کورش بزرگ در حماسه های ایسلندی
دکتر کاوه فرخ
به دلیل چهره برجسته کوروش بزرگ در منابع یونانی و کتاب مقدس یهودیان نویسندگانی از سراسر دنیا در مورد او بدست به تالیف شعر و داستان اقدام کردند. یکی از این کشورها که ممکن است کمتر انتظار آن را داشته باشیم ایسلند است. جزیره ای نسبتا دور افتاده در شمالغربی اروپا. در قرن های هفدهم، هجدهم و نوزدهم میلادی سه نویسنده ایسلندی اشعاری حماسی در رثای کوروش سرودند.
حماسه کوروش پارسی/ Rimur af Cyrus Persakongi- نگارش: جان سیگموندسون (1637)
حماسه کوروش پارسی/Rimur af Cyrus Persakongi- نگارش: گوموندور بیورنسون (1767)
حماسه کوروش شاه/ Rimur af Cyrus Kongi- نگارش: داوی نیلسن (1843)
این غیر از تالیفات دیگری است که بخش هایی از آن ها به این شخصیت محبوب تاریخی پرداخته اند. به عنوان مثال می توان از “حماسه کوروش بزرگ” نام برد که بازنویسی بخشی از یک کتاب ایسلندی بزرگتر که اکنون مفقود شده است و هنوز در26 نسخه در کتابخانه ملی ایسلند وجود دارد . با در نظر داشتن اینکه نسخه های فراوانی هم از دست رفتند، نشان از محبوبیت کوروش در میان مردم این کشور است
کورش بزرگ و پانته آ
حکایت پانته آ و عشقش به آبراداتس یکی از ترازیک ترین داستان های تاریخی است که ارتباطش با کوروش بزرگ بر جذابیت آن افزوده و از جمله روایت های تاریخی است که رفتار و منش کوروش را به تصویر کشیده:
پانته آ زن زیبایی بود از اهالی شوش که بعد از به اسارت در آمدن به دست مادها در خیمهٌ ممتاز و باشکوهی به کوروش کبیر ارائه گردید. گفته اند که او زیباترین زن آسیا می بوده است. کوروش چون دید شوهر پان ته آ، آبراداتس، غایب است، او را به آراسپ مادی، که از زمان کودکی دوست کوروش بود، سپرد تا از وی تا بازگشت آبراداتس نگهداری نماید. کوروش حتی به دیدار پان ته آ نرفت و دلیل آنرا چنین بیان نمود: "من نمی خواهم این زن را ببینم زیرا می ترسم که فریفته ٔ زیبائی او گشته زن را به شوهرش پس ندهم." آبراداتس به پاس جوانمردی کوروش کبیر از وفاداران وی گردید و در طی جنگ با مصری ها کشته شد. پان ته آ از غم از دست دادن آبراداتس خود را با خنجری بر مزار وی کشت. بعد از این واقعه، با مراقبت کوروش کبیر مراسم دفن باشکوهی برای پان ته آ و آبراداتس بعمل آمد و مقبره ٔ وسیعی برای آنان ساخته شد.
کورش و خلاف کاران
خورشید هنوز در پشت کوههای باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند .
در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند . پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند .
آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار نموده و کس دیگری را به کار گمارد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . و هم او در جایی دیگر می گوید : فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت .
گفته می شود که پس از برکناری مدیر خزانه داری سه نفر از سرپرستان و اشراف کشور نزد فرمانروای ایران آمده تا پادشاه ایران را از تصمیمی که گرفته است باز دارند . کورش هخامنشی نه تنها از رای خود بر نگشت بلکه آن سه تن را هم از کار برکنار نمود و گفت : اگر تخم بدکاری از خاک ایران کنده نشود آرامشی نخواهیم داشت .
یاسمین آتشی
ثروت و دارایی کورش
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.
طوطی و بقال
يك فروشنده در دكان خود, يك طوطي سبز و زيبا داشت. طوطي, مثل آدمها حرف ميزد و زبان انسانها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتريها شوخي ميكرد و آنها را ميخنداند. و بازار فروشنده را گرم ميكرد.
يك روز از يك فروشگاه به طرف ديگر پريد. بالش به شيشة روغن خورد. شيشه افتاد و نشكست و روغنها ريخت. وقتي فروشنده آمد, ديد كه روغنها ريخته و دكان چرب و كثيف شده است. فهميد كه كار طوطي است. چوب برداشت و بر سر طوطي زد. سر طوطي زخمي شد و موهايش ريخت و كَچَل شد. سرش طاس طاس شد.
طوطي ديگر سخن نميگفت و شيرين سخني نميكرد. فروشنده و مشتريهايش ناراحت بودند. مرد فروشنده از كار خود پيشمان بود و ميگفت كاش دستم ميشكست تا طوطي را نميزدم او دعا ميكرد تا طوطي دوباره سخن بگويد و بازار او را گرم كند.
روزي فروشنده غمگين كنار دكان نشسته بود. يك مرد كچل طاس از خيابان ميگذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت كاسة مسي.
ناگهان طوطي گفت: اي مرد كچل , چرا شيشة روغن را شكستي و كچل شدي؟
تو با اين كار به انجمن كچلها آمدي و عضو انجمن ما شدي؟ نبايد روغنها را ميريختي. مردم از مقايسة طوطي خنديدند. او فكر ميكرد هر كه كچل باشد. روغن ريخته است.
پدر ملت ایران: کورش و فردوسی
بخشی از سروده پرفسور حسن امین برگرفته از دانشنامه منظوم ایران*
دو مَردند ایرانیان را پدر / که شد شام ایران از ایشان سحر
یکی کورش، آن شاه ایرانمدار / دگر نیز فردوسی نامدار
بنا کرد کورش گر آیین داد / سخن نیز فردوسی آیین نهاد
یکی در سخن و آن به قانون نیک / ندارند در کار خودشان شریک
یکی مرد نامی ز جنگآوران / دگر در سخن پیر رامشگران
یکی سرکشان را کشیده به بند / دگر داده بر مردم اندرز و پند
از او چون وطن از سخن زنده گشت / «زمین شش شد و آسمان گشت هشت»
فتح بابل و فرمان حقوق بشر کورش
به اقلیم بابل در آن سال و ماه / نبونید بیدادگر بود شاه
چو کورش خبر شد ز کردار او / بس اندیشه فرمود در کار او
ز ایران سپاهی فراهم نمود / به جنگ نبونید بشتافت زود
نبونید تسلیم شد در نبرد / شهنشاهش از شهر تبعید کرد
هم آنگاه دستوری از سر، نوشت / برای ملل حکم دیگر نوشت
به فرمان او حکمی انجام شد / که منشور آزادیاش نام شد
یکی استوانه ز کورش بهجاست / حقوق بشر خوانیاش گر رواست
شهنشاهی کورش پاک دید / ز قفقاز و جیحون به عمان رسید
هم از داردانل رفت تا رود سند / فراتر به هندوکش و مرز هند ..
آموزههای اشوزرتشت و دموكراسی كوروش
در دين زرتشت، بشر موجودي است كه اهورامزدا را در رسيدن به پيروزي كمك ميكند. تاريكي و جهل و گناه، پروردگار و لشكريان اهريمنند و شكست اين لشكريان به دست بشر ممكن است. بشري كه مددكار خداست بالطبع مقام و احترامي ارجمند دارد و شخصيت او گرامي است.در كتاب كورشنامه آمده است كه كورش براين اساس تربيت شد كه معتقد بود:
درگذشت و خاکسپاری کورش بزرگ
کورش در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی . کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از - او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید ( به نقل از هرودوت تاریخ نویس یونانی ) . در زمان کورش خشکیهای شناخته شده روی زمین 50 میلیون کیلومتر مربع بوده است .
