پایتخت هخامنشیان  

ادامه نوشته

كتيبه بيستون 4

ادامه نوشته

كتيبه بيستون 3

 
ادامه نوشته

كتيبه بيستون 2

ادامه نوشته

كتيبه بيستون1

ادامه نوشته

دهانه غلامان

ادامه نوشته

خشایار شاه

 
ادامه نوشته

کتيبه بيستون( کتيبه داريوش )

ادامه نوشته

كاخ هاي هخامنشي

ادامه نوشته

كار در تخت جمشيد

ادامه نوشته

همسرداريوش بزرگ

ادامه نوشته

پاسارگاد

ادامه نوشته

خشايار

ادامه نوشته

دين در هخامنشيان

ادامه نوشته

شهر هخامنشي

جایی كه مردم محلی از آن با نام دهانه غلامان یاد می كنند ، شهری در 44 كیلومتری شهرستان زابل است كه بیش از چهار دهه پیش به یاری طوفان شن یسیار بزرگی كه در این ناحیه رخ داد ، پس از قرنها از زیر خروارها خاك سر برآورد. محوطه باستانی دهانه غلامان یكی از مهمترین محوطه های باستانی دوران هخامنشی در نیمه شرقی ایران است. ظاهرا چون این دهانه یا تنگه یكی از راه های ورودی به فلات ایران به شمار می رفته است، در زمان قدیم برده فروشان غلامان آفریقایی را برای فروش به بلوچان از طریق این تنگه به خاك ایران وارد می كردند و از این رو نام دهانه غلامان بر این شهر باقی مانده است.

ساختمانها و آثار به جا مانده در شهر دهانه غلامان

     شهر دهانه غلامان در سال 1960 توسط یك باستان شناس ایتالیایی كشف شد.این شهر در دوره حیات خود دارای محله های مسكونی ، ساختمان های بزرگ عمومی ، معبد ، محله صنعتی ، خزانه و غیره…بوده است. امروزه آثار باقی مانده از این شهر در طول بیش از 1/5 كیلومتر و پهنای بین 300تا 800 متر پراكنده اند. طی بررسی ها 27 ساختمان شناسایی شده اند كه یك چهارم آنها را ساختمان های بسیار بزرگ با مساحت 2500 تا 3500 متر مربع تشكیل می دهند و ساختمانهای اداری شهر هستند. در كنار این ساختمان های بزرگ بناهای كوچكی هستند كه احتمالا محل زندگی سرایدار آن ساختمان بوده است. بقیه بنا ها نیز ساختمان های مسكونی هستند.

     بناها در ردیف های نسبتا منظم ساخته شده و به دلیل وزش بادهای 120 روزه كه همواره از شمال غربی به جنوب شرقی می وزند ، درهای ورودی كلیه ساختمانها یا در ضلع جنوبی ساختمان قرار دارند و یا در مقابل آنها بادشكنی تعبیه شده است. همچنین دیواره های اصلی ساختمان ها با خشت های مستحكم ینا شده و اتاقها نیز دارای سقفهای هلالی و گنبدی شكل بوده اند. تفاوت مصالح بكار رفته در این شهر با سایر شهرهای دوره هخامنشی در این است در ساخت بناها در آن دوران اكثرا از سنگ استفاده می شد ولی در ساخت بناهای شهر دهانه غلامان خشت ، چوب درختان منطقه و حصیر بكار رفته است. سفالهای كشف شده از دهانه غلامان متعلق به دوره هخامنشی است. كشف سر پیكانهای مفرغی آن دوره و نیز قطعهء گچ كاری تزئینی به شكل اشك كه منحصرا از آثار هنری دوره هخامنشی است، از دیگر موارد است. همچنین وجود یك معبد یا بنای مقدس با 3محراب متعلق به اهورامزدا ، میترا و آناهیتا و وجود آثار آتش و قربانی در این شهر با باورهای مذهبی هخامنشیان هم خوانی دارد. با توجه به نبود آثار دیوارهای دفاعی و قلعه و آثاری كه بتوان آنها را به سدهای پیش از پنجم و ششم میلادی و یا پس از آن نسبت داد ، متوجه می شویم كه عمر شهر كوتاه بوده است. بر این اساس شهر دهانه غلامان عمری 200 ساله داشته است.

      از سوی دیگر با توجه به اندك ردهای به جامانده در شهر می توان نتیجه گیری كرد كه شهر سریع اما با آرامش و بطور منظم تخلیه شده است و در متروك شدن آن عوامل خارجی مثل جنگ و آتش سوزی دخالت نداشته اند. بر این اساس باستان شناسان سه عامل را در ترك شهر مهم می دانند: 1-تصمیم سیاسی 2-طوفان عظیم شن 3-خشك شدن ناگهانی بستر رودخانه ای كه به شهر آب می رسانده است.به نظر می رسد كه سومین عامل بهترین فرضیه است. ظاهرا پس از اینكه ساكنان اصلی  شهر را ترك می كنند ، بیابان گردان و چوپانان برای مدتی به صورت فصلی از آن استفاده كرده و درقسمت هایی از بناها تغییراتی به وجود آورده اند. سپس شنهای روان به تدریج ساختمانهای آنرا برای مدتی بیش از 2000 سال از نظرها پوشاندند.



نامهای مختلف شهر دهانه غلامان

     داریوش بزرگ در كتیبه بیستون خود از جایی بنام زرنك   (Zaranka) یاد می كند. تاریخ نگاران یونانی نیز در متون خود از شهری به نام زرین یاد  می كنند كه همان زرنك است. در مورد محل و موقعیت این شهر در بین تاریخ نگاران اختلاف است و این نام حداقل به سه مكان داده شده است: 1-نادعلی 2- دهانه غلامان 3- زاهدان كهنه.

     نادعلی كه در فاصله 25 كیلومتری به دهانه غلامان قرار دارد ، امروزه جز كشور افغانستان است و ظاهرا پیش از شكل گیری دهانه غلامان هم وجود داشته است. ظاهرا طوفان شن موجب مهاجرت مردم از نادعلی به دهانه غلامان می شود و بعدها با متروك شدن آن شهر ، ساكنان این شهر زندگی خود را در نقطه دیگری از سیستان از سر می گیرند. به این ترتیب می توان شهر دهانه غلامان را با زرنك ، زرنكا و زرین انطباق داد.


