مردم آشوری
آشوریان یا آسوریان یا سُریانیها، قومی قدیمی از مسیحیان ایران(تهران٬ ارومیه٬ اهواز٬ کرمانشاه٬ همدانُ٬ قزوین٬ اصفهان سلماس و تبریز)٬ عراق ٬ ترکیه و سوریه هستند که آشوری زبان هستند.
آنها در شمال عراق، جنوب شرقی ترکیه، شمال شرقی سوریه و شمال غربی ایران زندگی میکنند.
تا اوایل قرن ۲۰ بیشتر در ناحیهٔ آدیابنه(مطابق آشور قدیم، اراضی میان رودخانههای زاب کبیر و زاب صغیر) و اطراف آن سکونت داشتند.
پس از جنگ جهانی اول هزاران نفر از آسوریان به دیگر نقاط جهان سفر کردند.
تخمین زده میشود که تعداد آسوریان جهان بین ۳۰۰ هزار تا ۱ میلیون نفر باشد.
تعداد آسوریان ایران تا پیش از انقلاب حدود ۷۰ تا ۹۰ هزار نفر بود.
بیشتر آسوریان در تهران و قدیمترین ناحیهٔ ارومیه سکونت دارند.
بسیاری از آسوریان٬ پیرو کلیسای نستوری و عدهای دیگر کاتولیککلدانی و بعضی دیگر٬ ارتدکس وپروتستان هستند.
آسوریان خود را بازماندهٔ قوم آشور میدانند اما پژوهشهای تاریخی حاکی است که اینان در قرن ۱ میلادی از ترکیب ایرانیان مسیحیشدهٔ عصر اشکانی با آرامیان مسیحی بینالنهرین- نظیر مردم آدیابنه- بهوجود آمدهاند و به دلیل پیروی از کلیسای سوریایی ایران به تدریج سریانی و سورایی و آسورایی نام گرفتند.
آسوریان در قرون اول اسلامی با ترجمهٔ علوم و معارف یونانی به زبان عربی خدمت بزرگی به توسعهٔ دانش در میان مسلمانان و نگهداری آثار علمی دوران باستان کردند.
بعضی از بزرگترین دانشمندان و مترجمان خلافت اسلامی از این مردم بودند.
آسوریان بعد از قرون وسطا مورد توجه کلیسای کاتولیک و پس از آن کلیسای پروتستان قرار گرفتند.
مداخلات مبلغان این دو کلیسا سبب تجزیهٔ آسوریان شد.
این مردم در جریان حوادث ناشی از جنگ جهانی اول و حضور ارتشهای روسیه و عثمانی در آذربایجان و جنگهای قومی و مذهبی که پس از قتل مارشیمون بنیامین٬ رهبر آسوریان٬ به دست اسماعیل آقا شکاک در ۱۳۳۶ ق(۱۹۱۸) پیش آمد٬ آسیبهای فراوان دیدند و بسیاری ار آنان ناگزیر به نقاط دیگر مهاجرت کردند
سرزمین و قوم ایلام
کورش محسنی
آگاهی ما پیرامون تبار و زبان ایلامیان و اینکه آیا این تیره در دستهای از گروههای بزرگ قومی همچون هندواروپاییان (آریاییان)، سامیان و غیره جای میگیرند یا خیر بسیار اندک است. ایلامیان نزدیک به دو هزار سال یا بیشتر در تاریخ سیاسی، جنگی، مدنی و فرهنگی جنوب غربی سرزمین ایران حضور برجستهای داشتهاند. البته پژوهنده میتواند از راه بررسی اسناد و مدارک میانرودان (بین النهرین) به برخوردهای پر شمار ایلامیان با همسایگان توانمند غربی خود یعنی بابل و آشور پی ببرد. هرآینه، باید به این منابع، تورات را نیز افزود. چراکه در تورات بیش از 20 بار از ایلام نام برده شده است. بایسته است یادآوری گردد که گونهی اکدی و سامی ایلام در تورات "عیلام" است و شکل درست واژه، همان "ایلام" است.
نبشتههای کهن شاهان میانرودان، آشور و خود ایلام و گلنبشتهها، مهرهها، سازههای باستانی و سنگنگارههای به دست آمده از سرزمین ایلام نیز از دیگر منابع سودمند برای پژوهش دربارهی این قوم که حضوری درازمدت در ایران داشتهاند، است.
برپایهی همین مدارک است که میتوان دلاستوار (مطمئن) بود که ایلامیان دستگاه دیوانی و دارایی بسیار پیشرفتهای داشتهاند. اینچنین است که هخامنشیان بهترین دبیران خود را از میان ایلامیان برگزیده بودند و بایگانی گسترده و بزرگ آنها که امروزه به دست ما رسیده به دبیره و زبان ایلامی است. نخستین گلنبشتهی ایلامی که با دبیرهی (خط) تصویری به دست آمده مربوط است به 2900 پیش از زایش. این دبیرهی هندسی از نزدیک به سال 2220 پیش از زایش، کنار گذاشته شد و دبیرهی میخی که احتمالا برگرفته شده از اکدی بود جایگزین آن شد. بهرهگیری از این دبیره تا زمان سرنگونی ایلام در 640 پیش از زایش دنبال شد
طوایف پارسی
بنا به گفته هردوت پارسی ها به شش طایفه ده نشین و چهار طایفه چادر نشین تقسیم شده اند. که شش طایفه ده نشین به کار کشاورزی مشغول بودند.و هردوت نام این طوایف را چنین بیان می کند :
1- پاسارگاد (پازارگاد9- مارفین3- ماسپین- پانتیل5- دژوسیان(دروزین) گرمانین
و چهار طایفه چادر نشین افراد بیابان گرد بودند که به کار چوپانی مشغول بودند و نام این طوایف به شرح زیر می باشد داین2- مارد (مرد)- دروپیک- ساگارتین (ساگارتی
آماردها
آمارد نام يكي از قبايل ساكن شمال ايران است .مردم اين قبيله در قسمتي از مازندران و گيلان كنوني زندگي ميكردند.نام اصلي اين قبيله آمو يا آمل بود كه در فارسي باستان به آمرد يا مرد به معني زيانبخش و ويرانگر تبديل شد.همچنين در برخي كتابها به آنها مارد نيز گفته اند.آنها مردمي جنگجو و هنرمند بودند و با همسايگان خود در كشمكش دايمي بودند. هم اسكندر مقدوني با آنها جنگيده است هم فرهاد پنجم اشكاني كه آنها را به سوي قفقاز در غرب درياي خزر رانده است. برخي معتقدند شعبه اي از قبيله آمارد در كنار رود جيحون ميزيسته اند.نام شهر آمل و رود آمو دريا از اين قوم گرفته شده است.نام گذشتهي سفيد رود گيلان نيز در قديم آمرد يا آماردي بوده است. يكي از مناطق باستاني مهم ايران كه ميتوان به اين قوم نسبت داد مارليك گيلان است . در آنجا هنر پيشرفته و زيباي سفالگري و زرگري آماردها براي ما به يادگار مانده است
مانايي ها
در قرن 9پ م در شمال غربي ايران در غرب درياچه اروميه و همسايگي آشوريان و اورارتوييان دولت نو ظهوري به نام ماننا پديد آمد. در سال 1947در تپه زيويه مرز امروزي آذربايجان غربي و كردستان ايران گنجينه با شكوهي از طلا نقره و عاج از دل خاك بيرون آمد كه پيش در آمدي بر شناسايي مانايي ها شد .در دره سولدوز آذربايجان غربي دهكده هاي متعددي از دوران پيش از تاريخ كشف شده است. در طول زمان به ترتيب درمنطقه درياچه اروميه تا كرمانشاه قبايل مختلفي سكني گزيدند كه منابع آشوري آنها را گوتيان و لولبيان ناميده اند. در قرن 9 پيش از ميلاد يكي از اين قبايل در تپه حسنلو شروع به ساخت دژ مستحكم كرد. طبق كتيبه اي كه در بوكان پيدا شده اين قوم اعتبار خاصي داشت و كم كم هسته مركزي قوم ماد را تشكيل داد. به موجب سالنامه هاي آشوري در قرن 9 پيش از ميلاد تشكيلات دولتي و قلاع دفاعي خطه اروميه ساخته شده است. دولت ماننا شامل تمامي نواحي جنوب درياچه اروميه و بخشي از دره رود قزل اوزن بود. سازمان اجتماعي ماننا شامل دامداري و پرورش گوسفند و حيوانات شاخدار ،اسب،شتر دو كوهان،قاطر و خر بود.فرهنگ تپه حسنلو عمدتا به دوره چهارحسنلو مرتبط ميشود. در اين دوره در اوج شكوفايي مانايي ها حمله آشوريان يا اورارتويي ها به آنها باعث كشتار آنها و از بين رفتن آنها ميشود. در تپه حسنلو زن و مزدي در بقل هم ،مادري كه كودكي را در آغوش گرفته و چهل زن كه در سالني خوابيده بودند به يكباره به زيرآواررفته اند و باستان شناسان آنها را از دل خاك بيرون آورده اند
گوتيان
ساكنين سرزمين گوتيوم واقع در كوههاي شمالي بابل بودند.آنها در زمان نرمسين يا فرمانرواي ديگري از سلسله اكدي بابل بر بابليان حمله كردند و حدود يك قرن به نام سلسله گوتي يا گوتيان فرمانرواي بابل بودند .نقش برجسته معروف هورين شيخان در بالاي رود دياله از اين قوم است كه بسيار شبيه نقش برجسته آنو باني ني است.سرزمین ابتدایی گوتیان ، کوههای زاگرس بین کارون و دجله است. يك مجسمه مفرغي نيز از يكي از شاهان گوتي در همدان به دست آمده كه به اواخر هزاره دوم پ م تعلق دارد. اختلافات شديد مردم با حاكمان بين النهرين باعث شد تا مردم آن سرزمين سلطنت گوتيان ايراني نژاد را به راحتي پذيرفتند بر اساس جداولي كه در نيپور كشف شده مقتدر ترين پادشاه گوتي آنري داپي زير نام داشت و حكومت خود را بسيار گسترش داده است. آخرين پادشاه گوتيان به نام تيريگان پس از چهل روز سلطنت توسط اوتوهگال پادشاه شهر ارخ كشته شد. يكي از پادشاهان گوتي به نام لاسيراب از خود لوحي به جاي گذاشته كه به زبان بابلي است و در آن از گوتيوم و ايشتاروسين خدايان بابل درخواست كرده تا لوح او هميشه حفظ شود. همچنين بر طبق سنت بين النهرين مقداري اسلحه براي خداي خود نذر كرده است. اما قديمي ترين سند مكتوب در مورد گوتيان لوح سنگي نرمسين است كه به 2500 پ م تعلق دارد . در سال 1200 پ م شوتروك ماحونته شاه ايلام پس از فتح بابل اين لوح را به همراه لوح همورابي به شوش منتقل كرده است. برخي نيز كتيبه سنگي آنوباني ني را از دوره گوتيان دانسته اند
بابليان
يكي از مراكز تمدن جهان باستان كشور بابل در جنوب بين النهرين است.بابل وارث تمدن سومري بود و سومريان نخستين تمدن بين النهرين به حساب مي آيند. بابليان را بانيان علم ستاره شناسي ميدانند
ساكنان بابل از تبار دو قوم سومري و سامي هستند.كار اصلي آنها كشاورزي بود و درشهرهاي آنان بازرگاني رونق داشت.صاحبان اصلي زمينها و اموال اشراف ، كاهنان و درباريان بودند.برده داري در سرزمين بابل رواج داشت. برده ها يا اسيران جنگي بودند يا بدهكاران به دولت.بابليان مردمي سيه چرده و مو مشكي بودند. آنها موهاي خود را بلند نگه ميداشتند.مردها ريش داشتند.همگي پيراهنهاي بلند كتاني ميپوشيدندو زنها با گردنبند خود را مي آ راستند
بابليان خدايان زيادي داشتند. مردوك خداي خدايان خالق جهان و نگهبان بابل بود. آنها هر ستاره را يك خدا مي دانستند كه بخشي از سرنوشت يك انسان را در اختيار دارد. بنا بر اين به ستاره ها دقت ميكردند. آنها تقويم دوازده ماهه داشتند و اطلاعات فراواني در مورد حركت سياره ها داشتند. بابل در زمان حمورابي به اوج قدرت رسيد ولي پس از او رو به ضعف نهاند.كاسي هاكه از زاگرس آمده بودند به مدت 6 قرن بر آنها حكومت كردند. پس از آن بابل خراجگزار آشور شد ولي مرتب بر عليه آنان شورش ميكرد.در سال 1080پ م كلداني ها كه بخشي ازآراميها بودند بر بابل تسلط يافتند.پس از مرگ آشوبانيپال سردار كلداني به نام نبوپلسر اعلام استقلال كرد و با كمك مادهادولت آشور را بر انداخت وامپراتوري نوين بابل را استوار كرد.او يهوديان را به اسارت گرفت و حكومت بابل را تا مصر پيش برد.بابل در سال 539پ م از كورش هخامنشي شكست خورد و يكي از ايالتهاي هخامنشي شد
ميتاني ها
اين قوم در هزاره دوم پ م در غرب فلات ايران قدرت زيادي داشتند.در 1500 پ م از كنار درياي مديترانه تا كوههاي زاگرس دولتي تشكيل داده بودند.سپس شمال بين النهرين را به سرزمين خود اضافه كردند.نخست پايتخت آنها شهر واشوگاني در خابور امروزي بود. سپس به آرپخا در كركوك انتقال يافتند.اين قوم از قفقاز تا فرات كوچ كردندو به اتفاق هوريان تشكيل حكومت ميتاني را دادند.اتحاد آنها توانست سرزمينهاي گوتيان را فتح كنند.مقتدرترين فرعون مصر نيز با دختر شاه ميتاني ازدواج كرده است.متون يافت شده از موزي و يورگان تپه در جنوب غربي كركوك در مورد قوانين زناشويي ، بچه داري، واگذاري اموال ، ارث ،قوانين كشورداري ومجازات اطلاعات زيادي از ميتاني ها به ما داده است
ایل منگور
مَنگور نام یکی از ایلهای کرد مکری منطقه پیرانشهر و مهاباد واقع در قسمت کردنشین استان آذربایجان غربی ایران است.
عشایر ایل منگور در روستاهای عشایری بین پیرانشهر و مهاباد و تا مرز عراق پراکنده هستند و از تلفیق کشاورزی و دامداری، گذران زندگی میکنند. مناطق ییلاقی این ایل ییلاقهای سران، گده و هنگون در اطراف مهاباد است که معمولاً از اواسط اردیبهشت به مدت چهار ماه منبع تغذیه دامهای ایل را تشکیل میداد. اما هماینک به دلیل وضع خاص منطقه کوچ صورت نمیگیرد. منطقهای را که منگورها در آن سکونت دارند «مَنگورایَتی» مینامند.
جدا از شهرهای پیرانشهر و مهاباد که به ترتیب مرکز شهرستانهای پیرانشهر و مهاباد محسوب میشوند اکثریت جمعیت این ایل در دو دهستان منگور غربی و منگور شرقی سکونت دارد. دهستان منگور غربی تابع پیرانشهر و دهستان منگور شرقی از توابع مهاباد میباشد.
ایل منگور ازشش تائفه (مروت، امان، زیرن، شم، زین، خدر) تشکیل شده اند که اکثریت با تائفه مروت در مهاباد میباشد و بقیه به طورپراکنده در مهاباد و پیرانشهر سکونت دارند.
سازمان ایل منگور به شرح زیر است: شاخه ساکن مهاباد این ایل در جنوب مهاباد به سر میبرد که امروزه یکجانشین شدهاند. منطقه ییلاق (تابستانی) آنان کده، لسیو، کاکن میباشد. گذران زندگی آنان از گله داری و کشت توتون، گندم، جو، چغندر و حبوبات است. ایشان مسلمان و پیرو مذهب شافعی هستند.
منابع
-
اسکندری نیا، ابراهیم، ساختار و سازمان ایلات و شیوه معشیت عشایر آذربایجان غربی
ایل مامش
مامَش نام یکی از ایلهای کرد ایران است. مامش از ایلهای مکری منطقه مهاباد, بوکان و پیرانشهر واقع در استان آذربایجان غربی ایران است که اکنون یکجانشین هستند.ایل مامش در سرزمین کوهستانی و خوش آب و هوای (دشت لاجان) میان پیرانشهر، مهاباد، اشنویه و نقده زندگی میکنند. این ایل در سرزمینی که از شمال به «سلدوز» و از جنوب به «خانه» و از مشرق به مهاباد و آبادیهای پیرامون سقَّز و از مغرب به «اشنویه» پیوسته است در یکصد و سی ده (روستا) زندگی میکنند.
ایل مامش از هفت طایفه تشکیل شده است:
۱ـ احمدی (احمدی حایزی)
۲ـ گلابی آقا
۳ـ بایزیدی
۴ـ احمد آقا
۵ـ سلیمانی
۶ـ قادری
۷- قادر پیروت آقا
نام برخی از این روستاها عبارتاند از: لیگ بِن، پَسوه، سِروکانی، خورنج، هبلس، سرین چاوه، سَردَرِه، کیله سیپان، جَلدیان، کانی باغ، حاجی غلده، کنْدَرِه، کندِ قولان، گردک سپیان (تپه سفید)، گِردَبن، صوفیان، کانی مُلّا، دیلکه، ههوشین، بازارگه، و کوری.
ریاست ایل در دست بزرگ طایفه حمد آقا بوده که فرزندان ایشان جانشین ریاست در این طایفه بوده است. جد این ایل مام باوک پسر امیر خان لپ زرین میباشد
طایفه احمدی (احمدی حایزی)
احمدی، احمدی لاوین، احمدآقایی، رسول آقایی و ماماش سرگیز از این طایفه می باشند. این شاخه از ماماش شامل هفت روستای لاوین، قلاتان، جبریل آباد، کاسه کران، سرگیز، گرداشوان و ریک آباد می باشد.
طایفه گلابی آقا
گلابی آقا دارای ۵ فرزندبوده است که نوادگان ایشان تشکیل طایفه گلابی آقا (عزیزی) میدهند. امیر عشایری ، امین عشایری
۱- عزیز (خرنج)
۲- رحمان (سرین چاوه)
۳- ابراهیم (کانی اشکوت)
۴- رسول (زینوینجیان)
۵- قادر (توبزآباد)
و ریاست داخل در این طایفه هم در دست فرزند بزرگ گلابی آقا (عزیز) و سایر نوادگان ایشان می باشد
منابع
-
مردوخ کردستانی، شیخ محمد، تاریخ کرد و کردستان، صفحهٔ
ایل قشقایی
کلمه قشقایی از دو جزء قش و قایی تشکیل شدهاست جزء اول نام شهری بوده در ترکستان قدیم (ازبکستان کنونی) که امروزه شهر سبز نامیده میشود. جزءدوم نام، نام یکی از ۲۴ قبیله ترکان اوغوز میباشد قبیله قایی پس از مهاجرت به سوی قفقاز و قبچاق و اقامت طولانی در آنجا چند قسمت میشود عدهای راهی ترکیه شده و امپراطوری عثمانی را تشکیل میدهند و عدهای راهی فارس ودامنههای زاگرس میشوند و ایل قشقایی را بنیان میگذارند.جالب اینجاست سرزمین قوم قشقایی نیز به نام قشقا است. قشقه دریا نام رودی و ایالتی در ازبکستان است پس قشقاییها از قبیله قایی از ترکان ساکن شهر قش (شهر سبز کنونی)وسرزمین قشقه دریا آمدهاند. ایلی است ساکن فارس که به زبان ترکی تکلم میکنند. اصل آنان از قبیله قایی شهر قش در ایالت قشقادریاست که بسوی قبچاق وقفقاز مهاجرت کرده وپس از اقامت طولانی در آنجا رهسپار فارس وایران شدهاند.
قشقایی
قشقایی یکی از ایلات بزرگ ترک ایران است و از ایلهای بزرگ ایران از لحاظ جمعیت به شمار میرود. زبان قشقاییها ترکی قشقایی است که همانند و شبیه زبان ترکی آذربایجانی است. و در طبقه بندی زبانها شاخه از زبان ترکی آذربایجانی محسوب می شود قشقاییها شیعه جعفری هستند و به آداب و رسوم خود علاقهمندند. مرکز اصلی این ایل استان فارس است.اما به دلیل وسعت اراضی وقلمرو در دیگر استانها نیز ساکن میباشند از جمله: کهکیلویه وبویراحمد، چهارمحال بختیاری( جونقان- بلداجي، بروجن، سامان)، خوزستان(هفتکل)و اصفهان(قسمتهایی ازسمیرم، شهرضا، دهاقان وفریدن). قشقاییها در دورههای مختلف بهتدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شدهاند. عشایر ترکزبان در سراسر ایران پراکندهاند. استقرار ایلات ترک در مناطق گوناگون ایران در دوران سلجوقیان، مغولان، تیموریان و صفویه شدت یافتهاست. البته برخی مردم شهر جونقان در استان چهارمحال و بختیاری را اصیلترین قشقایی هایی میدانند که بواسطه تتبعید توسط شاهان صفوی به سرزمین بختیاری کوچانده شده اند.قشقایی های جونقان جزو بی باکترین و جسورترین ترکان ایران محسوب میشوند که از بدنه ایل جدا شده تا ضمن انقباض قدرتشان سرکش ترین ایلات بختیاری را به زانو درآورند که چنین نیز گردید و همه طوایف بختیاری مجبور به تمکین در برابر قدرت مردمان جونقان گردیدند.
طایفههای ایل قشقایی
این ایل ترک از پنج طایفه بزرگ کشکولی بزرگ، کشکولی کوچک، شش بلوکی، دره شوری، فارسیمدان و عمله تشکیل شده است. مبنای این ردهبندی شمار جمعیت هر طایفه است که نخستین طایفه، بیشترین جمعیت را دارد. در برخی شهرهااز جمله نورآباد ممسنی و قادرآباد(حومه شیراز) عشایری هستند که اصلیتی لر دارند. در برخی منابع تیرههایی مانند، «صفیخانی»، «گلهزن» و چند تیره دیگر را جزء تیرههای مستقل ایل قشقایی معرفی کردهاند. تیرههای یاد شده، به ترتیب از تیرههای طایفه فارسیمدان و شش بلوکی هستند. طایفه عمله، ابتدا جعفربیگلو نام داشت و در زمان ایلخانی صولت الدوله برای رسیدگی به کارهای شخصی خان، گرد آوری حق مالکان، رسیدگی به کارهای کشاورزی، گلهداری ایلخانی و تنظیم امور ایلی از تیرههای گوناگون ایل قشقایی و سران تشکیل شد. طایفه عمله یا عاملین اجرای دستورها و فرمانهای ایلخانی بزرگ، با آن که اکنون سمت و وظایف پیشین خود را از دست دادهاست، هنوز هم به نام «عمله» خوانده میشود. خانهای هر طایفه نیز گروهی خدمتگزار و کارگزار مخصوص دارند که آنها را نیز «عمله دور و بر خان» مینامند ولی جزو طایفه عمله نیستند.
سازمان ایل قشقایی به ترتیب از فرد تا ایل به صورت زیر است:
نفر- خانوار - بنکو - تیره – طایفه - ایل
هر طایفه از چندین تیره و هر تیره از چندین «بنکو» و هر بنکو از چند خانوار تشکیل شدهاست؛ مثلاً طایفه عمله از تیرههای: غجهبیگلو -شبانکاره- موصلو- جعفربیگلو- طیبی- قرهقانی- بهمنبیگلو- نمدی- گلهزن- ۰۰۰) تشکیل و تیره غجهبیگلو از بنکوهای: کیخالو- نصرتی- قرهلو-علیوندهلو- لر-... تشکیل شدهاند که هر یک نیز از تعداد زیادی خانواده تشکیل یافتهاند.
حسینی فسایی در «فارسنامه ناصری» شصت و شش تیره از ایل قشقایی را نام بردهاست؛ ولی شماره تیرههایی که امروز جزو قشقایی است، بیش از این است. شاید گروهی از این تیرهها در گذشت زمان یا سودجویی به ایل قشقایی پیوسته باشند.
در سازمان کنونی، هر خانوار یک سرپرست و هر ایشوم که از چند چادر گرد هم که در آن چند خانوار زندگی میکنند، تشکیل میشود. یک ریش سفید و هر تیره یک یا دو کدخدا و هر طایفه یک یا دو یا سه کلانتر دارد. کلانتران که از طبقه خانها هستند از جانب دولت برای رسیدگی به کارهای طایفه خود و برقراری امنیت و انضباط برگزیده میشود. یک یا دو افسر ارتشی نیز برای برقراری انتظامات ایل به نام افسر انتظامی از طرف ارتش برگزیده میشوند.
در سازمان کنونی ایل قشقایی، «ایل بیگی» یا «ایلخانی» (ریاست ایل) وجود ندارد و دولت این مقام را از بین برده است.
قشقايیها معتقدند که در اوایل صفویه وبه دستور شاه صفوی از ماوراء قفقاز (دربنت قفقاز) به زاگرس و سرانجام به فارس آمده و متوطن شده اند
زبان قشقایی یا ترکی قشقایی یکی از زبانهای شاخه جنوب غربی زبانهای ترکی است که قشقاییها بدان تکلم میکنند. مرکز ایل قشقایی، استان فارس است؛ اما در نواحی دیگر ایران همچون کهکیلویه و بویراحمد(گچساران و یاسوج)، چهارمحال و بختیاری (بلداجي، بروجن، سامان، هوره)، بوشهر، خوزستان(هفتکل و سایر نواحی)و اصفهان(سمیرم، شهرضا، دهاقان و فریدن) نیز کم و بیش سکونت دارند. زبان قشقایی ارتباط نزدیکی با زبان ترکی آذربایجانی دارد، و برخی زبانشناسان قشقایی را گویشی از آن زبان در نظر میگیرند.
کوچ قشقاییها
قشقائیها سه تا چهار ماه از سال را کوچ میکنند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق میگذرانند. عده از قشقاییها نیز یکجانشین شده، به کشاورزی و باغداری مشغولند یا به شیراز کوچ کرده اند. قشقاییهای بیشتر به دامپروری و گله داری میپردازند؛ به همین جهت برای رسیدن به چراگاه پیوسته کوچ میکنند. قشقاییهای بجز دامداری، در ییلاق و قشلاق به کشتاورزی نیز میپردازند. این ایل در ییلاق با بختیاریها و در قشلاق با ایلهای بویر احمدی، خمسه، ممسنی مجاورند.
قشقاییها دائماً میان سرزمینهای سردسیر (ییلاق) سمیرم شش ناحیه، دامنه کوه دنا معروف به پادنا، سرحد چهاردانگه، کام فیروز، کاکان و پیرامون شهرهای آباده، صفاشهر، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمینهای گرمسیر (قشلاق) کرانههای خلیج فارس و پیرامون بهبهان، ماهور میلاتی، کازرون، فراش بند، قیر، کازرین، خنج، افزر، (لارستان)، خشت، فیروزآباد، خواجهای، دشتی و دشتستان برای رفتن به ییلاق و قشلاق کوچ میکنند و چنانکه یاد شد، معمولاً چادرنشینند.
چادر
نام مسکن عشایر آلاچیق است که از دو بخش تشکیل میشود: بخش بالایی چادر (سقف آن) سیاهچادر نام دارد و از موی بز بافته میشود. بخش دیگر دیواره جانبی است که چیق (یا چیت) نام دارد و از ترکیب نی و موی بز ساخته میشود.
چادرهای ایلی را که «بوهون» خوانده میشود، از موی بز و به رنگ سیاه میبافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهای اطراف چادر، تیرکها، چند قطعه«کمَّج» یا«کمجِّه»، بندها، میخهای بلند چوبی، میخهای کوچک چوبی که به نام «شیش» خوانده میشود و لفاف یا «چیق» یا«نی چی» اطراف چادر تشکیل شدهاست. لتفها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته میشوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر میرسد. لتفها با میخهای کوچک چوبی «شیش» به سقف متصل میگردند. تیرکها و کمجها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمجها قرار میگیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق میکند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار میگیرند و سقف را به شکل مخروط درمیآورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر میکنند که آب باران در آن جاری میشود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار میدهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخوابها قرار میگیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده میشود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. «نی چی» یا «چیق» حصیری است از نی که از درون، دورادور بخش پایین چادر گذاشته شود تا چادر، از دید خارج، باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوالها و خورجینها و خوابگاهها یا چمدانها میگذارند و آنها را در امتداد درازای چادر منظم و مرتب روی هم میچینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آنها میکشند.
بجز چادرهای سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرائی رنگ دو پوششه آفتاب گردان یا مخروطی برای پذیرائی مهمانها و برای استفاده در جشنها و عروسیها نیز وجود دارد. در جشنها دامن این چادرها را بالا میزنند تا تماشاچیان صحنه را بهتر ببینند. گاهی در درون این چادرها شستشو میکنند. چادرهای دو پوششه را در اصفهان میسازند. بجز این چادر، یک نوع چادر کوچک مستطیلی شکل از کرباس سفید رنگ نیز دارند که ویژه آبریزگاه است. چادر آبریزگاه بهوسیله تجیری از میان به دو بخش مجزا تقسیم میشود و در قسمت وسط آن چاله کوچکی کندهاند.
پوشاک
پوشاک زنان قشقایی عبارت است از: چهار یا پنج دامن چیندار است که تنبان با زیر جامه نامیده میشود. تنبانها را روی هم میپوشند و هر کدام آنها از ۱۲ تا ۱۴ پارچه ساخته میشود. تنبانهای زیری از پارچههای ارزان مانند چیت گلدار و دامنهای رویی از پارچههای بهتر مانند مخمل یا زری و تور است و در پائین حاشیه یا تزئین دارد. پیراهن زنان تا ساق پا، یقه بسته و آستین بلند است و در دو طرف پائین چاک دارد که روی دامنها قرار میگیرد. اگر پیراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پیش سینه را پولک دوزی میکنند. روی پیراهن ارخالق کوتاهی با آستین سنبوسهای میپوشند که از زری گلدار یا مخمل است. بر دو گوشه کلاخچهای (کلاهچه یا کلاهکی) سه گوش از جنس آرخالق کش میاندازند و پس از آنکه آن را سر گذاشتند کش را به زیر میآورند و موها را دور کش میپیچند. روی کلاخچه چارقد تور یا زری سه گوش بزرگی سر میکنند و آن را با سنجاقی محکم زیر گلو میبندند و روی آن را از قسمت جلوی سر و بالای پیشانی دستمال کلاغی رنگی میبندند. و کلاغی را از پشت سر گره میزنند و قسمت زیادی آن را از پشت آویزان میکنند. پوشش پای آنها کفش ساده یا گیوه ملکی است. جوراب نمیپوشند. زیور دیگر زنان گلوبند زرین یا اشرفی همراه با دانههای میخک خوشبو و همچنین النگو و دست بند طلا است.
لباس مردان عموماً کت و شلوار است ولی پوشاک ایلی آنها ارخالق آستردار بلندی است که تا مچ پا میآید و آستین بلند و گشاد و چاک دار دارد و ساده یا گلدار است. زیر آرخالق پیراهنی به رنگهای گوناگون ساده یا راه راه با شلوار بلند آبی ساده یا راه راه میپوشند. کفش آنها گیوه ملکی ساخت آباده یا شیراز، یا کفش ساده مردانهاست. بر روی آرخالق (در قسمت کمر) شال پهنی میبندند و کلاه دو گوشی از جنس کرک شتر به سر میگذارند. کلاه دو گوشی ویژه قشقائیهاست و به دستور ناصر خان، برای تمایز از ایلات دیگر، طرح شدهاست.این کلاه که به شکل تاج میباشدبرای این میباشد که نشان دهد هر قشقایی برای خود یک شاه است. پیر و جوان، بزرگ و کوچک به این کلاه علاقه خاصی دارند. «چُقِّه» پوشاک دیگری است که ویژه جنگ و شکار مردان قشقائی است چقه را از پارچه پشمی آستین دار سفید رنگ و نازکی تهیه میکنند. بلندی چقه تا زانوان و قسمت جلو آن مانند قبا چاکدار است. در پشت چقه بند رنگینی قرار دارد که «زِنْهارِه» نامیده میشود و دو سر آن منگوله زیبایی دارد.این منگوله را قشقاییها گومپول مینامند
زنهاره روی شانهها قرار دارد و دو سر آن از زیر بغلها میگذرد و در پشت به میان زنهاره گره میخورد. کار زنهاره جمع کردن و نگهداری آستینهای چقه در روی بازوان است.
برخی از پیشههای مردم
قشقائیها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری میپردازند. محصولات آنها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. کشاورزی بیشتر با اصول قدیمی و گاوآهن انجام میگیرد. زنان در همه کارها با مردان همکاری میکنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجینها و جوالها ذخیره میکنند یا به فروش میرسانند. بعلاوه تمام کارهای خانه به عهده زنهاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت هیزم سوخت خود را گرد آوری میکنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه مشکهای آب را پر میکنند و به پشت میگیرند و به چادر میآورند. سپس گندم و برنج را در هاونهای چوبی به نام «دیوَک» میکوبند و پوست آنها را میگیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژهای را زیر لب زمزمه میکنند که آهنگ «برنج کوبی» نامیده میشود. پس از آن آرد را خمیر و چانه میکنند و از آن نان میپزند. نان را روی ساجهای فلزی میپزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم میکنند. و سپس چانههای خمیر را روی نان بند پهن مینمایند و روی ساج میاندازند تا پخته شود. تمام خوراکهای گوناگون دیگر نیز روی همین اجاقهای جلوی چادر تهیه میشود.
زنان از شیر کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه میکنند. ماست را در مشکهایی که به سه پایه چوبی متصل است میآویزند و آنقدر تکان میدهند تا کره و دوغ بدست آید. کار دیگر زنان بافت جاجیم، گلیم، گَبِّه قالی، خورجین، خوابگاه و جز آن است. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک میریسند و پس از آن که آنها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده میسازند. بافت با دارهای زمینی و با شانه فلزی که «کرکیتْ» نامیده میشود انجام میگیرد. در هر دستگاه بافت چند تن از زنان و دختران مدت یک یا دو ماه کار میکنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی بوجود آوردند. نخست کلافها را سراسر دار میکشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن میکنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زنهاست و زنها نیز باید این هنر را بدانند بههمین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند.
قشقائیها بیشتر نیازمندیهای روزانه خود را محدود و آسان میکنند و بهوسیله خود ایل مرتفع میسازند. مثلاً آرایشگران بومی گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز بعهده دارند و در جشنها و عروسیها ساز میزنند و میخوانند. ختنه کردن کودکان نیز از کار آرایشگران است.
وسایل سواری ـ وسیله حمل و نقل و سواری قشقائیها در ییلاق و قشلاق اسب، شتر، قاطر و خر است و از شتر بیشتر برای بارکشی استفاده میکنند. خانهای قشقائی برای سواری از اتومبیلهائی مانند جیپ و لندرور استفاده مینمایند و بیشتر شان اتومبیل دارند.
شکار ـ یکی از سرگرمیهای مردان قشقائی در اوقات بیکاری شکار پرندگان و جانوران دیکر است که بهوسیله تفنگ انجام میگیرد. قشقائیها به شکار و تیراندازی و سواری بسیار علاقهمندند و بیشتر آنان در این فن مهارت زیادی دارند.در بین پرندگان کبک وتیهوبرای شکار محبوبیت زیادی دارد
برخی از آداب و رسوم
قشقاییها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبی و رقص بسیار علاقمندند و از اندوه و سوگواری گریزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری میکنند. در جشنها و عروسیها رقص چوبی (گروهی) زنان و مردان قشقائی بسیار زیبا و جالب است. در این جشنها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست میگیرند و پیرامون یک دایره بزرگ میایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان میدهند و با حرکات موزون پیش میروند در رقص «دَرْمَرو» یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر میرقصند مبارزه میکنند. از این رقصها در مراسم عروسی قشقاییها به تفصیل سخن خواهیم گفت.
قشقاییها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند و فرزندان خود را از کودکی به نوشیدن آن عادت میدهند. چای از خوراکهای عمومی قشقایی است. قشقاییها به کشیدن قلیان بسیار علاقهمندند تنها مردان طایفه دره شوری به جای قلیان از چپق استفاده میکنند.
مردم ایل فرمان بر و مطیع دستور خانها هستند و هیچ قانونی را بالاتر از فرمان خان خود نمیدانند. هر گاه یکی از خانها یا کلانترها بمیرد مصیبتی در ایل و طایفه او برپا میشود. قشقائیها در مرگ خان یا کلانتر، مانند عزیزان و فرزندان خود متأثر میشوند. گورستانهای قشقایی در سر راه کوچ ایل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحهای بخوانند.
به سبب علاقهای که به خانهای خود دارند برای آنها آرامگاههای باشکوه و استوار میسازند که سالیان متمادی پابرجا میماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زیارت مینمایند.
در مراسم جشن و عروسی زنان و مردان قشقایی رقص بسیار زیبا و جالبی دارند
آرامگاه عدهای از سران ایل قشقایی بویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب میکند.
بیشتر قشقاییها همانند دیگر اقوام ترک، دارای چشمانی ریز، گونه برجسته، موی مشکی و صورت گندوم گون اند. در میان طایفه فارسیمدان(ایمور) و دره شوری گروهی سفید پوست با موی زرد یا بور نیز دیده میشوند. زنان قشقایی هرگز آرایش نمیکنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست میکنند. مردان قشقایی همیشه صورت خود را میتراشند و به بلند کردن سبیل علاقه خاصی دارند.
مشاهیر ایل قشقایی
از بزرگان این ایل می توان به ایت الله جهانگیرخان قشقایی اشاره کرد. او که تا ۴۰ سالگی همراه ایل کوچ می کرده و از تحصیلات مکتبی ابتدایی برخوردار بوده در سفر به اصفهان برای تعمیر سه تار خود با فردی برخورد میکند که به او توصیه میکند دنبال علم برود. از شاگردان برجسته ایت الله می توان به مرحوم شاه ابادی استاد عرفان امام، ایت الله بروجردی، شهید مدرس، نخودکی اصفهانی و ... اشاره کرد. وی در شب ۱۳ رمضان دار فانی را وداع گفتند و در «تخت فولاد اصفهان» به خاک سپرده شد.
