این به نظر شایسته است این واژه را امرداد بخوانیم نه، مرداد.
دستاورد :
بر ماست که با آگاهی رساندن به دیگران این ننگ بزرگ را از فرهنگ ایران دور کنیم و واژه زیبای امرداد (جاودانگی) را بمانند پیش جایگزین واژه مرداد ( مردن ) گردانیم .
زبانهای ایرانی نو
زبان شناسان،زبانهای ایرانی را به سه گروه زبانهای ایرانی باستان، ایرانی میانه و ایرانی نو بخش کرده اند.در این مقاله به گروه زبانهای ایرانی نو می پردازیم و بررسی میکنیم.زبانهایی را که در دوره ی جدید ایران که از سال 254 هجری آغاز میشود؛ رواج یافته اند؛ زبانهای ایرانی نو می نامند.در این سال،یعقوب لیث فرمانروایی مستقل صفاریان را در شهر زرنج بنیان گذارد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد و این رسمت تا کنون در ایران ادامه دارد.
از همین روی آغاز دوره ی زبانهای ایرانی نو را از از این سال به شمار می آورند.این زبانها، در گستره ای ای قفقاز تا فلات پامیر و ازعمان تا آسیای مرکزی رواج دارد. از مهم ترین زبانهای ایرانی نو میتوان از پشتو و کردی و آسی و بلوچی و فارسی دری، نام برد که در زیر به بررسی هر یک میپردازیم.
زبان پشتو
زبان پشتو (به فتح و ضم اول) یا پختو (به فتح اول) با افغانی یکی از زبانهای خاوری است که در خاور افغانستان و شمال پاکستان و شمال باختری هندوستان رایج است.پشتو دو گویش اصلی دارد، گویش جنوبی که "ش" و "ژ" باستانی را نگاه داشته است و گویش شمالی که در آن "ش" باستانی به "خ" و "ژ" باستانی به "غ"، دگرگون شده است. پشتو با دبیره ی فارسی نوشته میشود که در آن، دگرگونی هایی برای هماهنگی با زبان پشتو صورت گرفته است.در پشتو واژگان بسیاری از فارسی و هندی و عربی پیدا میشود اما بسیاری از ویژگی های ناب زبانهای ایرانی را حفظ کرده است و لهجه های گوناگونی چون زیری‚ آفریدی‚ پیشاوری‚ قندهاری‚ قلزه ای‚ و غیره دارد.زبان پشتو صاحب آثار و ادبیات است‚ دیرینه ترین اثر از این زبان، از سده ی شانزدهم میلادی است.سراینده نامور، خوشحال خان، آثاری به این زبان از خود به جای گذاشته است . همچنین مقدار زیادی اشعار محلی و داستان و افسانه به این زبان موجود است.تا سال 1936 زبان فارسی دری، زبان رسمی افغانستان بود و از آن پس، پشتو به عنوان زبان رسمی افغانستان شناسانده شد و فارسی دری در رده ی دوم جای گرفت.از این زبان در دوره ی میانه و باستان،اثری بر جای نمانده است.
زبانهای کردی
زبانهای کردی،مجموعه ای از زبانهای ایرانی باختری هستند که در گستره ی ایران و ترکیه و عراق و ارمنستان و سوریه رواج دارند.در سال 1897 برای نخستین بار روزنامه ای به نام کردستان به زبان کردی در قاهره منتشر شد.در ایران و عراق، کردی به دبیره ای که از عربی گرفته شده، نوشته میشود؛ در سوریه به دبیره ای نوشته میشود که در سال 1930 از دبیره ی لاتینی گرفته شده است؛ در ارمنستان، کردی به دبیره ای نوشته میشود که در سال 1945 از دبیره ی روسی گرفته شده است.در کردی، واژگان زیادی از فارسی و عربی و ترکی و روسی یافت میشود در این میان نفوذ فارسی و کردی بیشتر از ترکی و هر سه بیشتر از روسی است. از زبانهای کردی در دوره ی میانه و باستان اثری به یادگار نمانده است.
از میان زبانهای کردی،میتوان به زبان زازی یا دملی اشاره کرد که در گستره ی کردنشین باختری،بیشتر بدان سخن میرود و همچنین زبان گورانی که که در گستره ی کردنشین جنوبی، رواج دارد که لهجه های گوناگونی دارد. گورانی لهجه ای است که ادبیات مذهب اهل حق بدان نوشته شده و مانند زازا به شاخه شمالی دسته باختری تعلق دارد.آنچه که امروزه به نام زبان کردی خوانده میشود زبان کرمانجی نام دارد که لهجه های گوناگونی مانندمکری‚ سلیمانیه ای‚ سنندجی‚ کرمانشاهی‚ بایزیدی‚ عبدوئی‚ زندی دارد.
ریشه زبان کردی از زبان اوستایی است و به ویژه، زبان گورانی نزدیکی فروانی به اوستایی دارد.
زبان آسی
زبان آسی از زبانهای ایرانی خاوری است که در شمال قفقاز جریان دارد.آسها در اصل از خاور دریای کاسپین(مازندران) به این گستره کوچیده اند و بنابراین، با سغدی و خوارزمی نزدیکی دارند.1 زبان آسی دارای دو گویش است.گویش خاوری که ایرونی و گویش غربی که دیگوری نامیده میشود.بیشتر سخنوران آسی به گویش ایرونی گفتگو میکنند و این گویش در زبان ادبی آسی، اساس به شمار می آید و به دبیره ی روسی نوشته میشود، البته با دگرگونی هایی همراه است که آن را برای نوشتن زبان آسی هماهنگ کرده است.این زبان،بازمانده ی زبان سکاهای غرب است2 که بسیاری از ویژگی های زبانهای ایرانی باستان را مانند صرف هفت گانه ی حالتهای اسم و به کار بردن پیشوندهای فراوان برای کارواژه ها ،نگاه داشته است. دستگاه آوایی آسی زیر نفوذ زبانهای قفقازی قرار گرفته و واژگان آن از زبان روسی اثر پذیرفته است. زبان آسی تنها زبان ایرانی نو است که از زبان فارسی اثر نگرفته است.بنیان گذار ادبیات این زبان، "کوستاختاگوروف"(1916-1895) است. ادبیات آسی شامل داستانها و افسانه های جالبی است که از سده گذشته،ضبط آنها آغاز گردیده است. از نامورترین این داستانها سلسله داستانهای قهرمانان نرت است.
زبان بلوچی
زبان بلوچی از شمالی زبانهای ایرانی باختری است که در بلوچستان ایران و بلوچستان پاکستان و در افغانستان و جنوب آسیای میانه(ترکمنستان) و همچنین در شارجه، بدان گفتگو میشود.این زبان به شوند مجاورت در کنار زبانهای ایرانی خاوری، برخی از ویژگی های آن ها را نیز دریافت کرده است. همچنین گذشته از فارسی، از براهوی و سندی نیز واژگانی وام گرفته است.این زبان دارای لهجهای بلوچی باختری و بلوچی خاوری است که هر یک به دسته هایی بخشبندی میشوند.اندک زمانی است که در تاجیکستان به این زمان توجه میشود.برای نوشتن بلوچی از دبیره ی اردو_که از دبیره ی فارسی گرفته شده_ استفاده میشود.در این زبان،واژگان فراوانی از زبانهای ایرانی کهن به یادگار مانده است.
زبان پارسی
زبان فارسی یا فارسی دری، دنباله ی فارسی میانه است. این زبان که از زمان یعقوب لیث صفاری،زبان رسمی ایرانیان شده است، اندک اندک جانشین دیگر زبانهای ایرانی چون سغدی و سکایی و خوارزمی و بلخی گردید . در گستره ی پهناوری از جهان، از هند تا اروپا و از دریای خوارزم تا خلیج فارس گفتگو میشد.
در فاصله ی میان سقوط ساسانیان و روی کار آمدن صفاریان، زبان علمی زرتشتیان ایران، فارسی میانه ی زرتشتی و زبان علمی مانویان، فارسی میانه ی مانوی و پهلوانیک(پهلوی اشکانی) و سغدی مانوی بود.
دولت سامانی نیز به رواج زبان فارسی مایل بود و دولت غزنوی آن را در هندوستان رواج داد.فارسی در دربار مفولی هند، زبان رسمی بود. رواج زبان فارسی در هند شوند به وجود آمدن زبان اردو شد که زبان رسمی پاکستان است و به دبیره ای برگرفته از دبیره ی فارسی نوشته میشود.زبانی که در هند، آن را هندوستانی می نامند و به دبیره ای که از دبیره ی سنسکریت گرفته شده،نوشته میشود؛ با اردو هم ریشه است.
سلجوقیان، زبان فارسی را در آسیای کوچک رواج دادند. در دولت عثمانی نیز،فارسی رایج بود. برخی از سلطانهای عثمانی هم چون محمد فاتح و سلیم نخست به فارسی، چکامه سروده اند.
با تسلط استعمار غربی بر کشورهای خاوری از رواج زبان فارسی کاسته شد. فارسی دری امروزه در افغانستان و تاجیکستان و ایران، گفتگو میشود. در هر سه کشور از سالهای نخست سده بیستم میلادی، شرایط به گونه ای بوده که فارسی رایج در هر سه کشور در راهی گام گذارند که اندک اندک، آنها را از هم جدا خواهد کرد.در فارسی رایج در تاجیکستان که اکنون به دبیره ی روسی نگاشته میشود، واژگان زیادی از روسی درونشد کرده است. در فارسی رایج در افغانستان، واژه های زیادی از پشتو گرفته شده است و در فارسی رایج در ایران از زبانهایی چون فرانسوی و عربی، واژگان زیادی آمده است. هم چنین در هر سه کشور واژگان تازه ای توسط فرهنگستان ها، ساخته شده است که با یکدیگر متفاوتند. وجود واژگانی از زبانهای گوناگون و اصطلاح های متفاوت برای بیان یک مفهوم در فارسی ایران و افغانستان و تاجیکستان، شوند آن میشود که پیوند زبانی میان ایرانیان و تاجیکان و افغانان با دشواری همراه شود.
در فارسی دری، واژه ی "فهلویات" که جمع "فهلوی" است به ادبیاتی گفته شده است که به زبانی غیر از فارسی دری نوشته میشده است. واژه ی "فهلوی" عربی شده ی واژه ی "پهلوی" است که پس از اسلام به فارسی میانه، گفته میشده است.
یغنوبی
این زبان بازمانده ی یکی از لهجه های سغدی است که در دره یغنوب‚ میان جبال زرفشان و حصار‚ بدان سخن میگویند و تنها اثر زنده ای است که از زبان سغدی به جای مانده و در آن مانند زبان سغدی هنوز میتوان، گذشته را از ماده مضارع ساخت و نشانه جمع نیز در آن t-است. از این جهت با زبان آسی که علامت جمع در آن tA است مانند است.یغنوبی نیز مانند دیگر لهجه های ایرانی بسیاری از واژگان فارسی و عربی را دریافت کرده است.
زبان آذری
در دوره ی اسلامی، در آذربایجان زبانی گفتگو میشده است که "آذری" نامیده میشده است. بر اثر اتابکان و ایلخانان و قره قویونلو و آق قویونلو بر آذربایجان، از ترکی و فارسی و آذری، زبانی به وجود آمد که "ترکی آذری" نامیده میشود.این زبان اندک اندک، تا زمان صفویه،جای زبان آذری را که زبانی ایرانی بوده گرفت.
1.درباره زبان سغدی و خوارزمی بنگرید به مقاله نگارنده با عنوان زبانهای ایرانی میانه
2.درباره ی زبان سکایی بنگرید به مقاله نگارنده با عنوان زبانهای ایرانی باستان
بن مایه ها:
1)تاریخ زبان فارسی.دکتر محسن ابوالقاسمی، نشر سمت
2)مقاله زبانها و لهجه ها ( گویشها ) ایرانی امروز،دکتر احسان یارشاطر , گردآوری از ارشام پارسی،پایگاه پژوهشی آریارمن
زبان و شعر پارسي و اهميت جهاني آن
به نام خداوند جان و خرد
ز شعر دلکش ايران کسي بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
زبان فارسي امروزين ما آميزهاي از فارسي ميانه يا پهلوي ساساني، با وامواژههاي بسيار تا بيش از ٥٠ درصد از عربي است. اين زبان را با انتساب به دربار پادشاهان ساساني که تيسفون بود، «دري» ناميدند. پس از سقوط سلسله ساساني به دست مسلمانان صدر اول در دهههاي اول ظهور اسلام و رو به ضعف نهادن آيين زرتشتي، زبان دري پديد آمد.
اين زبان ابتدا زبان گفتار بود و در خراسان بزرگ رشد يافت و سپس با آميزش با لهجههاي متفاوت بويژه لهجههاي جنوب و جنوب غربي ايران شکل گرفت و «فارسي» (منسوب به فارس) ناميده شد. در سدههاي اوليه اسلامي که زبان عربي زبان علمي سراسر جهان بود، در ايران هم اهل علم آثار خود را به عربي نوشتند، تا رفته رفته زبان دري با دريافت وامواژهها يا لغات دخيل بسيار از عربي توانست از زبان شفاهي، به صورت زبان نوشتاري درآيد. آنچه از روزگار نخستين زبان فارسي دري بهجاي مانده، عمدتاً در لابهلاي کتابهاي عربي است، و از قرن سوم و بيشتر از آن در قرن چهارم هجري است که آثار مستقل نظم و نثر فارسي دري پديد آمده است.
زبان فارسي که پشتوانه ١٢ قرن ادب نظم و نثر مکتوب دارد، در ميان حدوداً چهارهزار زبان و لهجه که امروزه در جهان هست، نقش و اهميت کمنظيري دارد.زبانشناسان آن را دومين زبان از نظر آسانآموزي شناختهاند.از سوي ديگر موقعيت تمدن اسلامي و فرهنگ ايران اسلامي و انقلابي، جاذبه آموختن زبان فارسي را دوچندان کرده است.امروزه در اغلب دانشگاههاي بزرگ در سراسر جهان رشته زبان و ادب فارسي داير است و اين علاوه بر مراکز ايرانشناسي و اسلامشناسي است. با تأسي به رهبر فرزانه و خردورز انقلاب اسلامي حضرت آيتالله خامنهاي، مسؤولان دولت هم به اين جاذبه و نقش کليدي زبان و ادب فارسي واقفاند و به مدد رايزنيها و خانههاي فرهنگ که در اغلب کشورهاي جهان داير است.
با مراکز ايرانشناسي دانشگاههايي که گروه يا رشته زبان فارسي دارند، نقش تاريخي و فرهنگي خود را ايفا ميکنند. اگر اهميت زبانهاي بشري را به داشتهها و ذخاير فرهنگي آن بدانيم، زبان و ادب فارسي جايگاه بيهمتايي دارد و با دوازده قرن ميراث مکتوب، دومين زبان جهان اسلام است. زبان فارسي در جمهوري اسلامي ايران، افغانستان و تاجيکستان جمعاً در حدود ١٠٠ ميليون سخنور دارد. اين نيز مايه شگفتي است که سمرقند و بخارا و توابع آنها در جمهوري ازبکستان، به تقريب يازده ميليون فارسي زبان دارد که مانند تاجيکان، اين زبان مادري و نياکان خود را به خط سيريليک (روسي) مينويسند.
در قرآن کريم بيش از ٥٠ واژه فارسي وجود دارد. براي شرح و تفصيل اين مسأله ميتوان به کتاب نو – کلاسيک «واژههاي دخيل در قرآن مجيد» نوشته آرتور جفري ترجمه دکتر فريدون بدرهاي و منابع ديگر از جمله دانشنامههاي قرآن (به انگليسي و فارسي) مراجعه کرد. قدمت و تاريخ زبان فارسي دري، هماندازه تاريخ اسلام است. يک نشانه واقعي به نقل منابع معتبر عربي و فارسي کهن اين است که سلمان فارسي صحابي جليلالقدر، سوره فاتحه را به درخواست ايرانيان، به فارسي ترجمه کرد و حضرت رسول اکرم (ص) اين مسأله را روا دانستند. او «بسماللهالرحمنالرحيم» را «به نام يزدان بخشاينده بخشايند» ترجمه کرده بود.
نيز در کتاب «تکوين زبان فارسي» نوشته دکتر علياشرف صادقي به نقل از منابع قرن سوم هجري، چند عبارت فارسي که حضرت پيامبر (ص) به صحابه فرمودهاند، نقل شده است. استعمار انگلستان و دستاندازياش به هند، در قرن ١٩ تا اواسط قرن بيستم که شبه قاره هند به رهبري گاندي استقلال يافت، باعث شد که زبان فارسي که زبان رسمي آن سرزمين پهناور بود، جايگاه خود را که نهصد سال برقرار بود، از دست بدهد. در اين دوره درازآهنگ مهمترين آثار شعر و ادب و علم و تاريخنگاري هنديان به زبان فارسي بود. چنانکه اشاره شد و ايرانشناسان غرب هم معترفاند، شعر و ادب فارسي در ميان «ادبيات» جهاني، مقامي رفيع و منيع دارد.
همين است که از قرن شانزدهم ميلادي يعني با پاگرفتن رنسانس، صدها اثر از آثار ادبي، اخلاقي و عرفاني بويژه آثار منظوم فارسي به مهمترين زبانهاي اروپايي، بويژه فرانسوي، انگليسي و آلماني و دهها زبان ديگر، و نيز زبان ترکي استانبولي و ايتاليايي ترجمه شده است. پژواک ترجمه فيتز جرالد از «رباعيات خيام» از فارسي به انگليسي از قرن نوزدهم تاکنون شنيده ميشود و ترجمههاي اين اثر همچنان ادامه دارد.شاهنامهپژوهي و ترجمه کامل شاهنامه يا ترجمه منتخبهايي از آن به اغلب زبانهاي اروپايي انجام گرفته: از جمله به زبان انگليسي (چند کوشش) و آلماني و فرانسه (چند کوشش) و ترجمه منظوم به ايتاليايي، و نيز دانمارکي. به عربي در قرن هفتم هجري به همت بُنداري ترجمه شده است. نيز به گجراتي و ترکي عثماني برگردانده شده است.
براي ملاحظه مهمترين کوششها در اين زمينه بهتر است به «کتابشناسي فردوسي» تأليف ارزشمند استاد ايرج افشار مراجعه شود. گلستان و بوستان سعدي نيز ترجمههاي بسياري دارد. براي تنوع به نکتهاي از نفوذ انديشه سعدي و داستانهاي نغز کوتاهش در ادب انگليسي ميتوان به موردي اشاره کرد و آن اين است که ارنست همينگوي، داستاننويس شهير معاصر آمريکايي، در نوشتن شاهکارش «پيرمرد و دريا» - که در حدود ده ترجمه به زبان فارسي دارد - از اين دو بيت سعدي الهام گرفته است:
شد غلامي که آب جو آرد آب جو آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهي آوردي ماهي اين بار رفت و دام ببرد
مولانا جلالالدين محمد بلخي که در ايران به مولوي و در غرب به رومي مشهور است، در يک قرن اخير بسيار مورد توجه ايرانشناسان بزرگ بوده است. نيکلسون، استاد دانشگاه کمبريج، هم «مثنوي» را به علميترين وجه در زبان اصلي فارسي تصحيح کرده، هم آن را تماماً به انگليسي ترجمه کرده، و هم شرح و تفسيري مفصل به انگليسي بر آن نوشته، که در سالهاي اخير به همت آقاي حسن لاهوتي، به فارسي برگردانده و در شش دفتر چاپ شده و عنوان کتاب سال هم گرفته است. شادروان عبدالباقي گولپينارلي، ايرانشناس مسلمان و شيعي ترک، مترجم قرآن به ترکي جديد، هم کل مثنوي و ديوان حافظ را به ترکي استانبولي برگردانده است.
در دوره جديد که توجه غربيان به فرهنگ شرق – اعم از خاور دور و خاورميانه – بالا گرفت و نهضت فکري و عرفاني و فرهنگي به نام روزگار نو New Age پديد آمد، توجه به مولانا هم اوج تازهاي يافت. چنانکه ترجمه اقتباسگونه بعضي از غزليات مولانا معروف به غزليات شمس، بسيار مردمپسند واقع شد و شمارگان يک ميليون نسخه پيدا کرد. يا ويليام چيتيک ايرانشناس و اسلامشناس آمريکايي که به اسلام شيعي گراييده و رسماً مسلمان شده و «صحيفه سجاديه» را هم به انگليسي شيوايي ترجمه کرده، بر مبناي مقالات شمس، زندگينامه خودنوشت شمس تبريزي را تدوين کرده که با استقبال عام و خاص مواجه شده است.
براي ملاحظه ترجمههاي مثنوي و غزليات و ديگر آثار مولانا به «کتابشناسي مولوي» اثر خانم دکتر ماندانا صديق بهزادي مراجعه فرماييد.پروفسور لئونارد لوئيزون ايرانشناس مسلمانشده و شيعي عارف، بخشي از آثار عطار و نيز منتخبي از غزليات حافظ را به انگليسي برگردانده و چندين اثر ارزشمند در معرفي عارفان و عرفان اسلامي ايراني نوشته است. ديوان حافظ بارها به بسياري از زبانها ترجمه شده، ترجمه انگليسي ويلبرفورس کلارک و ترجمه پيتر ايوري مشهور در بازار کتاب در ايران و خارج موجود است.ترجمه پروفسور شارل هانري دو فوشه کور از کل ديوان حافظ به فرانسه، همراه با تعليقات و توضيحات روشنگر در سالهاي اخير انجام گرفته و عنوان کتاب سال جهاني جمهوري اسلامي ايران را يافته است.
درباره ترجمههاي ديگر حافظ ميتوان به «کتابشناسي حافظ» تدوين دکتر مهرداد نيکنام مراجعه کرد.از آثار داستاني و غيرداستاني نويسندگان بزرگ معاصر ايران از جمله آثار شادروان جلال آل احمد و هوشنگ مرادي کرماني و ديگران هم ترجمههاي بسياري در دست هست و شايسته است که با حمايت «خانه کتاب» و «مرکز نهضت ترجمه»، کتابنامه کاملي از کل آنها تدوين شود.
زبان فارسي دوستان چندي بگويم از زبان فارسي گرچه هر آگاه داند داستان فارسي
شرق و غرب عالمي زير نگين اين زبان خود جهان ديگري باشد جهان فارسي
در سمرقند و بخارا ميوزد همچون بهار عطر انسانپرور بيترجمان فارسي
بس حکيمان جهان آموختندي اين زبان رفته تا اوج فلک با نردبان فارسي
شعر فردوسي جهانگيرست و جانبخش است نيز روح تازه ميدهد شعر روان فارسي
هرکه دانا شد توانا ميشود بيهيچ شک گفت فردوسي و افزونشد توان فارسي
از سنايي تا سپهري فيضبخشي ميکنند عطر عرفان بشنويد از عارفان فارسي
منطقالطيري سليمان، گويي از عطار يافت نوشدارو ميدهد پير مغان فارسي
«قدسيان گوييکه شعر حافظ از بر ميکنند» اينچنين حافظ زندگوي بيان فارسي
«چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش» نيست جز بخت بلند آسمان فارسي
«کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور» تا که گلها ميدهد اين گلسِتان فارسي
«اي جوانان عجم جان من و جان شما» بشنو از اقبال شعر جاودان فارسي
«چون چراغ لالهسوزم در خيابان شما» بوي جان ميآيدم از بوستان فارسي
هرچه تاريکي ناداني ز عالم، رخت بست تا که شد خورشيدپرور کهکشان فارسي
شيوه شيواي آن شعر روان آرد به بار ذهن ايراني چو شد يار زبان فارسي»
واژهسازی در پارسی نوین نوشتاری
در درازنای دوازده سده تاریخ زبان پارسی نو، واژگان این زبان در پی رویدادهای تاریخی، رخنههای دینی و تصرف بیگانگان، به دست تازیان و مغولها، و سرانجام با تأثیر فرهنگ بیگانه دستخوش دگرگونی معنایی، تکمیلها، و پذیرش وامگیری واژه از زبانهای بیگانه شدند. این دگرگونی کموبیش همیشه از یک سوی با تاختوتاز واژگان بیگانه و از سوی دیگر با خواستاری پاک نگه داشتن زبان نوشتار روبرو بود.
در جایی که برخی از اندیشمندان و دانشمندان در خدمت تازیان گشایشگر (فاتح) درآمدند و کارهایشان را به زبان رسمی آن زمان نوشتند و حتی در نوشتههای پارسی هم تازیگرایی ورزیدند، دیگرانی هم بودند که کوشیدند زبانزدهای پارسی را به جای زبانزدهای فلسفی و دانشی تازی بنهند؛ این کار بیشتر در پی خواستاری فرمانروایانی که از زبان بیگانه چندان آگاهی نداشتند، انجام میپذیرفت.
روشن است که بیرونی کتاب «التفهیم» خود را برای دختر خوارزمشاه نگاشت، کتابی که ریپکا متنش را «نثر پارسی به روشنی ریشهمند» میخواند. معین در دانشنامۀ پورسینا بیش از 1000 زبانزد فلسفی را شمارده که پورسینا خود ساخته است. جوزجانی، ناصرخسرو، خواجه نصیر توسی، بابا افضل کاشانی و دیگران نیز در شمار پیروان اویند. با گذشت سدهها و به ویژه در دورۀ مغول، واژگان تازی چنان زیاد شدند که برخی از نوشتهها همانند «درّۀ نادره» برای دانشوران هم، اگر نه یکسره، دستکم تا اندازهای درنیافتنی میماندند. کاربرد بسیارِ زیورهای زبانیِ قلمبهسلمبه، سبک خوبی شمرده میشد. ریپکا سبک تاریخ وصّاف را «نمونۀ هراسانگیزی از نثر زیورآلود متکلف تاریخی» میداند.
این روش زیورآرایی با اندکی سستی تا به روزگار قاجار پابرجا ماند، البته نه چنان که بتواند با شرایط سیاسی و اقتصادی تازه کنار بیاید. در دو سدۀ بازپسین به ویژه پس از شکست ایران در جنگ با تزارها (1856 و 1857) هنگامی که روگشت (رفرم) در کارهای دولتی، ضرورتی حتمی برای رویارویی با خطر شکست ایران از آن کشور همسایه شد، و در پی آن همواره مفهومهای تازه، زبان بومی را زیر آب خود میبرد، باید به سادهسازی روش نوشتار و گسترشدهی گنجینۀ واژگانی زبان اندیشیده میشد.
