نوشته های دژنپشت و گنج شیزیکان
محمدبن جریر طبری چنین آورده است:
« کتاب زرادشت بر پوست دوازده هزار گاو حک شده بود و به طلا منقش شده بود و بشتاسب آنرا در استخر در جایی به نام « دربیشت» نهاد و هیربدان برآن گماشت و تعلیم آنرا به عامه ممنوع داشت» .
ثعالبی چنین روایت می کند:
« زرتشت کتابی برای گشتاسپ آورد که مدعی بود که از سوی خدا بوی الهام شده است. این کتاب را بر پوست 12 هزار گاو نوشتند بخطی که بر روی چرم کنده شده و از ورقه ای از زر پر شده بود. گشتاسپ آن کتاب را در قلعه استخر جای داد و به نگهبانی هیربدان سپرد و تعلیم آن را به عامه مردم منع کرد».
ابوالحن علی بن حسین مسعودی در کتاب « مزوج الذهب و معاون الجوهر» چنین آورده است:
«... این کتاب در هیجده هزار پوست به زر نوشته شده بود تا دوران اسکندر و کشته شدن دارای دارایان که اسکندر قسمتی از این کتاب را سوزانید».
همو در کتاب « التنبیه و الاشراف» چنین روایت می کند:
« ابستا را بوسیله میله های طلا بزبان فارسی قدیم بر دوازده هزار پوست گاو کنده بودند»
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است:
« اوستا را در خزانه دارا بن دارا پادشاه ایران نسخه ای بود طلاکاری شده که در دوازده جلد گاو نوشته شده بود و چون اسکندر آتشکده فارس را ویران کرد، این نسخه را نیز بسوزانید و هربدان را از دم شمشیر گذرانید و از آنوقت اوستا معدوم شد و باندازه سه خمس آن بکلی از دست رفت و در اصل سی نسک بود و باقیمانده آن اکنون در دست زردشتیان است که باندازه دوازده نسک است ...».
بلعمی در ترجمه تاریخ طبری چنین آورده استک
« گشتاسپ دبیران را بنشاند تا آنچه زردشت میگفت که از آسمان بمن وحی آمده است می نبستند و به آب زر و پوست های گاورا پیراست و از آن قرطاس کرد و مصحف ها ساخت و این سخنان زرشت که می گفت از آسمان برمن وحی آید در آن مصحف ها بفرمود تا ثبت کردند و دوازده هزار گاو را پوست بیاهخته بود و پیراسته و آن همه پوست ها نبشته از آن سخن امروز بعضی بدست مغان اندر مانده است و بخوانند و بدانند».
این اوستای بزرگ که دینکرت خلاصه ای از بخش های آن را یادداشت کرده است حاوی دانش هایی مانند پزشکی، داروسازی، نجوم، آئین کشورداری، حرکت، زمان، آفرینش، اخلاق، تاریخ، جغرافیا، فلسفه و مسائل دینی و آئینی و غیره بود و بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. از برخی از نوشته های مورخان چنین برمیآید که این کتاب بر چرم گاو حک شده بود و سپس درون کنده گری ها به آب زر پر شده بود، شاید خواسته بوده اند چیزی مانند کتیبه های هخامنشی بر پوست ضخیم گاو بوجود آورند. در چنین صورتی می بایستی هر پوست را به صورت در پیچیده نگاهداری نمایند. برخی دیگر از مورخان یاد کرده اندکه این اوستا به آب زر بر پوست گاوان نوشته شده بود یعنی بصورت زرنگار بر پهنه هایی از پوست گاو نوشته شده بود و این میرساند که هنوز در ایران پوست آهو و یا بز کوهی ( پارشومن) رایج نشده بود. درباره خط این نوشته ها چیزی نمی دانیم. اگر روایت کنده شدن اوستا بر پوست را بپذیریم میتوان پنداشت که این کتاب شاید به خط میخی پارسی باستان نوشته شده بوده است و گرنه می بایستی بخطی نزدیک به خط پارتی کهن نوشته شده باشد. برای آنکه اندیشه ای از حجم این مجموعه بزرگ داشته باشیم، میتوان هر پوست گاو را به مقیاس کتابهای امروزی حاوی تقریباً پنجاه صفحه دانست که با این حساب مجموعه اوستائی که در دژنوشت نگهداری می شده باندازه سه هزار کتاب دویست صفحه ای امروزی بوده است و این فرض را روایتی از پلینیوس رومی در کتاب تاریخ طبیعی تایید می کند. او چنین آورده است: « هرسیپوس که درباره تمام قسمت های این هنر (جادوگری) با دقت بسیار مطالبی نوشته است، دو میلیون شعری را که بوسیله زرتشت سروده شده بود تفسیر کرده و علاوه بر این فهرست نوشته های او را تدوین کرده است».