ساختمانهای مذهبی شهر

     در این شهر بنایی وجود دارد كه به احتمال زیاد كاربرد مذهبی در این شهر 2500 ساله داشته است. این بنای چهار گوش با وسعت 2500 متر مربع دارای 36 اتاق شیب دار با یك حیاط مركزی است. اتاقهای این ینا تنگ و باریك و كم نور هستند و شرایط بهتری را برای حفاظت از مواد غذایی فراهم اورده اند. این ساختمان در اصل مكانی برای تولید موادی بوده كه در مراسم مذهبی مورد استفاده قرار می گرفته اند. در حیاط این بنا ، چهار انبار به شكل اتاقهای دراز و كم ارتفاع وجود دارد كه تصور می شود به عنوان سردخانه برای نگهداری مواد غذایی مورد استفاده قرارمی گرفته اند. در تعدادی از این اتاقها ، تاسیسات مختلف از جمله پنج آسیاب ، كوره ، انبار های كوچك برای نگهداری مواد اولیه ، وسایل و ابزار كار مانند سنگ ساب ، سنگ آسیاب ، ابزار سایش و غیره …یافت شده است. از سنگ ساب برای نرم كردن و ساییدن دانه های روغنی استفاده می كردند و پس از اینكه روغن آن گرفته می شد ، مواد را داخل ظرفهای سفالی ریخته و در اتاقهایی كه مجهز به كوره و اجاق بوده حرارت می دادند. سپس محصول نهایی را در لیوان های سفالی ریخته و در سردخانه نگاه می داشتند.  

      در یكی از اتاقهای این بنا نیز سكو  و یا محرابی به ارتفاع 7 ساتنی متر از كف زمین كشف شد كه محل شكرگزاری مواد تولید شده ای بوده كه در مراسم مذهبی مورد استفاده قرار می گرفته اند. در اتاقهای این ساختمان حدود یكصد لیوان سفالی كشف شد كه همگی دارای اثر مهر سازنده لیوانها بودند. تعداد كل سفالهای پیدا شده در دهانه غلامان حدود 50 هزار قطعه است كه تعداد زیاد اشیا حاكی از بالا بودن  سطح اقتصادی جامعه ساكن در دهانه غلامان است.



 نقاشی های دهانه غلامان

    در جریان عملیات كاوش ، دو نمونه اثر نقاشی بی نظیر بر روی دیوارها كشف شد. در نخستین نقاشی شهر صحنه ای از شكار است كه طی آن حاكم و یا امیری بر كالسكه مكعب شكل  نشسته و كالسكه توسط یك اسب قوی هكیل كشیده می شود. یك سوار با تیر و كمان در حال تعقیب گراز بزرگی است. این سوار دارای كلاه و یا نوعی تاج قرمز رنگ است. خاطر نشان می شود كه گراز حیوان بومی منطقه سیستان بود. این نقاشی در ارتفاع حدود 90 ساتنی متری از كف زمین و در ابعاد 35 ×120 ساتنی متری با رنگ سیاه بر دیواره یكی از اتاقهای این بنا نقش بسته و یا نقاط سفید و رنگی تزئین شده است. این نقاشی شباهت زیادی به اثر مهر دایوش بزرگ در شهر تب (Tabes ) در مصر دارد كه هم اكنون این مهر در موزه بریتانیا نگهداری می شود.

 

      در دومین نقاشی كشف شده نیز اثری بصورت كنده كاری شده بر بالای یك درگاهی و زیر سقف یك اتاق در ابعاد 50×40 ساتنی متر نقش بسته است. در این تصویر یك اسب روبروی پلكانی ایستاده و پلكان به یك ساختمان منتهی می شود و انسانی بالای این پلكان ایستاده است. گفته می شود كه در بخشهای دیگری از اتاقها این ساختمان نیز آثار پراكنده ای از نقاشی به چشم می خورد كه متاسفانه توسط موریانه ها از بین رفته است. به راستی چند شهر باستانی دیگر ممكن است در زیر لایه های شن این منطقه مدفون شده باشند.

تخت جمشيد

تخت جمشید (Ttakht -e- Jamshid) نام محلی پایتخت داریوش بزرگ است؛ که از لحاظ وسعت، عظمت و شکوه، مهمترین مجموعه باستانی هخامنشی در ایران است. این مجموعه بی نظیر در دامنه کوه رحمت (کوه مهر)، در مقابل جلگه مرودشت و 55 کیلومتری شمال شرقی شیراز قرار دارد. یونانیان و به تبع آنها اروپائیان، گاهی آنرا "پرسه پلیس"، "پرسَپُلیس" (با کسر "پ" اول، فتح "سین" اول و ضم "پ" دوم) یا "پرسپولیس" (persepolis) می خوانند؛ اما نام تاریخی آن که در کتیبه های کاخ ها ثبت شده پارسَه (parsa) به معنای شهر مردمان پارسی است.


مسیر منتهی به تخت جمشید؛ عکس 
از آنوبانینی
مسیر منتهی به تخت جمشید


آثار تاریخی به جای مانده در آن، از باشكوه ترین مجموعه های تاریخ ایران و جهان است. این بنا در زمان داریوش اول از پادشاهان هخامنشی در سال 518 قبل از میلاد به قصد ایجاد پایتختی آئینی در جلگه مرودشت، بر دامنه كوه مقدس رحمت (كوه مهر) بنیان نهاده شد و ساخت آن جمعا حدود120 سال به طول انجامید.


نمایی از تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
نمایی از تخت جمشید


مجموعه تخت جمشید به وسعتی حدود 135000 متر مربع و تماما از سنگ ساخته شده است. در میان سنگها از هیچ گونه ملاتی استفاده نشده اما در بعضی نقاط، سنگها را با بست های آهنی به نام دم چلچله ای به هم اتصال داده اند و از چفت هایی سربی استفاده کرده اند.


پله های وروردی به تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
پله های وروردی به تخت جمشید


مجموعه تخت جمشید شامل هفت كاخ (تالار)، نقوش برجسته، پلكانها،‌ ستونها، ‌و دو آرامگاه سنگی است. جمعا بیش از سه هزار نقش برجسته در ساختمان ها و مقبره های تخت جمشید وجود دارد كه به طرز خارق العاده ای هماهنگ می باشند.