وضع بدتر و بدتر شد، به ویژه هنگامی که صدها ایرانی در سدۀ بیستم راهی کشورهای باختری شدند تا دانستههای تازهای از فرهنگ، سیاست و ادبیات اندوزند. نیز پس از جنگ جهانی یکم، هزاران و سپس صدها هزار دانشجوی ایرانی و دیگر رهسپاران اروپا و آمریکا به دانشگاه رفتند و همچون دانشآموختۀ برخی از رشتههای دانش و فن، زبانزدها را به میهن آوردند.
پارهای از باخترزدگان گذشته از مفهومهای سیاسی و اقتصادی و دانشی که برایشان واژهای در پارسی نبود، گرایش به کاربرد برخی از واژگان فرانسه چون point de vue, merci, sérieux و جز اینها داشتند و با این کار خود را دانشآموخته و دانا وامینمودند. این توفان وایرانگرِ گنجینۀ واژگانی و خود زبان، باید به زودی بازداشته میشد.
نگاه گذرای من به پیشرفت واژهسازی در زبان نوشتاری تنها تا به بُنگشت اسلامی سال 1979 میرسد، از آن هنگام گرایش تازهای پیدا شد که در بارهاش پژوهشی بنیادین بیرون نایمده است.
در سالهای بیست، پس از سرنگونی فرمانروایی قاجار و سازماندهی نو ارتش، بهسازیهایی آغاز شد که میخواست برابرهای پارسی سره را به جای زبانزدهای ارتشیِ تاخته از ترکی بنشاند. گروهی از واژهدانان و سرهسازان زبانی توانستند زیر بالابینیِ ستاد ارتش زبانزدهای نظامی چون سروان، گروهان، گردان، ارتش، و هنگ را در برابر واژگان بیگانۀ روسی، ترکی و دیگر زبانها بنشانند. این پیشگامی از آن رو تاج کامیابی بر سر نهاد که هر سال بیش از صدهزار روستایی که بیشترشان بیسواد بودند، پس از پایان سربازی، واژگان را به روستاهایشان میبردند و به مردم میرساندند و باز به کارشان میداشتند. هواخواهان پارسی سره از این امکان بهره جسته بر آن شدند که همۀ واژگان تازی را که از سدهها پیش به پارسی درآمده بود، بیرون برانند. یکی از نمایندگان برجستۀ آنان کسروی بود که کارهایش امروز هم هنوز به خاطر درونۀ پرارزشش خوانده میگردند و بر آنها ارج و آزرم گذاشته میشود. واژهسازی فردی این بدی را داشت که بیشتر، برای یک زبانزد، برابرهای گوناگونی ساخته میشد. «فرهنگستان» در سال 1937 پدیدار شد تا این تودۀ واژگان تندورانه و گاه درنیافتنی و بیمعنیِ تازه را در آبراهۀ درست بیندازد. این بنیاد نوپا بر آن بود که کمبود و نارسایی زبان را بزداید و از آن در برابر خطر توفان واژههای بیگانه نگاهبانی نماید. فروغی، یکی از هموندان بالای فرهنگستان که در آن هنگام نخستوزیر هم بود، گفت که در پی پیشرفت دنبالهدار دانش، فلسفه و صنعت، جای بسیاری از واژگان در زبان پارسی، تهی است، چنان که نه همۀ اندیشههای ما میتواند بر زبان آورده شود. البته با گزینش چهرههای رخنهگر سیاسی که از آگاهیهای فنی (تخصصی) بهرهای ندارند، نمیتوان در عمل به آماجها و آهنگها دررسید. با این همه چند واژهای که برای مردم پذیرفتنی بود، ساخته شده پرشتاب جا افتاد. برای نمونه به جای وزارت داخله، وزارت مالیه، وزارت عدلیه و وزارت صنایع، نامهای وزارت کشور، دارایی، دادگستری، پیشه و هنر، جا افتاد. پس از سرنگونی رضاشاه مستبد، سنجش (انتقاد) از ساختهها و شیوۀ کار فرهنگستان چنان سخت بود که این نهاد عملاً فرو ریخت.
در سالهای هفتاد [میلادی] کوشش شد که کار فرهنگستان زیر نام تازۀ «فرهنگستان زبان فارسی» دگرباره دنبالهگیری شود. بیش از 30000 واژه در گروههای این فرهنگستان به گفتگو و پیشنهادگزینی گذاشته شد. این واژهها در دسترش من نیستند.
دهها جزوه با عنوان «پیشنهاد شما چیست؟» باید کسان را برمیانگیخت تا برابرهای پیشنهادی دلچسپی برای زبانزدهای انگلیسی بسازند. برآیند این کار ناچیز بود. دلیستگیها بیشتر در زمینۀ ساختن واژگان تازۀ دانشی بود. حسابی ریاضیدان و شیبانی شیمیدان نتوانستند اندیشههایشان را پیش ببرند. شیبانی حتی نامهای ترکیبهای شیمیایی را هم به پارسی برگردانده بود.
در سالهای پس از جنگ تا بُنگشت فوریۀ 1979 نیاز باسوادان، گزارشگران، نویسندگان و استادان که روز به روز شمارشان بالا میرفت، تکمیل گنجینۀ واژگانی زبان را بایستهتر و بایستهتر میساخت. آموزگاران و استادان یا واژههای بیگانه را به کار میبردند، یا آنها را به گونهای به پارسی برگردان میکردند که تنها نزد ویژهشناسان دریافتنی بود. شاخههای چندگونۀ صنعت از اروپا و آمریکا، شوروی و چکسلواکی و رومانی همراه هزاران زبانزد فنی به همراه نامهای کارافزارها روانۀ ایران میشدند و باید در برابرشان واژگان فنی تازهای ساخته میشد. نیز برگردانهای روزافزون از زبانهای گوناگون، نویسندگان خویش را وادار میساختند که خود کاری برای خویش بکنند. آشفتگی، هر مرز و اندازهای را زیر پا گذاشت.
رخنۀ فرهنگ اروپایی و شاروندی (تمدن) در زمان میان دو جنگ جهانی، معنویت را بر آن داشت که بی نگرش به لایۀ فرنگیمآبها که بی هیچ پایداری در سرمستی مجذوبانۀ باخترزدگی فرو میرفتند، به رویارویی با اندیشههای بیگانه بپردازد. فروغی ادبپژوهی که در بالا یاد کردیم، در سال 1939 کتاب «سیر حکمت در اروپا»ی خود را بیرون داد و در این کار دوپوشی خود، فهرست 281 واژۀ فنی (تخصصی) فرانسه و در کنار آنها برابر پارسیشان را به دست داد. این فهرست دربرگیرندۀ واژگانی بود که در متن به کار رفته بودند. فهرستی دیگر پیوسته به واژگان فلسفی بود که در دیگر نوشتههای پارسی معمول بودند. وی میکوشید که به جای زبانزدهای معمول در اروپا، واژگان فنی پارسیاسلامی بنشاند. نویسنده که ریشۀ ژرفی در ادبیات پارسی داشت و بر این باور بود که باید ژرفترین اندیشههای جهان بیگانه را در زبانی روان باز گوید- در ناهمسازی با گفتههایش به هنگام مدلل ساختن نیاز به فرهنگستان- باید باز و باز دست به واژهسازیهای نو به نو میزد. چنین است که نزد او «کارمایه» را در برابر «انرژی»، «همهخدایی» را در برابر «پانتهئیسم»، خودآگاهی را در برابر conscient، «خودهستی» را در برابر chose en soi، و «درونبینی» و «جانبینی» را در برابر intuitionمییابیم.
چند پژوهشگر کوشیدند در پاسخ به نیاز و خواست زمانه، واژهنامههایی برای پهنۀ ویژهشناختی (تخصصی) خود بیرون دهند.
واژهنامهای که از سوی بنیاد فرهنگ ایران بیرون داده شد و با همکاری دانشمندان گوناگون و به ترتیب الفبا با به دست دادن زبانزدهای فرانسه و انگلیسی نوشته شده بود، کاری ویژه و برجسته بود. در سرسخن آن گفته شده که بیروندهندگان از خود زبانزد فنی تازهای نساختهاند، بلکه واژگان ساختهشدۀ دانشی را گرفتهاند و اگر از واژهای دو برابرنهاده در دست بوده، آن را که بیشتر کاربرد داشته برتری دادهاند.
این فرهنگ و فرهنگهای همانندش را باید برای نگارش واژهنامۀ کامل زبان پارسی به کار گرفت.
در این فرهنگ چند زبانزد هم برگردانناپذیر دانسته شده، برای نمونه: viscos, minum, sinus, cinématique. برخی از زبانزدهای فنی از گنجینۀ واژگان امروزی یا از کارهای ادبیات چکادی (کلاسیک) گرفته شدهاند. چند نمونه از آنها را به دست میدهیم: «چگال» در برهان قاطع به معنی «گران و سنگین» و «درهمنشسته» است، و در اشتینگاس: «thick, compact» و «heavy»، و «چگالش» به معنای تبدیل به مایع شدن یا کردن، از آن واژه ساخته شده. در برابر «یاخته» در برهان قاطعِ معین آمده: «حجره که آن خانه است» و در اشتینگاس به a small wine-jar برگردان شده که این واژۀ برهان قاطع را به جای «سلول» نشاندهاند.
درآمیزههایی که با «دما» ساخته شدهاند، ارزش نگرش ویژهای دارند. برای نمونه: «دماپای»: Thermostat؛ «دماسنج»: Thermometer؛ «دماگرایی»: Thermotropism. واژۀ دما به جای Temperament است و نزد نفیسی: «مزاج و طبیعت»!
زندهسازی واژگان فراموششدۀ کهن در زمینۀ نامگذاری کارافزارهای فنی و مفهومهای باب روز، انجامپذیر گشت. این کار با ساخته شدن درآمیزههایی ساختهشده از واژگان پارسی، و گاه از یک بخش پارسی و یک بخش بهوامگرفتهشدۀ بیگانه و معمول انجام میپذیرفت. برخی از واژگانی که نام چیزهایی بودند که دیگر کاربرد نداشتند، امروزه نام پدیدهای در فنآوری نوین گشتهاند. برای نمونه: «رکاب» که رکاب سوار شدن بر اسب بوده؛ یا «پدال». موردهایی هم هست که واژگان به معنی معمولشان برای مفهومی تازه به کار برده میشوند.
واژهسازیهای فرهنگستان و دیگر بنیادها تا دیرزمانی نتوانست پاسخگوی نیاز نویسندگان باشد. خانلری ادبیاتشناس ارجمند در سال 1975 در همایش پژوهشگران ایرانی میگوید که کشور به آهنگ به پیوندآیی با دانش نهفته در زبانهای دیگر باید واژههای تازهای بسازد. زبان، تنها دربرگیرندۀ 250 واژۀ فنیست، که شمار معمول آنها در زبانهای دیگر 3000 است. بسیاری از نویسندگان و برگردانندگان برای چیرگی بر این دشواری، بر پایۀ صلاحدید و توان دریافت خویش، فهرستی از زبانزدهای فنی و با واژههای ساختهشان را برای شنوندگان و خوانندگان کارهایشان، به متن میافزودند. در این زمینه فروغی پیشتاز بود. در پی او میتوان نامهای یک رده از نویسندگان نامدار را آورد که در واژهسازی و گستراندن گنجینۀ واژگانی از خود شایستگی نشان دادهاند.
امیر حسین آریانپور ناچار بر کتاب خود «زمینۀ جامعهشناسی» فهرستی 74برگی از زبانزدهای فنی انگلیسی و پارسی را پیوست کرد. فروغی کمتر واژهسازی سره میکرد، وی به روشنی بیشتر به واژهسازی گرایش دارد تا به پارسی سره. گویا آریانپور بر آن است که برگردانهای تازی کمتر میمانند. چند نمونه از ساختههای وی: «خودبسندگی»: autarchy؛ «مغزشویی»: brain-washing؛ «دیوانسالاری»: bureaucracy؛ «آشفتگی»: chaos؛ «سازش»: compromise؛ «ستیزه» یا «کشاکش»: conflict؛ «همآوایی»: conformity؛ «پویا»: dynamic؛ «نمایش»: expression و جز اینها. من در 47 برگ، 50 واژۀ نوی از این دست را شمردهام.
نجف دریابندری در برگردان History of western philosophy پافشاری میکند که فهرست واژگانش بههیچروی دربرگیرندۀ همۀ زبانزدهای فلسفی نیست، بلکه بیشتر باید راهنمایی برای خوانندگانی باشد که میخواهند بدانند کدام زبانزد فنی شناختهشده با کدام برابر خود در متن یکی است. دریابندری در ساختن واژگان تازه صرفهجوست. وی بیشتر از واژگان فنی کلاسیک فلسفی (فرزان میهنی) بهره میگیرد. حداکثر در برابر یک واژۀ سرۀ پارسی و یک واژۀ وامگرفتهشدۀ تازی، زبانزد انگلیسی را میآورد. گهگاه به واژهسازی میپردازد، برای نمونه: «معرفت از پیش»: apriori Knowledge؛ «رفتاریان»: behaviorists؛ «جان»: entelechy. در برابر برخی از زبانزدها، برابر پارسی-تازی گوناگونی را به کار میگیرد. نمونهها: «اشراق، دید، مکاشفه، شهود» در برابر intuition؛ در برابر monism؛ «توحید، وحدت و مذهب وحدت» را بهتر میبیند؛ و برای ontological argument «برهان معرفتالوجود» را به کار میزند. گاه وی زبانزد را برگردان میکند و آن را کنار واژۀ بیگانه میآورد، نمونه: "solipsism «اصالت من»".
ایرج اسکندری در برگردان «سرمایه»ی مارکس بیشتر در پی آن بوده که درونه را نازکسنجانه باز دهد تا این که زبان را از واژگان وامگرفته پاک سازد. وی به پیوست 180 واژۀ فنی اقتصادی به انگلیسی، روسی، فرانسه و آلمانی را همراه برابرهای پارسیشان میآورد و یادآور میشود که برخی از زبانزدهای فهرستش پیش از این در دست بودهاند، و برخی هم ساخته شدهاند. این برگردان گذشته از روش سادهاش، برای دانشآموختگان و اقتصاددانان است و ساختههای نو آن بههیچروی دشوار نیستند. من در اینجا بی آن که به بازگویی واژگان مارکسیستی جاافتادهای چون «اضافهارزش» Mehrwert و «اضافهکار» Mehrarbeit بپردازم، چند نمونه از واژهسازیهای او را به دست میدهم: «انباشت»: Akkumulation؛ «برآوری»: Produktivität؛ «بازده»: Ertrag؛ «تئوری پرهیز»: Abstinenzthrorie؛ «پیشریز»: Vorschau؛ «تنخواهگر»: Finanzier؛ «توانکار» و «نیروی کار»: Arbeitskraft؛ «شکل دورگه»: Zweitterform؛ «ازخودبیگانگی»: Entfremdung؛ «گاهمزد»: Zeitlohn؛ و «همانگونی»: Tautologie.
یکی از نشانههای بایستگی بسیارِ گسترش و تکمیل واژگان در
پی گرفتن دانش و فن از برونمرز، برگردان The Philosophy of Hegel نوشتۀ W. T. Stacey، به
خامۀ حمید عنایت است. وی آشنایی ژرفی با فرهنگ ایرانی دارد، از دانستههای بنیادینی در زمینۀ فلسفۀ اسلامی بهرهمند است و بر این باور که زبان پارسی ویژۀ جستارهای فلسفی است. اما او هم ناچار دو فهرست 44برگی را به کار خود افزوده: نخست پارسی به انگلیسی و سپس انگلیسی به پارسی. هرچند وی هنگام گزینش زبانزدهای فلسفی خود را به دست نوشتههای اسلامی میسپارد و از آنها بهرۀ کلانی میگیرد، گاه به ساختن واژگان تازه هم دست مییازد. او در برابر تز، آنتیتز، و سنتز، «برنهاد، برابر نهاد، و همنهاد» را به کار میبرد. در میان واژههای وی باید از «اندام» در برابر organic؛ «انداموارگی» در برابر organism و «آهنجیده» در برابر abstract یاد کرد.
وی از آوردن واژگان پارسی در کنار واژگان تازی هیچ نمیپرهیزد، نمونهها: «درهشتن»: فینفسه؛ «درونبودگی»: داخلیت؛ «دوبنی»: ثنویت. نمونههای کاربرد زبانزدهای کلاسیک: «اصالت ماده»: ماتریالیسم؛ و «اصالت معنا»: ایدهآلیسم.
از این نیمنگاه روشن میشود که نویسندگان گوناگون خط یگانهای را پیشه نکرده بودند. یکیشان Anarchie را «آشفتگی» میداند و دیگری «بیحکومتی»؛ یکی ایدهآلیسم را «اصالت تصور» برگردان میکند و دومی «اصالت معنا» و سومی «انگارگرایی» مینویسد و بعدی برابر آن را واژۀ خورندی نمییابد و همان واژۀ «ایدهآلیسم» را به کار میبرد.
این کوششها و یپشگامیها نتوانست نویسندگان و ترجمانان نوشتههای ادبی، ادیبان و تاریخدانان را خوشنود سازد. خودیاری، بایستگی زمان شد. آنان واژگان تازهای بر پایۀ قاعدههای ترکیب میساختند یا میکوشیدند با بهرهگیری از واژهنامههای کهن پارسی میانه و اوستایی، واژگان فراموششده را برای مفهومهای تازه به کار گیرند. چنین بود که اسکندری «همبودی» را به جای commune و communauté و «گِنت» (از zanta یا zantu اوستایی را به معنی Siedlung یا Gemeinde به کار برد. بهرام صادقی به جای polt، «بیرنگ» را گذاشت (در برهان قاطع به معنی "نشان" و "هیولایی باشد که نقاشان و مصوران مرتبۀ اول بر کاغذ کشند و بعد از آن قلمگیری کنند و رنگآمیزی نمایند" آمده، و در اشتینگاس "نقش ساده" یا "طرح").
در پایان واژهسازیهای چشمگیری را میآورم که در درازنای شش ماه گهگاه از میان کتابهای گوناگون، بیروننویسی کردهام. من بههیچروی نمیگویم که کاری روشمندانه به دست دادهام. اما بر این گمانم که گرایش به پیشرفت گنجینۀ واژگان را پدیدار ساختهام. آنچه شایان یادکرد است، کاربرد واژۀ «گراییدن» از بن مضارع "گرای" است که به جای پسوند ismus درنشانده میشود، مانند: «ملیگرایی» و «ملیگرا» به جای Nationalismus و Nationalist؛ «سنتگرایی» به جای traditionalism؛ «بنیادگرایی به جای fundamentalism؛ «مادهگرایی» به جای materialism؛ «عملگرایی»: pragmatism؛ «عقلگرایی»: rationalismus؛ «واقعگرایی»: realism؛ «نژادگرایی»: rassism؛ «تکاملگرایی»: evolutionism؛ «میتراگرایی»: mithraism؛ «چپگرایی»: die Linke؛ «راستگرایان»: die Rechte؛ «فردگرایی»: individualism؛ «نخبهگرایی»: aristokratism؛ «سرآمدگرایی»: elitism؛ «اقتدارگرا»: autoritär؛ «انسانگرایی»: humanism و جز اینها.
در گاهنامهها با واژههای تازهای برمیخوریم که میخواهند مفهومهای سیاسی زمان را برسانند. ترکیبسازی با مصدر «زدودن»- از بن مضارع «زدای» در آنها جایگاه ویژ]ای دارد. نمونه: «تنشزدایی» از واژۀ پارسی میانۀ «تنیشن» (در پارسی نو: تنش)؛ یا «شیطانزدایی» و «استالینزدایی». «چرخش»؛ «همتا» (همکار، همتراز)؛ «جهش» را نیز میتوان در شمار این دسته از واژگان آورد.
با یاری مصدر «زدن» (بن ماضی: زد) برخی مفهومها جا افتادهاند. برای نمونه: «بحرانزده»؛ «غربزده». در دستور زبان نیز زبانزدهای تازهای پیدا شده است: «واژ»: حرف صددار، همخوان: Konsonant؛ و «گویش» و جز اینها.
گرایش روشن دیگری نیز هست و آن شکل دادن یه واژهسازی، هماهنگ با سرمشقهای یونانی-لاتین است. مانند: «ایستایی»: Statik یا «پیشداوری»: Verurteil و prejudice.
از مصدر «انگاشتن» (بن مضارع: انگار) واژگان «انگار»: image، idee، و «انگارگرایی»: Idialismus ساخته شده. بسیاری از واژهسازیها با پیشوند «هم» انجام یافتهاند. مانند «همخانگی»: harmony؛ «همانندی»: likeless؛ «همبسته»: correlated؛ «همگن»: homogenous؛ «همگونگی»: uniformity؛ و «همانگونی»: tautologie.
«ابر، زیر، زبر، و رو» در ساختن مفهومها و نامهای تازه به کار میروند. مانند: «زبرحسی»: supersensuous؛ «ابرشهر»: supersity؛ «ابرنیرو»: superpower؛ «روساخت»: superstructure؛ «زبرمرد»: superman.
بهرام صادقی «نماد» را از «نمودن» برای سمبل میپذیرد و «نمادگرایی» را برای symbolic. این واژه نه در اشتینگاس است (به این معنی) نه در معین و نه در یونکر-علوی و نه در نفیسی.
روشن است که این نگاه گذرا که در پی گزینش سختگیرانهای نبود، بههیچروی همۀ واژهسازی شصت سال بازپسین را بازتاب نمیدهد. نویسندگان ناچار بر پایۀ بازشناسی و صلاحدید خود، جستارهایشان را برای خوانندگان و شنوندگانشان دریافتنی ساختهاند. اما تا هنگامی که بنیادی مردمسالار و پذیرفته از سوی روشناندیشان به ایشان ابتکار عمل شایسته را نبخشد و بالابینیشان نکند، این وضع دو یا سه برابر برای هر واژه دنباله خواهد یافت. با این همه باید یک فرهنگ زبان نوشتاری همۀ این واژههای نوساخته را پس از سنجشِ بهرهدهی و دریافتنی بودنشان ثبت کند. نسل آینده باید در بارۀ آنها تصمیم بگیرد.
گویش دلیجان
شناوري در درياي دور كرانه فرهنگ ايران كاري است كه اشناگر را هر دم با آبخيزي شگفت رودررو ميكند و هر بار با گذشت از آن موج، موجي ديگر مينمايد.
آبخيزهاي كوهپيكر كه در ميان جان خود هزاران شگفتي و رمز و راز داند،و چون نيك در آنها بنگري همهي توانشان از دريا است، و همهي جانشان دريا است!
و اين بار رهاورد شناگران اين دريا گنج يا ارجي است كه بيرنج بركام و لب و دندان گروهي از ايرانيان ميگذرد كه آن خود بهرهي آزمايش و رنج دور كرانهاي است كه نياكان ما بر خويش گذراندهاند، تا واژههاي زيبا در گويشي توانا به ما پيشكش كنند كه همانا زبان راجي بوده باشد.
اين زبان پس شگفت كه نشانههاي آن در بخشي از مركز ايران چون دليجان و محلات و نراق و گاس و قالهر .. برجاي مانده است، داستان از يك زبان نيرومند ايراني ميگويد كه به دليل ويژگيهاي برتر خود، نشان ميدهد كه روزگاري دراز، در يك قلمرو گسترده، مركزيت داشته است و روز بهروز با يورش زباني پريشيده و درهمآهنگ و بيريشه، از سوي صدا و سيماي مركزي، پهنهي آن كمتر و كمتر ميشود ، چنانكه در برخي از اين جايها تنها اندك پيرمردان و پيرزنان واژههاي آنرا به ياد ميآورند و در برخي جايها تنها نام آن برجاي مانده است… اما خوشبختانه، دليجان كه به گويش راجي خود دليگون خوانده ميشود كانوني بنيرو است كه هنوز آنرا بر زبان فرزندان ميگذراند و اگر از سوي ادارات فرهنگ و آموزش و پرورش كوششي اندك در اين زمينه بشود، ميتوان اميد بست كه در آينده باز هم به گونهي يك زبان روان در آن شهرستان بهكار رود و ما نيز از برتريها و ويژگيهاي آن چنانكه بايسته و شايسته باشد برخوردار شويم.
بهرهدهي به زبان فارسي و زبانهاي ديگر ايراني
يكي از برترين بهرهها كه از بررسي و شناخت گويشها يا زبانهاي ايراني به پژوهندگان ميرسد، آشنايي با انبوهي از واژهها است كه ريشه در زبانهاي ايران باستان دارد و با زبان امروز فارسي نيز خويشاوند است. اما امروز در زبان فارسي زنده و روا نيستند و اندر شدن اين گروه از واژهها از همهي زبانها و گويشها به زبان رسمي كشور، بدان توان و نيروي بيشتر ميدهد تا در برخورد با انبوه واژههاي فني تازه كه از سوي فنگرايان ديگر كشورها بهناچار به زبان ما را ميگشايند، بتوانيم واژههاي نو بهت و رساتر بسازيم. و وامدهندهي اين واژههاي ريشهدار هم ايرانياناند به ايرانيان. و از اينسو ميتوان به ديگر زبانهاي ايراني كه با چنين واژههاي تازه برخورد ميكنند ياري برسانيم. چنانكه اگر يك واژهي تازه اما كهن از يكي از زبانهاي كردي كارآيي در زبان فارسي پيدا كند، ميتوان از آن در زباني چون بلوچي و يغنابي و هزارهاي نيز سود جست و راه دريوزهگي واژه ا ز انيرانيان را بست!
زبان راجي را از اين گروه واژهها بسيار است، چونان:
باگل bagal: در برابر «به عضويت» كه گل در اين واژه همان است كه گله و رمه از آن برآمده است و در زبان لري نيز به معني دسته و گروه است.
بُرُم borom: در برابر هذيان
دَب dab: در برابر رسم
هِنِبو henebu: در برابر خبر
ابْزَل abzal:بهجاي مسلط
رَفتي rafti: زميني كه چهار گوشه نباشد
سُددَ sodda: سرما خوردگي شديد
سُردَ sordae: نردبام. سولَ: ناودان. شيت: فلج . مَوا: وبا (ناخوشي همهگير). مواسُوار: وباي التر. بِروشارِني: چلاندن و عصاره گرفتن. پَيكَرَ: بساطي كه همراه با خوشي و خرمي باشد.