دانشمند بنالم « فورانتزکومون» نیز در این باره چنین می نویسد:
« گزارشی معتبر ما را آگاه میسازد که اشعاری که بنام زرتشت در کتابخانه اسکندریه فهرست شده بود شامل دو میلیون سطر می شده است یعنی تقریباً 800 جلد کتاب.
این ادبیات عظیم مذهبی توجه دانشمندان و افکار فلاسفه را به خود جلب کرده بود. همه دانش درهم و نابسامان و خرافی که سنت آن در شرق باقی مانده بود، در آن مجموعه همراه با حقایق دینی، بصورت الهامی آسمانی آمده بود. شیمی، فیزیک، گیاهشناسی، پزشکی، کانی شناسی، اختر شماری در آن همراه با اندیشه های جهانشناسی و خداشناسی گرد آمده بود، اما بویژه بخش بزرگی از دانش مبهم و آشفته جادوگری (magic) که تامیان طبقات عادی مردم شایع شده بود. در آن نسخه های تجربی و روش های کسانی که کارهای معجزه آسا و خارق العاده می کنند با عقاید مبهم درباره خدایان و دنیا همراه بود و در آن کتاب هائی درباره پیشگوئی نیز وجود داشت مانند کتابی که به ویشتاسپ منسوب است و در آن درباره قیامت و انفجار نهایی جهان سخن رفته بود».
در دوران تاخت و تاز اسکندر گنجینه دژنبشت که در استخر پارس بود به آتش سوزانده شد و آن دیگری که در گنجینه شیزکان در اتشکده آذر گشنسپ بود به یونان فرستاده شد و بزبان یونانی ترجمه گشت. پادشاهان و دانشمندان دوران ساسانی خوب می دانستند که بسیاری از کتابهای ایرانی زبان یونانی ترجمه شده است و از این رو در دوران ساسانی کوشش بسیار شد تا دوباره آنها را از زبان یونانی به پهلوی برگردانند. یاد این دستبرد علمی و ادبی در سینه ایرانیان تا دوران اسلامی باقی مانده بود و مورخان ایرانی و عرب بردن اوستای کهن را به یونان و مصر یونانی شده، یاد کرده اند و رومیان مانند پلینیوس نیز چنان که آورده شد این موضوع را میدانسته اند. برخی از نویسندگان و فیلسوفان یونانی یونانی نیز مانند « دیوزن لرتیوس» نوشته اند که در میان مردم یونان شایع است که علوم یونان از دانش های شرقی بویژه دانش های ایرانی سرچشمه گرفته است.
اینک گفتار چند تن از مورخان درباره انتقال اوستای کهن به یونان آورده می شود:
این الندیم که در سده سوم هجری میزیسته است از قول ابوسهل چنین آورده است:« زمانی که اسکندر از مقدونیه بیرون شد و داراپسردارا شاه را به قتل رسانید و برقلمرو او استیلا یافته، مدائن را ویران و کاخهائی که بدست دیوان و سرکشان ساخته شده بود خراب کرده و ساختمانهای گوناگون آنرا که بر سنگ هایش انواع علوم نقش و کنده کاری شده بود با خاک یکسان نمود، و با این خرابکاری ها و آتش سوزی ها هم آهنگی آنرا بهم ریخته و درهم کوبید، از آنچه در دیوان ها و خزینه های استخر بود، بزیان رومی و قطبی برگردانید و پس از آنکه از نسخه برداری های مورد نیازش فراغت یافت، آنچه به خط فارسی که به آن کشتج می گفتند، آنجا بود در آتش انداخته، خواسته های خود را از علم نجوم و طب و طبایع گرفته و با آن کتابها و سایر چیزهایی که از علوم و اموال و گنجینه ها و علما بدست آورده بود به مصر ارسال داشت و چیزهایی در هند و چین ماند که پادشاهان ایران در دوران پیامبر خود زردشت و جاماسپ حکیم نسخه برداری نموده و بآنجا فرستادند زیرا پیامبرشان زردشت و جاماسپ آنان را از کردار و رفتار اسکند زینهار داده و گفته بودند که پیروزی با وی خواهد بود. و او نیز تا آنجا که توانسته از علوم و کتابها ربوده و بشهر خود روانه کرد ... .