از 148.822 میلیون کیلیومتر مربع کنونی . که از این 50 میلیون کیلومتر مربع تنها 11 میلیون آن جهان متمدن بوده است و بقیه آن وجود مادی نداشته است که کورش شاهنشاه بزرگ ایران زمین موفق شده بوده از این 11 میلیون کیلیومتر مربع جهان متمدن آن زمان 8 میلیون کیلیومتر مربع را از آن ایران کند و خود پادشاهی شود که بر 8 میلیون کیلیومتر مربع حکمرانی میکرد . او پس از 28 سال سلطنت پر افتخار در راه سر افرازی وطتش ایران زمین کشته شد .
معتبرترین سند در باره مرگ کورش هرودوت است که تاریخ تمدن ویل دورانت نیز از آن اقتباس کرده است . طبق گفته های هرودوت : کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند
كوروش بزرگ

گزارش و تصاویری از بزرگداشت روز جهانی کورش در یزد
شامگاه آدینه 7 آبان ماه، گروهی از زرتشتیان یزد، در پردیس دانش مارکار گرد هم آمدند تا 29 اکتبر، روز جهانی کورش بزرگ و صدور نخستین منشور حقوق بشر را گرامی دارند.
گزارش و تصاویری از این مراسم را در ادامه مطلب ببینید:
کووش بزرگ نخستين مبدع طرح چهار باغ در جهان
حمد کاظم بهادريپور _ طبق مطالعات و پژوهشهاي انجام گرفته با توجه به طراحي باغ پاسارگاد توسط کوروش ميتوان او را به عنوان اولين ابداعکننده طرح چهارباغ در جهان پذيرفت.اعتباري که پاسارگاد بر مبناي طرح چهارباغ بهدست آورد به حدي بود که الگوي بصري چهارباغ تا قرنها پس از او نيز به عنوان مبناي طرحهاي باغهاي ايراني به کار گرفته شد.
با توجه به تناسب و توازني که کوروش کبير با ساخت چهارباغ سلطنتي پارساگاد بوجود آورد، مسير تازهاي در طرح باغ مطابق با ذوق و سليقه ايرانيان آغاز شد، مسيري که با دستور او آغاز و سالها پس از او نيز به عنوان الگوي باغ ايرانيان مورد قبول نسلهاي پس از او قرار گرفت.
عليرغم اينکه پس از کوروش، داريوش دستور ساخت بناهاي يادماني با الگوي چهارگوش جديد را داد ولي اين الگوها نيز منطبق با نظم چهارتايي باغها بودهاند.
قطعهبنديهاي چهارتايي در باغها و طرحهاي مربع شکل و کلاً طرحهاي (چهارباغ) مدتهاست که پس از کوروش همزيستي با يکديگر را ادامه ميدهند.
با در نظر گرفتن تأکيد ايرانيان بر سازگاري طرح باغهاي خويش با محيط زيست و شرايط پيرامون ، به غير از تأمين اهداف کاربردي از احداث باغهاي سلطنتي ،در همان انديشه نمايش قدرت و شکوه و عظمت خويش از طريق باغهاي سلطنتي بودهاند.
براي کساني که قوه ادراک رموز و مسائل را از طريق مشاهده يادمانهاي باشکوه داشته باشند، باغ سلطنتي دروني کوروش، يک مجموعة کامل از طيف وسيعي از پيامهاي سياسي و به نمايش گذاشتن قدرت حاکمه است
کورش بزرگ مردی تاریخ ساز
تاریخساز فرنامي(:لقبي) است که ما به کسی میگوییم که یک دوران متفاوت در زندگی اجتماعی و تاریخی را پدید بیاورد. حال آنکه این دگرگونی در زندگی مردمان میتواند مثبت یا منفی باشد.» شروین وکیلی، دکترای جامعه شناسی از دانشگاه علامه طباطبایی و استاد دانشگاه تهران، در نشستی در پسین روز 27 مهرماه، با بازگويي گفتههای بالا، به این موضوع پرداخت که چرا ما تاریخ را از کسی میدانیم که تاریخساز است یا دگرگونی شگرفی در روند زندگی مردمان، پدید آورده است.
وکیلی در اين نشست گفت: «برای درک مفهوم، میتوان به پورسینا اشاره کرد. ما او را دانشمند سدهي چهارم میدانیم. ولی سدهي چهارم را سدهي پورسینا نمینامیم. اما کوروش آغازگر یک دوران تاریخی است. سنجشگر این دگرگونی نیز الگوی زیست مردمان در قالب پیکربندی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
کوروش یک پادشاه است که در 7 آبان 539 پیش از میلاد با ورود به بابل، قلمرو یکپارچهي ایرانی و سیاسی را تشکیل داد. این زمان درست در میانهي تمدن ایرانی جای دارد. ما 25 سده پیش از کوروش یکجانشینی داشتیم و اکنون 25 سده از روزگار کوروش میگذرد.»
وصیت نامه ی کوروش
من در طول مدت عمر خود هر آرزویی كه داشتم برآورده شد ، دست به هر كاری كه زدم پیروز شدم دوستان و یارانم از تدبیر من برخوردار بودند .
دشمنانم جملگی فرمانم را با رقبت گردن نهادند.
قبل از من وطنم سرزمین كوچك و گمنامی بود كه هر سال مورد تاخت و تاز و تجاوز قرار می گرفت و حالا درآستانه مرگ من ، آنرا بزرگترین و مقتدرترین و شریف ترین كشور آسیا به دست شما می سپارم .
من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت ، سربلندی و كسب افتخار برای ایران زمین مغلوب شده باشم . جمله آرزوهایم برآورده شد و سیر زمان پیوسته به كام من بود . اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم . حتی در پیروزیهای بزرگ خود ، پا از اعتدال بیرون ننهادم . حال كه مرگ من نزدیك است خود را بسی خوشبخت میدانم زیرا : فرزندانی كه خداوند بر من عطا فرمود همگی سالم و در عین حال عاقل هستند و وطنم ایران از همه جهات مقتدر و پرشكوه می باشد و آیندگان مرا مردی خوشبخت و كامیاب خواهند شمرد .
من پیوسته معتقد هستم كه روح انسان پس از خروج از كالبد خاكی ، محو و فناپذیر نمی گردد . مرگ چیزی است شبیه به خواب .
در مرگ است كه روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا میكند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود كه من اندیشیدم به آنچه كه گفتم عمل كنید و بدانید كه من همیشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید كه در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست از كژی و ناروایی بترسید .
اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد
من عمر خود را در یاری به مردم سپری كردم . نیكی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت كه از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود .
دیگر بس است ، پس از مرگ بدنم را مومیایی نكنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاك ایران را تشكیل دهد .
چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینكه بدنش در خاكی مثل ایران دفن شود
منشور بزرگمرد تاريخ

جایگاه کورش و داریوش در شاهنامه
فریدون جنیدی
سخن نخست آن است که : بند شاهنامه با آنچه که امروزیان با خواندن تاریخ های اروپایی ((تاریخ)) اش می خوانند,همانا هنگام پادشاهی داراب,و دارای دارایان است,که در زیر آنرا از درون شاهنمه بر شما نمایان می کنم .
به نام خداوند جان و خرد
سخن نخست آن است که : بند شاهنامه با آنچه که امروزیان با خواندن تاریخ های اروپایی ((تاریخ)) اش می خوانند,همانا هنگام پادشاهی داراب,و دارای دارایان است,که در زیر آنرا از درون شاهنمه بر شما نمایان می کنم .