مَئما mama: تقليد مسخره گونه. هُغُ:قوطي . لُزْب: لعاب. لاغ:چاهي كه به خاك رس آهكدار سبزرنگ رسيده باشد. لاس: گل رس همراه با ماسه،دُر يا قند يَلوج در برابر استالاگميت . هليو: خاكشير. سُلاب: وسيلهي چاقوتيزكني، سوهان . رَهينگ: آبراهه يا كانالي كه براي رساندن آب به زمينهاي همسطح از ميان يك تپه كه مانع ميان آندو زمين باشد كنده باشند!
و بر همين واژه بايستيم كه چهگونه از يك واژه، كه ره يا راه نيز در آن است واژهاي برآمده كه ميبايد براي معناي آن چندين سخن بهكار برد! و در زبان راجي از اين دست واژههاي آميخته نيز هست. چنانكه: دِرِگِردي:پيچش پا و درد گرفتن آن. سيريف: سيرشدن از پول و ثروت يا هرچيز ديگر. لُپاغَن: چيزي را با دهان پرخوردن (از ريشهي اغني: اگندن)، مُرچي: سراشتين . …
واژههاي بيريشه (؟)
ديگر از ويژگيهاي زبان راجي آن است كه انبوهي از واژهاي ناآشنا در آن به گوش ميخورد. چنانكه شنونده در زبانهاي ديگر ايراني ريشهاي براي آن نمييابد. چونان:
اشگيلَ: بستن زانوي شتر مست
الالَ: بيهوده
اراني: ديگر
ارُفْد (هُرُفت): فراواني
ارَو:هميشه
كُفا: همراه
كئَمِ: غربال
گُن: پستان گاو و گوسفند
گِني: شدن، لرزيدن
لاكَت: خراب
ليتار: بيارزش
مفلَح: جوجهي كبوتر
هَتُن: اكنون
هَتُراني: حالا ديگر
هاناكي: مُد نيست
هِزِ:ديروز
هُرْگ: تعجب و شگفتي
يُفت: فكر
در بررسي واژههاي زبان رومانو كه پيش از اين واژهنامه در بنياد نيشابور فراهم گرديد، نيز به همين گونه واژهها برخورد كرديم و فرزانهي گرامي دكتر ايرج وامقي چنين گماني داشت كه چون نميتوان براي اينگونه واژهها ريشهاي يافت پس آن زبان زباني است ساختگي كه گروهي از پيشهوران براي پنهان نگاهداشتن راز و رمز كار خويش آنرا فراهم كردهاند. اما يك نگاه به همين چند واژه نشان ميدهد كه در اين گونه واژهها نيز گونههاي كهن و نو، هر دو در زبان راجي ديده ميشود: ارُفد كه نمونهاي بس تازه از گونهي كهن هرفت است.
واژهي ديروز در زبان راجي «هِزِ» است و واژهي هزين به معني ديروزي است! اين واژه در زبان دري زرتشتيان يزد هنوز زنده است و روشن است كه ديروزين ميبايد كه با افتاد آواي زير «ز» در «هِزِ» به گونهي هزين درآيد!
بهگمان بنده بخش پايان «هِزِ» كه «زِ» باشد. گونهي نوتر واژهي «دي» به معني روشنايي است كه از ريشهي divasya سانسكريت و di اوستايي برآمده است كه خود صفت يا نام روز بوده باشد كه آنهم روشنايي است و با پسوند «هِ» روز گذشته را ميرساند. چنانكه واژهي «فردا» نيز از دو بهر «فَر» كه پيشوند جنبش بهسوي جلو و اينده است و «دا» معني روشنايي اينده يا روز اينده دارد كه در پهلوي «فرتاك» خوانده ميشود و همين تاگ در زبان آلماني بهمعني روز است و بهگونهي Day در انگليسي بهمعني روز برجا مانده است و di در پسوند روزهاي هفته در فرانسه نيز از همين ريشه است. و فردا روي هم حركت بهسوي روشنايي اينده يا روز اينده را ميرساند كه در زبان فارسي روشنتر از همهي زبانها روايي دارد و چون چنين است «هِدي» و «هزي» نيز به روشنايي و روز گذشته اشاره ميكند .
واژهي «دي» در آدينهي فارسي كه ايرانيان پس از اسلام آنرا ساختهاند هنوز زنده است و در زبان نيشابور، هرات، كابل و سمرقند و بخارا واژهي دينَ dina بهمعني ديروز است و در برخي از اين گويشها ديشب را ديشو ميخوانند باز آنكه تاجيكان ديشب را نيز دينَشُو dina-sow ميگويند. به همين روي است كه در زبان راجي نيز ديشب را «هِزِشُو» ميخوانند!
ديگر واژهي اراني بهمعني ديگر است كه خوشبختانه در چند واژهي ديگر نيز به گونهي آميخته خود را نشان ميدهد:
اجيم باراني: از اين به بعد!
اين تركيب را بشكافيم: اج + ايم + به + اراني
اج گونهي تازهتر «هَچ» پهلوي بهمعني از است كه در اوستا بهگونهي «هچا» ديده ميشود. ابم بهمعني اين در زبان پهلوي بسيار كاربرد داشته و در زبان فارسي در واژههاي آميختهي امسال، امروز، امشب، هنوز كاربرد دارد كه همهي اين گونهها در خراسان بهگونهي ايمسال،ايمروز، ايمشُو يعني درست به همان گونهي پهلوي بر زبان ميآيد.
به. حرف اضافه. و اراني بهمعني ديگر و رويهم از اين به بعد است! درست همانكه در واژهنامه آمده است!
ديگر واژهي هَتُراني بهمعني حالا ديگر، است و چنانكه ديديم «هَتُن» در زبان راجي اكنون معني ميدهد و از آميزهي هتناراني با افتادن «ن» پاياني هتن و همزهي زير اراني هتراني بر ميآيد.
واژهي كَئم ka ma كه در تركيب بهگونهي كم kam در ميآيد با كاماتْس ارمني كه از ريشهي kam ميآيد خويشاوند است. چرا كه در آن زبان كاماتس به آب كشيدن چيزي مثل پلو و ماست گفته ميشود و روشن است كه اين اب كشيدن نيز خود گونهاي بيختن و چيزي را از چيزي جدا كردن است! كردان شمال (كه كردان خراسان نيز از آنانند) به ماستي كه از دوغ كره گرفته باشند كه اب آن در كيسه گرفته ميشود كَمَ ميگويند و آنگاه اشكنهاي را كه از چنين ماست درست ميشود كَمَجوش ميخوانند و شگفتا كه همين واژه را در بسياري از جاهاي ديگر و از آن ميان در تهران كَلِجوش ميگويند كه بيهيچ گمان «كَل» تهراني در اين واژه با «كَمَ» كردي و ارمني يكي است بيآنكه هيچ تهراني بداند كه كل در اين تركيب چه معني دارد و خراسان نيز كه «كَل» را بهجاي كچل يا گر بهكار ميبرند همچنين! و اگر ريشهي كل بهمعني در خراسان يا تهران يا هرجاي ديگر از راه كئم راجي به ياري kam-el يا كاماتس ارمني پيدا ميشود، بايستي كوشيد تا ريشهي ديگر واژههاي بيريشه را در زبانهاي ايراني به ياري يكديگر يافت.
اكنون جاي آن دارد كه سر گذشت كَلِ را دنبال كنيم زيرا كه در شاهنامه كلجوش (كالجوش راجي) بهگونهي كالوشه آمده است:
به اندام، كالوشهاي بر نهاد وزان رنج مهمان همي كرد ياد
و اگر همهي اين گونهها را در كنار يكديگر بگذاريم
كَئَم - - - كَمَ - - - كَم - - - كل - - - كال - - - كام
هريك از اين گونهها در زبانهاي ايراني معني ديگري نيز دارد. كام ارمني در فارسي: كام و نياز تن. كال در دليجان و خراسان: رودخانهاي كه براثر فرسايش اب پديد آمده باشد. كل تهراني و خراسان بهمعني كچل و نيز بهمعني بزرگ و پادشاه گله، و بزكوهي؛ كم بهمعني اندك! و چه خوب است كه بدانيم در همين زبان راجي نيز ka me معني «كم است» را نيز دارد!
اكنون اگر كالوشه را كالجوشه بدانيم، در گونهي پهلوي كالجوشك بوده است و اگر چه اين نام بدين اندام در واژههاي پهلوي موجود نيامده است اما بيگمان واژه را بدينسان ميتوان از نو باز ساخت و اين واژهسازي نه چنان است كه زبانشناسان اروپايي از روي كثرت كاربرد در چند زبان كه خود برگزيدهاند ميسازند!
چون سخت دربارهي واژهها و پيدا كردن و دوبارهسازي آنها است همين جا چند واژهي ديگر را به گونهي كهن باز بسازيم.
در بازار، واژهاي كاربرد دارد كه به پول نخستين فروش خود در روز، يا هفته، يا ماه و سال، دشت، يا دسلاف ميگويند! كه در راجي دَشن خوانده ميشود.
از فرالاوي شاعر همزمان رودكي شعري بازمانده كه دربارهي دشت كه در آن زمان دخش خوانده ميشده گويد:
من عاملم و، معاملي تو اين كار مرا با تو بود دخش
پس پيدا شدن دخش نشان ميدهد كه اين واژه پيشتر از آن دخشت بوده و «خ» پيش از «ش» برابر قانوني كه داريم و در بيشتر واژهها چون اتخش و اتش و ارتخشر و ارتخشير و اردشير، ارخش و آرش … فرو ميافتد، افتاده است.
اكنون اگر يك گام ديگر باز پس رويم در زماني چون زمان هخامنشيان يا زمان نوشته شدن گاثاها اين واژه مصوت پاياني «-َ» را نيز ميبايد كه داشته باشد. پس ميتوان داوري كرد كه در آن زمان اين واژه دَخَشَت خوانده ميشده است، اگر اين واژه به اين گونه در واژهنامههاي اوستايي كه در دست هست نيامده باشد!
واژهي ديگر ستاره است كه به گونهي استاره هم آمده و در انگليسي نيز Star خوانده ميشود. در زبان راجي با تبديل ت به د «اسدارَ» و در زبان لري با افتادن ت يا د «اسار» و در زبان آلماني به گونهي Stern اشترن آمده است.
گونهي ديگر اين واژه در زبان فارسي اختر است و چون خ پيش از ش در بيشتر واژهها فرو افتاده است، در اين واژهها كه خ برجاي مانده ش را از خود رانده است. پس گونهي كهنتر از همهي اينها ميبايد كه با خ و ش هر دو بوده باشد و آنگونه چنين است اخْشْتارَ و شايد كهنتر آن خْشْتارنَ، و اين گونه بسيار كهنتر از «ستار» اوستايي است و اگرچه نميتوان زمان آنرا معين كرد اما ميتوان به كهنتر بودن آن از هنگام سرودن اوستا، بيگمان بود.
برعكس براي يافتن گونههايي كه در ريشه يكي بودهاند و اكنون از هم بهدور افتادهاند واژهي شتر را دنبال بگيريم. شتر در فارسي اشتر نيز ناميده ميشود. در زبان ارمني به گونهي اخت آمده است. همين واژه در پهلوي اوشتر Ustr و بيگمان در گونهي كهنتر اوخْشْتْر بوده است زيرا كه در اوستا بهگونهي اوخْشْتْرَ آمده است.
بنا به داد و قانوني كه در واژهي ستاره ديديم چون در زبان ارمني «خ» در اين واژه ميافتد بهناچار «ش» را ميراند و اخت ارمني و اشتر ايراني هردو يكي است و يك ريشه دارد. اگرچه خويش را چنين نمينمايانند!
يك واژهي ديگر در زبان راجي كه بيريشه مينمايد واژهي الالَ بهمعني بيهوده است. اين واژه در اين فرهنگ در واژهي آميختهي الالَ كاري آمده كه انجام دادن كارهاي بيهوده را ميرساند، كه اگر بخش پاياني آن «كار» را از آن برداريم الالَ همين معني بيهوده را ميگيرد.
در اين فرهنگ به واژهي ديگري برميخوريم كه «ال و بَلَ» باشد بهمعني سخنان بيهوده.
پس الَ در اين تركيب همان ال در الالَ است و بل بدان افزوده شده چونان چيز و ميز و خوراك و موراك …
تركيب ال و بل در بيشتر گويشهاي زبان فارسي دربارهي كسي گفته ميشود كه سخنان گزافه يا بيهوده گفته باشد: «فلاني ميگفت كه ال ميكنم و بَل ميكنم».
در آذربايجان نيز همين تركيب در همين مورد بهكار ميرود، و ايل ela و بيلَ bela در زبان توراني معني ديگري دارد. ايلَ گونهاي حرف اضافه براي تاكيد است و بيلَ بهمعني چنين ميآيد. اما اين تركيب در زبان آذري بيشتر به همين گونهي ال و بَل راجي بهكار ميرود:«ال اليرم،بَل اليرم»: ال ميكنيم، بل ميكنم…
يك واژهي ديگر راجي كه «ال» بهمعني بيهوده را در خود نگاه داشته است «البَسدَ» است كه بانگي بر كودكان پرسخن باشد كه سخن بيهوده بس است و كودكان در اين هنگام خاموش ميشوند!
اكنون به يك واژهي ديگر راجي بنگريم:
الَينگَل alayngal بهمعني انگل فارسي. كه بخش پاياني آن گَل همان گله و رمه باشد و الين آغازين از همان الالَ و ال گرفته شده و معني آن جانوري بيهوده در گل يا گله باشد كه بهكار نميآيد اما از سبزه و خوراك و جو و آبشخور و اغل و شبان گله بهره ميبرد!! الَين گَل يا الَينگ گل كه بخش آغازين آن در عبارت الَينگ و دُلَينگ راجي به معني ابزارهاي بيهوده در خانه خود را نشان ميدهد (كه دولينگ آن براي به پايان رساندن معني الينگ ساخته شده) در همهي گويشهاي ايراني به گونهي النگ و دولنگ روايي دارد.
ديگر واژه از اين گروه واژهي «الكي» به معني بيهوده در بيشتر گويشها هست كه اتفاقا در نيشابور الَنگي و «الَنگ» نيز خوانده ميشود، هم آوا با واژهي راجي!
پس الال نيز خويشاوندان خود را در ديگر گونههاي زبان فارسي يا ديگر زبانهاي ايراني بدينسان بازيافت و از بخت فرخنده مادرِ بسي از اين واژهها گرديد!! و سخن در اينباره بسنده مينمايد و كاوش دربارهي ريشهيابي اينگونه واژهها را در همهي زبانهاي ايراني، در برنامهي بنياد نيشابور ميگذاريم!
خويشاوندان آشكار
اما بسي از واژههاي راجي در ميان زبانهاي ايراني با گويشهاي زبان فارسي خويشاوندان آشكار نيز دارد كه آوردن برخي از آنها نيز در اين پيشگفتار بايسته مينمايد. اين خويشاوندان در زبان فارسي و همهي گويشهاي فارسي با اندكي دگرگوني در آواها فراوانند اما برخي از آنها با همانندي شگفت ميان دو زبان يكي راجي و ديگري مثلا ارمني يا بلوچي و گيلكي حتي نيشابوري كه راهي دراز تا دليجان و محلات و خوانسار دارد خود را مينمايانند.
در ميان اين زبانها «لري» و سمناني بيش از همه واژههاي همانند با راجي دارد و پس از آن دري زرتشيان يزد. گويشهاي مركزي چونان زبان زفرهي اصفهان و ابيانه، كردي، ارمني جاي ميگيرند، پس انگاه برخي واژههاي نزديك ميان راجي و زبانهاي اروپايي نمايان ميشوند!
زبان پارسی زبان جهان دانش
آن دانشمندان دفترهای خويش را برای آن که در امپراتوری بزرگ اسامی پراکنده شود، گاه به زبان تازی (که دستور و آئين نگارش و فرهنگ واژه های آن را خود پديد آورده بودند) می نوشتند و گاه انديشهء خويش را به زبان فارسی می آراستند.
نمونه های فراوان از نوشته های ايرانی در زمينه های گوناگون دانش جهانی بر جای مانده است که نشان از توانايی اين زبان برای بازکردن دشواريهای رشته های دانش دارد اما پرسش شما اين است که آيا زبان فارسی را توان آن هست که زبان دانش امروز جهان نيز شود!
1. گنجينهء واژه های زبان پر بار باشد.
2. در زبان، توانايی، برآوردن يا ساختن واژه های نو از پيوند واژه ها باشد.
3. زبان ساده باشد.
4. آئين و دستور زبان يگانه باشد و جدا آئينی (استثناء) در آن ديده نشود
5. ريشه های کهن زبان شناخته شده باشد و پيوند واژه های تازه به ريشه های کهن روا باشد.
6. پيوند زبان از ديگر زبانها، که در زمينهء دانش جهانی می کوشند گسسته نباشد.
7. گويندگان به آن زبان، در درازنای زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن ياری رسانده باشند.
8. زبان توان نگارگری در همهء زمينه های دانش جهانی را داشته باشد.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد.
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.
11. داوری داوران بزرگ را برای برتری، داشته باشد.
و اکنون گاه آن می رسد که زبان فارسی را با اين ميزانها، بسنجيم!
1. گنجينهء واژه ها:
بزرگترين کار که در زمينهء گرد آوری واژه های زبان فارسی در زمان ما رخ نموده است، کار روانشاد دهخدا و همکاران وی است و اگر چه اين کار به ياری گروهی ديگر از واژه شناسان ويراسته می شود تا به آراستگی رسد، هنوز فرسنگها راه برای رسيدن به يک واژه نامهء بزرگ در برگيرنده همهء واژه های فارسی در پيش داريم.
با همهء اين سخنان، دهخدا خود گفته است که پيرامون دو هزار هزار (دو ميليون) برگه برای «لغتنامه» گردآوری شده است، که اگر يکهزار هزار آن را برای نامها کنار نهيم، باز يکهزار هزار برگه برای واژه ها بر جای می ماند و اين انبوه واژه در هيچ يک از زبانهای امروز جهان به چشم نمی خورد، و اين بسنده است که بدانيم که شمار واژه های زبان انگليسی تا يک سده پيش يکصد هزار بوده است و در اين يک سده با پذيرش از زبانهای ديگر و پيدايی دانشهای تازه و واژه های پيوسته به آن يکصد هزار واژه ء ديگر به گنجينهء واژه های آن افزوده شده است و اگر اين شمار را با شمار واژه های فارسی در لغتنامه بسنجيم از اين سنجش دچار شگفتی می شويم.
اما اين را نيز می بايد به اين سخن افزود، که هم اکنون در سازمان لغتننامه ، ياران و همکاران سرگرم ويرايش اند.
چند فرهنگستان ديگر، در همين زمان پيدا شده اند که کارشان پژوهش در واژه های فارسی است و يکی از آن ميان، بنياد شهيد رواقی است که به کوشش دکتر محمد رواقی تا کنون هفتاد دفتر پيرامون فرهنگ و واژهء ايرانی فراهم کرده اند.
گردش روزگار دروازه های شهرهای بزرگ و کهن فارسی زبان قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرقند، بخارا و تاشکند را بازگشوده است و انبوه شگفتی آور از واژه های نغز و تازهء آن مرز مهربانان که نرمک نرمک با واژه های اين سو می آميزد چنان گستردگی و نيرو به زبان فارسی می دهد که توان آن را چند برابر کند. انبوه واژه های گويشهای ايرانی، از کردستان گرفته تا يغناب که هنوز به گنجينهء زبان همگانی اندر نشده و با کوشش پيگير ساليان می بايد که چنين شود ( و بخشی بزرگ از برنامهء بنياد نيشابور به اين کار ويژه شده است) خود شگفت انگير است، و اگر همه اين کوششها انجام شود ديگر در همهء جهان کسی را پروای سنجيدن زبانهای ديگر با زبان فارسی دری، پيش نخواهد آمد!
2. توانائی زبان در ساختن واژه های نو:
اين پيداست که بر درخت دانش هر زمان شکوفهای نو می رويد و باغبانان را می بايد که نامی بر آن نهند و زبان را می بايد که توان چنين نامگذاری همواره باشد.
و اين نيز پيداست که همه زبانهای آريايی ( که ريشه در اوستا و سانسکريت دارند) از چنين ويژگی برخوردارند و به همين روی ديدار کردن واژه تازه در اين زبانها دشوار نمی نمايد. اما اين ويژگی در زبان فارسی ويژه تر از همه زبانهاست و برای آن که روشن شود توان اين زبان جهانی در برآوردن واژه های تازه تر چه اندازه است، يک واژه را بر می گزينيم و پيوندهای گونه گون آن را با واژه های ديگر باز می بينيم و چون سرآغاز هر کار سر و آغاز آن است، از واژهء «سر» می آغازيم:
سربريده ، سرپا(نشستن، يا ايستادن)، سرپايی (کفش خانه)، سرپا گرفتن ( کودک)، سراپرده، سراب، سرآب (کنار جوی يا چشمه يا رودخانه)، سرباز (کسی سر خود را در راه کشورش مي بازد)، سرانداز (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می افشاند)، سرسپردن (فدايی کسی شدن)، سر سپار، سرشاخ (آمادهء نبرد)، سرافشان (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می افشاند)، سر براه (فرمانبر)، سر راه (کودکی که توان نگاهداشتنش را ندارند و بر سر راه می نهند تا کسی اورا به فرزندی بپذيرد)، سر راهی (خوراکی يا چيزی که به مسافر می دهند تا با خود ببرد)، سرآغاز، سرانجام، سرمنزل، سردرختی (ميوه)، سرچاه، سرکوب (دشمنان را با سپاهی شکست دادن و از ميان بردن)، سرکوفت ( کار بد کسی را به او گوشزد کردن)، سر ستيزه ( کسی که نبرد را می آغازد)، سر پناه، سراسر، سرستون، سر بر کف ( جانسپار، آمادهء مرگ)، سر بدار ( سر+ به + دار، کسی که پيش از انجام کاری آمادهء مرگ است)، سر آشفته، سراسيمه، سرگيجه، سرگشته، (کسی که ديگری او را در کارش سرگشته کرده)، سرگردان (کسی که خودش در کار خويش سرگردان است)، سربينه ( جايگاه خنک در گرمابه – جايگاه رختکن)، سرسنگين، سرسبک (سبکسر) ، سربند ( دستمال يا شال که بر سر می بندند)، سر بندی ( مشغول کردن)، سر هم بندی، سر شور( صابون سر، يا گِل سر)، سر پر شور، سرِ خرمن(کنار خرمن)، سرخرمن (هنگام خرمن کردن، تير ماه)، سر پنجه (نيرومند)، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سر دواندن، سرخاراندن (درکاری انديشيدن، يا درنگ کردن)، سر بر زانو(ی غم گرفتن)، سراسر (همگی کسان يا چيزهايی که در يک جا هستند)، سراپای (همگی چيزها از سر تا به پای)، سر بسر (دو چيز را که هم ارزش باشند با يکديگر عوض کردن)، سر به سر گذاشتن، سرگرم، سر سودا، سرِ هم، سر کج، سر جوش، سرچين (ميوه يا سبزی)، سر سخن، سردار، سرپوشيده (پنهان)، سرشمار، سرشبان (چوپان بزرگ چند گله)، سر شب، سر پرستار، سر سری، سردستی ( خوراک زود آمده شده)، سر سيری، سر خر، سر خاک ( گورستان)، سر پُر (گونه ای تفنگ که آ را از سر لوله پر می کردند)، سر گز( کچل، کل، بی مو)، سر دادور (داور بزرگ)، سر تراش ( سلمانی) سردادن (رها ردن)، سر انگشت، سر و سامان، سر نهادن ( راهی را در پيش گرفتن)، سر بر نهاندن ( بدنبال کسی رفتن)، سر گذاشتن، سر بی کلاه (نادار و درويش)، سر تاجدار ( پادشاه)، سر تاجوار (سر شايستهء تاج، پادشاه )، سر فروش (کله پاچه فروش)، سر سازش، سرِ جنگ، سر درد، سرنشين...
و چون فهرست واژه های پيوسته با سر، پيوسته شد، روشن می شود که زبانهای ديگر در برابر آن سرفکنده و سرگشته اند. زيرا که در هيچ يک از فرهنگهای زبانهای جهان تا يک دهم چنين پديده ای نيز پديدار نيست.
3. ساده بودن زبان:
اين نيز پيداست که دانشمندان در زبان دانشی خويش برای کوتاه کردن واژه های بزرگ ، گزيده ای از آن می گويند يا نشانه ای برای آن بر می گزينند، چونان: Sin برای سينوس، P برای فشار، يا E برای نيرو و ... با اينهمه باز ميشايد که زبانی که برای نمودن دانش به کار گرفته می شود ، خود نيز ساده تر بوده است تا با همراهی با اين نشانه های ساده، زمان و توان و دفتر و ديوان کمتر برای باز گفتن بخشهای گونه گونه دانش بخواهد.
ويژه آن که اين زمان را ، زمان رايانه (کامپيوتر) می خوانند و از خورشيد نمايانتر اين که سخن است که هر چه زبان ساده تر باشد، کار را آسانتر می سازد. از همين واژه Computer بياغازيم که در فرهنگستان دويم ايران، بجای آن، رايانه را برگزيدند. اين واژه ريشه در راينيتن پهلوی دارد که «انديشيدن دربارهء چيزی يا کاری و کم و بسيار و چه و چون آن را سنجيدن برای به انجام رسانيدن آن» باشد!
خود بنگريد که اين انبوه انديشه و کردار را چگونه در راينيتن گنجانده اند و آن را ساده کرده اند. اما کامپيوتر از نُه واکه و چهار آوا (سيلاب) برآمده است، باز آن که رايانه ايرانی از شش واکه و سه آوا پديدار گشته است و خود در سادگی خويش سخن می گويد. گذشته از آن که اگر من بجای گزينندگان اين واژه بودم رايان (همچون گريان، روان) را برای آن برمی گزيدم که نشانهء کنش و کردار آن است و آن را با هــ پايانی کوچک نمی کردم و آن گاه بود که رايان دارای پنج واکه و دو آوا می شد و ساده تر از نمونهء کنونی نيز می بود و در آينده نيز شايد که چنين شود.