تصویری حیرت انگیز از تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
تصویری حیرت انگیز از تخت جمشید


در قسمت بالای تخت جمشید، در دامنه كوه رحمت؛ دو آرامگاه وجود دارد كه آرامگاه اردشیر دوم و اردشیر سوم می باشد. تخت جمشید حدود دویست سال محل سكونت شاهان هخامنشی بوده تا اینکه در 330 پ.م. اسكندر مقدونی (که ایرانیان او را گجسته، بنفرین، پلید و دیو خو نامیده اند) آنرا سوزاند. تاریخ نگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی می دانند، عده ای دلیلش را جلب خوشنودی و ارضای بوالهوسی های "طائیس" روسپی آتنی توسط اسکندر دیو خو؛ و برخی این اقدام اسکندر را تلافی ویرانی شهر آتن (و معبد آرتیمیس در آن) بدست خشایارشا می دانند. البته آنوبانینی نظرات دیگری در این باره شنیده است؛ به طور مثال برخی بر این باورند که نابودی تخت جمشید به دست اسکندر مقدونی روی نداده و حتی بر این باورند که پای اسکندر مقدونی هیچگاه به این منطقه نرسیده است.

 

مقبره اردشیر دوم؛ تخت جمشید؛ 
عکس از آنوبانینی
مقبره اردشیر دوم؛ تخت جمشید


مقبره اردشیر سوم؛ تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
مقبره اردشیر سوم؛ تخت جمشید


درون مقبره اردشیر دوم؛ تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
درون مقبره اردشیر دوم؛ تخت جمشید


از میان کاخ های تخت جمشید کاخ آپادانا از همه قدیمی تر و باشکوهتر بوده است. ساختن این کاخ به دستور داریوش (521-485 پ.م.) در حدود سال 515 پ.م. آغاز شده و سی سال به طول انجامیده است. این کاخ 3660 متر مربع مساحت دارد. تالار اصلی 36 ستونی (6*6) و در شرق و غرب و شمال دارای ایوانهای 12 ستونی (2*6) است؛ مهمترین نقوش تخت جمشید در پله های ایوان شرقی که گویا در ابتدا ورودی اصلی کاخ بوده حکاکی شده اند.  ارتفاع ستون های آپادانا تقریبا بیست متر و بسیار مستحکم بوده؛ به نحوی که تا زمان قاجار هنوز 13 ستون از ستونهایش بر افراشته باقی مانده بود.
کاخ دیگری که همزمان با آپادانا ساخته شده کاخ داریوش (تَچَر) است که به دلیل آنکه با سنگهای خاص بسیار صیقلی ساخته شده است معاصران آنرا تالار آیینه نامیده اند. این کاخ دارای 12 ستون (3*4) و ایوانی در جنوب با 8 ستون (2*4) است؛ و به عنوان سکونتگاه شاه مورد استفاده قرار میگرفته است.


بخش باشکوهی از آثار به جای مانده در تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی


کاخ مهم دیگر کاخ صد ستون است که ساختن آن توسط خشایار شاه (486-465 پ.م.) در حدود سال 470 پ.م. آغاز شده و بیست سال به طول انجامیده. این کاخ با 4700 متر مربع مساحت وسیعترین کاخ تخت جمشید است؛ که ایوانی 16 ستونی (2*8) درشمال دارد. ارتفاع ستونهای کاخ 14 متر بوده و ساخت آن در زمان اردشیر اول (465-424 پ.م.) پایان یافته است.
پلکان ورودی اصلی تخت جمشید که در شمال غربی واقع است، توسط خشایار شاه ساخته شده و جمعا 111 پله در هر سمت دارد. طول هر پله 6.90 متر، به عرض 38 سانتیمتر و ارتفاع هر پله 10 سانتیمتر است؛ که برای حرکت آسان و محترمانه افراد بسیار مناسب بوده است.


بخش باشکوهی از آثار به جای 
مانده در تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی


در بالای پلکان اصلی "دروازه ملل" قرار دارد که کتیبه ای به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی (هر یک 20 سطر) در سر در آن نگاشته شده است که در آن خشایار شاه پس از ستایش اهورمزدا و معرفی خود آورده است: گوید، خشایار شا: این بارگاه همه ی ملل (دروازه ی ملل) را من به توفیق اهورمزدا ساختم...
کاخ خشایار شاه، کاخ مرکزی (تالار شورا) کاخ اندرونی و حرم سرا و کاخ خزانه از دیگر بناهای مهم تخت جمشید است.
پس از معرفی اجمالی بناهای تخت جمشید باید گفت هیچگاه هخامنشیان عادت باستانی كوچ كردن را فراموش نكردند و معمولا همه ی سال را در یك جا به سر نمی‌بردند، بلكه بر حسب اقتضای آب‌و‌هوا، هر فصلی را در یكی از پایتخت‌های خود سر می‌كردند. در فصل سرما، در بابل و شوش اقامت داشتند و در فصول گرم به همدان می‌رفتند كه هوای لطیف و خنك داشت. این شهرها پایتخت به معنی اداری، سیاسی و اقتصادی بودند. اما دو شهر دیگر هم بودند كه پایتخت آیینی هخامنشیان به شمار می‌رفتند. یكی پاسارگاد كه در آنجا آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار می‌شد و دیگری "پارسه" (تخت جمشید) كه برای پاره‌ای تشریفات از جمله برگزاری جشنها و به ویژه جشن نوروز و تبریک سال نو (توسط فرستادگان ملل مختلف امپراتوری ایران به پادشاه) به كار می‌آمد و به طور کلی مکانی مقدس  و خجسته شمرده میشد. این دو شهر "زادگاه" و "پرورشگاه" و به اصطلاح؛ "گهواره" پارسیان به شمار می‌رفت که گور بزرگان و نام‌آوران خود را در آنها قرار می دادند. البته از این دو؛ تخت جمشید یا همان پارسه بیش‌تر اهمیت داشته، به همین دلیل؛ اسكندر مقدونی آن را آتش زد تا گهواره و تكیه‌گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند كه دیگر دوره فرمانروایی ایرانیان و دوران شکست های پی درپی رومیها به سر آمده است.


