نخستين سفير ايران باستان
پسرش ، كمبوجيه اين مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدين گونه ، مصر و قورنا (سيرنائيك) در شمال آفريقا هم جزو قلمرو هخامنشي ها در آمد و شاهنشاهي پارسي ها به وسعت فوق العاده اي كه در تمام دنياي باستان بي سابقه بود، رسيد . بالاخره ، داريوش اول (معروف به كبير) كه بعد از مدت كوتاهي (521 ق.م.) با ايجاد امنيت ، احداث شبكه هاي ارتباطي ، وضع قوانين و تنظيم ترتيبات مربوط به ماليات عادلانه ، به اين دولت كه در واقع ميراث كوروش بود ، تمركز و تحرك واستحكامي قابل دوام بخشيد. معهذا ، لشكر كشيهايي كه داريوش در مرزهاي غربي و شمال شاهنشاهي كرد وبيشتر ناظر به تامين وحدت و تماميت آن بود ، در آسياي صغير و يونان با مقاومتهايي مواجه گرديد (499 ق.م.) كه حل آن از طريق نظامي، براي وي ممكن نگشت (490 ق.م.).
پسرش ، خشايارشا هم كه بعد از او به سلطنت رسيد (486 ق.م.) در رفع اين مقاومتها (480 ق.م.) كه از عدم تفاهم بين حيات يوناني و اصول حكومت شرقي ناشي مي شد، توفيقي حاصل نكرد. حتي بعد از خشايارشا (465 ق.م.) هم . اين سوءتفاهم بين ايران با شهرهاي يونان مدتها ادامه يافت .
معهذا جانشينان ديگر داريوش و از جمله كساني چون داريوش دوم (404 – 423 ق.م.) و اردشير دوم (358 – 404 ق.م.) كه هيچ يك ذره اي از لياقت و كارداني او را هم نداشتند، در حل سياسي اين مساله و حفظ سيادت ايران در نواحي شرقي و مديترانه ، دچار مشكلي نشدند. حتي شورش مصر بر ضد ساتراپ ايراني خود (415 ق.م) ، كه يك چند آن سرزمين را از ايران جدا كرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چريك يوناني از ايران (401 ق.م.) كه نشانه ضعف نظامي ايران در آن ايام بود، تماميت شاهنشاهي ايران را متزلزل نكرد . به همين دليل، نظامات داريوش بزرگ و تدابير سياسي بعضي ساتراپهاي ايراني كه مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تماميت قلمرو هخامنشي باقي ماند.
اين قلمرو وسيع كه از حدود جيحون و سند تا مصر و درياي اژه را در بر مي گرفت ، در عهد داريوش شامل تقسيمات اداري منظمي بالغ بر بيست استان (هرودوت) يا بيشتر (كتيبه ها) بود كه در هر استان (خشتره = شهر) يك ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والي عهده دار امور كشوري بود . با آنكه اين والي بر تمام امور مربوط به استان نظارت فايق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حكم وي نبودند . به اين ترتيب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فكر يا غيگري براي او ، چندان قابل اجرا به نظر نمي رسد . حكم و اراده پادشاه هم در سراسر اين استانها قانون محسوب مي شد و مطاع بود .
اقوام تابع هم با آنكه در اديان و عقايد و رسوم خود محدوديتي نداشتند، در ضابطه تبعيت از حكم پادشاه، به حفظ وحدت و تماميت شاهنشاهي متعهد بودند . نمونه اين تعهد ، از همكاري آنان در كار بناي كاخ داريوش در شوش پيداست . لوحه هاي گلي بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران اين اقوام و مصالح سرزمينهاي آنان را در ايجاد اين كاخ به ياد مي آورد .
