سرگرمی و تفریحات ایرانیان در زمان صفویان


ادامه نوشته

موسیقی ایرانی در دوران های صفویه، زندیه و قاجار

دوران صفویه
در دوران صفویه (907 تا 1148 هجری قمری) به رغم نگاره های بازمانده مانند «چهلستون»، «عالی قاپو» و ... آگاهی چندانی از موسیقی آن دوران در دست نیست.

«فارمو» به نقل از «اولیا چلبی» اختراع «شش تار» را در دوران صفویه به «رضا الدین شیرازی» نسبت می دهد و اضافه می کند که یک گونه ساز بادی به نام «بالابان» در شیراز رایج شد، یا سازی با سه سیم به اسم «قرادوزن» که شخصی به نام «قدور فرهادی» در اصفهان ساخت و «رباب» را «عبدالله فارابی» و «قیچک» یا «غیزک» را «قلی محمد» تکمیل و اصلاح کرد.

«انیس الارواح» تالیف «کاشف الدین محمد ابراهیم یزدی» ‌و «بهجت الروح» از کتاب هایی است که احتمال می رود در دوره ی صفویه تالیف شده باشند.

در آن دوران جهانگردان بیگانه ای که به ایران آمدند، اشارات پراکنده ای در زمینه ی موسیقی آن زمان دارند که نمی تواند سیمای راستین این هنر ظریف و والا را نشان دهد. برای نمونه، «شاردن» در سفرنامه اش می گوید :

«ابوالوفا بن سعید از کسانی است که با نظام علمی موسیقی ایران آشنایی دارد و با آن که این نظام قدیمی رواج دارد اما در عمل از نظام ساده تری پیروی می شود».

جهانگردان دیگری مانند رافائل، پوله و کامفر نیز در سده ی هفدهم میلادی به ایران آمده و به رواج موسیقی در ایران اشاره کرده اند. همچنین سازهایی را که متداول بوده است نام برده اند؛ عود،‌رباب، ‌چنگ، قانون، کرنا، ‌کنگره، ‌نفیر،‌شاخ ِنفیر، کوس، نقاره، طبل، باز، دنبل، دنبک، دُهُل، دایره و سنج.

ادوارد براون، ایران شناس معروف انگلیسی !! ضمن اشاره به موسیقیدانی «ابراهیم میرزا» برادر شاه اسماعیل صفوی (اسماعیل دوم، ‌سومین فرد از سلسله ی صفوی) نام عمده ای از موسیقیدانان آن دوران را گفته است از جمله :‌«حافظ جلاجل باخزری» که ظاهرا در نواختن «چلچل» یعنی زنگ یا زنگوله مهارت داشته است، و همچنین «میرزا محمد کمانچه ای»، ‌«شهسوار چهارتاری» ،‌«میرزاحسین تنبوره ای» و «سلطان محمد چنگی» زیرا در قدیم هر موسیقیدان را با نام ساز اختصاصی اش منسوب می کردند.

دوران زندیه و قاجاریه
در زمان «کریم خان زند»، بنیانگذار سلسله ی زندیه (1163 تا 1193 هجری قمری) «پری خان» شهرت داشته است. همچنان «جالانچی خان» (در تـُرکی معنی نوازنده یا سنتورزن دارد) در عهد فتحعلی شاه قاجار می زیسته و «مینا» و «زهره» که هر کدام دسته ای خنیاگر داشته اند. در دوران محمدشاه قاجار، «حاجی محمد»،‌«لـله حضور» خواننده، «زاغی تارزن» و «اکبری و احمدی ضربگیر» از هنرمندان نامدار اواخر دوران قاجاریه بوده اند.

در دوران ناصرالدین قاجار،‌ چهارمین فرد از سلسله ی قاجاریه (1264 تا 1314 هجری قمری) موسیقی درباری و به تعبیری موسیقی مجلسی، گسترش کم نظیری پیدا کرد ولی ارزش هنر تا آن حد کاستی گرفت که به موسیقیدان «مطرب» می گفتند و موسیقیدانان یا نوازندگان درباری را که ظاهرا اعتبار بیشتری داشتند «عمله طرب خانه» نامیدند.