یکی از شخصیتهای به نام، اسماعیل خان قشقایی معروف به صولتالدوله سردار عشایر در جنگ با نظامیان انگلیسی است. (متولد ۱۲۵۲ قمری)، وی چندین بار به مقام ایلخانی قشقایی رسید. صولتالدوله در شانزدهم مهر ۱۳۱۱ در زندان قصر تهران درگذشت.
حاج ایازخان قشقایی نویسنده سفرنامه حج و عتبات عالیات در دوره احمدشاه قاجار (نویسنده اولین سفرنامه قشقایی)از دیگر بزرگان قشقایی است. وی مشاور و معتمد اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی، متولد ۱۲۸۷ قمری (۱۲۴۸ خورشیدی)، وفات ۱۳۵۸ قمری (۱۳۱۸ خورشیدی)، از مشاهیر قشقایی در دوران جنگ جهانی اول به شمار میرود.
محمدابراهیم متخلص به مأذون قشقایی، شاعر، متولد سال ۱۲۴۶ قمری، از تیره قادرلو بوربور طایفهٔ عمله، وفات در سال ۱۳۱۳ قمری. ماذون اشعار عارفانه و عاشقانه دارد و مرحوم شهباز شهبازی (نخستین گردآورنده اشعار شعرای قشقایی در کتابی به همین نام) او را بزرگترین شاعر قشقایی میداند.
آموزش عشایری
نخستین بار مدرس در سال ۱۳۰۳ در مخالفت با سیاست تخته قاپو و اسکان عشایر در پیامی که به دست رحیمزاده صفوی، مدیر روزنامهٔ آسیای وسطی، برای احمدشاه فرستاد، چنین نوشت: «آیا تربیت ایلات غیر از تخته قاپو راهی ندارد؟ آیا نمیتوان برای ایلات مدارس سیار عشایری و برنامهٔ متناسب درست کرد که اصول وطنپرستی و مسایل صحی و بهداری و وسایل ضروری فلاحتی به آنها آموخته شود.» اما این اندیشه چندان مورد توجه قرار نگرفت.
برنامه ریز و بنیانگذار آموزش عشایر و مدارس عشایری، پروفسور محمود حسابی است که در سال ۱۳۳۰ که به عنوان وزیر فرهنگ در کابینه دکتر مصدق فعالیت میکرد و اقدام به ایجاد اولین مدارس عشایری نمود. سپس در زمان دولت پهلوی توسطمحمد بهمنبیگی این مدارس بار دیگر پا گرفت.
اتومبیل نیسان قشقایی
شرکت اتومبیلسازی ژاپنی نیسان در سال ۲۰۰۷ میلادی مدل جدید و جمع و جوری از اسیووی خود با نام نیسان قشقایی به بازار ارائه کرد.این شرکت دلیل نامگذاری این ماشین را مشهور بودن افراد ایل قشقایی به سخت کوشی عنوان کرده است. این نوع نامگذاری برای دومین بار است و برای بار اول این شرکت نام یک ایل مغربی را برای یکی از ماشینهای خود انتخاب کرده بود.
منابع
-
استاد عشق، نگاهی به زندگی پروفسور سید محمود حسابی، نوشته ایرج حسابی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ سی و دوم، ۱۳۸۷
-
فرهنگ معین، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۵
-
ماهنامهٔ سفر، شمارهٔ۱۳، سال شانزدهم، دورهٔ جدید، دی ۱۳۸۶، «پیشانی هنر ایرانیان» نوشتهٔ فاطمه عرفانی.
ماساگت
ماساگت یکی از اقوام ایرانیتبار و یک تیرهٔ سکایی نیمهصحراگرد در آسیای میانه بودند. سَکَ یا سَکا نامی ست که در منابع قدیمی برای سکاهایی که از طرف آسیای میانه با ایرانیان سروکار داشتند، به کار رفتهاست. پسوند -گِت در زبان سکایی علامت جمع بود و ماساگت به معنای ماساها است.
در روزگار مادها، سکاها فراوان به مرزهای ایران میتاختند. اینان گاه با آشور همپیمان میشدند و زمانی زیر فرمان خود مادها با آشوریان میجنگیدند. با آغاز کار هخامنشیان درگیریهای مرزی با سکاها دنباله داشت و بنا به برخی روایات در یکی از همین درگیریهای مرزی کورش بزرگ بنیاد گذار هخامنشیان در نبردی با گروهی از سکاهای شرقی به نام ماساژتها کشته شد.
داریوش بزرگ دیگر پادشاه هخامنشی برای تنبیه آنها تا مرکز اروپا پیشروی کرد. دستههای بسیاری از آنان به شاهنشاهی هخامنشی پیوستند و به عنوان سرباز برای آنان جنگیدند. از نامدارترین آنها میتوان از سکاهای تیزخود نام برد.
با گذشت زمان گروهی از اینان به جنوب شرقی ایران کوچیدند و این سرزمین را به نام خود سکستان (سیستان) خواندند.
ماساگتها از تیرههای سکایی و آریایی در شرق دریا کاسپین و کنارهی رود آراکس بودند. انگارههایی که کوشش میکند جایگاه این تیره را به غرب دریای کاسپین بکشاند و آنها را دارای تباری غیر هندواروپایی نشان دهند از دید علمی نادرست است .
منابع
-
محسنی، محمد رضا 1389: "پان ترکیسم، ایران و آذربایجان"، انتشارایت سمرقند
-
تاریخ ماد - دکتر خنجی
-
تاریخ ماد. دیاکونوف. ترجمه کریم کشاورز، تهران: نشر امیرکبیر.
-
کمرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمه حسن انوشه. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۹
آسی
آسیها گروهی از مردم منطقهٔ قفقاز هستند. ایشان خویش را ایرَتَّه میخوانند. «ایر» به معنی ایرانی و آریایی و -ته پسوند جمع در زبانهای سغدی، آسی و یغنابی است. بنابر این ایرت به معنی ایرانیان است. (سرمت نیز به معنی سرمها است).
زبان
به زبان آسی سخن میگویند. زبان آنها جزیی از شاخهٔ خاوری زبانهای ایرانی است.این زبان از خانوادهٔ زبانهای شرقی ایرانی است و با زبانهای یغنابی رابطهٔ نزدیک دارد.این زبان را ادامهٔ زبان سکایی می دانند.
سرزمین
هرودوت سرزمین ایشان را آسیا نامیده است؛ این نام سپس به سرتاسر قاره آسیا گفته شد. بیشتر آسیان در اوستیای شمالی-آلانیا (در روسیه) و اوستیای جنوبی (در گرجستان) زندگی میکنند. شماری از آنها در ترکیه و مجارستان زندگی میکنند.
تاریخ
ایشان فرزندان آلانها و سرمتها میباشند. در سدههای میانی تحت تاثیر گرجیها بیزانسیها مسیحی شدند
کاسپیها
کاسپیها یا قومی ایرانی بودهاند یا از بومیانی بودهاند که بهشدت تحت تأثیر اقوام ایرانی قرار داشتند.آنها مردمانی با چشمهای کبودرنگ و موهای بور بودند که ابتدا در گيلان امروزی سکنی گزيدند و پس از چندی به نقاط ديگر ايران مهاجرت کردند. آنها به عنوان ساکنان اولیه گیلان معرفی شدهاند و در سواحل دریای خزر زندگی میکردند. سرزمین آنها در نقشه قدیم مشرق، کنارهٔ غربی دریای خزر از ملتقای رود ارس و کر تا جنوب غربی و جنوب این دریا نشان داده شدهاست.
زبانشناسان بر این باورند که نام شهر قزوین نیز برگفته از همین ریشهاست زیرا شهر مذکور دروازه قلمروی ورود به قلمروی کاسپیها بودهاست.
ارنست هرتسفیلد و سر آرتور کیث مولفان کتاب «بررسی صنایع ایران» معتقدند که کاسیها در هزاره چهارم و پنج قبل از میاد مسیح کشاورزی را در کنارههای دریا و اطراف سند و سیحون و دجله و فرات منتشر کردهاند. دکتر گیرشمن مولف کتاب «ایران از آغاز تا اسلام» مینویسد :«قدیمیترین مراجعی که در آنها از کاسیها نام برده شده مربوط به قرن بیست و چهارم قبل از میلاد است.»
گر چه این قوم را نباید با کاسیهای غرب ایران اشتباه کرد اما و.بارتولد عقیده دارد که نام کاسپی جمع واژهٔ کاس است و پسوند «پی» علامت جمع است. بنابر این کاسپیان همان کاسیان هستند، به عبارت دیگر کاسپیان تیرهای از کاسیها هستند که کرانههای دریای خزر را به کوهستانهای غرب ایران و زاگرس مرکزی ترجیح دادند و به همراه سایر تیرههای این قوم به غرب کوچ نکردند. شاید بتوان پارهای از عناصر مشابه میان آثار دورههای متاخر گیلان و تمدنهای مفرغ لرستان را که تنی چند از صاحب نطران به کاسیها نسبت دادهاند، در همین ریشه مشترک جستجو کرد.
هرودوت در فهرست مالیاتی خود که از ایران زمین تدوین کردهاست ضمن شرح استان یازدهم از کاسپیها نیز نام میبرد و مینویسد که آنان به دولت هخامنشی خراج میدادند. همچنین در بندهای ۶۷ و ۶۸ کتاب هفتم تاریخ هرودوت از کاسیان به عنوان گروههای مسلحی که برای سپاه خشایارشاه در جنگ با یونانیان کمک رساندند یاد شدهاست.
کاسپیها قوم نيرومندی بودند و تمدن توانمندی را پايهگذاری کردند. از جمله تمدنهای آبی که میتوان از زيگورات چغازنبيل، آسيابها و قناتهای شوشتر بهعنوان آثار باقیمانده از تمدن کاسپیها نام برد. همچنين پلهای بسياری با نام آناهيتا در سراسر ايران ساختند و با ساخت چهارتاقیهايی توانستند انحراف ٢٣ درجهی مدار زمين در گردش به دور خورشيد را اندازهگيری کنند. کاسپیها با استفاده از اين ابزار به گاهشماری دقيق دست يافتند و دريافتند که پس از آخرين شب پاييز بر طول روزها اندکاندک افزوده شده و از طول شبهای سرد کاسته میشود.
منبع
-
کتاب گیلان – جلد اول- انتشارات گروه پژوهشگران ایران – چاپ دوم- زمستان ۱۳۸۰
گوتیان
واژه گوتی فقط در هزاره سوم و دوم قبل از میلاد معنی و مفهوم داشته است و به یک گروه قومی معین اطلاق میشده که در مشرق و شمال و شمال شرقی لولوبیان، و احتمالاً در آذربایجان کنونی ایران و کردستان زندگی می کردند. بعدها ممکن است این اصطلاح به اقوام گوناگونی که در شمال و شرق بابل زندگی می کردند اطلاق میشده و واحد ارضی معین و ملموسی را نمی رسانده است. قبایل گوتیان در محلی شرقی تر از لولوبیان زندگی می کردند. نگاهی به جایگاه جغرافیایی این قوم، نشان میدهد که گوتیها عمدتاً در مناطق کردستان کنونی و لولوبیها بیش تر در لرستان ساکن بودند.
در هزاره اول قبل از میلاد، همه اورارتوییان و مردم ماننا و ماد را گوتی می نامیدند. فقط گاهی در کتیبههای سارگن دوم، مادهای ایرانی زبان از گوتیان مشخص و ممتاز گشته اند. گوتیان در قرن بیست و سوم قبل از میلاد و زمان سلطنت (نارام سوئن) پادشاه اکد، در صحنه تاریخ پدید میآیند. طبق روایات بعدی اکدی، (نارام سوئن) ظاهراً در اواخر سلطنت خویش ناگزیر با گوتیان جنگید و در ضمن پیکار با ایشان از پای درآمد. مسلماً گوتیان در آن زمان سطح تکامل نیروهای تولیدی شان نسبتاً پست بود و ظاهراً در دوره بدوی زراعت و محتملاً، مادرشاهی و تمدن و فرهنگ (عهد سفال ملون) می زیستند و معلوم نیست که مع هذا چگونه توانستند لشکریانی را که به ظن اقوی از آن مقتدرترین دولت آن زمان بودند، تارومار کنند؟ در این پدیده چیزی که شگفتی برانگیزد وجود ندارد، زیرا با وجود این که ناحیه میاندورود به سبب حاصلخیزی فوق العاده خاک خویش در طریق تکامل جامعه طبقاتی گامهای سریع برداشته بود، با این حال هنوز دوره اولیه مفرغ را میگذراند و لشکریان اکد که اکثرا از داوطلبان بوده سلاح شان بسیار بدوی بود (کلاهخود مسین، کمان و تبرزین و بس). چنین اسلحهای بر سلاحهای گوتیان چندان امتیازی نداشت.
منابع
-
تاریخ ماد، دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰
سرمتی
سَرمَت یا سرمها یکی از مجموعه اقوام باستانی ساکن استپهای جنوب روسیه بودند.سرمتها قومی ایرانیزبان بودند و شاخه غربی از سکاها بشمار میآمدند که در قرن ۴ و ۵ پیش از میلاد زندگی میکردند. البته به مروز زمان نام سرمت به مجموعه بزرگی از ایلهای با تبارهای گوناگون اطلاق شد ولی قوم غالب در میان آنها به ویژه در منطقه جنوبی «سرمتستان» قوم ایرانیتبار بود.این قوم پس از قرن چهارم پیش از میلاد رفته رفته با آغاز دوره مهاجرتها(هونها، ترکها، گاتها) از جمعیتش کاسته شد.نوادگان این قوم در آغاز قرون پس از میلاد به آلانها معروف شدند و در قرون جدید آنها را با نام آسیها میشناسند که در منطقه اوستیا زندگی میکنند.
گستردهترین ناحیهای که سرمتیها در آن سکونت یافتند از یک سو سرزمین میان رودخانه ویستولا تا ریزشگاه رود دانوب و از سوی شرق تا ولگا، و از سوی دیگر از منطقه اسرارآمیز هیپربوریها در شمال تا دریای سیاه و دریای خزر در جنوب بود. سرزمینهای میان دریای سیاه و خزر تا کوههای قفقاز هم در محدوده آنها بشمار میآمد.
ریشه نام سرمت را همریشه با واژه اوستایی zarema- به معنی «پیر» دانستهاند و نظر زبانشناسان براینست که این نام معنی ارشد و پیشکسوت را تداعی میکرده.
کادوسیان
کادوسیان مردمانی بودند که در دورهٔ باستان در گیلان و شمال خاوری آذرآبادگان میزیستهاند. به نظر پروفسور رادیگر اشمیست آنها از اقوام ایرانیتبار بودند. زیستگاه آنها را مناطق کوهستانی و مهآلود شمال ایران و در کرانه دریای مازندران نوشتهاند.
کادوسیان در زمان کورش بزرگ بخشی از سپاهیان هخامنشی را تشکیل میدادند و به کورش وفادار بودند. به گزارش پلوتارک اینان در میانه پادشاهی هخامنشیان بر ایشان شوریدهاند. در زمان چیرگی سلوکیان بر ایران اینان را در سپاه سلوکی نیز میبینیم. برای نمونه در نبرد رافیا با مصر کادوسیان بخشی از جنگجویان سلوکی بودهاند.
واپسین نشانههای از کادوسیان در زمان اشکانیان در تاریخ دیده میشود. مینماید که اینان در دیگر تیرههای کرانهٔ دریای مازندران حل شدهباشند.
واسیلی ولادیمیر بارتولد مستشرق روس در اثر خود به نام جفرافیای تاریخی ایران مینویسد:«در عهد قدیم سکنهٔ اولیه گیلان را کادوسیان تشکیل میدادند که در قید اطاعت دولت هخامنشی نبودند. همین قوم یا قسمتی از آن را گیل هم می نامیدند و ولایت گیلان نام کنونی خود را از آنان دارد.
منبع
-
کتاب گیلان – جلد اول- انتشارات گروه پژوهشگران ایران – چاپ دوم- زمستان
آمار
مردم آمار ( زبان سکایی : آمارد ) قومی آریایی و سکایی که در خاور سفیدرود زندگی میکردند. قوم آمارد قومی مستقل شناخته می شوند. شاید تاتها و دیلمیان را بتوان فرزندان آنان دانست.
دیاکونوف نام قدیم سفیدرود را آمرد یا آماردوس ذکر میکند و مینویسد «منطقهٔ کوهستانی واقع در جنوب خاوری مسیر پایین ارس و بعد نواحی مصب» آمرد که توسط قبایل کادوسیان و کاسپی مسکون بوده مطیع ماد نگشته و جز ان سرزمین محسوب نمیشود.
به گفتهی مورخان امروزی نیز این قوم در غرب مازندران کنونی و شرق گیلان و به نقلی دیگر در غرب تبرستان میزیستند.
منابع:
-
کتاب گیلان – جلد اول- انتشارات گروه پژوهشگران ایران – چاپ دوم- زمستان ۱۳۸۰ خورشیدی
-
تاریخ مازندران، اسمعیل مهجوری
-
تاریخ طبری، محمدرضا حبیبی
اینانلو
صاحب فارسنامه ناصری درمورد پیشینهٔ تاریخی آنان مینویسد:اصل این اینانلو از «ترکستان است که در زمان سلاطین مغول به فارس آمده، توقف نمودهاند و در بیشتر اوقات چندین هزار نفر لشکر سواره و پیاده ازاین ایل در رکاب سلاطین خدمت نمودهاند. قشلاق این ایل یعنی جای زمستانهٔ آنها بلوک حفر و داراب و فساست و ییلاق آنها بلوک رامجرد و مرودشت …. و این ایل بهچندین تیره قسمت شدهاند؛ مانند:
ابوالوردی، اسلاملو، افشاراوشاغی، امیرحاجی، ایرانشاهی، بلاغی، بیات، چهاردهچریک، چیان، رادبگلو، دهو، دیندارلو، رئیسبگلو، زرندقلی، سُرکلو، سکّز، قورت، قرهقره، چغیلو، کرائی، گوکپر
غلامحسینخان شاهسون سرتیپ توپخانهٔ مبارکه ولدالصدق حسینخان شهابالملک میگفت: در زمان شاه عباس که بعضی از ایلات شاهیسون شدند اجداد من با طایفه خود ازاین کوگپر برخاسته شاهسون شدند؛ یعنی شاهدوست؛ محمود بگلو، یا عزلو».
آگاهیهای بیشتر دراین زمینه حاکی از آن است که پنجهزار خانوار از ایل اینانلو «از سنه ۱۲۹۵ زندگانی چادرنشینی را ترک گفته و به زراعت (پرداختهاند) و محل اقامت آنها بیشتر در مشرق و جنوبشرقی ایالت فارس است ….».
منابع
-
کریمزاده، محمد. "شاهسونهای فارس، پیشینهٔ تاریخی شناخت شاهسونها". دوره ۱۲، ش ۱۳۶و ۱۳۷(بهمن و اسفند۵۲)
فارسیمدان
فارسیمَدان یکی از طایفههای ایل قشقایی است. این طایفه خود ۲۵ تیره دارد.طایفه فارسیمدان که امروزه از طایفههای قشقایی به شمار میآید پیش از قشقاییها در منطقه اقامت داشتهاند و در تاریخها نامی از آنها برده شدهاست.
طایفه فارسیمدان سابقاً پادنا ییلاق و در اطراف کوه گیسگان قشلاق میکردند. بعد اراضی سرمشهد و سپس منطقه دایین به آن اضافه شد. امروزه گروههایی از طایفه فارسیمدان در حوالی اراک (عراق) و تهران زندگی میکنند و پارهای از آنها هنوز به عراق معروفند. به نظر میرسد بعدها به فارس کوچیدهاند.
در میان مردم طایفه فارسیمدان شاهنامه و شاهنامهخوانی اهمیت ویژهای دارد.
منابع
-
نامه نور: «ویژهنامه قشقاییها» شماره ۴ و ۵
-
تاریخچه ایل قشقایی، بازدید: فوریه ۲۰۰۹.
-
دوستخواه، جلیل (پژوهش و نگارش)، حماسه ایران، یادمانی از فراسوی هزارهها، استکهلم: نشر باران
درهشوری
دره شوری نام یکی از طوایف ایل بزرگ قشقایی و همچنین نام یکی از نژادهای اصیل اسب پرشین عرب که در طایفه دره شوری از ایل قشقایی پرورش می یابد و از اصیلترین اسبهای دنیاست، میباشد. نام درشوری از نام محل ییلاقی آنها ( دره شور ) گرفته شده است اینان پس از ورود به فارس در این ناحیه سکونت کرده اند دره شور از محل ( سمیرم ) امروزه جز مراکز ییلاقی این طایفه است .
دره شوری، یکی از طوایف نیرومند و مشهور ایل قشقایی است . تعدادی از مردم این طایفه " تخته قاپو" گردیده و بقیه هم در حال " اِسکان" میباشند . امرار معاش آنان از گله داری و زراعت غلات است . منطقه سردسیر آنان پیرامون سمیرم، دردشت، خسروشیرین، سولیجان، سِمیرم علیا، قورتپه، سیاه وکلک سِمیرم و کرم آباد است .
گرمسیرشان دوگنبدان، حسین آباد، سر مشهد، جَرِه، خِشت، باشت و بابوئی، مَمَسَنی، گوراِسپید، هفت دشت ماهور، کوهمره توران، کوه براق، بشارگان، کوه سرخ، پیرامون کازرون، هفت دشت، پیر سرخ باشت، کوه سیاه و قره دشت براق است .
این ایل در حقیقت یک طایفه بوده است که در فهرستهای فارسنامه و فرمانفرما ذکر شده است. بعد از قدرت یافتن خانهای دره شوری که نسبتی با ایلخانهای قشقائی نداشتند بسیاری از طوایف اطراف ییلاق و قشلاق خود را به اطاعت وا داشتند و به صورت یک واحد یک پارچه ایلی در آوردند و خود قدرتی در مقابل ایلخان ایجاد کردند. در حال حاضر "دره شوری" یک ایل است متشکل از طوایف مختلف که آنها با هم هیچ نسبتی فامیلی ندارند تنها از نظر تشکیلاتی و سیاسی یک واحد هستند.
خانهای طایفه دره شوری در سالهای اخیر به زراعت و باغداری توجه زیادی کرده اندو گروههای زیادی از آنها به زندگی یکجا نشینی پرداخته اند . طایفه دره شری یکی از طوایف پر جمعیت ایل قشقایی است و مردم آن به داشتن و پرورش اسب معروفیت دارند.
طوایف ایل دره شوری
بایات (بیات) - آبیل کرلی - آرّیقلی - آسلانگلی=آسلانلی -آغا کیخالی -آغ تومّانلی -آهنگر - ایاز کیخایی (دره شوری-فرهنگ دره شوری - سترگ (دره شوری)) - ایمانلی - باغیر کیخالی - بهرام کیخالی - بوگر - بول وئردی - تله بازلی - جانبازلی - جلاللی - جئیرانلی - چاربونچّا(قیریخلی، عربلی، عشیرلی، علی مردانلی)چارده چریک - چاریقلی -حاجی ده وه لی - حاجی محمّدلی - خئیراتلی - درزی - دؤندولو - دؤنه لی - رکّه-زرگر - زنگنه - زئیلابلی - سادات - سکّیز - شاقّی - شاهین کیخالی - صادیقلی - طاهار کیخالی - طئییبلی(طیّبی) - عمله-عوثمانلی - قابیزلی(قابضلو) - قره جوللو - قره چه یی - قره خانلی(قره کیخالی) - قره گچّیلی - قره قانلی - قورد - قیرمیزی - قیمّیللی - کاسّا تاراش(کاسه تراش) - کریملی - کؤزونگلو(کیزینلی) - کورّانلی - کور به کوش - گرمه سئرلی(گرمسیری) - گؤیجه لی - گولابلی - لک - مقصودلو - موصللو - مئهدی کیخالی - میش بیسیار - ندیرلی - نفر - نرّه لی - نیم آردلی(نیم ارده لی) - وزیر خانلی-وندا - هومّت علی کیخالی و ...
منابع
-
قشقائی - نگاهی به طوایف ایل قشقایی:
-
سازمان سیاسی - اجتماعی ایل بزرگ قشقائی
-
شهریاران گمنام - نوشته کسروی
حاجیخانلو
حاجی خانلو نام طایفهای است که در سابق از مهمترین طوایف شاهسون محسوب میشدهاست. قشلاقشان سولوک و ایلچی و ییلاق اجدادیشان اطراف چالداغ است. هم اکنون تعداد بیشتری از این طایفه اسکان یافته و در آبادیهای حومه شهر پارس آباد ساکن هستند. این طایفه بر خلاف اکثر طوایف که از خاک عثمانی مهاجرت کردهاند، بعد از جنکهای ایران و روس از اطراف شکی به مغان آمدهاند. سلیم خان شکی والی آن شهر چون از کمک فتحعلی شاه مایوس شد فبل از تصرف شکی از سوی سپاهیان روس، از آنجا بیرون آمد و با هشیاری تمام از میان سپاهیان روس گذشته و خود را به عباس میرزا رساند و پس از انعقاد قرارداد بین روس و ایران، از پذیرفتن تبعیت روس خودداری کرد و قبیله خود را به این سوی مرز مهاجرت داد. افراد مطلع میگویند محل حکمرانی حاکم شکی یعنی سلیم خان شکی امروزه با نام خانسرا مورد بازدید توریسم واقع است و همانند بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی بازدید کننده زیادی را به خود جذب میکند. سلیم خان بین «بوران» و «آقامحمدبیگلو» سکته کرد و فرزند رشید او حاجی خان شکی از سوی فتحعلی شاه حاکم کرمانشاه شد و تیول بران تا کدوک صلوات به پاس خدمات ارزنده خود و پدرش در جنکهای ایران و روس به وی واگذار شد. حاجی خان شکی فردی دیندار و مذهبی بود و به علت اختلافات و مشکلاتی که مردم کرند در رواج کارهای علیه مذهب تشیه به عمل میآوردند با آنها مبارزه کرد و در کرند کشته یا «شهید» شد. و قبیله وی زیوه و حوالی را به سکونت خود برکزیدند. پسرش اسماعیل خان شکی قلعه بزرگی در آن آبادی بنا نهاد که هنوز خرابههای آن در زیوه مشهور است و یکی از سرکردگان ناصرالدین شاه محسوب و منصب مین باشی داشتهاست. پسرش احمد خان مختار نظام که فرماندهی کل دولتی اردبیل را بر عهده داشت در جنکهای جنکلیها به سال ۱۲۹۹ کشته شد و از فرزندانش غلامحسین خان و داود خان صاحب اختیاری در محل ماندند و بقیه فرزندانش به تهران و جاهای دیگر کوچ کردند.
آذربايجان هاي خراسان
آذربايجان های خراسان بخشی از اقوام آذربايجان تبارِ ساکنِ خراسان است.آذربايجانهای خراسان به زبان آذربايجان خراسانی تکلم میکنند و از لحاظ جمعیتی یکی از گروهای قومی اقلیت در استانهای خراسان به شمار میروند. آذربايجان خراسان را به دو گروه عمده تقسیم میشوند که به اشتباه با ترکمن ها یک گروه پنداشته می شوند.
گروه آذربايجان بومی معروف به آذربايجان قوچانی، درگزی، بجنوردی که قدمت سکونت آنها در خراسان به چند قرن میرسد
گروه ترکهای آذری که مکعمولا حدود یک قرن و کمتر از آن هست که در خراسان ساکن شدهاند.
منابع
-
فصلنامه تحقیقات جغرافیایی، سال سوم شماره ۲، پاییز ۱۳۷۶، دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
ترکمن
تُرکَمَنها یکی از اقوام ترکتبار آسیای میانه هستند که عمدتاً در ترکمنستان، شمال غرب افغانستان و شمالشرق ایران سکونت دارند. آنها به زبان ترکمنی از زبانهای ترکتبار شاخه اغوز غربی سخن میگویند و بیشتر آنان مسلمان سنی و پیرو مذهب حنفی هستند.
ترکمنها که در گذشته اُغوز یا غُز نیز نامیده میشدند، شاخهای از ترکان آسیای میانهاند که از عهد قدیم در صحراهای وسیع بخش سفلای رود سیحون و بین دریای آرال به زندگی کوچنشینی روزگار میگذراندند. تا حدود قرن هفتم میلادی ترکمنها جزئی از قوم بزرگ ترک بودند. در این سالها به دنبال اضمحلال امپراطوری گؤک تؤرکها (ترکان آسمانی)، گروهی از ترکها که اغوز نامیده میشدند، از آنان جدا شده از ناحیهٔ ارخون به طرف آرال و سیردریا کوچ کردند.
واژههای ترکمن و ترکمان در گذشته به تمامی قبایل ترکتبار اغوز بهویژه طایفههای کوچنشین گفته میشد که این معنا اعم از کاربرد قوم ترکمن امروزین است.
پراکندگی
ترکمنهای ایران بیشتر در جنوب شرقی دریای خزر و در ترکمنصحرا واطراف رودخانه اترک وگرگانرود سکونت دارند. از لحاظ استانی، سکونتگاههای ایشان در استانهای گلستان (بیشتر بخش شمالی استان)، خراسان رضوی (روستاهایی در نوار مرزی شمال استان و تربت جام) و خراسان شمالی (منطقهٔ راز و جرگلان شهرستان بجنورد) پراکنده است. از شهرهای مهم ترکمنان در ایران میتوان بندر ترکمن، گنبد قابوس، کلاله، آق قلا، گمیشان، مراوهتپه و اینچهبرون را نام برد.
تاریخچه
نام ترکمن از قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) نخست به شکل جمع فارسی «ترکمانان» توسط نویسندگان ایرانی مانند گردیزی و ابوالفضل بیهقی استعمال شده و به همان معنی اغوز در ترکی و غز در عربی و فارسی به کار رفته است.
غزان نخست در مغولستان داخلی (در شمال چین و جنوب جمهوری مغولستان) واقع است (ترکستان) سکونت داشتند و در کتیبههای اورخون متعلق به قرن هشتم میلادی، ذکر ایشان در مغولستان رفته است. اغزان مزبور را ترک محسوب داشتهاند نه ترکمان. ترکمانان، را فقط در جانب مغرب یاد کردهاند. نخست با تلفظ «تو کو مونگ در دانشنامهٔ چینی سدهٔ هشتم میلادی . به قول تونگ تین، واژهٔ توکومنگ نام دیگری است که به کشور سوک تاک یعنی کشور آلانان اطلاق شده و اینان در آغاز تاریخ میلادی در مشرق تا مسیر سفلای سیردریا مستقر بودند و آنجا در قرن چهارم ه . ق. (دهم میلادی) مقر اصلی اغزان بود. در کتب جغرافیایی عرب، ترکمان (الترکمان یا الترکمانیون) فقط توسط مقدسی در شرح چند شهر واقع در شمال و شمال غربی «اربیجاب» یا «سیرام» -که موقعیت آن درست معلوم نیست- آمده در باب اصل واژهٔ ترکمان در قرن پنجم به درستی معلوم نیست که آن را از ترکیب فارسی «ترک مانند» گرفتهباشند.
در گذشته ترکمن نام عمومی بسیاری از اقوام ترکتبار به ویژه اقوام اغوز مسلمان کوچنشین بود و نه صرفاً قومی که امروزه ترکمن نامیده میشود و شامل طوایفی است که در شرق دریای خزر از رود جیحون تا شمال خراسان و رود گرگان سکونت داشتهاند. هماکنون نیز گروههایی در عراق و سوریه به ترکمن معروفند که ارتباط قومی و تاریخی با قوم ترکمن ساکن ترکمنستان و مناطق اطراف ندارند. برخی از این اقوام اغوز موفق به تشکیل دولتهای بزرگی در ایران دورهٔ اسلامی شدند مانند:
-
سلجوقیان
-
قره قویونلو
-
آق قویونلو
-
افشاریه
-
قاجاریه
موسیقی ترکمنی
ساز اصلی در موسیقی ترکمنی، تامدیره یا تنبوره و یا همان دوتار است. همچنین نواختن کمانچه و نی نیز در بین ترکمنان رواج دارد و در دههٔ اخیر برخی، به اجرای نغمات این موسیقی با سازهای الکترونیک روی آوردهاند.بنگرید به مقالهٔ اصلی موسیقی ترکمنی
منابع
-
سیری در تاریخ سیاسی اجتماعی ترکمنها، امینالله گلی، نشر علم، ۱۳
تاجیک
تاجیک نامی عمومی است که بر اقوام آریایی ایرانیتبار و فارسیزبان که از کهنترین زمان در آسیای مرکزی و افغانستان زندگی میکردند اطلاق میشود که وطن اجدادی آنها افغانستان، تاجیکستان و جنوب ازبکستان میباشد. امروزه افزون بر این مناطق، در ایران و پاکستان نیز به سر میبرند.
مردم تاجیک از نظر زبان، فرهنگ و تاریخ بسیار نزدیک به فارسیزبانان ایران هستند.
نامهای دیگر برای مردم تاجیک، فارسی، پارسیوان (فارسیزبان) و دهقان میباشد. تاجیکهای چین، با وجود اینکه به نام تاجیک شناخته می شود به زبانهای ایرانی شرقی صحبت میکنند و از تاجیکهای ایرانی متمایز هستند.
خاستگاه واژۀ تاجیک و کاربرد آن
خاستگاه واژهٔ تاجیک نامعلوم است. شرح و بیان معنای این واژه تاریخی در چند مقالۀ علمی تحلیل و بررسی شدهاست. در اینجا دیدگاههای چند تن از دانشمندان به طور فشرده در مورد تاریخ واژهٔ تاجیک درج شدهاست:
-
تاجیک نام قبایل داها بوده، پارتها و اشکانیان دئی، تاجیک و دجیک خوانده میشدند.
-
تاجیک نامی است که ترکها بر ایرانیان نهادند. از آنجا که ایرانیان پارسی کلاهی تاج مانند بر سر مینهادند.
-
تاجیک از تای است و همریشه با کلمه یونانی تگاس به معنای پیشوا و ددیک.
-
تاجیک از ریشه تژی در زبان سکایی است.
-
تاجیک هم ریشهاست با نام مردم ایرانی تات.
-
تاجیک صفت منسوب است از واژه تاج
-
تاجیک صفت منسوب است از نام قبیله عربی طای
-
تاجیک صورت دیگری از تازیک و تاژیک به معنای عرب است.
بر اساس چند پژوهش خاورشناسان تاریخ تشریح واژهٔ تاجیک در نیمه اول قرن ۱۹ مورد توجه دانشمندان غرب قرار داشتهاست. در سال ۱۸۲۳ م. کلاپروت در یک مقاله اش در مورد مردم بخاراً با استناد به تحقیقات به چاپ نرسیده ژ. سن مارتن آورده که تاجیک (فارسی زبانان ساکن فارس، افغانستان، تخارستان و ماوراء النهر) همان نام قبایل دئی بوده، پارتها و اشکانیان که دئی، تاجیک و دجیک خوانده میشدند، با این نامها یاد میگردیدند. سه شکل آوایی این نام دئی، تاجیک و دجیک از نگاه آواشناسی قابل قبول است. از این جا چنین برمی آید که پارتها خود را تاجیک مینامیدند.
گروهی دیگر از دانشمندان بر این باورند که تاجیک واژۀ ایرانی شرقی است، که شاید توسط باشندگان آسیای میانه بر عربهای فاتح منطقه اطلاق میشده و ریشۀ این واژه به طایفهٔ عربی طای (تازی) برمی گردد و این واژه از قرن یازدهم به بعد به مردم ایرانی مشرقی اطلاق میشده. این فرضیه با آوردن چندین دلیل قاطع در آغاز سالهای ۵۰ رد شد. یکی از دلیلهای استوار در مورد ارتباط نداشتن نام تاجیک با تازی (عرب)، نامیدن تاجیک بر ساکنان آسیای میانه (همسایگان مردم چین) و (حتی باشندگان داخل ایران) توسط تبتیها میباشد که این دلیل قبلا نامعلوم بود.
دانشمند دیگر آ. برنشتام پیدایش نام تاجیک را قبل از دوران عرب دانسته آن را به زبان تاجیکی کهن مردمان تخارستان به هزارساله قبل از میلاد نسبت میدهد و نام تاجیک را از ریشه تژی در زبان سکایی میداند.
عدهای از دانشمندان غرب و چند تن از دانشمندان روس بر اساس شکل فارسی میانه واژهٔ تاجیک یا تازیک به معنای عرب نام تاجیک را نیز به عرب نسبت دادهاند. اما این همگونی یا شباهت آوایی در ربط دادن نام این دو مردم مختلف را گروه دیگر دانشمندان با آوردن دلیلها رد میکنند.
ارتباط نام تاجیک با تات نیز از نگاه زبانشناسی و تاریخی رد گردیدهاست. در تحقیقات بعدی در رابطه با واژهٔ تاجیک، بنیاد ایرانی این واژه را همچون نام مردمان آریایی این سرزمین ثابت میکند. فرهنگنامههای پارسی دری یا کلاسیک نیز در شرح نام تاجیک معلومات آوردهاند که ذکر چندی از آنها به خاطر ارتباط نداشتن آن به تازی به معنای عرب مهم میباشد. از جمله تازیک – غیر عرب و غیر ترک (شرفنامه منیری)؛ تازیک و تاژیک بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد (برهان قاطع)؛ طایفه غیر عرب باشد، آن که ترک و مغول نباشد، در لغات ترکی به معنی اهل فارس نوشته اند" (غیاث اللغات، آنندراج). در برخی فرهنگ نامهها شرح دیگر این نام نیز جای دارد.
در لغتنامهٔ انگلیسی آکسفورد تاجیک را یک پارسی و کسی که نه عرب و نه ترک باشد، تعریف شدهاست.
بهار در سبکشناسی آورده: ایرانیان از قدیم بمردم اجنبی تاچیک یا تاژیک میگفتهاند، چنانکه یونانیان بربر و اعراب اعجمی یا عجم گویند. این لفظ در زبان فارسی دری نو، تازی تلفظ شد و رفتهرفته خاص اعراب گردید، ولی در توران و ماوراءالنهر لهجهٔ قدیم باقی و به اجانب تاچیک میگفتند و بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسیزبانان آن سامان، لفظ تاچیک بهمان معنی داخل زبان ترکی شد و فارسیزبانان را تاجیک خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد.
