روانشناسی نوین در شاهنامه
******************
جزای بد و نیکی روزگار در امروز و فردا گرفتن شمار
بسی یاد دادندم از روزگار دمان از پس و من دوان خوار و زار
هر آنگه پشیمانی آمد به پیش پر از غم شده دل ز کردار خویش
از امروز کارت به فردا ممان که داند که فردا چه گردد زمان ؟
گلستان که امروز گردد بهار تو فردا چنی گل نیاید به کار
******************
دلاور که نندیشد از پیل و شیر تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر
******************
که دشمن همی دوست بایست کرد ز آتش کجا بردمد باد سرد
ز دشمن نیاید به جز دشمنی به فرجام هرچند نیکی کنی
******************
دل خویش یکباره غمگین مکن بود کز گمان دیگر آید سخن
زناآمده کار دل را به غم سزد گر نداری نباشی دژم
بسا کارمان بر دل آید گران که جز دل فروزی نباشد در آن
******************
نوازش به هر جا بود دستگیر چه از تیز برنا چه از مرد پیر
******************
چنین گفت از دور چرخ بلند چو خواهد رسیدن کسی را گزند
ز گردون گردان که یارت گذشت خردمند گرد گذشته نگشت
******************
ببخش و بخور هر چه آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز
که گاهی سکندر بود گاهفور گهی درد و خشم است گه بزم و سور
توانگر شد آنکس که درویش بود وگر خوردش از کوشش خویش بود