دومین خاندان هنر
پس از «خاندان موصلی» که نخستین خاندان هنر باید نامیده شوند، خاندان هنر دیگری در تاریخ موسیقی ایران ظاهر شد که سهم بزرگی در تکوین نظام دستگاهی و تنظیم هفت دستگاه در موسیقی ایرانی دارد. سر دودمان این خاندان، «آقا علی اکبر فراهانی» فرزند شاه ولی است که «عارف قزوینی» شرحی درباره ی وی در مقدمه ی دیوان اشعارش آورده است. عارف او را تربیت یافته ی دربار ناصری می داند و می گوید بی اندازه مورد تشویق و محبت شاه بوده است.

«گوبینو»ی فرانسوی در کتاب «سه سال در ایران» می نویسد :

«‌آقا علی اکبر را نوازنده ی تار معرفی می کنند و او را تندخو می شناسند و می گویند بایستی خیلی اصرار کرد تا او را مجبور به تار زدن نمود».

و نیز می گوید اروپاییان که به موسیقی شرق هیچ توجه ای نداشته اند در موقع شنیدن ساز آقا علی اکبر دچار تاثر شده اند و گفته اند بر اثر مشاجره ای که با همسایگان درباره ی صدای ساز داشته، شب با تار مخصوص خود به نام «قلندر» به بالای پشت بام می رود و بامدادان او را مرده می یابند.

«آقا علی اکبر» برادرزاده ای به نام «آقا غلامحسین»، فرزند محمدرضا، داشت که نزد عمویش موسیقی و تار زدن را فراگرفته بود و پس از درگذشت آقاعلی اکبر سرپرستی فرزندان او را به عهده گرفت و به آن ها موسیقی و نوازندگی تار را آموخت.

«آقاحسینقلی» و «میرزاعبدالله» که فرزندان آقاعلی اکبر بودند و مایه ی اشاعه ی ردیف ها شدند، تربیت یافتگان آقاغلامحسین، پسر عموی خود بودند.

آقاحسینقلی (درگذشت 1334 هجری قمری) هنرمندی بود که عارف قزوینی در یادداشت های خود درباره ی وی می نویسد :

« تار هم پس از میرزاحسینقلی چراغش تقریبا خاموش شد».

ردیف آقاحسینقلی را با آن که مختصرتر از ردیف میرزاعبدالله است، پرکارتر و زیباتر توصیف کرده اند که قسمتی از آن (بخشی از شور و ماهور) را شادروان «موسی معروفی» به نت درآورده است.

به علاوه، در سفری که استاد به پاریس داشته اند، صفحاتی از ماهور، سه گاه، شور، همایون رهاب و ... پر کرده اند که با تار تنها یا تکنوازی است و می تواند نموداری از هنر این هنرمند والامقام باشد.[1]

یادگار آقاحسینقلی، برادران شهنازی بوده اند؛ علی اکبر، عبدالحسین و محمدحسن که «علی اکبر شهنازی» با استفاده از آموزش های پدر و عمویش؛ میرزاعبدالله، به عنوان معروف ترین استاد تار شناخته و مشهور شد.

میرزاعبدالله فرزند دیگر آقاعلی اکبر فراهانی در تار و سه تار استاد بود. بخشی از ردیف دستگاه چهارگاه او را شادروان «علی نقی وزیری» که مدتی شاگرد وی بوده اند از روی پنجه استاد به نت درآورد که تمام یا قسمتی از آن از بین رفته است ولی خوشبختانه چند صفحه گرامافون از آثار او ضبط شده است.[2]

میرزاعبدالله دو پسر و دو دختر داشته که همگی ذوق موسیقی را از پدر به ارث برده بودند. «احمد عبادی» کوچک ترین فرزند میرزاعبدالله که در سال 1372 هجری خورشیدی درگذشت از نوازندگان زبردست و مشهور سه تار دوران معاصر به شمار می رفت.

--------------------------------------------------------------------------------

پانوشت ها :
1. خالقی، 133 / 1 و سپنتا 49 تا 50.
2. سپنتا 44 تا 48.

بن نوشت :
تاریخ موسیقی ایران - تقی بینش

پایگاه پژوهشی آریابوم

شاه عباس و شاعر

روزي شاه عباس به تماشاي خزينه جواهرات سلطنتي رفته بود . شاعري که شاني تخلص مي كرد، قصيده اي با اين مطلع در مدح شاه عباس خواند :

اگر دشمن خورده باده و گر دوست    /     به طاق ابروي مردانه اوست!
شاه عباس خيلي خوشش آمد و دستور داد مقدار قابل توجهي زر مسكوك به او صله دادند .
شاعر ديگري به محض شنيدن حاتم بخشي شاه عباس ، مديحه اي سراپا چاپلوسي ساخت و به حضور شه عباس كه تصادفا در اصطبل همايوني بود ، شتافت و شعرش را خواند .
شاه امر كرد : سه مقابل وزن اين مرد به او سرگين اسب بدهند!
شاعر عرض كرد : قربانت شوم . چرا شاني را زر مسكوك و مرا سرگين اسب ؟!
شاه عباس پاسخ داد : « اين توفير (خزينه) و (طويله) است و الا شما را فرقي نمي گذارم .