بهرحال، اثبات اینکه واژهٔ تاجیک پیش از تسخیر آسیای میانه توسط ترکان کاربرد داشته بسیار مشکل است و اینکه از قرن پانزدهم به بعد باشندگان ایرانی منطقه خود را تاجیک مینامیدند تا خودشان را ترکها تمیز دهند. همنچنان که شاعر میر علیشیرنوایی هم این را گفتهاست.
در ادبیات ترکی-فارسی فاتحان تیمور و بابر، واژهٔ تاجیک به منشیهای فارسی زبانی اطلاق میشده که به زبان عربی تحصیل کردهاند. در دورهٔ صفوی٬ تاجیک به مدیران و نجیب زادگان دربار اطلاق میشده که به جنبش قزلباش مرتبط بودند.
استاد محیط طباطبائی پژوهشگر و محقق تاریخ ایران میفرماید: ایرانیان را در جنوب سرزمین پهناور ایران بزرگ به جهت تمایز از اقوام عرب، عجم مینامیدند و همان قوم بزرگ ایرانی در شمال ایران زمین و به منظور تشخیص از اقوام ترک، تاجیک نامیده میشد. پس تاجیک همان عجم و پارسی زبان است.
به گفته میرزا شکورزاده، پژوهشگر تاجیک و نویسندهٔ کتاب تاجیکان در مسیر تاریخ، بر اساس پژوهشها مردم پارسیگوی در بسیاری از نقاط آسیای میانه، ایران و افغانستان و حتی کشمیر و کاشغر خود را تاجیک معرفی کردهاند. واژه تاجیک در ادبیات کلاسیکی فارسی زیاد کاربرد شده و کاربرد آن غالبا در برابر ترک و عرب صورت گرفتهاست:
مثلاً سعدی میگوید:
شاید که به پادشاه بگویند ترک تو بریخت خون تاجیک.
و یا جامی اشارهای دارد در باره علیشیر نوایی که:
او که یک ترک بود و من تاجیک هردو داشتیم خویشی نزدیک.
و باز سعدی در جای دیگر میگوید که:
نگار ترک و تاجیکم کند صد خانه ویرانه به آن چشمان تاجیکانه و مژگان ترکانه.
همین طور، وقتی که ما به متون چه نثر و چه نظم فارسی مراجعه میکنیم، درمی یابیم که در تمامی این متنها، از روزگار سعدی به دوران ما، کلمه تاجیک جایگزین کلمه پارسی و فارسی زبان بودهاست. نه کلمه پارسی یا ایرانی یا فارسی زبان بلکه محض کلمه تاجیک کاربرد شدهاست.
بر این اساس واژهٔ تاجیک میتواند مترادفی برای پارسی باشد و تاجیکها زیرگروهی از اقوام ایرانیتبار و اقوام ایرانیزبان هستند.
ریشهٔ نیاکانی تاجیکها
تاجیکها اقوام آریایی هستند که هزارهٔ دوم پیش از میلاد مسیح در آسیای میانه و باختر (بلخ) (بلخ امروزی) مستقر شدند. ریشهٔ نیاکانی تاجیکها به ایرانیان شرقی یعنی باختریها٬ سغدیها٬ پرنیها و داها میرسد، این بدین معناست که نیاکان تاجیکها در عهد باستان به زبان پارسی کهن یعنی زبان کهن ایرانی جنوب غربی سخن نمیگفتند بلکه زبانهای شرقی ایرانی نظیر سغدی، باختری، خوارزمی، سکایی و دیگر رایج بودند. کاربرد زبان پارسی (دری) توسط تاجیکها به دوران گسترش امپراتوری ساسانیان و متعاقباً انقراض آن بهوسیلهٔ تازیان مسلمان برمیگردد که تعداد زیادی از پارسیها به آسیای میانه و حتی به چین پناه میبرند. عدهای از این پارسیها به حیث جنگجویان تازه مسلمان شده و برای ترویج اسلام به این منطقه وارد میشوند. نتیجهٔ این مهاجرتهای گستردهٔ پارسیها (مسلمان و غیر مسلمان) است که تاجیکها علاوه بر اشتراک نیاکانی ایرانی-شرقی، ریشهٔ نیاکانی پارسی مهم نیز دارند.
موطن تاجیکها
تاجیکها گروههای عمدهٔ قومی در تاجیکستان، شمال شرق افغانستان بویژه در شهرهای کابل٬ مزار شریف و هرات هستند. در ازبکستان بیشترین جمعیت شهرهای سمرقند و بخارا را تشکیل میدهند و به شمار زیاد در استان سرخاندریا در جنوب و در امتداد سرحدات شرقی ازبکستان با تاجیکستان زندگی میکنند. در گذشته تاجیکها در مناطق وسیعتری از آسیای میانه سکنی داشتند ولی بسبب تهاجم گستردهٔ ترکان از شمال و شرق به این منطقه جابجا شدند.
بدخشان٬ تخار٬ کاپیسا٬ بلخ٬ جوزجان٬ پروان٬ کابل٬ بغلان٬ پنجشیر٬ کندز٬ غزنی٬ غور٬ فراه و هرات مناطق هستند که تاجیک ها در آن سکنی دارند. البته تاجیک ها ولایات افغانستان زندگی میکنند. مناطق شمالی و مرکزی لغمان٬ سرخرود در ننگرهار٬ گردیز در پکتیا٬ اورگون در پکتیکا و نواحی توپخانه در قندهار مناطق تاجیک نشین یا دری زبان هستند. در ولایات لوگر٬ وردک و غزنی افغانستان، کم و بیش، یک یا دو سوم جمعیت این مناطق را تاجیکها تشکیل میدهند.
ویژگیهای ظاهری
از دیدگاه ظاهری، بیشتر تاجیکها متعلق به نژاد مدیترانهای هستند که شاخهای از نژاد سفید (قفقازی) محسوب میشود. با اینکه متوسط تاجیکها دارای مو و چشمان تیره با پوست گندمگون تا سپید هستند، رنگ مو و چشمان روشن در بین آنان کمیاب نیست، به ویژه در مناطق کوهستانی مانند بدخشان. برخی از تاجیکهای آسیای میانه دارای آمیزهٔ ترکی-مغولی هستند، در حالیکه تاجیکهای کوهستان نشین مناطق دورافتاده بیشتر به باشندگانی میمانند که پیش از تازش و مهاجرت ترکان و مغولان میزیستهاند. همچنین اقلیت کمی از تاجیکهای افغانستان دارای آمیزهٔ ترکی-مغولی (شاید بدلیل آمیزش با هزارهها و یا ازبکها) هستند.
زبان
زبان تاجیکها فارسی است که در افغانستان٬ دری و در تاجیکستان٬ تاجیکی نامیده میشود. فارسی زبانی هندواروپائی از شاخهٔ هندوایرانی و زیرشاخهٔ زبانهای ایرانی است. فارسی تاجیکی زادهٔ زبان فارسی است که همراه با دری از لهجههای شرقی فارسی محسوب میشوند.
در تاجیکستان٬ زبان روسی نیز در امور دولتی و تجاری بطور گسترده کاربرد میشود.
دین
اکثریت تاجیکان پیرو مذهب سنی اسلام هستند، اگر چه اقلیتهای کوچک اسماعیلی و شیعه دوازده امامی نیز در دستههای پراکنده وجود دارند. علاوه بر این، جوامع کوچک یهودی (مشهور به یهودیان بخارایی) از دوران باستان در شهرهای سمرقند و بخارا، و به تعداد کمتر در شهرهای هرات و کابل و جاهای دیگر زیستهاند. در قرن بیستم یهودیان تاجیک به کشورهای اسرائیل و ایالات متحده آمریکا مهاجرت میکنند، اگر چه بیشتر این مهاجران پیوندهای خود با زادگاهشان را حفظ کردهاند. با توجه به ظهور مسیونرهای (مبلغین) مسیحی در آسیای میانه از زمان فروپاشی شوروی، جمعیت تاجیکان مسیحی تقریباً وجود دارد.
آذربایجانی
مردم آذربایجانی (آذری) یا آذریها یا تُرک آذربایجانی (به ترکی آذربایجانی: آذربایجانلیلار) قومی هستند که بیشتر در آذربایجان و جمهوری آذربایجان زندگی میکنند. گرچه در پهنهٔ گسترده تری از فلات ایران از جمله قفقاز نیز ساکناند. آذربایجانیها معمولاً مسلمان شیعه هستند و فرهنگی مختلط از فرهنگهای ایرانی، ترکزبانان غرب آسیا و قفقاز را در خود دارند.
مطالعات ژنتیکی نشان داده که آذربایجانیهای قفقاز هم از نظر میتوکندری دیانای، که فقط از مادر منتقل میشود و هم از نظر کروموزوم ایگرگ، که فقط از پدر به ارث میرسد، به همسایگان جغرافیایی خود یعنی اقوام سفیدپوست (گویشوران به زبانهای ایرانی) شبیهترند تا به خویشان زبانی خود یعنی اقوام ترکتبار. خصوصیات ژنتیکی قفقازیها نیز در مجموع چیزی بین اروپائیها و ساکنان خاورمیانهاست.
زبان ترکی آذربایجانی آذربایجانیها را به هم میپیوندد و به صورت دوطرفه، توسط ترکمنها و ترکها (شامل ترکی استانبولی و لهجههای گفتاری، ترکمنهای عراق و قشقایی) قابل فهم است.
پیشینه
تا پیش از حملهٔ مغول به ایران، همه مردم آذربایجان به زبانی که آن را زبان آذری باستان مینامید، سخن میگفتهاند. زبان آذری یکی از زبانهای تاتیتبار بودهاست. زبان ترکی در سدههای پس از پاگیری اسلام در ایران، بر اثر مهاجرت تدریجی و متمادی ایلهای ترک، بهویژه در آسیای صغیر جایگزین زبانهای هند و اروپایی رایج در این منطقه شدهاست.
باتوجه به تاریخ و مسیر کوچ ایلهای ترک به آسیای صغیر از طریق آذربایجان میتوان نتیجه گرفت که چیرهگشتن زبان ترکی در آذربایجان امری تدریجی بودهاست که مراحل آن را میتوان بدینسان فهرست نمود:
در دوران مغولها که بیشتر سربازان آنان ترک بودند و آذربایجان را تختگاه خود قرار داده بودند، ترکان در آن ناحیه نفوذ یافتند. هرچند در این دوره هم در ابتدای نفوذ مغولان به این منطقه، آنها تنها گروه کوچکی از ترکان را که در دشت مغان میزیستند، بیرون کردند.
حکومتهای ترکمنان آققویونلو و قراقویونلو و اسکان آنها در آذربایجان بیش از پیش موجب رونق زبان ترکی و تعضیف زبانهای محلی شد.
سپاه قزلباش که ترک بودند و پیشتر در آناتولی میزیستند تا آنکه تیمور جمعی از روسای آنان را به بند کشید و آنگاه بهدست خانقاه صفوی آزادشده و در خدمت صفویان قرار گرفتند و در آذربایجان ماندگار شدند.
آذربایجان سالهایی در سیطره عثمانیان بود؛ بهویژه در روزگار ناتوانی دولتهای مرکزی ایران.
در دورهٔ قاجاریه مبلغان مذهبی مسیحی که در خدمت اهداف استعماری بودند، نقش مهمی در ترویج زبان ترکی در منطقه بازی کردند.
فرهنگ
آذربایجانیان بسیار به سایر ایرانیان قرابت دارند، گرچه زبانشان ترکی است. دیانای ساکنین بومی منطقه تفاوتی با دیگر نقاط ایران ندارد، و مذهب آنان شیعه است که آنان را از دیگر ترکزبانان که سنی هستند متمایز میگرداند. علاوه بر این به همراه دیگر اقوام ایرانی نوروز، سال نو ایرانی را با شکوه جشن میگیرند.
آذربایجان موسیقی متفاوتی با دیگر مناطق ایران دارد، بسیاری از رقصها و آوازهای محلی (رقص لزگی،...) همچنان اجرا میشوند. اگرچه ترکی آذربایجانی زبان رسمی در ایران نیست ولی به آسانی در بسیاری از مکالمات از آن استفاده میشود.
جدایی قفقاز از ایران
در پی جنگهای ایران و روسیه در سدههای ۱۲ و ۱۳ هجری خورشیدی، مناطقی از ایران در قفقاز (بعضی صرفا تحت کنترل اسمی) از ایران جدا شده و به امپراتوری روسیه پیوسته شدند و این موضوع شامل کشور کنونی جمهوری آذربایجان نیز میشود.
عهدنامههای گلستان در سال ۱۱۹۲ (۱۸۱۳) و ترکمانچای در سال ۱۲۰۷ (۱۸۲۸) سرحد مرز ایران و روسیه را معین کردند. در پی این موضوع و جدایی مردم آذربایجان، مردم جمهوری آذربایجان بیشتر سکولار شدند و مسلمانان مذهبی بیشتر در آذربایجان زندگی میکنند. در پی استقلال جمهوری آذربایجان از شوروی در سال ۱۳۷۰، علاقهٔ مردم به مذهب و روابط دوطرفه بیشتر شدهاست.
منابع
-
دنیس سینیور-مجموعه زبانهای اورال-آلتایی
-
آذری یا زبان باستان آذربایجان، احمد کسروی
-
بررسی ریشه اقوام ایرانی- خبرگزاری ایسنا
مازندرانی
مردمان مازندرانی به مردمانی که به طور کلی دارای پسزمینهٔ قومی مازندرانی هستند، و به زبان مازندرانی صحبت میکنند، گفته میشود.
زبان
مازندرانی، زبان بومی تپوریها (مازندرانیها) یعنی ساکنان اصلی استانهای مازندران، گلستان، و مناطق شمالی استانهای سمنان و تهران میباشد . ساکنان مناطق مختلف آن را به نامهای مختلفی میشناسند، به ویژه پس از جدایی استان گلستان در سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۶ شمسی و ۱۵۰۸ مازندرانی) مردم آن دیار ترجیحاً خود را تبری (تپوری) میشناسند. همچنین در کوهپایههای جنوبی البرز (حومهٔ تهران)، علاوه بر نام مازنیکی (مازندرانی) با نام بومی گیلکی نیز شناخته شدهاست.
در میان زبانهای ایرانی، این زبان بیشترین آثار نوشتاری را در طی سدههای دهم تا پانزدهم میلادی، به خود اختصاص داد؛ که با حکومت مستقل و نیمه مستقل اسپهبدان در تبرستان این وضعیت بدست آمدهاست. کارهای بزرگ و ارزشمندی به این زبان نوشته شد که غیر از برخی خردهنوشتارهای میان مطالب مرتبط به مازندران در فارسی؛ همگی از بین رفتند. مازندرانی متعلق به گروه زبانهای شمال غربی ایرانی بوده و از لحاظ زبانشناختی با فارسی به صورت دوجانبه غیر مفهوم میباشد، ذکر این نکته بایستهاست که برخلاف تصور بیشتر غیر مازندرانیها، زبان (گویش)مازندرانی همان گویش گیلکی گیلانی نیست. اگر چه برخی گیلانی و مازندرانی را یکی میدانند، این امر درست نیست و گیلکی گویشی جدا از مازندرانی است.
پراکندگی جغرافیایی
این مردم در زبان مازندرانی به نام تبری خود را میشناسند و به صورت کم یا زیاد در استانهای گلستان، تهران، سمنان، گیلان (تا رودسر و لنگرود)، اصفهان (در فولاد شهر و شهر اصفهان) و سایر نقاط ایران؛ گسترده شدهاند.
منابع
-
تاریخ ماد؛ نوشته دکتر کشاورز
-
مردم مازندران؛ نوشته اسماعیل مهجوری
-
تاریخ تبرستان؛ نوشته اردشیر برزگر
-
تاریخ پادشاهی تبرستان؛ نوشته پور اسفندیار؛ پدر تاریخ نگاران مازندرانی
گیلک
گیل یا گیلک، نام قومی ساکن کرانههای جنوب و جنوب غربی دریای خزر است که در استانهای گیلان و غرب مازندران زندگی میکنند.
گیلکها به یکی از زبانهای هندو اروپایی از زبانهای شمال غربی ایرانی صحبت میکنند. زبان این قوم گیلکی و محل سکونتشان از غرب به شهرستان رضوانشهر و از شرق به استان مازندران و شهر چالوس محدود میشود. درباره اسم گیلان و معانی واژه گیل و گلان، نظرات مختلفی ابراز شده است. لغت نامه دهخدا گیلان را ماخوذ از واژه "گیل" به اضافه پسوند "ان" دانسته و افزوده است در پهلوی Gelan به معنی مملکت گل ها و نزد یونانی ها Gelae بوده است.
در شمال استان تهران و قزوین بهویژه مناطق طالقان و الموت نیز، این اقوام حضور دارند.
مردمان کوههای مازندران، هنوز هم خود را گالش (تیرهای از گیلکان، و در واقع همان گیلکهای کوهنشین) و زبان خویش را گِلِکی مینامند.
گیلکان در قدیم، بر مبنای شیوهٔ تولید به سه دسته تقسیم میشدند:
ساکنان جلگه که کارشان کشاورزی آبی بود و بیشتر به کشت برنج و چای و بعدها باغداری (مرکبات) میپرداختند که گیلهمرد یا گیل نامیده میشدند.
ساکنان ارتفاعات گیلان و مازندران که بیشتر به کار کشاورزی دیم، گندم و جو مشغول بودند و کلایی نامیده میشدند.
دستهٔ سوم گالش نامیده میشدند که دامدار بوده و کوچنشین بودند. البته با پیشرفت تکنولوژی، امروزه گالشها نیز یکجانشین شده و به طور کلی با تحول در شیوههای تولید، این تقسیمبندی تنها در حد عنوان باقی مانده و شیوهٔ زیستی گیلکیزبانان تحولات بسیاری کرده است.
پیشینه تاریخی
اقوامی همچون کاسپیها و کادوسی ها و آماردها پیش از میلاد در کرانه دریای کاسپین ساکن بودهاند. دریای کاسپین نیز بر گرفته از همین قوم کاسپی می باشد. دانشنامه ایرانیکا، ذیل مدخل Caspians در مورد کاسپها یا کاسپیها مینویسد که به طور کلی آنها در نزد پژوهشگران مردمانی پیشا هندو- اروپایی و پیشا ایرانی دانسته دانسته شده اند و برخی محققان مانند هرتسفلد آنها را با کاسیها یکی دانستهاند. کاسیها را یکی از اقوامی میدانند که در هزاره سوم پیش از میلاد وارد فلات ایران و بعدها در نواحی قزوین، همدان و به خصوص لرستان امروزی ساکن شدند. اما با بررسی نامهای کاسپی در اسناد آرامی که در مصر بتازگی یافت شده است و ریشه ایرانی حداقل بخشی از این نامها، دانشنامه ایرانیکا می نویسد کاسپیها را یا باید از اقوام ایرانی به حساب آورد و یا اقوامی که به شدت تحت تاثیر فرهنگ ایرانی بودهاند. همچنین رادیگر اشمیت در دانشنامه ایرانیکا کادوسیان را از تبار ایرانی میداند.
گیل به زبان پهلوی گل و به تازی «الجیل» ثبت شده است، در نیمه اول قرن میلادی از طرف «کاپوس پلینوس» با نام گلای معرفی شده است. خودزکو در کتاب تاریخ گیلان، به نقل از پلین-و-دوسنت کروآ و دنیس لوپری یه ژت قوم گیل را از اخلاف کادوس قدیم معرفی می کند. که از زمان ژوستینین امپراطور روم پس از دفع حمله آماردها بر ارتفاعات شرقی گیلان مسلط شده اند.درباره سلاح این قوم نیز گفته است عبارت بود از سپر و نیزه و شمشیری که از شانه آویزان می شد و سه زوبین و یک خنجر که به دست چپ می گرفتند. اریستوفن اقوام جنوب خزر را چنین معرفی میکند : از شرق به غرب هیرگانیان – مردها – اناریاکان – کادوس – البانی – کاسپی – اوتیان. استرابن، جغرافیدان عهد قدیم که د ر فاصله 40 قبل از میلاد تا 40 بعد از میلاد می زیسته و در کتاب خود آورده است که: در نواحی شمالی کوه پراخواتراس )همان سلسله البرز که حائل بین نجد ایران و گیلان و مازندران است( اقوام گلای و کادوس و ماردی و بعضی قبایل گرگانی زیست می کنند. و بدین ترتیب جایگاه گیل – گیلان را نشان می دهد.
استرابو سه بار از مردمی به نام گلای نام می برد. با این وجود سخن او درباره محل آنها متناقض است - یک جا آنها در شمال، آن سوی ارس و سایرس (کورا) در بین آلبانیاییها قرار داده می شوند. با این همه، گلای، همانند عیلامیان، نام شان را به گیلان، یک استان ایرانی دادند. نتیجتاً، به نظر می رسد که با وجودی که گلای توسط اراتوستنس یا پاتروکلس ذکر نشده اند، آنها همواره آنجا بوده اند. استرابو احتمالاً آنها را با تئوفانهای میتیلن، یک قدرت دیگر اشتباه گرفته است. در واقع پلینی، مشابهت گلای با کاوسیان را تایید می کند. مردم کاسپی، به مردم قدیم سرزمین، پیش از آمدن مادها تعلق داشتند. برخی از قبایل پیشا آریایی توسط مهاجمان از هم جدا شده، پراکنده شده و به کوهها رانده شدند. از جمله اینها کادوسیان بودند، که نشانیهای بسیاری از نام خود بر جای گذاشته اند، که بعضی از آنها خیلی گیج کننده اند. به طور مشابه، ماردها یا آماردها، که بخشهای پراکنده ای از آنها در شرق ارمنستان کشف شدند، در رشته کوههای مشرف به خزر و در زاگرس. این مشهود است که چهار مردمی که توسط پلیبیوس فهرست شده اند، تخصیص یک نقطه به خصوص برای استقرار شان را به چالش می طلبند. آنها همگی بازماندههای دوره پیشا آریایی تاریخ مادی هستند. کادوسیان ممکن است یک اصطلاح جامع باشد، و دیلمیان احتمالاً تحت عنوان دیگری در آثار موالفان دیگر ظاهر می شوند، و نامهای عمومی ماردها یا کادوسیان پایین تر قرار می گیرند.
استرابو بارها نام ماردها را در پیوند با کرانههای جنوبی دریای کاسپین ذکر می کند. او با اشاره به مردمی که در سراشیبیهای شمالی رشته کوه جنوب دریای کاسپین، می گوید: « همان طور که گفته ام، در دامنه شمالی اول گلای و کادوسیان و آماردها سکونت دارند، و برخی هیرکانیها، بعد از آنها قبایل پارتی.» به نظر می رسد که این نشان می دهد که ماردها در شرق کادوسیان (در گیلان) و در غرب هیرکانیها (در مازندران) می زیستند. استرابو در نقشه اش مشخصاً منطقه سفیدرورد را به آماردها تخصیص می دهد. علی حاکمی، که کلروز، در نزدیکی رودی به همین نام در نزدیکی دره سفیدرورد را کاوش کرده است، هم این بخش کشور را بر اساس یادداشتهای باستانی هردوت به ماردها تخصیص می دهد.
پلینی تاریخنگار یونانی اقوام گلای را با کادوسیها میشناسد که در قدیم ساکن گیلان بودند. به قول ایرانشناس و تاریخنگار ویلفورد مدلونگ، اقوام گلای در حدود قرن دوم پیش از میلاد به نواحی جنوب کاسپین از قفقاز سرازیر شدند و احتمالا جدا از کادوسیان بودند وبه تدریج جایگزین آنها گشتند. آنها سپس از ناحیه سفیدرود گذشتند و با دیلمیان جایگزین اقوام آماردی شدند.
در کلیات بارتولد ج1 بخش1 ص 654 جایگاه «گل»ها چنین ارائه شده است: از شرق به غرب «گل ها» بعد کادوس بعد مارها بعد کاس پی.
به نوشته ایرانیکا، به نظر می رسد گلای (گیلها) در قرن اول یا دوم قبل از میلاد، وارد منطقه جنوب ساحل کاسپین و غرب روخانه آماردوس (بعدها سفیدرود) شده باشند. پلینی آنها را با کادوسیها که قبلاً آنجا ساکن بودند مشابه می داند. به احتمال زیادتر آنها مردمان جدایی بودند، که شاید از منطقه داغستان آمدند و جانشین کادوسیان شدند. نتیجتاً آنها همچنین از رود آماردوس گذشتند، و به همراه دیلمیان جانشین آماردیها شدند. همچون دیلمیان، از آنها با عنوان سربازان کرایه ای شاهان ساسانی یاد شده است ولی به نظر نمی رسد تحت فرمانروایی مؤثر آنان در آمده باشند. گفته شده است که سلسله دبوئیان پیش از انتقال به تبرستان در گیلان ایجاد شده بود.
منبع
-
سرتیپ پور، جهانگیر، نشانیهایی از گذشته دور گیلان و مازندران
-
جنیدی، فریدون، زندگی و مهاجرت آریائیان، بنیاد نیشابور.
-
میر ابوالقاسمی، "گیلان از آغاز تا مشروطه"
-
گروه پژوهشگران، کتاب گیلان
لر
لُر نام قومی ایرانی است که در باختر و جنوب باختری ایران زندگی میکنند.زبان لری خویشاوند نزدیک زبان فارسی و به همراه فارسی از شاخه فارسیتبار دسته جنوب باختری زبانهای ایرانی است.ویژگیهای زبان لری نشان میدهد که چیرگی زبانهای ایرانی در منطقه کنونی لرستان در دیرینهشناسی باستان از سوی ناحیه پارس صورت گرفته و نه از سوی ناحیه ماد. لرها مردمانی هستند که از نظر قومی جزئی از مردم کرد بهشمار نمیآیند. اما از این روی خویشاوندی لرها با مردمان کردتبار تنها در ایرانی بودنشان است.
ریشه یابی نام لر
واژهٔ کرد در دوران دیرینه شناسیی پس از حمله اعراب به ایران به معنای رمهگردانان و کوچنشینان ایرانیتبار فلات ایران به کار رفتهاست و معنای قومی ویژه نمیدادهاست.بنابراین در برخی از منابع، لرها و دیلیمان و بلوچان و مردمان دیگر را جز کرد شمردهاند زیرا واژه "کرد" به معنی یک گونه شیوه زندگی و نه معنی زبانی بوده است. اما از دید قومیت لرها گروهی جدا از کردها شمرده میشوند. برای نمونه دهخدا در لغت نامه دهخدا بنا بر کتاب مجمع البلدان میگوید:
لُر و یا لور نام عشیرتی است بزرگ از عشایر کرد. گروهی از اکراد در کوههای میان اصفهان و خوزستان و این بخشها بدیشان شناخته آید و بلاد لر خوانند و هم لرستان و لور گویند.
حمدالله مستوفی میگوید در زبدة التواریخ آمده است:
وقوع نام لر بدان قوم بوجهی گویند از آنکه در ولایت مارود دیهی است آن را کرد میخوانند و درآن پیرامون دربندی آن را به زبان لری کوک اکر خوانند ودر آن دربند موضعی است که لر خوانند چون اصل ایشان از آن موضع خواسته ایشان را لر خوانند. وجه دوم آن است که به زبان لری کوه پردرخت را لِر گویند و بسبب ثقالت راء کسره لام با ضمه کردند و لر گفتند و وجه سوم اینکه این خاندان از نسل شخصی اند که او لر نام داشته و قول اول درست تر مینماید.
گویش
گویشهای لری نزدیکترین گویشهای ایرانی به زبان فارسی هستند. زبان لری همانند زبان فارسی نوادهای از زبان پارسی میانه است و واژههای آن همانندی بسیاری با فارسی دارد. ریشه زبانهای ایرانی لری-بختیار مانند زبان فارسی به پارسی میانه(پهلوی ساسانی) و از طریق پارسی میانه به پارسی باستان(زبان هخامنشیان) برمیگردد.ویژگیهای زبان لری نشان میدهد که چیرگی زبانهای ایرانی در منطقه کنونی لرستان در تاریخ باستان از سوی ناحیه پارس صورت گرفته و نه از سوی ناحیه ماد. زبانشناسانی دیگر لری را یک پیوستار زبانی از گویشهای ایرانی جنوب غربی بین گونههای فارسی و کردی دانستهاند.
جغرافیای گویش لُری
گروهی از آریاییها پس از حرکت از خاستگاه شمالی خود سرتاسر نوار غربی را درنوردید تا به دریای پارس رسید. در این کوچ، دستههایی در سرتاسر نوار غربی از شمال تا جنوب در بخشهای گوناگون ایران پراکنده شدند، از همین روی پیوندهایی میان گویشهای کنونی در استانهای کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، چهار محال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد و بخش هایی از خوزستان، اصفهان و تهران دیده میشود. منطقه جغرافیای استفاده از این زبان جنوب غربی خاک ایران امروزی را در بر میگیرد. به گمان پرویز ناتل خانلری، گویشهای لری در برگیرنده گستره وسیعی از واژگان زبان پارسی میانه و بکارگیری فراوان آنها بصورت زنده در محاورات روزمره میباشد.به طور دقیق تر می توان گویشهای لری را به مناطق جغرافیایی زیر تقسیم کرد:
۱ . لرهای بختیاری : استان چهار محال و بختیاری، قسمت اعظم خوزستان، شرق لرستان (الیگودرز) و قسمتهایی از استان اصفهان.
۲ . لرهای ثلاثی : بروجرد، ملایر، نهاوند، تویسرکان و بخش هایی از کنگاور و شازند.
۳ . لرهای سپیدان، ممسنی و رستم : نورآباد ممسنی، شهرستان رستم قسمتهایی از استان بوشهر
۴ . لرهای کهکیلویه و بویراحمدی : استان کهکیلویه و بویراحمد، اقوام ساکن در دیلم و گناوه در استان بوشهر و قسمتهایی از خوزستان.
۵ . لرهای فیلی : خرمآباد، دورود، دوره، دزفول ، اندیمشک، پلدختر، دره شهر، دهلران، لوشان، وقسمتهایی از شوش و قزوین.
۶.لرهای شولستانی : شولستان شامل نیمی از لرستان (سرزمینهای قوم لر) بود واز نورآباد ممسنی استان کهکیلویه و بویراحمد، گناوه، شمال غربی بهبهان، گتوند و استان چهار محال و بختیاری و لرستان را شامل میشد.
دودمانها و پادشاهان
هزاراسپیان که به نام اتابکان لرستان نیز شناخته میشود نام سلسلهای کرد است که از ( ۵۵۰ تا ۸۲۷ هَ. ق.)، (۱۱۴۸ تا ۱۴۲۴) به نواحی لرستان کنونی و بخشهایی از استان خوزستان و چهارمحال و بختیاری حکومت کردهاند.اتابکان به دو دسته اتابکان لر بزرگ و اتابکان لر کوچک تقسیم میشود.پایتخت اتابکان لر بزرگ در شهر ایذه (ایدج) و پایتخت اتابکان لر کوچک در شهر خرمآباد بود.
اتابکان لر بزرگ
اتابکان لر بزرگ از سلسله هزاراسپیان است که به مناطق چهارمحال و بختیاری کنونی و بخشهای از استان خوزستان حکومت کردهاند.مؤسس این سلسله ابوطاهر است که او را اتابک (ترکمنان) سلغریان برای جلوگیری از سرکشی لر بزرگ در سال ۵۴۳ ق . به این ناحیه فرستاد. اباقاخان مغول بعدها حکومت خوزستان را نیز بضمیمه ٔ سرزمین اصلی لر بزرگ به ابوطاهر داد و یکی از آنها یعنی افراسیاب پس از مرگ ارغون خان اصفهان را محاصره کرد اما خیلی زود سرکوب شد.پایتخت این امرا در شهر ایذه بود.اتابکان لر بزرگ تا نیمه اول قرن نهم باقی بودند و آخرین حاکم آنان که غیاث الدین کاوس نام داشت به دست سلطان ابراهیم بن شاهرخ تیموری شکست خورد و سلسله ایشان انقراض یافت.
اتابکان لر کوچک
اتابکان لر کوچک سلسله کوچکی از هزاراسپیان هستند که در فاصلهٔ سالهای ۵۸۰ تا ۱۰۰۶(ه.ق) در قسمتهای شمالی و غربی لرستان ناحیه لر کوچک حکومت میکردهاند. امرای این سلسله از اعتاب شجاعالدینخورشید، مؤسس سلطنت لر کوچک بودهاند و آخرین حاکم لر کوچک به دست شاه عباس یکم صفوی کشته و سلسله اتابکان لر کوچک منقرض گردید.
ایلات و خاندانها
خاندانها لر دارای بخش بندیهای زیادی بودند که در مهمترین و کلیترین بخشبندی به دو شاخه لر بزرگ و لر کوچک بخش میشوند. لر کوچک به دو منطقه پیشکوه (استان لرستان) امروزی و پشتکوه (استان ایلام) امروزی تقسیم میشده است. لر بزرگ، به سه شاخه بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد و ممسنی تقسیم میشده است.
لر بزرگ دارای بخشبندیهای گوناگونی بودهاست. ولی مهمترین و کلیترین بخشبندی آن به نام ایلهای آن است.خاندانهای هم (در دورههای صفویه، افشاریه، قاجاریه و پهلوی) به گونه اجباری کوچانده شدند و اکنون در استانهای دیگر جای داده شدهاند.شمار دیگری از بختیاریها هم در جنگهای گذشته در سرزمینهای گوناگون خاوری جای داده شدهاند. چنانچه شماری از آنان در افغانستان اکنون جمعیت نچندان کمی دارند.
ایل بویراحمد
بویراحمد بزرگترین ایل در استان کهگیلویه و بویراحمد است.ایل بویراحمد بزرگترین ایل منطقه کهگیلویه و بویراحمداست که پیرامون نیمی از جمعیت این ناحیه را تشکیل میدهد. این ایل در سرزمینی بهوسعت گمانه زده ۶۵ هزار کیلومتر مربع یعنی پیرامون ۴۲ درصد مساحت کل منطقه پراکنده هستند. بزرگترین قبیله ایل بویراحمد تامرادی است، جمعیت این ایل حدود ۲۰۰ هزار نفر میباشد. بخشی از قبیله تامرادی در خوزستان نیز زندگی می کنند. منطقه مزبور از دید جغرافیائی به دو بخش جدای از هم ازهم، قشلاق و ییلاق بخش میشود.حدود ۱۷۰ سال پیش، ایل بویراحمد که پر توانترین ایلات بود، رئیس ایل، ایلخانان بویراحمد بخشهائی از سرزمینهای پشتکوه، همچنین بخشهائی از بلاد شاهپور، تِل خسرو و رِوِن را در تصرف داشت.اکنون از دید بخشهای سیاسی، سرزمین بویراحمد کهگیلویه از سه بخش مجزاء از هم بخش میشود که گروههایی از ایل بزرگ بویراحمدی در آن میکنند. این سرزمینهای سهگانه عبارت است از:
-
منطقه بویراحمد گرمسیر
-
منطقه بویراحمد علیا
-
منطقه بویراحمد سفلی
مردمی که در این سرزمینهای زندگی میکنند همه خود را از ایل بویراحمدی میدانند و میان آنها روابط خویشاوندی وجود دارد.
ایل ممسنی
ممسنی را شولستان نیز خواندهاند که به معنای سرزمین شول هاست. شول نام ایلی است از ایلهای فارس . این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال ۳۰۰ هجری قمری نیمی از لرستان را زیر فرماندهی قرار داده بود و توسط سیف الدین ماکان روزبهانی اداره میشد.
بلوچ
مردم بلوچ یکی از اقوام ایرانیتبار ساکن در پاکستان، ایران، و افغانستان هستند. مردم بلوچ به زبان بلوچی سخن میگویند، که یکی از زبانهای شاخه شمال غربی زبانهای ایرانی است. بیشتر مردم بلوچ، مسلمان اهل سنت هستند.
پیشینه
نخستین ظهور بلوچان در آثار تاریخی در کتاب حدودالعالم (۹۸۲م/۳۷۲ق) و نیز در مقدسی (حدود ۹۸۵/م/۳۷۵ق) با نام بلوص است. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمدهاست. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفه کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد میشود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کنارههای دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند.
سرزمین
سرزمین مردم بلوچ، معروف به بلوچستان است که میان کشورهای پاکستان، ایران، و افغانستان تقسیم شدهاست. بیشتر مردم بلوچ در ایالت بلوچستان پاکستان، استان سیستان و بلوچستان ایران، و استانهای قندهار و نیمروز افغانستان زندگی میکنند. گروهی از بلوچان ایران نیز در کرمان، خراسان، هرمزگان، لارستان، و سیستان زندگی میکنند. همچنین بلوچها در کشورهای عربی (به ویژه عمان و امارات) و جنوب غربی پنجاب سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش، به گرگان و حتی ترکمنستان هم رفتهاند و در آن نواحی ساکن شدهاند.
در یک دوره از تاریخ حکومت بلوچستان در دست سه گروه بود:
-
سراوان، زاهدان و خاش در دست بارکزهی های سراوان بود.
-
حکومت ایرانشهر، نیکشهر بمپور لاشار در دست قوم باشنده، لاشار بود (امیری - میرلاشاری - باشنده - قوم دانش).
-
حکومت بخش جنوبی بلوچستان در دست خوانین سرباز بود که شامل قبیلههای (ملازهی - درازهی و صفرزهی) میباشند.
طایفههای بلوچ
بلوچ به چندین طایفه تقسیم میشوند.
