او تجارت جهاني را بسيار رشد داد و جايگاه ايران را در ميانه‌ي زنجيره‌ي تجارت از چين تا اروپا، استوارتر ساخت. در روزگار «ارد دوم(٥٣ پيش از ميلاد)»، «كراسوس» به ايران يورش آورد، اما سواره نظام سنگين اسلحه و سبك اسلحه‌ي ايران، به فرماندهي «سورنا»، سركرده‌ي بزرگترين خانواده‌ي زمين‌دار ايران، در نزديكي كاره(حران)، روميان را به سختي در هم شكست و سه چهارم سپاه كراسوس را به اسيري گرفت. اشكانيان كه در كتاب «تورات»، خيزش آنها براي نابود سازي روميان پيش‌بيني شده بود، به اميدي براي مردم سرزمين‌هايي مانند فلسطين، قبطي ها، پالميري ها و ... براي رهايي از زير ستم روميان شده بودند. يكي ديگر از شاهان اشكاني «ولاش(ولوگاز)» بود كه دستور گردآوري «اوستا» را از سوي او دانسته‌اند. او بر روي سكه‌هايش يك آتشكده و نيز جانوري براي قرباني كردن ضرب كرد و براي نخستين بار بر روي سكه‌ها نوشته‌هايي به خط پهلوي  اشكاني نوشت. اشكانيان كه از ايرانيان نژاده(:اصيل) بودند، با آنكه از سواره و پياده نظام نيرومندي برخوردار بودند، و شيوه‌ي رزم آوري «جنگ و گريز(پارتيزاني)» را بسيار خوب بكار مي‌بردند، اما هميشه در برابر يورش ديگران، خود را يك پدافندكننده(:مدافع) نشان داده و كمتر به سرزميني ديگر يورش مي‌بردند. يكي از كارنامه‌هاي درخشان آنها، رفتار مهربانانه‌اشان با دشمنان شكست خورده‌ و نيز آزاد گزاردن مردم در گزينش دين و آيين‌اشان است. اشكانيان در ايران گونه‌اي از مردم‌داري را بكار بردند كه تا آن روزگار چندان بكار گرفته نشده بود و حتا پس از آن نيز از آن روش سود برده نشد. آنها ايالت‌هاي سرزمين بزرگشان را بيشتر در دست شاهان كوچك بومي كه از مردم آن سامان بودند واگذارده، به آنان آزادي‌هاي بسياري مي‌دادند. اين ايالت‌ها در زير پرچم اشكاني، بايد در هنگام جنگ سرباز به جبهه‌ها فرستاده و همچنين ماليات‌هاي خود را براي ريختن به خزانه‌ي اشكانيان، هر ساله پرداخت مي‌نمودند. هرچند پس از اشكانيان به شيوه مردم‌داريشان نام «ملوك الطوايف» دادند تا بازگو كننده‌ي گونه‌اي از هرج و مرج در آن روزگار باشد، اما بيگمان بايد شيوه‌ي مردم‌داري آنان را گونه‌اي از مردم‌سالاري در آن روزگار به شمار آورد. اشكانيان داراي چند ويژگي بزرگ هستند كه ديگر حكومت‌ها از آن بي بهره‌اند. نخست اينكه با براندازي حكومتي بيگانه(سلوكيان) در ايران، به روي كار آمدند. دوم به دست حكومتي ايراني(ساسانيان) بر افتادند. شايد اگر ساسانيان به دشمني با اشكانيان بر نمي‌خواستند، آنها به سادگي در برابر بيگانگان شكست نمي‌خوردند و مي‌توانستند سالهاي بيشتري بر ايران حكومت كنند.آنچه از تاريخ دريافت مي‌شود، شكست‌هاي كوچك و ناجيز آنان در برابر بيگانگان است، اشكانيان در نبردهاي خود با روميان، بيشتر با پيروزي از ميدان به در مي‌آمدند، و سالها توانستند بر كشور ارمنستان كه روميان بر سر آن با ايران ستيز داشتند، حكم برانند. از اين رو شكست آنان از يك ايراني(اردشير بابكان) خود يك برتري براي اشكانيان به شمار مي‌رود. با آنكه اشكانيان توانستند در ميان همه‌ي سلسله‌هايي كه در ايران؛ چه پيش و چه پس از آنها، بر روي كار آمدند، بيشترين سالها را شاهنشاهي كنند(نزديك به ٤٧٠ سال)، و ٤٠ شاهنشاه در آن سلسله، تاج بر سر گذارند، اما آنچه از آنها به دست ما رسيده‌است اندك است. شوند(:دليل) اين كار را مي‌توان دو چيز دانست: نخست آنكه، ساسانيان بسياري از نشانه‌هاي آن شاهنشاهي را از ميان بردند. دوم آنكه، مردم  به شوند شاهنشاهي درخشان ساسانيان، كه بيشتر نيازهايشان را برآورده ساخته و احساسات ميهن پرستيشان را پاسخ مي‌دادند، نيازي به استوره سازي و بازگشت به شاهتشاهي اشكانيان نمي‌يافتند.