نظری کلی به سیر فلسفه و تفکر در عهد باستان
یک بار خطاب به برهمنی که می خواست با غسل در « گایا » از گناهان پاک شود ، گفت : ای برهمن ، غسلت را در همین جا بکن ، آری در همین جا نسبت به جمیع موجودات مهربان باش .
اگر تو دروغ نگویی ، کسی را از حیات محروم نکنی ، و چیزی را که به تو تعلق ندارد نستانی ، هر آبی برای تو گایا خواهد بود. [2]
در سرزمین چین ، نیز متفکران با آزادی تمام عقاید خود را اظهار می کردند؛ از جمله کنفوسیوس (متولد 551 ق . م ) بدون اینکه ادعایی داشته باشد ، می کوشید تا پرده ی اوهام و خرافات را از برابر چشمان مردم بردارد. او مردم را از خودخواهی و تصدیق بلا تصور برحذر می داشت و در حدود 5 قرن قبل از میلاد مسیح بزرتشت همصدا شده و می گفت : آنچه را به خود نمی پسندی به دیگران مپسند. و بر خلاف مسیح می گفت که نباید بدی را با نیکی پاسخ گفت بلکه می گفت که مهربانی را باید با مهربانی و آزار را با عدالت جواب داد.
او با فرومایگی ، بهتان ، و هر نوع سازش دور از شرف مخالف بود و از جمهوریت جهانی سخن می گفت و خواهان روزی بود که مردم زمام کارهای خود را به دست اشخاص شایسته و با فضلیت بسپارند و صلح و آرامش عمومی چنان تعمیم یابد که مردم تنها در فکر کودکان و والدین خود نباشند بلکه به تمام افراد بشر به دیده ی مهر و عطوفت بنگرند ؛همه به فعالیتهای تولیدی بپردازند و از کاهلی و اسراف بپرهیزند. او معتقد بود که فرزندان باید از گفته های ناصواب پدران سرپیچی کنند و ملتها نیز باید در مقابل فرامین ظالمانه سلاطین بسختی مقاومت ورزند. [3]
در حدود قرن ششم و پنجم قبل از میلاد ،یعنی در آغاز حکومت هخامنشیان ، در ناحیه ایونی (واقع در آسیای صغیر) از برکت بهبود و شکفتگی اوضاع اقتصادی ، تفکر علمی و فلسفی آغاز شده بود . عده ای از پژوهندگان این منطقه ،در اثر مسافرت به کشورهای متمدن همجوار و آشنا شدن با سنن و عقاید گوناگون ، به این نتیجه رسیدند که اخلاق و دین و مذهب امور نسبی و تبعی هستند و عادت و تبعد و تقلید از روش گذشتگان ، بدون تعقل و تحقیق موجب رواج و ادامه اندیشه های خرافی می شود. اگر یک نفر زرتشتی به جای ایران در هندوستان متولد شده بود و نیز اگر یک نفر بودایی به جای هندوستان در سرزمین یونان دیده به جهان می گشود ، به جای پیروی از دین زرتشت یا بودا به افکار و عقاید دیگری آشنا و مأنوس می شد . بنابراین ، برای کشف حقیقت باید از تعصب و جمود دست کشید. هر فرد ایرانی ، یونانی یا هندی به جای پیروی بی چون و چرا از عقاید اجداد و نیاکان خود باید دنبال کشف حقیقت برود و آنچه را که با علم و عقل سازگاری دارد ، بپزیرد .
« آناکساگوراس » از فلاسفه ایونی که برای تعلیم به آتن آمده بود ، در دوره ی زمام داری پریکلس که مردی مترقی بود ، به ارباب انواعی که مورد پرستش مردم بود حمله کرد و خطاب به مردم گفت: « خدایان شما تصوری و خیالی هستند و حقیقتی ندارند و خورشید ( که آتنیهای آن عصر همه روزه صبح و شام بدان نماز می گذاشتند ) چیزی جز یک جسم مادی مشتعل و سوزان نیست. » بعد از او پروتاگوراس ، یکی از سوفسطا ییان دروجود خدا تردید کرد .