-
الگو:ایرانشهر-کلکلی- برهانزهی-سنجرزهی-نایگونی-بامری-بیجارزهی
-
لاشاری(میرلاشاری-امیری-دانش-بلوچی-)
-
سرباز(ملازهی-بلوچی-درازهی-صفرزهی)
-
کرد (کُرد-میربلوچزهی-سهرابزهی )
-
گبول ) مردم گبول یکی از اقوام ایرانیتبار ساکن در پاکستان، ایران، هستند. مردم گبول به زبان بلوچی سخن میگویند، که یکی از زبانهای شاخه شمال غربی زبانهای ایرانی است. بیشتر مردم گبول، مسلمان اهل سنت هستند. گبول از رزمجو ساکن در کنارک شهرستان چاه بهار، در ۲۹۰۰۰گزی شمال باختری چاه بهار و ۳۰۰۰گزی باختر شوسه ٔ چاه بهار به ایرانشهر. جلگه و گرمسیر مالاریائی و سکنه ٔ آن ۱۵۰ تن، زبان آنان بلوچی، فارسی . آب آن از چاه و باران . محصول آن غلات و لبنیات . شغل مردم زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد.(
-
بلوچ زهی
-
ریگی) طایفه ریگی، از طوایف بزرگ سیستان و بلوچستان میباشد.(
-
روديني
-
نهتانی
-
ناروئی
-
براهویی
-
شه بخش
-
کیانی) کیانی، یکی از طایفههای سیستانی استان سیستان و بلوچستان است. بخشی از طایفه کاشانی، را کشانی مینامند و در ایران، پاکستان و افغانستان پراکندهاند(
-
یارمحمد زهی (شهنوازی(
-
گمشادزهي
همچنین این قوم دارای ۳۸ تیرهاست که مهمترین آنها عبارتند از: تمندانی (تفتان) نتوزهی(میرجاوه لادیز جون آباد)، گنگوزهی(گزو پشت کوه)، حسین بر(گشت سراوان جالق)، میرکازهی(اسکل آباد)، زنگی زهی(سراهی خاش)، بهادرزهی(سازینک)، جری زهی (زاهدان)، میربلوچزهی(نازیل میرآباد)، شنبه زهی، شه کرم زهی میباشد. که در مرکزیت خاش و مناطق میر جاوه گوهرکوه میباشند. طایفه شه بخش خود دارای چندین تیره می باشد که معروف ترین آنها عبارتند از: قنبرزهی.اسماعیل زهی.فقیرزهی.داروزهی طایفه (اجباری) در پاکستان و ایران هستند، که اکثریت این طایفه در پاکستان زندگی می کنند و یکی از طوایف پر جمعیت بلوچ به شمار می رود طایفه دیگر طایفه نوشیروانی است که اکثرشان در شهر خاران زندگی می کنند کشانی، این تیره نیز بیشتر در شهر زاهدان یا زابل زندگی میکنند و جمعیت بیشتر ان نیز در کشورهای همسایه از جمله: پاکستان - افغانستان - ترکمنستان و روسیه زندگی میکنند
یکی دیگر از طوایف بسیار معروف بلوچ طایفه سنجرانی است سنجرانی ها در پاکستان افغانستان و ایران زندگی می کنند این طایفه با وجود جمعیت کم یکی از قدرتمند ترین طوایف بلوچ در قرن نوزده میلادی بوده است
وجه تسمیه بلوچستان
از بلوچستان در کتابهای تاریخ به نام مکران یاد میشدهاست. بلوچ اسم قوم و ستان به معنی جا و مکان است. در معجم البلدان حدود اربعه ی مکران که در اصطلاح تاریخ جدید بلوچستان نامیده میشود چنین نوشته شده است.
این ولایت در میان کرمان از جانب غرب و سیستان از جانب شمال و دریا از سمت جنوب و هندوستان از طرف شرق قرار دارد
پس از نفوذ انگلیسها، مورخی دیگر برای تکمیل معجم البلد ان دو جلد دیگر (جلد ۹ و جلد ۱۰) را به آن اضافه کرد. او در صفحه ۱۴۵ از جلد دهم حدود بلوچستان را بدین قرار ثبت کرده است:
بلوچستان سرزمینی از بلاد آسیا است در شمال آن افغانستان، در شرق سند، در جنوب اقیانوس هند، و در غرب بلاد فارس قرار دارند.
صاحبمعجم البلدان می نویسد:
مورخان نوشته اند که مکران را بدین وجه مکران می گویند که در آن مُکران بن فارک بن سام بن نوح، برادر کرمان، رحل اقامت افکند و آن جا را وطن خویش قرار داد. و این واقعه زمانی رخ داد که زبانهای مختلف در بابل از یکدیگر جدا و مستقل شدند.
در کتاب جغرافیای خلافت مشرقی (صفحه ۴۹۴) تحت عنوان استان مکران نوشته شده است:
ازعمدهترین محصولات کشاورزی مکران شکر بود و یک نوع شکر سفید که عربها به آن فانیذ می گفتند، در همین جا تهیه و به مقیاس زیاد به ممالک همجوار صادر می شد.
مهمترین مرکز تجاری مکران بندرتیس در ساحل خلیج فارس و پایتخت آن فنزبور و یا پنجگور بود. بنابه گفته مقدسی در قرن چهارم هجری در بنجبور (پنجگور) یک قلعه قدیمی وجود داشت که دور تا دور آن خندق حفر کرده بودند. در چهار طرف شهر نخلستان بود و شهر دارای دو دروازه بود. یکی دروازه ی تیس که به جانب جنوب غربی باز میباشد و از آن جاده ای به سوی بندر خلیج فارس، یعنی تیس کشیده شده بود. دیگری دروازه ی طوران که به سمت شمال شرقی گشوده می شد و از آن جاده ای به بلاد طوران منتهی می گشت و مرکز توران قزدار (خضدار) بود. آب شهر به وسیله کانالی تامین می شد.
کرد
مردم کُرد، اقوام ایرانیتباری هستند که در بخشهایی از ایران (به ویژه در شمالغرب و غرب ایران) و نیز در بخشهای دیگری از خاورمیانه و آسیای مرکزی زندگی میکنند.
کردها در سراسر ایران در استانهای ایلام، آذربایجان غربی، بلوچستان، کردستان، کرمانشاه، همدان، لرستان، خراسان شمالی، خراسان رضوی، گیلان، مازندران و استانهای قم، قزوین، کرمان، و استان فارس زندگی میکنند.[نیازمند منبع] بخش کردنشین جداشده از ایران (در جنگ چالدران)، کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه هم اکنون جزئی از خاک سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه میباشند، این سه کشور پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی با توافق انگلستان، درسال ۱۹۲۳ تاسیس شدند. در جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری ازبکستان و جمهوری تاجیکستان، نیز کردها زندگی میکنند.
زبان کردی اخص را کرمانجی مینامند که خود لهجه های متعدد دارد مانند: مکری، سلیمانیهای، اردلانی، کرمانشاهی، بایزیدی، عبدویی، زندی. زبان کردی با دسته شمالی لهجههای ایرانی غربی بعض مشابهات دارد، و از زبانهای مهم دسته غربی بشمار میرود وصاحب اشعار و تصانیف، قصص و سنن ادبی است.
بیشتر کردها مسلمان هستند و سایر آنان نیز یارسان (اهل حق)، مسیحی و یهودی هستند. کردها اعیاد نوروز، قربان، فطر و جشنهای مولودی را گرامی میدارند. نامدارترین فرد کرد، صلاح الدین ایوبی فاتح جنگهای صلیبی و فرمانروای مصر است. از شاعران نامدار کرد مستوره اردلان و مولوی کرد را میتوان نام برد. امیرنظام گروسی دانشمند و سیاستمدار دوره ناصرالدین شاه قاجار نیز کرد بودهاست. درودگری، قالی و جاجیم و گلیم بافی (به ویژه قالی بیجار) از صنایع دستی عمده کردها است.
پیشینهٔ واژه کرد
واژه کرد هنوز معنیش به درست مشخص نشده است و به صورت کورت اول در متون پارسی میانه دیده میشود و از پارسی میانه به زبان عربی به صورت "کرد" انتقال یافته است. از لحاظ کاربرد، واژهٔ کرد در دوران تاریخی پس از حمله اعراب به ایران به معنای رمه گردانان و کوچنشینان ایرانیتبار غرب فلات ایران به کار رفتهاست و نه به معنای قومی.
واژه کرد چون به معنای رمه گردانان و کوچنشینان ایرانیتبار در دوران اسلامی بکار رفته است، بدون در نظر گرفتن ریشه زبانی، اقوامی که زبانشان جزو زبانهای کردی نیست مانند بلوچ، لر، زازا، دیلمی، و غیره را نیز "کرد" نامیده اند.
در دوران سلجوقیان و ایلخانیان، مناطق وسیع و کوهستانی به نام کردستان در تاریخ شهرت میگرد. اما معنای اجتماعی واژه کرد هنوز ادامه دارد و شرف خان بدلیسی کردها را بر اساس شیوه زندگی و اجتماعی نزدیک، به چهار نوع بر اساس زبان تعریف میکند: کلهر، گوران، لر و کرمانج اما او مردمان رعیت که چنین شیوه زندگی را نداشتند یا جزو قبیله-ای نبودند را کرد حساب نمیکند. مینورسکی نیز در رابطه با این عبارت شرفخان بدلیسی بر این نظر است که تنها کرمانج و شاید کلهر را امروز بتوان جزو زبانهای کردی دانست، اما لری و گورانی از زبانهای کردی جدا هستند. آنچه که روشن است، تحول واژه کرد از یک معنی اجتماعی و شیوه زندگی گروه-های مختلف ایرانی-تبار به معنی قومی امروز آن بسیار طول کشید.
تاریخ
به طور کلی از بدو تاریخ کوههای بالای میانرودان مسکن و جایگاه مردمی بودهاست که با امپراتوریهای جلگهها یعنی امپراتوریهای بابل و آشور در جنگ بودهاند و گاه آنها را شکست میدادهاند. مادها پس از ورود به زاگرس اقوام بومی آنجا یعنی کاسیها و لولوبیان و گوتیان و دیگر اقوام آسیانی را در خود حل کردند و زبان ایرانی خود را در منطقه رواج کامل دادند. زبانهای کردی(سورانی/کرمانجی) با سایر زبانهای ایرانی مانند فارسی و تالشی و گیلکی و بلوچی از یک ریشه واحد هستند اما هنوز خانواده زبان کردی به طور دقیق طبقه-بندی نشده است.
ریشه زبان کردی همواره مورد بحث بین محققان بوده است زیرا کهنترین متن زبانهای کردی مال دوران اخیر است و دوره میانه ان هنوز شناخته نشده است .
گرنوت وینفوهر بیشتر کردی را نزدیک به زبان پهلوی اشکانی میداند.
از دیدگاه زبانشناسی، امروز زبانهای کردی ادامه زبان مادی حساب نمیشوند و چنین دیدگاهی امروز میان زبانشناسان رایج نیست.ولادمیر مینورسکی، که نخست پشتیبان چنین فرضیه-ای بود، در دانشنامه اسلام(چاپ لیدن) میگوید: هیچ سند قاطعی وجود ندارد که ریشه زبان کردی مادی باشد.
در دورههای تاریخ، منطقه کردستان بخشی از امپراتوریهای ماد، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی گشت. در زمان ساسانیان منطقه امروزی عراق را ناحیه آسورستان یا دل ایرانشهر مینامیدند. بیشتر بخش شرقی منطقه امروزی کردستان عراق در زمان ساسانیان در استان شادپیروز قرار داشت. پروفسور ان لمبتون در تاریخ ایلات ایران از قول ابن بلخی مینویسد: کردان زبدگان لشکر ساسانی بودند.
تمام سرزمین کردستان یکی از ایالات ایران بودهاست. در جنگ چالدران (۱۵۱۴ میلادی) بر اثر شکست ایران در برابر امپراتوری عثمانی بخش بزرگی از کردستان از ایران جدا شد و نصیب امپراتوری عثمانی گردید. امپراتوری عثمانی سالها بر بخش جداشده سرزمین کردستان از ایران، فرمانراندند تا اینکه با پایان جنگ جهانی اول و نابودی امپراتوری عثمانی متصرفات آن: سرزمین کردستان، سرزمینهای عربی، آسیای کوچک و بالکان تدریجاً تقسیم و یا مستقل گردیدند. بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، در نقشهٔ جغرافیای امروزی در سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه قرار میگیرد. کردها از عراق به ديگر نقاط مهاجرت کرده اند. استان وان در ترکيه سابقا مال ارمنستان بود و اکراد بعداً به آنجا کوچيدند
سرزمین کردستان
ناحیه زیست کردزبانها عمدتاً کوهستانی است که از شرق به دامنههای شرقی کوههای زاگرس منتهی میشود. از این قسمت به طرف جنوب و حد فاصل همدان و سنندج امتداد مییابد. در طرف جنوب هم کرمانشاه، ایلام و بخشهایی ازلرستان و از طرف دیگر به کرکوک و موصل ختم میشود. از شمال به طرف ماردین، ویرانشهر و اورفه امتداد یافته، آن گاه از شمال به طرف ملاطیه و حوزه رود فرات میرود تا به کمالیه میرسد. در قسمتهای شمالی کردستان محدود به کوهستانهای مرگانداغ و هارالداغ است که به طرف ارزنجان و ارزروم امتداد مییابد. البته در تمام مناطق ذکر شده بسیاری اقوام غیر کردزبان نیز زندگی میکنند.
کوههای این منطقه در زمستانها پوشیده از برف است و در تابستانها با آب شدن برفها به مانند فرشی سبز رنگ از زیباترین مناطق دیدنی جهان میشود. چراگاههای آن که در دورانهای دور پرورش دهنده اسبهای مادی بودهاند امروزه نیز برای چرای رمهها و دامهای ایلهای کرد ایران از اهمیت به سزایی برخوردارند. مناطق کردستان اگر چه کوهستانی است اما همین مناطق کوهستانی دارای درههای وسیع و حاصلخیزی نیز است.
تمام سرزمین کردستان از زمان امپراتوری ماد تا سال ۱۵۱۴ میلادی یکی از ایالات ایران بود. در جنگ چالدران که بین نیروهای شاه اسماعیل اول صفوی و سلطان سلیم اول عثمانی در سال ۱۵۱۴ میلادی انجام گرفت بر اثر شکست ایران، بخشی از سرزمین کردستان از ایران جدا شد و نصیب عثمانی گردید. امپراتوری عثمانی سالها بر بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، فرمانراندند تا اینکه با پایان جنگ جهانی اول و نابودی امپراتوری عثمانی متصرفات آن: سرزمین کردستان، سرزمینهای عربی، آسیای کوچک و بالکان تدریجاً تقسیم و یا مستقل گردیدند. بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، در نقشهٔ جغرافیای امروزی در سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه قرار میگیرد.
زبان
هنگامی که از زبان کردی سخن به میان میآید، مقصود زبانی است که کردها هم اینک با آن سخن میگویند. زبان شناسان و شرق شناسان غربی گفتهاند که: این زبان از زبانهای هندواروپایی و خانوادههای هند و ایرانی و در زمرهٔ زبانهای ایرانی است و با زبان فارسی قرابت نزدیکی دارد.
کردی از ریشه زبانهای ایران قبل از حمله اعراب به ایران است. این گویش از عربی و ترکی تأثیر چندان نپذیرفته و کمابیش اصیل ماندهاست. زبان کردی دارای ادبی بسیار پهناور است. قدیمترین نوشته به زبان پهلوی اشکانی قبالهای است که از اورامان در کردستان به دست آمده.
کردی که اکثر کردها در (ایران، ترکیه، عراق و سوریه) با آن صحبت میکنند زبان ادبی و نیمه رسمی به شمار میرود و در کشور عراق از زمان اشغال قوای انگلیس (۱۹۱۸ م.) تاکنون در مدارس تدریس میشود.
زبان کردی شامل گویشهای متعددی است یکی کورمانجی شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه؛ و یکی کورمانجی غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه کردی جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری.
کرمانجی گویش کردهای شمال خراسان، ناحیه مرزی ایران و ترکیه، روستاهای تکاب وشاهیندژ، شرق ترکیه و شمال عراق است. سورانی در بخش میانی مناطق کردنشین ایران و همچنین در نیمه جنوبی کردستان عراق صحبت میشود. شهرهای اصلی سورانیزبان عبارتند از: مهاباد، سنندج، سلیمانیه، اربیل و کرکوک که بدان تکلم دارند. کردی جنوبی دارای لهجههای کردی کرمانشاهی، کلیایی، سنجابی، کلهری، لکی و فیلی است که در استان کرمانشاه و استان ایلام و استان لرستان و مناطق هم مرز با این دو استان در کشور عراق یعنی استان دیاله و بخشهایی از کرکوک و موسل بدان تکلم دارند.
به نظر دانشمندان زبان شناس و شرق شناس قبایل ماد و پارس همزبان بوده و هر دو به یک گویش سخن میگفتهاند. تئودور نولدکه خاورشناس آلمانی، معتقد است که زبان مادی بدون شک خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان پارسی باستان داشته، اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است. پروفسور ن. مکنزی نوشته است که در نظر اول میتوان انتظار داشت که منظور از زبان مادی زبان کردی است. معتبرترین زبانشناس زبان کُردی ولادیمیر مینورسکی نیز همین نظر را تایید میکند:
اگر کردها از نوادگان مادها نباشند، پس برسر ملتی چنین کهن و مقتدر چه آمدهاست و این همه قبیله و تیرهٔ مختلف کرد که به یک زبان ایرانی و جدای از زبان دیگر ایرانیان تکلم میکنند؛ از کجا آمدهاند؟
پیدایش زبان کردی چگونه بوده است؟ آشکار است که زبان هر زاد و بومی زبان ساکنان آن است؛ اگر رویدادهای تاریخی باعث ایجاد تغییرات نژادی نشده باشد آن زبان همان زبان ساکنان دیرین آن سرزمین است. عکس این موضوع نیز صادق است. اینک ببینیم این موضوع در مورد زبان کردی چگونه صدق میکند؟
دورانی که، قوم ماد خود را به ایران کنونی و غرب آسیا رسانید با اقوام لولوبی، گوتی، کاسی، (خوری یا هوریها) - که در دامنههای آن سوی کوههای زاگرس میزیستند و تا حد مناسبی زندگی خود را سامان داده بودند و حکومت و تمدنی نسبتاً پیشرفته تأسیس کرده بودند – مواجه شدند.
مادها ظرف ۲۰۰ سال طومار این حکومتها را در هم پیچیدند و در سال ۶۱۲ پیش از میلاد مسیح امپراتوری بزرگ ماد را بنیان نهادند و بدین ترتیب زبان مادی به زبان رسمی بدل شد. از آن زمان تا هنگام انتشار اسلام در کردستان، سیزده قرن سپری شدهاست. در این مدت طولانی سرزمین ماد بزرگ و کوچک و سرزمینهای دیگری که به سرزمین ماد ملحق شده اند؛ از حیث نظامی و سیاسی بسیار دست به دست شدهاند. و قدرت سیاسی به دست افراد مختلفی - که زبان آنها با زبان مادها متفاوت بودهاست - افتادهاست. هر حکومتی هم که برسر کار آمده زبان خود را به عنوان زبان رسمی تحمیل کردهاست. در اوضاع واحوال آن روزگاران، که تمامی بنیادهای اجتماعی کم رنگ شده و رو به افول نهاده بودهاست، این جابه جایی درقدرت نمیتواند از تأثیر نهادن بر این بنیادها برکنار بوده باشد. تاریخ، برخی رویدادها را ثبت کردهاست که طی آن، سلطهٔ سیاسی بریک سرزمین، تغییرات نژادی بنیادی و ایستایی زبان را در آن سرزمین باعث شدهاست. امروز ردپای تأثیر جابه جایی در قدرت را در شرق قلمرو امپراتوری ماد به وضوح میتوآن دید. به عکس در بخشی از غرب سرزمین ماد، بنیادها همچنان دست نخورده ماندهاست. بلکه تسلط مادها وضعیت نژادی و زبانی برخی از سرزمینهایی را که بعداً به قلمرو مادها ملحق شد، تغییر داده و به مسیر توسعهٔ مادی کشاندهاست و به موازات بخش غربی قلمرو خود، آنها را توسعه دادهاست. بیشتر تاریخ شناسان پر آوازه براین باورند که، کردهای امروز نوادگان مادهای دیروزند.
زبان پارتی (پهلوانیک)، که به نظر زبان شناسان همراه با زبان مادی در زمرهٔ زبانهای شمال غربی، خانوادهٔ زبانهای ایرانی جای میگیرند؛ بیش از دیگر زبانها بر زبان کردی تأثیر نهادهاست و امروزه رد پای این تأثیرات در گویش آیینی زبان کردی، دیده میشود.
همزمان با سقوط و فروپاشی امپراتوری ساسانی و حمله اعراب به ایران در ایران، وقفهٔ تازهای برای زبان کردی آغاز شد. زبان مادی در آن زمان به نسبت زبان رایج دوران اقتدار امپراتوری ماد، دستخوش تغییرات ۱۳۰۰ ساله شده بود. به همان نسبت که زبان پارسی باستان پیشرفت کرده و به زبان دری / پارسیک تبدیل شده و آمادگی و ظرفیت آنرا یافتهاست که زبان پارسی کنونی از آن جدا شود؛ زبان مادی هم پیشرفت کرده و دستخوش چنان تحولات و دگرگونیهایی شده؛ که استخراج زبان کردی از آن ممکن شده باشد.
دین و مذهب
کردها در استانهای کرمانشاه و ایلام شیعه و بخشی اهلسنت هستند. در استان لرستان ایران جمعیت قابل ملاحظه کرد شیعه زندگی میکنند. کردهای خراسان نیز شیعه هستند. در استان کردستان و بخشهایی از استان آذربایجان غربی اهلسنت هستند. در بین کردها نزدیک به ۵۰ هزار خانوار و شاید بیشتر یزیدی هستند. علاوه بر این، جمعیت قابل ملاحظهای از کردها که به یارسان و اهل حق معروفند در میان کردها هستند که مرکز سکونت آنها منطقه دالاهو و کرمانشاه و بصورت پراکنده در کردستان است. سایر کردها نیز مسیحی یا یهودی هستند.
بخشهای کردنشین ایران
نواحی کردنشین ایران شامل استان کردستان، بخشهایی از استان آذربایجان غربی، استان کرمانشاه، بخشهایی از ایلام و بخشهایی از لرستان است. در قسمتهایی از استان خراسان شمالی و قسمتهایی از خراسان رضوی نیز مناطقی وجود دارند که مردم در آن مناطق به زبان کرمانجی صحبت میکنند که از این میان میتوان به مناطق: اسفراین، بجنورد، شیروان، قوچان، درگز، چناران و باجگیران اشاره نمود. مردم کردتبار این مناطق بنا به روایت تاریخ از ایل افشار هستند که در زمان شاه اسماعیل از منطقه جنوب دریاچه ارومیه به این نواحی برای محافظت از قلمرو شاه اسماعیل کوچ داده شدند و بنا به روایتی دیگر شاه اسماعیل آنان را به خاطر تضعیف سرکشی خانهای کرمانجی و استفاده از آنان در مقابله با حملات بی امان ازبکان به خراسان بزرگ کوچاند.
طبق قانون اساسی ایران تدریس ادبیات زبانهای قومی از جمله زبان کردی در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است (اصول پانزدهم و نوزدهم) ولی در عمل تا امروز انجام نیافتهاست. همچنین در ایران تأسیس و انتشار رسانههای همگانی به زبانها و یا گویشهای منطقهای کاملاً آزاد است، البته باز هم این را باید اضافه کرد که این قانون است و در عمل انتشار رسانهها به زبان کردی با محدودیت روبرو است.
استفاده از نامهای مادی که مستقیما به پادشاهان و سرداران ماد یا اعلام فرهنگی آنها مرتبط است در نامهای کردی به وفور کاربرد دارد.
منابع
-
صفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران (۸جلد)، انتشارات فردوس.
-
تاریخ ایران، سرپرسی سایکس، ۱۳۵۵.
-
کتاب تاریخ ایران دکتر خنجی
بابادی
بابادی باب یکی از ۴ طایفه بزرگ هفت لنگ بختیاری می باشد که از طایفه های زیر تشکیل شده است.
زیر شاخههای طایفۀ بابادی عبارتنداز :
-
بابادی عالی انور
-
عکاشه، (گاشه)
-
راکی
-
میرقائد، (میرکاد)
-
شهنی
-
مدمولیل (مدمولی)
-
پبدنی
-
آرپناهی
-
احمد محمودی، (احمد مُمِدی)
-
ململی
-
گُمار
-
گَله
-
رواتی، (شیخ رباط)
-
نصیر
محل سکونت
محل سکونت اصلی آنها در کوهرنگ، بیرگان، فارسان، مسجد سلیمان، ایذه، اردل، لالی و شوشتر میباشد.
تاریخ
ریاست طایفه بابادی به عهده مهدی خان بابادی فرزند بزرگ تقی خان (عالی انور) بوده است.بابادیها نیز مانند سایر بختیاریها به ییلاق و قشلاق (سردسیر و گرمسیر) کوچ می کردند. ییلاق شان در استان چهار محال بختیاری شامل پردنجان، گوجان و شهرستان کوهرنگ است. ریاست این مکانها را نیز مهدی خان بر عهده داشت. قشلاقشان در استان خوزستان شامل میان رودان؛ بنوارگله بلوط؛ مهدی آباد، تراز؛ دشت ده(حتی)، قلعه میدان، جاستون شه، کالک شوران؛ دره بوری؛ در حومه شهرستان لالی میباشند. منطقهٔ مهدی آباد را به نام ایشان نام نهادهاند.
در جریان اصلاحات ارضی در دوره محمدرضا شاه پهلوی اراضی گوجان و پردنجان را از خانها گرفته و در بین رعیتها تقسیم نمودند. این واقعه در زمان نوادگان مهدی خان اتفاق افتاد.
ایشان نیز دژی واقع در دشت ده بنام دز قلعه میدان (استان خوزستان) داشتهاند که آثاری از آن به جا مانده و اکنون محل اقامت اولادمهری بابادی میباشد. شیرهای سنگی بر مزار مهدی خان و پدر او تقی خان در پردنجان به عنوان آثار باستانی ثبت شدهاند.
بعد از وفات مهدی خان فرزند بزرگش محمدکریم خان و نوه ایشان علیدوست خان زمامداری امور را بر عهده گرفتند در این دوران ایل آرپناهی از دادن مالیات به علیدوست خان سر پیچی نمودند و به دستور علیدوست خان ایل آرپناهی را غارت نمودند و بعد از مدتی فردی ناشناس از این ایل به صورت پنهانی وی را کشت و به دستور محمدکریم خان بر اساس حس انتقام جوئی و قصاص خون علیدوست خان چندین نفر از ایل آرپناهی را کشتند و سر انجام پس از فوت محمد کریم خان ریاست به جهانگیر خان و فرامرز خان که از نوادگان برادر مهدی خان بودند رسید.
شجرنامۀ خوانین طایفۀ بابادی:
-
فرزندان تقی عبدالله عالی انور :مهدی خان، محمدخان، آگودرز (شَلو).
-
فرزندان مهدی خان: محمدکریم خان، آ شنبه، آنظر علی
-
فرزندان محمد خان: آشیرعلی (شیلی)، آامیرعلی (کربلایی حیدر)، احمد خان.
-
فرزندان احمدخان: آحبیب، آامان الله، جهانگیرخان، فرامرزخان.
-
فرزندان جهانگیرخان: خسروخان، آمیرزاعِوض، آمحمدولی، آشیخ ویس، آشیخ علی.
-
فرزندان خسرو خان:چراغ خان، آمحمدحسین، آعلی محمد، آمرتضی، آامان الله خان، آعلیرضا، آعزیز، آراهخدا، آمهدی، آعبدالله، آمحمدرضا، آعلیقلی خان، آمصطفی، آفرج الله.
-
فرزندان آمیرزاعِوض: آمحمدنصیر، آنجفقلی، آعباس، آحسن، آگدا، آعلی اکبر.
-
فرزندان محمد ولی خان: حاتم خان، آمحمدرسول، حاج هاشم خان، آمحمدآقا، آعلی عسگر.
-
فرزندان فرامرزخان: آاله بخش خان، آاله یارخان، حاج میرزا پرویزخان، آرستم، آاسکندر، آفرهاد.آداراب
-
فرزندان حاج میرزا پرویزخان: میرزا حسین خان انتظام الملک، آمحمد زمان، آ لطفعلی، آفتحعلی.
-
فرزندان آمحمد زمان :آمحراب خان
-
فرزندان آمحراب خان :آمحمدخان پرویزی (داماد مرتضی قلی خان صمصام السلطنه).
-
فرزندان میرزا حسین خان :آخان جان، آمصطفی ( آخان جان و آمصطفی در واقع فتح اصفهان در رکاب مشروطه خواهان به شهادت رسیدند )، آ علی اکبر، آ علی اصغر(عسگر)، آ فتح الله، آرضا، آعجم، آجمشید، آاسکندر، آفرج الله، آمرتضی، فضل الله، نصرت الله.
-
فرزندان فضل الله پرویزی:بهمن، فرهاد(بهرام)، علی اصغر(فرزاد).
-
فرزند نصرت الله پرویزی:حسین
-
فرزندان آ علی اصغر: آجعفرقلی خان رستمی (آخرین کلانتر رسمی ایل بختیاری)، آمحمدزمان، آرستم، آعلی، آنجف، آروزعلی.
هفتلنگ
هفت لنگ و چهار لنگ دو شاخه مهم بختيارياند.
هفت لنگ شامل پنج باب می باشد که عبارتنداز :
-
بابادی باب
-
دورکی باب
-
دینارانی باب
-
بهداروند باب
-
سه دهستانی باب
بابادی باب خود به شعب زیر تقسیم میشود :
-
بابادی
-
شهنی
-
عکاشه
-
راکی
-
گله
-
مدمولیل
-
نصیر
-
گمار
-
ململی
-
آرپناهی
-
پبدنی
-
عالی انور
-
احمد محمدی
دورکی باب خود به شعب زیر تقسیم میشود :
-
زراسوند
-
اسیوند
-
موری
-
گندلی
-
بابااحمدی
-
عرب
-
آسترکی
دینارانی باب خود به شعب زیر تقسیم میشود :
-
اورک
-
موزرمویی
-
نوروزی
-
بویری
-
کورکور
-
لجمیر اورک
-
علیمردانخانی
-
عالی محمودی
بهداروند باب خود به شعب زیر تقسیم میشود :
-
بهداروند
-
عالی جمالی
-
جانکی سردسیر
-
منجزی
-
بلیوند
سه دهستانی باب خود به شعب زیر تقسیم میشود :
-
بارزی جاکی
-
بویر حسنی
-
جلاله ای
-
جلیل
-
جالکی
-
ابراهیم محمدی
-
اقائی
-
اموئی احمدی
-
سادات بیدله
-
منجزی
-
میلاسی
-
فلارد
-
خالدی
-
ریگی
-
دودرائی
منابع
-
تاریخ بختیاری نوشته سردار اسعد بختیاری
-
خسروی، عبدالعلی . فرهنگ بختیاری . تهران، ۱۳۶۸
-
کریمی، اصغر . سفر به دیار بختیاری . تهران، ۱۳۶۸
-
نجمالملک، عبدالغفار . سفرنامۀ خوزستان . تهران، ۱۳۴۱
-
عکاشه، اسکندر . تاریخ ایل بختیاری به کوشش فرید مرادی . تهران، ۱۳۶۵
-
نیکزادامیرحسینی، کریم . شناخت سرزمین بختیاری . اصفهان، ۱۳۵۴
-
حمدالله مستوفی . تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی . تهران، ۱۳۳۹
-
کیهان، مسعود . جغرافیای مفصل ایران . تهران، ۱۳۱۱
چهارلنگ
ایل بختیاری به دو شاخه بزرگ هفت لنگ وچهار لنگ تقسیم میشود. هرچند که این دو شاخه ایل بختیاری از نظر فرهنگی تفاوت چندان زیادی ندارند.اما جدایی محل سکونت ومسیر کوچ باعث ایجاد تفاوت نه چندان زیادی در گویش ولهجه این دو شدهاست.
هفت لنگها بیشتر در چهار محال بختیاری وشمال خوزستان زندگی میکنند.که جمعیت انها نسبت به چهار لنگها که در لرستان، شمال خوزستان وجنوبغرب اصفهان هستندبیشتر است.
چهارلنگ هاییلاق درجنوبغرب اصفهان(شهرستانهای فریدن، فریدونشهروچادگان)ویانواحی شرقی لرستان( الیگودرز ) سپری میکنند.با شروع دوره سرما در این منطقه به شمال خوزستان برای سپری کردن زمستان کوچ میکنند، البته امروزه بیشترعشایربختیاری درمناطق بختیاری نشین ساکن شده اند.
طایفه چهار لنگ به چهار شاخه بزرگ تقسیم میشود.که عبارتند از محمود صالح- موگویی-مهیوند وذلکی طایفه مهیوند چهارلنگ خود به دستهای بزرگی تقسیم میشود که مهمترین انها عبارتند از:حاجیوند-عبدالوند-فولادوند-سالاروند-هیودی طایفه حاجیوند بزرگترین این طوایف است که تاریخی داشتهاست لبریز از شجاعت ودلاوری . طایفه حاجیوند خود به تیرههای متعددی تقسیم میشوند که عبارتند از :قاسمعلی-قالبی-هیل هیل-رشیدی والیاسی سردسیر یا ییلاق طایفه حاجیوند دامنه کوههای اشترانکوهاست. از جمله طوایف فولادوند میتوان به ایل هیودی - سالاروند- گراوند- خانه جمال و خانه قائد مستوان اشاره نمود منطقه یللاقی ایل هیودی در چقاگرگ وخلیل آباد است ودارای تیره های:ملا-علیدادی-شاه حسن-جمشیدوند-پارسی-جودکی-پاپی است.ازبزرگان این ایل می توان آامیرقلی جعفری(ملایی)-آنریمان گلابی(علیدادی)وآراعلی خسروملا(ملایی)و......رانام برد.
یکی دیگر از طوایف مهم بختیاری طائفه کائد یا قائد میباشد.که درمنطقه گتوند استان خوزستان ساکن بودهاند که به دلائل مختلف از این منطقه کوچ نموده وبه استانهای لرستان، اصفهان و سیستان و بلوچستان مهاجرت نمودهاند.که عدهای از آنها هم اکنون با نام خانوادگی مختلف از جمله تقوی سالاروند حیدری محمدی بهزادی وسلیمانی درروستاهای اطراف شهرستان دورودروستای تی دره اسپر وسراوند درنزدیکی دریاچه گهر ساکن هستند .از بزرگان این طایفه میتوان کاهادی، کابندعلی، کاشمسعلی وکایکشنبه وکاصفر رانام برد.محل زندگی سردسیری این طایفه روستاهای فوق الذکر ومحل زندگی گرمسیری آنها پرویزکوه وآب بید وگلمبه میباشد .ازخصوصیات بارز این طایفه آزادگی شجاعت ودلاوری میباشد.
واژهٔ قائد به دلیل گویش خاص بختیاریها به کاهد یا کاد تغییر شکل دادهاست و اسامی چون کاد منوچهر یا کاد احمد از خانوادهٔ بزرگ بنیادی به قائد یا کاد بنیاد از طایفهٔ کاهد منسوب هستند. بخشی از خانوادهٔ بزرگ کاهدها خود را با پسوند شهریسوند میشناسند که به استناد آقای فرزاد بنیادی شهریسوند، به معنی نامی که شاه روی آن گذاشت -شه ریس وند است. قسمتی از این طایفه که خود را قائد شهریسوند مینامند، لقب خانوادگی قائد را از سوی امام رضا به خود منسوب میداند که به این دسته از قائدها «شاه خراسونی» گفته میشود
اورک
طایفه اورک یکی از طوایف دینارونی و یکی از بزرگترین طوایف بختیاری چه از نظر تاریخی و ایلیاتی و همینطور از نظر جمعیت و وسعت اراضی ایل است. که محل سکونتش در خطهٔ رود بازفت، دینارون، میانکوه، دهدز، شلیل، سرخون، اردل وایذه و ... است.که نیمی از آنها در خوزستان و نیمی در چهار محال زندگی میکنند.
این طایفه در طول تاریخ شامل خانها و کلانتران زیادی بوده و مردمان مهمان نوازی دارد. طایفه اورک شامل طوایف زیر است:
چهار بنیچه - جلالی - هلیساد- شیران - خواجه -لندی - سادات موسوی -غریبی - سادات حسینی - شهپیری - آل داوودی - گل بامکی - خدابخشی - زندی - قلعه سردی - موزرمی - کیشخالی - عرب - اولاد حاج علی - ممسنی - غلام - ورناصری - گوزلکی - اورک شالو -لجم اورک (تیرههای لجم اورک بشرح زیر: اسیوند (محمودی بردزردی )آر احمدی - سخندری - کری -گپی - جیره - درویش ممون -) بندونی باب (تیرههای بندونی باب:رفنی - بوگری - بنی سر تنگی - سوتکی - سراوکی - بنی مسن - شیاسی - هلوسعد - قائدان شیاسی - قنبری - شیران.)
مردم طایفه اورک بیشتر در شهرهای ایذه، دهدز، مسجدسلیمان، اردل، اهواز، بوشهر، اصفهان و شهرهایش مثل لنجان و شاهین شهر، مینادشت و ... زندگی میکنند.
طایفه اورک در نزد مردم به اورک ۲۴ تیره مشهور است.
تیرههایی بنام اورک در طایفه بهداروند و جود دارد که قبلا خانواد ههایی از طایفه اورک بودهاند اما بدلیلی کوچ کردهاند و در کنار طایفه بهداروند زندگی کردهاند و اکنون جزو یکی از تیرههای بهداروند محسوب میشوند. همینطور هم چند خانوار از طایفه اورک به کنار طایفه ممصالح چهارلنگ رفتند و اکنون جزو آن طایفه مسوب میشوند. اما اصلیتشان جزو طایفه اورک ۲۴ تیره بوده. و همچنین بعضی از خانوادهها و تیرههای این طایفه از طوایف دیگر بختیاری بوده اند که بخاطر دلایل مختلف مانند نزاع ایلی و... به درون این طایفه آمده اند و جزو اورک محسوب میشوند اما هنوز هم بع از چند سال بعضی از آنها به طایفه اصلی شان آمد و رفت نیز دارند و فامیل های خود در طایفه قبلی را میشناسند.که این کوچ کردن در میان بختیاری ها بسیار زیاد بوده(بخاطر منازعات فراوان ایلی) و امری است طبیعی.
بختیاری
بختیاریها قومی از مردم ایران هستند که مناطق غربی کشور ایران بسر میبرند. آنها را لرهای بختیاری نیز نامیدهاند. زبانهای کاربری این دو قوم فارسی و لری بختیاری میباشد.