پادشاهی هخامنشیان دو هنگام را در بر می گیرد : نخست ,هنگام کوروش و کمبوجیه,دو دیگر,هنگام داریوش و فرزندانش.وبدینسان می توان آنرا با دو نام کورشیان و داریوشیان خواند.
هنگام داریوشیان در شاهنامه به دارای دارایان = دارا پسر داراب نامزد گردیده است و بسی از رویدادهای زمان داریوشیان در این هنگام بازگو شده است چونان,ساختن دارابگرد = تخت جمشید امروزین,و کاخ شوش در خوزستان:
تصویر ۳۶۰ درجه از آرامگاه کوروش
ما نوادگان کوروش هستیم
آنکه میگفت من هستم کورش هخامنشی
آنکه نامش به نام نجات دهنده بشریت آمده است
آنکه لوح حقوق بشر را نوشت.
آنکه یهودیان را پس از فتح بابل،
از اسارت بابلیان در آورد
و آنان را در سرزمین های خود اسکان داد.
ما از نوادگان مهد فرهنگ و تمدن جهان،
امپراطوری پارس هستیم.
ما از نوادگان کورش هخامنشی هستیم
آنکه آرامگاهش در پاسارگاد است.
شاه شاهان ،شاه هخامنشی
آنکه آسوده خوابید ……
تا شاهان دیگر بیدار بمانند!
آنکه خود در کشتزار ها
چارمین بخش از یک ساعت را کشاورز میشد.
و چنین گفت کورش:
من کورش هستم شاه شاهان
شاه بزرگ،شاه دادگستر
اهورامزدای بزرگ سرزمین های جهان را بمن سپرد
من به کشور ها آرمش و آزادی بخشیدم.
و چنین گفت داریوش نواده کورش:
از آنجهت اهورامزدا ما را یاری کرد
که بی وفا نبودیم.
دروغگو نبودیم.
درازدست نبودیم.
من و دودمانم موافق حق وعدالت رفتار کردیم.
در یکی از باغ ها کشتزاری بود
که کورش بیل بر داشته در آنجا کشاورز میشد.
و آنگاه تخت جمشید مهد تمدن جهان شد،
و پرسپولیس توانگرترین شهر در جهان بود.
و بعد،که اسکندر ویرانگر
به امپراتوری پارس حمله ور شود،
و به تحریک تأییس رقاصه یونانی
پرسپو لیس را به آتش کشید،
تخت جمشید در آتش و خاکستر سوخت
و از آن تنها سکویی بر جای بماند،
تا نماد هنر راز ها،رمز ها،و تمدن پارس
در دوران هخا منشیان باشد.
و امروز پس از قرنها
تنها پیکر کورش بزرگ در پاسارگاد
و تخت جمشید باقی مانده است.
سکو هایی که یاد گار تمدن جهان است
و هنوز هم پا بر جا هستند.
ما از نوادگان آنکه میگفت:
من هستم کورش هخامنشی
شاه جهان،شاه بزرگ،شاه دادگستر
اهورامزدای بزرگ سرزمین های جهان را
به کورش سپرد،
تا او به کشور ها آرامش و آزدی بخشد.
ما از نوادگان پندار نیک،
کردار نیک، و گفتار نیک هستیم
مالتی مدیای كوروش بزرگ
كوروش بزرگ
تا که اتحاد ماد از هم گسست
آستیاگ بر تخت شاهی بنشست
قدرتش بی حد و بی انکار بود
ده ملل بنده به آن دربار بود
با خرد او تا ابد پیکار کرد
در جهان روح بشر را تار کرد
تا که یک شب درعدم سیلاب دید
سیل آب ازدخترش درخواب دید
موبدان را زین میان احضار کرد
از غم کابوس خود هوشیار کرد
جمله آنان گفتن ای شاه زمان
تاج و تخت تو نباشد درامان
آستیاگ از ترس تشویش وطن
از هراس بخت آن پاکیزه زن
خود رها از بند این کابوس کرد
هرکه آمد بی سبب منحوس کرد
بی خبر از آن سرشت خوش نهاد
دختر خود را به شاه پارس داد
تا که سالی از وصال آن گذشت
نغمه ی میلاد آن در دل نشست
هفت آبان روزشاد روزگار
ماندانا شد در دیارش باردار
بار دیگر آن شه ننگ آفرین
درخیال و خواب خود دید این چنین
یک درخت از دخت او روییده شد
شاخ و برگش درجهان پیچیده شد
موبدان گفتن که ای شاه زمان
تاج و تخت تو نباشد درامان
آن شه ننگ آفرین دد سرشت
حکم قتل کودک خود را نوشت
با هزاران حیله و مکر و فریب
ماندانا آمد به آن شهر غریب
تا که آن کودک به دنیا پا نهاد
لرزه ای بر کاخ اهریمن فتاد
ماندانا از شوق بسیاری که داشت
نام آن شهزاده را کوروش گذاشت
مخفیانه در شبی دور از خدا
در شبی تاریک و سرد و بی صدا
آستیاگ او را ربود از دایگان
تا کند او طعمه ی درندگان
او وزیرش را ز کاخ احضار کرد
با عدم از بخت خود گفتار کرد
آن وزیر پاک و سردار رشید
در وجود خود چنین ننگی ندید
او وجود بچه را کتمان نهاد
تا به آن چوپان نیک اندیش داد
با دلی غم دیده گفت ای مهرداد
این تو و این کودک نیکو نهاد
جان او نیکو بدارش زین میان
تا بماند از شه دد در امان
او همان پور دلیران کوروش است
بر دل ما فاتح بی یورش است
روزگار آن کودک نورسته را
آن عقاب شرقی پربسته را
درمیان کوه و کوهستان گذاشت
درکنار رزم آن چوپان گذاشت
ماندانا تا رهسپار یار شد
از غمش کمبوجیه هشیار شد
او سپاه پارس را آماده کرد
تا به جنگ آید بر آن کفتار زرد
ماندانا او را زجنگ انکار کرد
ازسپاه دیو و دد گفتار کرد
تا دوازده سال ز آن غوغا گذشت
کس حریف لشکر دیوان نگشت
ظلم ونفرت پرچم هرشهر بود
از سپاهان کام مردم زهر بود
تا که روزی در غروب آسمان
در میان بازی آن کودکان
تاج شاهی بر سر کورش نشست
شیشه عمر دد و دیوان شکست
زیر فرمانش گل هستی شکفت
مالیات و باج را بخشید و گفت
این که رسم حاکم خوش نام نیست
با خرد این خانه بد فرجام نیست
رسم من رسم نیاکان من است
جان من ارزانی این میهن است
ناگهان سربازی از آن سوی تخت
تعنه ای زد برشه یزدان پرست
کین صفت را لایق نام تو نیست
صید من را طعمه ی دام تو نیست
چون که من پور وزیر حاکمم
پادشاهی بر شما من لایقم
من نذارم ولوله بر پا شود
پور چوپان پادشاه ما شود
کوروش آنجا با نگاهی پر ز راد
حکم شلاقی به آن سرباز داد
آن جوان پر غرور و بی خرد
پور آرتم بارس بود از بخت بد
آرتم از آن رویداد آگاه شد
سوی کاخ آستیاگ در راه شد
گفت اینک ای شه ایران زمین
پور سردار دلیرت را ببین
او ز درد پای خود در ماتم است
کی چنین ننگی بر ایران حاکم است
من برای دادخواهی آمدم
نعره تا عرش اهورایی زدم
آستیاگ بعد از نشست و گفتگو
خواست کوروش را آرند سوی او
کوروش آمد سوی آن کاخ بزرگ
سوی آن کاخ پر از جلاد و گرگ
تا که کوروش لب گشود از ماجرا
آستیاگ حیرت زد و ماندش به جا
بعد از آن دیدار ننگین شاه ماد
ناگهان فرمان بی اندیشه داد
گفت با آن نو وزیر دست راست
آریا تصویر دامادم کجاست
آستیاگ تا آن که تصویرش بدید
ناگهان نعره زهور مزدا کشید
از شباهت های آنها یکه خورد
دل به مزدای خردمندان سپرد
درد و افسوسی درآن تدبیر شد
کوروش آنجا در قل و زنجیر شد
تا که بعد از چند روزی موبدان
گفتنش شاها تو هستی در امان
چون که او در بازی آن کودکان
شاه خون خاری نبوده زین میان
پس برای تو خطر در خواب نیست
جز تو اینجا هیچ کس ارباب نیست
آستیاگ از این سخن آرام شد
بی خیال از تلخی فرجام شد
او برای کودک نیکو سرشت
حکم و فرمان رهایی را نوشت
کوروش آنجا در حضور موبدان
بوسه زد برخاک پاک آریان
تا که کوروش رهسپار خانه شد
از غمش صبر پدر ویرانه شد
او ز مرگ و زندگی گفتش سخن
ازنیاکان و تبارش در وطن
کوروش آنجا زجه زد در یاد خود
شد کمی آگاه از بنیاد خود
تا که بی وقفه دلش چون یاس شد
رهسپار سرزمین پارس شد ...