بخش باشکوهی از آثار به جای 
مانده در تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی


نام اصلی این شهر پارْسَهْ بوده كه از نام قوم پارسی آمده است. پارسه به همین صورت، در سنگ نوشته خشیارشاه بر درگاه "دروازه ملل" نوشته شده و در لوحه‌های عیلامی مكشوفه از خزانه و باروی تخت جمشید هم آمده است. یونانیان از این شهر آگاهی کمی داشته‌اند، به دلیل این كه پایتخت اداری نبوده و در جریان‌های سیاسی، كه مورد نظر یونانیان بوده، قرار نمی‌گرفته است. علاوه بر این؛ احتمال دارد كه به خاطر احترام ملی و آئینی شهر پارسه، خارجیان مجاز نبوده‌اند به این مكان‌ها رفت‌‌ و آمد كنند و همین عامل باعث گردیده در باب آن آگاهی‌های زیادی به دست نیاورند؛ آنچنانكه تا پایان دوره قاجار، سیاحان اروپایی كمتر می‌توانستند در باب امام‌زاده‌های ایرانی تحقیق كنند.


آثار به جای مانده در تخت 
جمشید؛ عکس از آنوبانینی


نام مشهور تخت جمشید، یعنی پِرْسِهْ پُلیس (Perse Polis) ریشه غربی دارد. در زبان یونانی، پْرسهْ‌پُلیس و یا صورت شاعرانه آن پِرْسِپ‌ْتوُلیس Persep tolis لقبی است برای آتنه، الهه خرد و صنعت و جنگ، و "ویران‌كننده شهرها" معنی می دهد. این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم پ.م. در چكامه مربوطه به پارسیان، به حالت تجنیس و بازی با الفاظ، در مورد "شهر پارسیان" به كار برده است (سوكنامه پارسیان، بیت 65). این ترجمه نادرست، به صورت ساده‌ ترش، یعنی پرسه پلیس، در كتب غربی رایج گشته و از آنجا به مردم امروزی رسیده است.  خود ایرانیان نام "پارسه" را چند قرن پس از برافتادنش فراموش كردند؛ چون كتیبه‌ها را دیگر نمی‌توانستند بخوانند. درکتیبه های دوره ساسانی آنرا "صدستون" ‌نامیده اند. البته مقصود از این نام، تنها كاخ صدستون نبوده، بلكه همه بناهای روی صفه را بدان اسم می‌شناخته‌اند. در دوره‌های بعد؛ در خاطره مردم فارس، "صدستون" به "چهل‌ستون" و "چهل‌منار" تبدیل شد؛ و حتی در یکی از اسناد قرن چهارم هزارستون نامیده شده است. اما مهمترین نامی که بعد از اسلام این اثر بدان نام باز شناخته میشده مسجد (مزگت) سلیمان بوده است.


آثار به جای مانده در تخت 
جمشید؛ عکس از آنوبانینی


دست کم از اواخر قرن سوم تا اواسط قرن نهم "پارسه" را مسجدی می شناخته اند که توسط سلیمان پیامبر ساخته شده است. پیامبری که جنیان و دیوان را تحت تسلط داشته و احتمالا با کمک آنان ساخته شده است. و در بعضی اسناد سلیمان را با جمشید پادشاه اسطوره ای ایران یکی دانسته اند؛ و احتمالا این هم یکی از عواملی است که به تدریج نام این محل از مسجد سلیمان به تخت (قصر) جمشید تغییر پیدا کند.
پس از برافتادن هخامنشیان، خط و زبان آنها نیز بتدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان برفت. خاطره‌‌ شان با یاد پادشاهان افسانه‌ای پیشدادی و نیمه تاریخی كیانی درهم آمیخت و بنای شكوهمند پارسه را كار جمشید دانستند و كم‌كم این نام افسانه‌ای را بر آن بنا نهادند. جمشید پادشاه اسطوره ای ایران است که در شاهنامه فردوسی، ساختن کاخهای باشکوه به او نسبت داده شده است.

سوی تخت جمشید بنهاد روی
                                                چو انگشتری کرد گیتی بر اوی (شاهنامه)

كارهای ساختمانی تخت جمشید به فرمان داریوش بزرگ در حدود 518 پ.م. آغاز شد. بخش بزرگی از یك دامنه نامنظم سنگی را مطابق نقشه معماران، تا ارتفاع معینی كه مورد نظرشان بود، تراشیدند و كوتاه و صاف كردند و گودی ها را با خاك و تخته‌سنگ‌های گران انباشتند. قسمتی از نمای صفه را از صخره طبیعی تراشیدند و بخشی دیگر را با تخته‌سنگ‌های كثیرالاضلاع كوه پیكری كه بدون ملاط بر هم گذاشتند برآوردند و برای آنكه این سنگ‌های بزرگ بر هم استوار بمانند آن‌ها را با بست‌های دم چلچله‌ای آهنی به هم پیوستند و روی بست‌ها را با سرب پوشانیدند. این تخته سنگ‌ها یا از سنگ آهكی خاكستری رنگی است كه از كوه و تپه‌های اطراف صفه استخراج می‌شده و یا سنگ‌های آهكی سیاهی شبیه به مرمر است كه از كانهای مجدآباد در 40 كیلومتری غرب تخت‌جمشید می‌آورده‌اند. خرده سنگ‌ها و سنگ‌های بی‌مصرف حاصل از تراش و تسطیح صخره را نیز به درون گودها ریختند. شاید در همین زمان بوده است كه آب انبار بزرگ چاه مانندی در سنگ صخره و در دامنه كوه‌ مهر به عمق 24 متر كندند.
پس از چند سال، صاف كردن صخره طبیعی و پر كردن گودی‌ها به پایان رسید و تخت هموار گشت. آنگاه شروع به برآوردن شالوده بناها كردند. در دامنه آن قسمت از كوه رحمت كه مشرف بر تخت است؛ آبراهه‌هایی كندند و سر این آبراهه‌ها را در یك خندق بزرگ و پهن، كه در پشت دیوار شرقی تخت كنده بودند، گذاشتند تا آب باران كوهستان از راه آن خندق به جویبارهایی در جنوب و شمال صفه راه یابد و وارد محوطه نشود. بدین گونه خطر ویرانی بناهای روی تخت‌، به دلیل سیلاب جاری از كوهستان از میان رفت. اما بعدها كه این خندق پر شد، آب باران قسمت اعظم برج و باروی شرقی را كند و به درون محوطه كاخ‌ها ریخت. در هفتاد سال گذشته؛ باستان‌شناسان این خاك‌ها را بیرون ریختند و چهره بناها را دوباره روشن ساختند.