اکنون می بايد که به روی ديگر اين واژه بنگريم:
کامپيوتر به شمار و شمار گری آن چشم دارد و رايان چنان که بر شمرديم به چند و چون و اند آن و سنجش آن و برگزيدن آن!
پرويز ناتل خانلری در «زبانشناسی و زبان فارسی» سنجيده است که واژه های زبان فارسی بيشتر يک آوايی يا دو آوايی اند و اين نشان سايش و ساده تر شدن زبان فارسی است.
واژه هاي يک آوايی فارسي چونان: آب، در، دار، پشت، رو.
واژه های دو آوايی آن چونان : آبی، دربار، دارکوب، پشتی، رويداد ... کمر، پرهيز، پرداخت...
کارگر ايرانی در برابر فوندانسيون فرانسوی، «پی» را به کار می برد.
بانوی خانهء ايرانی در برابر برد انگليسی- «نان» می گويد.
کشاورز ايرانی بجای واتر انگليسی، «آب» بر زبان می راند و رانندهء ايرانی بجای Comfortable واژهء «آسان» يا آسوده را پيش می کشد.
زبانهای ايرانی در بستر دراز آهنگ رود آواز خوان زبان خود، هزاره ها را پيموده اند و در اين راه دراز، از هر سنگی رنگی پذيرفته اند و از هر پيچی، آهنگی ... و «سوده» و «ساده» به زمان شکوفايی سخن فارسی رسيده اند و بر لب و کام زبان شيرين دهنان ايرانی غلتيده اند و از نوک خانه بزرگانی چون فردوسی، رودکی، سنايی و سعدی گذشته اند ...
4. آيين يگانه در زبان:
اگر کشوري در جهان باشد که برای فرمانروايی بر آن، هر روز آئينی و دادی تازه بنهند، يا هر گاه که خواهند برای يک کار آئينی جدا از آئينهای روان برگزينند، می بايد دانست که آن کشور تازه خاسته است و فرمانروايان آن برای سنجيدن خويش و مردمان خود نياز به زمان دارند.
اکنون همين سخن برای زبان به کار می آيد و داوری ديگر هم برای آن نمی بايد. زبان در جهان است که آئين يگانه برای همه زمانها و واژه ها و گروه بنديها و چونيها و چنديهای خويش دارد و يک واژه يا يک سخن در آن نمی توان يافت که آئينی جدا بخواهد، يا از آئين و دستور همگانی زبان سر بر تابد، باز آن که زبانهای انگليسی و فرانسه و روسی و آلمانی که به گمان گويندگان آن زبان دانش بشمار می روند، سرشار از جدا آئينی اند و برای خواننده نيازی به برشمردن آنها نمی بينيم.
5. پيوند زبان يا ريشه های کهن:
در بسی از زبانها بدان روی که در گرداب زمان ناهماهنگ چرخيده اند، ريشه واژه های امروزين شان پيدا نيست و بسيار واژه های بی ريشه در آنها روان است، چنان که واژه در زبان بکار می رود، اما روشن نيست که از کجا آمده و چسان روان است!
برای نمونه واژه «براوو» در زبانهای اروپايی به نام يکی از آواها بکار می رود و روشن نيست که چيست؟
همين واژه در روستاهای نيشابور به گونه «بوراباد» برّاباد، يا برنده باد برای برانگيختن پهلوانان يا بازيگران کاربرد دارد و هر دو بخش آن نيز روشن است.
پيشوند واژه های تودی today و tonight انگليسی به نشانهء اين، يا نزديک، بکار می رود و آن گاه همين پيشوند، برای فردا tomorrow نيز بر زبان می رود، که دور است!
اکنون اگر اين پيشوند در هر سه واژه يکی است، چرا کاربرد آن دگرگون است و اگر اين از آن جدا است، ريشه اش کدامين است؟
واژه touyours در فرانسه نيز دو بخش دارد که بخش نخستين آن، tout «همه» می باشد و بخش دويم آن ژور= روز و بر روی هم هرروز يا همهء روزها. اين واژه بجای همواره يا هميشه فارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژه روز را برايش بکار می برند. در زبان انگليسی هم اگر بخواهند بگويند « هميشه» می گويند همهء راه always.
اما خود واژهء ژور در فرانسه چيست ؟
اين واژه جابجا شده واژه روز کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها به گونهء نام به کار مي رود. در زبان کردی ريشه ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژهء روچ کردی است و اگر ژور در آن زبان تنها به گونهء نام به کار می رود، در زبان کردی ريشهء ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژهء روچ بلوچی است که در پهلوی نيز برای روز به کار می رود و کهنتر از آن رئوچ فارسی باستان و کهنتر از رئوچنگه اوستائی!
اين که اگر واژهء رئوچنگه اوستايی را نيک بنگريم، می بينيم که همان روشن فارسی است... و به آن گاه از زمان که جهان روشن، يا رئوچنگه باشد روژ يا روز يا روچ مي گوييم!
انيشتين دانشمند بزرگ روزگار ما، هنگامی که دريافت ذره های بس ريز در فروغ خورشيد يا فروغ هر چيز ديگر روان است و خواست بر آن نام بنهد، از زبان يونانی ياری گرفت و واژهء فوتون را بر آن نهاد تا به آن ذره های هميشگی نامی کهن داده باشد، اما اين نام در زبانهای امروز اروپا باز شناخته نمی شد؛ مگر پس از انيشتين، باز آن که در زبانهای ايرانی با چنين ويژگيها، هر نام تازه که از ريشه های کهن بسازند، بيدرنگ باز شناخته می شود، چنان که منوچهری در آن چامهء شبنامهء خود، چگونگی يک خيزاب را در سخنی کوتاه «دراز آهنگ و پيچان و زمين کن» خوانده است و تا آن جا که من می دانم واژهء «دراز آهنگ» پيش از منوچهری به کار نرفته است و او خود، اين واژه را از ژرفای انديشه برآورده. اما همين که يک ايرانی آنرا می شنود بيدرنگ می داند که منوچهری چه را می خواسته است گفتن يا واژهء «زمين کن» در همين سروده ... پس واژهء تازه در زبانهای ايرانی، به آسانی شناخته می شود و ريشهء خويش را نيز به روشنی می نماياند!
6. زبان از ديگر زبانها که در پهنهء دانش ميکوشند، جدا نباشد:
اين بر همگان پيداست که دانش ايرانی در گرما گرم آن جنگها که برای چليپا روی می داد و پس از آن، به اروپا ره يافت.
اروپاييان بسی از واژه های اين دانش را که يا به زبان فارسی يا به زبان تازی بوده، پذيرفتند يا اندکی دگرگونی دادند. چنان که ابن سينا را «اوي سينا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمي» ناميدند و کار بزرگ وی را نيز با کمی دگرگونی «لگاريتم» خواندند. اما امروز بر هيچ کس پوشيده نيست که اروپاييان پيشتاز دانشی اند که با فن يا (تکنيک) همراه و همراز است و به سختی نيز می تازند و واژه های فراوان نيز در اين زمينه می سازند.
اين نيز روشن است که کشوری چون چين که از زمان باستان نيز چون ايران گاهوارهء دانش بوده است. واژه هايی برای خويش در اين زمينه دارد ... اما واژه های چينی دشوار ، راه به کاروان واژه های دانشی اروپا می يابند و بدين روی آنان نيز برای گزينش واژه های اروپايی گاهگاه ناچارند.
زبان فارسی، مثل همهء زبانهای ايرانی، چون پيوند خويش را با ديگر زبانهای آريايی نگسسته است چنين توانايی را دارد که واژه بسازد و سخنگويان اروپايی نيز آن را از زبان و انديشهء خويش دور نبينند . چنان که نمونه ای چند از آن در بخش پيشين آمد.
7. کوشش گويندگان در دراز نای زمان برای ژرفا و گسترش بخشيدن به زبان بهم پيوسته باشد.
برای اين بخش گفتار در کار نيست، زيرا که همگان دانند که در جهان برای هيچ زبانی چنان کوششی که برای زبان فارسی و ژرفا بخشيدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفته و انبوه دفترها و ديوانها و نامه های دانش و بينش و شناخت و چامه و ترانه و زبانزد و متل و چيستان ... که در زبان فارسی پديدار گشته است، خود چونان آفتــاب جهان تاب روشنی می بخشد. چنان که با استواری می توان گفت که در همه اروپا و به همهء اروپا و به همهء زبانهای آن، چندان چامه و سرود، نسروده اند که تنها در زمان سامانيان و دوران رودکی سمرقندی. اين کوشش همگانی دراز آهنگ، روشن است که به يک چنين زبان ژرفا و گسترگی و توان و نيرو می بخشد، بيش از همهء زبانهای جهان!
8. توان زبان برای کوشش در همهء زمينه ها:
اروپاييان، امروز چنين پراکنده اند که زبان آلمانی؛ زبان فلسفه و زبان فرانسوی، زبان مهر و سرود و زبان انگليسی؛ زبان بازار و دانش است، اما پيره زنان روستاهای ايران بزرگ همه از بر دارند که ... «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری.»
برای آن که خوانندگان بيدار دل را گمان نيفتد، که اين سخنان از روی يکسونگری و خودخواهی گفته می شود، رهنمونشان می شوم به دو ديوان چامه:
يکی ديوان اطعمه، سرودهء مولانا بسحق شيرازی
ديگری ديوان البسه، سرودهء مولانا محمود نظام قاری يزدی
تا روشن شود که ايرانيان در شناخت يزدان و چگونگی آفرينش ايزدی و بهر مردمان از آن و انديشه در چه و چون و چند (فيزيک و فلسفه و رياضی) به کدام پايگاه بلند رسيده اند که می توانند با سرودن يک دفتر چامه و سرود پرآهنگ، در زير نگاره های زيره، شوربا، دارچين، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در ديوان اطعمه. و نيز در زير پوشش آستين، درز، چاک، تريز، دامن، نخ و سوزن در ديوان البسه، نازکترين انديشه های مردمی را دربارهء زندگی و زمان و جان و جهان و زندهء هميشه نگاهبان ... چگونه گفته اند و در زير سخنان آشکار، آن پيدای همواره بيدار را چگونه پنهان کرده اند.
سخن را بسنده می دانم اما می بايد بدين استوار بود آن مردمان که نخستين پديده های مثلثات و لگاريتم و گرانی ويژه و پيدايی زمين و گرمای ميانی ... را به جهانيان پيشکش کرده اند، برای دانششان واژه نيز در دسترس داشته اند و اکنون نيز می توانند چنين کنند.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد:
در زبان فارسی واکه های درشت، فروافتاده و آواهای خشن پديدار نيست و و ساختار واژه ها که يک آوايی و يا دو آوايی اند، به همديگر توان آميزش می بخشند، چنان که واژه ها همچون سرشکهای تابان در جويی آوازه خوان بر روی هم می غلتند، و آواهای خوش پديدار می کنند و چنين است که خوش آهنگترين سروده های جهان را ايرانيان گفته اند و داوری اروپاييان دربارهء اين چامه های زبان، همواره با شگفتی و آفرين همراه بوده است و اگر آنان چامهء فردوسی، يا رودکی يا خيام را می ستايند، ستايش از زبانی نيز می کنند که اين چامه ها بدان سروده شده است!
دور می دانم که در همهء جهان گفتاری بدين فشردگي، با چنين گستردگي انديشه و استواری در سخن بر جای مانده باشد:
جان در حمايت يک دم است و جهان وجودی بين دو عدم (سعدي)
سخنوران بزرگ، سخن را بر زيباترين تخت می نشانند!
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند:
و هم اينجا است که از گفتار پيشين به گفتاری تازه اندر می شويم که ديباچهء اين بخش است و در اين هيچ گمان نيست که در همهء جهان به اندازهء ايران سخنور و سخندان نداشته ايم و انبوه انبوه نويسندگان و سرايندگان ايرانی چنان در سراسر جهان آشکارند که نيازی به يادآوری نامشان ديده نمی شود.
11. داوری داوران بزرگ برای برتری زبان فارسی:
در ميان نويسندگان و چامه سرايان جهان، خيام نيشابوری جايگاهی ويژه دارد و در همه جهان سروده های وی پراکنده است و نامش در همه جا زنده و ترجمهء سروده هايش در جهان پس از شمار چاپ شدهء انجيل برآورد شده است. خيام خود در ستايش اين زبان می فرمايد:
روزی است، خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بـلـبـــــــــل به زبـــــان پهـــــــلـوی، بـا گــــل زرد
فرياد همی زند که می بايد خورد
حافظ نيز بدنبال اين گفتار می افزايد:
بلبل به شاخ سرو، به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش، درس مقامات معنوی
و زبان پهلوی اگرچه نام ويژه برای زبان هنگام اشکانيان و ساسانيان شمرده شده، اما نام همگانی زبانهای ايرانی است. از کردی و بلوچی گرفته تا سغدی و يغنابی.
در ميان دانشمندان پس از اسلام برترين دانشمند را ابوريحان بيرونی می شناسيم و هم او بود که همراه لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنهء دانش آن سرزمين را با تيغ خامهء خود بگرفت و دفتر شگفتی آوردهِ «ماللهند» را پديد آورد و نخستين سانسکريت شناس جهان، پس از اسلام بشمار می رود.
وی بسياری از دفترهای دانشی خويش را به زبان تازی نيز نوشته است و تازی نويسی او نيز سرآمد نوشته های ديگران است و بنابراين از او کسی بزرگتر در همه جهان سراغ نداريم که سه زبان سانسکريت و تازی و فارسی را به جهان ارائه کرده باشد.
گویش شیرازی
هر چند اسکلت الفبايی زبان فارسی در نوشتار و آهنگ اصلی واژه ها در گفتار طی قرن ها کم و بيش پا بر جا مانده، اما ساختار فرعی و اژه ها و جمله ها تحت شرايط اقتصادی و اجتماعی تحولات زيادی را گذرانده است . کلماتی که در فرهنگ مادی مردم زمينه استفاده نداشته مهجور و از رده خارج شده، کلماتی با قبول بعضی تغييرها به جا مانده و کلماتی بيگانه بی هيچ تغيير و شکل خارجی خوددر زبان فارسی کاربرد پيدا کرده است.
بی شک پيش از آن که يک زبان به عنوان زبان رسمی در کشوری رايج شود، لهجه های محلی از ارزشی يکسان برخوردارند اما همين که زبانی استاندارد در سرزمينی به وجود آمد، از آن پس ديگر گويش های محلی ارزش های کاربردی و اجتماعی خود را در سطح وسيع کشور از دست می دهند.
با وجودی که گويش شيرازی پيوسته رنگ زبان رسمی مملکت رابه خود می گيرد. هنوز هم اين لهجه با لهجه رسمی تفاوت هايی دارد و هنوز هم پاره ای واژه ها ، اصطلاحات و ترکيب هايی در اين لهجه به گوش می رسد که برای غير شيرازی بيگانه است. بسياری از واژه هايي که در گويش شيرازی کاربرد دارند، دقيقاً با همان تلفظ و معنی معمول در شيراز در فرهنگ های معتبر ضبط شده است و نشانه درستی اين گونه واژه هاست .
در اين جا اشاراتی هرچند مختصر به برخی از ويژگی ها و قواعد لفظی اين گويش داريم در لهجه شيرازی تکيه بر حسب نوع کلمه روی هجاهای فارسی مختلف است يعنی با تغيير محلی تکيه معنا تغيير می کند. البته اين موضوع خاص لهجه شيراز نيست و زبان فارسی را شامل می شود برای مثال :
آقو با a کوتاه به معنی پدر و آقو باaa کشيده به معنای آخوند يا يک سيد است. اصل کلی و عمومی در اين گويش تلفظ هر چه ساده تر کلمات است به نحوی که عادت زبانی شيرازی ها ايجاب می کند. بنابراين اگر ما تمام اسامی ، افعال، قيود و .... اين لهجه را بررسی کنيم، می بينيم ضمن اين که درهر يک از اين مقوله ها ساختار ثابتی دنبال می شود، هر جا عادت زبانی شيرازی ها ايجاب کرده، از آن ساختار ثابت عدول شده است برای مثال اغلب کلماتی که در فارسی رسمی به مصوت بلند ( a = ا ) ختم می شوند در گويش شيرازی به مصوت کوتاه( o= ـُ ) ختم می شوند مانند با : بو، بالا : بالو، بابا : بابو، حالا : حالو، کاکا: کاکو .
تمام کلمات مذکور چه به تنهايي و چه درترکيب با ساير کلمات اين تغيير رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a ) ختم می شوند به تنهايی تغيير را نمی پذيرند و فقط در ترکيب با ساير کلمات مصوت بلند پايانيشان تبديل به مصورت کوتاه (o) می شوند. مثلاً : شفا اگر موصوف يا مضاف واقع شود می شود شفُ مصوت بلند (u) (او ) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار می رود.
( مداد _ مدادو ) ( کتاب _ کتابو ) ( گاو_ گاوو).
همين مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بيان حرکت ( هاء غير ملفوظ ) ختم می شوند. پس از حذف مصوت کوتاه(e) ( -ِ ) در آخر کلمه به (ow) تبديل می شود:
( نامه _ نامو ) (شيشه _ شيشو ) ( خونه_ خونو) (شونه _ شونو)
در مورد صرف افعال، پيروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شيرازی ايجاب کرده، صامت يا مصوتی دگرگون شده است .
(بشکن _ بوشکون ) ( می جويم _ موجورم )
ضمير های اشاره ( اين ) و ( آن) درگويش شيرازی به ( ای ) و (او) و جمع آنها به ( اينا) و ( اونا) تغيير پيدا می کند .ضماير مفعولی مرا( من) ، ترا( تر)، مارا ( مار)
ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شيرازی از تلفظ ساقط می شوند:
(چاه_ چا) ( روباه _ روبا) ( شاه _ شا )( ماه _ ما )
(b = ب ) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گويش شيرازی تبديْ به (ow) می شود.
( آب _ او ) ( تب _ تو ) ( لب _ لو ) می شود.
درتعدادی از کلمات که وسط آنها الف است موقع تلفظ الف تبديل به واو می شود:
(ارزان_ ارزون ) (تکان _ تکون ) ( جان_ جون )
در شيراز هنوز مردم محله های قديمی تر بيشتر به لهجه شيرازی سخن می گويند تا بقيه مردم مثلاً لهجه کسبه و اهالی دروازه سعدی، لب آب، دروازه قصاب خانه، دروازه شاه داعی الله .... تفاوت آشکار با لهجه اهالی و کسبه نقاط ديگر شهر دارد.
|
درست بنویسیم
به جز مردم لاابالي و بي مبالات، هيچکس نيست که پيش از بيرون رفتن از خانه و گام نهادن در کوچه، دست کم روزي يک بار، خود را در آيينه نبيند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نياورد، و ايرادها و بينظميها و آشفتگيهاي شکل ظاهر خويش را به شکلي برطرف و درست نکنند. چرا؟ براي آنکه انسان خود را از هيچکس کمتر و پستتر نميشمارد، و بر او بسي ناگوار است که با اندامي ناساز و شکل و ريختي منکر در برابر ديگران جلوه کند و ديگران در ظاهر او عيب و نقصي قابل سرزنش و خردهگيري ببينند و بر او بخندند.
اين توجه و دقت در رفع عيبهاي ظاهري به هر نظر که تعبير شود، به شرط آنکه به حد خودآرايي و ظاهرسازي نرسد، ستودني است؛ چه، براي انسان دردي بدتر از آن نيست که مورد عيبجويي هرکس و ناکس قرار گيرد و به علت عيبي که رفع آن بسيار آسان بوده، انگشتنماي اين و آن واقع شود.
اما شگفت در اينجاست که غالب همين مردم که براي رفع عيبجويي ديگران، درحفظ ظاهر گاهي از حد اعتدال نيز گام فراتر ميگذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتکب هزار غلط انشايي و املايي ميشوند و متوجه نيستند که به علت نوشتن نادرست و بياندام، تا چه حد مورد طعنه و ريشخند خاص و عامند و چون تأثر و تألّمي هم از اين بابت ندارند، به هيچ روي درصدد رفع اين عيب بزرگ نيز برنميآيند.
ممکن است که انشاي کسي سست و نارسا و مبهم و دور از قاعدههاي فصاحت و بلاغت باشد؛ اگرچه رفع اين عيبها نيز تا حدي به ياري جستجو در آثار بزرگان ادب و گوشش در خواندن و به ياد سپردن گفتههاي فصيح و بليغ فراهم ميآيد، ليکن چون نويسندگي هم مانند شعر تا حدي وابسته به استعداد و طبع ذاتي است، باز ميتوان صاحب چنين نوشتهاي را بخشود و از او چيزي را که ندارد و جز به اکتساب شدني نبوده، نخواست؛ اما غلط املايي چنين نيست، اصلاح آن بهکلي به دست خود انسان است و در مرحله چيز نويسي، اتفاقاً از هر کار ديگري آسانتر است.
ذوق، تنها آن نيست که انسان فريفته و دلدادة هر منظره زيبا و هر شکل موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه يک درجه از ذوق سليم هم اين است که انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر شکل ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و بيزاري به دست آورد و آنها را با اکراه و ناخوشي تلقي کند، تا طبعش به پستي و زشتي نگرايد و هميشه جوياي زيبايي و رسايي و درستي باشد.
کساني که در نوشتههاي خود پيوسته مرتکب غلطهاي املايي ميشوند و به اين عيب بزرگ که به دست ايشان پرداخته ميشود، پي نميبرند، افزون برآنکه از آن درجه از ذوق که مانع انسان از همراهي با زشتي و نادرستي است بي بهرهاند، از درک ننگ و عار نيز بينصيباند و آن همت را ندارند که زشتي و نادرستي را که در وجود ايشان هست و مسبب آن نيز خود آنانند و به خوبي ميتوانند آن را رفع کنند، از ميان بردارند و درست و سالم چيز بنويسند.
در کشورهاي متمدن دنيا، هر روزنامهاي را که بخريد، اگرچه ممکن است که نوشتههاي آن سخيف و تهوعآور و خلاف حقيقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کمتر اتفاق ميافتد که يک غلط املايي در آن ديده شود، و به اندازهاي غلط املايي براي هرکس که قلم به دست ميگيرد، در اين کشورها ننگ است که غلطهاي املايي را که ما در نوشته کارکنان ادارهها و پارهاي از بزرگان بلندمرتبه خود هر روز ميبينيم، ايشان «غلطهاي زنان رختشوي» ميگويند؛ زيرا زنان رختشويند که به علت بيسوادي تمام به هنگام برداشتن صورتِِ جامههايي که براي شستن ميگيرند، مرتکب اين گونه غلطها ميشوند.
روزي به يکي از همين آقايان که در نوشتن املاي کلمهها بسيار بيمبالات است و اتفاقاً مايه و استعدادي طبيعي نيز براي نويسندگي دارد، گفتم که: املاي فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. در پاسخ گفت که: من مخصوصاً آنها را به اين شکلها نوشتهام و چون يقين دارم که دنيا زير و زبر نخواهد شد، در اين کار تعمد کردهام!
من ديگر به او چيزي نگفتم؛ چه، مسلم ميدانستم که اگر کسي املاي درست کلمهاي را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار دادهاند، بداند، محال است که شکل درست آن را که همه ميشناسند و معني آن را ميفهمند، و اگر هم نفهمند به ياري واژه نامهها به معني آن پي خواهند برد، رها کند و به جاي آن از خود شکلي تازه که معروف و مفهوم هيچ کس نيست، به کار برد و با اين حرکت خودخواهانه، درک آن معني را هم که کلمات قراردادي براي بيان آنها وضع شدهاند، بر ديگران دشوار يا محال کند.
اين گونه بيمزگيها اگر هم به گفته آن رفيق، واقعاً عمد شمرده شود و ناشي از ناداني و عجز و بيهمتي در راه رفع عيب نباشد، اگرچه دنيا را زير و زبر نميکند، ولي باز زشت و خندهآور است و اگر کسي در دنبال کردن آن لجاج و اصرار به خرج دهد، هيچ چيز ديگري از آن، جز خفت عقل و سبکمغزي فاعل آن برنخواهد آمد.
قرار همه مردم عادي و عاقل بر اين است که کلاه را بر سر بگذارند و کفش را در پا کنند. اگر کسي پيدا شود که به عقيده نادرست و گمان سست خود بخواهد برخلاف عادت و قرار عام برود و کلاه را در پا و کفش را بر سر قرار دهد، البته دنيا زير و زبر نميشود، ليکن او با اين حرکت، خود را مضحکه و مسخره عموم ميسازد، و همه بر سبکي عقل و اختلال حواس او اتفاق ميکنند.
از اين گذشته اگر بنا شود که هرکس به هواي نفس و تفنن شخصي در املاي کلمهها تصرف کند، چون هواي نفس و تفنن هر کس به شکل ويژهاي است، ديگر ميزاني براي تشخيص درست و نادرست براي کسي باقي نميماند و هرج و مرج غريبي پيش ميآيد که هيچ کس معني نوشته ديگري را نميفهمد و غرض اصلي از وضع خط و لغت که تفهيم و تفاهم باشد، يکباره از دست ميرود.
اگرچه غلط املايي براي هرکس عيب است، ليکن هرقدر اهميت مقام شخص بيشتر و رتبه او در مقامات دنيايي بالاتر باشد، اين عيب نمايانتر و ننگ و رسوايي صاحب آن واضحتر ميشود. البته غلط املايي يک رختشوي را مردم معذورتر ميشمارند تا غلط املايي يک امير يا وزير را. بسا شده است که بر اثر مشاهده يک چنين غلطي، تمام هيبت و شوکت وزير يا اميري برباد رفته است.
وقتي در مجلس «شمسالدين درگزيني» وزير «سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه سلجوقي» ، هنگامي که «کمالالدين زنجاني» (که بعدها وزير طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسيده بود، شمسالدين درگزيني او را مخاطب ساخته، گفت: «با وجود ناامني راهها، چگونه بوده است که به سلامت ماندي؟ مگر از جعده نيامدي؟» کمالالدين گفت: «ايها الوزير، جاده است نه جعده!» گفت: «راست گفتي، جعده آن است که تير کمان در آن ميگذارند.» و مقصود او جعبه بود که اين معني اخير را دارد! تمام حضار مجلس بر شمسالدين وزير خنديدند و وزير چون دريافت که نه املاي صحيح جاده را ميداند، نه شکل درست جعبه را، شرم بسيار برد و تا مدتي جسارت آنکه در روي حضار نگاه کند، نداشت.