کورش و باربد
کمبوجیه و بردیا دوقلوهای کورش بزرگ بر اثر شیطنتهای بچگانه در بازی با دوستانشان زخم برداشته بودند و ناله می کردند. خیلی زود باربد ، پزشک کهنه کار و کهنسال پاسارگاد بالای سر بچه ها حاضر شد و زخم هر دو را بست. حال و روز بردیا بهتر بود اما کمبوجیه احتیاج به جراح داشت. باربد این پا و آن پا می کرد و اقدامی انجام نمی داد عرق بر پیشانی داشت و با رنگ پریده کناری ایستاده بود. هیچ کس حرفی نمی زد همه تعجب کرده بودند. کاساندان همسر کورش که پزشک را در کار خود مردد دید شتابان نزد کورش رفت و از باربد شکایت کرد. کوروش بزرگ که کاهلی را در کار باربد باور نداشت خیلی زود خود را بالای سر بچه ها رساند.
بردیا آرام گرفته به خواب رفته بود اما کمبوجیه ناله می کرد و از درد به خود می پیچید همه نگران او بودند. قلب کورش بزرگ فشرده شد به سمت باربد رفت دست بر شانه اش گذاشت و گفت:
- دوست من نمی خواهی پسرم را مداوا کنی! نکند نمی شود.....
باربد نگذاشت سخن کورش پایان یابد چاره ای نداشت باید حرف می زد به گریه افتاد زانو زدو گفت:
- پادشاها نمی توانم اگر دست به کارد تیز ببرم جان شاهزاده به خطر می افتد نگاه کنید دستان من می لرزد. خواهش می کنم هر چه زودتر پزشک دیگری خبر کنید.
کورش خیلی زود دستور آمدن پزشک دیگری را دادو از باربد خواست روز بعد به دیدارش برود کار درمان کمبوجیه پایان یافت و حالش رو به بهبودی رفت.
فردای آن روز باربد پزشک با دلشوره و ناراحتی به دربار رفت خجالت می کشید با کورش روبرو شود. او سالها پزشک مخصوص شاه بود و مورد مهر او قرار داشت اما حالا که نیازمند دانشش بودند نتوانسته بود برای شاهزاده کاری انجام دهد. از دربان اجازه ملاقات گرفت و چند لحظه بعد نزد کورش رفت. شاه ایران بادی دن او از جا بلند شد و چون همیشه با لب خندان به پیشبازش رفت. دستش را گرفت روی تخت کنار خود نشاند و گفت:
- خدا را سپاس حال بچه ها رو به بهبودی است دیروز نگرانی من آنها بودند و امروز تو دوست من. گفتی دستانت می لرزد چرا؟
- شاها نشانه های پیری است. چند هفته ای می شود که نمی توانم مثل گذشته کار کنم زود خسته می شوم و دستانم بی حس می شود. دو سه روز است که دستانم می لرزد می ترسم کارد در دست بگیرم و بیماران را جراحی کنم.
- چرا تا کنون حرفی نزدی؟
- می ترسیدم کارم را از دست بدهم. کورش بزرگ شما به مهربانی و انسان دوستی معروفید به خدا سوگندتان می دهم نگذارید بیکار شوم.
- خداوند همه را یاری می کند دوست من نگران نباش ولی مشکل اینجاست که اگر دستت بلرزد جان بیماران به خطر می افتد.
- اگر کارم را از من بگیرید جان نوه هایم به خطر می افتد.
- چگونه
- شاها خداوند به من دو پسر داد که هر دو در جنگ با دشمنان ایران کشته شدند. از آن دو پنج نوه دارم که جز خانه من سرپناهی ندارند. خرج خوراکشان با من است اگر کار نکنم از گرسنگی خواهند مرد. هیچ کدام از دهسال بیشتر ندارند. شاها اگر مردم بفهمند دست من هنگام جراحی می لرزد....
باربد نتوانست حرف بزند و به گریه افتاد. کورش دلگیر و ناراحت سرش را پائین انداخت انگار خجالت می کشید نمی دانست در برابر پیر سپید مویی که سالها عمرش را پای مداوا کردن هموطنانش گذاشته و تنها فرزندانش را برای ایران فدا کرده چه بگوید. پزشک پیر شده بود و ناتوان ولی باید کار می کرد و شکم نوه های کوچکش را سیر می کرد. کورش از جا بلند شد و قدم زد.
مسئله پیچیده ای بود ولی باید به گونه ای آن را حل می کرد. چند روزی طول کشید تا تصمیم آخر را گرفت جلسه ای تشکیل داد و با بزرگان ایران سخن گفت و آنچه را می خواست انجام دهد بیان کرد همه از تصمیم شاه خرسند شدند.
کورش باربد را احضار کرد و به او خبر داد برای حفظ جان مردم دیگر نباید به کار پزشکی ادامه دهد. ناراحتی باربد چند لحظه بیشتر طول نکشید تصمیم کورش نور امید در دل او پاشید. شاه گفت:
- تصمیم گرفتیم نه تنها در پزشکی بلکه در همه شغلها وقتی افراد به سنی رسیدند که حس کردند کارایی ندارند آن را رها کنند و به ما خبر دهند. به ازای سالهایی که به ایران و مردم خدمت کرده اند پول دریافت می کنند و این کمک ما تا پایان عمر آنها و تا زمانی که زن و فرزندشان قادر نیستند برای خود درآمدی داشته باشند ادامه پیدا می کند.
خوشحالی باربد زمانی بیشتر شد که کورش گفت:
- علاوه بر حقوقی که برای خدمت چندین ساله ات می گیری جوانانی را در اختیارت می گذاریم که به پزشکی علاقه دارند دانشت را به آنها بیاموز.
و اینگونه کورش بزرگ قانون بازنشستگی را برای نخستین بار در ایران زمین به اجرا در آورد.
ارتب
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه( که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم «ارتب» خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود.
کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او ، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند.
هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد.
گفتیم که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند.
کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند.