نام سرزمينهاي تابع ، در كتيبه اي متعلق به مقبره داريوش كه در نقش رستم مي باشد ، به تفصيل اين گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هري ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزيا (رخج ، افغانستان جنوبي تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (كابل ، پيشاور) ، هندوش (سند) ، سكاهوم وركه ر(سكاهاي ماوراي جيحون) ، سگاتيگره خود (سكاهاي تيز خود ، ماوراي سيحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرايه (مصر) ، ارمينه (ارمن)، كته په توك (كاپادوكيه ،بخش شرقي آسياي صغير)، سپرد (سارد ، ليديه در مغرب آسياي صغير)، يئونه (ايونيا ، يونانيان آسياي صغير)، سكايه تردريا (سكاهاي آن سوي دريا : كريمه ، دانوب) ، سكودر (مقدونيه)، يئونه تك برا (يونانيان سپردار: تراكيه ، تراس)، پوتيه (سومالي)، كوشيا (كوش حبشه) ، مكيه (طرابلس غرب ، برقه) ، كرخا (كارتاژ ، قرطاجنه يا كاريه در آسياي صغير) . ر
در بين اين نامها ، ظاهرا " سرزمينهاي هم بود كه ساتراپ جداگانه نداشت و به وسيله ساتراپ استان مجاور يا نزديك اداره مي شد . لوحه أي نيز در شوش به دست آمده است كه به داريوش تعلق دارد و نام كشورهاي تابع را – با اندك تفاوت – تقريبا " همانند آنچه در كتيبه نقش رستم او آمده است ياد ميكند. فهرست ديگري را هرودوت (تواريخ 3 : 98 – 89) نقل مي كند كه بعضي اطلاعات جالب توجه را كه درباره مقدار وترتيب ماليات اين نواحي ، به دست مي دهد . البته ، اين اطلاعات معلومات مندرج در كتيبه ها را نيز تكميل مي كند . همچنين ، تجديد نظرهايي را هم كه ظاهرا" گه گاه در تقسيمات اداري كشور مي بايد پيش آمده باشد ، ارائه مي دهد .
در يك كتيبه مربوط به تخت جمشيد نيز كه به نظر مي رسد متعلق به مقبره يكي از پادشاهان هخامنشي و به احتمال قوي اردشير دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهي ، اين گونه آمده است : پارسي ، مادي ، خوزي ، پارتي ، هروي ، باختري ، سغدي ، خوارزمي ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشي ، گندهاري ، هندي ، (اهل سند) ،سكايي هومه ورك ، سكايي تيز خود ، بابلي ، آشوري ، عرب، مصري ، ارمني ، اهل كاپادوكيه ، اهل سارد ، پوتي ، كوشي ، كرخايي . اينكه نام اقوام تابع در اين ايام كه فقط بيست و هشت سال با كشته شدن داريوش سوم و انقراض هخامنشي ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در كتيبه مقبره داريوش در نقش رستم درباره سرزمينهاي تابع وي آمده است ، تقريبا" تفاوتي ندارد ، نشان مي دهد كه هخامنشي ها تا پايان دوران فرمانروايي وحدت و تماميت قلمرو خود را حفظ كرده اند . حتي ، قراين حاكي از آن است كه در پايان عهد اردشير سوم (338 ق.م.) چند سالي قبل از سقوطشاهنشاهي پارس ، دولت هخامنشي به مراتب قوي تر ، منسجم تر و منظم تر از پايان عهد خشايارشا بوده است .
شكست داريوش سوم (330 – 336 ق.م.) از اسكندر هم – غير از مهارت جنگي فاتح مقدوني – جدايي قسمتي از سپاه که خود را يوناني مي دانستند از سپاه داريوش سوم که منجر به شکست او و سقوط امپراطوري هخامنشي شد.
مدت دوام شاهنشاهي هخامنشي ، دويست و سي سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي – به خصوص در اوايل عهد – موجب توسعه فلاحت ، تامين تجارت و حتي تشويق تحقيقات علمي و جغرافيايي نيز بوده است . مباني اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به خصوص در عهد كساني مانند كوروش کبیر و داريوش بزرگ متضمن احترام به عقايد اقوام تابع و حمايت از ضعفا در مقابل اقويا بوده است ، از لحاظ تاريخي جالب توجه است . بيانيه معروف كوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان يك نمونه ازمباني حقوق بشر در عهد باستان تلقي كرده اند . که امروزه بر سر در سازمان ملل، بعنوان کتيبه حقوق بشر نصب شده است
+ نوشته شده در دوشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱:۱ ب.ظ توسط فروزنده
|