تاریخچه
برای نخستین بار حمدلله مستوفی در شمارش تبارهای لر بزرگ از بختیاریها نام بردهاست. تباری که پس از نیرومند شدن آوازه بیشتری یافت و سرانجام به بیشتر سرزمینهای لر بزرگ چیره شد و نام خود را به آنها داد.
بر پایه نوشتههای تاریخی بختیاری نام یکی از تبارهای بزرگ ایران میباشد که به لر بزرگ نیز شناخته شدهاست چرایی این نامگذاری به گفته برخی به سبب نزدیکی دامنه فرمانروایی اتابکان لرستان به سرزمینهای بختیاری نشین در زمان گسیختگی و چندگانگی فرمانروایی ایران بودهاست از این رو آنان را لر بختیاری نیز مینامند. نام لر کوچک نیز به مردمان لرستان و ایلام امروزی داده شده بود. در گستره زمانی میان هخامنشیان و ساسانیان، لرستان بخشی از سرزمین بزرگ پارس بودهاست. پس از اسلام و از زمان خلفای عباسی، لرستان فراتر از مرزهای امروزی (از همدان تا گلپایگان) -و زیر پرچم فرمانروایی اتابکان لرستان- تا مرز اتابکان فارس (ازسال ۵۰۶ تا ۱۰۰۶ هجری قمری) گسترده شده بود از این رو فرمانروایان این سدهها با نام اتابکان لرکوچک شناخته میشدند. خرم آباد پایتخت فرمانروایی اتابکان لر کوچک و ایذه مالمیر پایتخت فرمانروایی اتابکان لر بزرگ به شمار میرفته.
با درنگریستن به گمانه زایش کوروش بزرگ در انشان که شهری در آپا اختر خوزستان بوده (به باور برخی همان ایذه امروزی) و همچنین سنگ نبشتهای که گفتههای کورش بزرگ را دربرداشته و در شوش یافت شده و در آن آمدهاست که کورش بزرگ بر آن شده که در سر راه خود از هگمتانه به شوشا با مردمان باختری دیداری داشته باشد می توان چنین برداشت کرد که دامنه سرزمین باختریها جایی میان همدان و شوش امروزی بوده و نه در باکتریا (افغانستان) و یا میان رودان.
همچنین نامهای برخی از سرزمینهای بختیاری نشین مانند شهرستان پارسان (فارسان امروزی)و یا ایزدجی (میزدج امروزی) و روستای پیل آباد (فیل آباد امروزی) که جایگاه پرورش و نگهداری فیـل های جنگی بودهاست گویای این است که این سرزمین بخشی از امپراتوری پـارس بوده از اینرو میتوان برداشت کرد که واژهٔ بختیاری همان دگرگون شدهٔ واژهٔ باختـری می باشد.
برخی بر این باورند که بختیاری ها از دید تبار از بازماندگان پارسیان اند و لرها و به لولوبی ها و کاسپیها و گوتیها -که از تبارهای پیش از تاریخ ایران میباشند و امروزه گمان میرود که تباری هند و اروپایی داشته اند- نزدیک هستند. برخی نیز بر این باورند که ریشه تباری لرها از سکاها میباشد (سکاها مردمانی هند و اروپایی تبار بودند که در بسیاری از بخشهای فلات ایران پراکنده شده بودند)
رومن گیرشمن باستانشناس سرشناس فرانسوی مینویسد :
من جای جای این سرزمین (بختیاری) پا نگذاشتهام مگر اینکه عیلامی را یافتهام
این نشان از این دارد که پیش از چیرگی مردمان هند و اروپایی تبار این سرزمین هم زیر پرچم امپراتوری ایلام بودهاست.
در آغازه پادشاهی فتحعلیشاه قاجار، بختیاری بخشی از خاک استان فارس بود و رود کارون جداکنندهٔ فارس و "عراق عجم" بهشمار میآمد.از سال ۱۲۵۲ قمری بختیاری گاهی بخشی از اصفهان و گاهی بخشی از خوزستان بود.
بختیاریها در گذر تاریخ همواره در ردههای سیاسی، سپاهی و بازرگانی دستی داشتهاند، بهویژه جایگاه ایشان بعنوان سپاهیان صفویه و تشکیل زندیه تا انقلاب مشروطه و سپس تشکیل شرکت نفت و جنگ ایران و عراق ... نخستین کسی که برآن شد تا تاریخ بختیاریها را به نگارش درآورد سردار اسعد بختیاری بود که در نگاشتههای او به نام "تاریخ بختیاری" به دانستههای ارزشمندی درباره بختیاریها بر میخوریم.
زیستگاه
بختیاریها در بخشی از استانهای چهارمحال و بختیاری و خوزستان، اصفهان و قسمتی از شرق لرستان (الیگودرز و دورود و ازنا) ساکن هستند.چهارمحال و بختیاری شامل چهار محل به نام لار، کیار، میزدج، گندمان و سرزمینهای بختیاری میباشد و از این رونام آن را (چهار محال) و (بختیاری) نامیده اند.
منطقه لار از طرفی شهر فرخشهر (قهفرخ و یا در گویش محلی قفهرخ) تا روستای سودِجان (سودِگان) و از طرفی دیگر روستای مصطفی آباد تا روستای بارده را در بر میگیرد. (شهرهای فرخشهر، شهرکرد، سامان، بـِن، سورشجان، هفشجان و روستاهای مصطفی آباد، هارونی، سودِجان، پیربلوط، ارجنک، زانیون، چالشتر، هرچگان، تومانک و بارده).ساکنان این مناطق فارسی زبان و ترک زبان هستند.
منطقه کیار (که از کوه کلار از ایل دورَکی گرفته شده) از طرفی روستای دهنو(بعد از دستگرد) تا روستای دستنا و از طرفی دیگر گهرو تا روستای بهرام آباد (بعد از روستای خراجی) را در بر میگیرد. (شهر شلمزار و روستاهای دهنو، دستگرد، دزک، سرتیش نیز، دستنا، گهرو، تیش نیز، شاپورآباد، قلعه تک، خراجی، بهرام آباد).
منطقه میزدج (ایزدجی) از طرفی روستای جونقان (گین کان) تا روستای باباحیدر و از طرفی دیگر بعد از روستای مصطفی آباد، تنگهٔ پردنجان (پردنگان) تا روستای گوشه را در بر میگیرد. (شهرستان فارسان، شهر جونقان و روستاهای راستآب، چلیچه، پردنگان، گوجان، ده چشمه، کُرون، چوغاهست، گوشه، باباحیدر، چوبین، فیل آباد، عیسی آباد).
منطقه گندمان از طرفی شهر فرادمبه تا روستای گِردِبیشه و از طرفی دیگر روستای قلعه ممی کاه تا نزدیک دهاقان اصفهان را در بر میگیرد. (شهرستان بروجن، شهرهای گندمان، فرادمبه و بلداجی و روستاهای قلعه ممی کاه، گردِبشه).
سرزمینهای بختیاری از طرفی شهر سمیرم در استان اصفهان تا شهر درود در استان لرستان و از طرفی دیگر از شهرستان رامهرمز در استان خوزستان تا شهر داران در استان اصفهان را در بر میگیرد.
سرزمینهای بختیاری به دو بخش ییلاقی و قشلاقی تقسیم میشود.
محل سکونت ییلاق و قشلاق ایل چهارلنگ به دو بخش تقسیم میگردد.
بخش ییلاقی یکی در محدوده شهرستان فریدن تا شهرستان درود و دیگری از شهرستان سمیرم تا لردگان میباشد.
بخش قشلاقی نیز یکی در محدوده شهرستان دزفول و دیگری در محدوده شهرستانهای ایذه و رامهرمز میباشد.
مرکز منطقه ییلاق یکی آخوره (فریدون شهر امروزی) و دیگری سمیرم و مرکز منطقه قشلاق یکی ایذه و دیگری رامهرمز بودهاست. خوانین ایل چهارلنگ در بخش ییلاقی در منطقه آخوره (فریدون شهر) و در بخش قشلاقی در محدوده ایذه بودهاست.
محل سکونت ایل هفت لنگ نیز به دو بخش تقسیم میگردد :
بخش ییلاقی در محدوده شورآب، تنگه گزی و دامنههای زردکوه تا اَردَل به مرکزیت شهرستانهای کوهرنگ و چلگرد
بخش قشلاقی در محدوده اندیکا و مسجد سلیمان امروزی به مرکزیت اندکا میباشد.
در تاریخ معاصر (دوران قاجار) خوانین ایل هفت لنگ بختیاری که از قدرت و شوکت بیشتری برخوردار شده بودند، در منطقه ییلاقی، چوغاخور و در منطقه قشلاقی، ایذه و قلعه تـُل را مقر حکومتی خود قرار داده بودند.
ویژگیهای فرهنگی
بختیاری همراه با سنتها و شیوههای خاص زندگی، به تنهایی یکی از جاذبههای بینظیر و چشمگیر منطقهٔ بختیاری است. زندگی ایلی با الگوی سکونت و آداب و رسوم ویژه، مورد علاقهٔ گردشگران داخلی و خارجی است. این جاذبه علاوه بر آن که بازدیدکنندگان عادی را به سوی خود جلب میکند، میتواند مورد توجه دانشجویان و دانش پژوهان علوم اجتماعی و انسانی قرار گیرد.
یکی از دیدنیهای جالب توجه استان چهارمحال و بختیاری کوچ ایل بختیاری است. اگر چه در دهههای آغازین قرن حاضر گروههای بسیاری از ایل بختیاری نیز همانند سایر ایلات و عشایر ایران ” تخته قاپو“ (یکجانشین) شدند، اما هنوز هم بخشی از ایل، کوچرو و متحرک است. کوچروهای بختیاری، زمستان را در دشتهای شرق خوزستان و تابستان را در بخشهای غربی منطقه چهارمحال و بختیاری به سر میبرند. آنها هر ساله از اواخر اردیبهشت ماه از پنج مسیر گوناگون همراه با مبارزهای خستگی ناپذیر با سختیهای طبیعت، ضمن عبور از رودخانهها، درهها و پشت سر گذاشتن بلندیهای زردکوه در مناطق معینی از دامنههای زاگرس پراکنده میشوند و قریب سه ماه در این منطقه میمانند و با چرای دامها در مراتع سرسبز به رمهداری سرگرم میشوند. نحوه معیشت و زیست، الگوی سکونت و باورها، سنتها و آداب و رسوم از جمله جاذبههای دیدنی این شیوه زندگی است. به مسیرهای کوچ در اصطلاح ایل راه میگویند که شامل ایلراههای دزپارت، تاراز، هزارچمه، کوه سفید و تنگ فاله است.
قالیها و دست بافتههای بختیاری در تمام جهان مشهور و بازار خوبی دارند. همچنین بختیاری سرزمین شیرهای سنگی است که نخستین بار توسط محسن فارسانی مورد مطالعه علمی قرار گرفتند. وی همچنین فیلم مستندی در باره شیرهای سنگی به نام «برد شیر» ساختهاست. همچنین بایستهاست در راستای حفظِ ضربالمثلهای بختیاری نیز تلاشهای سودمند بیشتری صورت گیرد تا این میراث تجربی گذشتگان نیز برای آیندگان برقرار ماند.
موسیقی آنان شامل سرنا و کرنا و کوس (طبل) و سازهای بادی کوچکتر از سرنا و کرنا است. توشمال که سرپرستی موسیقی را در ایل بر عهده دارند اکنون هم در مجالس عروسی هنرمندی خود را به نمایش میگذارند.
مراسم سوگواری
مراسم سوگواری در میان بختیاریها اهمیت خاصی دارد و همراه با مراسم پرسوز و گدازی برگزار میشود که احتمالاً نشانه انس و الفت و همبستگی ژرفی است که میان آنها وجود دارد. این اهمیت هم در عزاداریهای مذهبی و هم در عزاداریهای خصوصی به بارزترین شکل مشهود است.
برگزاری مراسم عزاداری خانوادگی نیز جالب توجهاست. در ایل بختیاری وقتی کسی فوت کند، ایل یکپارچه غرق غم و ماتم میشود و لحظهای صاحب عزا را رها نمیکنند. چوقا از تن بیرون میکنند و لباس سیاه میپوشند. بعد از غسل متوفی، سید همراه ایل، سید پیر شاه یا سید امامزادههای اطراف مسیر و مکان کوچ و استقرار را خبر میکنند تا بر مرده نماز میت بگذارند و سپس مرده را به خاک میسپارند. خاک که گودی گور را پر کرد، مردها در فاصله دور میایستند و زنهای ایل به دور گور حلقه میزنند، گریه سر میدهند و همراه با مرثیه که گاگریو گفته میشود به شرح حال زندگی مرده میپردازند. در این هنگام تُشمالها آهنگ غم انگیزی به نام چپی مینوازند. بعد از این مراسم خیرات شروع میشود. صاحب عزا چادر سیاهی بر پا میکند، مردم ایل تیره به تیره، طایفه به طایفه، برای دلداری صاحب عزا میآیند و سرباره میآورند. سرباره مخارج عزاداری صاحب عزا را کاهش میدهد. این مراسم تا یک سال به طول میانجامد، چرا که شاید تیره یا طایفهای در مسافتهای دور باشد و یا امکان حضور به موقع پیدا نکرده باشد.
وقتی کلانتر یا یکی از سرشناسان ایل بمیرد نیز مراسم خاصی انجام میشود. بدین ترتیب که زین و برگ اسب یا اسبانی را با پارچه سیاه میپوشانند و بر گردن اسب نیز پارچههای رنگین که یک سر آن بر زین و سر دیگرش روی پیشانی اسب است به بند دهنه میبندند، سپس اسب را در حالی که دهنه آن به دست یک نفر است در محوطه امامزاده میگردانند. این پارچه را «یال پوش» میگویند. چوقا و تفنگ متوفی را نیز روی اسب میبندند. بختیاریها معمولاً بر سر مزار جوانان، پهلوانان و بزرگان خود شیر سنگی قرار میدادهاند.
عزاداری برای ائمهاطهار به ویژه در ماه محرم همانند همهٔ نقاط ایران باشکوه برگزار میشود. شیوه اجرای مراسم تقریباً همانند سایر نقاط ایران است. دستههای زنجیرزنی، سینهزنی و حضور در مراسم مساجد و تکایا از جمله جلوههای برگزاری اینگونه مراسم است.
گویش بختیاری
گویش بختیاری یکی از گویشهای لُریتبار یعنی از دسته جنوب باختری زبانهای ایرانی است. گویشها و زبانهای لُریتبار عبارتاند از فیلی، لکی، بختیاری، لری جنوبی، و کومزاری.
همواره در زمانهای گذشته، دیوارهای بلند و دشوار گذر زاگرس مانع از نفوذ اقوام مهاجم به درون منطقهٔ بختیاری بودهاست.
بنابراین زبان ایل بختیاری تا قبل از گسترش رسانههای همگانی و مدارس ملی تقریباً دستنخورده و بکر مانده بود اما امروزه براثر آسانی ارتباط با شهر و پایتخت، گویش بختیاری نیز مانند لهجهها و گویشهای دیگر به سرعت در حال دگرگونی و نزدیک شدن به فارسی رایج است.
نسل امروز بختیاری (بهویژه ساکنین شهرها و اسکانیافتگان) در طول کمتر از نیم قرن نه تنها خیلی از اصطلاحات و واژههای پنجاه سال پیش بختیاری را استفاده نمیکنند؛ بلکه معنای آنها را نیز نمیدانند و یا فراموش کردهاند. گفته میشود در طی سالهای گذشته که بختیاریها بسوی شهرنشینی و پراکندگی رفتهاند در حدود دوهزار واژه کهن از آنان نابود شدهاست.
گویش بختیاری به طور کلی به چهار دسته تقسیم میشود:
-
گویش بخش خاوری که تحت تأثیر لری کوهگیلویه واقع شدهاست.
-
گویش منطقه جنوبی که تحت تأثیر گویش طایفهٔ بهمئی بودهاست.
-
گویش منطقه چهارلنگ
-
گویش بخش میانی
که هر دو گویش نسبتاً کمتر تحت تأثیر قرار گرفتهاند؛ بر خلاف تصور افراد ناآشنا، گویش لُری بختیاری با گویش لری (خرم آبادی) تفاوتهای بسیاری بهویژه از نظر تلفظ دارد. اما از نظر ادبیات و به ویژه ضرب المثلها و زبانزدهای بومی بین تمام زبانهای لری اشتراکات زیادی وجود دارد
تن پوش بختیاری
پوشش زنان:
۱. پوشش سر"لچک و مینا: لچک کلاهی است که زیر مینا استفاده و با انواع سکههای قدیمی، مروارید، سنگ و پولک تزیین میشود و انواع گوناگون دارد. سیخکی، ریالی، صدف، که رایجترین آن ریالی میباشد که از سکههای قدیمی استفاده میشود.
۲. مینا: روسری از جنس حریر و ابعاد بسیار زیاد به شکل مستطیل است که بهصورت بسیار ویژهای به سر میکنند. مینا را با سنجاق محکم توسط بندی از یکسوی لچک بهسوی دیگر آن از پشت سرشان میآویزند که به آن سیزن گفته میشود و بعد موهای جلوی سر را تاب میدهند و از زیر لچک بیرون میآورند و در پشت مینا پنهان میکنند وآن موها را ترنه مینامند و با مهرههایی با رنگهای گوناگون آن را تزئین میکنند که جلوهای خاص به زیبایی مینا میدهد.
۳. تنپوش زنان بختیاری پیراهنی است به نام جومه یا جوه این پیراهن معمولاً دو چاک در اطراف کمر دارد و تا پایین کمر میرسد و زیر آن دامن بسیار پرچینی به نام شولارقری میپوشند که برای تهیه آن گاه از ۸ تا ۱۰ متر پارچه استفاده میشود.
۴. جلیقه (جلیزقه) روی پیراهن پوشیده میشود که از جنس مخمل است. همچنین زنان بازوبندی (بازیبند) نیز بدست میکنند که با مهرههای رنگی و سنگ تزیین میشود. البته استفاده از آن خیلی عام نیست و بیشتر در عروسی پوشیده میشود.
۵. پوشش پایین تنه از شلواری معمولی و گیوه استفاده میشود.
رنگ لباس زنان بختیاری الهام گرفته از طبیعت است. زنان و دختران جوان در رختهای خود از رنگهای روشن استفاده میکنند و رنگ لباس خانمهای مسن به دلیل احترام به سن و سال آنها تیرهاست.
پوشش مردان:
۱. سرپوش مردان بختیاری کلاهی نمدی است به رنگهای مشکی، قهوهای روشن و تیره و سفید که به آن کلاه خسروی هم گفته میشود. در ابتدا خوانین کلاه سفید رنگ خسروی بسر میگذاشتند اما بعد از اینکه رضا شاه آنان را تخت قاپو کرد آنان را نیز از پشیدن لباس بختیاری نیز منع کرد، به همین دلیل به مرور زمان کلاه سفید جای خود را به کلاه سیاه مردم عادی داد. امروزه دیگر کودکان کلاه سفید خسروی بسر میگذارند. کلاه خسروی همانطور که از نامش پیداست، طرحش از کلاه خسروان، پادشاهان ساسانی است که این خود نشان دهندهٔ قدمت تاریخی فرنگ منطقه میباشد.
۲. در ابتدا مردان بختیاری بالاپوشی به نام قـَبا داشتند که از کنار چاک داشت و هینطور از آستینهای فراخی برخوردار بود، اما بعد منع لباس توسط رضاشاه، بالا پوشی بنام چوقا که راعیت آنرا میپوشید متداول شد که دست باف زنان عشایر است. چوقا از پشم بز به دو رنگ سیاه و سفید تهیه میشود و خاصیت ضد باران دارد، گرما را در زمستان نگهمیدارد و در تابستان رطوبت و خنکی را حفظ میکند. نقشهای چوقا، ستونهایی کوتاه و بلند هستند و طرح این ستونها رااز ساختمانهای دوره هخامنشی میدانند. قبا برگرفته از طراحی اشکانی است.
۳. برای پوشش پایین تنه از شلواری به رنگ مشکی استفاده میگردد که شلواری گشاد و بسیار آزاد است. در این سالهای اخیر به دلیل استفاده از محصولات پارچهای کارخانه دبیت منچستر انگلستان به آن شلوار دبیت نیز گفته میشود. پوشش پا گیوهاست که در تابستان رطوبت و خنکی را حفظ میکند و در زمستان گرما را نگه میدارد. از مجسمه برنزی که در ایذه مالمیر بختیاری کشف گردیده مجسمه مردشمی درموزه ایران باستان، چنین بهنظر میرسد که این شلوار نیز از البسهٔ دوران اشکانی باشد.
بختیاری های سرشناس
-
سردار اسعد بختیاری از سران جنبشس مشروطه
-
شاپور بختیار آخرین نخست وزیر ایران در دوره پهلوی
-
ثریا اسفندیاری بختیاری ملکه سابق ایران
-
مسعود بختیاری خواننده فولکلور شهیر بختیاری
-
بهرام مشیری نویسنده، محقق و مورخ
-
محسن رضایی سیاستمدار
-
مهدی کروبی سیاستمدار
-
امیدوار رضایی سیاستمدار
-
بهزاد غلامپور سنگربان سابق تیم ملی فوتبال ایران
-
سهراب بختیاری زاده بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران
-
میلاد میداوودی مهاجم تیم ملی فوتبال ایران
-
ایمان مبعلی هافبک تیم ملی فوتبال ایران
-
هدایت ممبینی داوربین المللی فوتبال
-
امیدعلی شهنی کرمزاده ریاضی دان برجسته ایرانی
-
پژمان بختیاری شاعر
-
قیصر امین پور شاعر
-
جمشید چالنگی مجری تلویزیون
-
صفر ایرانپاک بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران
-
یدالله جهانبازی داور بین المللی فوتبال
-
هدایت موسوی رحیمی خوشنویس برجسته وتوانای معاصر
-
محمود رحمانی فیلم ساز
-
علی دهکردی بازیگر سینما
-
بهنوش بختیاری بازیگر سینما و تلویزیون
-
سیاوش شمس خواننده ایرانی ساکن آمریکا
-
علی فلاحیان سیاستمدار
-
جعفر خان سردار بهادر ازفرماندهان جنبش مشروطه و وزیر جنگ قاجاریه
-
نجفقلی خان بختیاری صمصام السلطنه نخست وزیر دولت مشروطه
-
میرجهانگیرخان آسترکی ازوزرای برجسته صفویه دراصفهان
-
ابوالفتح خان بختیاری حاکم اصفهان وبختیاری درسلسله افشاریه
-
تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران
-
علیمردان خان بختیاری مرد استبداد ستیز بختیاری
-
حسینقلی خان ایلخانی رئیس ایل بختیاری
-
جعفرقلی خان بابادی
-
علیقلی خان سردار اسعد
-
محمدتقی خان بختیاری
-
اسدخان بختیاروند
-
مهدی خان اورک
-
خلیل اسفندیاری
-
اسفندیار خان اسفندیاری
-
علیقلی خان سردار اسعد
-
دکتر ابوالقاسم بختیاری
منابع
-
عبدالعلی خسروی ، تاریخ و فرهنگ بختیاری
-
موسی حاجت پور ، جامعهشناسی عشایر بختیاری
-
دکتر منصورامانی ، تاریخ ایذه وقوم بختیاری
ماد
ماد نام یکی از اقوام ایرانی تبار مرتبط با پارسها بود که در سده ۱۷ پیش از میلاد در سرزمینی که بعدها به نام ماد شناخته شد نشیمن گزدید.بسیاری از مورخان باستان، به صراحت، مادها را «آریایی» خواندهاند. واژگان بازمانده از گویش مادی در زبان پارسی باستان، و نیز تصریح «استرابون» به «آریایی» بودن زبان مادها و پیوند و همسانی آن با زبانهای پارس و بلخ و سغد و سکاها و نیز کلام داریوش بزرگ ـ که زبان مادها و پارسها را در یک گروه قرار میدهد ، نشانهٔ از «آریایی» بودن زبان مادهاست.
بناهای مذهبی (معابد) یافته شده در سکونتگاههای مادها و نیز نامهای خاص مادی که با اسامی دینی آریایی ترکیب شدهاند به آشکارا تعلق مذهبی قوم ماد را به اندیشهها و آیینهای دینی هندوایرانی (آریایی) و شاید زرتشتی، نشان میدهد.
نام شاهان و سرداران ماد که در متون آشوری و یونانی و پارسیباستان ذکر گردیدهاند (مانند: فْرَوَرتی، اوُوَخْشَترَ، اَرشْتْیوَییگَ، شیدیرپَرنَ، تَخمَسپادَ و…) همگی به آشکارا «آریایی» هستند.
برخی مدعی هستند بر پایهٔ نظریهٔ "حضور دیرین مردم آریایی در خاور نزدیک و میانه" که توسط جمعی از تاریخدانان به ویژه جهانشاه درخشانی ارائه شدهاست، واژهٔ "مَدَه" در نوشتارهای میانرودان به نادرست به معنای عام سرزمین ترجمه شدهاست که با برخی از اسناد باستانی سازگار نمیباشد. بر پایهٔ این نظریه دست کم از هزارهٔ سوم پیش از میلاد مادها در بخشهای غربی ایران حضور داشتهاند.
بر پایه برخی منابع مادها میان قرون ۹ تا ۷ پیش از میلاد حکومتی یکپارچه برای سرزمینهای مادی تشکیل ندادند و در این رابطه برخی معتقدند که به نظر میرسد آن چه در بارهٔ نهادهای تمدنی و حکومتی مادها در متون تاریخی (هردوت و پس از وی) روایت شدهاست، تصویری متعلق به هخامنشیان و پارسها باشد که سپس به تن و قامت مادهایی که روزگارشان گذشته بود، پوشانده و بازسازی شدهاست. آن چه از متون آشوری - که اسنادی معاصر با دوران مادها هستند - برمیآید، آن است که مادها از سدهٔ نهم تا هفتم پ.م. نتوانسته بودند چنان پیشرفتی بیابند که سبب همگرایی و اتحاد و سازمانیافتگی قبایل و طوایف پراکندهٔ ماد بر محور یک رهبر و فرمانروای برتر و واحد - که بتوان وی را پادشاه کل سرزمینهای مادنشین نامید؛ آن گونه که هردوت «دیوکس» را چنین مینماید - شده باشد. پادشاهان آشور در ضمن لشکرکشیهای پرشمار خود به قلمرو سکونت مادها، همواره با شمار فراوانی از «شاهان محلی» (حاکمان مستقل شهرهای مختلف) روبهرو بودهاند و نه یک پادشاه واحد حاکم بر کل سرزمینهای مادنشین.
شاهنشاهی ماد در زمان هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت میکرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای نخستین بار در تاریخ به زیر یک پرچم آورد. هوخشتره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود. پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه وحدت اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
مجموعه لشکرکشیهای آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. و خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودند بوجود آورد.
هرودوت مینویسد:
آشوریها در آسیا پانصد سال حکومت کردند، اول مردمی که سر از اطاعت آنها پیچیدند مادها بودند اینان برای آزادگی جنگیدند، رشادتها کردند و از قید بندگی رستند.
منابع و مآخذ تاریخ دوران ماد
نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبهای است که گزارش حمله شلمانسر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای کردستان، (سال ۸۳۷ ق م) بر آن ثبت شده. مادها از نژاد هند و اروپایی به شمار میروند و محتمل است که در تاریخ هزار سال قبل از میلاد از کنارههای دریای خزر به آسیای باختری آمده باشند. اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است. تپه هگمتانه تپهای تاریخی با پیشینهای متعلق به دوران ماد است. روایات مورخین یونانی نیز حاکی است که این شهر در دورهٔ مادها (از اواخر قرن هشتم تا نیمهٔ اول قرن ششم قبل از میلاد)، مدتها مرکز امپراتوری مادها بودهاست و پس از انقراض آنها نیز به عنوان یکی از پایتختهای هخامنشی (پایتخت تابستانی) به شمار میرفتهاست. گفتههای هرودوت مورخ یونانی، در قرن پنجم قبل از میلاد، مهمترین ماخذ تاریخی در این مورد است. در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسله ماد اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی کوشش کردهاست.
در کتیبههای تیگلتپیلسر سوم که در قرن هشتم پیش از میلاد نوشته شدهاست، و سناخریب و اسرحدون و شلمانسر سوم نیز به ناحیه ماد اشاره کردهاند.
از برخی از مطالب تورات نیز برای اطلاع از تاریخ ماد، میتوان استفاده کرد. لیکن در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسله ماد اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی کوشش کردهاست.
سرزمین ماد
ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و ناحیه امروزی کردستان، تهران (ری)، حوزه شمال غربی کویر مرکزی و همدان را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد در گذشته هگمتانه نام داشت که بعدها به اکباتان تغییر نام داد.
این قوم، در کوههایی که به عنوان جایگاه خود در ایران انتخاب کرده بودند، مس، آهن، سرب، سیم و زر، سنگ مرمر، و سنگهای گرانبها بدست آوردند و چون زندگی ساده داشتند، به کشاورزی بر دشتها و دامنه تپههای منزلگاه خود پرداختند.
طوایف ماد
مطابق منابع کهن آشوری و یونانی و ایرانی در مجموع معلوم میگردد که سه طایفه از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان، ستروخاتیان و بودیان بوده و سه طایفه مادی دیگر عبارت بودهاند از آریزانتیان و مغها و سرانجام پارتاکانیان. مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) مادیهای ساگارتی میزیستهاند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران دادهاند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس منجمله از منشا همین طایفه ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق مادها بوده و بعدها رو به جنوب رفتهاند.
جنگهای آشور و ماد
مجموعه لشکرکشیهای آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. نتوانست قدرت مادها را در هم بشکند و بیشتر حملات غارتگرانه بودند. دولت ماننا اتحادیه طوایف ماننایی منطقه و خود، از گذشته جزیی از سازمانهای حکومتی لولوبیان - گوتیان بودند. دولت ماننا در سده هفتم ق.م. جزیی از دولت بزرگ ماد به شمار میرفت. اخرین لشکرکشی اشور به ماد در سال ۷۰۲ پ. م. بود. خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودهاند بوجود آوردهاست. مادها پایههای نخستین شاهنشاهی آریاییتباران (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) را در ایران بنیاد نهادند.
ظهور پادشاهی ماد
به گفته مورخین یونانی، پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، در حدود سال ۷۰۸ قبل از میلاد، رهبر یکی از قبایل مادی دیاکو بهوسیله مجلس اتحادیه، به عنوان رهبر قبایل مادی انتخاب شده و وظیفه تشکیل یک دولت مرکزی به عهده وی گذاشته میشود. این رهبر، دیاکو (دیوکس در یونانی) با متحد کردن قبایل پراکنده مادی و برقراری قوانین مختلف، به عنوان اولین رهبر ماد شناخته میشود و اوست که پایتخت خود را در همدان امروز (هنگمتان، همریشه با هنگمن و انجمن، به معنای محل جمع شدن) قرار میدهد.
یکی از کتیبههای آشوری از شخصی به نام دیاکو، بیست سال قبل از تاریخ انتخابش به عنوان شاه مادها، نام میبرد. این شخص آغاز کننده چند شورش برعلیه دولت آشور است که برای خواباندن آنها، حضور شخص امپراتور آشور سارگن دوم لازم است. دیاکو و تمام اعضای خانواده اش به تبعید محکوم میشوند و نام او در کتیبهها دیگر نمیآید. بیست سال بعد، دیاکو به عنوان شاه ماد انتخاب میشود و با پایه گذاری دولت ماد، به عنوان یک دشمن متمرکز آشور، دوباره به صحنه تاریخ بازمی گردد.
شاهان ماد
دیااکو (دیوکس)
پسر فراارت اولین کسی است که مادها به سلطنت اختیار کردند. پایتخت او اکباتان (همدان) بود.دیوکس موفق شد مادها را متحد سازد و تشکیل ملتی دهد. مدت سلطنت او ۵۳ سال بود.(۷۰۸ تا۶۵۵ قبل از میلاد)
دیاکو در (۷۲۸ پ.م.) به شاهی رسید و شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه شگفتانگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد. مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور، فرزند و جانشین او، فرورتیش، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در برابر آشوریها به پا خاست.
فرورتیش
پس از دیاکو، فرورتیش ۲۲ سال (دوره حکومت: ۶۷۵-۶۵۳ پ.م.) حکومت کرد و قبائل ایرانی را به اطاعت کشید. انگاه وارد جنگ (۶۷۲ یا ۶۷۳ ق.م.) با دولت آشور شد ولی در برابر آشوریها شکست یافت و کشته گردید. فرورتیش بر سرزمین ماد از حدود ری تا اصفهان و آذربایجان و کرمانشاه و کردستان و همدان سلطنت میکردهاست.
بیشتر حکومت فرورتیش به نظم دادن به قبایل مادی و جنگیدن با دشمنان خارجی گذشت. مدارک آشوری و بابلی به خطراتی که مادها از شرق خود احساس میکردند اشاره نمیکند، اما قبایل شمال دولت ماد (سکاها و کیمریها)، از اهمیت خاصی برای مادها و آشوریها برخوردار بودند.
پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور، فرورتیش در سال (۶۷۲ یا ۶۷۳ ق.م.) در برابر آشوریها به پا خاست. در حدود اوایل قرن هفتم قبل از میلاد، در اوایل حکومت فرورتیش، قبایل کیمریها که از صحرانشینان دشتهای جنوبی دریای سیاه بودند، به ماد و آشور حمله کردند. امکان ایرانی بودن قبایل کیمریها، احتمالاً دلیل اصلی آنها برای تشکیل یک اتحادیه با مادها برعلیه دولت آشور بود. حملات کیمری به آشور ضرباتی به آن دولت وارد کرد، اما در شکست دادن کامل آشور و پادشاه بزرگ آن، اسرحدون، ناموفق بود.
خشتریته
پس از فرورتیش رهبری مادها را خشتریته (دوره حکومت: ۶۵۳-۶۲۵ پ.م.) در دست گرفت. خشتریته اولین پادشاهی است که پادشاهی ماد را در غرب فلات ایران تشکیل داد. به دنبال حمله مجدد اشور به مادها خشتریته برای پایان دادن به حملات اشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با اشور وارد جنگ شد. داستان سلطنت سکاها در ماد خطا است دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم کرد. خشتریته در سال ۶۲۵ پ. م. در گذشت.
هووخشتره
پس از خشتریته، پسر ش هووخشتره (کی آخسارو) (کیخسرو را صورت افسانهای هووخشتره فرمانروای بی نظیر وبی مرگ اوستا و شاهنامه میدانند . (دوره حکومت: ۶۲۵ تا ۵۸۵ پ.م.) به شاهی رسید. هووخشتره اولین پادشاهی است که یک سلطنت سراسری را در ایران تشکیل داد و ایران را به عنوان یک قدرت مهم جهان آن زمان مطرح کرد.
ایشتوویگو
ایشتوویگو (دوره حکومت: ۵۸۵ تا ۵۵۰ پ. م) واپسین پادشاه ماد و جانشین هووخشتره بود. در مورد حکومت او اطلاعات زیادی در دست نیست و بیشتر روایات یونانی و پارسی، به اواخر سلطنت او و نابودی حکومت ماد به دست کورش بزرگ اشاره میکنند.
لوحه «سالنامه نبونید» در حال حاضر در بریتیش میوزیوم لندن نگهداری میشود. متن لوحه سالنامه نابونید سال به سال حکومت نبونید (۵۳۹ – ۵۵۶ ق. م) آخرین پادشاه بابل نو را شرح میدهد. درسال ششم سلطنت او یعنی ۵۵۰ ق. م نویسنده سالنامه، به جنگی در چند صد کیلومتری جنوب شرقی بابل اشاره میکند و مینویسد:
شاه اشتومه گو، لشکر خود را برای جنگ با کورش، شاه انشان، فرستاد ولی لشکر بر او شورید، او را به زنجیر کشیده و تحویل کورش دادند.
ظاهرا این «ایشتو مه گو» همانست که هرودوت او را آزدیاک مینامد.
ایشتوویگو متهم به ترجیح دادن شکوه و راحتی دربار آشور به زندگی سخت و ارتشی مادی شدهاست و انحطاط قدرت ماد را بیشتر به او نسبت میدهند. در صورت قبول، میتوان تصور کرد که بیشتر آثار باقی مانده از دوران مادها، بخصوص آثار بجای مانده در تپه نوشی جان، به دوران سلطنت ایشتوویگو بر میگردد. همچنین، راحتیهایی که در دوران هخامنشی به عنوان «تنپروری مادی» در سلطنت ایشتوویگو خوانده شده را، شاید به جای دوران انحطاط ماد، زمان انتقال زندگی قبایل ایرانی از طرز زندگی صحرانشینی به شهرنشینی بنامیم و آنرا آغاز واقعی تمدن ساکن قبایل ایرانی بدانیم.
جنگهای اشور و کشور ماد
از سال ۶۷۳ پ م جنگهای مادها و آشور دوباره پا میگیرد از این زمان به بعد در اسناد آشوریها از کشور ماد نیرومند سخن میرود که نشان از به رسمیت شناخته شدن موجودیت دولت مادها از طرف آشوریها است. در حدود سال ۶۵۰ پ. م. پادشاهی ماد دولت بزرگی در ردیف ماننا و اورارتو و عیلام بود. بعد از کیمریها، یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز، سکاها، به منطقه شمال غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در غرب دریاچه اورمیه و شرق آناتولی را نابود کرده بودند
آشوربانیپال پادشاه آشور
در زمانی که آشور بانیپال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و اشوریها در نگرفت ولی جنگهای آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ پ م ادامه یافت. آشور بانیپال در سال ۶۳۳ پ م در گذشت. دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.
تشکیل سلطنت سراسری مادها در ایران
هووخشتره، (کیاکسار مدارک یونانی)، بزرگترین پادشاه ماد است. تواناییهای او در منظم کردن ارتش و بستن توافق نامههای خارجی با دولتهای همسایه، او را به قدرتمندترین شاه غرب آسیا در زمان خودش تبدیل کرد. هووخشتره در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه اش را با پادشاه سکاها، پروتوثیس، به اتحاد متقابل تبدیل کند.