در همان ایام ، پیروان اصالت عقل در نمایشنامه ها و اشعار خود به عقاید خرافی عامه مردم حمله می کردند و بالاخره سقراط که با عقاید جزمی و خرافی مخالف بود ، در محاکمه ی تاریخی خود برای نخستین بار از آزادی عقیده و وجدان بشری دفاع کرد و خطاب به دادرسان گفت :«اگر شما مرا به این شرط می خواهید تبرئه کنید که من دست از جستجوی حقیقت بردارم ،پاسخ من به شما ای مردم آتن،آن است که من از حقیقتجویی وتعلیم فلسفه دست بر نخواهم داشت و پس از رهایی از زندان بار دیگر مردم را به تفکر و تعقل دعوت خواهم کرد.به این ترتیب ،می بینیم که در آتن در نتیجه ی آزادی سیاسی ،نخست سقراط وسپس افلاطون وارسطو و رواقیان و اپیکوریان و شکاکان افکار و نظریاتی اظهار کردند که حتی امروز پس از گذشت 25 قرن هنوز آموزنده و قابل مطالعه و دقت است .
برتراندراسل می نویسد: «ریاضیات و علم وفلسفه را یونانیان پدید آوردند.تاریخ نویسی متمایز از وقایع نگاری محض را آنها آغاز کردند ؛آنها بودند که بی آنکه پایبند زنجیر تعصبات موروثی باشند،آزادانه درباره جهان و مقاصد حیلت به تحقیق پرداختند»[4]
در حالیکه در ایران در تمام دوره ی حکومت دویست ساله هخامنشیان ، به علت فقدان رشد اقتصادی و اجتماعی و نبودن آزادی های سیاسی ،اثری از اندیشه های فلسفی نمی توان یافت.با اینکه پس از حمله اسکندر تا حدی اوضاع دگرگون شد و افکار تازه توسط مهاجرین یونانی در طبقات بالای اجتماع نفوذ کرد،معهذا چه در دوره سلوکیان و چه در دوران حکومت پانصد ساله اشکانیان،به علت آشفتگی اوضاع اقتصادی و ادامه حکومت فئودالی و فقدان امنیت و آرامش کافی، نام ونشانی از متفکران و فلاسفه نمی بینیم و اگر به فرض ،درین دوره طولانی، شخصیتهای علمی و فرهنگی در ایران ظهور کرده باشند،اکنون از آثار و افکار آنان چیزی در دست نیست ؛ درحالی که در یونان ، در قرن سوم قبل از میلاد ،یعنی در آغاز کار اشکانیان، مردانی چون اپیکور پرچم اصا لت عقل و ماده را در دست داشتند . این متفکر مادی جهان را به وسیله فرضیه اتمی توجیه می کرد و ترس را موجد اصلی معتقدات مذهبی می شمرد . وی منکر حکومت خدا بر جهان بود و می گفت وجود این همه مظالم و بیدادگریها و مفاسد دلیل بارزی بر عدم وجود خداست . در قرن اول قبل از میلاد (اواسط عهد اشکانیان) لوکرسیوس شاعررومی اپیکور را نجات دهنده نسل بشر می شمرد و از این رو تصمیم گرفت که پیامهای مسرت بخش فلسفه او را در منظومه ای تحت عنوان در وصف طبیعت عالم به جهانین عرضه کند . وی با شدت دست رد برسینه ی مبلغین مذهب می زند . . . و با کلماتی سوزان ، جنایاتی را که انسان به تحریک مذهب مرتکب آنها شده است ،نشان می دهد . همچون سردسته و فرماندهی ،در جلو همراهان خدا نشناس خود به باورهای عالم علوی حمله می برد و مسائل علمی را چنان تشریح و استدلال می کرد که گویی الهامات درخشان عصری جدید است . . . گرچه کار اصلی را متفکرین یونانی انجام داده بودند . [5]
فلسفه رواقیون ، چنانکه ضمن مطالعه تاریخ اجتماعی یونان دیدیم ،نقش مؤثری در راه تأمین حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مردم ایفا کرد . [6] افکار فلسفی چنانکه اشاره شد از یونانن به روم راه یافت و در ایتالیا مخصوصا ً در بین طبقات بالای جامعه مؤثرافتاد . عناصر روشنفکر روم نیز به بیپایگی معتقدات مذهبی مردم پی بردند ؛ منتها سیاستمداران و بعضی از متفکرین ایتالیا مانند سیسرون معتقد بودند که یک مذهب کاذب برای اداره دستگاه اجتماع لازم است . ولی روی هم رفته سیاستمداران رومی به کلیه ادیان و مذاهب کم و بیش اجازه رشد می دادند. تیبریوس،امپراتور روم ، گفته بود : که « اگر خدایان مورد دشنام قرار گیرند تنبیه دشنام دهنده بر عهده خودشان است. »
در روم تنها مسیحیان مورد شکنجه و آزار قرار می گرفتند و زمامداران روم با اشاعه این مذهب شرقی موافقت نمی کردند ، ولی این وضع با صدور فرامین اغماض مذهبی که در سالهای 311 و 313 میلادی صادر شد ، پایان یافت.