آبراهه های احداث شده در تخت جمشید؛ عکس از آنوبانینی
آبراهه های احداث شده در تخت جمشید


چاه ایجاد شده برای ذخیره آب باران؛ عکس از آنوبانینی
چاه ایجاد شده برای ذخیره آب باران


در اواخر سال 1312 شمسی، بر اثر خاکبرداری در گوشه شمال غربی تخت جمشید، حدود چهل هزار لوحه گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد. بر روی این الواح کلماتی به خط عیلامی نوشته شده بود. پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد. از میان الواح بعضی به زبان پارسی باستان و خط عیلامی است.
با استفاده از کتیبه های باستانی کشف شده در تخت جمشید مشخص شد که چهار زبان مهم بابلی (اکدی)، عیلامی، پارسی باستان و آرامی تقریبا به طور همزمان، کمابیش، در آن دوره مورد استفاده قرار میگرفته که در بین آنها پارسی باستان با 36 نشانه برای واج ها و دو نشانه برای جداکردن واژه ها از یکدیگر (میخ کج \ و علامت >) آسانترین خط بود که مانند دیگر زبانهای مرسوم در آن زمان از چپ به راست نوشته میشد ولی تنها در استفاده از نماد میخی با آن زبانها شباهت داشت. از 36 نشانه پارسی باستان 3 نشانه برای مصوت ها ( a وi  و u) و بقیه برای نشان دادن یک هجا (یک صامت + یک مصوت) به کار میرفتند. در ضمن 8 نماد نیز در این زبان استفاده میشد که برای اورمزد (اهورامزدا) 3 نشانه، برای کشور (دهیو) 2 نشانه و برای خدا، شاه و میهن (بوم) هر کدام یک نشانه به کار رفته است.


آثار به جای مانده در تخت 
جمشید؛ عکس از آنوبانینی
آثار به جای مانده در تخت جمشید


توضیح دیگر در مورد زبان کتیبه ها آنکه اکثر کتیبه ها روایت عیلامی نیز دارد اما یکی از کتیبه های تخت جمشید تنها به عیلامی نوشته شده و روایت پارسی باستان ندارد. خط میخی عیلامی که از پارسی باستان کهن تر است دارای 300 نشانه بوده و با هیچ کدام از زبان های هند و اروپایی و سامی شباهت ندارد. مشخص شده که حسابداران هخامنشی از آن برای نگاشتن استفاده می کرده اند. در مورد بابلی که گویا قدیمیترین و مشکلترین خطوط بوده نیز باید گفت که به زبان مادی بسیار نزدیک بوده و اکثر کتیبه ها روایت بابلی نیز دارند. ( حتی بعضی از پژوهشگران بزرگ با توجه به اینکه هنوز هیچ کتیبه ای که زبان و خط مادها را به درستی مشخص کند یافت نشده است این زبان را زبان مادی می دانند.)
زبان آرامی نیز که زبانی سامی است توسط دبیران کوروش کبیر مورد استفاده بوده و کتیبه ای در نقش رستم به این زبان یافت شده است.


آثار به جای مانده در تخت 
جمشید؛ عکس از آنوبانینی
آثار به جای مانده در تخت جمشید


با کشف الواح گلی تخت جمشید شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت. زیرا این اسناد حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرها، اعم از عمله، بنا، نجار، سنگتراش، معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح، سند هزینه یک یا چند نفر است. کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند؛ از ملتهای مختلف، چون ایرانی، بابلی، مصری، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفتند. گذشته از مردان، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به کارگران می دادند غالبا جنسی بود نه نقدی، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام "شکــل" سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شد عبارت بود از: گندم و گوشت.
کتیبه های کشف شده در تخت جمشید؛ جدا از لوح ها گلی و سکه ها؛ در مجموع بیست و پنج عدد است که از آن میان 9 کتیبه از داریوش (521-485 پ.م.) ؛ 12 کتیبه از خشایارشاه(486-465 پ.م.) و دو کتیبه از اردشیر اول (465- 424 پ.م.)؛ یک کتیبه از اردشیر دوم (404-359 پ.م.) و یک کتیبه از اردشیر سوم (359-338 پ.م.) است.
از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده؛ تنها می توان تصویر مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره گیری از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که بخش هایی از این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در حدود 70 سال قبل کشف شد.

داريوش بزرگ

مدتی قبل دوست گرامی من و گرداننده سایت وزین آذرگشنسپ در پاسخ به ناصر پورپیرار مقاله ای را تدوین کردند که از پیوند نظرات خودشان و دیگر دوستان در پی بحثهایی در تارنمای آنتی پورپیرار فراهم شده بود.قسمتی از این مقاله به مقایسه چند کتیبه از داریوش بزرگ و روش و خط مشی فرمانروایان آشوری و کتیبه ای از آشور بانی پال اختصاص داشت که از جلد اول تاریخ و تمدن بین النهرین دکتر یوسف مجید زاده و کتاب کتیبه های هخامنشی پی یر لوکوک انتخاب شده است.این مقایسه ای گویاست و به توضیح اضافه نیاز ندارد.