هووخشتره ارتشش را به دوقسمت پیاده نظام مجهز به نیزه و سوارنظام تیر انداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و برای اولین بار از ارابههای جنگی مجهز به نیزههای برنده که صد سال بعد در جنگهای کورش و داریوش معروف شدند، استفاده کرد.
در این زمان، آشور بنی پال دوم، شاه نیرومند و بی رحم آشور، درگذشته بود. از طرفی، یک حکومت کلدانی جدید در بابل در حال شکل گیری بود و شاه آن، نبوپولسر، در صدد گسترش مرزهای کشورش بود و موفق شده بود بخشهایی از مملکت عیلام را نیز تصرف کند. هوخشثره، تصمیم به برقراری یک توافق نامه برعلیه آشور با نبوپولسر گرفت.
در زمان حکومت هووخشتره ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد.
حمله ماد و نابودی دولت آشور
هووخشتره شاه ماد در حمایت از بابل به آشور اعلان جنگ داد. هوخشتره در سال ۶۱۴ پ م از کوههای زاگروس گذشت و ضمن تسخیر آبادیهای آشوری سر راه، شهر آشور پایتخت دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، پادشاه بابل در شهر آشور به دیدار هوخشتره آمد و در آنجا پیمان دوستی ایران و بابل تجدید شد. در سال ۶۱۳ پ. م. شاه آشور در نینوا بود و این شهر نیز در سال ۶۱۲ پ. م. تسخیر شد. نیروهای ماد و بابل، پایتخت عظیم آشور را با خاک یکسان کردند و برای همیشه به تاریخ این امپراتوری بزرگ پایان دادند.
شکست آشور و فتح شرق لیدیه
در آغاز قرن ۶ پ. م. با شکست آشور و فتح شرق لیدیه پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. خاورمیانه بین دو پادشاهی نیرومند تقسیم شد: یکی دولت بابل و دیگر دولت ماد.
صعود پادشاهی ماد به شاهنشاهی آسیایی
در این زمان، هووخشتره به بزرگترین شاهنشاهی غرب آسیا حکومت میکرد. ماد، اورارتو، آشور و سوریه زیر حکومت او قرار داشتند. پادشاهی عیلام که نیم قرن قبل به دست آشوربنی پال نابود شده بود، در دروازههای شرقی اش را به روی قبایل پارس باز کرده بود. پادشاه انشان، پایتخت شرقی عیلام، در این زمان یک پارسی بود و پارسیان دیگر کم کم با جامعه نوعیلامی آمیخته میشدند، اما هم انشان و هم بقیه پارس، خراجگذاران پادشاه ماد بودند.
دولت ماد در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینههای سیاسی– اقتصادی– نظامی توفیق یافت. دیاکونوف با توجه به سنگنبشته بیستون میگوید که سازمان دولتی و سازمان اجتماعی پارس تحت نفوذ شدید نظامات مادها بودهاست.
هووخشتره در کشورش دست به اقدامات عمرانی زد و همزمان قلمرو خود را در شرق به رود جیهون رساند و به زودی پارس و کرمان را نیز ضمیمه کشورش کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ به زیر یک پرچم اورد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار میآیند عبارتاند از مردم سرتاسر ایران. هوخشثره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود.
وحدت اقوام مختلف سراسر ایران
پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه «وحدت ملی» اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
تمدن مادها
تمدن ماد توانست در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد.همین مادها سبب آن بودند که پارسیها، به جای لوح گلی، کاغذ پوستی و قلم برای نوشتن به کار بردند و به استعمال ستونهای فراوان در ساختمان توجه کردند. قانون اخلاقی پارسیها که در زمان صلح صمیمانه به کشاورزی بپردازند، و در جنگ متهور و بیباک باشند، و نیز مذهب زردشتی ایشان و اعتقاد به اهورمزدا و اهریمن و سازمان پدرسالاری، یا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداری قوانین دیگر پارس که از شدت شباهت با قوانین ماد سبب آن شدهاست که در این آیه کتاب دانیال نبی: «تا موافق شریعت مادیان و پارسیانی که منسوخ نمیشود» ذکر آنها با هم بیاید همه ریشه مادی دارد.
معماری مادی که بعد از آشور تحت تأثیر معماری باشکوه اورارتو بود، با وارد کردن عوامل ایرانی، پایه گذار آثار درخشان دوران هخامنشی نظیر پارسه تخت جمشید و شوش شد. بسیاری دیگر از نشانههای تمدنهای بین النهرین نیز از طریق مادها به هخامنشیان انتقال پیدا کرد، به طوری که تا قرنها بعد، نظم دربار ایران و تقریباً بیشتر جنبههای باشکوه و فرهنگی جامعه ایران، از طرف نویسندگان یونانی به مادها نسبت داده میشود. سلطنت ایشتوویگو موقعیت ماد را از یک حکومت قدرتمند برمبنای قدرت نظامی به مرکزی برای فرهنگ تغییر داد. آثار این نفوذ فرهنگی را در توجه بسیار شاهنشاهان هخامنشی به ماد، علاقه آنها به فرهنگ و آداب مادی، نفوذ دین مادی بین مردم ایران از طریق قبیله مغ، و با توجه به سنگنبشته بیستون موقعیت ماد به عنوان مرکز فکری برای نیروهای مخالف دولت هخامنشی میتوان دید.
دین مادها
فرهنگ معین در مورد دین مادها چنین میگوید:
از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجستهای که در «قیزقاپان» از دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش نشان میدهد، برمیآید که مادها هم میتراپرست بودهاند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار دریاچه «چیچست» برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغها که طایفه روحانی مادها بودند، مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند مغها بر او شوریدند و وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد"
در زمان مادها (یا شاید بسیار پیش از آن) زردشت از میان ایرانیان برخاست و به دین و آئین کهنی که از زمانهای پیش میان این قوم معمول بود خرده گرفت و راه و روشی نو در پرستش خداوند بنیاد کرد. زردشت به راهنمائی مردمان پرداخت اما بزرگان و پیشوایان دین کهن با او ستیزگی کردند و زردشت ناچار از زادگاه خود که شاید سرزمین مادها یعنی آذربایجان بود به سوی خاور ایران گریخت. آنجا فرمانروائی بود ویشتاسپ یا (گشتاسپ) نام، که به دین نو زردشت گروید و همه مردمان را نیز بذیرفتن این آئین خواند. کمکم دین زردشت در سراسر ایران رواج یافت و شاید آخرین شاهان خاندان هخامنشی هم آنرا پذیرفته بودند. این دین خاص ایرانیان بود و تا غلبه اسلام در سراسر ایران رواج داشت.
زبان مادی
برخی از زبانشناسان معتقدند که زبان کردی به طور قطع از بازماندگان زبان مادی است. اما با این حال برخی دیگر زبانهای ایران مرکزی را بازمانده زبان مادها می دانند.
نابودی پادشاهی ماد
با شکستی (۵۵۰ پ م) که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو (دوره حکومت: ۵۸۵ تا ۵۵۰ پ. م) واپسین پادشاه ماد وارد ساخت شاهنشاهی ماد منحل شد. شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) برپایید و جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، که چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد با همان اقوام نبود.
ظهور و صعود هخامنشیان
هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان شد. دولت ماد را میتوان پیشاهنگ دولت بزرگ هخامنشی دانست.
جایگاه مادها در زمان هخامنشیان، بی گمان بالاترین جایگاهها و بسا برابر با پارسیان بوده است. این نکته به ویژه در سنگ نگارهها و نقوش پارسه، دیدنی و به سادگی قابل لمس است. بزرگان مادی در تصمیم گیریهای کلی کشور شرکت داشته اند.
منابع
-
چگونگی تشکیل پادشاهی ماد در غرب فلات ایران - دکتر خنجی
-
تاریخ ماد. ایگور میخائیلوویچ دیاکونوف. ترجمه کریم کشاورز، تهران: نشر امیرکبیر.
-
مرتضی راوندی: تاریخ اجتماعی ایران. (جلد ۱)
-
کمرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمه حسن انوشه. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۹
پارس
پارس نام دستهای از مردمان هندواروپایی (آریایی) است، که با مادها از شمال غربی وارد فلات ایران شدند.زبان این قوم زبان پارسی باستان بود. در زبان پارسی باستان پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیدهاند. از این قوم دو خاندان بزرگ به شاهنشاهی رسیدهاند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان. دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان اسلاوهای بالت (سقلابیان بالت) میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار اسلاوها (سقلابیان) میزیستهاند و اُستهای امروزی را واسطه ٔ بین قوم پارس و اسلاوها (سقلابیان) میدانند.در نیمه ٔ اول از هزاره اول ق. م. سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی به وجود آورند. نام قوم پارس برای اولین بار در سالنامههای پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمدهاست. آشوریان این قوم را در ۸۴۴ ق. م. شناختهاند. با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچه ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجه ٔ فشار اورارتو و آشور بودهاست. این قوم به احتمال قوی در حدود سال ۷۰۰ ق. م.در مغرب جبال (بختیاری کنونی) جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشته ٔ آشوریان پارسوماش نامیده شد. پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند. پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازهای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست .
مادها در رشتهکوههای زاگرس مستقر شده و در مادَ (غرب ایران کنونی) تمدن به وجود آورده و در آنجا ماندگار شدند. پارسها تدریجاً رو به جنوب پیشروی کرده و به سرزمینی رسیدند که استان فارس کنونی است. و در آنجا ماندگار شدند. پارسها پس از آمدن به آن منطقه به تمدنهای اطراف آنجا برخوردند.
علی بن حسین مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات (ماد) و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.
ابن الندیم از عبداﷲبن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است : فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه . فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه ٔ اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند.
تشکیل اولین حکومت پارس
پس از فروپاشی امپراتوری آشور و فتح نینوا توسط دولت ماد در سال ۶۱۲ پیش از میلاد، حکومت ماد تبدیل به شاهنشاهی نیرومندی گردید.
هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند
ایل میلان
میلان نام یکی از ایلهای کرد ایران در استان آذربایجان غربی در شهرستانهای ماکو و خوی و سلماس و ارس کنار میباشد. در حوزه شهرستان مهاباد انشعاباتی از ایل میلان زندگی میکنند. قلمرو اولیه این ایل منطقه وسیعی از مناطق کردنشین آذربایجان غربی و ترکیه را شامل میگردد که در جوار ایلات و طوایف وابسته خود به حیات ایلی ادامه میدهد. مشخص شده است که این ایل با ایلات شکاک، تاکوری، کردهای خراسان، سارمانلو، مقری، گراوی، خودی شمسکی، حسانلو، مرزکی و جبرانلو خویشاوند است.
ایل میلان در حوزه شهرستان اسکو در آذربایجان شرقی یکجانشین شده اند و شهری به نام میلان را به وجود آورده اند. زبان مرسوم بین مردم ایل میلان کرمانجی میباشد.
سرزمین پهناور و پربرکتی، از کناره رودخانه «زنگمار» ماکو تا دهستان قطور شهر خوی، طایفههای ایل میلان را از چادرنشین کوچنده و دهنشین زراعت دربرگرفته است. ایل میلان به دو دسته بزرگ به نام «میلان» و «خلکانی» تقسیم میشود.ایل میلان
میلان پنج طایفه دارد به نام: «مَمَکانْلو»، «دودکانلو»، «مندولکانلو»، «شیخ کانلو»، سارمانلو».
خلکانی به دو دسته«دلائی»و «خلکانی» بخش میشود. خلکانی شش طایفه دارد به نام: «کِچلانلو»، «گلی کانلو»، «اموئی»، «مروئی»، «قردوئی»، «خزوئی»
ایل میلان به طوایفی چون بروکی میلان، قلیکی میلان، دلائی میلان، شیخ کانلو میلان، مروئی میلان، قردوئی میلان، کچلانلو میلان، و ... تقسیم می شود که در اطراف شهرهای ماکو، سیه جشمه، خوی، پلدشت پراکنده شده اند و زندگی آنها بصورت عشایری میباشد. زبان مرسوم بین مردم ایل میلان کرمانج میباشد.این زبان زبان رایج در کردهای ترکیه نیز میباشد.
منابع
-
اسکندری نیا، ابراهیم، ساختار و سازمان ایلات و شیوه معشیت عشایر آذربایجان غربی.
-
تابانی، حبیبالله، کردستان.
سایر ایل ها
ایل پنیانشین
ایل پنیانشین یکی از ایلات کرد کوچ نشین استان آذربایجان غربی است که دارای تعداد۷۰۷۳ خانوار میباشد که محل قشلاق آنها شهرستانهای سلماس و خوی و محل ییلاق آنها نوار مرزی ایران و ترکیه قرار دارد. امروزه این ایل بیشتر یکجانشین شدهاند و در شهرهای خوی و سلماس ساکن شده اند . این ایل به زبان کردی کرمانجی تکلم میکنند .
ایل پیران
ایل پیران یکی از ایلات کرد مکری کوچ نشین استان آذربایجان غربی است. که محل قشلاق آنها شهرستان پیرانشهر و محل ییلاق آنها نوار مرزی ایران و عرق است.
ایل جمور
ایل جمور (ايلات جمهور يا ایل جمیر)، از طوایف چادرنشین کرد استان همدان، اغلب چادرنشینان ایل جمیر در فصل تابستان به همدان و کردستان میروند و از استان کرمانشاه به عنوان راه عبور استفاده میکنند.
جمورهای همدان، از طوایف باجلانی محسوب می شوند. باجِلان، یک گروه ایلی-عشایری از کردها است که در سرزمین ایران و عراق پراکندهاند. طایفه های جمور (جمیر): شاه ویسی . براز. گومه. عبدلی. جعفری. کرمی. چراغی.
ایل دنبلی
ایل دنبلی یکی از ایلات مهم کرد (ترک زبان) در آذربایجان غربی و در نزدیکی خوی و سلماس است
ایل زرزا
ایل زَرزا یکی از ایلات کرد کوچ نشین استان آذربایجان غربی است. محل قشلاق آنها شهرستان اشنویه و محل ییلاق آنها مراتع ییلاقی کیله شین در ارتفاعات و مراتع ییلاقی شهرستان اشنویه قرار دارد.
ایل سادات
ایل سادات یکی از ایلات کرد کوچ نشین ( ۲۱۰ خانوار ) استان آذربایجان غربی است. محل قشلاق آنها شرق شهرستان مهاباد و محل ییلاق آنها جنوب شرق شهرستان شاهیندژ در مراتع سلیم خان قرار دارد.
ایل شوهان
ایل شوهان یا (ایل شواان) یکی از بزرگترین ایلهای کرد استان ایلام است. محل اصلی این ایل دهستان شوهان در جنوب ارکواز ملکشاهی ۷۰ کیلومتری ایلام است ولی بسیاری از اهالی آن ساکن شهرستان ایلام، شهرستان مهران و شهرستان ملکشاهی هستند. زبان آنها کردی شوهانی (کردی کرمانجی) و مذهبشان شیعه است.
این ایل شامل طایفههای فلك، صفر لکی، بلوچ، شرف، قیطول، کاوری، کلای وند و... است. طایفه صفرلکی یکی از طایفههای این ایل است. این طایفه شامل سه تیره خامپه، عینکه و علی عبداللهاست. ییلاق ایل مزبور در تهته و خوشول و قشلاق اش در بلوطسان است. ایل شوهان یکی از ایلهای ساکن در استان ایلام ایران و کردستان عراق است. این ایل شامل طایفههای فلك، صفر لکی، بلوچ، شرف، قیطول، کاوری، کلای وند و... است.
در کردستان عراق در شمالغربی سلیمانیه و شمالشرقی کرکوک و در استان ایلام محل اصلی این ایل دهستان شوهان در جنوب ارکواز ملکشاهی ۷۰ کیلومتری ایلام است. ولی بسیاری از اهالی آن ساکن شهرستان ایلام، شهرستان مهران و شهرستان ملکشاهی هستند. زبان آنها کردی فیلی (با تفاوت اندک در ادای الفاظ و کلمات) و مذهبشان شیعه است.
ایل عمارلو
عمارلو، ایل کرمانجی است که بخشی از ایل بزرگ زعفرانلو شناخته می شوند ( احتمالا یکی از نشیمنگاههای ایل زعفرانی، دیر زعفران بوده است ) و به دعوت شاه عباس بزرگ صفوی از مناطق کرمانج زبان به ورامین آمدند؛ اما پس از دو سال برای آرام کردن خراسان و بیرون راندن مهاجمان ازبک داوطلبانه رو به سوی خراسان نهادند.
بعدها در زمان نادر شاه افشار برای دفاع از ایران در برابر قوای روسیه تزاری حاضر شدند تا به کرانهها کوهستانی سفیدرود بیایند.
ایل مافی
ایل مافی از ایلهای کرد ایران در منطقه قزوین است.
ایل مموندی
ایل مموندی یکی از قدیمترین ایلهای کرد به شمار میرود، پسمانده قبیله مروانیان هاست. ۹۰۰ سال پیش در منطقه ممیوند در کنار شهر دیاربکر در کردستان ترکیه کنونی به جنوب کردستان کوچ کردند، قسمت از انها در استان هولیر یا اربیل ساکن شدند، و قسمت از خانوادهای ایل مموندی به لرستان رفتند ودر انجا ساکن شدند. و حدود ۷۰۰ سال پیش چند خانوار از ایل مموندی به لرستان هجرت کردند و انجا به ممیوند شهرت پیدا کردند
ایل قرهپاپاق
قاراپاپاق (قاراپاپاخ هم میگویند) یکی از ایلهای بورچالی ساکن در استان آذربایجان غربی ایران است. در سال ۱۲۴۰ ق. ایل قاراپاپاق از قفقاز به دشت پهناور سولدوز که امروزه نقده نام دارد وارد شد و در آن نشیمن گزید. نام «قاراپاپاق» از زبان ترکی گرفته شده و به معنی «سیاهکلاه» است.
ایل کرهسنی
کره سوننی یکی از ایلات (ترک کرد شده)، در آذربایجان غربی در اطراف خوی و سلماس. بعضی از طوایف آنها در دهستان کرهسنی بخش مرکزی شهرستان سلماس یکجانشین شده اند. ۱۷ روستا در اطراف سلماس، ۱۴ روستا در اطراف خوی و ۱۲ روستا در اطراف ارومیه کرهسنینشین هستند.
تعدادی از روستاهای کرهسنینشین اطراف سلماس عبارتاند از:
شکریازی، ایسی سو، کانیان، وردان، آلا سورمه، شیرکی، سیلاب، هدر، حقوران، چیچک، ریکآوا(ریک آباد)، سرهمریه(سرایملک)، شیدان، قولان، ینگجه، آغزیارت، شوریک. ایسیسو در تقسیمات دهستانی در قسمت کناربروژ قرار دارد ولی کرهسنی نشین است.
ایل هرکی
هَرَکی یکی از ایلهای کوچنشین کرد است. بیشتر در منطقهٔ غربی استان آذربایجان غربی ایران ساکن است و زبان مردم این ایل کردی کرمانجی است. بزرگ خاندان ایل هرکی رشیدبیگ میباشند.
ایل قاجار
ایل قاجار یکی از طایفههای ترکمان بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند که شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد و حکومت قاجاریه نیز از قاجارهای استرآباد تشکیل یافته است. بنیانگذار این سلسله آغامحمد خان است که رسماً در سال ۱۱۷۴ در تهران تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه قاجار، احمد شاه است که در سال ۱۳۰۴ برکنار شد و رضاشاه پهلوی، جای او را گرفت.
خاندان قاجار از خاندانهای بزرگ ایران است. اعضای این خاندان، از نوادگان پسری شاهزادگان قاجار هستند. پس از اجباری شدن نام خانوادگی و شناسنامه در دورهٔ رضا شاه، هر کدام از شاخههای این خانواده نامی انتخاب کردند که اغلب برگرفته از نام یا لقب شاهزادهای بود که نسب به او میرساندند. اکنون بسیاری از نوادگان قاجار در ایران، آذربایجان، اروپا و آمریکا زندگی میکنند.
پیشینه ایل قاجار
قاجارها قبیلهای از ترکمانها بودند که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به آسیای صغیر و سپس به منطقه فعلي موسوم به ایران آمدند. قبیله قاجار یکی از قبایل قزلباش بود که ارتش صفوی محسوب میشد.
ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان میرساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد. قاجار از ریشه کلمه قاچار است که در ترکی به معنای چابك است. پس از حمله مغول به ایران و میانرودان، قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام و آناتولی کوچیدند.
هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت، قبایل ترک بسیاری از جمله قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و قصد بازگرداندن آنها به آسیای میانه را داشت. ولی آنها را به خواهش خواجه علی سیاهپوش - صوفی خانقاه صفوی - آزاد شدند که این موضوع باعث شیعه شدن و ارادت آنان به خاندان صفوی شد. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.
ایل قاجار ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس شاه عباس یکم دستهای از آنان به غرب استرآباد و دشت گرگان کوچاند تا به عنوان سدی در برابر حملات پیاپی قبایل ترکمن و ازبک عمل کنند. ایل قاجار در استرآباد به دو شاخه تقسیم شدند. شاخه بالای رود گرگان به یوخاریباش (بالادستی) و شاخه پایین رود گرگان به اشاقهباش (پایین دستی)معروف شدند. حکومت قاجاریه از ایل اشاقهباش تشکیل یافت.
ایل گلباغی
گلباغی، (گلباخی) نام اتحادیۀ ایلی متشکل از گروهی از ایلات و طایفههای بزرگ و کوچک کرد شافعی مذهبِ، عمدتا ساکن در مناطقی از استان کردستان و کردستان عراق. ولی طوایفی از آنها نیز ساکن در استان کرمانشاه و استان لرستان می باشند.
پیشینه
در جنگ شاه طهماسب با ازبکان در سالهای ۱۵۲۴ تا ۱۵۷۶ میلادی، سران ایل گلباغی مردانه جنگیدند و از اینرو شاه ضمن قدردانی از آنان، بموجب فرمانی سرزمین بیلاور و همچنین سرپرستی چند طایفه را به آنان محول کرد و بپاس خدمات عباس آقا گلباغی، (سرکرده ایل) ایل را گلباغی نامیدند. پس از پیوستن طوایفی از سلیمانی ها، مادکی ها، کلهر ها ورمه زیاری ها به طوایف گلباغی، یک ایل متحد و بزرگ تشکیل شد. ایل گلباغی بتدریج بزرگ و ثروتمند شد.
کوچ اجباری ایل
در دوران رضاخان میر پنج از سال ۱۳۰۱ شمسی به بعد ایل گلباغی از کردستان به سایر نقاط ایران کوچانده می شوند. گلباغی ها را از کردستان به همدان و اصفهان و تا دورترین نقطه ای مانند یزد که در جلگه واقع شده است کوچ دادند و در طی این نقل و انتقال چنان بر آنها سخت گرفتند که به تپه ها و بلندیها پناه بردند و چندین ماه همچون یاغیان جنگیدند. هنگامی که سرانجام آنان را سرکوب کردند و کوچ دادند، عدة بیشماری از آنان نابود شده بودند. پس از استعفای رضاشاه، آنان به مساکن خود بازگشتند و از آن هنگام بسیاری از مردم ترک زبان که دولت آنان را در دهات گلباغی اسکان داده بود کردستان را ترک کردند. در همان زمان پس از استعفای رضاشاه، محمدرشیدخان بانه ایی به یاری عشایر اطراف سقز ارتش ایران را در دیواندره مورد تهاجم قرار داد. عشیرت گلباغی به یاری ارتش شتافتند و لشکر محمد رشید خان به سختی شکست خورد. محمد رشید خان هم به تلافی دو نفر از خوانین گلباخی را که به اسارت گرفته بود در سقز کشت.
منابع
-
ایرج افشار سیستانی: مقدمه ای بر شناخت ایل ها و طوایف عشایری
-
سکندر امان اللهی: کوچ نشینی در ایران
-
عبدالرحمان شرفکندی. چیشتی مجیور. بهزاد خوشحالی
ایل کلهر
ایل کَلهُر یکی از شعب اصلی کرد ایران و از کهنترین طوایف غرب ایران است.زیستگاه آنان در غرب ایران در استان کرمانشاه در شهرستانهای اسلام آباد غرب، گیلانغرب، بخشی از کرمانشاه، سرپل ذهاب، قصر شیرین، و شهرستان ایوان در استان ایلام میباشد، و از طرف مغرب به خاک کردستان عراق (مندلی و خانقین)، محدود میشود.
مسکن اولیه ی ایل کلهر همراه با گوران بزرگ در نواحی دامنه های شاهو قلعه ی پلنگان و دیگر نواحی این منطقه حضور داشته اند و در کردستان عراق نیز به طور سنتی در اطراف شهر زور خانقین کلار و دیگر نواحی گرمسیری جنوب کردستان عراق حضور داشته اند سپس طی یک سری حوادث و اتفاقات به جنوب شاهراه کرماشان ـ خانقین نقل مکان کرده و ساکن شده اند و مرکز اصلی ایل امروز در این جا می باشد ولی طوایف کلهر امروزه در تمام کردستان ایران و عراق به طور پراکنده و گاه متمرکز در تمام شهرهای کُردنشین ایران و عراق از جمله سقز، بوکان، مهاباد، ارومیه، ماکو، سنندج، ایلام، مهران و در عراق در سلیمانیه، کرکوک، کلار، حلبچه، نواحی گرمیان زندگی می کنند. اکنون قسمت اعظم ایل در استان کرماشان ساکن است.
حال با ذکر این نکته که مناطق کلهر نشین ) گیلانغرب، اسلام آباد، ایوانغرب، بخش هایی از سرپل ذهاب، سومار، نفت شهر، ماهیدشت، برخی نواحی کرماشان، قصرشیرین ( بخشی از مناطق کلهر زبان است که از بیجار در شمال تا مهران در جنوب و در شرق از کرماشان ماهیدشت تا خانقین در غرب را شامل می شود. زبان ایل کلهر کُردی با گویش کلهری است که خود به لهجه هایی تقسیم می شود. ایل کلهر در طول تاریخ خود مورد بغض و کینه ی کُردستیزان قرار گرفته است که می توان اقدامات سیاسی ـ نظامی را علیه ایل در سه دسته مورد بررسی قرار داد :
۱- تجزیه ایل کلهر و تبعید طوایف مختلف آن که از زمان ترکمنان و صفویه شروع شده و تا زمان قاجار ادامه داشته و طوایف زیادی از این ایل به نواحی خارج از کردستان از جمله قزوین، قم، سیستان، کرمان، شمال خراسان تایباد نواحی شمالی افغانستان، خوزستان، فارس، لرستان، گیلان، مازندران، گرگان و ... تبعید شده اند.
۲- اقدامات نظامی : که بارها و بارها توسط ارتش ایران و عثمانی مورد هجوم قرار گرفته و حکومت های خودمختار و مستقل مانند (حکومت ذوالفقارخان کلهر در بغداد در زمان صفویه ) سرنگون شده و از بین رفته است.
۳- تبعید و کشتن بزرگان ایل مانند کشته شدن ذوالفقار خان ... یا تبعید چندساله و زندانی شدن بزرگان مانند زندانی شدن خان منصور یا عباس خان که باعث فروپاشی قدرت ایل در زمان های خاصی شده است.
پیشینه
راولینسون درباره قدمت و موقعیت ایل کلهر میدارد: (کلهرها اگر قدیمیترین ایل کردستان نباشند، به عنوان یکی از طوایف قدیمی منطقه شناخته شده اند.)
کتب قدیمی و سفرنامههای جهانگردان و روایتهای سنتی رایج در میان ایل کلهر این مدعا را به اثبات می رساند که، ایل کلهر در غرب ایران از جایگاه کهن و اصیلی برخوردار بوده است این قوم زمانی بر سرزمین بابل و روزگاری نیز بر بغداد مقر خلافت عباسیان و با نام سرزمین کلهرستان حاکمیت داشته اند.
کلهرها پیدایش و خاستگاه خود را شیراز ذکر می کنند و "آنان پارسیانی از استانهای جنوبی اند" . لذا احتمال دارد ایل کلهر از بازماندگان کردان پارس باشند. ایل کلهر در طول تاریخ نقش مهمی در تحولات کردستان، ایران و عثمانی داشته است .
ریشه نام
در علت نامگذاری این ایل اصیل با نام کلهر، باید در ساخت، ریشه و معنی آن دقیق شد لفظ کلهر با فتح کاف و ضم هاء از دو بخش «کل»و«هور» یا «هُر» تشکیل شدهاست. این کلمه که با تلفظهای متعدد در منابع آمدهاست از قبیل کلهور، کلهر و کلِر. در زبان محلی تلفظ سوم بیشتر رایج است.از همه آنها یک معنی به ذهن متبادر میشود.کَل به معنای آهوی کوهی نر میباشد واز خصوصیات آهوی کوهستان، همانا شجاعت و جنگندگی و جست وخیز فراوان آن است . قسمت دوم کلمه، هور یا هُر میباشد که در واژه نامهها به معنای خورشید وآفتاب آمدهاست. از ویژگیهای خورشید درخشندگی و سرعت و جذابیت میباشد.حال اگر به دنبال وجه شبه این دو کلمه کل و هور با مردمان ایل کلهر بگردیم باید نظری داشته باشیم به زیستگاه وقلمرو آنها یعنی دامنهها و ارتفاعات پر فراز و نشیب زاگرس. مردمان این ایل در طول تاریخ با ناملایمات طبیعی دست و پنجه نرم کرده با شجاعت و جنگندگی همانند آهو و کل، کوهها و صخرهها را در نوردیده ورام خواستههای خویش کردهاند ومهاجمانی که از صفحات غربی ایران قصد سوئی نسبت به کشورمان را داشتهاند عقب رانده و آنها را به خاک مذلت نشاندهاند. از طرفی اینها را به خاطرچهرههای بشاش و جذاب و همچنین سرعت برق آسایی که درپیمودن کوهها و گردنههای سختگذر داشتهاند، به خورشید که مظهر جذابیت است تشبیه کردهاند . قسمت دوم نام کلهر یعنی هر (هور) نیز احتمالاً از نام قوم هوریها گرفته شدهاست.
برخی از منابع قوم کلهر را یهودی معرفی مینمایند. با توجه به اینکه کتابهای قدیمی و سفرنامههای جهانگردان و روایتهای سنتی رایج در میان ایل کلهر این ادعا را به اثبات میرساند که، ایل کلهر در غرب ایران از جایگاه کهن و اصیلی برخوردار بودهاست این قوم زمانی بر بابل و روزگاری نیز بر بغداد مقر خلافت عباسیان و با نام سرزمین کلهرستان حاکمیت داشتهاند.
کلهرها از زمان باستان تا کنون نامشان موجود بودهاست ولی تا به حال کسی تاریخی جامع و منسجم و علمی درباره این قوم ننگاشتهاست. این قوم از روزگار شاه اسماعیل اول بنیان گذار دولت صفوی تاکنون با حکومتهای مرکزی ایران و برخی از دولتهای دیگر ارتباط داشتهاست و همواره سختترین حوادث را تجربه نمودهاند.
ایل کلهر در فتح مصر، شام، فلسطین و دفع تجاوز افغانهای هراتی و جلوگیری از تجاوزات پی در پی دولت عثمانی و اعراب به مرزهای غربی ایران و تأمین نیروهای مسلح نقش بسزایی داشتهاست. با شروع جنگهای ایران و عثمانی از زمان صفویان تا روزگار قاجاری عملکرد این ایل با سران آن در تاریخ جنگها و فتوحات ثبت و ضبط گردیدهاست.
عمادالدین دولتشاهی با آموختن الفبای اوستایی و ترجمه تازهای از یشتها نکات جالبی از زوایای تاریک منطقه غریب ایران را روشن میکند. وی با ترجمه متنهایی از اوستا منطقه کردنشین غرب ایران از قصر شیرین تا ایلام و کرمانشاه و گیلانغرب و ایوان غرب و اسلامآباد که مرکز ایل کلهر هستند محل زنگی اقوام اسطورهای ایران معرفی میکند. او با ریشهیابی واژههای اوستایی و تطبیق آنها با نام جایها در این منطقه به این نتیجه میرسد که جای ایران اسطورهای که در شاهنامه مطرح است غرب ایران امروزی است. دولتشاهی در کتاب جغرافیای غرب ایران یا کوههای ناشناخته اوستا، نام جایهایی مانند زوارهکوه، هفت آشیان، زویری، مرِگ ، مانِشت، گواور، تجر، سروناو و غیره را که هم اکنون نیز به همان نامها نامیده میشوند به اقوام اسطورهای ایران (پیشدادیان و کیانیان) منتسب میکند. چون تمامی این جایها در حوزه حضور گویش کلهری قرار دارند، بی ربط نیست اگر بگوییم ایل کلهر که از زمانهای دور در همین منطقه میزیستهاست. ایل کلهر به زیرمجموعه هایی تقسیم می شود.
کلهرها از کهنترین طوایف ایرانی هستند که در غرب ایران سکونت داشتهاند که با انتساب نژاد خود به پهلوانان شاهنامه این پیوند را پاسدار بوده و اصولا ادامه این نسبت تداوم مییابد.
ایل کلهر همانطوری که امروزه هست، در گذشته نیز زادگاه بسیاری از دانشمندان و هنرمندان غرب ایران بودهاست. در گذشتههای دور فرهاد کوهکن مشهور به «فرای» را از خود دانستهاند. چنانکه صاحب شرفنامه مینویسد: نهنگ دریای محنت و پلنگ کوهسار مشقت، فرهاد که در زمان خسرو پرویز ظهور کرده از طایفه کلهر است این سخن روایت سینه به سینه آگاهان ایل را که جوانان کلهر بر قلههای زاگرس آتشافروز جشنهای باستانی و حامل تندیسهای هنری و مذهبی بر صخرههای سختگذر بودهاند را قوت میبخشد.
زیستگاه و وضعیت اجتماعی ایل کلهر
ایل کلهر از شمال به محدوده ایلهای کرند، گوران و گوران بان زرده، از ناحیه جنوب به حوزه حکومتی والی پشتکوه (استان ایلام کنونی)، از طرف مغرب به خاک کردستان عراق (مندلی و خانقین)، همچنین به قشلاق ایل سنجابی و قشلاق ایل کرند، از جانب مشرق به ییلاق ایل زنگنه و قسمتی از ییلاق ایل سنجابی (مایدشت) و در واقع جنوب شهر کرمانشاه، محدود میشود. ین کلهرستان افراد این ایل که در واقع بزرگترین ایل در غرب کشور محسوب میگردد. در شهرستانهای اسلام آباد، گیلانغرب، ایوان غرب و بخشهایی از :کرند، نفت شهر(نفت شاه سابق)، سومار، گهواره، ماهیدشت، ودر دهستان قلعه شاهین سرپل ذهاب و نصر آباد قصرشیرین و تمامی نواحی وحومه مکانهای یاد شده ساکن هستند.بنابر اسناد تاریخی زیادی در گذشته گیلانغرب مرکز اصلی ایل کلهر بودهاست . البته پراکندگی مردمان ایل کلهر از مکانهای نامبرده فراتر است به طوری که تعداد زیادی از مردم شهر کرمانشاه از کلهرها هستند. مردمان این ایل در محدودههای نامبرده با توجه به این که اکثریت از طریق دامپروری امرار معاش میکردهاند جهت به دست آوردن علف چرا برای احشام و گوسفندان خود در فصول مختلف سال دست به کوچ وتغییر مکان میزدهاند که این امر در بروز اختلاف بین آنها وسایر ایلات تأثیر مهمی داشتهاست. در تعیین حدود گرمسیر وسردسیر ایل کوههای قلاجهٔ ایوانغرب و سرکش در شمال گیلانغرب و حومه آن را میتوان مرز به حساب آورد .یعنی جنوب این کوهها گرمسیر وشمال آنها سردسیر کلهرها بودهاست. در این مناطق (سردسیر و گرمسیر)گروهی از افراد ایل به صورت یکجانشین که معیشت آنها به طریق اقتصاد کشاورزی و دامپروری (به صورت محدود) تأمین میگردد.
با توجه به درگیریهای منطقهای، نا امنی راهها و دخالتهای گاه و بیگاه حکمرانان کرمانشاه، و مشکلات طبعی این مردمان، کوچ به صورت دسته جمعی وگروهی صورت گرفته و در مکانهای سردسیر و گرمسیر در یک محل نزدیک به هم سکونت اختیار میکردهاند. البته طوایف تابعه ایل هر کدام دارای محدودهای مشخص بودهاند که به همان نام طوایف نامگذاری شدهاند.به گفته معمرین جایگاه هر ایل بیشتر با توافق ایلخان و کلانتر طایفه تعیین میشدهاست.
قلمرو ایل بستگی زیادی به قدرت ایلخان و نفوذ او در منطقه داشتهاست . در دوره مورد بحث که داودخان ایلخانی کلهر را بر عهده داشتهاست به دلیل نفوذ زیاد او ایل کلهر بیشترین قلمرو ایلی راداشتهاست . در دورهای نفوذ داودخان تا آنجا بود که حکمران کرمانشاه بدون جلب نظر داودخان نمیتوانست رؤسای دیگر ایلات را منصوب یا معزول نماید.
منابع
-
ایل کلهر در دوره مشروطیت، علیرضا گودرزی، انتشارات کرمانشاه ، ۱۳۸۱
ایل شکاک
شِکاک نام یکی از گروههای کوچنشین کرد است که الان بیشتر حالت یکجانشینی پیدا کرده اند . این ایل بیشتر در شهرستان سلماس و مناطق شمالی شهرستان ارومیه در استان آذربایجان غربی ایران ساکن هستند و زبان مردم این ایل کردی کرمانجی است. از رئیسان معروف این ایل که نامش در تاریخ یاد شده اسماعیلآقا سمکو بود که در دژ چهریق نشیمن داشت.
خوراکهای مردم ایل
خوراک مردم ایل شکاک به اقتضای دامپروری سابقشان بیشتر آمیختهای است از گوشت و دیگر چیزها. معروفترین غذاهای گوشتی آنها ساوارا، کلَ دوُش، مِخْلُ، شُرْبا، بِرْیان، قَلیسِلْ، شاکبابْ، کفْتُ، پَردَپُلُو و خُرُش است.