برگرفته از : پایگاه یاد یار - كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

سلطان حسين

آخرين سلطان كشور يكپارچه صفوي ( قبل از سقوط نهايي آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسين بو.د كه بعد از شاه سليمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت كرد . عوامل پنهان و آشكاري كه از قبل زمينه انحطاط و انقراض دولت صفوي را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهي اين شخصيت ضعيف النفس و با حسن نيت رخ نمود. افزايش مالياتها ، تعدي حكام خود كامه و تازه به دوران رسيده و فشار زياد به اقليتهاي مذهبي نفوذ عناصر غير مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتي طرد شخصيتهاي كاردان از دستگاه اداري و نظامي و بي ارادگي شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشي نظام دولت صفوي را فراهم ساخت . شورش طايفه غلزايي ساكن قندهار در سال 1113 ه.ق. كه از جانب دولت هند دامن زده مي شد و شورش ابداليان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه اي بود بر سقوط دولتي كه شاه و اطرافيان او طي 17 سال نتوانسته بودند با تدبير و يا قدرت از آن جلوگيري كنند .

شاه سليمان

صفی میرزا پسر شاه عباس دوم بود که پس از فوت پدر با نام شاه سلیمان در سال 1077 بر تخت سلطنت نشست شاه سليمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهي نالايق و بي اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتي بود . نخستين نشانه هاي انحطاط و سقوط صفوي از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمي در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود كه هنوز آوازه قدرت ايران عصر شاه عباس اول طنين انداز بود و در ثاني در كشورهاي مجاور ايران دولتهاي نيرومندي مانند گذشته وجود نداشت تا تهديدي جدي به شمار روند . اين آرامش نسبي در روزگار شاه سليمان با توسعه مناسبات خارجي و روابط بازرگاني به ويژه در زمينه ابريشم همراه بوده است . در اين زمان كه بايد آن را عصر توسعه قدرتهاي بزرگ اروپا ناميد توجه اين دولتها به بازرگاني با مشرق زمين افزايش يافت و ايران خود يكي از كانونهاي مهم اين بازرگاني بود . از ويژگيهاي ديگر اين دوران ، ورود بازرگانان و سياحتگران و ميسيونرهاي خارجي است كه با انگيزه اقتصادي ، بهترين توصيفها را در زمينه اجتماعي ايران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنيه ، كمپفر ، سانسون ، كروسينسكي و مبلغان مسيحي را بايد از اين نمونه ها به شمار آورد

شاه عباس دوم

شاه عباس دوم فرزند شاه صفی پس از مرگ پدر در سال 1052 هجری قمری جانشین پدر شد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعايت قرارداد صلح زهاب بين دولتين ايران و عثماني جنگي رخ نداد لكن در ناحيه قندهار كه مرز ايران و دولت بابري هند شمرده مي شد جنگي بين دو دولت ايران و هند روي داد كه به شكست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گرديد .
روابط ايران و دولت بابري هند از بدو تاسيس دولت صفوي همواره حسنه بود . بين ظهير الدين بابر و شاه اسماعيل ( به علت همكاريهايي كه در جنگ با ازبكان و ديگر مخالفان داشتند ) دوستي و الفتي متقابل برقرار بود . همايون پادشاه مخلوع هند با كمك شاه تهماسب سلطنت از دست رفته خود را باز يافت . مناسبات اكبر شاه با شاه عباس اول با تفاهم و مدارا توام بود . تسامح مذهبي دولت گوركاني هند همراه با رونق بازار تجارت هندوستان سبب شد تا پيروان مذاهب گوناگون از جمله هزاران شيعه و سني ايراني ( كه غالبا" صاحبان حرفه و بازرگانان و ارباب فضل و هنر بودند )‌به هند كشانده شوند. البته اين امر خود موجب رواج آداب و سنن و فرهنگ ايران در هند شد . در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبي اين پادشاه و ضعف سرحدداران ايران و اختلال در دولت مركزي شهر قندهار كه از نظر موقعيت نظامي حائر اهميت بود به تصرف دولت هند در آمد . همين مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا براي باز پس گيري اين شهر لشكر كشي كند . در نتيجه اين لشكر كشي شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار ديگر به تصرف ايران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشي گرجستان را كه به تحريك تهمورث خان و پشتيباني روسيه انجام گرفته بود خنثي كرد و مانع تجريه و وابستگي آن به روسيه گرديد.
دوران شاه عباس ثاني ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادي ،‌عمران و آباداني ، اعتلاي فرهنگي و دوران ظهور رجال دين و دانش بود .اين پادشاه در 23 ربيع الاول سال 1077 ه.ق. وفات يافت و پسرش صفي ميرزا با نام " شاه سليمان " به سلطنت رسيد

