زیبایی شناسی یا فلسفه هنر چند سالی است که در فضای دانشگاهی ایران تدریس می شود. در این میان رشته نسبت به رشته های دیگر علوم انسانی، علی رغم این که به صورت جسته و گریخته در لابه لای کتب کلاسیک فلسفی به آن پرداخته شده است، به صورت مدون، تاریخ چندان بلندی پشت سر ندارد. حتی در مهد این رشته یعنی اروپا نیز نمی توان دانشگاه های زیادی را پیدا کرد که رشته مجزایی به نام فلسفه هنر یا زیبایی شناسی داشته باشند. تنها اساتید بنا به علاقه ای که دارند مطالعاتی در این زمینه انجام می دهند. در ایران نیز این کمبود و خلاء به صورت مضاعف نه تنها در این رشته بلکه در رشته های مربوط به هنر و تئوری های آن دیده می شود. با توجه به این امر صفحه اندیشه روزنامه در نظر دارد سلسله مطالب و موضوعاتی را در این حوزه از یکی از معروف ترین کتب موجود در زمینه تاریخ زیبایی شناسی یعنی «تاریخ زیبایی شناسی» نوشته «ولادیسلاو تاتارکویچ» منتشر نماید که هم اکنون قسمت اول آن را با هم مرور می کنیم.

● شرایط قبیله ای

هنگامی که یونانیان، برای نخستین بار درباره زیبایی شناسی اندیشیدند، فرهنگشان دیگر جوان نبود، اما تاریخی بلند و پیچیده را پشت سر گذاشته بود. در سال ۲۰۰۰ قبل از میلاد، فرهنگ و هنر در جزیره کرت (Crete) شکوفا شده بود. سپس در بین سال های ۱۲۰۰ تا ۱۶۰۰ قبل از میلاد، فرهنگی نو و متفاوت توسط هلندی های نخستین، کسانی که از شبه جزیره بالکان وارد یونان شدند، شکل گرفت. مرکز فرهنگ و هنر جدید آنها که ویژگی هایی را از جنوب و خصیصه هایی را از فرهنگ شمالی با هم درآمیخت، موکنای (Mycenae) بود بنابراین به فرهنگ موکنایی (Mycenaean) معروف شده است. باشکوه ترین دوره این فرهنگ حول و حوش سال های ۱۴۰۰ قبل از میلاد شکل گرفته بود، اما در قرون ۱۲ و ۱۳ (ق.م) فرهنگشان به خاطر عدم توانایی دفاع از خویش در برابر هجوم قبایل شمالی رو به انحطاط رفت.

دوره تاریخی فتح یونان توسط دری ها در قرن ۱۲ تا ۵ قبل از میلاد به عنوان دوره «باستان» نامیده می شود. این دوره شامل دو مرحله است: در مرحله اول شیوه زندگی همچنان بدوی است، اما برعکس در مرحله دوم، از قرن ۷ تا آغاز قرن پنجم قبل از میلاد، بنیان های فرهنگ یونانی، شامل دولت، دانش و هنر پایه گذاری می شود.

بعد از غلبه دری ها، قبایل بومی بویژه آیونی ها (Ionians)، از شبه جزیره یونان کوچ کردند و در اطراف جزایر و در امتداد سواحل آسیای صغیر ساکن شدند. بنابراین سرزمین ها و شهرهای آیونی و دری در یونان هم مرز بودند، اما خصلت و سرنوشت ساکنان آنها متفاوت بود. این دوگانگی موجود در فرهنگ یونانی به مدت قابل توجهی بر یونان حاکم بوده و در تاریخ آن قابل تشخیص است، بویژه در تاریخ هنر و نظریه هنر. جستجوی قوانین هنری ثابت و اصول غیرقابل تغییر حاکم بر زیبایی، ناشی از سنت دری است. در حالی که عشق به واقعیت و ادراک حسی از سنت آیونی برمی خیزد.

● شرایط جغرافیایی

موقعیت جغرافیایی یونان و جزایر اطراف که خط ساحلی پررونق و بنادری مناسب داشتند و با دریایی آرام و ساکن محاط شده بودند، سفر، تجارت و بهره جویی از ثروت و دارایی کشورهای دیگر را میسر می ساخت. آب و هوایی سالم، گرم و خاکی حاصلخیز ایجاب می کرد که انرژی و توان افراد تماما برای تنازع بقا و ارضای نیازهای انسانی اولیه به کار نرود بلکه برای یادگیری، شعر و هنر نیز اختصاص یابد.