افکار فلسفی در ایران
آنچه گفتیم ، مختصری از سیر تفکر و اندیشه های فلسفی و جهان بینی متمدنترین کشورهای باستانی بود؛ اکنون نگاهی به ایران بیفکنیم : در ایران غیر از علل و عوامل اقتصادی و سیاسی ، یعنی ابتدایی بودن وسایل تولید و استبداد مطلق سلاطین ، روش خصمانه اسکندر و جانشینان او، و دوام فئودالیسم در دوران حکومت اشکانیان و سیاست ارتجاعی اردشیر در مورد بعضی آثار کهن و سال شماری عهد اشکانی و بیش از همه حمله اعراب و اصرار آنها در محو آثار تمدن و فرهنگ دیگر ملل مجموعا ً سبب گردیده است که از عهد باستان اثر جالبی که معرف حیات فکری و فلسفی ایران باشد به یادگار نماند ؛ با این حال با مطالعه متون مذهبی و ادبیات مزدیسنا و آثار پراکنده ای که از عهد باستان به یادگار مانده می توان کم وبیش به زمینه فکری ایرانیان پی برد. یادگار جاماسب یا جاماسب نامه که نسخ متعددی از آن به فارسی و پازند و پهلوی وجود دارد کتابی است که در آن ، گشتاسب شاه پرسشهایی راجع به مسائل گوناگون دینی و تاریخی و جغرافیایی و غیره از جاماسب می کند و او پاسخ می دهد ...
1. گشتاسب شاه پرسید که : این دین اویژه چند سال روا ( رایج ، برقرار ) باشد ، پس از آن چه هنگام و زمانه رسد ؟
2. جاماسب بیتخش گفتش که : این دین هزار سال روا باشد ، پس آن مردمانی که اندر آن هنگام باشند همه به مهر دروجی ( پیمان شکنی ) ایستند ؛ با یکدیگر کین و رشک و دروغ کنند و به آن چیم (سبب ) ایرانشهر ( مملکت ایران ) را به تازیان بسپارند و تازیان هر روز نیرومندتر شوند و شهر شهر فراز گیرند .