ساوارا غذایی است از گوشت و بلغور و روغن، کلدوش از گوشت و سیبزمینی و لوبیا و سبزی و روغن و کشک، مخل از گوجهفرنگی و سیبزمینی و گوشت ومرغ و تخممرغ و روغن، پردپلو از آرد و برنج و گوشت و آلوچه، قلسیل از گوشت بره و سیر ماست و روغن خُرش از گوشت و بادمجان و لوبیا و سیبزمینی و گوجهفرنگی.
خوراک بریان برهای است که در شکمش برنج و لپه و کره میگذارند و آن را روی تختهسنگی که داخل تنور گذاشتهاند میگذارند تا خوب سرخ شود، کفت کوفته تبریزی و شاکباب و شربا به ترتیب کباب شامی و آبگوشت است. خوراکهای غیر گوشتی آنها نیز عبارتاند از گرار (آش)، تاوَ (نیمرو)، لالَ پِتْک (خاگینه).
منبع
-
گاهنامهٔ هنر و مردم: شهریار افشار، بیژن. ایل شکاک. دوره ۴، شمارهٔ ۴۴ (خرداد ۱۳۴۵
ایل شاهسون
شاهسَوَن نام تعدادی از گروه های ایلی است که در بخش هایی از شمال غرب ایران بویژه دشت مغان و اردبیل و نواحی خرقان و خمسه، واقع در میان زنجان و تهران به سر میبرند. شواهد موجود بیانگر آن است که اگر نه همه، دست کم تعدادی از این گروه ها از دشت مغان به خرقان و خمسه کوچیده اند.
خاستگاه ایل شاهسون
با وجود اسناد نسبتا فراوانی که راجع به تاریخ شاهسونها وجود دارد، منشا پیدایش شاهسونها و ایل شاهسون هنوز در پردهی ابهام قرار دارد. گمان میرود ایل شاهسون مجموعهای از گروههای قبایلی باشند که حدودا بین قرن شانزدهم و هیجدهم به صورت اتحادی ای گردهم آمدند. در قرن حاضر دربارهی منشا پیدایش شاهسونها سه روایت متفاوت وجود دارد. از جمله این روایات از جانب سرجان ملکم است با این شرح که میگوید:
شاه عباس اول از همان آغاز سلطنت ناگزیر به مقابله با زیاده طلبی امیران بزرگ قبایل قزلباش برخاست. وی بدین منظور، برخی از سران قزلباش را به خاک هلاکت نشاند و برای مقابله با طغیان قبایل قزلباش قبیلهای تاسیس نمود و آن را شاهسون یعنی دوستدار شاه نامید و از همه مردان قبایل خواست تا به عنوان عضوی از این قبیله ثبت نام نمایند. شاه این قبیله را به عنوان فداییان و سرسپردگان خاندانش در نظر گرفت و با حمایت ویژهای که از این قبیله به عمل آورد، آن را از دیگران متمایز و بر جسته ساخت.
ولادیمیر مینورسکی در مقاله ای با عنوان "شاهسون" که در دایرهالمعارف اسلامی درج گردیده است، خاطر نشان میکند که اسناد و شواهد موجود روایت مالکم را تا حدی مغشوش ساخته است زیرا منابع تاریخی عصر صفوی ما را به این حقیقت که شاه عباس اول قبیلهای را ایجاد نموده و آنرا شاهسون نامیده باشد رهنمون نمیسازد.
روایت شاهسونها متفاوت با روایت مالکم است. اما در تضاد با آن نیست و تنها در جزئیات اختلاف وجود دارد. شاهسونها نیز مهاجرت اجدادشان را ار آناتولی تائید نمودهاند. روایت رسمی و مورد قبول افراد ایل که در نوشتههای مربوط به ایل شاهسون نیز منعکس گردیده، در قرن حاضر الویت یافته است. به اعتقاد شاهسونها ایل شاهسون از سی و دو طایفه با موقعیتی برابر تشکیل شده است. شاهسونها مدعی هستند که آنان هیچ وقت تحت امر یک رئیس ارشد نبودهاند.. مطابق نظریههای رایج، شاهسونها در زمان صفویه در مغان به سر می بردهاند. اما در مورد بومی بودن و یا مهاجر بودن آنها به منطقه و در صورت پذیرش مهاجرت، بر سر زمان مهاجرت اختلاف دیدگاه وجود دارد.
با توجه به روایات و سندیت های تاریخی موجود ، اتحادیه ایل شاهسون از چند طایفه شامل بومیان دشت مغان(احتمالا آلان ها ) و مهاجرینی مانند اعقاب طوایف افشار و طوایف شاملو (مهاجر از آناتولی) و برخی از قبایل قزلباش و غزهای ترک نژاد آسیای میانه) تشکیل یافته باشد که تحت یک اتحادیه سیاسی، نظامی و اجتماعی خاص با زبان رسمی ترکی برای افراد ایل، گرد هم آمده اند و در سده های ۱۶ ۱۸ میلادی نقش سیاسی و نظامی پر رنگی را در تاریخ منطقه و حتی ایران داشته اند.
پیشینه تاریخی شاهسون ها
از زمان های بسیار قدیم اقوامی در سرزمین مغان سکنی گزیده اند که ایرانیان به ایشان آلان یا آلانی گفته اند و این کلمه را در زبان اروپایی قدیم مخصوصا در یونانی آلبان و سرزمین آن ها را آلبانیا ضبط کرده اند. در زمان های بعد آران را شامل سرزمینی که در میان شروان و آذربایجان ایران بوده است می دانستند. به طور کلی نام آلان ها از آغاز قرن اول میلادی در تاریخ ذکر شده است.
مرحوم سعید نفیسی نام قدیمی مغان را آموکان میداند، او در بخش معرفی سرزمین آلانیان و مردم آن دیار مینویسد :
پای تازیان در سرزمین آران در خلافت عثمان بن عفان (۳۵-۲۳ هجری) باز شد. پیش از این خاندانی از آلانیان در این سرزمین پادشاهی داشتند که منقرض شده بودند ود. این خاندان را در این دوره آلانشاه و یا ایرانشاه خوانده اند. منطقه مغان نیز در این دوره به عنوان منطقه ای مستقل و تحت فرمانروای خاندان آموکان شاه اداره می شده است. آموکان نام کهن موقان (مغان) است که اکنون به غلط موغان یا مغان نوشته میشود.
حاج زین العابدین شیروانی در کتاب " بستان السیاحه" در مورد موقعیت مغان چنین مینویسد :
بعضی او را به واو نویسند. ولایتی است مشهور و دیاریست مذکور، مشتمل است بر بلاد قدیم و نواحی عظیمه و مراتع دلکش و موضع بسیار خوش از اقلیم پنجم و هوایش خرم و محدود است از شمال به ولایت شیروان و از جنوب به ملک آذربایجان و از شرق به ارض تالش و از مغرب به گرجستان .
امروزه، مردم محلی و بومی منطقه به خصوص شاهسون ها، مغان را آران یا گرمسیری میگویند.
مهاجرت چادرنشینان ترک به مغان و آذربایجان
ظهور ترکان در منطقه شرقی آذربایجان به مهاجرت گروهی از ترکان غز که نخستین هسته ترک را در آذربایجان تشکیل میدهند، مربوط می شود. ترکان غز که بیشتر در مناطق شرقی دریای مازندران ساکن بودند برای اولین بار در سال 396 ه.ق به خراسان روی آوردند.
سلطان محمود غزنوی که خود از سلاطين بزرگ ترک بود در سال 426 ه.ق (1025م) به فرارود (ماوراءالنهر) لشکر کشید و ارسلان اسرائیل را دستگیر کرد. پس ار آن اتباع سابق ارسلان به این ادعا که از جور و ستم امرای خود در زحمت بودند، از سلطان محمود تقاضا نمودند تا به آنان اجازه دهد در شمال خراسان مسکن کنند و حفاظت از آن نواحی را به عهده گیرن. سلطان محمود از این رو اجازه داد تا چهار هزار خانوار ترکمن (سلجوقیان و گروه های چادرنشین غز) از جیحون بگذرد و در نزدیک فراوه، سرخس و ابیورد سکونت نمایند.
این قوم در زمان سلطنت جانشینان سلطان محمود سر به طغیان برداشته و برای پیدا کردن اقامتگاه بهتر وسیع تر به شمال غرب ایران سرازیر شده و خود را به حوالی کوه سبلان رسانیدند. عده زیادی از آنان در اردبیل و دشت مغان و مجاور آن اقامت گزیدند و موجب ترویج زبان ترکی بین اهالی ساکن آذربایجان شدند که امروزه ما آن را زبان تركي آذری می گوییم.
صفویه و شاهسون
در اواخر قرن شانزدهم میلادی پس از این که بیشتر تیره های سنی و شیعه خود را از زیر سلطه ظالمانه امپراطوری عثمانی نجات بخشیده و به ایران پناهنده شدند ، یون سور پاشا هم به منظور کسب اجازه در مورد آوردن قبیله اش به ایران به نزد شاه عباس آمده مه مورد موافقت شاه عباس قرار گرفت و شاه عباس به آن ها آزادی انتخاب محل داد که این قبایل، دشت مغان (مرکز ایل شاهسون امروزی ) را انتخاب کردند. شاه عباس به آنان نام شاهسون داد و از این مقطع ایل شاهسون با ورود طوایف آناتولیلایی گسترش می یابد. یون سور پاشا ابتدا دارای مذهب سنی بود ولی بعد ها تغییر مذهب داده و به مذهب شیعه گرایید. پس از مرگ یون سور پاشا، شش فرزندش سرزمینی را که او تحت اختیار داشت بین خود تقسیم کردند. احتمالا یون سور پاشا را میتوان پیشگام و از سردودمان های اصلی ایل شاهسون امروزی دانست. از این تاریخ طرفداران شاه عباس به عنوان شاهسون درمی آیند و بعدها به شعبات دیگری به شرح زیر تقسیم می شوند :
الف) شاهسون های آذربایجان
شاهسونهای اردبیل (از مراتع ییلاقی بلندیهای ارسباران استفاده میکنند)
شاهسونهای مشکینشهر ( از مراتع ییلاقی بلندیهای مشکینشهر استفاده میکنند)
ب)شاهسونهای خرقان، خمسه، استان مرکزی، قم و تهران
ایل بزرگ شاهسون بغدادی ( در زمان نادرشاه از مناطق شمالی عراق به خراسان کوچ داده شدند سپس به شیراز رفتند)
ایل بزرگ شاهسون اینانلو (بخش اعظم آن از شیراز به استان مرکزی، قزوین و بخشهای شمالی اراک کوچانده شدند)
قاجاریه و شاهسون
شاهان قاجار نیز مانند سلاله ماقبل خود از قدرت نظامی عشایر برای ایجاد ثبات و تحکیم سیاسی خود و فشار مالیاتی بر طبقات تهیدست استفاده میکردند. در اوایل تاسیس حکومت قاجاریه طی لشکر کشی های آقامحمد خان به ایروان و تفلیس، فعالیت های زیادی در قلمرو شاهسون به وقوع پیوست، خصوصا موقع لشکرکشی عباس میرزا علیه روس ها، کوچ نشین های شاهسون در طی حوادثی که منجر به نبرد مصیبت بار اصلاندوز شد سهم بسزایی را به عهده داشتند. بر طبق قرارداد گلستان که در سال 1813 میلادی بین ایران و روسیه منعقد گردید، روس های در منطقه تالش و بخش های شمالی مغان ساکن شدند و این امر باعث تهدید سرزمین های قشلاقی شاهسون گردید. در دومین جنگ ایران و روس در سال 1826 م ایل شاهسون به نفع هر دو طرف وارد محاربه شدند . ظاهرا شاهسونان شمال مغان در پشتیبانی روس ها و شاهسونان جنوب به اتفاق قبایل افشار به حمایت از سپاه عباس میرزا میجنگیدند.بر اساس قرارداد ترکمن چای به سال 1828 میلادی مرزهای ایران از سمت شمال محدود و به شکل امروزی درآمد و در نتیجه قسمت بزرگی از منطقه قشلاقی شاهسون نیز از بین رفت.
زبان شاهسونی
زبان شاهسونی زبانی ترکی، تاتی، تالشی و کردی است. این گویشها و زبانها از خانواده زبان پهلوی هستند و اما آذری شباهت بسیاری به زبان ترکی دارد در عین حال بعضی از کلمههای که در ترکی عثمانی وجود ندارد در آذری هست، مانند خ که زبان ترکی آنادولی از آن برخوردار نیست. تفاوت این دو زبان در نحوه تلفظ و کتابت برخی کلمات، اصطلاحات و افعال است.
ساختار اجتماعی ایل شاهسون
هرم سازمان تولیدی ایل شاهسون از خانوار آغاز و به تیره و طایفه ختم میشود. در گذشته ریاست طوایف را خان ها به عهده داشتند که امروز از مزایای اجتماعی-اقتصادی و سیاسی شایانی برخوردار بودند ولی قدرت آن ها در برابر خوانین ایلیاتی سایر عشایر مانند قشقایی بسیار ناچیز بود. در راس هر رده کوچک نیز مسؤلی قرار داشت که آق سقل نامیده می شد.
خصوصیات اجتماعی ایل شاهسون
مسکن
شاهسون ها به مجموعه چند آلاچیق و کومه ای که در یک نقطه برپا شده باشد ، اوبه میگویند. محلی که اوبه در آن قرار گرفته و یا به جایی که چادرها در آنجا برافراشته میشوند یورد اطلاق می گردد. مشخصه اصلی یورد سنگ چین های هلالی شکل(قوسی) است که به موقع استقرار اولین آلاچیق یا کومه در آنجا، برای گذاشتن فارماش (جا رختخوابی پشمی)و سایر اسباب و اثاث چیده شده و چوب های چادرها به این فاصله تقریبی یک متر خارج از این سنگ چین هلالی چیده میشوند. سبب اصلی چیدن این سنگ ها به خاطر مصون نگهداشتن اسباب و اثاث پشمین از تماس با کف زمین جلوگیری از نفوذ نم و رطوبت به داخل آنهاست. معمولا هر فرد عشایر تا آخر عمر به خاطر دارد که در کدام یورد به دنیا آمده است. همچنین هر کدام از این یوردها دارای القاب یا عناوین قراردادی به خصوص هستند که ممکن است برخی از اسامس یادآور یک جریان تاریخی و یا واقعه و پیشامدی نیز باشد.به دلیل اینکه در مقایسه با سایر مناطق عشایری ایران هر دو ناحیه سردسیر و گرم سیر شاهسون ، (تابستان ییلاق و زمستان قشلاق) آب و هوای سردی دارند به همین خاطر عشایر شاهسون به تجربه دریافته اند از چادری استفاده نمایند که حتی المقدور بیشترین هماهنگی را با شرایط محیطی داشته باشد.
آلاچیق و کومه
آلاچیق و کومه مسکن اصلی عشایر شاهسون در ییلاق می باشد. آلاچیق یکی از مشخصات و نشانه های عشایر شاهسون است که چادر نیمکره ای شکل میباشد و کومه چادر دالانی شکل دارد و معمولا از آلاچیق کوچک تر است و از جنس خشنی و با آلاچیق که با دقت و مهارت و ظرافت درست می شود قابل مقایسه نمی باشد.آلاچیق همیشه با کومه همراه می باشد.
پوشاک
امروزه پوشاک مردان و زنان شاهسون همانند پوشاک روستائیان اطراف منطقه می باشد و هرگونه تغییر و تحولی در نوع یا شکل لباس روستائیان بوجود آمه است در ترکیب و نوع لباس عشایر شاهسون نیز این تغییرات مشاهده شده است. در زمان های قدیم مردان و زنان منطقه دارای لباس مخصوص بوده اند که امروزه حتی در دور افتاده ترین نقطه آذربایجان و دیگر نقاط نیز هیچ اثری از آن پوشش دیده نمی شود. زنان شاهسون(البته برخی بخصوص زنان سالخورده) تا حدودی بافت سنتی پوشاک خود را حفظ کرده و در مواردی نیز هیچ الگو یا ترکیب جدیدی را دربافت سنتی لباس خود راه نداده اند
پوشاک زنان شاهسون شامل 9 تکه است که عبارتند از :
-
کوینک (پیراهن)
-
تومان (تنبان یا دامن شلیته ای)
-
یایلیق (روسری)
-
آلین یایلیقی (چارقدی که از روی یایلیق و برای نگهداشتن آن از بالای پیشانی بسته میشود)
-
آرخچین(عرقچین)
-
یل(نیم تنه ساده ای که زمستان ها روی جلیقه پوشیده می شود.)
-
جوراب
-
جلقا(جلیقه بی آستین)
-
باشماق (کفش)
صنایع دستی
در مطالعه اقتصادی عشایر شاهسون صنایع دستی بعد از فعالیت های دامداری و کشاورزی قرار میگیرد. زندگی کوچ نشینی که بر پایه پرورش دام و تولید فرآورده های دامی بویژه گوسفند و بز استوار است امکان تهیه مواد اولیه برای تولید دست بافت های مختلف را با بکارگیری سلیقه و هنر خلاقه زنان شاهسونی فراهم نموده است.
از جمله صنایع دستی تولیدی توسط زنان عشایر شاهسون عبارتند از : قالی و قالیچه -گلیم، زیلو، جاجیم و خورجین - پلاس (چادر) - چوقا یا برک - کلاه - دستکش - جوراب - گیوه - پاپوش - حصیر - مفرش - نمک دان و ....
ورنی از جمله صنایع دستی مختص زنان ایل شاهسون است که جنس آن از پشم بوده و در طرح های گوناگونی که هر یک از نقش های آن گویای پیامی است که زنان عشایری از طبیعت پیرامون خویش الهام می گیرند، چشم هر بیننده خوش ذوقی را خیره میکند.خصوصیات ویژه ورنی سبک بافت آن می باشد.
از جمله دیگر صنایع دستی ایل شاهسون باستریخ است که نوار بافته شده از پشم با کرک بز می باشد و علاوه بر تزئین داخل آلاچیق، برای استحکام چوب های آلاچیق مورد استفاده قرار می گیرد.
آیین های مرسوم در نزد مردمان ایل شاهسون
-
مراسم عید نوروز و جهارشنبه سوری
عید نوروز و چهارشنبه سوری از شادترین روزهای شاهسون هاست . شب چهارشنبه سوری آجیل گوناگون از نخودچی و گندم بوداده و غیره درست می کنند، آتش بر می افروزند و بچه ها از روی آن می پرند و صبح روز چهارشنبه آب تنی می کنند . در عید نوروز تخم مرغ رنگ میکنند و به دید و بازدید می روند و تخم مرغ ها را بین بچه ها پخش می کنند و آخر سر نیز همگی جمع شده و به خانه آق سقل و یا رئیس طایفه می روند. آن ها معتقدند که به هنگام تحویل سال، یک لحظه آب های روان از حرکت باز می ماند و درختان سر خود را به زمین میگذارند.
-
مراسم خواستگاری و عروسی
در خواستگاری دو نفر ریش سفید از خانواده داماد به چادر پدر عروس رفته و عهد و پیمان می بندند که خیلی به آن اهمیت می دهند. پس از خوردن شیرینی و بلافاصله پس از موافقت و عهد و پیمان در خواستگاری، خانواده داماد به محل عروسی رفته و یک روسری کلاغی، گردن بند، آئینه وشیرینی همراه میبرند. ممکن است جشن عروسی تا بیست روز طول بکشد. در طول این مدت مهمانی ها برگزار می شود و در روز آخر هر مهمانی، مبلغی به عنوان طویانه (پول شیرینی) به صاحبخانه می پردازند.
-
مهمان نوازی
مهمان نوازی عشایر شاهسون مشهور است. بسیار دیده شده است که آن ها حتی زورگویی مهمان را قبول کرده اند. مدت توقف در خانه آن ها هر قدر طولانی باشد ارزش و منزلتش بیشتر می شود. اگر مدت این توقف به دو سه سالس برسد، موقع رفتن او را یکی از اعضای اصلی خانواده به شمار می آورند و از وسایل و لوازم خانه و نیز از پول و دارایی خود سهمی به میهمان می دهند.
-
موسیقی سنتی و عاشیق لار
عاشیق لار یا نوازندگان محلی را عشایر شاهسون دوست دارند و در تمام جشن ها و مراسم از وجود آن ها استفاده می کنند. اشعار عاشیق ها بیشتر حماسی و عاشقانه و یا در وصف مردانگی و شرافت و وطن پرستی است. عاشیق ها این اشعار را همراه با ساز مخصوص شاهسونی به نام چگور می خوانند.
-
پهلوانان افسانه ای
در نقل قول ها و ادبیات حماسی، از پهلوانان افسانه ای رستم ، کور اوغلی و نبی را میشناسند و داستان های پهلوانی آن ها را نقل می کنند. نیروی رستم را هدیه خدا می دانند ولی از دلاوری های نبی و کوراوغلی هم لذت می برند و از شعر هایی که عاشیق ها درباره آن ها می خوانند خوششان می آید.
-
احترام خورشید و آتش
عشایر شاهسون به خورشید احترام میگذارند و به آن سوگند می خورند. آتش را نیز مقدس می شمارند و به نام اجاق به آن قسم می خورند. به نور چراغ نیز سوگند می خورند و از ریختن اب بر روی آتش احتراز می جویند و اگر آب روی آتش ریخته شد و آن را خاموش کرد سه بار بسم ا.. میگویند. نان و برنج را نیز محترم شمرده و از ریختن آن ها به زیر پا خود داری می کنند. اگر باران بیش از حد معمول و سیل آسا ببارد، دوغ به خاک نیریزند تا باران قطع شود.
منابع
-
ریچارد تاپر. تاریخ سیاسی اجتماعی شاهسون های مغان . ترجمه حسن اسدی. نشر اختران 1384
-
دکتر عزیزی، پروانه. بررسی ساختار اجتماعی- اقتصادی ایل شاهسون.نشر قومس ۱۳۸۷
-
دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یار شاطر. بنگاه ترجمه و نشر کتاب - جلد اول . سال ۱۳۶۵
-
نفیسی، سعید . تاریخ اجتماعی ایران - دانشگاه تهران. سال ۱۳۴۲
-
شیروانی، حاج زین العابدین. بستان السیاحه . نشر ابن سینا. جلد اول
-
افشار سیستانی، ایرج. ایل ها - چادرنشینان و طوایف عشایری ایران. جلد اول . نشر مولف 1366
-
مجله بررسی تاریخی .سال سوم، شماره 5
-
شاهسوند بغدادی، پریچهره. بررسی مسائل اجتماعی-اقتصادی و سیاسی ایل شاهسون. نشر سازمان امور عشایر ایران 1370
-
رضوی، مرتضی. کلیاتی از شرایط اقلیمی و وضع اجتماعی-اقتصادی دشت مغان - وزارت کشاورزی. 1349
ایل شاهسون بغدادی
شاهسون بغدادی از ايلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوين بودهاند كه ييلاقشان خلجستان و فراهان و قشلاقشان ساوه و زرند بودهاست و در اطراف قزوين به سی طايفه منقسم میشدند و چادر نشين بودند.
ايل شاهسون بغدادی یکی از اقوام بزرگ و تأثیرگذار ایرانی است. اين ايل نقش و تاثير سياسی و اجتماعی بسيار مهمی در دورههای تاريخی ايران به ويژه دورههای؛ قراقویونلوها، آققویونلوها، صفوی، افشار، زند، قاجار و پهلوی داشته است. از آن جایی که در کتابهای تاریخ، دربارهی سرگذشت و تأثیر ایل شاهسون بغدادی، بسيار كم گفته شده یا اندک اشارهای شده است، مردم، حتی پژوهشگران شناخت جامعی از این قوم بزرگ و تاثیرگذار ایرانی ندارند، از سوی دیگر نسل جدید و امروزی ایل شاهسون بغدادی که سالهای زيادی است شهرنشینهای ساکن تهران، قم، ساوه، همدان، قزوين و ديگر نقاط ايران هستند از پیشینهی خود آگاهی چندانی ندارند. گفتنی است به علت نوع زندگی و مهاجرتهای تاريخی ایل شاهسون بغدادی شماری از افراد اين ایل اكنون در تركيه، عراق و ديگر كشورهای همسايه زندگی میكنند.
ايل شاهسون
ایل شاهسون یک اتحادیهی میان طایفههاست که در زمان شاه عباس صفوی از ادغام شماری از تیرههای قزلباش و به منظور تضعیف سرکردگان قزلباش ایجاد شد. شاهسون (یا به لهجهی خودشان شَسَوَن) به زبان ترکی به معنای دوستدار شاه است. نویسندگان تاریخها و سفرنامهها در این قول معتقدند که شاهعباس بزرگ برای کاستن نفوذ و نیروی حکمرانان سیودو طایفهی قزلباش که درآن روزگار تمشیت و ادارهی همهی امور مملکت را در دست داشتند و قدرتی بزرگ و خودکامه در برابر پادشاه به شمار میآمدند به ایجاد سپاهی مجهز و منظم در یکدستهی پیادهی تفنگدار و یکدستهی سواره همت کرد.
در ظاهر، بهانهی آن پادشاه از تشکیل و تجهیز این قشون پدیدآوردن نیرویی رزمآور و ورزیده در برابر قوای «ینی چری» دولت عثمانی بود اما هدف واقعی و پنهانی وی مقابله با امرای خودسر و نافرمان قزلباش و از میان برداشتن قدرت و اعتبار ایشان به شمار میآمد.
ایل بزرگ شاهسون در منطقههای گوناگون ایران و كشورهای همسايهی ايران، همچون تركيه و عراق استقرار یافتهاند و در قرن اخیر بیشتر آنان شهرنشین شدهاند.
ايل شاهسون بغدادی
ایل شاهسون بغدادی از شاخه های اصلی و بزرگ ایل شاهسون و یکی از ایلهای بزرگ ایران است. این ایل از دو شعبهی "لک" و "آرخلو" و بیست و نه طایفه و دویست و بیست تیره و چند صد زیرتیره تشکیل میشود. هستهی نخستین ایل شاهسون بغدادی را نادرشاهافشار در سال 46ـ 1145هجری قمری، هنگام نبرد با عثمانیان از نواحی مجاور کرکوک به خراسان کوچاند. علت معروف شدن ایل مزبور به "شاهسون بغدادی" هم از این رو بوده است. طایفهها و تیرههای گوناگونی از این ایل در منطقههای مختلف ایران، عراق، ترکیه و سوریه پراکنده شدهاند. بدنهی اصلی ایل بغدادی پس از انتقال به خراسان با وقوع قتل نادرشاه به نواحی فارس مهاجرت کرد و در اوایل حکومت قاجار در مناطق ساوه، قزوین، همدان و نواحی مجاور استقرار یافت و رشته کوه خرقان طی حکمی رسمی به عنوان محل یورت طایفههای آن تعیین شد. ساوه، تفرش، قم، همدان، ملایر، زنجان، قزوین، کرج، شهریار، ورامین، تهران و مناطقی از کردستان و کرمانشاهان از دوران ناصرالدینشاه تا کنون مناطق اسکان و استقرار این ایل بوده است.
درباره ايل شاهسون بغدادی
ایل شاهسون بغدادی که در حال حاضر به جز چند صد خانوار که زندگی عشایری دارند، بقیه در تهران، ساوه، قم، ورامین، شهریار، همدان، ملایر، زنجان، قزوین، کرج و سایر نقاط ايران اسکان پیدا کردهاند، از 29 طایفه، 220تیره، و صدها گوبک تشکیل میشوند. هستهی اولیه ایشان در حمله نخست نادر به بغداد در سال 1145 هـ. ق. از نواحی مجاور کرکوک به خراسان کوچانیده شد، که پس از مرگ نادرشاه به شیراز رفت، و بعد از مرگ کریم خان زند به وسیلهی آقامحمدخان قاجار در حوزهی ساوه و کوههای خرقان استقرار پیدا کرد. امور سیاسی ایل به دست رئیس، ایل بیگیان یا ایل بیگی، کدخدایان، و ریش سفیدان بوده است. ریاست ایل، که گاهی مستقل و گاهی با حکومت زرند و ساوه بوده، همیشه توسط حکومت مرکزی به عنوان نانخانه به اشخاص مورد نظر حکومت وقت داده میشده است. اما ایل بیگیان یا ایل بیگی به عنوان پل ارتباطی با ایل و دستگاه حکومتی، فرمان خود را از شاه وقت دریافت می کردهاند. در زمان قاجاریه ایل شاهسون بغدادی دارای سه ایل بیگی (لک - آرخلو - کلوند) بوده است. منصب ایل بیگی بیشتر موروثی بوده است، اما موارد استثناء نیز ملاحظه میشود. کدخدایان نیز، که در راس طوایف بودهاند، غالبا منصب موروثی داشتهاند. اما در این موارد هم موارد استثناء کم نیست. ریش سفیدان در راس تیره و در میان "اوبه" که بیشتر یک واحد اقتصادی است تا سیاسی، وجود داشتهاند و مقامشان الزاما موروثی نبوده است. عشایر بغدادی را دولت از سال 1307 شمسی به اسکان دائم و تخته قاپو فرا میخواند، اما تا سال 1315 طول میکشد تا قسمت اعظم ایل اسکان پیدا کنند. بعد از شهریور 1320 مجددا بسیاری از بغدادیها به ییلاق و قشلاق میپردازند، و محمدعلیخان صمصامی با دریافت حکم ریاست ایل از فرمانداری ساوه تا سال 1336 سعی خود را بر تشکل مجدد عشایر شاهسون بغدادی مصروف میدارد. اما اختلافات داخلی و درگیریهای خارجی با خوانین محلی، و تاثیرات ناشی از سقوط مصدق در ترکیب گروههای قدرت، و غیره موجب از کف رفتن ییلاقات متعلق به ایل و اسکان عشایر بغدادی میشود.
پیشینهی تاریخی ایل شاهسون بغدادی
دربارهی شاهسونهای بغدادی و پيشينه تاريخی آنها مينورسكس و هنری فيلد مطالبی نوشتهاند. مينورسكی معتقد است كه اينها در زمان شاه عباس اول از شيراز به ناحيه ساوه آمدهاند. هنری فيلد مینويسد: "...اعتقاد بر اين است كه شاهسونهای بغدادی در خلال عصر صفوی مهاجرت كرده و در نزديكي بغداد مسكن گرفتهاند و در زمان نادرشاه از آنجا به شيراز برگشتهاند. در زمان كريم خان زند جای ثابت و مشخص نداشتهاند، تا اين كه به آقامحمدخان قاجار پيوستهاند و او ايشان را در زيستگاه كنونیشان مستقر ساخته است."
اين كه هنری فيلد از مهاجرت شاهسونهای بغدادی در دوران صفوی به نزديكی بغداد سخن میگويد، با توجه به سياست جابجايی ايلات و عشاير آن زمان ممكن است صحيح باشد. اما رديابی اين امر در منابع آن دوران برای نويسنده اين مقاله ميسر نگرديده است. متاسفانه هيچكدام از محققين دانشمند قول خود را مستند به مرجع موثقی نكردهاند.
مرحوم فتح السلطان- علیاكبرخان قرابيگلو- از عمويش ايمانعلی خان نقل میكرد كه هفتاد طايفهی لك و آرخلو در مرز عثمانی سرحددار ايران بودهاند كه توسط نادرشاه به خراسان كوچانيده شدهاند. پس از مرگ نادرشاه به شيراز آمدهاند و پس از مرگ كريم خان توسط آقامحمدخان قاجار در منطقه ساوه استقرار پيدا كردهاند. شواهد چندی وجود دارد كه نظر خود شاهسونهای بغدادی را مقرون به واقع نشان میدهد:
الف - وجود چنين باوری كه نادرشاه آنها را به خراسان كوچانيده است. ب- وجود ترانههايی كه در آنها مسير احتمالی مهاجرت اينان (تبريز، خراسان، شيراز، و مناطق آخرين محل استقرار) اشاره شده است.
ج- اين كه در منابع تاريخی معاصر نادر از انتقال ايلات و عشاير از نواحی ذهاب و كركوك به خراسان سخن رفته است. به طوری كه محمد كاظم در ذيل وقايع حملهی نخست نادر به بغداد مینويسد كه وی از منطقهی ذهاب " ...جماعت قرابيات و زنگنه و باجلان را كوچ داده، روانه ديار خراسان نمود كه رفته در محال دارالسلطنه هرات سكنا نمايند... و به قدر چهار-پنج هزار نفر از آن جماعت ملازم گرفته مامور ركاب گردانيد."
ميرزا مهدی خان استرآبادی نيز در ذيل وقايع نخستين حمله نادر به بغداد از كوچانيده شدن گروهی از طايفه از بغداد به خراسان سخن میگويد. وی مینويسد:"... دوهزار نفر از طايفه بيات كه در هشت فرسخي كركوك سكنی داشتند، كوچانيده روانه خراسان ساختند.
د- وجود جماعت شاهسون در نواحی كركوك :در سياحتنامهی حدود محمد خورشيد پاشا عضو كميسيون تعيين حدود ايران و عثمانی – به وجود سی خانوار چادرنشين «شَهسَوَن» (افراد ايل شاهسون بغدادی نيز خود را شَسَوَن مینامند) در دوز خورماتو به سال 1264 هـ.ق. اشاره شده است.
ه - امكان رديابی برخی از طوايف مهم ايل شاهسون بغدادی در سابقه تاريخی مناطق شرق و جنوب تركيه، شرق و شمال سوريه، و شمال عراق.
لک: عباس عزاوی مینويسد كه لكها از قبايل ايرانی هستند كه در شمال و جنوب عراق پراكندهاند و در بخش مندلی تابع قبيله قراالوس بودهاند.
در مورد لكهای تابع قبيلهی قراالوس نكتهی جالب توجه در اينجاست كه اينان در سال 1120هـ.ق.(يعنی در حدود 25سال قبل از كوچ احتمالی ايل بغدادی به خراسان) ترك زبان و شيعه مذهب بودهاند.
پيشتر از اين تاريخ، اسكندر بيك تركمان نيز ذيل وقايع سال 1034 هـ.ق. -حمله شاه عباس به بغداد- از قلعهی لك بغداد(قلعه زهاب) واقع در نزديكي قلعه مندلی، و پيوستن دارندهی آن -حاجی بيک لک- به شاه عباس و مورد مرحمت قرار گرفتنش سخن به ميان آورده است.
كه با توجه به وحدت مكانی، بعيد نيست لك متعلق به قبيلهی قراالوس از بقايای لک مورد اشاره اسكندر بيك بوده باشد. محمد خورشيد پاشا نيز در سياحتنامهی حدود به وجود پنجاه خانوار چادرنشين لک در دوزخورماتو و هشت خانوار در كركوك اشاره دارد.
كارستن نيبور نيز در سال 1764 م. از وجود يكهزار چادرنشين لک در ناحيه بين سيواس و آنكارا خبر میدهد.
كوسهلر: كوسهلر بزرگترين طايفهی شعبهی لک ايل شاهسون بغدادی است. بر اساس گزارشهای اسكان عشاير در عثمانی، در سال 1708میلادی. جماعت حاجی بهاءالدينلو در قريهی «كوسهلر» از توابع گلنار اسكان داده میشوند.در قرن نوزدهم نيز، بنابر تحقيقات فاروق سومر، طايفهی كوسهلر در «نازيللی» ولايت آيدين زندگی میكردهاند. در داستان «دوقلوهای ترک» خانم جاهيد اوچوق از «مزرعهی كوسهلر» ياد شده است. هم اكنون در شمال آنتاليا محلی به نام كوسهلر وجود دارد و افراد بسياری نيز در محلات فاتح، بايرم پاشا، زيتون بورنو، باغچه لياولر، كوچوک كوی، يدی كوله، باغجيلار، قاضی عثمان پاشا، مرتر، حوجا مصطفی پاشا، و بكيركوی استانبول زندگی میكنند كه نام فاميلشان «كوسهلر» است.
موصلو: از طوايف تركمان نواحی دياربكر و يكی از دو طايفه بزرگ آق قوينلوها بوده، و حكومت آن جا را در زمان سلطنت آق قويونلوها در دست داشته است. موصلوها به سركردگی امير بيك موصلو در سال913هـ.ق. به نيروی شاه اسماعيل پيوستند و از جمله قزلباشان شدند. يحيی بن عبداللطيف قزوينی ذيل وقايع اين سال مینويسد:"... امير بيك موصلو كه از جانب آق قوينلو مدتها والی دياربكر بود، با اقوام و اتباع واويماق موصلو به عز بساط بوس همايون مفتخر گشت و هدايای بسيار به موقف عرض رسانيد و دياربكر داخل محروسه شد و ايالات آنجا به پيرمحمدخان استاجلو قرار گرفت... و حضرت اعلی، امير بيك موصلو را به منصب مهرداری همايون سرافراز گردانيد.
از سال 927 تا 935 هـ.ق. نزديك به يك دهه حكومت در بغداد در دست بزرگان موصلو بود، تا اينكه در سال اخير شاه طهماسب آنجا را فتح كرده و به حكومت آنان خاتمه میدهد.
دوگر: از طوايف مهم ساكن آناطولی، سوريه و عراق- موصل- ماردين و كركوك - دقوق - كه درگيریهای بين قراقويونلوها و آققويونلوها موجبات تقسيم و پراكندگی بسيار آنان را فراهم آورد. از طوايف دوگر در ناحيهی اردبيل نيز وجود دارند كه توسط قراقويونلوها به آنجا كوچانده شدهاند و اصالتا متعلق به دوگرهای "اورفا" میباشند. ابوبكر طهرانی درباره دوگرها مي نويسد: "... دمشق خواجه كه از امراء دگر بود و بيست هزار خانه را سردار و صاحب اختيار بود و رها (اورفاي امروز)... و ... از آن او بود... در كنار آب فرات قشلاق و يغموربيك... كه مهتر امراء دگر بود با هزارخانه كه تابع او بودند و سه هزارخانه ديگر نوكر عثمان بيك (پدربزرگ اوزون حسن) شدند.
اين قول ميزان اعتبار و نفوذ دوگرها را در منطقه شمال عراق و شرق عثمانی در زمان تيموريان نشان میدهد. بنا به نوشته كارستن در سال 1776م. از جماعت دوگر يكهزار خانوار چادرنشين در ناحيه اورفا زندگی میكردهاند.