((درباره رفتار آشوريها پس از هر پيروزي با ملتهاي شکست خورده اطلاعات فراواني در دست است:به فرمان تيگلات پيله سر اول پس از پيروزي بر موشکيها از سرهاي کشته ها برجي ساختند, کاخها را ويران کردند,روستاها را به آتش کشيدند ,زنها و بچه ها را به اسارت بردند ,پيکره خدايان را ضبط کردند,ثروت مردم را تا جايي که دستشان مي رسيد به غنيمت گرفتند,بخشي از آن را به معبد خدايان دادند,قسمتي به شاه اختصاص يافت و هر آنچه که باقي ماند ميان سپاهيان تقسيم کردند.
توکولتي- نينورتا شهرها را سوزاند و محصول غله و درختان ميوه را به آتش کشيد.آشور ناصر پال از سرهاي کشته شدگان هرمي برپا داشت.آنها در مورد کساني که مي خواستند خود را از زير يوغ استعمار آشوريها رها کنند,هيچگونه ترحمي روا نمي داشتند.پوست شورشيان را زند زنده مي کندند و آنان را همچون پرده بر ديوارهاي شهر مي آويختند,برخي را درون ديوارها زنده بگور ميکردند و برخي ديگر را بر باروي شهر به چهار ميخ مي کشيدند.بر يک نقش برجسته آشور ناصر پال بازگشت پيروزمندانه سپاه آشور را به تصوير کشيده اند.در اين تصوير کاتبان به شمارش سرهاي بريده دشمن بيشمار مشغولند و نوازندگان چنگ با نواي ساز خود پيروزي به دست آمده را جشن مي گيرند.عقابي که ارتش پيروزمند را تعقيب ميکند سر يک دشمن مغلوب را به چنگال دارد.در سال 879 ق م آشور ناصر پال از جدا کردن سر 200 زنداني از بدن سخن به ميان مي آورد که زنده به چنگ او افتاده بودند.او ميگويد از اينکه با ويران کردن شهرها خشمش فرو مي نشيند خشنود است.اين پادشاه نيز پيکره خدايان شهرهاي به اشغال در آمده را به اسارت مي برد.


در يک نقش برجسته,چهار گروه از سربازان آشور ناصر پال را مي بينيم که در حال حمل پيکره هاي خداي رعد و سه الهه هستند.نقش اسرا و غنايم اين جنگ در جايي ديگر تصوير شده است.در اين نقش افسران شاه پيشا پيش در حال حرکتند.در پشت سر آنان يک فرمانده جوان اسرا را به پيش مي راند.نخستين اسير رهبر دشمن شکست خورده است که تخته بندي را مانند يوغ به گردن او آويخته اند.سربازي در پشت سر موهاي اورا با دست راست گرفته است و او را به سمت جلو ميراند.سرباز مسلحي سه اسير را با بازوان از پشت بسته با طناب تعقيب ميکند.شلمانزر سوم فرزند آشور ناصر پال در قساوت دست کمي از پدر نداشت.او اورارتو را مانند يک گاو وحشي لگد کوب کرد و شهرهاي آن را به تلهاي ويراني مبدل کرد.وي نيز از کله ها برجها ساخت,مغلوبين را به ميخ کشيد,دهکده ها را آتش زد,محصولات کشاورزي را از ريشه برکند و درختان ميوه را قطع کرد.در ورود به اقامتگاه دشمن به جشن و سرور پرداخت,خزانه هاي آنها را باز کرد,ثروت آنان را به غارت برد و تا باقيمانده هر آنچه را که نمي توانست با خود حمل کند به آتش نکشيد,آنجا را ترک نکرد.در نقوش برجسته دروازه مفرغي بالاوات,مرداني را مي بينيم که وي آنها را از شهر سوگونيا در اورارتو به اسارت گرفته است.آنها در يک صف همه برهنه هستند ,دستهايشان از پشت به هم بسته شده و گردنهايشان را در تخته بندهاي چوبي قرار داده اند.در شهر ديگري در همان منطقه اورارتو مي بينيم که مدافعان شهر را به چهار ميخ کشيده اند,سرهاي کشته شدگان را بر روي هم انباشته اند و سربازان آشوري به قطع درختان مشغولند.


شمشي ادد پنجم شايد نسبت به ديگران قساوت کمتري داشته است.اگرچه اونيز شهرها و روستاها را در شعله هاي آتش نابود مي کرد,از کشتن اسرا و ساکنان شهرهاي شکست خورده سخني به ميان نمي آورد.او تنها از کوچ دادن آنها به آشور,بردن آنها به بردگي و تقسيم آنها ميان سربازان خويش خشنود بود.
تيگلات پيله سر سوم از اشاره به ويراني کامل شهرهاي اشغال شده و همسطح کردن آنها با زمينهاي اطراف لذت مي برد.او نيز درختان را قطع مي کرد و روساي شورشيان را به چهار ميخ مي کشيد.اين پادشاه نظام تازه اي در مستعمره ساري ابداع کرد.او ساکنان مناطق شکست خورده را به اقصي نقاط امپراتوري تبعيد مي کرد به ايمد اينکه از درهم آميختن نژادها و اقوام گوناگون در يکديگر يک ملت واحد بسازد..سارگون نيز همانند تيگلات پيله سر و ديگران عمل مي کرد.او در آغاز پادشاهي,شهر سمريي(سامره)پايتخت پادشاهي اسرائيل را که براي مدت 3 سال در محاصره نيروهاي آشوري بود متصرف شد.به فرمان وي بيشتر ساکنان اين شهر را به مرز ماد در شرق کوچ دادند و جاي آنها را با مردماني از شمال سوريه پر کردند و به جاي آنان ايلاميها,اعراب و بابليها را در شمال سوريه سکني دادند.آن گاه تمامي درختان را قطع کردند و روستاها را به آتش کشيدند.شرح چگونگي ويرانگريهاي اين پادشاه در هشتمين لشکرکشي او به خاک ايران شاهد بسيار خوبي براي رفتار يک پادشاه آشوري با سرزمينهاي اشغال شده است.((من هفت شهر برج و بارو دار را همراه با سي دهکده مجاور آنها که در دامنه کوههاي اوبانديا واقع شده اند با تمام متعلقاتشان ويران وبا خاک يکسان کردم.تيرهاي سقفها را سوزاندم وبه شعله هاي آتش مبدل ساختم.مخازني که از غله انباشته شده بودند گشودم.ذخاير انبوه غله را به سربازانم دادم تا بخورند محصولي را که وسيله معاش مردم بود و علوفه را که زندگي دامهايشان به ان بسته بود مانند فانوس دريايي با آتش شعله ور ساختم.من منطقه را ويران کردم,درختهاي آن را از درختستانها بريدم و جنگل را نابود کردم,آنگاه تنه همه درختان را بر روي هم انباشتم و آنها را به آتش کشيدم)).


او پس از تسخير دژ اواياايس((جنگاوران را در برابر دروازه دژ همچون گوسفندان تا حد مرگ کتک زد.))وي به محض بازگشت به آشور,تصميم به حمله به شهر موصصير,شهر مذهبي اورارتويي,گرفت.پادشاه توانست بگريزد و جان سالم از مهلکه به در برد اما همسر,پسران و دختران او همراه با غنايم فراوان به دست آشوريها افتادند.نقش برجسته اي در کاخ سارگون معبد خداوند خلديي را نشان مي دهد که سربازان آشوري داراييهاي خود را با آن حمل ميکنند.

