موبدان (که دانشمندان و روشنفکران و صاحب نظران آن زمان محسوب می شدند)، به مقتضی دانش خود وفادار نماندند و این گونه واکنش نشان داند:


همه موبدان سرفگنده نگون* --- چرا کس نیارست گفتن، نه چون

بیچاره آنها که سرافکندگی شان را کسی چون دانای توس بر لوح تاریخ ثبت کرد تا درسی باشد برای دانشمندان هر زمان.

و اما نتیجه زیاده خواهی حاکمان را فردوسی اینگونه به تصویر می کشد. این است سرانجام خودکامگی:


چو این گفته شد فر یزدان از اوی --- بگشت و جهان شد پر از گفت​وگوی

منی*** چون بپیوست با کردگار --- شکست اندر آورد و برگشت کار

چه گفت آن سخن​گوی با فر و هوش --- چو خسرو شوی بندگی را بکوش

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس --- به دلش اندر آید ز هر سو هراس

به جمشید بر تیره​گون گشت روز --- همی کاست آن فر گیتی​فروز


و این هم سرانجام تراژیک شخص جمشیدشاه. مردم بر او می شورند و با کمک ضحاک او را سرنگون می کنند. ضحاک نیز پس از بدست آوردن جمشیدشاه او را با اره دو پاره می کند:


چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ --- یکایک ندادش زمانی درنگ

به ارش سراسر به دو نیم کرد --- جهان را ازو پاک بی​بیم کرد

شد آن تخت شاهی و آن دستگاه --- زمانه ربودش چو بیجاده کاه

----------------------------------------------
* نگون: آویزان

** یعنی جهان همانگونه است که من اراده کرده ام

*** خودکامگی