● شرایط اجتماعی

در طول قرن ها یونانی ها سرزمین های شان را با به کار بردن زور و خشونت توسعه دادند. با حصول کنترل و نظارت بر مدیترانه، یونانی ها از یک ملت ساحل نشین به ملتی دریانورد تبدیل شدند. دریانوردی و تجارت تنها بر ثروت و رفاه یونانی ها نیفزود بلکه بر دانش، جهان بینی و جاه طلبی آنها نیز افزود به طوری که از ساکنان یک شبه جزیره کوچک به شهروندانی جهانی تبدیل شدند. استعداد بالای آنها، زمانی که با اشتیاق زیاد آنها گره خورد، در درون جمعیت کوچک آنها هنرمندان و دانشمندان نام آشنایی را به وجود آورد.

وقتی که صنعت و تجارت موجب ظهور طبقه ای متوسط و ثروتمند شد، نزاع با اشرافیت آغاز گردید. در نتیجه، پادشاهی مردسالارانه که از طرف اشراف حمایت می شد برافتاد و به جای آن نخست توانگرسالاری (Timocracy) و سپس دموکراسی جایگزین شد. این نظام، نظامی دموکراتیک اما مبتنی بر برده داری بود. برده های بی شماری در یونان بودند. در برخی از مراکز تعداد بردگان در حقیقت از تعداد شهروندان آزاد زیادتر بود. برده ها رنج و زحمت فیزیکی شهروند آزاد را کم می کردند و او را قادر می ساختند که علائقش را دنبال کند، علائقی که در ابتدا سیاسی بود ولی شامل علم، ادبیات و هنر نیز می شد.

● باورهای دینی

قرن های مربوط به دریانوردی، تجارت، صنعتی شدن، تکامل و توسعه فرآیندهای دموکراتیک یونان را از باورهای دینی کهن خویش به اندازه زیادی دور و به سمت نوعی از اندیشه مادی سوق داده بود که طبیعت را مهم تر از ماوراءطبیعت می دانست. با این همه، یونانیان در باورها، سلایق و در نتیجه در هنر و علمشان، عناصر مشخص کهنی را که بازمانده باورها و روابط دیگر بود، حفظ کردند.

دین اولمپی (Olimpian) که توسط هومر، هزیود و مجسمه های مرمری شناخته شده بود، دین تعالی، خوشحالی، ابرانسان های شبه خدای انسان گونه و روشنایی و صفا بود، بدون سحر، جادو، خرافات، اهریمن باوری یا اسرار. با وجود این، در کنار این دین، در باورهای مردم دین عبوس و غمزده ای وجود داشت که برای مردمان اولیه یونان آشنا بود. از سرزمین های خارج، عمدتا از شرق، دین اسرارآمیز و وجدآور اورفئه ای (Orphians) و آئین دیونیزوس (Dionysius) نیز رخنه کرده بود. بنابراین براساس یک تقسیم بندی کلی دین یونان دارای دو جریان بود: یکی مجسم کننده روح نظم، روشنی و سادگی و دیگری مجسم کننده سرّ و راز بود. ویژگی ها و خصلت های یونانی اصیل که از قرن ها پیش به عنوان مشخصه یونانی شناخته شده بود، با همان جریان اول در جهان ظهور پیدا کرد.

دین المپی که انسان گرا بود شعر و هنرهای تجسمی را تحت نفوذ خود قرار داد. این دین بر هنر یونانی سایه افکنده بود. برعکس، دین باطنی در هنر یونان ظهور کمتری داشت. با این حال موسیقی در خدمت این دین بود و بنابراین برحسبِ روح دین فهمیده و تفسیر می شد. همچنین دین باطنی یونان عمدتا در فلسفه بروز می یافت و از طریق فلسفه در زیبایی شناسی تأثیر می گذاشت.

فلسفه در یونان، در قرن ششم قبل از میلاد ظهور پیدا کرد اما دامنه آن ابتدا محدود بود. متفکران قدیمی یونان علاقه مند به بررسی طبیعت بودند نه زیبایی و هنر. به همین علت پیش از آنها تنها اظهارات شاعران را در این موضوعات می یابیم.