شاه صفي

دولتمردان صفوي ، نواده او ( سام ميرزا )‌ را از حرمسراي سلطنتي بيرون آوردند و با نام شاه صفي به سلطنت نشاندند ( 14 جمادي الثاني 1038 ه.ق.). شاه صفي كه دوران كودكي خود را در حرمسرا و بيگانه با مسائل سياسي و نظامي گذرانده بود لياقت آن را نداشت كه مملكت پهناوري را كه جدش براي او باقي گذاشته بود اداره كند . در اوايل سلطنت تحت نفوذ و تاثير بانوان حرم و رجال فرصت طلب امام قلي خان ( فاتح جزير هرمز ) و فرزندان او را به سبب سوء ظني بي مورد به قتل رسانيد . همچنين زينل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثماني از ميان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثماني با استفاده از ضعف و ناتواني و بي لياقتي جانشين شاه عباس پيمان صلحي را كه بين ايران و عثماني انعقاد يافته بود زيرپا گذاشت و به منظور باز پس گيري مناطقي كه در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهاي ايران حمله كرد . وي در سه جنگ كه بين سالهاي 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را كه مهمترين مركز سوق الجيشي ايران براي حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد. سپس معاهده صلح زهاب ( 1049 ه.ق. / 1639 م. ) برقرار گرديد و به موجب آن بغداد و عراق عرب به صورت رسمي جزء متصرفات عثماني شد و خط مرزي دو مملكت به نواحي مندلي و شهر زور و مريوان منتهي گرديد .
همچنين به علت بروز آشفتگيهايي در شرق قندهار به دست گوركانيان هند افتاد . ( 1049 ه.ق. ) شاه صفي در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت كرد و در همين سال فرزندش عباس ميرزا ملقب به " شاه عباس ثاني " به سلطنت رسيد .