سناخريب در به چهار ميخ کشيدن رهبران ملتهاي شکست خورده و به خاکستر مبدل کردن شهرهاي آنان ترديدي به خود راه نميداد.او از به آتش کشيدن شهرها و روستاها لذت ميبرد و دود حاصل از اين آتش سوزيها را که سر بر آسمان مي کشيد,قرباني خوشايندي براي خدايان مي دانست.او هنگامي که شوزوبوي متحد با ايلاميها را مغلوب کرد,براي به چنگ آوردن دستبندها و بازوبندهاي سربازان دشمن,فرمان قطع دستهاي آنها را صادر کرد.

اسار حدون سر ((عبدي- ميلکوتي)) پادشاه صيدا و ((سندوئري))هم پيمان او را از تن جدا کرد.اما او به عکس گذشتگان خود,از توصيف قتل عامها و به آتش کشيدن شهرها در گزارشهاي سالانه خود داري مي ورزيد.او که فرزند يک شاهزاده خانم بابلي بود,ظاهرا انسانتر از ديگران بود و در همه موارد ملايمت بيشتري از خود نشان مي داد.

فرزند او آشور بانيپال,به عکس پدر در خشونت و شقاوت سرآمد همه پيشينيان خود بود.او سر دشمنان شکست خورده را از بدن جدا مي کرد و لبهاي اسرا را دو پاره مي کرد.او در بابل((براي آرامش قلب خدايان)) دست به قتل عامهاي وحشتناک زد.به دستور وي زبان برخي از اسرا ودستهاي برخي ديگر را بريدند و آنها را در برابر سگها ,گرگها,گرازها و پرندگان گوشتخوار و ماهيهاي رودخانه و در کانالهاي آب انداختند.او پس از تصرف شوش,به سپاهيان خويش يک ماه اجازه داد تا هر آنچه را که مي خواهند و مي توانند براي خود به غنيمت برند.به فرمان وي قبور همه پادشاهان پيشين ايلامي را ويران کردند و استخوانهاي آنها را با خود بردند.از پادشاه و نيروهاي آشوري پس از هر لشکر کشي پيروزمندانه طي مراسمي رسمي در پايتخت با خواندن سرودهاي مذهبي و موسيقي و رقص و پايکوبي استقبال به عمل مي آمد.در بازگشت از لشکرکشي موفقيت آميز سال 653 ق م به ايلام و شکست تئومن,سر پادشاه ايلام را به گردن دوننو پادشاه گمبلو آويختند.به فرمان آشور بانيپال و به منظور نمايش قدرت امپراتوري,اين سر را بر يکي از دروازه هاي شهر نينوا آويزان کردند .در يک نقش برجسته از کاخ نينوا,اين سر را در کاخ شاهي بر درختي آويخته اند و پادشاه و همسر وي در برابر آن به استراحت مشغولند.خود دوننو را به اربئيل انتقال دادند و نخست زبانش را بريدند وسپس پوست او را زنده زنده کندند و بدون پوست او را به نينوا بازگرداندند و سرانجام اعضاي بدنش را در مسلخ((همچون گوسفندي قطعه قطعه کردند))ص 345-344 تاريخ و تمدن بين النهرين تاليف يوسف مجيد زاده


کتيبه آشور بانيپال در رابطه با ويراني شوش
من شوش شهر بزرگ مقدس,جايگاه خدايان و محل اسرار انها را به خواست آشور و ايشتر فتح کردم.....در گنجهايش را که در ان زر و سيم ومال فراوان بود گشودم... تمامي طلا و نقره و ثروت سومر,اکد و کاردونياش(بابل)را که شاهان پيشين ايلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور آوردم.من زيگورات شوش را که از آجرهايي با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود,من تزيينات بنا را که از مس صيقل يافته ساخته شده بود شکستم.شوشينک خداي اسرارآميز که در مکانهاي اسرارآميز اقامت دارد و هيچ کس نديده است که او چگونه خدايي ميکند,سومودو,لکمر.....اين خدايان و اين الهه ها را با زينت آلاتشان,ثروتشان......به سرزمين آشور آوردم....پيکره گاوهاي نر وحشتناکي را که زينت بخش درها بودند از جا کندم,معابد ايلام را ا خاک يکسان کردم و خدايان و الهه هاي ان را به باد يغما دادم.سپاهيان من به بيشه هاي مقدس آنان که تا آن هنگام هيچ بيگانه اي از کنار آنها گذر نکرده بودگام نهادند,اسرار آن را ديدند و به آتش کشيدند.من قبور شاهان قديم و جديد آن را.....ويران و متروک کردم.(اجساد)آنها را در معرض آفتاب قرار دادم و استخوانهاي آنان را به سرزمين آشور آوردم....من مدت يک ماه و بيست و پنج روز راه سرزمين ايلام را به بيابان ويران ولم يزرعي تبديل کردم.من در روستاهاي آن نمک و سيلهو کاشتم.من دختران شاهان,همسران شاهان,همه خانواده هاي قديم و جديد شاهان ايلام,شهربانان,شهرداران شهرها.....تمامي متخصصان,ساکنان مرد و زن....چهار پايان بزرگ و کوچک را که تعدادشان از ملخ بيشتر بود به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور روانه ساختم.....الاغهاي وحشي,غزالها و تمامي جانوران وحشي از برکت وجود من(در خرابه هاي آن)به آسودگي خواهند زيست.آواي انسان (صداي)سم چهارپايان بزرگ و کوچک,فريادهاي شادي....به دست من از آنجا رخت بر بست.(تاريخ و تمدن بين النهرين-يوسف مجيد زاده ص 337)