يکي از مغلطهبازي اين گونه آقايان، وقتي که ايشان را در غلط نوشتن املاها سرزنش کنيد، اين است که املاهاي فارسي، آميخته به عربي مشکل است و به آساني نميتوان آن را آموخت. فرض کنيد که اين گفتة بيپايه درست باشد. چون زبان فارسي امروزي با همين املا و انشا زبان ما و وسيله امتياز ما از ديگر ملتها و با ثروت گرانبهايي از نظم و نثر که دارد، مايه سرافرازي ما در جهان است، بايد آن را با هر اشکالي که دارد، همانگونه که گذشتگان ما آن را درست و راست فرا ميگرفته و تا حد توانايي در تکميل و ستايش آن ميکوشيدند، فرا بگيريم و اگر نميتوانيم چيزي بر کمال و جمال آن بيفزاييم، دست کم تيشه ستم بر پيکر زيباي آن نزنيم و شکل موزون آن را به ناخن ناداني و خودخواهي نخراشيم.
اگر قدري تأمل کنيم و انصاف به خرج دهيم، ميبينيم که اين عذر بدتر از گناه اين معترضان نيز پذيرفتني نيست؛ زيرا همه لغتهاي دشواري که املاي آنها نيازمند آموختن و ضبط است و در نوشته اينگونه آقايان ميآيد، شايد از هزار تجاوز نکند. آيا ضبط درست هزار کلمه و به خاطر سپردن آنها چنان کار دشواري است که از عهده يک شخص عادي برنيايد و اگر اشکال و زحمتي دارد، تا آن اندازه باشد که از تحمل ننگ بيسوادي و مضحکه شدن در پيش هرکس و ناکس سختتر و ناگوارتر به شمار آيد؟
زبان پارسی هدف تازش ها
شهربراز- زبان پارسی به عنوان بُردار فرهنگ ایرانی از دیرباز بخش مهمی از هویت ایرانیان بوده است. پس از شکست ارتش ساسانیان به دست تازیان، مهمترین جنگافزار ایرانیان زبان و فرهنگشان بود و تازیان میکوشیدند این دو را نیز از چنگ ایرانیان بیرون کنند. به نوشتهی زندهیاد دکتر عبدالحسین زرینکوب، آنچه از تامل در تاریخ برمیآید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربهی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، درصدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دورافتادهی ایران به خطر اندازد. به همین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند. رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشتهاند وقتی قتیبهبنمسلم باهلی، سردار حَجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که رفته رفته مردم اُمّی ماندند و از خط و کتاب بیبهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت ….
شاید بهانهی دیگری که عرب برای مبارزه با خط و زبان ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن میشمرد. در واقع ایرانیان، حتا آنان که آیین مسلمانی را پذیرفته بودند، زبان تازی را نمیآموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمیتوانستند به تازی بخوانند.
با چنین علاقهای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند، شگفت نیست که سرداران عرب، زبانِ ایران را تا اندازهای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از میانبردن و محوکردن خط و زبان پارسی کوششی ورزیده باشند. (کتاب «دو قرن سکوت»، ص ۱۱۵ و ۱۱۶)
اما ایرانیان توانستند برخلاف بسیاری از ملتهای چیرهشدهی اسلامی، همچنان زبان خویش را پاس دارند و هرگاه حکومتهای محلی به دست ایرانیان افتاد، مانند صفاریان و سامانیان و زیاریان در گسترش و توانمندسازی زبان پارسی بکوشند و آثار فراوانی به زبان پارسی پدید آورند. بزرگترین نمونه و شاهکار زبان پارسی هم به دست توانای فرزانهی توس آفریده شد که هر که رای و هُش و دین دارد پیوسته بر او آفرین خواند.
خلیفههای مسلمان در دمشق و بغداد هم چنان به این دشمنی با زبان پارسی ادامه میدادند و دستنشاندگان و چاپلوسان آنان (همچون محمود غزنوی و برخی درباریانش) زبان دیوان خود را به تازی برمیگرداندند و در گسترش زبان تازی میکوشیدند.
با تمام سختیها و دشمنیها، زبان پارسی توانست چندان ببالد و گسترش یابد که به زبان دوم دنیای اسلام ترادیسد و در گسترهی پهناوری جای خویش را باز کند و آثار فراوانی بدین زبان آفریده شد. پس از برافتادن خلافت عباسیان زبان پارسی آزادتر شد و در گسترهی بزرگتری رشد و نمو کرد به طوری که دربار گورکانیان هند (در انگلیسی: Mughal Empire) و دربار سلطانهای عثمانی از مرکزهای گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی بود.
دولت بریتانیا نیز پس از دستیافتن بر هندوستان و دریافتن نفوذ و اهمیت زبان پارسی در غرب آسیا، زبان پارسی را مانعی برای کار خود میدید و مبارزه با آن را آغاز کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن کرد.
تازشها به زبان پارسی امروز
به نظر من امروزه از چندین سو به زبان پارسی تاخته میشود و هریک از این گروهها و کسان انگیزهی خود را دارد:
١) در تاجیکستان و آسیای میانه
پس از دستیابی روسیهی تزاری به آسیای میانه، دولت روسیه کوشید پیوندهای ایرانیان آن سامان را با دیگران همتبارانشان بریده و ساختار فرهنگی و اجتماعی آنجا را از نو و بر پایهی نیازهای استعماری خود بسازد. از این رو نام «تاجیک» را که به معنای «ایرانی» بود به عنوان نام قوم و نژادی تازه مطرح کرد و آن سرزمین را تاجیکستان خواند. با اینکه زبان آنان پارسی بود در راستای همان هدفهای خود این گویش منطقهای پارسی را هم «زبان تاجیکی» خواند و خط آنان را از پارسی نخست به لاتین و سپس به سیریلیک برگرداند تا بریدن پیوندها کاملتر شود. از سوی دیگر شهرهای سمرقند و بخارا – که از مرکزهای باستانی فرهنگ ایرانی و پرورشگاههای زبان پارسی بود – به دست ترکان ازبک سپرده شد و در عوض پایتخت «تاجیکان» به روستای «دوشنبه» منتقل شد که پیشتر جایی برای «دوشنبهبازار»ها بود. برای جعل و ساختن هویت تازه، ادبیات پارسی دری به نام «ادبیات تاجیکی» خوانده شد.
پس از فروپاشی شوروی نیز با آنکه تاجیکان کوشیدند نام زبان خود را به پارسی برگردانند و به خط نیاکان بازگشت کنند اما عدهای از «روسپرستان» و غرضورزان مانع آن شدند و اشکالتراشی کردند. از سوی دیگر هم دولت وهابی عربستان سعودی – که دشمنی فاتحان عرب صدر اسلام با زبان پارسی را در زمان ما ادامه میدهد – پس از ۱۴۰۰ سال از راه تبلیغهای خود در تاجیکستان به ایرانیان تاجیک میگوید که زبان پارسی را رها کنید، نامهای ایرانی را از خود بردارید و نوروز را فراموش کنید!
٢) در افغانستان
دشمنی با زبان پارسی تنها به روسیه و شوروی و عربستان سعودی محدود نمیشود. پس از اینکه دولت بریتانیا در «بازی بزرگ» خود با روسیه و برای حفاظت از مستعمرهی خود یعنی هندوستان تصمیم گرفت کشور «افغانستان» را بیافریند و با تهدید نظامی، «هرات» را از ایران جدا کرد، قوم حاکم پشتون را تحریک کرد که برای جداسازی کاملتر افغانستان از ایران، نام زبان پارسی در این کشور را به «زبان دری» برگرداند. دولت پشتون افغانستان هم چنین با ایجاد «پشتو تولَنَه» (فرهنگستان پشتو) میخواهد زبان پارسی را کنار بگذارد و زبان قبیلهای و گوالش (=تکامل)نیافتهی پشتو را به شهروندان خود تحمیل کند. اکنون نیز با «وزارت کالچر»! میخواهد مانع از نفوذ فرهنگی ایران بشوند.
برای آگاهی بیشتر دربارهی زبان پارسی در تاجیکستان و افغانستان و نقشههای روسیه و بریتانیا برای این زبان میتوانید به مقالهی «کیستی تبرخوردهی زبان پارسی» در تارنمای آذرگشنسپ نگاه کنید.
٣) در ایران
در همین ایران سیاسی خودمان – که بخشی از ایران فرهنگی بزرگ است – در برخی سخنرانیها میشنویم که دربارهی فردوسی و شاهنامه چنین میگویند: «مرد خاسر زیان بُردهی تهیدست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب – که زبان اسلام و زبان رسولالله است – ۳۰ سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامهی افسانهای را گرد آورده است.»
یعنی اینان زبان پارسی را به جای زبان ملی و مشترک ایرانیان، «رقیبی» برای زبان عربی میدانند. شاید در راستای همین باور، امروزه در مدرسههای ایران دانشآموزان میتوانند نیم ساعت به زبان عربی تواشیح از بر بخوانند و جایزه بگیرند و تشویق شوند، اما حفظکردن یک حکایت از بوستان سعدی یا چند بیتی از شاهنامه برایشان سخت شدهاست و البته ایرادی هم ندارد؛ زیرا برای مسئولان مدرسه نیز اهمیتی ندارد که در طول سال دانشآموزان یک قطعه شعر پارسی حفظ نشوند.
صداوسیما نیز سیل واژههای و ترکیبهای عربی را وارد زبان پارسی میکند و در برخی از پیدارها (سریالها) ولنگاری زبانی و بیتوجهی به زبان پارسی آشکار است. حتا بهتازگی در پیداری از عبارتهایی چون «ریلکس» و «یستردی» و … استفاده میشود و این عبارتهای بیمعنا و ناضرور ورد زبان بچهها شده است.
۴) تجزیهطلبان
گروه دیگری از دشمنان امروزی زبان پارسی گروههای تجزیهطلباند. اینان که بهخوبی به نقش زبان پارسی در اتحاد و یکپارچگی مردم ایران از هر قوم و مذهب پی بردهاند، نوک حملهی خود را متوجه این زبان کردهاند. به بهانهی آموزش زبان مادری میخواهند زبان پارسی را نابود یا محدود کنند و به جای آن زبانها و گویشهایی را بگذارند که نه تجربهی نوشتاری و ادبی دارند و نه خط و گنجینهای نوشتاری به آن زبان و گویش وجود دارد.
دربارهی زبانها و گویشهای محلی و بومی باید نکتهای را بگویم. من خود از شیفتگان و عاشقان یادگیری زبانها و گویشهای ایرانی و انیرانی هستم و باور دارم که باید اینها نگهداری و پاس داشته و آموزش داده شوند. خوانندهای در وبلاگ شهربراز گفته بود خود را به جای کسانی بگذارید که میخواهند زبان مادریشان را بیاموزند اما با «تهاجم زبان پارسی» مواجهاند. این خود یکی از کژنماییها و دروغهای تجزیهطلبان است که در میان برخی از هممیهنان ما رایج شده است.
این ترفندها نیز بر پایهی نقش برنارد لوئیس است. این خاورشناس بریتانیایی از دههی ۱۳۵۰ خ. / ۱۹۷۰ م. به سیاستمداران توصیه کرده است که برای کنترل بیشتر بر غرب آسیا (خاورمیانه) و دستیابی آسان بر منبعهای زمینی و زیرزمینی و بازار اینجا، باید ایران تجزیه شود و راه تجزیه هم تاکید بر تفاوتهای زبانی و اختلافافکنی میان قومهای ایرانی است. برای آگاهی بیشتر دربارهی نقشهی برنارد لوییس میتوانید به فصل ششم کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «پانترکان و هدفگیری آذربایجان» نگاه کنید که به صورت رایگان و برخط در اینترنت در دسترس است.
توضیح آنکه از گذشتههای دور یعنی همان زمان ساسانیان و پس از اسلام و نه آن گونه که در میان برخی از هموطنان ما به دروغ تبلیغ شده است از زمان رضاشاه پهلوی، زبان پارسی زبان مشترک همهی ایرانیان بوده است و ابوریحان بیرونی – که زبان مادریش خوارزمی بودهاست – و عنصرالمعالی کیکاووس زیاری – که زبان مادریش طبری بودهاست – و قطران تبریزی – که زبان مادریش پهلوی بودهاست – و همه و همه در گوشه کنار ایرانشهر بزرگ و پهناور آثار خود را به زبان پارسی دری نوشتهاند تا دیگر ایرانیان بتوانند بخوانند و بیاموزند و دریابند. زبان پارسی هیچگاه بر کسی به زور تحمیل نشدهاست. حتا زمانی که ترکان و ترکزبانان و مغولان بر این سرزمین و دیگر سرزمینهای همسایه فرمان راندهاند، زبان مشترک و رسمی و اداری و نگارشی زبان پارسی دری بوده است. پیشتر نامهی خان مغول و نوهی چنگیز به بابای مسیحیان (پاپ) را آوردم که به زبان پارسی بوده است.
مخالفت من با رقابت و جایگزینی این زبانها و گویشها با زبان پارسی است. ما نباید به بهانهی آموزش زبان مادری و بومی هر منطقه، زبان پارسی را کنار بگذاریم. بر پایهی قانون اسلامی نیز آموزش ادبیات و زبانهای قومی در کنار زبان رسمی آزاد است. زبان پارسی زبان مشترک و پیونددهندهی تمام مردمان این سرزمین بوده و هنوز هست و میراث مشترکی با کشورهای همسایه دارد. زبانهای بومی و محلی باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن! و اهمیت باید به زبان پارسی داده شود.
۵) شبکههای ماهوارهای
آوردگاه تازهی دشمنان زبان پارسی برخی شبکههای ماهوارهای است؛ در بیشتر این شبکهها، با آنکه ادعا میکنند برای ایرانیان برنامه پخش میکنند اما نوشتهها به خط و زبان انگلیسی است. نام بسیاری از برنامهها به خط و زبان انگلیسی است و حتا در ترانههای مبتذل و پیش پاافتاده که هم خواننده ایرانی است و هم سراینده و نوازنده و هم بیننده و شنونده، نام و مشخصات ترانه به خط و زبان انگلیسی نوشته میشود! برخی از این شبکهها (مانند فارسی۱) آشکارا در خدمت دشمنان ایران و فرهنگ و زبان ایرانی هستند. گذشته از این که در زبان انگلیسی کاربرد واژهی «فارسی» اشتباه است و باید به جای آن Persian گفت، اینها حتا عددها را نیز به انگلیسی میگویند از جمله «وان»! مگر عدد یک در زبان پارسی وجود ندارد؟
این شبکههای مبتذل از کیفیت بسیار پایینی برخودارند و ترجمههاشان نیز تعریفی ندارد و پر است از واژههای انگلیسی. گویا اینها توان خرید یک فرهنگ دوزبانهی انگلیسی به پارسی را ندارند. حتا فرهنگ جیبی نیز میتواند بسیاری از مشکلهای آنان را حل کند. سخنگفتنِ شترگاوپلنگی و بیسوادانهی «لوس»آنجلسیها از راه این شبکههای سبُک در میان مردم ایران پخش میشود.
۶) ایرانیان درون کشور
شگفتانگیز آنکه برخی دشمنان زبان پارسی، امروزه خود ایرانیاند! در میان این گروه کسانی هستند که فکر میکنند واژههای انگلیسی «ترجمهناپذیر»اند. امروزه در قهوهفروشیها – یا بهاصطلاح «کافیشاپ»ها – وقتی فهرست نوشیدنیها را به دست شما میدهند، دهانتان باز میماند که این چیزها چیست؟ یک «اسکوپ»بستنی یعنی چه؟ «میلک شیک بنانا» یا «فراپهی استرابری» چه نوع نوشیدنی است؟ بسیاری از کارگران این مغازهها جوانان روستایی یا شهری کمسوادی هستند که خودشان معنای این نامها را نمیدانند و صاحبان مغازه نیز برای «کلاس» این نامهای مسخره را انتخاب میکنند تا بتوانند کالای خود را گرانتر بفروشند.
- در رستورانها به جای «خرچنگ دریایی» دیگر «لابستر» «سرو» میشود.
- در «فست فود»ها «چیکن برست» و «استریپس» مرغ فروخته میشود.
- پیتزا را به جای تنور در «آون» میپزند.
- به جای کباب هم دیگر «باربیکیو» (تازه گاهی «باربیکیوی مغولی»!) میفروشند.
- «آرتیست»ها به دنبال «اسپانسر» میگردند تا «شو» بگذارند.
آدم احساس میکند در پاکستان یا بنگلادش راه میرود که این همه واژههای انگلیسی در میان سخنان مردم رایج شده است. در همین راستا، در و دیوار شهر و تابلوهای فروشگاهها پر شده است از واژههای انگلیسی و حتا نام مغازهها و کالاهای مصرفی مردم تنها به خط انگلیسی نوشته میشود حال آنکه متاسفانه در کشور ما چندان مسافر و گردشگر خارجی رفت و آمد ندارد و نیازی به این همه نوشتههای چشمآزار نیست. روی پاکت شیر و دستمال کاغذی و بستنی ساخت ایران نام کالا و تولیدکننده و همهچیز تنها به خط انگلیسی نوشته میشود! دیگر بگذریم از این که زماننمای چراغهای راهنمایی بیشتر به خط لاتین هستند و گویا برای مسئولان اصلا مهم نیست که بر در و دیوار شهر ما عددها به خط لاتین باشند!
من با ورود وامواژهها هیچ مشکلی ندارم و سخنم در اینجا بر سر وامواژهها نیست. زیرا به طور طبیعی هرگاه دو زبان در کنار هم قرار گیرند با هم دادوستد میکنند مانند زبان پارسی که از تازی چیزها گرفته و زبان تازی که واژههای فراوانی از پارسی گرفته است. یا خود زبان انگلیسی که واژههای فراوانی از زبان پارسی به وام گرفته است. اما مسئله در اینجا دخالت و دستاندازی و سیل واژههای ناضرور است. برای نمونه ما نیازی به «چیکن برست» و «اسکوپ» و «میلک شیک» و « باربیکیو» و «آون» و … نداریم زیرا در زبان خودمان واژههای پارسی برای این مفهومها هزاران سال است که وجود دارند. در این میان موضوع مهمتر در این باره دستور زبان است؛ زبان تازی ساختار دستوری زبان پارسی را به هم زده است و هر وامواژهی تازی تمام همخانوادهها و صرف و نحو خودش را هم به همراه آورده است.
برخی دیگر هم چنان دچار خودکمبینی شدهاند که خیال میکنند صِرف دانستن زبان انگلیسی نشانهی پیشرفت و سواد است و مشکل خود را زبان پارسی میدانند. برخی پدرها و مادران کودکانِ بیچارهی خود را که هنوز زبان مادریشان را بهخوبی نیاموختهاند و نمیتوانند خط پارسی را بخوانند به کلاسهای فشرده و نافشردهی آموزش زبان انگلیسی میفرستند! تازه افتخار هم میکنند که فرزندانشان به جای آب پرتقال «اورنج جوس» میخواهند!
من با یادگیری زبانهای بیگانه، نه تنها عربی و انگلیسی، بلکه فرانسوی و ایتالیایی و روسی و آلمانی و …. مشکلی ندارم هیچ، بلکه بر آموختن زبانهای دیگر پافشاری هم میکنم. ایراد دستگاه آموزشی ما این است که روشهای درست و نوین زبانآموزی را نمیداند. زبان را باید از راه خواندن و نوشتن و سخنگفتن آموخت نه با از بَرکردن واژههای تنها و جداجدا و آموختن دستور زبان یا صرف و نحو. اشکال دستگاه آموزشی نباید منجر به این شود که ما به زبان رسمی و ملی خود بیتوجهی و ستم کنیم و تلافی آن اشکال را سر زبان خودمان دربیاوریم!
حتا دیدهام که در همین تهران برخی «آموزگاران» در دانشگاهها دانشجویان خود را مجبور میکنند که تکلیف و تمرین خود را به زبان انگلیسی انجام دهند و اگرچه متن آنها به انگلیسی غلط و خراب و افتضاح هم باشد باز از تمرین درست به پارسی بیشتر نمره میگیرد! حال آنکه موضوع درس آنان هیچ ربطی به زبان تخصصی ندارد. روشن است که دانشآموزان و دانشجویان ما در درون کشور باید به زبانهای بیگانه مسلط باشند و در آموزش خود از آنها بهره ببرند. اما زبانهای بیگانه باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن و اهمیت نخست باید به زبان پارسی داده شود.
۷) ایرانیان بیرون کشور
برخی از ایرانیان امروز هیچ تعصب و غیرتی به زبان خویش ندارند. از این رو وقتی به خارج میروند تلاشی نمیکنند که فرزندانشان در دیار بیگانه زبان پارسی را بیاموزد یا از آن پاسداری کند حتا خوشحال هم میشوند که با فرزندان خود به زبان بیگانه سخن بگویند. باید از اسپانیاییزبانان یا چینیزبانان بیاموزند که در خانهی بیشترشان سخنگفتن جز به زبان مادری ممنوع است.
هممیهنان ما که در بیرون از ایران زندگی میکنند باید بتوانند به زبانهای کشور میزبان خود بهآسانی و روانی سخن بگویند.
منظور من پاسداشت زبان پارسی است و اینکه هر چیز باید به جای خود باشد: زمانی که شما در ایران هستید باید به زبان پارسی سخن بگویید و بنویسید و بشنوید. زمانی که شما با ایرانی دیگری روبرو هستید چرا باید به زبان بیگانه با او سخن بگویید؟! شنیدهام در کشوری بیگانه ایرانیان گرد هم میآیند و برای همدیگر به زبان بیگانه دربارهی کشور دیگری سخنرانی میکنند! و مطلب به زبان انگلیسی یا فرانسه دست به دست میشود!
٨) اینترنت
گروه دیگری نیز با آنکه در اینترنت امکان نوشتار به خط و زبان پارسی هست و گیرنده و فرستنده هر دو ایرانی هستند به خط و زبان بیگانه با هم نامهنگاری میکنند!
در سالهای آغازین همگانیشدن اینترنت تنها خط و زبان انگلیسی در آن پشتیبانی میشد و رایج بود. اما سالیان زیادی است که رمز جهانی (یونیکد) پدید آمده است و از نظر فنی همهی زبانها و خطهای زنده (و حتا مرده!) امکان نمایش و کاربرد در رایانگر و اینترنت را یافتهاند. تنها میماند همت نرمافزارسازان و کاربران که از خط و زبان خود استفاده کنند. خوشبختانه خط و زبان پارسی مدت زمان زیادی است که در رایانگر پشتیبانی میشود و کاربران بهانهای برای ننوشتن به خط و زبان پارسی ندارند.
متاسفانه در برابر این همه تازش و دشمنی، سنگر بزرگ و پرتوانی نیست که از زبان پارسی دفاع کند و فرهنگستان زبان پارسی نیز بسیار ضعیف و ناتوان است. تنها میتوان به برخی دلسوزان امیدوار بود و به توانایی زبان پارسی که ققنوسوار در همهی تاریخ خود پایدار بوده است و پایدار خواهد ماند
خط پارسی بازمانده خط های کهن ایران
آزاده احسانیچمبلی (دانشجوی دکترای ایرانشناسی)- دیدگاه برخی پژوهشگران دربارهی خط پارسی این است که این خط بازماندهای است از خطی که آن را عربی میخوانند و بر این باورند که خط عربی بازماندهی خط نبطی یا کوفی میباشد. حال آنکه وجود خطی به نام «خط عربی!» خود جای پرسش دارد، چرا که تا پیش از اسلام نشانی از وجود خط و دیوان و آموزش در میان عربها به ویژه در میان عربهای حجاز دیده نشده است، هر چند از عربهای شمالی عربستان (= حیره و غسان که یکی زیر فرمان شاهنشاهی ایران و دیگری زیر فرمان امپراتوری روم بود) پنج مدرک که کهنهترین آنها به ۱۵۰۰ سال پیش بازمیگردد، به دست آمده است. از عربهای جنوب نیز آثاری به دست آمده است که پیوند با مردم یمن دارد و آنان نیز همانند مردم حیره زیر فرمان شاهنشاهی ایران بودند.
دکتر همایونفرخ در کتاب «سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان» میگوید: «مردم حجاز بر اثر صحرانشینی از نوشتن و خط بیبهره ماندند، اما اندکی از آنها که کمی پیش از اسلام به عراق و شام (=حیره و غسان) میرفتند، نوشتن را از آنها آموختند و [زبان] عربی خود را با حروف نبطی و سریانی و عبرانی مینوشتند، برای نمونه سفیان ابن امیه که از بازرگانان آن دوره بود از کسانی بود که خط سریانی را به حجاز آورد.»
از مجموعهی روایات چنین بر میآید که عربها، نخستین مرکز انتشار خط را شهر حیره و انبار (= شهر پیروز شاپور) میدانستهاند (۱) و شاید رواج خطهای ایرانی غربی در میانرودان (بین النهرین) و بهویژه انتشار سریانی در میان نسطوریان ایران، چنین احساسی را به وجود آورده باشد. (۲)
خطی که امروزه «کوفی» مینامندش نخست به خط «حیری» مشهور بود و پس از آنکه که مسلمانان کوفه را در کنار شهر حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. نکتهای که میبایست بدان توجه ویژه شود این است که خطی که امروزه «کوفی» نامیده میشود، صد سال پیش از شناختهشدنش در کوفه در حیره و انبار شناخته میشده است. (۳)
اما این نوشتار بر آن است تا روشن نماید که خط پارسی نه برآمده از خط نبطی و نه برآمده از خط کوفی است، بلکه گونهی تکامل یافتهی خطهای رایج در پیشینهی درازآهنگ دیوان و دفتر در ایران است. هرچند که اگر بر این باور هم باشیم که خط پارسی بازماندهی نبطی یا کوفی است، باز نمیتوان وجود خط ساختگیای به نام «خط عربی» را باور داشت، چه برسد به آنکه بخواهد پیوندی هم با « خط پارسی» داشته باشد. برای روشنشدن این گفتار، نخست به پیشینهی « خط نبطی» که به باور پژوهشگران امروزین نیای « خط عربی!» میباشد، نگاهی میافکنیم.