شاه عباس

پس از مرگ شاه طهماسب وضع سياسي كشور ايران به صورت خيلي بدي درآمده بود ولي از آنجائيكه همواره خداوند حامي ايران بوده است مجددا با روي كار آمدن جوان 17 ساله‌أي كه بعدها شاه عباس بزرگ شد مملكت نجات يافت .
شاه عباس بزرگ (996 – 1039 هجري قمري )‌در هرات در روز اول ماه رمضان سال 978 هجري قمري بدنيا آمد (16 بهمن) وي دومين فرزند خدابندة بدبخت بود كه بعد از پدرش شاه طهماسب به پادشاهي رسيد ولي سرداران قزلباش به او فرصت پادشاهي ندادند . مادر شاه عباس مهدعليا از يكي از خانواده‌هاي معروف مازندران بود و ادعا ميكرد كه از خاندان حضرت امير عليه‌السلام است.
او وقتي يكساله بود پدر و مادرش به شيراز رفتند و آن كودك در هرات ماند و او را بنا بر توصيه پدربزرگش شاه طهماسب به لله‌أي بنام شاه‌قلي سلطان سپردند و اين لله هنگام بپادشاهي رسيدن اسماعيل دوم در تاريخ 984 هجري قمري بقتل رسيد و بنابر دستور شاه اسمعيل علي قلي خان شاملو حاكم خراسان مأموريت يافت عباس را بقتل برساند .
عليقلي خان در انجام اين مأموريت تعلل كرد و شاه اسمعيل دوم در تاريخ 985 كشته شد . در آن موقع محمد خدابنده پادشاه شد و مهدعليا از عليقلي خان خواست كه پسرش عباس را به قزوين بفرستد ولي عليقلي خان كه علاقه داشت كه شاهزاده‌أي از خاندان پادشاهي را در اختيار داشته باشد از انجام اين كار سرپيچيد . حكومت قزوين ناچار شد در تاريخ 988 قشوني به هرات بفرستد تا عليقلي خان را وادار به اين كار كند ولي عليقلي خان آن قشون را شكست داد و شاه عباس را شاه ايران خواند . محمد خدابنده ناچار شد با قشوني به خراسان برود ولي جنگي بين او و علي قلي خان در نگرفت و حكومت خراسان به نام علي قلي خان تأييد شد و سمت للگي به او داده شد .
بعدها در ضمن شكستي كه از مرشدقلي خان حاكم مشهد بعليقلي وارد آمد ناچار شد عباس را به او بسپارد و كودك به مشهد آورده شد . پس از مرگ حمزه ميرزا پسر ارشد محمد خدابنده (995 قمري ) (10 آذر) سرداران شاملو ابوطالب ميرزا را كه سومين پسر شاه بود به پادشاهي برگزيدند .
عباس جوان بهمراهي مرشد قلي خان و عده‌أي از تركمانان و قبايل افشار به قزوين رفت و در ضمن راه عده‌أي ديگر نيز با او همراه شدند .
خدابنده در آن موقع در شهر قم مشغول سركوبي مخالفانش بود و مردم قزوين با آغوش باز شاهزاده را پذيرفتند و پس از اندك زماني بيشتر سران نظامي خدابنده و ابوطالب ميرزا به شاهزادة جوان پيوستند .
خدابنده به قزوين آمد و پادشاهي پسرش را تأييد كرد . تعجب در اين است كه شاه عباس دو سال بعد از اين واقعه دستور كور كردن پدرش طهماسب و برادرانش ابوطالب ميرزا و طهماسب ميرزا را صادر كرد و آنها را به قلعه‌أي در الموت فرستاد .
اين امر را زياد هم به قساوت قلب شاه عباس نبايد نسبت داد چون در آن موقع سرداران قزل‌باش قدرت بسيار داشتند و كافي بود پادشاه ضعيف يا كودكي را كه نسب پادشاهي داشت در اختيار خود بگيرند و به نام او قيام كنند . بنابراين عمل شاه عباس از نظر مصلحت كشورداري منطقي بود و نبايد امروز زياد باعث تعجب ما گردد .
پس از آن به غلامانش دستور داد 22 نفر از سران قزل‌باش را بقتل برسانند و به اين طريق از ابتدا جلوي پيشرفت بعضي از امراي خودسر قزل‌باش را گرفت . سپس با دو شاهزاده خانم صفوي ازدواج كرد ولي نه قتل امرا نه سروصداي جشن عروسي مانع از اين نشد كه پادشاه جوان متوجه وضع بد كشورش باشد .