در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد «بعل» خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.
در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، «ارتب» تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید.
در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود.
در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود.
در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و صفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.
در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند.
کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد.
کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟
ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم
کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواست سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی.
ارتب گفت همین طور است.
کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.
ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟
کوروش گفت : نه.
ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟
کوروش گفت: نه.
ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید.
کوروش گفت همین طور است.
ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟
پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.
ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم.
کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند. از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد.
در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت :
بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد
پندهای آموزنده از بزرگ انسان تاریخ بشریت
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن . کوروش هخامنشی
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید . کوروش هخامنشی
آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است . کوروش هخامنشی
وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما . کوروش هخامنشی
سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد . کوروش هخامنشی
اگر همان کاري را انجام دهيد که هميشه انجام مي داديد، همان نتيجه اي را مي گيريد که هميشه مي گرفتيد . کوروش هخامنشی
افراد موفق کارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلکه کارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند . کوروش هخامنشی
پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر . کوروش هخامنشی
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطي که آن را به کارهاي کوچکتر تقسيم کنيم . کوروش هخامنشی
کارتان را آغاز کنيد، توانايي انجامش بدنبال مي آيد . کوروش هخامنشی
انسان همان مي شود که اغلب به آن فکر مي کند . کوروش هخامنشی
همواره بياد داشته باشيد آخرين کليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد . کوروش هخامنشی
تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است . کوروش هخامنشی
دشوارترين قدم، همان قدم اول است . کوروش هخامنشی
عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد . کوروش هخامنشی
آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد . کوروش هخامنشی
وقتي زندگي چيز زيادي به شما نمي دهد، بخاطر اين است که شما چيز زيادي از آن نخواسته ايد . کوروش هخامنشی
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است. کوروش هخامنشی
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
ویل دورانت: كوروش زیبا و خوش اندام بود

ویل دورانت - تاریخ تمدن ویل دورانت - مشرق زمین :
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش زیبا و خوش اندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دوره ی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی می نگریسته اند (هرودوت نیز در مكتوبات خویش كوروش را بسیار زیبا و بی همتا توصیف می كند)، دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسله ی هخامنشی است که نامدارترین دوره ی تاریخ ایران است. کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت ارتش شکست ناپذیری در آمد و بر ساردیس و بابل مسلط شد و فرمانروائی اقوام سامی را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که پیش از وی تحت تسلط آشور و بابل و لودیا و آسیای صغیر بود ضمیمه ی ایران ساخت و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش ادوارترین دوره های تاریخی بشمار می رود.
تندیس کورش بالدار (نماد آسمانی بودن جایگاه کورش
خورشید هنوز در پشت کوههای باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند . در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند . پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند . آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار نموده و کس دیگری را به کار گمارد . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . و هم او در جایی دیگر می گوید : فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت . گفته می شود که پس از برکناری مدیر خزانه داری سه نفر از سرپرستان و اشراف کشور نزد فرمانروای ایران آمده تا پادشاه ایران را از تصمیمی که گرفته است باز دارند . کورش هخامنشی نه تنها از رای خود بر نگشت بلکه آن سه تن را هم از کار برکنار نمود و گفت : اگر تخم بدکاری از خاک ایران کنده نشود آرامشی نخواهیم داشت.
چرا کوروش یک تاریخساز است؟
تاریخساز فرنامی(:لقبی) است که ما به کسی میگوییم که یک دوران متفاوت در زندگی اجتماعی و تاریخی را پدید بیاورد. حال آنکه این دگرگونی در زندگی مردمان میتواند مثبت یا منفی باشد.» شروین وکیلی، دکترای جامعهشناسی از دانشگاه علامهطباطبایی و استاد دانشگاه تهران، در نشستی در پسین روز 27 مهرماه، با بازگویی گفتههای بالا، به این موضوع پرداخت که چرا ما تاریخ را از کسی میدانیم که تاریخساز است یا دگرگونی شگرفی در روند زندگی مردمان، پدید آورده است.
وکیلی در این نشست گفت: «برای درک مفهوم، میتوان به پورسینا اشاره کرد. ما او را دانشمند سدهی چهارم میدانیم. ولی سدهی چهارم را سدهی پورسینا نمینامیم. اما کوروش آغازگر یک دوران تاریخی است. سنجشگر این دگرگونی نیز الگوی زیست مردمان در قالب پیکربندی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
کوروش یک پادشاه است که در 7 آبان 539 پیش از میلاد با ورود به بابل، قلمرو یکپارچهی ایرانی و سیاسی را تشکیل داد. این زمان درست در میانهی تمدن ایرانی جای دارد. ما 25 سده پیش از کوروش یکجانشینی داشتیم و اکنون 25 سده از روزگار کوروش میگذرد.»
به گفتهی وكیلی، گسترهی سرزمینی که کوروش داشت حتا با مقیاسهای امروزی، غولآسا بود. او غیر از هند و مصر، دیگر گسترههای هخامنشی را در اختیار داشت. مصر دولت نیرومند و کهنی داشت که به دست آوردن آن نیاز به زمینهچینی داشت. این زمینهچینی در زمان کوروش انجام شد و کمبوجیه پسرش، خیلی زود مصر را گرفت.
وكیلی با اشاره به اینكه کوروش همهی این سرزمینها را در 15 سال بهدست آورد، گفت: «درست است که سالها پس از وی کسانی چون اسکندر، چنگیز و هیتلر در همین بازهی زمانی همین میزان را فتح کردند اما کوروش نخستین کسی بود که چنین کشورگشایی انجام داد.»
به باور این استاد دانشگاه، دومین چیزی که كوروش بزرگ را متفاوت میسازد این بود که دولتی که وی پایه گذارد، پایدار بود. همهی سرزمینهایی که کشورگشایان بزرگ تاریخ فتح کردند، پس از مرگشان، فروریختند. اما سرزمینهای کوروش حتا پس از مرگش یک شورش هم به خود ندید.
وی با اشاره به این كه امویان 90 سال و ایلخانیان 130 فرمانروایی کردند، گفت: «اما هخامنشیان 230 سال فرمانروایی کردند که در آن روزگار، بسیار است، روزگاری که هنوز کندن کاریز و کشاورزی با خیش آهنی گسترش کامل نیافته بود.»
شروین وكیلی این پایداری در سلسلهی هخامنشیان را با بخش كردن فرمانروایی كوروش بزرگ به دو بخش، توضیح داد و گفت: «فرمانروایی کوروش به دو بخش 15 ساله بخش میشود. 15 سال نخست، کشورگشایی و 15 سال دوم، ساماندهی یک دولت پایدار. آن چیزی که کوروش را جاودانه کرده است، کارهای او در 15 سال دوم فرمانرواییاش است.»
به باور وی دولتی که کوروش بنیاد گذاشت از دید مبانی سیاسی، یک مرحلهی گذار به گونهی نوینی از فرمانروایی سیاسی است. وكیلی دراینباره گفت: «همه فرمانرواییهای آن روزگار، یک شهر مرکزی داشتند و مردمی که پیرامون آن به گونهی متمرکز زندگی میکردند مانند بابل و آشور. اینان اقتصادشان با کشاورزی در نیمی از سال و یغمای کشورهای همسایه در نیمهی دوم سال میگذشت. اما دولت هخامنشی برپایهی قانون و دولت به عنوان یک نهاد سیاسی شکل گرفت.»