اردشیربن بابک همینکه زمام کلیه امور را بدست گرفت، مردمانی را به هند و چین و روم فرستاد تا از تمام کتابهائی که نزدشان بود نسخه برداری نمایند و به جستجوی مقدار کمی هم که در عراق بود درآمده و همه آنها را جمع آوری کرد و از آن پراکندگی در آورد و اختلاف و تباینی که در آن بود برطرف کرد و پسرش شاپور نیز پس از وی همین رویه را دنبال کرد تا اینکه تمام آن کتاب ها به پارسی درآمد بهمان صورتی که در زمان هرمس بابلی پادشاه مصر بوده و دوریتوس سریانی و فیدورس یونانی از شهر آتن معرف بشهر دانش و بطلیموس اسکندرانی و فرماسپ هندی آن را شرح نموده و بمردم آموختند».
مجمل التواریخ و القصص آورده است:
«... که در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماند که اسکند نسوخت و آنچه خواست به روم فرستاد»
محمدبن جریر بری چنین آورده است:
« گویند اسکندر کتب و علوم و نجوم و حکمت از پارسیان گرفت ه به سریانی و سپس به رومی برگردانیده شد»
ثعالبی در این باره چنین گفته است:
« اردشیر به گردآوری نسخه های کتابهای دینی و طبی و نجومی پرداخت که اسکندر برخی از آنها را سوزانده بود و مقدار کثیری از آنها را به روم فرستاده بود. او دوباره آنها را تجدید کرد و کوشش بسیار درباره آنها کرد و پول بسیار بر آنها خرج کرد»
حمزه بت حسن اصفهانی چنین آورده است:
آنگاه (اسکندر) کتاب های دینی و علمی را بررسی کرد و کتاب فلسفی و نجوم و پزشکی و کشاورزی را از زبان فارسی به یونانی و قبطی نقل کرد و به اسکندریه فرستاد و باقی کتابها را سوزانید».
علاوه بر این دو کتابخانه سلطنتی، کتابخانه های دیگر در آتشکده ها و دبیرخانه ها و خانه های دبیران و موبدان و بزرگان بوده است که چون بر روی چوب و پوست و بافته ها نوشته شده بودند بر اثر مرور زمان و یا در حوادث ناگوار و نابسامانی های تاریخی ایران بویژه بر اثر تغییر خط پهلوی به خط عربی از میان رفتند.
از جمله اخبار جالب درباره کتابخانه های ایران کهن روایتی است که ابن الندیم در الفهرست یاد کرده است که چون حاوی خبر مهمی است عیناً آورده می شود:
« ابو معشر در کتاب اختلاف الزیجات چنین گوید: پادشاهان ایران با اندازه ای به نگهداری علوم و بازماندن آن علاقه داشتند که برای محفوظ ماندن آنها از گزند و آسیب زمانه و آفت های زمینی و آسمانی ، گنجینه کتاب ها را از سخت ترین چیزها برگزیدند که تاب مقاومت با هرگونه پیش آمدی را داشته باشد و پوسیدگی کمتر به آن راه یابد و آن پوست درخت خدنگ بود که به آن توز گویند ... .