در اين موقع از مشرق و مغرب ايران مورد خطر قرار گرفته بود . در مشرق عبدالله خان ازبك به خراسان هجوم آورده بود و شهر هرات را محاصره كرده بود و علي قلي خان شاملو از شهر دفاع ميكرد . شاه عباس دير رسيد و هرات به دست ازبكها افتاد و عسكريان را بقتل رسانيدند و زنها را به اسارت بردند و شهر را غارت كردند و وقتي شاه عباس به هرات نزديك شد آنها با غنائم به محل اصلي خود مراجعت كردند .
شاه عباس دستور داد سرداراني را كه خيانت كرده بودند به قتل برسانند سپس مريض شد و ناچار شد مدتي بخوابد و ازبكها از اين فرصت استفاده كردند و پادشاهشان عبدالمؤمن بن عبدالله خان از بخارا حركت كرد و مشهد را محاصره نمود و پس از چهار ماه آنرا مسخر كرد (999) و تمام روحانيون شيعه را بقتل رسانيد و به مرقد مطهر بي‌احترامي كرد و آنرا غارت نمود و آثار گرانبهايي را كه در مدت چندين قرن در آن محل گرد آورده شد بود از بين برد . كتابخانه آستانه را نيز مورد تجاوز قرار داد . حتي بعضي قبرها مانند قبر شاه طهماسب را شكافتند و به استخوانهاي او بي‌حرمتي كردند . تعدادي زن و مرد و كودك و سالخوردگان را به قتل رسانيدند و پس از اينكه شهر را ويران نمودند عده‌أي را اسير كرده بطرف بخارا روان كردند و شهرهاي هرات و نيشابور و سبزه‌وار و اسفراين نيز از خرابيهاي آنها مصون نماندند .
هنگام به تخت نشستن شاه عباس شيروان و گرجستان و ايروان و قراباغ و تبريز و قسمتي از آذربايجان و لرستان و خوزستان نيز به دست پادشاه عثماني افتاده بود .
در تاريخ 995 سردار عثماني فرهاد پاشا قشون ايران را در بغداد شكست داد و گنجه و قراباغ را گرفت و تقريبا نيمي از كشور شاه طهماسب به اين طريق از دست رفت .
شاه عباس با سلطان مراد سوم در سال 999 صلح كرد و سپس به سركوب كردن مخالفان خود دركشور پرداخت و به شيراز و كرمان و گيلان و خرم‌آباد و لرستان لشكر كشيد و در سال 1007 به نيشابور و مشهد لشكركشي كرد و ازبكها را شكست داد و هرات را متصرف شد و در سال 1090 آنها را از مرو نيز بيرون كرد و در سال 1011 تصميم گرفت بلخ را نيز متصرف شود ولي گرماي شديد و امراض مسري صدمات زياد به لشكريانش زدند و از اين لشكركشي نتيجه سودمندي نگرفت .
در تاريخ 1012 تبريز و نخجوان و ايروان و گرجستان را مجددا از سلطان عثماني پس گرفت و كاپيتان پاشا شيغاله‌زاده را شكست داد و از آن تاريخ شاه عباس همواره در جنگ با لشكريان سلطان فاتح بود و بالاخره در تاريخ 1022 در اسلامبول بين سلطان احمد اول و شاه عباس معاهده صلحي برقرار شد و آذربايجان و شيروان وايروان و كردستان و بغداد و كربلا و نجف و موصل و ديار بكر رسما جزو كشور ايران گرديد .
شاه عباس در تاريخ 1032 قندهار را نيز متصرف شد و با جهانگير پادشاه هند از در دوستي درآمد و ضمنا امام قلي خان نيز با كمك كشتي‌هاي انگليسي جزيره هرمز را پس گرفت .
شاه عباس در داخل كشور خود قدرتهاي ملوك‌الطوايفي را از بين برد و به جاي قزلباشها شاه‌سونها را بوجود آورد .
وي چنين صلاح ديد كه اصفهان را به جاي قزوين به عنوان پايتخت انتخاب نمايد و از سال 1006 به بعد مشغول ساختن ابنيه و كاخها و مساجد در آن شهر گرديد . در آن موقع اصفهان 80000 نفر جمعيت داشت و در آن كاخي به نام نقش جهان ساخته شده بود . شاه عباس نقشه جامعي براي بزرگ كردن شهر ترتيب داد و خيابانهاي وسيعي در آن قرار داد و پل زاينده رود را ساخت و بازارهايي بوجود آورد كه هنوز باقي است . و همانطور كه ميدانيد عاليقاپو و مسجد شاه را در كنار ميدان بزرگ شاه بنا نمود كه در زمان خود جزو زيباترين ميدانهاي جهان بود .