زبان نبطی در واقع زبان پادشاهی «پترا»ست. این پادشاهی در زمان نیرومندیاش از سوریه تا حجاز و از اردن تا صحرای سینا در مصر گسترده بود.(۴) آشکار است که آثاری به خط و زبان نبطی در شمال عربستان امروزی که زمانی بخشی از پادشاهی نبطیان بوده است، به دست بیاید. اسناد به دست آمده در شمال عربستان امروزی، عموماً در درازای سه سده بین دو هزار تا هزار و هفتصد سال پیش به پیدایی آمده و به خط و زبان نبطی و نه زبان عربی نوشته شده است. میبایست یادآور شد که از ۱۶۰۰ سال پیش اثری در دست است که امروزه کتیبهی «النّماره»* نامیده میشود و تقریباً به زبان عربی خالص است اما به خط نبطی! از اندکی پیش از سالهای آغازین پیدایش اسلام (حدود ۱۴۵۰ سال پیش) تنها دو نوشتهی بسیار گزیده (کمتر از دو رج) در دست است که در یکی از آن دو که کتیبهی «حرّان» نامیده میشود و به سال ۵۶۸ میلادی [هنگام شاهنشاهی انوشیروان ساسانی] باز میگردد، خط به کار رفته به خط معروف به خط عربی همانندهایی دارد.(۵) اما اینکه در این گسست تقریباً دویست ساله یعنی از هنگام نگارش کتیبهی «النّماره» که نخستین اثر به زبان عربی و خط نبطی میباشد تا زمان کتیبهی «حرّان» چه بر خط و دگرگونی آن گذشته است بر کسی آشکار نیست و جای بسی شگفتی است که پژوهشگران بدون هیچ سند و مدرکی خط کتیبهی حرّان را با خط نبطی کتیبهی «النّماره» پیوند میدهند!
و نیز به باور استاد آذرتاش آذرنوش در کتاب «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی» خلأ شگفتآوری که در آخرین قرنهای جاهلیت عرب به وجود آمده، بررسی تحول خط نبطی به عربی را دشوار میسازد.(۶)
پس بسیار دور مینماید که دبیرهای چون دبیرهی امروز ما بازمانده از دو کتیبهای باشد که به باور پژوهشگران از خط نبطی به جای مانده است.
دبیرهی کوفی نیز آنچنان که پیشتر گفته آمد، حتا به باور پیشینه نگاران مسلمان خط مردم حیره و انبار بوده است و شمار اندکی از عربها، به ویژه بازرگانان آن را شناختند و با خود به حجاز بردند، چنانکه بلاذری مینویسد: «آن زمان که اسلام در رسید هفده تن از قریشیان نوشتن میدانستند.»(۷)
نکتهی بسیار جالب اشارههایی است که در اشعار و اخبار موجود به زبان عربی دربارهی خط و نوشتار به یادگار مانده است. به گفتهی استاد آذرنوش «اشعار عربیای که در آنها به کتابت اشاره شده است، مانند دیگر اشعار جاهلی به هیچ وجه تاریخ معینی ندارند و در اصالت بسیاری از آنها تردید کردهاند و اعتبار زمانی و تاریخی آنها از قرن نخست اسلام عقبتر نمیتواند رفت، یعنی زمانی که میدانیم به سبب پیدایش اسلام، خط و نگارش رونقی یافته بود.»(۸)
شگفت اینست که در اشعاری که شاعران عرب در آنها به خط و کتابت اشاره میکنند باز هم پای ایرانیان در میان است. برای نمونه، در اشعار جاهلی به واژهی «مهارق» گونهی جمع واژهی «مْهرق» اشاره شده است و این واژه را که به معنی «عهدنامهها، پیماننامهها، کاغذها» میباشد، دلیلی میدانند بر وجود خط و نوشته در میان اعراب، حال آنکه این واژه معرب (=عربیشده) واژهی «مهرک» پهلوی است. چنین بوده است که کاغذ و نامهی مهرزده را «مهرق» مینامیدند. و حتا شاعران عرب خود به پیوند واژهی «مهرق» به ایرانیان اشاره کردهاند، برای نمونه رجی از حارث بن الحلزه را بنگرید: «این خانهها که در حبس رو به نیستی نهادهاند از آن کیست؟ آثار و نشانههای آنها همانند «مهارق» پارسیان است.»(۹)
“رجیس بلاشر” معتقد است که وجود ابیاتی در اشعار شاعران عرب که در آنها به نگارش اشاره شده است دلیل بر اندکی نگارش در میان عربهاست؛ زیرا شاعر در برابر نوشتههای راهبان مسیحی و یهودی یا بازرگانان، چنان دچار شگفتی میشده که از آن به عنوان موضوع شاعرانه و تازهای استفاده میکرده است.(۱۰)
در این بخش با گفتهای از «زیگموند فرنکل» سخن دربارهی نبودن خط و کتابت در میان اعراب را به پایان میبریم.
فرنکل میگوید: «تقریباً تمام واژگانی که در زبان عربی با نگارش رابطه دارند از زبانهای بیگانه گرفته شدهاند، از آن جمله است: [...] قلم که تا دیرزمانی از واژههای اصیل سامی تصور میشد، در حقیقت یونانی است، (khalamos) و اصل هندو اروپایی [ایرانی] دارد. دوات، به گفتهی «لاگارد» از زبانهای ایرانی گرفته شده است. «حِبر» با همین تلفظ سریانی و «سفر» به معنی کتاب آرامی است…»(۱۱)
امروزه از بسیاری پژوهشگران میشنویم و میخوانیم که: «پس از آنکه تازیان ایران را تسخیر کردند، چون بیشتر تازیان خواندن و نوشتن نمیدانستند ایرانیان را برای کارهای دیوانی استخدام کردند. ایرانیان دیوانسالار نیز که پی به مشکلات «خط عربی»[!] برده بودند تلاش کردند شیوهی نگارش را بهبود بخشند.»(۱۲)
باید اندیشیداین خط که پژوهشگران آن را «خط عربی!» میخوانند چگونه خطی بوده است که چند سالی پیش از اسلام از مرزهای خارج از سرزمین حجاز (عموماً از مرزهای ایران) به وسیلهی برخی بازرگانان وارد سرزمین عربها شده است و خود عربها آن را نمیدانستهاند و نمیتوانستند بدان بنویسند و بخوانند و از سوی دیگر دبیران و دیوانسالاران ایرانی آن را به نیکی میشناختند و میتوانستند بدان بنویسند و بخوانند و در آن دگرگونی نیز پدید آورند و بهبودش بخشند.
باید یادآور شد که پیشینهی خط امروز ما (به هر نامی که آن را بخوانند، خط پارسی یا خط عربی)، بیگمان همان خطهای رایج در ایران کهن بوده است. در ایرانزمین از گونههای مختلف خطهای پارسی نوشتههای بیشمار بدست آمده است که هر یک در سیر تاریخ کهن ایران به وجود آمد و کاملکنندهی خط و نگارش پیش از خود بود، اما باید دانست که هیچ اثر و نوشتهای از هیچ خطی که زادگاه آن سرزمین اعراب باشد بدست نیامده است. پس چگونه میتوان پذیرفت که خط پارسی امروز که آشکارا پیوندش را با خطهای موجود در ایران از روزگار کهن تا امروز پاس داشته است در سرزمینی به وجود آمده باشد که به زحمت چند نمونهی انگشتشمار از خط نبطی و کوفی در آن یافت شده است.
اما خط پارسی در کجا و چگونه به وجود آمد؟ برای پاسخ به این پرسش میبایست به نزدیک به سه هزارسال پیش بازگردیم. باور برخی بر این است که گونهای از الفبای سامی که آن را «خط آرامی»(۱۴) میخوانند نزدیک به سه هزارسال پیش از «الفبای فنیقی» پدید آمد!
این پژوهشگران بر این باورند که این خط در پهنهی غربی سرزمین ایران به وجود آمد، به ویژه پس از روی کار آمدن شاهنشاهی هخامنشی که سرزمینی گسترده از ماوراءالنهر(فرارود) تا میانرودان را در بر میگرفت رواج بسیار یافت و نامبردار شد. [بنابراین] نیاز به یک خط و زبان ارتباطی یگانه در شاهنشاهی پهناور هخامنشی بر گسترش خط و زبان آرامی در پهنهی ایرانزمین افزود. گرچه به نیکی میدانیم که در کتیبه بیستون ستون چهارم بندهای ۷۰-۸۸ دربارهی خط و زبان ایرانی چنین آمده است: «داریوش شاه گوید: بخواست اهورامزدا این است کتیبهای که من برساختم. علاوه بر این به آریایی بود و در روی الواح گلین و روی چرم تصنیف شده بود. علاوه بر این پیکرهام را نیز بر ساختم… و آن نوشته شد و خوانده شد پیش من. پس از آن من این کتیبه را در همهی ایالت فرستادم. مردم همکاری کردند.»(۱۵) آشکار است که خطی که روی چرم نوشته میشده است خط میخی نبوده است و بلکه خطی بوده است که امروزه آن را «آرامی!» میخوانند. این خط را میتوان خط رایج در غرب ایران خواند؛ چراکه مردم میانرودان از تیرههای نژاد ایرانی بوده و پیوستگی نژادی و فرهنگی این مردمان به سرزمین مادری امری آشکار است. خط ایرانیای که بر پایهی کتیبهی بیستون روی چرم نوشته شده بود، خطی بود که در درازنای تاریخ ایران، دبیران ایرانی در آن دگرگونیهایی پدید آوردند و به یاری آن خطهای پارتی، پهلوی کتیبهای، پهلوی کتابی، سغدی، مانوی، سریانی، پهلوی مسیحی و اوستایی و بسیار خطهای دیگر را که جز از نام از آنها نمیدانیم، پدیدآوردند و خط پارسی امروز چیزی نیست جز ادامه همین روند تکامل خط در ایران و این موضوع آشکارا در جدول مربوط به سیر تکامل خط در ایران دیده میشود. دبیران دانشمند و هوشمند ایرانی که معمولاً با یک یا چند الفبای زمان خود مانند پهلوی، سریانی، سغدی، مانوی و اوستایی آشنایی داشتهاند، میتوانستند بهتر از هر کس خط فارسی امروز را پدید آورده و قانونمند ساخته باشند.
---------------------------------------
یارینامهها
۱) برزین، پروین؛ نگاهی به سابقهی تاریخی کتابت قرآن؛ مرکز اسناد و مدارک میراث فرهنگی.
۲) آذرنوش، آذرتاش (۱۳۷۴)؛ راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی؛ توس.
۳) www.siddiqi.at
4) www.ancientscripts.com
5) آذرنوش، آذرتاش (۱۳۷۴)؛ راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی؛ توس.
۶ تا ۱۳) پیشین.
۱۴) در اینجا میبایست به چند پرسش که «مهرداد معمارزاده» در مقالهی «خط ما فارسی است یا عربی؟!» اشاره کرد، در مقالهی نامبرده، نویسنده میپرسد: «آرامیها که بودند؟ جایگاهشان کجا بود؟ همدوره با کدام دورهی تاریخی بود و در کجا میزیستند و پادشاههایشان که بودند؟» بیگمان بر پژوهشگران است که پاسخی روشن برای پرسشها مطرحشده دربارهی آرامیها به دست دهند.
۱۵) رولاند، ج، کنت (۱۳۷۸)؛ فارسی باستان؛ ترجمه و تحقیق سعید عریان؛ تهران: سازمان تبلیغات اسلامی؛ حوزه هنری.
دیگر یارینامهها
– دکتر همایونفرخ، رکنالدین (۱۳۸۴)؛ سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان؛ انتشارات اساطیر.
– آموزگار، ژاله؛ تاریخچهای از نگارش و خط.
*از آنجا که معمولاً نوشتهها و اشعاری که در میان تازیان رواج داشته است، پیوندی با ایران دارد، نیک است به این نکته اشاره شود که در کتیبهی «المناره» واژهی PRŠW (پرشو) آمده است که به باور بیشتر پژوهشگران میتواند همان واژه پارس یعنی ایران باشد
ویژه گی های خط پارسی
مراعات روش های نگارشی به لحاظ"حفظ چهره ی خط فارسی"وهمگون نویسی درزبان نوشتار،ازامرهای مهم درزمینه ی نوشتاراست؛زیرا رعایت این هنجارکمک می کند تاازیکسوویژه گی های صوری خط درزبان فارسی حفظ شود،وازجانب دیگربرای جلوگیری ازبیگانه ماندن نسل های آینده باخط فارسی وپراکنده گی درنوشتار،به این مسأله مهم{همگون نویسی هنجارمند}باید توجه صورت گیرد.
دراین بخش،هنجارهای عمومی برای رعایت این مسأله را بازگو می کنم:
استقلال درنگارش: خط فارسی،برای رعایت اصل استقلال درنگارش،نبایدازروش های نگارشی خط های دیگرپیروی کند{تنهادریک مورد؛یعنی نقل آیات قرآن کریم،احادیث ونصوص عربی این امرمستثنا دانسته شده است}
همخوانی نگارش باتلفظ: درزبان فارسی،کوشش همواره برآن بوده تازبان نوشتار{مکتوب}تاجایی که قاعده های خط فارسی مجازمی داند،باشیوه ی تلفظ همخوانی داشته باشد؛بنابراین، توجه به این مسأله،بسیارضروری دانسته می شود.
فراگیربودن قاعده درنگارش: درروش نگارش زبان فارسی،سعی برآن است تاگونه ی نگارشی به شکلی باشدکه استثناهای نوشتاری وجودنداشته باشد؛مگرآن که موجودیت استثناها هنجارمندویامحدودباشد.{این فراگیربودن قاعده هم تاحدودامکانات نگارشی درزبان فارسی است؛اماکوشش بیشترآن بوده تامیزان این استثناهادرنگارش، کم ویاقانونمند باشد}
ساده نویسی وساده خوانی خط: قاعده های نگارشی درزبان فارسی باید به گونه یی باشدکه پیروی ازآن هادرکارنگارش وخواندن،آسان ترباشد؛یعنی تاجایی که ممکن است،بایدرعایت این قاعده هاوابسته به کاربرد معنایی وقرینه ی مفهومی واژه هاباشد.
ساده بودن قاعده های نوشتاری: قاعده های نوشتاری خط درزبان فارسی،بایدبه گونه یی باشد که فراگیری وکاربردآن تاحدممکن برای باسوادان،ساده باشد.
رعایت روش های فاصله گذاری،مرزبندی واژه ها،پیوسته نویسی وجدانویسی: فاصله گذاشتن میان واژه های ساده ومرکب،مرزبندی واژه ها وپیوسته نویسی بربنیادقاعده اگردرهنگام نوشتاررعایت شود،بهترخواهدبود؛زیرا رعایت این موارد کمک می کند تاازبدخوانی،ابهام مفهومی ونادرست خوانی جلوگیری شود.
● ویژه گی های خط فارسی:
خط درهرزبانی،بربنیادهنجارهای عمومی،دارای ویژه گی های مربوط به خودش است.خط درزبان فارسی نیزویژه گی هایی دارد که به گونه ی کوتاه به آن ها اشاره می شود:
برای برخی ازصداها،بیش ازیک نشانه وجوددارد:
ت:درواژه هایی مانند:"تار،چتر،دست و..."؛
ط:درواژه هایی مانند:"طاهر،خطر،ضبط،شرایط و..."؛
ز:درواژه هایی مانند:"زن،بزم،تیز،بازو..."؛
ض:درواژه هایی مانند:"ضرب،حضرت،تبعیض،فرض و..."؛
ظ:درواژه هایی مانند:"ظاهر،نظر،حفظ،حفاظ و..."؛
ث:درواژه هایی مانند:"ثبت،مثل،عبث،حادث و..."؛
س:درواژه هایی مانند:"سبد،پسر،نفس،خروس "؛
ص:درواژه هایی مانند:"صبر،نصر،تفحص،حرص"؛
غ:درواژه هایی مانند:"غالب،مغز،تیغ،باغ"؛
ح:درواژه هایی مانند:"سحر،شبح،روح"؛
ھ:درواژه هایی مانند:"هاشم،شهر،فقیه،دانشگاه".
برای برخی ازحروف،تنهانشانه ی یک صداوجوددارد،ویابه تعبیردیگر،آن ها "تک صدایی" می باشند مانند:"و"دردو{عدد}،چو،مور،روز،لیمو،دارو،وام،جواب،روان،ناو،لغو،جوشن،روشن،نو،رهرو،خواهر و خویش.
● دودسته بودن حرف های فارسی:
حرف های فارسی دودسته اند:یکی حروفی که ناپیوسته{نامتصل}اندوبه حرف پس ازخود نمی چسبند مانند:"ا،د،ذ،ر،ز،ژ،و".
دوم حروفی که پیوسته{متصل}اند وبه حروف پس ازخود می چسبند.
حرف های"و"و"ه":حروف "و"و"ه"درجاهایی به خاطر بیان حرکت به کار می روند،وزمانی که برای بیان حرکت پیش ازخود به کاربرده شوند،سه گونه اند:مصوت کوتاه مانند:دو،تو،چو،مصوت مرکب مانند:اوج،گوهر،روشن،نو{مانندنوروز}ومصوت بلند مانند:مور،روز،موش،سبو،لیمو،تکاپوو..
● نشانه های دوگانه درخط فارسی:
درخط فارسی دوگانه{دودسته}ازنشانه هابه کارمی رودکه به آن ها نشانه های"اصلی"و"ثانوی"می گویند.
نشانه های اصلی،"به گونه ی مجموعی۳۳ نشانه است که حروف"الفبا"نیزگفته می شوند."
نشانه های ثانوی نیز به گونه ی جمعی، دارای ۱۰نشانه است که در بالا یا پایین نشانه های اصلی می آیند و بربنیاد ضرورت به کار گرفته می شوند مانند:
"مد" با نشانه ی"آ" در واژه هایی مثل: "آرد، مآخذ، آوردو ..."
"زبر"(بالای حرف) : در واژه هایی مانند: "گرَما، درَجات ".
"ضمه" (پیش) بانشانه ی "و" دربالای حرف "گ"و"ع"در واژه هایی مثل: "گُندُم ، عُبوُر".
"زیر" (کسره) در پایان حرف "ن"و"ف"در واژه هایی مانند: " نِگاه، فِرستاده ".
هم چنان نشانه ی تشدید بالای حرف"ل"در واژه هایی مثل: "معل م ،حق مطلب و..." و تنوین نصب مانند: "ظاهرا۷۷۹;ً، واقعا۷۷۹;، بناء۷۷۹; و..."
سلجوقیان و گسترش زبان پارسی
دورة سلاجقه شامل تمام مدّتي است كه بين شكست سلطان مسعود غزنوي تا كشته شدن طغرل سوم (590) قرار دارد. در اين مدّت كه بيش از يك قرن و نيم طول كشيد، سلاجقه و اتابكان و امراي آنان بر بخش مهمّي از ايران حكومت و امارت كردند خصوصاً در دورة درخشان ملك شاه سلجوقي، دولت آل سلجوق به اوج قدرت و ترقّي و تعالي فرهنگي و ادبي خود رسيد. سلاجقه با سرعتي تمام توانستند قلمرو حكومت و فتوحات و كشورگشايي خود را تا سواحل مديترانه و سر حدّات امپراتوري روم شرقي در آسياي صغير و حدود تصرّفات خلفاي فاطمي گسترش دهند و بسال 470 هـ .ق. حكومتي جهاني و امپراتوري زمان را بوجود آورند، اين فتوحات و گسترش حكومت و فتح پيروزي هاي آنان تا پايان پادشاهي ملكشاه سلجوقي (455-485) ادامه يافت، بالاخّص در زمان پدرش الب ارسلان و وزارت وزير با تدبير او خواجه نظام الملك كه با كارداني و شايستگي قلمرو حكومت وسيع سلجوقي را اداره مي كرد و با ايجاد تشكيلات منظّم و مرتّب بر قدرت اين خاندان افزوده گرديد و به جرأت مي توان گفت تنها سلسله اي كه بعد از اسلام در اين كشور و بلكه در مشرق زمين حكمفرمايي كرد و ممالك اسلامي را تحت يك فرمان و دولت و حكومت واحد درآورد سلسلة سلجوقي است مخصوصاً در زمان پادشاه ملكشاه، قلمرو دولت سلجوقي بمنتهاي وسعت و عظمت خود رسيد چه از حدّ چين تا مديترانه و از شمال تا حدّ خوارزم و دشت قبچاق و ماوراء يمن به نام او خطبه مي خواندند و امپراتور روم شرقي و امراي عيسوي گرجستان و ابخاز باو خراج مي دادند. در عصر اين پادشاه و خواجه نظام الملك بسياري از شهرهاي ايران بالاخص شهر اصفهان، از مهمترين و باشكوهترين شهرهاي دنيا و يكي از آبادترين آنها بشمار مي رفت، و از همين سلسله، آثار مهم تاريخي در اين شهر بجاي مانده است.
پس از فوت ملكشاه بين فرزندان و اخلاف وي اختلافي ظاهر گشت و كار اداري حكومت اين خاندان مختل گرديد و كار عمدة آنان به تفرقه و افتراق كشانيده شد و بر ضعف حكومت سلاجقه و جانشينان ملكشاه افزوده گرديد و هر يك از اخلاف و بازماندگان خاندان سلجوق در نقطهيي، رايت استقلال و حكومت خود مختاري بر افراشت خصوصاً اسارت و شكست سنجر موجب گرديد كه مدّعيان حكومت سلاجقه، قدرتي بدست آوردند از آن جمله اتسز خوارزمشاه اساس و پايه حكومت خود را در خوارزم و
جورجانيه پايتخت اين ديار استوار كرد. بطور كلّي با حكومت اتابكان، در عراق و فارس و بازماندگان سلسلة غزنوي و ادامة حكومت خود در لاهور و سند تسلّط آل خاقان يا آل افراسياب (ايلك خان) بر قلمرو دولت ساماني و بالاخره قتل طغرل سوم و طغيان محمد خوارزمشاه و جنگ او با خليفه بغداد و عدم موفّقيت وي، سرانجام حكومت اين خاندان و بازماندگان آنان بدست تاتار از ميان رفت ولي پايگاه و جايگاه اصلي حكومت اين خاندان (آل سلجوق) و با توجّه به تمام حوادث و پيش آمدها كه مدّت دو قرن بطول انجاميد در بلاد ايران بود و سكّه و خطبه به نام اين خاندان و اتابكان و بازماندگان اين سلسله رواج داشت.
دورة سلاجقه از ادوار بسيار درخشان بشمار مي رود. در اين دوره فرهنگ و ادب ايراني و اسلامي به اوج ترّقي و پيشرفت خود رسيد و توجّه و عنايتي كه خاندان اين سلسله يعني آل سلجوق در حقّ شعرا و نويسندگان و مورّخين و فضلا داشتند موجب گرديد آثار منثور و منظوم فراواني از اين دوره باقي بماند.
مؤلّف راحة الصدور و آيه السّرور يعني محمًد بن علي بن سليمان راوندي دربارة دوستي و ادب پروري و گسترش فرهنگ اسلامي چنين مي نويسد:
«... و بركت پرورش علما و علم دوستي و حرمت داشتِ سلاطين آل سلجوق بود كه در روي زمين خاصّه ممالك عراقين و بلاد خراسان علما خاستند و كتب فقه تصنيف كردند و اخبار و احاديث جمع كردند، و چندان كتب در محكم و متشابة قرآن و تفاسير و صحيح اخبار با هم آوردند كه بيخ دين در دلها راسخ و ثابت گشت چنانكه طمع هاي بد دينان منقطع شد و طوعاً او كرهاً فلاسفه و اهل ملل منسوخ و تناسخيان و دهريان بكلّي سر بر فرمان شريعت و مفتيان امّت محمّد (ص) نهادند، و جمله اقرار دادند كه الطرق كلّها مسدودة اِلّا طريق محمد (ص) و هر بزرگي از علما به تربيت سلطاني سلجوقي منظور جهانيان شد، چنانكه خواجه امام فخرالدّين كوفي و خواجه برهان و ابوالفضل كرماني و خواجه امام حسام بخاري و محمّد منصور سرخسي و ناطقي و ناصحي و مسعودي، و به بركات قلم فتوي و قدم تقواي ايشان و نگاه داشت رعيّت بر راه شريعت مملكت سلاطين آل سلجوق مستقيم شد، و چون پادشاه و زير دست و امير و وزير و جملة لشكر در املاك و اقطاعات بوجه شرع و مقتضاي فتواي ائمّة دين تصرّف مي كردند بلاد معمور و ولايات مسكون ماند كه آثار، من صاحب العلما وقر و من صاحب السفهاء حقر، هر كه با علما مصاحبت كند وقار بايد و هر كه با سفها و مجالست دارد حقير شود، و در هر ولايتي امرا بعدل و سياست پادشاهي مشغول بودند و آنچ مواجب ديوان ايشان بود به مساهلت و مسامحت از رعيّت حاصل مي كردند، هم رعيّت مرّفه مي بودند و هم امرا مي آسودند، لشكري مسلمان مي مرد و عوان و غمّاز و بد دين در آن دولت بر هيچ كار نبودند و آنچ از شهري در اين وقت بجور و ظلم حاصل مي كنند در آن روزگار از اقليمي بر نخاستي، لشكر آنوقت آراسته تر و پادشاهان آسوده تر و با خواسته تر بودند...»
در عصر سلاجقه، زبان و ادب و فرهنگ فارسي پيشرفت و توسعة خاصي يافت. خاندان اين سلسله و حكومتهاي كوچك ديگر، در دربار خود شعرا و نويسندگان بزرگ تربيت مي كردند و به تشويق و ترغيب آنان در عراق و آذربايجان گويندگان بزرگي بظهور رسيدند و به رواج و گسترش قلمرو زبان و فرهنگ فارسي افزودند. سلاجقه در تأسيس و ايجاد استقلال و شناساندن فرهنگ اصيل اين مرز و بوم، فعاليّتها و كوششهاي مستمر و فراوان كردند. تمدّن و آداب ايراني كه به علّت اهمال آل بويه منحصر به ايران شرقي شده بود از مرزهاي اين سرزمين به خارج كشانده شد.