وی گواه این پایداری را نیز انتقال فرمانروایی از كوروش به كمبوجیه برخواند و گفت: «ما در زمان مرگ کوروش و انتقال تاج و تخت به کمبوجیه هیچ شورشی نمیبینیم. پس از بردیا نیز شورشها، میان ایرانیها است، یعنی مادها و پارسها با هم مشکل داشتهاند. هیچکدام از سرزمینهای زیر فرمان دولت هخامنشی، شورش نمیکنند زیرا مردمان آن سرزمینها بهتر میدیدند كه دولت هخامنشی بر سر کار بماند.»
گزنفون(رخدادنگار یونانی)، در کتابش با نام «تربیت کوروش» مینویسد: «او نخستین کسی بود که بسیاری از مردم زیر فرمانرواییاش، او را ندیده بودند. ارزشمندی این گفته هنگامی آشکار میشود که بدانیم دولتهای کوچک و متمرکز آن زمان، در آیینهای دینی گوناگون، شاهد آمدن پادشاه بوده و مردم او را میدیدند. اما بسیاری از سرزمینهای دوردست، کوروش را ندیده بودند و از او پیروی میکردند.»
شروین وكیلی افزونبر گوشهای از نوشتارهای گزنفون كه در بالا آمد، به مسالهای دیگر اشاره كرد و آن، اینكه فرمانروایان آن روزگار، همه دارای ادعای سویهای قدسی و خدایی بودند. پادشاه بابل، فرعون و... نماینده یا فرزند خدایان بودند. اما کوروش هیچگاه ادعای چنین چیزی نکرد. داریوش نیز در نوشتههایش از یاری اهورامزدا میگوید. اما در همان روزگار، مردم همسایهی ایران، دخالت مستقیم خدایانشان را در جنگها، متصور بودند.
به گفتهی وی هنگامی که ما نگارههای سازههای دولتهای همسایهی ایران را میبینیم، متوجه میشویم برای نمونه قوم آشور خود را برتر نشان داده و دیگر اقوام در حال نابودی و شکست و اسارت هستند. اما در تختجمشید، گویی همهی اقوام باهم هستند و قوم برتری در كار نیست. از سوی دیگر، در این نگارهها اثری از صحنهی جنگ انسانها یا اسلحههای آمادهی جنگ دیده نمیشود.
این جامعهشناس در پاسخ به این پرسش كه این چگونه دولتی است که این همه قوم، با زبان، فرهنگ، تاریخ و استورههای گوناگون، در کنار هم هستند و با هم نمیجنگند، گفت: «این از آنروی است که هخامنشیان با زور بر آنها فرمانروایی نمیکردند.»
تا پیش از کوروش، جنگ یک کار بایسته برای فرمانروا است. پادشاهان آشور و بابل و مصر نمیتوانستند نجنگند. یکی از فرعونهای مصر هم که کمتر میجنگید، پس از مرگش نامش از همهی سنگنگارهها زدوده شد. اما پس از کوروش، جنگ نکوهیده میشود و در سنگنگارهها از آشتی و دوستی میگوید. چگونه در این زمان کوتاه، این فرهنگ اجتماعی بدینگونه دگرگون میشود؟
وكیلی با اشاره به نکتهی درخور توجه دیگر كه همانا گونهی برخورد دولت هخامنشی با دیگر اقوام است،گفت: «در همسایگی ایران، دو دولت به نام آشور و بابل زندگی میکردند که زبان، پوشش و فرهنگ همسان داشتند. اما همواره باهم در جنگ بودند. تا اینکه آشوریها، بابل را میگیرند. در زمان چیرگی آشوریها، مردم بابل، 10 بار شورش میکنند و منظور ما، جنگ پیاپی میان دو لشکر است.»
به گفتهی وی یکبار نیز بابل بهگونهی کامل ویران شد. اما هنگامی که هخامنشیان بر بابل چیرگی یافتند، تنها یکبار چنین شورشی روی داد و این پرسشی است كه باید همه از خود بپرسند كه چرا این مردمان، فرمانروایی دولتی متفاوت را پذیرفتند؟
شروین وکیلی در پایان گفت: «با بررسی همهی اینها میتوان نتیجه گرفت که کوروش یک چارچوب اخلاقی نو را پایهگذاری کرد. در این ساختار قانونی، هویت هر ملتی پذیرفته شده بود و آنان منافع خود را در پایداری و استواری فرمانروایی هخامنشی میدانستند. دولتی که به جای جنگ و یغما، در پی آبادانی و سازندگی و احترام انسانی بود. کوروش، کسی است که تاریخ دربارهاش بد نمیگوید
ثروت کوروش
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد
دانلود نرم افزار کوروش بزرگ
نخستين سفير ايران باستان
طلوع دولت هخانشي كه به وسيله كوروش کبير پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد (حدود 550 ق.م) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين كننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مركز يك تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد.
كوروش کبير، پادشاه سرزمين انشان (انزان ، در حدود شوش نواحي ايلام جنوبي) و سر كرده سلحشور و محبوب طوايف پارسه (پارس) كه قلمرو او و پدرانش در آن ايام تابع حكومت پادشاهان خاندان ديااكو محسوب مي شد، با شورش بر ضد آستياگ و پيروزي بر او ، هگمتانه (اكباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.). وي، خزاين و ذخاير تختگاه ماد را هم وفق روايت يك كتيبه بابلي ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد.
غلبه سريع او بر قلمرو ماد كه بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگراني شد . كوروش براي مقابله با اتحاديه اي كه با شركت ليديه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شكل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگيري با آنها يافت .
پس از آن ، بلافاصله با سرعتي بي نظير، به جلوگيري از هجوم كرزوس پادشاه ليديه ، كه با عجله عازم تجاوز به مرزهاي ايران بود ، پرداخت . در جنگ ، كرزوس مغلوب شد و سارديس (اسپرده ، سارد) پايتخت او به دست كوروش افتاد (546ق.م.). اين پيروزي ، آسياي صغير را هم برقلمرو وي افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگيري با بابل و ظاهرا" براي آنكه هنگام لشكر كشي به بين النهرين مانند آنچه براي هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزيمتش به جنگ با آشور پيش آمد، دچار حمله سكاها نشود ، چندي در نواحي شرقي فلات به بسط قدرت و تامين حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز كرد و تقريبا" بدون جنگ آن را فتح كرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمينهاي آشور و سوريه و فلسطين هم كه جزو قلمرونبونيد- پادشاه بابل - بود نيز ، به تصرف كوروش در آمد . اما، در گيريهايي كه در نواحي شرقي كشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشكر كشي به مصر ، كه در گذشته با ليديه و بابل برضد وي هم پيمان شده بودند ، مانع گشت
ظهور کوروش آریایی از نگاه قوم یهود
در سال 586 ق م بخت النصر پادشاه اشوری بابل اورشلیم ( اورخالم ) را گرفت ومعبد حضرت سلیمان را ویران کرد کشتار بسیار کرد و مظالم بر قوم یهود روا داشت پس از ان هزاران هزار نفر از قوم یهود را اسیر کرده واز وطنشان به بابل کوچ داد . انها سالها در بابل در عین اسارت برای حفظ مذهب و معتقدات خود کوشیداند کمال مطلوب انها ازادی از دست حکومت ستمگر اشور ( نیاکان اعراب ) و بازگشت به وطن خود و تجدید بنای ان سرزمین ویران شده بود در رویای ساخت حکومتی که دیگر دچار سستی وانقراض نشود روز به شب و شب به روز میرساندن اشعیا نبی میفرماید: یهودا بدست اشوری ها خراب خواهد شد و بعد اشور هم از جهت ظلم و کبر پادشاهانش منقرض خواهد شد.