شاه اسماعيل دوم

بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يكديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت

شاه تهماسب اول

تهماسب ، بزرگترين فرزند شاه اسماعيل كه در سال 919 ه.ق. به دنيا آمده بود . در يك سالكي به دستور پدرش به هرات انتقال يافت . به دليل اهميتي كه خراسان داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمويه ( جيحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو ( حاكم بلخ ) به للگي او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد . وي از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوي محسوب مي شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولي از نظر كشور داري و تنظيمات زمان حكمراني او را بايد يكي از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه بيشتر در جنگهاي داخلي و خارجي گذشت ، موفق نشد دولت نوبنياد صفوي را بر اساس تشكيلات اداري و نظامات مذهبي استوار كند ولي اين كار در دوران سلطنت طولاني تهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق و چند دستگي سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقي و غربي مملكت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوي يعني ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامداري تهماسب حملات خود را به ايران آغاز كردند . عبيدالله خان ازبك و امراي ديگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و كشتار قرار مي دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شكستي كه تهماسب به عبيدالله وارد كرد ، براي مدتي خراسان از حملات ازبكان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگي همچون سلطان سليمان قانوني مواجه بود . سلطان عثماني وارث سرزمينهاي وسيعي بود كه پدرش در اروپا و آسياي غربي و شمال آفريقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه اين ب متصرفات مي افزود . ضعف و پراكندگي سللطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثماني را به پشت دروازه هاي وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز ، امكان حمله به سر حدات غربي صفويه را براي او فراهم آورد .
فرار اولامه سلطان تكلو از سران معتبر قزلباش به عثماني و پناهنده شدن القاص ميرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سليمان و تحريكاتي كه در استانبول عليه ايران انجام دادندآتش جنگ ميان دولت صفوي و حكومت عثماني را دامن زد . سپاهيان عثماني چندين بار به مناطق غربي متصرفات صفوي و آذربايجان حمله كردند . شاه تهماسب نيز هر بار با از ميان بردن تداركات و ويران ساختن آباديها و امكانات زندگي و حملات ايذايي پيشرفت آنان را مانع مي گرديد . به نحوي كه لشكر كشيها به نتايجي كه منظور نظر سلطان عثماني بود منجر نشد. حتي در بعضي از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شكست شدند . اسماعيل ميرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و كردستان و ارمنستان مناطقي را كه به اطاعت سلطان عثماني در آمده بود مطيع كرد .
شاه تهماسب به علت نزديكي تبريز به مرزهاي عثماني و آسيب پذيري اين شهر و دوري تبريز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار مي گرفت در سال 965 ه.ق. پايتخت خود را به قزوين منتقل كرد . از اين تاريخ تا سال 1006 ه.ق. ( كه شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوين پايتخت صفويه بود . از وقايع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگي همايون ( پادشاه هند ) و با يزيد ( شاهزاده عثماني ) بود كه هر دو رويداد تاثير زيادي در رابط ايران و هند و عثماني داشت . در سال 950 ه.ق. همايون پادشاه هند به علت اختلافاتي كه بين او و شيرخان افغاني رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزير هند را ترك كرد و با كسان نزديك خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه تهماسب مقدم مهمان خود را گرامي داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پايتخت همراهي كنند . همايون بعد از مدتي اقامت در ايران با نيرويي كه پادشاه صفوي در اختيار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . اين واقعه چنان تاثير خوبي در روابط دوستان ايران وهند باقي گذاشت كه تا انقراض صفويان ( به استثناي مواردي چند كه اختلافاتي بين طرفين در مسائل مرزي به ويژه قندهار پيش آمد ) ادامه يافت .
در سال 967 ه.ق. با يزيد به علت پاره اي اختلافات كه با پدرش ( سلطان سليمان ) و برادرش ( سليم ) پيدا كرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولي وارد ايران شد و از شاه تهماسب تقاضاي پناهندگي كرد . ساه تهماسب نهايت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزديكانش را در كاخ مناسبي جاه دهند . سلطان عثمان كه از آمدن يزيد به ايران اطلاع يافت با ارسال نامه هاي مكرر كه گاه جنبه تحبيب و گاه تهديد داشت استرداد با يزيد را از شاه تهماسب تقاضا كرد . وساطتها و تقاضاهاي شاه نيز براي عفو شاهزاده عثماني به هيچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوي براي جلوگيري از تهاجم عثماني و شعله ور شدن جنگهايي كه به موجب صلح آماسيه متوقف شده بود . با يزيد و فرزندان او را تسليم ماموران عثماني كرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحي بين طرفين منعقد گرديد و جنگهاي غرب كشور براي مدتي نسبتا" طولاني خاموش شد .
شاه تهماسب در پنجاه و چهارمين سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوين وفات كرد و پس از چندي جسد او را در مشهد مقدس دفن كردند . شاه تهماسب به ظاهر مردي ديندار و پايبند تكاليف و فرائض ديني بود . اگر چه مذهب شيعه در زمان پدرش مذهب رسمي كشور شد ولي استقرار و گسترش آن در دوره هاي شاه تهماسب انجام گرفت . در اين دوره با آمدن علماي شيعه از لبنان و عراق و بحرين تشكيلات مذهبي بر مبناي منظمي قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولاني بين ايران و عثماني به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداري و نظامي و اقتصادي دولت صفوي را بر پايه مستحكمي بنا كند . در واقع ، استقرار حاكميت اين دولت در دوره او انجام پذيرفت .