3. مردم به اوارونی (نابکاری – فساد ) و دروغ گروند و هرچه گویند و کنند به سود خودشان باشد .از ایشان روش فرارون ( کردار نیکو ) آزرده شود . فرمانروایان از راه بیداد گری بس گنج و خواسته انبار کنند و این گنجها سرانجام به دست دشمنان افتد. مرگهای ناگهانی بسیار باشد. ایرانیان با بیگانگان درهم آمیزند. زندگی تمام طبقات از درویشان و بزرگان و آزادگان جملگی به تباهی کشد. مردان پست به زمامداری رسند و بازار زورگویی و گواهی نادرست و دروغ رواجی تمام گیرد . زمین لرزه و بارانهای نابهنگام به مردم زیان رساند . دلقکی و مسخرگی زینت و پیرایه مردمان باشد . مالها و خواسته ها به دست سرداران فرومایه افتد ... سپس جاماسب حکیم مفاسد و انحرافات اخلاقی طبقات مختلف مخصوصا ً زمامداران را یکی یکی برمی شمارد . [7]
قطعات پهلوی :
« بدرد است آنکو خرد ندارد ، رنجور است آنکو زن ندارد ، ابی نام ( گمنام ) است آنکو فرزند ندارد، دش ارز( بی بها ) است آنکو خواسته ندارد ، سست است آنکو کس ندارد ، از اینهمه آن سری تر (بدتر) کی روان ندارد فر جفت . » [8]
اندرزهای آذرپاد مارسفندان از پهلوی به پارسی (دانلود)
به نظر استاد ملک الشعرای بهار : « اندرزهای این مرد بزرگ که بایستی وی را از روی حقیقت زرگترین مجدد دین مزدیسنا شمرد و در شمار سقراط یونان و لقمان عرب و کنفوسیوس چین دانست مکرر به پارسی ترجمه شده ، لیکن غالبا ً این ترجمه ها درست و مطابق با متن نیست. »
اینک قسمتی از ترجمه استاد بهار :
پسرمن ! گرفک ( گرفه مقابل گناه ) اندیش بوی نه گناه اندیش ؛ چه مردم تا جاودان زمان زنده نی . چه چیز آن مینوی ، پایستنی تر( یعنی پاینده تر).
گذشته فراموش کن و ناآمده را غم و تیمار مبر.
هرچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند.
اندر خدایان و دوستان یگانه باش.
خویشتن به بندگی به کس مسپار.
هرکه اوبا تو به خشم و کین رود هر آینه از وی دور باش.
همواره امید بریزدان دار و دوست آن گیر که تو را سودمندتر بود.
زن و فرزند خویش را جدا از فرهنگ مهل ، تا توراغم و تیمار نرسد و پشیمان نشوی .
به بیگانه مخند و پیش و پس پاسخ به پیمان ( اندازه ) گیر.
به هیچکس افسوس (استهزاء) مکن.
بامردم نادان همراز مباش.
بامردم خمشگین همره مباش.
بامردم پست هم مشورت مشو.
بامردم متمول همخورش مباش.
بامست مرد همخورش مشو.
از مرد بدگوهر وام مستان و به او وام مده که ربح بسیار باید دادی و همه گاه به در خانه خود بایستد و همیشه پیامبر به درگاه تو فرستد و تو را زیان گران از وی رسد.
مرد بد چشم به یاری مگیر.
بر مرد حسود خواسته منمای.
نزد پادشاهان سخن به دروغ مگوی .
از مرد خبرچین و دروغگوی سخن مشنو.
در کیفر گناهان شتاب مکن .
با مرد نجیب و کار آگاه و زیرک دوستی و آمیزش کن.
هنگام نبرد بیندیش که بار گران با تو نباشد.
بامرد یاوه گوی راز خود آشکار مکن.
مرد دانا را گرامی دار و از وی سخن بپرس و سخنش بشنو .
به هیچکس دروغ مگوی.
از بیشرمان وام و خواسته مگیر.
نه به راست و نه به دروغ سوگند مخور.
به دلخواه خود زنی اختیار کن.
اگرخواسته داری آب و زمین بخر، چه اگر برنرسد خود باقی باشد.
مردم را به زبان میازار.
با خواسته و دارایی خود ، هرچه توانی رادی و جوانمردی کن.
مردم را مفریب.
جز از خویشاوندان و دوستان وام مگیر.
شرمگین زن اگربا تو دوست بود وی را، به زنی ، بر زیرک مرد دانا ده ، چه زیرک و دانا مرد همانا چنان چون زمین نیکوست که تخم بر وی پراکنی و گونه گونه خواربار از وی برآید.
آشکاره گوی و صریح باش و جز به اندیشه سخن مگوی.
مرد خوب و درستکار را ، اگرچه درویش باشد ، به دامادی بگیر.
مرد آبرومند را زندانی مکن و جوان بدکار را زندانبانی مفرمای.
پسر خود را در برنایی به دبیرستان فرست.