در اين دوره هنرهاي مختلفِ ظريفه بمانند: نقّاشي، معماري، خطّاطي (خوش نويسي) بيش از پيش ترقّي حاصل كرد. ايرانيان كه در ادوار گذشته بعلّت فشار و تعدّي بيگانگان، تمدّن و فرهنگ خود را در خطر مي ديدند با روي كارآمدن آل سلجوق و توسعة قلمرو حكومت آنان و نشر مباني فرهنگي و ادبي اين سرزمين، بار ديگر تمدّن سلاجقة ايران كه اهميّت بسزايي در تاريخ ادب كشورمان دارد جان گرفت.
آقاي ميرزا اسماعيل خان افشار حميد الملك در مقدمة سلجوق نامة خواجه امام ظهير الدين نيشابوري دربارة تمدّن ايراني در عصر سلاجقه چنين مي نويسد:
«تمدّن ايران كه بعد از ظهور اسكندر از سواحل شرقي هلسپون و داردانل عقب نشيني اختيار كرده بود بعد از چندين قرن دوباره با اين خاندان در صحراهاي ليدي و فريژي با كمال استحكام ريشه دواند و در ظهور مغول، مملكت سلاجقة روم، پناهگاه امني براي ايرانيان گرديد و آثار ادبا و شعرا و علماي فارسي زبان اين مملكت مانند حضرت مولاناي رومي، ابن بي بي، قانعي طوسي، صدرالدّين قونيوي و صدها غير آن بهيچوجه در زيبايي فصاحت و بلاغت از آثار ايرانيان معاصر خود نازلتر نيست. صنايع سلاجقة روم در تاريخ صنعت مقام بزرگي دارد و همان صنعت خالص ايرانيست كه در تحت نفوذ صنايع بيزانس و سورية شمالي بوجود آمده بالاخره يكي از علائم مشخّصة اين خانواده ذوق و دلباختگي و علاقة شديد بسياري از افراد اين خاندان است به شعر فارسي، مانند طغرل آخرين پادشاه سلاجقة ايران و كيقباد از سلاجقه روم و غيره كه اشعار آنها را از حيث زيبائي و بلاغت در رديف اشعار استادان مي توان قرار داد و بديهي است كه اطّلاع از جزئيّات تاريخ آل سلجوق و شُعب آن در تاريخ ايران و ساير ممالك آسيايي غربي اهميّت مخصوصي دارد.
بطور كلّي دورة سلجوقيان از جهت تعداد گويندگان و سرايندگان از درخشانترين ادوار تاريخي و ادبي ايران بشمار مي رود. سلاجقه زبان فارسي را زبان رسمي و درباري قرار دادند. وزراء اين دوره، خصوصاً عميدالملك كندري و خواجه نظام الملك، فضل دوست و فرهنگ پرور و شاعر پرور بوده اند و از خدمت و عنايت نسبت به فضلا و ادبا دريغ نمي كردند و همواره خدمات شايانِ توجّهي بترقّي علوم و ادبيّات كرده اند.
تأسيس مدارس نظاميّه، در بغداد، بلخ، نيشابور، اصفهان و ايجاد كتابخانه ها و خانقاهها و مدارس مختلف، اسباب عمدة رواج تمدّن اسلامي در اين عصر درخشان بشمار مي رود خاصّه ظهور كساني بمانند: امام فخر رازي، امام محمّد غزّالي، ابوالفرج بن جوزي، شيخ شهاب الدّين سهروردي، امام الحرمين جويني و امثال آنان نيز در اين عصر تا حدّ زيادي در نشر و بسطِ معارف اسلامي موثّر واقع شد. زبان فارسي در اين عصر رواج كامل يافت. اكثر پادشاهان اين خاندان با وجود اينكه خود تُرك زبان بودند[1][1] در بسط و نشر فرهنگ و تمدّن ايراني و شعر و آثار ادبي فارسي و تشويق و ترغيب شعرا و نويسندگان فارسي زبان كوشش فراوان كردند و عدهّيي از شعراي اين دوره مثل امير الشعرا معزّي و انوري و خاقاني و نظامي در شمار استادان و پيش كسوتان بزرگ شعر و ادب فارسي قرار گرفتند و سخن سرايان و نويسندگان ديگري كه در اين عصر از حمايت و عنايت شاهان و وزراي سلجوقي برخوردار بوده اند عبارتند از:
ابوالفضل بيهقي، خواجه عبدالله انصاري، اسدي طوسي، حكيم ناصر خسرو، عمر خيّام، سنايي، جمال الدين عبدالرّزاق اصفهاني و ديگران.
از پادشاهان اين خاندان بعضي خود شعر مي سرودند، چنانكه ملكشاه سلجوقي هم اشعار فارسي حفظ داشت و هم خود به فارسي شعر مي گفت و همچنين طغرل سوم آخرين پادشاه اين سلسله شاعر بوده است و اشعاري از او روايت شده است – ذوق و علاقهاي كه پادشاهان اين دوره به شعر فارسي داشته اند و علي الخصوص كه محتشمان و داعيان نيز خود به تقليد از سلاطين و خواه به اقتضاي ذوق خويش از تشويق شعرا خودداري نمي كردند و بهيمن جهت است كه شعر فارسي در اين عصر در طريق تكامل و تحوّل قدم مي نهد و سبك خاصّي به نام سبك عراقي بوجود مي آيد و با ظهور گويندگان بزرگ كه ذكر آنان شد اين سبك و شيوة گويندگي به اوج كمال خود رسيد. توجّه پادشاهان اين دوره به شعرا موجب گرديد كه گويندگان قصايدي را بوصف حالات و روحيّات و كشور گشايي ها و بخشش و اِنعام آنان اختصاص دهند چنانكه مي دانيم امير الشعرا معزّي و انوري طيّ قصائد خود سلطان سنجر را ستوده اند و حتّي شعرايي نظير عبدالواسع جَبَلي و كمال الدّين بخارايي و حكيم سنايي، سلطان سنجر را پيوسته در اشعار خود مدح و ستايش كرده اند.
درست است كه در اين عصر، زبان و ادب فارسي رواج پيدا كرد و نويسندگان و گويندگاني به تأليف و تصنيف آثاري بمانند كتاب الابنيه عن حقايق الادويه در داروشناسي و مفردات دارو و ناصر خسرو قبادياني، زاد المسافرين را در حكمت نظري و امام محمّد غزّالي، كيمياي سعادت را در حكمت عملي به فارسي نوشتند ولي دانشمندان بزرگ مثل: زمخشري و شهرستاني، كتب فراواني به زبان عربي كه در واقع زبان علمي و مذهبي بشمار مي رفت تأليف كردند.
سلاطين سلجوقي در واقع از حاميان بزرگ هنر و صنعت و هنرمندان و صاحبان پيشه و حرفه بشمار مي روند و علاقه اي كه خاندان اين سلسله به هنرهاي ظريفه داشتند، هنرمندان بزرگ و استادكاران عاليقدري بظهور رسيدند.
در زمان پادشاهي اين خاندان، اصفهان، مرو، نيشابور، هرات و ري مركز و مجمع صاحبان هنر و پيشه بوده است كه خوشبختانه بسياري از آثار هنرمندان در موزه هاي داخلي و خارجي ديده مي شود.
شاهكارهاي هنري اين هنرمندان از بافندگي، فلز كاري، سفال سازي، مينياتور، تذهيب و خطّاطي است و بهمين دليل دورة سلجوقيان از لحاظ سبك و شيوه كارهاي هنري و معماري در تاريخ هنر ايران ارزش خاصّي را داراست. براي ارائه دليل در اينجا لازم است به گفتار دانشمند بزرگ كريستي ويلسون توجّه شود:
«در اين عصر، صنايع و معماري نه تنها در ايران تجديد حيات يافت بلكه با فتوحات سلاجقه، اصول و اسلوب صنايع ايران را تا سواحل مديترانه و حتّي تا شمال آفريقا بسط و گسترش داد و بهمين دليل و كيفيّت است كه آثار و نمونه هاي شيوه كار هنرمندان ايراني و صنايع رايج عصر سلجوقي تا قرنها در صنايع مصر و سوريه ديده مي شود».
در اين دوره خطّاطي و بزّازي، نسّاجي و مذّهب كاري و هنرهاي تزئيني رواج پيدا كرد و حتّي هنر موسيقي پيشرفت كامل يافت و چنانكه آورده اند ابوالمعالي جويني در نواختن موسيقي و چنگ و طبل مهارتي كامل داشت. در اين دوره هنر معماري بدرجة كمال رسيد و هنرمندان و معماران چيره دست آثار فراواني در شهرهاي اصفهان، اردستان، زواره، گلپايگان و برسيان بوجود آوردند كه مي توان از جمله آنها گنبد نظام الملك و گنبد تاج الملك را نام برد.
از هنرمندان بزرگ خطّ و كتابت مي توان ابوالمعالي نحاس اصفهاني را كه مدتهاي زياد در خدمت سلاطين سلجوقي بخصوص در عهد محمّد بن ارسلان و جلال الدّين ابوالفتح حسن ملكشاه و غياث الدّين ابوشجاج محمّد به كار خطّاطي و هنرنمايي مشغول بود نام برد و چون مقام او بر خليفه وقت عبّاسي، المستنصر (487-512) ملعوم گرديد او را بحضور خود طلبيد و فوق العاده وي را مورد اكرام و اعزاز خويش قرار داد و تا جايي كه به درجات بزرگ كشوري نائل آمد و به مسند وزارت و صدارت تكيه زد و با وجود مشاغل و مسؤوليّتهاي مهّم مملكتي دقيقه اي از نوشتن و كتابت قطعات و الواح نمي آسود. ابوالمعالي (متوفي 509 يا 512). در شاعري با امير الشّعرا معزّي لاف همسري و برابري مي زد و اشعار نسبتاً جالبي از او باقي مانده است چنانكه در مدح سلطان ملكشاه گويد:
زمانه خصم ترا بر كشد بلند بدانك
چو بر زمين زندش خردتر شود مسكين
دورة سلاجقه، يكي از ادوار برجسته و پيشرفت و ترقّي خوشنويسي است و مخصوصاً سلاطين اخير سلجوقي در تشويق خوشنويسان مي كوشيدند و بعضي مثل طغرل بن ارسلان شاه از سلاجقة عراق و كردستان (573-590) خود خوش مي نوشت.
دربارة خوشنويسي طغرل، راوندي گويد كه سلطان طغرل چون ميل به تعليم خطّ كرد به سال 577 محمود بن محمد خال مرا خواست و از او تعليم خطّ گرفت و آداب آموخت و خطّ را بجايي رسانيد كه «وقتي محمود به محمّد بن راوندي ... كه خال دعا گوي باشد... ملاحظهيي به خطّ مبارك سلطان داشت و مصحفي حمايلي بخطّ اشرف سلطان كه ابن بوّاب و ابن مُقله در حال حيات از نوشتن هزار و يك آن عاجز بودند از براي ملك مازندران بتحفه برد ...».
و نيز گويد «به عهد آن پادشاه بزرگ زادگان همه به مكتب (يعني جاي كتابت) مي نوشتند و هنرمند مي آسود هر خطّاطي ده جا مكسب داشت و هر اديبي دو سه مكتب داشت.
از معاريف و مشاهير خطّ نويسان و خطّ شناسان دورة سلجوقي ابوبكر نجم الدين محمّد بن علي بن سليمان راوندي صاحب كتاب راحة الصدور و آيه السّرور در تاريخ سلاجقه است.
راوندي در كودكي پدرش درگذشت و قحطي سال 570 كه در اصفهان و اطراف اتفاق افتاد به او و خاندانش صدمة بسيار وارد آورد ولي خال ديگر وي ابوالفضل احمد بن محمّد وي را تربيت كرد.
ابوالفضل خود از دانشمندان و فضلاء عصر بود و از هنر خطّ و خطّاطي بهرة كافي داشت. راوندي مدّت دهسال تمام در نزد دايي خود بود و با او تمام شهرهاي عراق را ديدن كرد دربارة خوش نويسي خود گويد:
«در علم خطّ چنان شدم كه نمودارش در اين كتاب (مقصود راحة الصدور است) روشن شود هفتاد گونه خط را ضبط كردم و از نُسخِ مصحف و تذهيب و جلد كه بغايت آموخته بودم ...».
زماني كه در مسافرت بود بزرگان و دانشمندان چند در شهرهاي عراق مجتمع بودند و مركز آنها شهر اصفهان بود و نيز همدان كه مركز حكومت طغرل بن ارسلان سلجوقي بود مجمع فضلا و دانشمندان و هنرمندان بود.
راوندي به امير سيّد عماد الدّين مرادانشاه برادر طغرل قرآن و خط مي آموخت و 5 تا 6 سال در خاندان ايشان بود و از عنايات و توجّهات آن خاندان برخوردار مي گرديد.
باز راوندي در كتاب راحة الصدور گويد:
«بيشتر معاريف و پادشاهان و اركان دولت پسران را اسم شاگردان دعاگوي خالان حاصل آمد و كساني كه به بلاغت معروف بودندي و صوب خراسان بخطّ و هنر تفاخر به شاگردي ما كردندي ...» بعد از سال 590 و مرگ طغرل راوندي مدّتي سرگردان بود تا سال 599 كتاب راحة الصدور را كه به نام غياث الدّين ابوالفتح كيخسرو بن قليج ارسلان از سلاجقه روم (588-607 ) تأليف كرد و بخدمت وي رسيد و تقديم داشت. در همين كتاب فصلي منثور و منظوم در معرفت اصول و قواعد خطوط آورده است و دنبال آن فصل گويد: اصول خطّ را كتابي ديگر مفصل ساخته ام ولي اين كتاب بدست نيست ...».
خلاصه اينكه زبان و فرهنگ و ادب فارسي و كلية مظاهر هنري در اين دوره پيشرفت و ترقّي زيادي كرد و چنانكه امروزه در اقصي نقاط جهان هنرنمايي هنرمندان و معماران اين دوره مورد توجّه و ستايش و تحسين قرار گرفته كه دليلش پيدايش آثاريست در پيرامون خاندان سلجوق و نحوة حكومت و توجّة آنان به فرهنگ و ادب فارسي.
پندهاي بزرگ زرتشت
گفتار نیک پندار نیک کردار نیک
۲. اشا یا اشویی برابر راستی ، پاکی ، سامان ، آرامش جهان ، هنجار هستی ، درستی ، پارسایی ، پرهیز کاری ، داد ، نیکویی ، پیمان داری ، و ... می باشد ، درستکار آنست که اگر راستی و آشویی به زیان اوست دست از آن بر ندارد و از آن نگریزد . رستگاران همیشه راست و درست اند . " وهمن برگ 28 شماره یکم "
۳. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
۴.آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
۵. راستی فضیلت است. راستی شادمانی است. شادمانی از آن کسی است که همیشه راستگو و درستکردار است
۶. عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار،از تنفر متنفر باش و به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
۷. ای خداوند خرد هنگامیکه در روز ازل جسم و جان آفریدی و از منش خویش نیروی اندیشیدن و خرد بخشیدی. زمانی که به تن خاکی روان دمیدی و به انسان نیروی کارکردن و سخن گفتن و رهبری کردن عنایت فرمودی خواستی تا هر کس به دلخواه و با کمال آزادی راه و کیش خود را برگزیند. هات ۳۱ بند ۱۱
۸.ای مردم بهترین سخنان را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه روشن و ژرف بینی آنها را بررسی کنید. هر مرد و زن راه نیک و بد را شخصاً برگزینید. هات ۳۰ بند ۲
۹. این سخنان را به نو عروسان و تازه دامادان می گویم . امیدوارم اندرزم را بگوش هوش بشنوید و با ضمیری روشن آنرا نیک دریابید و بخاطر بسپرید : همیشه با نیک منشی و مهر و دوستی زندگی کنید و در راستی و پاکی و مهر ورزی از یکدیگر پیشی جوئید. چه بیگمان از زندگی سرشار از خوشی و خوشبختی برخوردار خواهید شد. هات ۵۳ بند ۵
۱۰. مرد خردمند با آگاهی از اینکه عشق و ایمان به خدا سرچشمه راستی است گمراهان و زشتکاران را به پرورش منش پاک و انجام کار نیک و مهرورزی به دیگران اندرز خواهد داد و سرانجام ای خداوند جان و خرد همه زشتکاران با آگاهی از حقیقت بسوی تو خواهند آمد. هات ۳۴ بند ۱۰
۱۱. اهورامزدا را باید با ایمانی کامل و از روی راستی ستود چرا که او به ما نوید داده است که در پرتو خویشتن شناسی , راستی و نیک منشی میتوان به رسایی و جاودانگی راه یافت .
۱۲. نه به راست نه به دروغ هرگز سوگند مخور .
۱۳. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی .
۱۴. زن دیگری را فریب مده تا روانت گناهکار نگردد .
۱۵. با زن فرزانه و شرمگین عروسی کن و او را دوست بدار.
۱۶. قبل از جواب دادن تفکر کن.
۱۷. مغرور و خود پسند نباش؛ زیرا انسان چون مشک پر باد است و اگر باد آن خارج شود، چیزی باقی نمیماند
پیشینه زبان پارسی باستان
زبان ایرانیان دوره هخامنشی را به نام فرس باستان یا فرس هخامنشی یا پارسی باستان میشناسیم. این زبان از یک سو با زبان سانسکریت همان زبانی که نسک های (کتاب های) دینی برهمنان هند بدان نوشته شده همانندی دارد و از سوی دیگر با زبان اوستایی و هر سه از یک ریشه هستند . برجسته ترین نوشتارهایی که از زبان پارسی باستان در دست استسنگ نبشته های هخامنشی است که از دوره ی کوروش بزرگ و پس از آن بر سینه کوههابا واج های میخی نوشته شده است. از این سنگنبشته ها دورو بر پانسد واژه به زبان پارسی باستان دیدهمیشود.
افزون بر سنگنبشته ها شماری کاسه و کوزه به دست آمده که بر آنها نیز واژه هایی کنده شده است. پس از سنگنبشته ها و مهرهای دوره ی هخامنشی‚ سرچشمه ی دیگری برای آشنا شدن با واژه های پارسی باستان هست‚ که در ارزشمندی همتای بن مایه ی نخستین میباشد. ناگفته نماند که گذشته نگاران(مورخین) یونانی برخی واژه هارا به گونه ای بازگونموده اند که بسیار کم دگرگون شده‚ و با نگرش به این که یونانیان واژه های پارسی باستان را چگونه برگردان میکرده اند ‚ و کدام واج پارسی به کدام واج یونانی برگردان میشد‚ به آسانی میتوان پی برد که این نام ها به پارسی باستان چه بوده‚ وچون نام های ویژه(خاص) گاهی چند ریشه دارد به این گونه که یک نام همگانی (عام) با نامی دیگر یا با کارشد(فعل) و یا یک ویژگی(صفت) آمیخته شده‚ از این گونه نام ها هم واژه هایی به دست می آید‚ برای نمونه نام سردار پارسی را که در جنگ گرانیکوس با اسکندر نبرد کرد‚ برخی از گذشته نگاران یونانی Spithradates نوشته اند‚ و چون یونانیان س پارسی باستان را گاهی باth الفبای خود یکسان دانسته اند‚
و نام را با آن نوشته اند‚ بی گمان میتوان گفت که این نام در پارسی باستان Spithradataبوده‚ به چَمِ (معنای) داده سپهر و سپهر را به زبان پارسی باستان Spithra می نوشته اند. چنانکه مهر را Mithra میسره می نوشته اند. این گونه نام های ویژه که یونانیان تا اندازه ای درست برگردان نموده اند ‚ و از آن میتوان واژه هایی به دست آورد‚ کم نیست. و نیز چنین است واژه ی Staspesکه یونانی شده Sataspa پارسی باستان میباشد‚ و به زبان امروزی سد اسب گوییم.بنابراین از دو نام گفته شده دو واژه به دست می آید که در سنگنبشته ها نیستSpithra که برگردان سپهر است و Sat که برگردان سد(100) میباشد.
پیداست که اینکار را در همه گاه نمیتوان کرد زیرا برخی نامها به اندازه ای دگرگونی یافته که لغزش گیری آن شدنی نیست‚ و در زمان هایی هم که خودِ واژه رامیتوان پیدا کرد‚ باید دیکته ی واژه ی دگرگون یافته درزبان یونانی هم نگرشی داشت ‚زیرا نام های ایرانیان باستان که در نوشته های گذشته نگاران یونانی دیده میشود‚ دگرگون شده و سپس به زبان های دیگر اروپایی رفته و باز دگرش یافته است کوته سخنآنکه با نگرش به انچه گفته شد گاهی میتوان در این زمینه به آماجمان دست یابیم.
آیا پارسی باستان‚ زبان گفت و شنودی(محاوره ای) دربار و مردم دوره ی هخامنشی بوده یا زبانی ویژه ی بهره گیری در فرمانها و سنگنبشته ها؟اگر چه پاسخ روشنی به این پرسش نمیتوان داد‚ زنهار چون در سنگنبشته های پادشاهان هخامنشی‚ به ویژه پادشاهان واپسین آن دوره ‚لغزش های دستوری یافته اند‚ دانشمندان بر این باورند که این زبان در دوره ی هخامنشیان هم پیر شده بود و آن را به گونه ای همیشگی در گفتار ها و پیام های کشوریشان به کار میبرده اند‚ و چون زبان گفت و شنود و نوشتارهای اینچنینی ساده تربود همه این زبان را به خوبی نمیدانستند‚ بنابراین لغزش های گفته شده برایند لغزش دبیران دفتر خانه هاست. درستی این باور را برخی یافته ها نمایان میکنند‚ زیرامی بینیم که برخی از نامهای ویژه چنانکه در سنگنبشته ها آمده با آنچه که در نگارش امروزی آنان آورده اند‚ ناهمخوانی دارد‚ برای نمونه نام داریوش در سنگنبشته هاDarayavaush است لیکن در توراتDaryush ویونانیان آن راDaryos نوشته اند ریشه ی شین در زبان یونانی نبود و آن را سین میخواندند و نیز اردشیر را در سنگنبشته هاArtaxshathraنوشته اند‚ ولی کتزیاس گزشته نگاریونانی نام دو تن از مردان درباری راArtasiras نوشته است‚ و اگربه جای سین‚ شین بگذاریم و سین واپسین را هم که یونانی است نادیده بگیریمArtashiraیاArtashira میشود و پیداست هر دو ساده تر از ارتخشتره و به زبان امروزی ما نزدیکتر است.
به هر روی برخی از زبان شناسان بر این باورند که در دوره هخامنشیان به ویژه در پایان آن دوره به همان زبان پهلوی یا به زبانی که بسیار بدان نزدیک بوده سخن میرانده اند‚ و پارسیب استان چنانکه در سنگنبشته ها به کارمی رفته‚ رو به نابودی بوده است .
با وجود این‚ نشانه های دیگر میرساند که زبان ادبی آن روزگار همان زبان پارسی باستان است که بدان چکامه ها‚ سرودها‚ فرمانها‚ رویدادها و نامه ها و... را میگفته اند و می نوشته اند.
یادمان های هخامنشی به زبان پارسی باستان
سنگنبشته های پادشاهان هخامنشی به دبیره ی میخی هخامنشی نوشته شده است. از این پادشاهان سلم ها (لوح ها) و سنگ نبشته هایی به جا مانده:
اریارمنه‚ ارشامه‚ کوروش بزرگ -داریوش بزرگ- خشیارشا - اردشیر - اردشیر دوم - اردشیر سوم – بیشتر این نوشته ها در بدنه کوه یا دیوارهای کوشکها و ستونها کنده کاری شده‚ همچون کوه بغستان بیستون و الوند و وان ارمنستان و شوش و تخت جمشید وتنگه سوئز مسر(کشور مصر) و جز اینها‚ و نیز چند نگین و مهر که دارای نامهایی است وچند کاسه و کوزه که به چهار دبیره ی پارسی باستان‚ ایلامی‚ بابلی و نگاره ای کنده کاری شده است.چند سال پیش نیز نوشتارهای زرگون و سیمین در تخت جمشید و همدان به دست آمده است. این سنگنبشته ها و سلم ها بیشتر به سه زبان و دبیره است: نخست به زبان پارسی باستان‚ دو دیگر به زبان ایلامی و سهدیگر به زبان بابلی که با زبان آشوری تنها در گویش دارای ناهمسانی میباشند است . این دو زبان (دومی و سومی) که برگردان پارسی است‚هریک به دبیره ی میخی ویژه ی خود نوشته شده است.
, نویسنده : دکتر محمد معین
زبانها و گویش های امروز ایران
زبانها و لهجه های ايراني که امروز متداول است و از قفقاز تا فلات پامير و ازعمان تا آسياي مرکزي بدانها سخن ميگويند تنوع بسيار دارد. از اين ميان زبان فارسي به مناسبت ادبيات پردامنه و اعتبار تاريخي و نفوذ آن در ساير زبانها و لهجه های ايراني‚ و نيز در زبان غير ايراني ترکي اهميت خاص دارد . زبانها و لهجه های ايراني کنوني را ميتوان به چند گروه تقسيم کرد. نخست اين زبانها به دو دسته شرقي و غربي تقسيم ميشوند. اين تقسيم چنانکه درمورد زبانهاي ميانه ايران ذکر شد بر حسب مشترکات صوتي و لغوي ودستوري است.
زبانهاي ايراني شرقي که امروزه رايج است بدين قرار است:
آسي : که در قسمتي از نواحي کوهستاني قفقاز مرکزي رايج است و در آن دو لهجه مهم‚ يکي ايرون و ديگري ديگورون ميتوان تشخيص داد. آسها يا آنها که به نام آنها در تاريخ مکرر برميخوريم اصلا از مشرق درياي خزر به اين نواحي کوچ کرده اند و ازاينرو زبان آنها با زبان سغدي و خوارزمي ایرانی ارتباط نزديک دارد.
آسي در ميان زبانهاي ايراني کنوني مقامي خاص دارد. اين زبان يکي از زبانهاي بسيار معدودي است که زبان فارسي در آن تقريبا نفوذ نيافته لهجه کومزاري از لهجه های ايراني عمان نيز از دايره نفوذ زبان فارسي بيرون است و بسياري از خواص زبانهاي کهن ايران را تاکنون محفوظ داشته مانندصرف اسامي در حا لات هفت گانه و به کار بردن پيشوندهاي متعدد براي افعال و غيره و از بدوي ترين زبانهاي ايراني امروز به شمار ميرود.