به کتيبه هاي داريوش کبير توجه کنيد و خود تفاوت را دريابيدمنتخب از کتاب لو کوک:کتيبه داريوش در شوش dse))
اهورا مزدا ايزدبزرگ است
که اين زمين را در اينجا آفريد,که آسمان را در آن بالا آفريد
که مردم را آفريد که شادي را براي مردم آفريد,که داريوش را شاه کرد
يگانه شاه از بسيار,يگانه فرمانروا از ميان مردمان بسيار
من داريوش هستم,شاه بزرگ,شاه شاهان,شاه مردمان از تمام تبارها
شاه روي اين زمين بزرگ تا دور دست
پسر ويشتاسپه,هخامنشي
پارس,پسر پارس,آريايي از تبار آريا
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا اينها مردماني هستند که من بيرون از پارس گرفتم,من بر آنها فرمان مي راندم,آنها براي من خراج مي آوردند,آنچه از جانب من بديشان گفته شده بود,آنها آن را کردند.قانون من آنها را نگاه مي داشت.مادي-عيلامي-پارتي-آرياني(هروي)-باختري(بلخي)-سغدي-خوارزمي-درنگي(زرنگي)-ارخوزي(رخجي)-ستغيدي-مکي-قندهاري-هندي-سکايي اميرگي- سکايي تيگر خوذي(تيزخود)- بابلي- آشوري- عرب-مصري-ارمني-کاپادوکيايي- ليديايي- يونانياني که در دريا هستند-سکاييان آن سوي دريا-تراکيايي-يونانيان آن سوي دريا-کاري ها
داريوش شاه مي گويد:بديهاي بسياري کرده بودند من خوبي کردم.مردماني که شورشي شده بودند با يکديگر مي جنگيدند.کاري کردم به خواست اهورامزدا که ديگر با هم نجنگند.هرکدام کاملا در جاي خود است.قانو ن من آنها از آن مي ترسند,به گونه اي که توانا ناتوان را ديگر نمي جنگد.ديگر با او بد رفتاري نمي کند.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورا مزدا ساختمانهاي بسياري وجود داشته اند که سابق بر اين در وضعيت خوبي نبوده اند,در شوش من ديدم که ديوار........خراب شده بود.در انجا سپس من ديوار ديگري ساختم.داريوش شاه مي گويد:اهورا مزدا با ايزدان مرا بپايد و خانه ام را و آنچه در اين کتيبه نوشتم.



کتيبه داريوش به بابلي روي ديوار جنوبي سکوي تخت جمشيد(dpg)
اهورامزداي بزرگ که از همه ايزدان بزرگتر است
که آسمان و زمين را آفريد,که مردمان را آفريد,که به انسانهاي زنده که بر روي آن هستند کاميابي داد,که داريوش را شاه کرد و شهرياري به داريوش شاه داد.روي اين زمين وسيع که در آن کشورهاي بسياري هست.پارس,ماد و ديگر سرزمينها با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا.از اين سوي صحرا و از آن سوي صحرا.
داريوش شاه مي گويد:با ياري اهورامزدا اينها کشورهايي هستند که چنين کردند,در اينجا گرد هم آمدند.پارس,ماد و ديگر کشورها,با زبانهاي ديگر,با کوهها و دشتها,از اين سوي دريا و از آن سوي دريا,همانگونه که من بديشان در اين مورد فرمان داده بودم.هر آنچه من کردم.با ياري اهورامزدا کردم.اهورامزدا با تمام ايزدان مرا بپايد.من و آنچه را من دوست دارم.


کتيبه سه زبانه متن ميانه آرامگاه داريوش(dnb)
خداي بزرگ است اهورامزدا که اين زيبا را که ديده مي شود آفريد,که شادي را براي مردم آفريد.که خرد و دليري را در داريوش شاه گذاشت.
داريوش شاه مي گويد:به خواست اهورامزدا من اين سان هستم که دوست راستي هستم,با نادرستي دوست نيستم,خواست من آن نيست که ناتوان به خاطر توانا به بيداد تن دهد,خواست من آن نيست که توانا به خاطر ناتوان به بيداد تن دهد.
راستي:اين خواست من است.من دوست مرد دروغگو نيستم.من تندخو نيستم.آنچه در يک منازعه براي من رخ مي دهد.آن را با قوت در انديشه ام پاس مي دارم.با قوت خود را مهار ميکنم.
مردي که ياري ميکند,او را بسته به ياريش مي پايم.آنکه آسيب مي رساند,او را بسته به آسيبش تنبيه مي کنم.نه مرا کام است که مردي آسيب رساند.نه مر کام است که اگر کسي آسيبي رساند تنبيه نشود.
آنچه مردي درباره مردي مي گويد,آن مرا قانع نمي کند تا انکه گواهي دو تن را بشنوم.آنچه يک مرد مي کند يا هنگامي چيزي را بسته به داراييش مي آورد,من خشنود مي شوم و خشنودي من بسيار است و خرسند هستم.
قوه درک من و اراده من بدينسان هستند:زماني که ببيني يا بشنوي آنچه من در کاخ و در اردوگاه سپاهيان کردم.اين همان تسلطي است که من دارم بر روحم و قوه درکم.اين تسلط که من دارم همان چيزي است که جسمم مي تواندبکند.
در مقام جنگجو,جنگجوي خوبي هستم.همينکه قوه درکم جاي خود را بيابد,هنگامي که يک ياغي را مي بينم,وقتي که او را نمي بينم,به يمن قوه درکم و اراده ام,بر ترس خود غلبه ميکنم.
زماني که يک ياغي را مي بينم,مانند زماني که او را نمي بينم,هم با دستها و هم با پاها ورزيده هستم.در مقام سوارکار,سوارکار خوبي هستم.در مقام کماندار,کماندار خوبي هستم.چه پياده,چه سواره.در مقام نيزه دار,نيزه دار خوبي هستم,چه پياده,چه سواره.
اين ويژگيهايي است که اهورامزدا به من بخشيد و من توانستم آنها را به کار گيرم:به خواست اهورامزدا,آنچه کردم,با اين ويژگيهايي که اهورامزدا به من بخشيده است آن را کردم.
اي مرد جوان!قاطعانه بگو تو چگونه اي,چه ويژگيهايي داري,صداقت تو چگونه است.نيکي تصور نکن آنچه را به گوشت مي رسانند.حتي به آنچه دشمن به تو مي گويد گوش فرا ده.


اي مرد جوان!آنچه توانمندي ميکند خوب تصور نکن,آنچه ناتواني مي کند,حتي همان را ببين اي مرد جوان.......-..........که از حد بگذرد........وبه دليل خوشبختي بي دست و پا نباش.......که کامياب نشود...........(دوستان قسمتهايي از پايان کتيبه به علت آسيب به کتیبه محو شده است(.