هنگام سخن تأمل کن. بسی سخنها که نباید گفت و بسی گفتنیها که نباید نهفت.
مرد راستگوی به پیامبری فرست.
فروتن باش که بسیار دوست شوی ، بسیار دوست باش که نیکنام شوی ، نیکنام باش که خوش زیست شوی.
زن کسان مفریب.
با خشم و کین ، روان خود تباه مساز.
به خواسته و مال دنیا گستاخ مباش.
فرمانبردار پدر ومادر خویش باش ، تا پدر و مادر زنده اند ، مرد چون شیری در بیشه است و او را که پدر و مادر نیست چون زن بیوه است.
دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده ، چه زیرک ودانا مرد چون زمین نیکوست.
اگرخواهی از کسی دشنام نشنوی به کس دشنام مده.
شبخیز باش که کامروا باشی .
زن بکر و جوان به زنی بگیر.
چون نیکویی به تو رسد بسیار شادی مکن و چون سختی و بدبختی رسد بسیار به غم مباش .
کارنامه اردشیرپاپکان (دانلود)
« کارنامه ارتخشیر پاپکان (کارنامه اردشیر) نام رساله معروفی است به پهلوی و آن سرگذشت اردشیر بابکان است.»[9]
شادروان صادق هدایت در مقدمه ی ترجمه ی کارنامه اردشیر می نویسد:
« کارنامه ی اردشیربابکان بازمانده ی یکی از کهنه ترین متنهای پهلوی است که پس از تاراج کتابهای پیش از اسلام ایران، هنوز در دست مانده است. البته هرکس با شاهنامه ی فردوسی سروکار داشته کم و بیش از موضوع این کتاب آگاه است. داستان مزبور یک تکه ی ادبی شیرین و دلچسبی است که حکایت از گزارش دوره پادشاهی پرگیرودار اردشیر می نماید و با زبان ادبی ساده و گیرنده ای به رشته ی نگارش درآمده و تاکنون نظیر آن در ادبیات فارسی دیده نشده است.
برخلاف کلیه ی افسانه ها و حکایاتی که راجع به اشخاص سرشناس تاریخی نوشته شده که دور سر آنها هاله ی تقدس گذاشته و جامه ی زهد و تقوی به آنها پوشانیده اند ، بطوری که از جزئیات زندگی آنها پند و اندرز و سرمشق زندگی برای مردمان معمولی استخراج کرده اند ( مانند اسکندرنامه و غیره) ، نویسنده ی آن داستان با نظر حقیقت بین و موشکافی استادانه ای ، پهلوانان خود را با احساسات و ضعفهای انسانی ، بدون شاخ و برگ ، برای ما شرح می دهد و پیشامدها بقدری طبیعی است که خواننده به دشواری می تواند شک و تردید به خود راه بدهد ؛ همانطوری که امروز نیز نویسندگان زبردست اروپا همین رویداد را در شرح زندگی اشخاص معروف دنبال می کنند( مثل شکستها و سرگردانیهای اردشیر، عاشقیها ... بی اعتنایی اردشیر به پند و نصایح بابک و غیره ) که به هیچ وجه در کتب قدما سابقه ندارد... در اینکه نگارنده در به هم انداختن وقایع دخل و تصرف کرده و به صورت رمان درآورده نیز تردیدی نیست... کارنامه ی فعلی بیشک ازادبیات اصیل دوره ساسانیان بشمار می رود و قطعا ً بعد از سقوط یزدگرد و یا در دوره اسلامی تنظیم نشده است. »[10]
اکنون جمله ای چند از این کتاب را نقل می کنیم : « پس بابک به پاسخ به سوی اردشیر نوشت که تو نادانیها کردی، چونکه به چیزی که از آن زیان نشایست بودن با بزرگان ستیزه بردی ،و سخن درشت و ناگفتنیها بدو گفتی ؛ اکنون پوزش گوی و به پشیمانی گرای ؛ چه دانایان گفته اند که دشمن به دشمنی آن نتواند کردن که از نادان مرد به سبب کرده ی خویش بدو رسد