ادبيات آسي شامل داستانها و افسانه هاي جالبي است که از قرن گذشته شروع به ضبط آنها گرديده است. از معروفترين اين داستانها سلسله داستانهاي قهرمانان نرت است.امروز براي آسي خط روسي به کار ميرود و دامنه اقتباس آسي از روسي روزبروز توسعه مييابد.
يغنوبي : اين زبان بازمانده يکي از لهجه های سغدي است که در دره يغنوب‚ ميان جبال زرفشان و حصار‚ بدان سخن ميگويند و تنها اثر زندهاي است که از زبان سغدي به جاي مانده و در آن مانند زبان سغدي هنوز ميتوان ماضي را از ماده مضارع بنا کرد و علامت جمع نيز در آن t-است. از اين جهت با زبان آسي که علامت جمع در آن tA است شبيه است.يغنوبي نيز مانند ساير لهجه های ايراني بسياري از لغات فارسي و عربي را اقتباس کرده است.
پشتو : اين زبان‚ زبان محلي افغانستان و قسمتي از ساکنان سرحدات شمال غربي هندوستان است. هر چند زبان فارسي و عربي در اين زبان نفوذ يافته‚ ولي اين زبان که امروز در افغانستان بيش از گذشته مورد توجه است ‚ بسياري از خصوصيات اصيل زبانهاي ايراني را حفظ کرده و خود لهجات مختلف دارد : وزيري‚ آفريدي‚ پيشاوري‚ قندهاري‚ قلزهاي‚ بنوچي و غيره.ونتسي را بايد حقا لهجه جدائي به شمار آورد که با پشتو رابطه نزديک دارد . در پشتو هنوز تشخيص جنس مذکر و مونث و صرف اسامي رايج است.
زبان پشتو صاحب آثار و ادبيات است‚ از جمله آثار شاعر معروف اين زبان خوشحال خان را ميتوان ذکر کرد. همچنين مقدار زيادي اشعار محلي و داستان و افسانه به اين زبان موجود است. در ايام اخير که اين زبان مورد نظر دولت افغانستان قرار گرفت آثار متعددي به اين زبان انتشار يافت. افغانستان از دیدگاه تاریخی و مرزهای سیاسی یکی از شهرهای ایران بوده است و زبانشان نیز بخشی از زبان ایرانی است .
لهجه های فلات پامير : در فلات پامير ميان افغانستان و هندوستان وچين و ترکستان ( که بخشی از 17 شهر قفقاز ایران بوده اند ) هنوز عدهاي از زبانها و لهجه های ايراني رايج است. عده کساني که به هر يک از اين زبانها سخن ميگويند معدود است و بعضي از اين لهجه ها در حال از ميان رفتن است و برخي نيز امروز از ميان رفته. اين زبانها به واسطه دور بودن از مراکز سياسي و تغييرات اجتماعي توانسته اندبسياري از خصوصيات لغات قديم ايراني را محفوظ بدارند. مطالعه اين زبانهااز لحاظ تحقيق زبانهاي قديم ايراني اهميت خاص دارد. بسياري لغات اصيل از زبان هند و اروپائي در اين زبانها به خصوص در وخي محفوظ مانده که درساير زبانهاي ايراني يا هند به جا نمانده است.مهمترين زبانها و لهجه های فلات پامير عبارتند از: وخاني يا وخي ‚ شغناني ياشغني ‚ ارشري ‚ يزغلامي ‚ روشاني ‚ برتنگي ‚ سنگليچي يا زبکي ‚ اشکاشمي ‚ مونجاني يا مونجي ‚ يدغهاي يا ايدغهاي ‚ اورموري يا برکي ‚ پراچي.
در اين زبانها با وجود شباهت و نزديکي آنها به يکديگر ميتوان دسته هاي مختلف تشخيص داد. شغناني و ارشري و يزغ لامي و روشاني و برتنگي گروه پيوستهاي تشکيل ميدهند. سنگليچي و اشکاشمي نيز بهم پيوسته اند. يدغه رابايد منشعب از مونجاني شمرد که خود لهجات مختلف دارد. وخاني در اين ميان از ديگر زبانها مستقل است و ظاهرا بازمانده يکي از زبانهاي مستقل قديم ايراني است.
اين زبانها مانند سغدي و سکائي و آسي همه متعلق به دسته شمالي زبان هاي ايراني شرقي اند. اورموري و پراچي که در قسمت غربي تر و جنوبي ترافغانستان رايج اند به دسته جنوبي زبانهاي شرقي تعلق دارند و با يکديگر پيوسته و نزديک اند. در اورموري ميتوان دو لهجه متفاوت که يکي در لوگر و ديگري در کني گروم متداول است تشخيص داد.
زبانهاي دسته غربي کثرت و تنوع بيشتري دارند. اهم آنها بدين قراراست:
بلوچي : اين زبان در قسمتي از بلوچستان و همچنين در بعضي نواحي ترکمنستان شوروي رايج است. در بلوچستان علاوه بر بلوچي زبان ديگري نيزبه نام براهوي متداول است که از جمله زبانهاي دراويدي يعني زبان بوميان هندوستان قبل از نفوذ اقوام آريائي است.
بلوچي اصولا از گروه شمالي زبانهاي غربي ايران است و بلوچها ظاهرا ازشمال به جنوب کوچ کرده اند‚ ولي بلوچي به علت مجاورت با زبانهاي شرقي ايراني بعضي از عوامل آنها را اقتباس کرده است . همچنين بلوچي گذشته از فارسي بعضي از لغات براهوي و سندي را اقتباس کرده.
زبان بلوچي لهجات مختلف دارد که مهمترين آنها بلوچي غربي و بلوچي شرقي است که هر يک نيز تقسيمات فرعي دارند‚ اما رويهمرفته به علت ارتباط قبائل بلوچ با يکديگر تفاوت ميان اين لهجات زياد نيست.بلوچي از بعضي زبانهاي ديگر غربي‚ مانند فارسي‚ محافظه کارتر است وبسياري از لغات ايراني کهن با اندک تغييري در آن به جا مانده است .
کردي : کردي نام عمومي يک دسته زبانها و لهجه هائي است که در نواحي کردنشين ترکيه و ايران و عراق و سوریه رايج است که همگی ریشه ای ایرانی دارند . بعضي از اين زبانها را بايد مستقل شمرد‚ چه تفاوت آنها با کردي کرمانجي بيش از آن است که بتوان آنها را باکردي پيوسته دانست: دو زبان مستقل از اين نوع يکي زازا يا دملي است که به نواحي کردنشين غربي متعلق است‚ و ديگري گوراني که در نواحي کردنشين جنوبي رايج است و خود لهجه های مختلف دارد. گوراني لهجه اي است که ادبيات مذهب اهل حق بدان نوشته شده و مانند زازا به شاخه شمالي دسته غربي تعلق دارد.
زبان کردي اخص را کرمانجي مينامند که خود لهجه های متعدد دارد مانندمکري‚ سليمانيهاي‚ سنندجي‚ کرمانشاهي‚ بايزيدي‚ عبدوئي‚ زندي.
زبان کردي با دسته شمالي لهجه های ايراني غربي مشابهات زیادی دارد و اززبانهاي مهم دسته غربي به شمار ميرود و صاحب اشعار و تصانيف و قصص و سنن ادبي است. زبان کردي مانند زبان فارسي و برخلاف زبان بلوچي و پشتو در طول زمان تغييرات مهم صوتي پذيرفته است. ریشه این زبان از پهلوی ایران باستان است و بسیاری واژه های آن دست نخورده مانده است .
لهجه های ساحل درياي مازندران : اين زبانها که شامل گيلکي و مازندراني طبري و طالشي و فروع اينهاست در سواحل جنوبي و جنوب غربي درياي مازندران رايج است. گرگاني که لهجه خاص فرقه حروفيه بوده امروز از ميان رفته است. مازندراني و گيلکي ادبيات محلي قابل ملاحظه اي دارند‚ از اين ميان مازندراني صاحب آثار معتبر بوده که بيشتر از ميان رفته است. - لهجه های مرکزي - لهجه های مرکزي ايران که از بعضي جهات حد فاصل ميان لهجه های شمالي و لهجه های جنوبي دسته غربي محسوب ميشوند ‚ متعددند و از حوالي قم تا حوالي يزد و کرمان و نزديکي شيراز متداول اند. ازاين جمله است نطنزي و فريزندي در فريزند – پنج فرسنگي نطنز و يارندي در يارند از توابع نطنز و ميمهاي در ميمه از توابع کاشان و جوشقاني وونيشوني در ونيشون يا وانيشان ميان گلپايگان و خونسار و قهرودي درجنوب کاشان و سوئي ميان اصفهان و کاشان و کشهاي در شمال اصفهان و زفرهاي در شرق اصفهان و سدهي و گزي و قمشهاي و خرزوقي همه ازتوابع اصفهان و اردستاني و وفسي و لهجه های وابسته به آن آشتياني ‚ کهکي ‚ آمرهاي - ميان ساوه و همدان و اراک و خونساري و محلاتي وسيوندي در راه اصفهان به شيراز - شمال شيراز و نائيني و انارکي نزديکنائين و لهجه زرتشتيان يزد و کرمان يا لهجه بهدينان که اندکي با يکديگر متفاوت اند .
در نواحي شمالي لهجه های مرکزي که ذکر آنها گذشت‚ به دسته ديگري از زبانها و لهجه های ايراني برميخوريم که عموما به دسته غربي زبانهاي ايراني متعلق اند. عمده اين لهجه ها عبارتند از تاکستاني و خويشان آن اشتهاردي ‚ رامندي ‚ چالي يا شالي و غير اينها - ميان قزوين و زنجان و طهران ‚ سمناني‚ سنگسري و شهمرزادي و سگردي و سرخهاي و خوري در خور نزديک بيابانک و خلخالي و هرزني در هرزن و گلينقيه ميان جلفا و صوفيان
آذربايجان و لهجه کرينگان در جنوب رود ارس و چهارده فرسخي شمال تبريز : ميان غالب اين لهجه ها ميتوان مناسباتي يافت که حاکي ازپيوستگي آنها است. تاکستاني از جهتي با سمناني و از جهتي با طالشي شبيه است. لهجه های هرزن و کرينگان بهواسطه خصوصياتي که دارند از لهجه های ممتاز ايران بهشمار ميروند صرف اسامي در چندين حالت ‚ ساختن مضارع ازماده ماضي ‚ باقي ماندن ماده ماضي و مضارع و وجه التزامي و امر قديم درآن‚ تبديل -t- به r در آن و غير اينها . با اين همه هرزني از جهتي نيز باطالشي و خلخالي و از جهتي با لهجه زازا در کردستان ترکيه مشابهت دارد.
اگر چنانکه بعضي گمان کردهاند ‚ زازا اصلا از لهجه های مردم کوهنشين ديلم بوده و بعدا به مغرب رفته است ميتوان هرزني و کرينگاني و خلخالي و طالشي و زازا و تاکستاني و سمناني را يک رشته زبانها و لهجه های پيوسته شمرد که از طرفي با لهجه های ديگر سواحل درياي خزر و از طرف ديگر با لهجه های مرکزي ايران ارتباط مييافته است .اگر چنانکه معمول است لهجه های غربي ايراني را به دو دسته شمالي و جنوبي تقسيم کنيم ‚ لهجه هائي که ذکر آنها گذشت همه به دسته شمالي متعلق اند هرچند بعضي از آنها مانند سيوندي و بلوچي فعلا در جنوب ايران متداول اند .زبان کنونی آذربایجان پس از یورش عثمانی ها به مرور زمان از آذری به ترکی آذربایجانی تغییر کرد . با اینکه این زبان نزدیکی هایی با زبان کشور ترکیه دارد ولی بسیاری واژه های آن هنوز ایرانی است . زبان آذری یکی از اصیل ترین زبانهای ایرانی بوده است که متاسفانه امروز تنها در ده ها و روستاهای دوردست آذربایجان رایج است . زبان کنونی زبانی غیر ایرانی است .
زبانها و لهجه های جنوبي : اهم اين زبانها فارسي است. اين زبان که زبان رسمي و ادبي ايران است دنباله فارسي ميانه پهلوي و فارسي باستان است که قدمتی بیش از 2400 سال دارد و از زبان اقوام پارس سرچشمه ميگيرد.آغاز زبان فارسي کنوني را بايد از نخستين آثاري که پس از اسلام به اين زبان به وجود آمده محسوب داشت. تحول مهم اجتماعي و سياسي و مذهبي که بانفوذ اسلام در ايران حاصل گرديد در زبان رسمي ايران موثر شد. زباني که پس از اسلام به خط عربي به جاي خط پهلوي ضبط گرديد و قديمترين نمونه هاي آن را در اشعار حنظله بادغيسي و محمدبن وصيف سيستاني وشهيد و رودکي مييابيم تا امروز تغيير اساسي نيافته است.
زبان فارسي در قواعد دستوري دنباله فارسي ميانه است و با آن تفاوت چنداني ندارد از جمله تفاوتهاي معدودي که دارد اين است که در فارسي کنوني ماضي افعال متعدي نيز مانند افعال لازم صرف ميشود : نوشتم ‚ نوشتي ‚ نوشت... مانند: آمدم ‚ آمدي ‚ آمد... در فارسي ميانه اولي ‚ به وسيله ضمائر ملکي و دومي با مضارع فعل ah بودن‚ صرف ميشود.
از حيث لغات‚ زبان فارسي مواد بسيار از ساير زبانهاي ايراني و غيرايراني مانند پارتي شهر‚ فرشته‚ فرزانه‚ شاهپور و غيره و سغدي يا زبانهاي نزديک به آن بساک‚ زندباف‚ فغفور‚ چرخشت‚ مل‚ ملخ و غيره و يوناني ديهيم‚ درهم‚ دينار‚ فنجان‚ لنگر‚ پسته‚ الماس‚ مرواريد‚ سيم‚ نرگس‚ کلم ‚ کليد‚ قپان‚ کالبد‚ لگن‚ ياقوت‚ زمرد و غيره و آرامي يا سرياني کشيش‚مسيحا‚ تابوت‚ چليپا‚ کنشت‚ شنبه‚ شيپور‚ بوريا‚ گنبد‚ شيدا‚ تود وغيره و هندي شکر‚ شمن‚ فلفل‚ شغال‚ کوتوال‚ چندن = صندل‚ نارگيل‚کرباس‚ شيدا‚ قرنفل‚ لاک و غيره و ترکي اردو‚ اطراق‚ يغما‚ ايلچي‚ قراول‚خاقان‚ خاتون و غيره و مغولي نوکر‚ سوغات‚ چريک‚ بهادر‚ کرياس‚کنگاش‚ قورچي‚ کتل‚ ياسا‚ تمغا‚ يرليغ و غيره و چيني کاغذ‚ چاي‚ تيم‚تيمچه قرض گرفته است و اخيرا عده اي از کلمات مردم مغرب زمين نيز واردفارسي گرديده است مانند اسکناس‚ پوتين‚ ارسي‚ ماشين و غيره .از طرفي بسياري کلمات و افعال اصيل ايراني در زبان فارسي به جا نمانده وفقط از بعضي‚ مشتقاتي در فارسي باقي است. اما از اين همه مهمتر لغات عربي است که قسمت عمده لغات فرهنگي و اداري و سياسي و علمي فارسي متداول را تشکيل ميدهد‚ هر چند بسياري از اين لغات در صورت و معني و تلفظ با اصل عربي تفاوت يافته و صورت ايراني به خودگرفته اند.
زبان فارسي از ميان زبانهاي جديد ايراني تنها زباني است که ادبيات وسيع و طراز اول به وجود آورده و نيز در همه لهجه های ايراني به استثناي آسي و کومزاري تاثير قوي کرده و در بسياري از نواحي به خصوص نواحي شرقي ايران جايگير لهجه ها و زبانهاي ديگر ايراني شده است.زبان تاجيکي که در ترکستان شوروي رايج است و همچنين فارسي افغانستان هر چند مختصر تفاوتهائي با فارسي رسمي ايران دارند اصولا هماناند وتفاوتهاي آنها اساسي نيست. همچنين زبان تاتي حوالي بادکوبه را نيز بايداصولا از لهجه های فارسي شمرد که با سپاهياني که در عهد ساسانيان براي نگاهداري دربند قفقاز فرستاده شده اند به آن سامان راه يافته است.
لهجه يهوديان سمرقند و بخارا نيز اصولا فارسي است که با عده زيادي ازلغات عبري آميخته است‚ ولي بعضي تفاوتها و به خصوص حفظ بعضي صورقديم به آن صورت لهجه فرعي ميدهد.
ساير لهجه های جنوبي عبارتند از لري و بختياري و لکي و فروع آنها که همه را ميتوان تحت عنوان کلي لري ذکر کرد‚ و دزفولي‚ و لهجه های فارس ازجمله لاری و بندري در ميناب و لهجه های سمغون و بورينگان و پاپون وامامزاده اسمعيل و ماسرم‚ و لهجه های بشکردي که در آنها دو لهجه عمدهشاه بابکي و انگهراني ميتوان تشخيص داد و لهجه کومزاري درشبه جزيره عمان که با فارسي و لري رابطه نزديک دارد.
لهجه های کنوني ايراني در مرحله واحدي از تحول نيستند. بعضي مانندفارسي و لري و کردي و تاکستاني در تحول پيشتر رفته و نسبت به صورت قديمتر خود بسيار ساده شده اند. مثلا در فارسي از تصريف اسامي و ازتشخيص جنس و تثنيه اثري نمانده و از دستگاه مفصل افعال قديم نيزصورتهاي معدودي باقي مانده و عده پيشوندها و پسوندهاي رايج قديم نيزتقليل کلي يافته و براي اداي معاني وسائل تازه از قبيل به کار بردن حروف اضافه و ساختن افعال مرکب معمول گرديده .
بعضي ديگر از لهجه ها مانند آسي و پشتو و بلوچي برعکس محافظه کار ترند ونزديکي آنها به صورت قديمتر زبانهاي ايراني بيشتر است.
تصريف اسامي در غالب لهجه های دسته غربي از ميان رفته‚ اما در بعضي ديگر اثري از آن بجاست. مثلا در کردي هنوز حالت فاعلي و غيرفاعلي دوصورت جداگانه دارد .
بسياري از لهجه های ايراني در برابر نفوذ روزافزون زبان فارسي در حال از ميان رفتن اند و حق اين است که هر چه زودتر در جمع و تدوين آنها کوشش شود.به امید روزی که در تمام شهرهای ایران و کشورهای منطقه که بخشی از ایران بوده اند و امروزه مرزهای استعماری آنها را از ما جدا کرده است شاهد مکانهایی برای تندریس و گسترش این زبانهای ایرانی باشیم تا این هویت و یکپارچگی ملی را هر چه بیشتر حفظ کنیم و این فرهنگی نیاکان را برای ابد نگه داریم .
زبان و الفبای اوستایی
زبان اوستايي يكي از زبانهاي كهن در شاخه ايراني خانواده زبانهاي هند و ايراني (آريايي) است كه خود شعبه اي از زبانهاي هند و اروپايي به شمار مي آيد.يكي از كهن ترين زبانهاي هند و ايراني كه سند نوشتاري از آنها در دست است ، زبان اوستايي است كه در طول يكصدو پنجاه سال اخير ، نه تنها توجه ايران شناسان ، بلكه در مقياس وسيع تر ، نظر دانشمندان پژوهنده زبانهاي هند و اروپايي را به خود معطوف داشته است.
سرزمين مادر و پايگاه اصلي قبائل هند و ايراني به احتمال زياد ، خطه آسياي ميانه بوده است.تقسيم اين قبائل به شعبه هاي هندي و ايراني ، ناشي از كوچهاي پي در پي آنان بود.نخستين بار گروهي از آنها از راه افغانستان امروزي به سوي هند كوچ كردند ( قبائل هندي ) و پس از آنها قبائلي كه در آسياي ميانه باقي مانده بود ، به سوي سرزمينهاي ايران كه افغانستان كنوني را در بر مي گرفته است كوچيدند (قبائل ايراني)
زيستگاه جديد قبائل ايراني از كوههاي قفقاز و صحراهاي آسياي ميانه در شمال تا كرانه هاي درياي عمان و خليج فارس در جنوب و از افغانستان و بخشي از فلات پامير و دهانه رود سند در خاور تا سرزمينهاي ميان رودان (بين النهرين ) در باختر امتداد مي يافت و طبعا انگيزه پديد آمدن گويشها ي گوناگون مي شد كه سپس مراحل تكامل را طي مي كرد و به گونه زبانهاي كامل و مستقل در مي آمد.
از برخي از اين گويشها هيچ آگاهي نداريم و از برخي ديگر (كه زبانهاي مادي و سكايي را پديد آوردند ) تنها ردّ پاهايي در نامهاي خاص كسان و جاها و سرزمينها برجا مانده است كه زبانهاي ديگر از آنها به عاريت گرفته اند.تنها از دو زبان ايراني كهن ، نوشتارهايي به دست ما رسيده است: اوستايي و پارسي باستان .
يكي از اين دو زبان در سنگنبشته هايي به خط ميخي «از داريوش يكم » ، «خشايارشاه » و ديگر شاهان ايراني سده هاي ششم تا چهارم پيش از ميلاد برجامانده است.زبان اين سنگنبشته ها ، زبان مادري (بومي ) اين شاهان بود كه از سرزمين پارس (فارس كنوني ) برخاسته بودند و از اين رو ، اين زبان به درستي « پارسي باستان » نام گرفته است.مدركهاي بازمانده از زبان پارسي باستان كه از روزگار رواج اين زبان به دست ما رسيده ، البته بسيار ارزشمند است؛ اما متاسفانه اين نوشتارها فراوان نيست.
زبان ديگر ايراني كهن كه موضوع اين گفتار است ، تنها از راه بخشهاي برجا مانده كتاب «اوستا» به دست ما رسيده كه مجموعه ايست از متنهاي ديني و يادگارهاي اساطير باستاني ايرانيان .كهنگي دست نويسهاي كنوني اوستا از سده هاي سيزدهم تا چهاردهم ميلادي بيشتر نيست.(كهن ترين دست نويس يكي از بخش هاي اوستا متعلق به سال 1278 ب.م است.)
اوستا- همان گونه كه در بخش يكم اين پيشگفتار گفته شد – در آغاز راه درازي را به عنوان يك اثر گفتاري - شنيداري پيمود تا به گونه دست نويس سنتي در آمد.تعيين نقطه آغاز اين سنت دشوار است و بنابراين زبان اين كتاب به طور قراردادي «زبان اوستا» يا «زبان اوستايي » ناميده مي شود.
زبان اوستايي تا آنجا كه از پژوهشهاي زبان شناسان و اوستاشناسان بر مي آيد، زبان رايج در يكي از سرزمينهاي خاوري ايران زمين بوده است؛ اما هيچ قرينه و مدركي در دست نيست كه به موجب آن بتوانيم بگوييم اين زبان دقيقا در كدام يك از نواحي خاوري ايران و در چه زماني رواج داشته است.از اين زبان – چنان كه گفتيم – هيچ اثر ديگري جز اوستا در دست نيست و شيوه نگارش و چگونگي زبان همين بخشهاي اوستاي بازمانده نيز هماهنگي كامل ندارد و نشان مي دهد كه در زمانهاي گوناگون نوشته شده است.
«گاهان پنج گانه زرتشت» ، كهن ترين بخش كتاب و نمايشگر قديم ترين گويش زبان اوستايي است.ديگر بخشهاي اوستا ، زبان و گويشي به نسبت نوتر دارند كه در سنجش با زبان گاهان كاملا چشم گير است.نويسندگان بعدي ، گهگاه پاره هايي از بخش هاي پسين اوستا را نيز به روش گاهان نوشته اند كه از ديگر قسمتها باز شناختي است.
زبانهاي كهن ايراني – كه زبان اوستايي يكي از شاخص ترين آنهاست – با زبانهاي كهن سرزمين هندوستان ، بويژه با زبان« سنسكريت » كه سروهاي «ودا» - كهن ترين نامه بازمانده از هندوان باستان – بدان نوشته شده است، هماننديهاي بسيار دارند.
براي آشنايي با اين هماننديها ، مي توان به واژه هاي نمايشگرده شماره نخستين ر زبانهاي اوستايي ، سنسكريت و فارسي نو توجه كرد:
سنسكريت
اوستايي
فارسي
eka
aeva
يك
dva
dva
دو
tri
thri
سه
catvar
cathwar
چهار
panca
panca
پنج
sas
xsvas
شش
sapta
hapta
هفت
asta
asta
هشت
nava
nava
نه
dasa
dasa
ده
از لحاظ آواشناسي و قاعده هاي صرفي نيز، زبانهاي كهن ايراني و هندي باستان شبيه است؛ اما با دستور زبان فارسي كنوني تفاوت آشكار دارد.در زبانهاي ايراني كهن – و از آن جمله اوستايي – اسم هشت حالت صرفي به خود مي گيرد:
1- حالت فاعلي
2- حالت مفعولي
3- حالت ندا
4- حالت مفعول معه
5- حالت با حرف اضافه با و جز آن
6- حالت مفعول منه
7- حالت اضافي
8- حالت مفعول فيه
پايان هريك از اسمها و صفتها و ضميرها در هر يك از اين حالتهاي هشتگانه تفاوت دارد و علاوه بر آن، برحسب آن واژه مفرد يا تثنيه يا جمع و مذكر و يا مونث يا خنثي باشد، دگرگونيهاي ديگري نيز در پايان آن راه مي يابد.براي مثال مي توان صرف واژه مفرد « دست » را در سه زبان پارسي باستان ، اوستايي و سنسكريت مورد توجه قرار داد:
پارسي باستان
اوستايي
سنسكريت
dast-a فاعلي
zast-o
Hast-as
dast-am مفعولي
zast-em
Hast-am
dast-a ندايي
zast-a
Hast-a
dast-a مفعول فيه
zast-a
Hast-a
dast-at با حرف اضافه
zast-at
Hast-aya
dast-at مفعول فيه
zast-at
Hast-at
dast-ahya اضافي
zast-ahe
Hast-asya
dast-aiy مفعول فيه
zast-e
Hast-e