کتاب اشعیا نبی باب دهم: وای بر اشور که عصای غضب من است که بر آنان فرود می اید ای قوم من که در صیهون ساکنید از اشور مترسید اگر چه شما را به چوب بزنند و دست ستم گر خود را چون مصریان بر شما بلند کنند زیرا خواست من بر هلاکت ایشان خواهد بود(اشور و مصر)
وقتی یهودی ها در بابل بودن پیغمبران انها مژده می دادند که بزودی خداوند شخصی را بر انگیزد که بنیاد ظلم در جهان را فرو خواهد کشید و ملت یهود را از اسارت بیرون ارد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.
کتاب اشعیا باب سیزده: اشوریان و بابل که فخر کلدانی هاست دیگر اباد نشود الی الابدتهی از سکنه بماند دیگر اعراب خیمه های خود را در انجا نزنند و چوپانها در انجا نزیند شغالها در قصور خراب و خالی ان بگردند و مار ها در امارات ان بخزند بدانید که ناجی بزرگ خواهد امد زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب و فرزندان بنی اسرائیل دارد...اینها گوشه ای از پیشگویی های پیامبران یهود در رابطه با سقوط اشور و ظهور کوروش بود.
کتاب اشعیا نبی باب 41 :سخنان مرا بشنوید کسی از مشرق می اید کسی را که همه او را مرد خدا می دانند (منظور کوروش)؟ کجاست که او قدم ننهد؟ خداوند ملل را به اطاعت او در اورد و شاهان را به پای او افکند خداوند شمشیرهای انان را در مقابل او خاک وکمانهای انان را کاه کرد کسی که از شمال بر انگیختم، او از طلوع افتاب اسم مرا میستاید او ظالمان را لگد مال میکند چنان که خاک را برای ساختن اجر لگد میزنند و چنان که کوزه گر گل کوره را در هم میفشارد این است بنده مقرب من که دست او را گرفته ام برگزیده من که روح من نسبت به او با عنایت است من نفس خود را به او دادم و او راستی را برای مردمان اورد او داد انها ا براستی بستاند خسته نشود ونرود تا انکه عدالت را بر روی زمین بر قرار کند...
در جایی دیگر خداوند در مورد کوروش چنین میگوید: او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید. (کتاب اشعیا باب 44)
ودر جای دیگر می اید: این اراده من است که در دست راست اوست تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمر های ظالمان را بگشایم و در ها را بر روی وی باز کنم و بدان که من همیشه پیش روی تو خواهم بود (خطاب به کوروش) جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و... تا بدانی که منم خداوند یکتا که تو را به اسمت خواندم هنگامی که مرا نشناختی به اسمت خواندم و ملقب ساختم منم خدای یکتا و دیگر نیست جز من خدایی من کمر تو را بستم تا از مشرق افتاب تا مغرب ان بدانند که سوای من احدی نیست .(اشعیا نبی باب 45)
در کتاب ارمیا و ناحوم مکتوب است که کوروش پس از فتح بابل فرمانی بدین مضنون صادر کرد: خدای یکتا خدای اسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده و امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در صیهون است بنا کنم پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد او به هورخلم که در یهود است برود و خانه یهوه که خدای یکتا و خدای حقیقی است را بنا کند هر که برود من حامی اویم وهر که باقی بماند در پناه من است و...(کتاب عزرا باب اول)
اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شادی وشعف شدند چرا که کوروش در فرمان خود تصدیق میکرد که خدا به او امر کرده خانه ای در بیت المقدس بسازد انچه جالب توجه است این که کوروش در منشور حقوق بشر خود که به زبان بابلی است مردوک ( بل مردوخ ) خدای بزرگ بابلی را ستایش کرده ولی در این فرمان عبارتی را استعمال کرده که در بیانیه منشور نیست حال انکه کوروش میگوید: خانه یهوه خدای یکتا خدای حقیقی از این جا باید استنباط کرد که در ان زمان هم کوروش و هم پارسیان بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت می گذاشتن و درک کاملی از خدای اسمانی و یکتا داشته اند از این روست که خدای بنی اسرائیل را کوروش خدای حقیقی مینامد.در کتاب پیامبر بزرگ یهود دانیال حتی پیشگویی ها دقیقتر از قبل میشود و مشخصات و خصلت های کوروش بر شمرده میشود که از حوصله این بحث خارج است این بود چکیده ای از مرام انسانی که دنیا او را ستایش میکند
پيدايش كوروش آريايي
جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
افسانه تولد كوروش آريايي
هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.
بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.
بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.
هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است
کوروش آریایی بزرگ انسان تاریخ بشریت
پادشاهي عدل گستر و پایه گذار منشور حقوق بشر در دنیا
از پارس برآمدم . از پارسوماش . این گفته من است . کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه . من کوروش فرمان دادم که بر مردمان ملال نرود . زیرا ملال مردمان ملال من است و شادمانی مردمان شادمانی من . بگذارید هرکس به آیین خویش باشد . زنان را گرامی بدارید . فرودستان را دریابید . و هرکس به تکلم قبیله خویش سخن گوید . گسستن زنجیرها آرزوی من است . ما شب و شقاوت را خواهیم زدود ، زندگی را ستایش خواهیم کرد . تا هست سرزمین من آسمانی باد . که در او رود های بسیاری جاری است . ما دامنه ها و دشت هایی داریم دریا وار . سحرآمیز ، سرسبز و برکت خیز . و شما را گفتم این بهشت بی گزند را گرامی بدارید . سرزمین من توان شکفتنش بسیار است . سرزمین من ، مادر من است . تا هست خنده شادی خیز کودکان خوش باد ، تا هست شهریاری بانوان و آواز خنیاگران خوش باد . تا هست رودها بسیار تر و بسیارتر باد . از اندوه و عزا به دور باد سرزمین من . تا هست هرگز دلتنگی به دیدارتان نیاید . تا هست اندوه آدمیان مرده باد . به یادتان می آورم بهترین ارمغان آدمی آزادی ست . باشد که تا هست از خان و مان ملتم عطر و ترانه برخیزد . مردمان ما شایسته آرامش و آزادی اند ، مردمان ما شایسته شادمانی و ترانه اند . مردمان ما شایسته عدالت و علاقه اند ، دودمانتان در آرامش ، زندگی هاتان دراز ، و آینده تان روشن تر از امروز باد ، این آرزوی من است
چرا کوروش یک تاریخساز است؟
تاریخساز فرنامي(:لقبي) است که ما به کسی میگوییم که یک دوران متفاوت در زندگی اجتماعی و تاریخی را پدید بیاورد. حال آنکه این دگرگونی در زندگی مردمان میتواند مثبت یا منفی باشد.» شروین وکیلی، دکترای جامعهشناسی از دانشگاه علامهطباطبایی و استاد دانشگاه تهران، در نشستی در پسین روز 27 مهرماه، با بازگويي گفتههای بالا، به این موضوع پرداخت که چرا ما تاریخ را از کسی میدانیم که تاریخساز است یا دگرگونی شگرفی در روند زندگی مردمان، پدید آورده است.
وکیلی در اين نشست گفت: «برای درک مفهوم، میتوان به پورسینا اشاره کرد. ما او را دانشمند سدهي چهارم میدانیم. ولی سدهي چهارم را سدهي پورسینا نمینامیم. اما کوروش آغازگر یک دوران تاریخی است. سنجشگر این دگرگونی نیز الگوی زیست مردمان در قالب پیکربندی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است.