شاه اسماعيل اول

شاه اسماعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی اردبیلی با پشتیبانی ترکان قزلباش در تبریز سلسله صفویان را بنیان نهاد و مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام نمود و پایتخت خود را تبریز قرارداد وی موفق به پیروزی بر آق قویونلو ها که خود قبلا قراقویونلو ها را نابود کرده بودند شد و همچنین به پیروزی بر ازبکان نایل آمد . در زمان شاه اسماعیل اول جنگ چالدران بین دولتین ایران و عثمانی به وقوع پیوست .در این جنگ شاه اسماعیل صفوی به دلیل نداشتن سلاح جنگی آتش زا به طرز سختی از سلطان سلیم عثمانی شکست خورد و بخش هایی از غرب کشور به امپرطوری عثمانی واگذار شد . پس از این جنگ صفویان تصمیم به تشکیل ارتشی منسجم با سلاح آتشین گرفتند . این شکست در زمان شاه عباس معروف به کبیر تلافی شد و سرزمین های از دست رفته ، باز پس گرفته شد. حماسه چالدران باعث تشکیل دولت ملی ایران شد که بعد از 900 سال ، بار دیگر برصحنه جغرافیای سیاسی دنیا قرار گرفت . اسماعيل صفوى در سنين جواني در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن كه براى اولين بار در تأسيس يك دولت شيعى نيرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت . اين دولت نقش مهمى را در زندگى مسلمانان بازى نمود و تأثير آشكارى در جريان تاريخ اسلام تا عصر حاضر داشته است

جنگ ارومیه نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی

در اواخر قرن ۱۶ قدرت نظامى عثمانى به حد اعلاى خود رسيده بود و اگرچه اتحاد اروپاييان مانع حرکت آنها به سمت مركز و غرب اروپا شده بود اما آنها در حال توسعه مرزهاى جنوبى و شرقى خود بودند. در چنين زمانى آنها به جز ايران عملاً مانعى پيش خود نداشتند.

عثمانيها در دوران قدرت خود در قرون شانزده و هفده شبه جزيره عربستان، خاورميانه عربى ، مصر، ليبى و حتى الجزاير را در اختيار داشتند اما على رغم ۲ لشكركشى بزرگ سلطان سليم و سلطان سليمان هنوز نتوانسته بودند خاك اصلى ايران را تصرف كنند اگرچه بين النهرين را از دست ايران خارج كرده بودند
ادامه نوشته

نبرد چالدران

اسماعیل آبادی

با شکل‌گیری حکومت عثمانی در غرب ایران‌زمین، پدیده نوینی در کنار مرزهای باختری ایران سربرآورد. سیاست وجودی و ادامۀ حیات حکومت مزبور، برپایۀ تجاوز و گسترش ارضی نهاده شده است. حکومت عثمانی در دوران حیات چهارصد و پنجاه ساله خود، بیش از سه سده در حال تجاوز به سرزمین ایرانیان و نبرد با ملت ایران، دولت‌ها و حکومت‌های این سرزمین بود.

در 23 مه 1453 میلادی (11 خرداد ماه 832 خورشیدی) سلطان محمد دوم، ملقب به فاتح، شهر کنستانتین پل را گشود و بدین‌سان امپراتوری هزار سالۀ روم شرقی را منقرض کرد. با این پیروزی بزرگ، وی شهر «‌‌کنستانتین پل» را « اسلام بل» نامید. 61 سال پس از این رویداد، سلطان سلیم اول (1520-1512 میلادی/889-891 خورشیدی) معروف به «یاووز» (سنگ‌دل)، نگاه خود را معطوف به شرق کرد. عثمانی‌ها پیش از این توانسته بودند سرزمین‌های وسیعی را در قارۀ اروپا متصرف شوند.

همزمان با شکل‌گیری یکی از بزرگ‌ترین و خون‌ریزترین امپراتوری‌های جهان در غرب ایران‌زمین، کشور ایران در درازای بیش از یک‌صد سال در چنگ دو قبیلۀ «قره‌قونیلو» و «آق قوینلو» قرار داشت. در اثر جنگ های پیاپی این دو قبیله (880-757 خورشیدی / 1501-1378 میلادی)، که یکی گوسپندی سپید و دیگری گوسپندی سیاه بر پرچم خود نقش کرده بودند، ایران به ویرانی گرایید. مردم این سرزمین دچار فقر و تنگدستی شدند. شیرازۀ امور کشور از هم گسیخت و میهن ایرانیان بر سر پرتگاه تجزیه و تلاشی کامل قرار گرفت

ادامه نوشته