پس از آنکه بهترین وسیله را برای نگهداری علوم بدست آوردند برای یافتن بهترین جا به جستجوی زمین ها وشهرستان ها برخاستند که بهترین آب و هوا را داشته باشد و از لرزش و فروریختگی بدور باشد و در گل آن چسبندگی باشد که ساختمان ها برای همیشه استوار بماند و پس از آنکه همه جای کشور را جستجو کردند، شهرستانی جز اصفهان نیافتند و در آنجا نیز بهتر از رستاکجی جائی ندیدند و در این رستاک همین محلی را که پس از سالیان دراز در آن شهر جی بنا شده، موافق منظور خود یافتند و به قهندز (کهندز) که میان شهرجی قرار داشت آمده، علوم خود را در آنجا به ودیعت گذاشتند که تا زمان ما باقی و پایدار ماند و نام این محل سارویه بود و از خود این ساختمان مردم پی به سازه آن بردند زیرا در سالهای گذشته گوشه ای از این ساختمان ویران گردید و در آن عمارتی نمایان شد که با گل سفت ساخته شده بود و در آن کتاب هلای بسیار از نوشته های پیشینیان دیده د که تمام آنها بر پوست خدنگ و در علوم گوناگون قدیم به خط فارسی باستانی نوشته شده و در آنجا گذشته بودند. از این کتاب ها تعدادی بدست کسی رسید که توانایی خواندن آن را داشت و در آن نوشته ای از برخی شاهان ایران یافت که چنین بود: به تهمورث شاه که دوستدار دانش و دانش پژوهان بود خبر دادند که یک حادثه آسمانی در مغرب به ظهور پیوندد که بارانهای متوالی و مداوم آن به حد افراط رسد و از آغاز پادشاهی وی تا نخستین روز ظهور این حادثه دویست و سی و یک سال و سیصد روز خواهد بود و منجمان وی را از همان اواایل پادشاهیش از این پیش آمد برحذر داشته و ترسانده بودند و او به مهندسان دستور داد که در تمام مملکت جایی را پیدا کنند که از حیث خوبی هوا و زمین بر همه جا برتری داشته باشد و آنان زمین همین ساختمان را معروف ذبه سارویه و تا این ساعت در میان شهرجی برپاست پسندیدند. سپس امر کرد ساختمان محکمی در آنجا پایه گذاری کنند و سپس امر کرد آنچه در خزانه از علوم گوناگون موجود است بر پوست خدنگ نویسند و در آن ساختمان جای دهند تا پس از برطرف شدن آن حادثه مغربی، آن علوم برای مردم باقی بماند و در میان آن کتاب ها، کتابی منسوب به یکی از حکماء باستانی بود که دارای ادوار سنین برای استخراج سیر ستارگان و علل حرکتشان بود و مردم دوره تهمورث و پارسیان از آنها، آنرا ادوار هزارت نامیدند ...
محمدبن اسحاق گوید: یکی از اشخاص موثق بمن خبر داد که در سال سیصد و ینجاه هجری، سغی خراب گردید که جایش معلوم نشد زیرا از بلند بودن سطح آن گمان میکردند که درون آن خالی نیست، تا زمانی که فرو ریخت و از آن کتاب های زیادی بدست آمد که هیچ کس توانایی خواندن آنرا نداشت و آنچه من با چشم خود دیدم و ابوالفضل بن عمید در سال چهل و اندی آنها را فرستاده بود، کتاب های پاره پاره ای بود که با روی شهر اصفهان میان صندوق هایی بدست آمد و ببان یونانی بود و کسانی که آن را میدانستند مانند بوحنا و دیگری آن را استخراج نموده و معلوم شد که نام سربازان و جیره آنان است و آن کتابها چنان متعفن بود که گوئیا تازه از دباغی درآمده ولی پس ز آنکه یک سال در بغداد ماند خشک شده و تغییر کرد و عفونتش برطرف گردید و پاره ای از آنها اکنون نزد شیخ ابوسلیمان موجود است. گویند سارویه یکی از بناهای محکم باستانی است که ساختمان معجزه آمیزی دارد و در مشرق چون اهرام مصر در مغرب از حیث عظمت و شگفتی است».
از بخشی از این روایت چنین برمی آید که گویا در اواجر دوران ساسانی که شایع شده بود هزاره زرتشتان نزدیک شده است، صاحبان برخی از کتابخانه ها که در انتظار نابسامانی ها و قتل و غارت های آخر زمان بودند، کتابهای خود را پنهان کرده بودند تا به آنها آسیبی نرسد.