درگذشت بزرگ مرد تاریخ جهان کوروش بزرگ )
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این ردونه قرار داشت
واژهٔ کوروش
نام کوروش در زبانهای گوناگون باستانی بهگونههای مختلف نگاشته شدهاست:
- پارسي باستان: Kūruš
- در کتیبههای عيلامي: Ku-rash
- درکتیبههای بابلي: Ku-ra-ash
- در زبان يوناني باستان: Κῦρος آمدهاست.
- در زبان عبري: کورِش Koresh
- در زبان لاتين: سیروس Cyrus؛ صورت لاتین نام کوروش به فارسی بازگشته و به عنوان نام در ایران استفاده میشود.
سخنان زيباي كوروش
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است
بمناسبت گراميداشت كوروش بزرگ

ویل دورانت - تاریخ تمدن ویل دورانت - مشرق زمین :
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش زیبا و خوش اندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دوره ی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی می نگریسته اند (هرودوت نیز در مكتوبات خویش كوروش را بسیار زیبا و بی همتا توصیف می كند)، دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسله ی هخامنشی است که نامدارترین دوره ی تاریخ ایران است. کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت ارتش شکست ناپذیری در آمد و بر ساردیس و بابل مسلط شد و فرمانروائی اقوام سامی را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که پیش از وی تحت تسلط آشور و بابل و لودیا و آسیای صغیر بود ضمیمه ی ایران ساخت و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش ادوارترین دوره های تاریخی بشمار می رود
كورش نامه گزنفون
"کوروش" از "آراسپ" خواست که آن بانوی ِ اسیر (پانته آ) را پاس دارد تا شوهرش بازگردد و او را بازگیرد. "آراسپ" گفت: «آیا شما خود دیده اید آن بانو را که به پاس دارندگی اش مرا می گمارید؟
... و چنین شد که ما چهره اش دیدیم، و گردنش، و بازوانش، و گویمتان "کوروش" ، من خود، و آن دیگران که وی را دیدیم، در شگفت شدیم که در پهنه ی فراخ ِ آسیا، زنی نبوده است و نخواهد بود که نیم چند ِ وی زیبا باشد».
"کوروش" به پاسخ گفت: «اگر اینسان است که می گویید، بهتر تا وی را نبینم ...
من مردان ِ گرفتار ِ مهر بسیار دیده ام، که گریسته اند از رنج ِ مهرشان ...».
"آراسپ" پاسخ داد: «راست باشد. چنین مردان در جهان بوده اند و باشند؛ اما ناچیز مردمان اند آنان و بس بی ارج ... زیبا زنان کسی را به زور به مهر خویش درنیفکنند؛ وارونه ی این گروه، مردان ِ بلندپایه اند که گرچه دوستدار ِ روی خوش و اسب ِ راهوار و زر ِ بسیارند، به دور از راه ِ قانون به آنها نزدیک نشوند».
"کوروش" گفت: «مهر، اندک زمانی خواهد تا بندی ِ خویش بگیرد و او را زنجیر نهد. هر مردی تواند که دمی دست به آتش بَرَد و نسوزد. کُنده ای به کوته هنگام در کنار آتش هرگز برنیفروزد. مرا رآی ِ آن نیست که با آتش بازی کنم یا بنگرم بر زیبارُخی.
و شما دوست ِ من، اگر اندرزم پذیرید، بار مدهید تا نگاهتان به دیر زمان بر وی فرو افتد. روغن ِ گداخته تنها آن کسان می سوزاند که از نزدیک دست بر آن نهند، اما زیبایی تواند که نگرنده را از دور به آتش کشد».
"آراسپ" گفت: «اوه، ترس ِ من مدارید "کوروش"؛ گر تا پایان ِ جهان یکسره بر وی بنگرم، هرگز کاری ناروا نکنم».
اما پس از چندی که آن جوان (آراسپ) نگریست هر روز، که چه شگفت زیباست آن زن، و چه دلربا و نکو خو ست، و چه نژاده است و نیک منش، و پس از آنکه تیمار داشت وی را و پی برد که زیبا چهره آنچنان هم سرد نیست ... مهر به دلش اندرون شد و خانه گرفت. و توان گفت که هیچ شگفتی به سرنوشت ِ وی نبوده است. به هر روی چنین شد.
و "آراسپ" را روزها سخت آشفته بود و سیاه، زیرا که در تارهای ِ خواهندگی و دوستداری ِ آن بانو گرفتار آمده، بارها خواسته بود که راهی به بستر ِ زندانی ِ خویش بجوید. اما زن، در بر وی فرو بسته بود، وفادار به شوهرش گرچه بسیار دور از وی؛ زیرا که وی را دل به مهر ِ شوهر بود ...
و چون "کوروش" این بشنید، لبخندی زد به آن مرد (آراسپ) که لاف زده و گفته بود هرگز در بند ِ مهر گرفتار نیاید.
شعري براي كوروش
در آفاق كورش چنان درگرفتی كه آنرا چو خورشید خاور گرفتی
نسب بردی از مادی و پارسی هم فر،از هر دو، آن آریا فر گرفتی
كوروش چنين گفت
----------------------------
در فرهنگ و ادبيات پارسي و اوستايي بين زن و مرد هيچ تفاوتي نيست و ملاك درفرهنگ ايراني انسانيت مي باشد نه جنسيت ، به طوري كه معنث و مذكر در ادبيات گفتاري و نوشتاري و عمومي ما فرق ندارد ، مثلا وقتي مي گوييم او رفت ॥او مي تواند هم مذكر باشد هم معنث و تنها زبان دنيا هستيم كه با وسعت زياد در ادبيات براي اشيا و اجسام جنسيت قائل نيستيم و اين مسئاله به فرهنگ و آداب ايراني بر مي گردد چون در ايران زنان هميشه در برابر مردان بوده و هر حقوقي كه يك انسان بايد مي داشته شامل هم مرد و هم زن مي شده...حتي در زبانهاي انگليسي وفرانسه و آلماني و ايتاليايي و عربي و غيره هم براي ضماير، مذكر و معنث وجود دارد، اين مساله از ضعف زبان فارسي نيست ؛ چرا كه ما معادل خانم و آقا ( كدبان و كدبانو ) را درفارسي داريم و هر جا كه لازم باشد جنسيت فرد را مشخص نماييم ، از اين واژگان استفاده مي نماييم و جالب اينكه بعضي كشورها زبان خود را كاملترين ادبيات معرفي مي كنند و اين در حالي است كه اكثر واژه و هجا ها را نمي توانند ادا كنند...شما كدام اروپايي و يا اسيايي را مي شناسيد كه بتواند واژه ايران را مثلما تلفظ كند؟؟ اما يه ايراني ميتواند سخت ترين واژه ها را تلفظ نمايد।
زندگي كوروش
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست."
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم" و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.(رضایی،دکتر عبدالعظیم،تاریخ ده هزار ساله ایران) آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت :امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند . هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.(رضایی،دکتر عبدالعظیم،تاریخ ده هزار ساله ایران)
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد . پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.(رضایی،دکتر عبدالعظیم،تاریخ ده هزار ساله ایران)
بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به مادافتاد.دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد.هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو(آژی دهاک)شورانید و موفق شد، کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.با شکست کشور ماد بهوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ سالهایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه رفتار کوروش پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیشبینیهای پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستانشناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمکهای بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش قدردانی کرده و یادش را گرامی داشتهاست.
کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام وحشی سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت میپرداختند به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد. میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور میکردند. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمیرسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب "کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید" نوشته دکتر فریدون بدره ای و از انتشارات امیر کبیر کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده است.
پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای دو دختر به نام های آتوسا و پارمیدا بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.