كلوند: بنابر گزارش محمد خورشيد پاشا در سياحتنامه حدود، در سال 1264ه.ق. بيست و پنج خانوار چادرنشين از طايفه كلهوند در دوزخورماتو زندگی میكردهاست.
و- وجود مشابهت لهجهيی و همگونی ضربالمثلها و داستانها بين شاهسونهای بغدادی و طوايفی از تركهای كركوك كه ساكن "تل عفر"، "آلتين كوپرو"، "تيسين"، "بشير"ريا، "تازه خرماتو"،" توزخرماتو" ، "امام زين العابدين"، "قاراتپه"، و "بيات لار" هستند.
با توجه به شواهدی كه ارائه شد، نويسنده بر اين باور است كه هسته اوليهی ايل شاهسون بغدادی از نواحی كركوك به درون ايران كوچانده شده، و به احتمال قريب به يقين از همان بياتها و يا طوايف ابوابجمع و وابسته يي بوده است كه ميرزا مهدی خان استرآبادی به كوچ آنان از كركوك به خراسان اشاره كرده است.
دربارهی نحوه مهاجرت و وضعيت ايل طي مدت استقرارش در خراسان و شيراز منبع موثقي در دسترس نيست. مرحوم فتحالسلطان، كه بيش از يك صد سال عمر كرد (وفات1357)، از قول عمويش ايمانعلی خان كه يكصدو بيست سال عمر كرده بود، برای نويسنده نقل مي كرد كه: جاني بيگ بزرگ ايل در سرحد عثماني بوده است. سرخاب، يوسف و قاسمعلی خان برادران او بودهاند و قاسمعلی خان سركرده نظامی ايل بوده است. در دوران؛ آشوب و سقوط اصفهان، احمدپاشا از قاسمعلی خان قول عدم تعرض گرفته مناطق غرب ايران را به تصرف خود در میآورد. نادر در حمله به بغداد پس از غارت ايل امر به كشتن قاسمعلی خان میدهد ولی با وساطت ميرزا مهدی خان از كشتن او صرف نظر میكند. طوايف لك و آرخلو به خراسان عزيمت میكنند و قاسمعلي خان به خدمت نادر در مي آيد و به مقام ميرآخوري مي رسد. در بازگشت از هند به دليل سرپيچي از امر نادر و به همراه آوردن غنايم مغضوب واقع شده و (به امر نادر گوش و يا بيني او را میبرند). وی در همين زمان در خراسان فوت میكند و در كنار سقاخانه حرم امام رضا به خاك سپرده مي شود. به دنبال اين حادثه، ايل شاهسون بغدادي اعتبار نخستين خود را از دست داده و در پي مرگ نادر از خراسان به شيراز مهاجرت كرده است. در شيراز، كريم خان زند به اميد چيرگي بر دشمنان با علي خان شاهسون از تيره قاسملو پيمان اتحاد مي بندد. پس از پيروزي كريم خان، علي خان شاهسون رئيس سواره نظام ايل شاهسون بغدادي در نزد او مي شود. با مرگ كريم خان ايل شيراز را ترك مي كند و سرانجام توسط آقامحمدخان در منطقهی ساوه مستقر میگردد.
صحت تاريخی اين قول بر نويسنده اين رساله معلوم نشد. هرچند در كتاب فريزر از قاسم بيك خان، كه ناظم مناظم و اعتمادالدوله نادر بوده، ذكرنامی شده و از علي خان شاهسون در ذيل وقايع دهه 1170ه.ق. از قبيل سركوب افغانها در مازندران، مبارزه با نصيرخان در حاشيه خليج فارس، محاصره اروميه، مبارزه با زكي خان، و محاصره كرمان و مبارزه با تقی خان درانی- مبارزه اي كه به مرگ عليخان انجاميد- در منابع دوره زنديه به تفصيل سخن رفته است.
درباره انتقال اين ايل از شيراز به منطقه ساوه، در ذيل ميرزا عبدالكريم بر تاريخ گيتي گشا از كوچانيدن ايلات عراقي از شيراز به عراق توسط آقامحمدخان قاجار به هنگام ورود به شيراز سخن به ميان آمده است، اما نامي از ايلات كوچ داده شده برده نشده است.
وجود طوايف و تيره هاي همنامي چون:لك، آرخلو، احمدلو، موصلو، و قوتولو بين ايلهای بغدادی و قشقايی، و اظهار صريح عشاير متعلق به تيره توللي در هر دو ايل مبني بر وجود همبستگي تاريخي با يكديگر، جاي شبهه اي در انتقال ايل شاهسون بغدادی از شيراز به منطقه ساوه باقي نمي گذارد. بعلاوه اينكه، ترانه اي بين عشاير شاهسون بغدادي وجود دارد كه در وصف كوههاي شيراز است و گوينده آرزوي گذر از آنها را مي كند. نيز هنری فيلد از علي قوردلوهای كوهمره سخن میگويد كه همنام با يكی از طوايف شعبه لك ايل شاهسون بغدادی است.
اما، نخستين سندي كه حكايت از استقرار ايل بغدادی در بودباش كنوني اش مي كند، به سال 1220 ه.ق. باز مي گردد كه طي آن ايل بيگي گری " طايفه شاهسون " بغدادي به همت خان از طايفه ساتلو داده شده است. هر چند جزو اسناد ملكي سندي به تاريخ 1200ه.ق. وجود دارد ولي نامي از شاهسون بغدادي در آن برده نشده است.
طایفههای ایل شاهسون بغدادی
ایل شاهسون بغدادی از دو شاخهی اصلی لک و آرخلو تشکیل شده است:
-
لک:
کوسهلر ، ياریجانلو ، ميختوندلو ، دللر ، قاراقويونلو ، حاقیجانلو ، احمدلو ، الیقوردلو ، ساتولو ، قوتولو ، دولتوند ، چلبلو ، شرفلو ،کُرد
-
آرخلو:
قاسملو ،کلوند ،موصولو (موسولو) ،سولدوز ،حسينخانلو ،دوگر ،کرملو ،قرنلو،خدرلو ،غريبلکلو ،نقدورلو ،اتکباسانلو ،نلقاز (نيککز) ،خمسهلو ،زيليفلو ،ذولفقارلو ،آلوار يا کارونلو
طایفهی کوسهلر
کوسهلر نام طایفهای بزرگ از ایل شاهسون بغدادی است که توسط شاه عباس در ائتلاف اتحادیهی ایلهای تشکیل دهندهی سپاهیان شاهسون قرار گرفت و پس از بازگشت آنان به عراق نادرشاه قریب به اتفاق آنها را از منطقهی کرکوک و موصل به خراسان وافغانستان کوچاند. این ایل پس از استقرار در ایران دوران صفوی و زند و افشار و قاجار در جغرافیای ایران جابهجا شده و در حوالی آذربایجان، قزوین، شیراز، اصفهان و تهران که پایتخت بودهاند، اسکان یافتهاند. پیش از آخرین اسکان که در منطقهای بین ساوه، همدان و قزوین بوده، دارای تاریخچه مشخص بوده و متعاقب آن در دوران پهلوی اول مانند سایر عشایر کوچرو تختهقاپو شده و اسکان یافته است. اسکان عشایر این ایل و طایفهها و تیرههای وابسته را به شهرهای اطراف کوچانده و نسل امروزی این مردم هم اکنون در شهرهای تهران، کرج، ساوجبلاغ، قم، اراک، ساوه و برخی در روستاهای قدیمی اطراف ییلاقها و قشلاقهای گذشته روزگار خود را سپری میکنند. به نظر روستای کوسهلر از محلهایی باشد که زمانی این طایفه از شاهسونها در آن سکونت داشته یا ییلاق و قشلاق آنها بوده است. مقایسهٔ لهجهی روستاییان یا دامداران آن اطراف یا داستانهای پیرمردها و پیرزنان باقی مانده میتواند تا حدودی به روشن شدن این مطلب کمک کند. روایتی نیز در طایفه است که واژهی کوسهلر، مخفف و ترکی شدهی واژهی کوهسار و به معنی اهالی کوهسار است، چرا که در گذشته این طایفه بیشتر در منطقههای کوهستانی به سر میبرده است.
كوسهلر بزرگترين طايفهی شعبهی لك ايل شاهسون بغدادی است. بر اساس گزارشهای اسكان عشاير در عثمانی، در سال 1708میلادی. جماعت حاجی بهاءالدينلو در قريهی «كوسهلر» از توابع گلنار اسكان داده میشوند. در قرن نوزدهم نيز، بنابر تحقيقات فاروق سومر، طايفهی كوسهلر در «نازيللی» ولايت آيدين زندگی میكردهاند. در داستان «دوقلوهای ترك» خانم جاهيد اوچوق از «مزرعهی كوسهلر» ياد شده است. هم اكنون در شمال آنتاليا محلی به نام كوسهلر وجود دارد و افراد بسياری نيز در محلات فاتح، بايرم پاشا، زيتون بورنو، باغچه لياولر، كوچوك كوی، يدی كوله، باغجيلار، قاضی عثمان پاشا، مرتر، حوجا مصطفی پاشا، و بكيركوی استانبول زندگی میكنند كه نام فاميلشان «كوسهلر» است.
طايفهی کوسهلر شامل دو تیرهی اصلی است: 1 - تيرهی خاصا 2 - تيرهی آلوار (لرها)
تیره اصلی خاصا:
جانیلو (بزرگ) - قرابكلو - سرخابلو - يوسفلو - مدرمخانلو
تیره آلوار(لرها) :
خداويرنلو - تميرلو - علیبگلو - كرلو - كيچكينعلی - كيتينعلی - شنبهلو - جمعهلو - يساوللو - رمضانلو - چایچامورلو - کرداسدخان (قنبرلو) - ترکمن - سلمانلو
ساختار اجتماعی ایل شاهسون
هرم سازمان تولیدی ایل شاهسون از خانوار آغاز و به تیره و طایفه ختم میشود. در گذشته ریاست طوایف را خانها به عهده داشتند که امروز از مزایای اجتماعی-اقتصادی و سیاسی شایانی برخوردار بودند ولی قدرت آن ها در برابر خوانین ایلیاتی سایر عشایر مانند قشقایی بسیار ناچیز بود. در راس هر رده کوچک نیز مسؤلی قرار داشت که آق سقل نامیده میشد.
منبع
-
دهخدا، علیاکبر. لغتنامهی دهخدا. مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
-
کریمزاده، محمد. شاهسونهای فارس، پیشینه تاریخی شناخت شاهسونها. دورهی۱۲، شمارهی۱۳۶ و ۱۳۷
-
دکتر حسنی، عطاءالله. تاریخ فرهنگی ایل شاهسون بغدادی. نشر ایل شاهسون بغدادی 1382 تهران.
-
محيط، هرمز. تاريخ شفاهی ایل شاهسون بغدادی به روايت فتحالسلطان. نشر نگارينه 1390 تهران.
-
دکتر عزیزی، پروانه. بررسی ساختار اجتماعی- اقتصادی ایل شاهسون. نشر قومس 1387.
ایل سنجابی
ایل سنجابی یکی از طوایف بزرگ کرد استان کرمانشاه است.از مناطقی که این ایل در کرمانشاه در آن حضور داشته یا دارند میتوان به شهر قصرشیرین، دشت مایدشت کرمانشاه و مناطقی از اورامانات اشاره کرد. مناطقی از کشور فعلی عراق نیز در ایام قدیم جزء مناطق ایل سنجابی محسوب میشده اند.
این ایل به لحاظ مجاهدتهای ملی و تلاشهای وطن دوستانه مردم آن معروف است. این ایل سابقه مجاهدتهای طولانی در برابر ارتشهای متجاوز روسیه تزاری، عثمانی و انگلستان را دارد. بنا به روایتی نیز نام این ایل از یکی از مجاهدتهای آن میآید. بنا بر این روایت، گفته شده که افراد این ایل در نبرد ایران برای بازپس گیری هرات (اکنون در کشور افغانستان قرار دارد) در دوران قاجار، بالاپوشی از پوست سنجاب در بر داشته اند و از این رو با نام سنجابیها معروف شده اند.
در ادبیات ایران نیز سنجاب پوش و سایر ترکیبات این واژه به چشم می خورد که به لباس گرانبها یا فرش گرانبها اشاره دارد و از البسه شاهان و افسران دوران کهن بوده است .
این ایل از 12 طایفه تشکیل شده است و زندگی مردم آن بر حسب زندگی عشایری است. مهمترین مسائل در زندگی اجتماعی عشایر قدیم چند مسئله بوده است:
1- محل و مرتع مشترک برای چراگاه احشام و ترتیب تقسیم و توزیع ادواری آن بین طوایف و تیره ها.
2- مسئله خدمت سربازی بر حسب نبیچهٔ قدیم.
3- دفاع از موجودیت ایل در برابر طوایف دیگر.
این مسائل بعلاوه تجانس زبان و مذهب عوامل به هم پیوستگی طوایف سنجابی بوده اند.
عدهای از مردم ایل سنجابی به مذهب اسلام (سنی و شیعه) و عدهای دیگر نیز به مذهب اهل حق (یارسان) اعتقاد دارند.
تیرههای سنجابی عبارتند از:
-
چالابی (به لهجه محلی چالاوی)
-
اللهیارخانی (اللهی خانی)
-
دولتمند و دستجه
-
دارخور
-
صوفی
-
خسرو
-
کُل کُل
-
جلیلوند (به لهجه محلی جِیله وَن)
-
سیمینوند (سیمینه ون)
-
باقی (باغی)
-
سرخاوند
-
عباسوند (هواسه ون)
چهار تیره اول یعنی چالابیها، اللهیارخانی، دستجه و دارخور با بعضی تیرههای دیگر که اکنون پراکنده اند به نامهای رهبروند و بیه جشنیان و مکه وند و مجریلان از طوایف قدیمی سنجابی هستند.
سه تیره صوفی، خسرو و کُل کُل که جمعا دالیان یا دیالیان نامیده میشوند، از حدود شهر زور و کنارههای رودخانهٔ دیاله آمده اند.
تیرههای سیمینه وند، جلیلوند، سرخاوند و سرخکی (سورکی) که به خرده دسته مشهور شده اند، اصلا از طوایف لرستان بوده اند.
خانواده باقی (یا باغی) خود را از اصل عرب میدانند، اگر چه تکلم عربی را به کلی از یاد برده و با سایر طوایف سنجابی همزبان هستند.
درباره تیره عباسوند که از تیرههای بزرگ سنجابی بوده و اکنون کوچک شده اند، میگویند که در اصل ساکن ذهاب بوده و مذهب تسنن داشته و در دوره سید یعقوب جد اعلای سادات گوران وارد طریقه اهل حق (یارسان) شده و به دهات کنونی خود در مغرب سنجابی آمده اند.
چالابیها و اللهیارخانیها از یک اصل هستند و تیره خوانین سنجابی محسوب میشوند. درباره نام چالابی دو روایت وجود دارد: نخست آنکه تحریف شده کلمه چلبی است که گویا تیرهای از اکراد ناحیه فارس بوده اند. دوم آنکه ممنسوب به محل معروف به چالاب بکر از محال کرند است که مسکن اولیه آنها هنگام مهاجرت به ناحیه کرمانشاه بوده است و از طرف دیگر بنا به روایتی که نسل بعد نسل منتقل شده و اعتبار آن قابل تضمین نیست، چالابیها خود را از نسل کردان شبانکاره و دیالمه فارس میدانند. زبان تمامی مردمان ایل سنجابی کردی است.
منابع
-
علی اکبر خان، سردار مقتدر سنجابی. ایل سنجابی و مجاهدتهای ملی ایران. تحریر و تحشیه دکتر کریم سنجابی. تهران : نشر شیرازه، 1380
ایل زنگنه
ایل زَنگِنه یکی از ایلات کرد بین کرمانشاه و مرز عراق است که بخش بزرگی از آن نیز در کردستان عراق زندگی می کنند. اکثر زنگنهها ساکن استان کرمانشاه در مناطق مایدشت و سنقرکلیایی و شمال عراق هستند. بخشی از این ایل نیز در ایران در مناطق استان همدان (شهرستان ملایر)، خوزستان و استان فارس بویژه در شهرستانهای فسا و کازرون، زندگی می کنند. برخی از طوایف زنگنه نیز در مناطق بختیاری و کهگیلویه زندگی میکنند. زنگنه دشتستان، در ناحیه شرق بوشهر پخش شدهاند. در زمان صفویه طوایفی از ایل زنگنه کرمانشاه به فارس آمده در این ناحیه توطن نمودند. بخشی از طوایف زنگنه نیز در ایل قشقایی ادغام گشتهاند.
تاریخچه ایل زنگنه
معینالدین نطنزی، زنگنه را جزو قلمرو اتابکان لرستان محسوب میکند و زنگنه را جزو طوایفی نام میبرد که به حکم اتابکان لرستان گردن گذارده بودند. تذکره الملوک ایل زنگنه را در مجموعهای مرکب از ایلات کرد و لر نام میبرد. شرفنامه بدلیسی امرای کرد ایران را به چهار شعبه مشتمل دانسته که زنگنه یکی از آن هاست. بسیاری از نویسندگان معاصر نیز در کرد بودن زنگنه تردید نکردهاند.
دربارهٔ وجه تسمیهٔ زنگنه اقوال گوناگون است. برخی منابع این نام را برگرفته از نام مکانی میدانند که این ایل در آنجا میزیست. برخی نام زنگنه را منبعث از زنگه شخصیت افسانهای در حماسه ملی ایران میدانند. زنگنهها خود را بازمانده زنگه میدانند. مردوخ کردستانی خاستگاه زنگنه را کردستان عراق دانسته و زنگنه عراق را ساکن کرکوک و خانقین، در اطراف کفری و ابراهیم خانمی و اراضی سوماک میداند. همه منابع مربوط همداستانند که ایل زنگنه به منظور یاری پادشاهان صفوی از منطقه اصلی خود کوچیده و در منطقه جدیدی سکنی گزیده است. آنها شاه اسماعیل اول را در جنگهایش یاری دادهاند. زمان مهاجرت زنگنه به داخل قلمرو ایران دقیقا مشخص نیست.
نویسندهای زمان مهاجرت زنگنه را پس از حمله مغول میداند و به قول او آنها در این زمان مجموعا سیصدهزار نفر میشدند که به صحرای قراباغ در شمال آذربایجان کوچیدند و در آنجا حکومتی تشکیل دادند. اما عمده منابع گواه آن است که مهاجرت زنگنه همزمان با تشکیل دولت صفوی توسط اسماعیل اول بوده است. همچنین گفته شده ایل زنگنه پس از ورود به ایران در کرمانشاه سکنی گزیدند. به هرحال افراد ایل زنگنه در زمان اسماعیل اول سیادت وی را پذیرفتند و تحت فرمان وی درآمدند و نزد وی به مقامات بالا رسیدند.
ایل زنگنه در رکاب شاه اسماعیل در جنگهای متعدد وی بهویژه با عثمانیها شرکت کرد. یکی از این جنگها جنگ چالدران بود. در زمان تهماسب اول نیز چندتن از سرداران کرد زنگنه سلیمخان زنگنه و حیدرخان زنگنه به فرماندهی اسماعیل میرزا(شاه اسماعیل دوم) با عثمانیها جنگیدند. شاه تهماسب برای تقویت مرزهای شرقی ایران در مقابل تهاجمات ازبکها برخی کردهای زنگنه را به خراسان منتقل کرد. ایل زنگنه همچنین در زمان سلطان محمدشاه در جنگهای ایران و عثمانی در قراباغ با عثمانیها نبرد کرد.
در زمان شاه محمد، افرادی از ایل زنگنه به عنوان حاکم سنقر و کرمانشاهان منصوب شدند که حکومت آنها بر آنجا تا قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم ق) دوام آورد. در زمان عباس اول افراد ایل زنگنه در حکومت، سپاه و دارای موقعیتی بودند. یکی از این افراد علی بالی زنگنه بود که شاه عباس او را نزد اللهوردیخان فرستاد تا احکام شاه عباس را مبنی بر فتح بغداد به او برساند. در زمان عباس اول بههنگام عزیمت وی بهمنظور سرکوبی ملوخان اردلان و تسخیر کردستان علی بالی بیگ زنگنه که سابق جلودار ویژه شاه عباس بود واسطه ایجاد صلح بین شاه عباس و ملوخان شد. ملوخان تحت تأثیر سخنان علی بالی بیک، تسلیم شاه عباس شد و خلعت گرفت. بعدها در زمان خان احمدخان اردلان پسر ملوخان مجدداً ماموریت کردستان یافت، چراکه خان احمدخان به دولت عثمانی ملتجی شده بود و از آنها کمک دریافت میکرد تا به تصرف کردستان دست یازد.
علی بالی بیک هم چنین مدتی در زمان عباس اول، امیر خراسان بود. علی بالی بیک به تاریخ ۱۶۱۸م/۱۰۲۸ق از مقام جلوداری به منصب امیرآخورباشی ارتقا یافت. تا سال ۱۰۴۷ق در این مقام باقی ماند و در این سال منصب مزبور به شیخعلیخان پسرش انتقال یافت. اما پیشتر از وی برادرش شاهرخ سلطان به این مقام منصوب شده بود. نویسندهای سال انتصاب شاهرخ سلطان را به مقام امیرآخورباشی ۱۶۳۲م/۱۰۴۴ق دانسته است. در سال ۱۰۴۷ شیخعلیخان به جای وی که به امارت ایل زنگنه ارتقا یافته و حاکم سنقر، هرسین، کرمانشاه، بیستون و کلهر شده بود، به مقام امیرآخورباشی رسید. البته شاهرخ سلطان سالها پیش ازآن، در سال ۱۰۳۹ق به امارات خواف منصوب گردیده بود. شاهرخ سلطان در نهم جمادی الاولی ۱۰۴۹ق درگذشت و به جایش شیخعلیخان به امارت زنگنه منصوب گردید. به جای وی نیز برادرش نجفقلی بیک به مقام امیرآخورباشی جلو رسید.
در منابع آمده است که علی بالی بیک یکی از ملاکین بزرگ کرمانشاهان بود این که ملک کرمانشاهان ملک شخصی و خریداری شده علی بالی بیک بوده و یا این که از طرف شاهان صفوی به سبیل تیول به وی واگذار شده بود، مشخص نیست. البته نویسنده عباسنامه، کرمانشاه را تیول زنگنه معرفی میکند در این که علی بالیخان دارای روستاهای متعدد در غرب ایران بود تردیدی نیست، چنانچه نویسنده خلاصه السیر اشاره به یکی از آنها به نام سرخآباد دارد.
در زمان شاه عباس دوم افراد خاندان زنگنه همچنان راه ترقی را پیمودند. در این میان نجفقلیخان به عنوان فرمانده بخشی از سپاه در مرزهای شرقی ایران خوش درخشید. وی در قضیه محاصره قندهار به جد ایفای خدمت کرد و مورد لطف شاه قرارگرفت. نجفقلی بیک در زمان شاه عباس دوم با وجود آن که آغاز خوبی داشت و پیوسته مورد لطف شاه بود، اما سرانجام مغضوب شاه واقع شد و از دستگاه حکومت طرد گردید. اما با جلوس شاه سلیمان دوباره مورد لطف دربار قرار گرفت.
در سال ۱۰۵۵ق شهر خواف در خراسان به اقطاع دوستعلیخان زنگنه داده شد در سال ۱۰۵۷ق دوستعلیخان از زمره امرایی بود که در محاصره قندهار شرکت داشتند در سال ۱۰۵۸ق حکومت ولایت گرمسیر با توابع و ملحقات و مضافات به دوستعلیخان حاکم ایل زنگنه که در این وقت تیولدار ولایت خواف و باخرز خراسان بود داده شد. از سال ۱۶۵۳م/۱۰۶۴ق به بعد شیخعلیخان زنگنه، خان ایل کلهر و تیولدار سنقر و کرمانشاه شد.
با مطالعه منابع متوجه میشویم که آبادانی کرمانشاه عمدتاً توسط شیخعلیخان زنگنه صورت گرفت، چراکه در سال ۱۰۰۴ق کرمانشاه به نام مزرعهای معروف بود، اما در نیمه دوم قرن یازدهم هجری کرمانشاه عمران و آبادی خود را ازسر گرفت و شیخعلیخان از زمان عباس دوم در عمارت آن بسیار کوشید. شیخعلیخان به سال ۱۰۶۶ق حکومت سنقر و دینور را نیز در دست داشت. روی هم رفته باید گفت که ایل زنگنه در دورهٔ شاه عباس روز به روز بر اهمیت خود افزود و مناصب نسبتاً والایی به دست آورد و مسیری را که از زمان اسماعیل اول در آن گام نهاده بود با سرعت بیشتر طی کرد و به مقصد نهایی، که رسیدن به قدرتمندترین منصب بعد از منصب شاه باشد، نزدیک شد.
در زمان شاه سلیمان و بهویژه پس از رسیدن شیخعلیخان زنگنه به وزارت عظمی، ایل زنگنه بسیار قدرتمند شد و کارگزاران بسیاری از ولایات (اعم از ممالک و خاصه) از ایل زنگنه تعیین شدند. چنان که در سال ۱۰۸۶ق طایفه زنگنه به معیت حسینعلیخان زنگنه که به حکومت بهبهان و کوه گیلویه منصوب شده بود، به بهبهان رفتند و پشت کوه را قشلاق و پیش کوه را ییلاق خود قرار دادند.
در زمان نادرشاه طایفههای کردزنگنه (شامل طوایف کرد، زنگنه و کردزنگنه) از کرمانشاهان به منطقة جانکی کوچ کردند
ایل زعفرانلو
ایل زعفرانلو یکی از ایلات کوچ نشین کرمانجی استان آذربایجان غربی است که محل قشلاق آنها شاهیندژ و محل ییلاق آنها شمال غرب شهرستان شاهیندژ در ارتفاعات سلیم خان قرار دارد. این ایل پنجمین ایل منطقه آذربایجان بعد از جلالی و میلان و هرکی و مامش از لحاظ خانوار میباشد.
زعفران لو (ظفرانلو) افزون بر اینکه نام ایلی است نام قومی در شهرستان است که دارای فرهنگ و آداب و رسوم و گویش خواص خود هستند.
نشیمن گاه
این قوم در شمال خاوری شاهین دژ و روستاهای اطراف می نشینند. اما در زمان سلجوقیان تنها در ترکیه و عراق بسر میبرده اند و گفته میشود که نام چمشگزک داشته اند. برخی از این قوم در زمان صفویه به آذربایجان و سپس خراسان کوچ داده شدند.
خراسان
در نیشابور، قوچان، درگز، و مشهد ساکن هستند.
آذربایجان
در شهرستانهای آذربایجان غربی و در حدود هزار خانوار در شاهین دژ در روستاهای الی بالتا، کران قزل قیه علیا، سفلی، وسطی، اوزن، قره تپه به سر میبرند.
تيره موصولانلو كه به زبان و لهجه خاص خود تكلم دارند و در روستاهاي قلعه قورينه، قره زاغ، اوتاقلو و خانقلو و … پراكنده شدند. اين تيره از عراق به آذربايجان و منطقه شاهين دژ مهاجرت نموده اند.
ترکیه
گفته میشود که هنوز در شهرستان چمشگزک و یا نواحی مرزی میان ترکیه، سوریه و عراق و پیرامون زندگی می کنند. دیر زعفران در استان ماردین یکی از این نواحی می تواند به شمار رود.
عراق
گویند که در زمان اتحاد کردستان عثمانی که کردستان عراق و ترکیه را در بر می گرفته است، گروهی از ایشان را از زاخو عراق به ایران کوچ داده اند؛ که شاید موصولانلوها از ایشان باشند.
اتیمولوژی نام
گفته میشود که در زمان سلجوقیان در ترکیه و عراق بسر میبرند و با نام چمشگزک شناخته میشده اند. احتمالا به دلیل سکونت در ناحیه دیرزعفران در جنوب ترکیه و شمال سوریه (حدود ماردین و قامشلی ) این نام را از (ظفرانلو) گرفته باشند که پيروزمند معنی می دهد.
گویش
گویش کرمانجی آنها با ظفرانلو های کوچانده به خاور از جمله خراستان شمالی تفاوتی ندارد. افراد این قوم علاوه بر گویش کرمانجی به زبان تُرکی هم تسلط دارند.
باور
دارای مذهب شیعه و دوازده امامی اند که در ترکیه علوی خوانده می شوند.
ایل چهاردولی
ایل چهاردولی در منطقه چهاردولی شهرستان شاهیندژ در جنوب آذربایجان غربی و شهرستان قروه در جنوب شرقی استان کردستان و شهرستان اسدآباد در غرب استان همدان و استان ایلام ساکن هستند و با زبان لکی صحبت میکنند.
نام ایل چاردولی منسوب به ایلات چرداولی در چرداول در استان ایلام است و منشا آنان نیز از ایلات بخش چرداول ایلام است.
تاریخچه چهاردولیها
بنا بر تاریخ مردوخ کردستانی، فارسنامه، سر پرسی سایکس و شرفنامه، چهاردولیها از طوایف شیعی لک بوده اند كه به همراه ایل شاملو و ایل استاجلو، و... به یاری شاه اسماعیل صفوی شتافتند.
ديرتر کریم خان زند از طایفه زند که خود از تیره لک بوده است، بنیان سلسله زندیان را گذارد. گروهی از فیلیها در زمان کریمخان زند او را تا فارس همراهی کردند و در همانجا ساکن شدند. این طایفه یس از کریم خان از بیم کینه اقامحمدخان قاجار بمرور در ایل قشقایی ادغام گردیدند و تدریجاً به زبان تركی قشقایی تكلم كردند.
طوایف چهاردولی
لکها از طوایف قدیم ایران هستند. این طوایف با جماعت مخلوطه به خود ۳۶ طایفه اند مانند (چهاردولی ها، ورمه زیاریهای زرینه، ورمه زیاریهای مرده در، بِزَنی ها، گروس ها، گلباغی ها، زندیها و...) ۵۰۰۰۰ هزار خانوار تخمین زده شده اند.
ایل چهاردولی ساکن شهرستان شاهیندژ و شهرستان قروه و شهرستان اسدآباد هستند. شهرستان قروه در جنوب شرقی استان کردستان قرار گرفته و از شرق به استان همدان و از جنوب به استان کرمانشاه محدود است. شهرستان قروه از شمال به دهستان اسفندآباد همین بخش، از خاور به بخش سیمینه رود، از جنوب به بخش اسدآباد و از باختر به بخش سنقر و کلیائی از شهرستان کرمانشاهان می پیوندد.
چهاردولیها در آذربایجان غربی
چهاردولیها در دهستان چهاردولی و شهرستان شاهیندژ در جنوب آذربایجان غربی ساکن هستند. موقعیت آن کوهستانی است . قراء دهستان از چشمه سارها و قنات و آبهای برف و باران آبیاری میشود. محصول عمده اش غلات و لبنیات است . شغل ساکنین قراء دهستان کشاورزی و گله داری، و صنایع دستی و جاجیم وجوراب بافی است . دهستان چهاردولی از 51 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و روی هم رفته 10190 تن سکنه دارد. راه شوسه میاندوآب به شاهین دژ از قسمت جنوب باختری این دهستان عبور میکند. ابنیه قدیمی این دهستان به شرح زیر است : در قریه چچک لو خرابههای سه قلعه و آثار شهر هلاکوخان باقی است .در قريه ي ينگي ارخ نيز تپه ي باستاني "شيطان تختي " وجود دارد كه در آن آثاري مر بوط به هزاره ي پيش از ميلاد مشاهده شده است. در قریه فتور خرابههای قلعه ساری داش و در قریه خلج قلعه جرم داش و در قریه خوشانی بالا غار بزرگی است که بیشتر اهالی آثار مزبور را منسوب به دوره مغول میدانند. مرکز دهستان قریه محمودجیق میباشد.
چهاردولیها در استان کردستان
چهاردولیها در شهرستان قروه در جنوب شرقی استان کردستان ساکن بخش چهاردولی هستند. هوای دهستان سردسیر است . (زمستان طولانی، تابستان معتدل ). آبادیهای دهستان از چشمه آبیاری میشود. و محصول عمده آن غلات و لبنیات است . ارتفاعات در باختر این دهستان کوههای شمالی و خاوری بخش سنقر کلیائی و کوههای جنوبی دهستان اسفندآباد واقع است و خرسرنه - سنگ سوراخ - بنصیری نامیده میشوند. ارتفاع قله خرسرنه 2567، سنگ سوراخ 2927 و بنصیر 2802 گز است . کوههای دهستان خدابنده لو در خاور دهستان کشیده شده و به سلسله اصلی الوند متصل میگردد. گردنه همه کسی بین قروه و همدان پستترین نقطه کوه مذکور میباشد و ارتفاع آن 2165 گز است . رودخانه مهمی در این دهستان وجود ندارد. تنها رودخانه کوچک شیروانه و تکیه است که از ارتفاعات باختری سرچشمه گرفته به طرف شمال جریان پیدا میکندو به رودخانه شور می پیوندد. آب رودخانههای کوچک دیگر دهستان که در بهار و مواقع بارندگی زنده و آب دارند به رودخانه بالا منتهی میشوند. دهستان چهاردولی از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 12000 تن سکنه دارد و قریههای مهم آن عبارت است از: صندوق آباد، نارنجک، آقبلاغ، باباشیداله، گندآب بالا و پائین. راه شوسه سنندج به همدان از وسط دهستان میگذرد. آبادیهای ناظم آباد دوسر، وی نسار، و داش بلاغ این دهستان کنار راه شوسه واقع شده اند.
چهاردولیها در استان همدان
چهاردولیها در شهرستان اسدآباد در غرب استان همدان ساکن هستند. زبان مردم این شهرستان زبان لکی نظير ساکنین شهرستانهای لک نشین مجاور، یعنی ملایر، نهاوند و به خصوص تویسرکان است. روستاهای نسبتاً زیادی در اطراف شهر اسدآباد پراکنده اند. اهالی این روستاها عمدتاً به زبانهای لکی و کردی و ترکی صحبت می کنند.
چهاردولی اسدآباد یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان اسدآباد است. این دهستان در شمال بخش واقع شده و از شمال به دهستان چهاردولی بخش قروه، از جنوب به دهستان جلگه افشار، از خاوربه کوه آلماقولاغ و از جانب باختر به دهستان کلیائی اسدآباد محدود است . قسمت مرکزی شمال دهستان دشت، و جنوب باختر و خاور آن کوهستانی است . سردسیر است . زمستانهای آن طولانی و تابستانهای آن معتدل است . قریههای کوهستانی از چشمهها و قریه هائی که در دشت واقع اند ازرودخانه شهاب آبیاری میشوند. محصول عمده دهستان : غلات، حبوبات، پیاز، توتون و لبنیات است . این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8 هزار نفر است . مرکز دهستان آبادی چنار عباسخان و قراء مهم آن : کمک، پیرملو، ایوراع، قره بلاغ، آهوتپه، حسن آباد میباشد.
منبع
-
فرهنگ جغرافیایی ایران ج.5، ﺣﺴﻨﻌلی ﺭﺯﻡﺁﺭﺍ، ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺟﻐﺮﺍﻓﻴﺎیی ﺳﺘﺎﺩ ﺍﺭﺗﺶ
-
فارس و جنگ بینالملل. نوشته ادمیت.
ایل جلالی
جلالی نام یکی از ایلهای کرد ایران استان آذربایجان غربی در شهرستانهای ماکو، چالدران، و خوی میباشد. زبان گفتاری ایل کردی کرمانجی میباشد. این ایل الان بیشتر حالت یکجانشینی پیدا کرده اند و در شهرهای ارومیه، خوی، ماکو، چالدران، پلدشت و شوط ساکن شده اند.
ایل جلالی بزرگترین ایل منطقه آذربایجان غربی میباشد که حدود ۲/۴۸ درصد از خانوارهای کوچنده استان را شامل میگردد. از ۱۰ طایفه و ۵۹ باو و ۲۴۷ اوبه تشکیل شده و بدلیل داشتن جمعیت فراوان و گستردگی طوایف و عظمت آن به نام جلالی مشهور شده است. براساس روایت عشایر نام بنیانگذار ایل " جلال" بوده است. درنظام زندگی ایل جلالی قدرت مرکزی از آن رئیس ایل بوده و نظیر سایر قدرتهای ایلی موروثی میباشد. بعد از رئیس ایل، رئیس طایفه و بعد از او "سراوبه" در راس هرم قدرت قرار دارند. هر طایفه از چند باو تشکیل میشود و هر باو نیز بزرگ و ریش سفیدی دارد که به هنگام ضرورت مورد مشورت قرار میگیرد. در گذشته قدرت مرکزی ایل اهمیت خاص داشته و حیات ایل در گرو تصمیمات وی بوده است. اما هر چه طوایف گسترده تر میشدند و اوبهها فراوانتر، به همان اندازه از حیطه قدرت مرکزی دور شده و بر قدرت طایفه افزوده میشده است.
تبعید عشایر جلالی در دوران رضاشاه ابعادی وسیع به خود گرفت، از ۵۰۰۰ خانوار تبعیدی کرد جلالی از ماکو به قزوین، تنها ۵۰۰ نفر بعد از شهریور بیست بازگشته بودند.
منابع
-
اسکندری نیا، ابراهیم، ساختار و سازمان ایلات و شیوه معشیت عشایر آذربایجان غربی
ایل افشار
افشارها طایفهای از اوغوزها هستند که در ایران، ترکیه و افغانستان پراکندهاند.اَفشار یا اوشار یکی از ایلهای ترکمان است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایههای دودمان صفوی را بنیاد گذاردند. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم میشد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند. ایل افشار ترک زبانند.
تیرههای مستقل ایل افشار
پورممشالو، پیرمرادلو، آقاجانلو، ولیپور، قرایی، میرحسینی، فارسیمدان، میرجانی، قرهقویونلو، قرهگزلو، حمزهخانی، برآوردی، عمویی، غنچها، صادقی، رایینی، شهسواری، جامهبزرگی، مرادی، ساوندر، خبری.
از نظر قالیبافی، چادر نشینان افشار گره ترکی و روستائیان گره فارسی به کار میبرند. در واقع اصالت قالیچههای کرمان را در کارهای ایلات افشار باید جستجو کرد که نقشه و طرز بافت آنها وجه مشترکی از هنر مردم آذربایجان و کرمان است که به خوبی با هم آمیخته شدهاست